رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۱۱۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

 نثر ادبی مثنوی " آتش نمرود" –

حکایت دوازدهم

شنیده‌ام از تاریخ و از کتاب وحی کهن، روایتی که روح را می‌لرزاند و دل را به تأمل وامی‌دارد. حکایت از نمرود است، پادشاهی جبار و مستبد، که در سرزمین بابل غوغا و تباهی به‌پا کرد. با زر و زور، با تزویر و شمشیر، خواست سلطه‌ی خویش را بر جهان گسترش دهد.

از نسلی پرآشوب و آکنده از خشم برخاست و چشمان خود را از نور فطرت بست. او جهانی پر از فتنه و تباهی ساخت و قلبش را در پرده‌ای از ظلمت پنهان کرد. آن‌چنان مست غرور شد که گفت: «منم پروردگار!» و با بیداد، پرچم سلطه‌جویی‌اش را برافراشت.

دعوی کرد که پادشاه جهان است و فرمانروای آسمان‌ها، و مردمان از ترس و ریا، دل از حق برگرفتند و به بیراهه افتادند. گرچه لشکری فراوان و گنجینه‌هایی انبوه داشت، اما دلش لبریز از وهم و تردید بود.

در همین تاریکی، نوری از جانب خدا برآمد؛ نوری از خورشید حقیقت. پروردگار، خلیلِ خود، ابراهیم امین را فرستاد؛ پیامبری بردبار و دل‌سوخته. ابراهیم آمد و با شور ایمان، آشکارا اعلام کرد که خدایی جز خدای یکتا نیست.

نه نمرود، نه قدرتش، نه سپاهش و نه شمشیر و زر و غرورش؛ هیچ‌کدام شایسته‌ی خدایی نیستند. مردمان کم‌کم دل به سوی حق گشودند و نور حقیقت در جانشان تابیدن گرفت.

اما نمرود که تاب این حقیقت نداشت، تصمیم گرفت تا ابراهیم را خاموش کند؛ چرا که پیام او، زلزله‌ای بود در بنیاد ستمگری‌اش. آتشی عظیم برافروخت تا پیک حق را بسوزاند و زمین را از حضورش خالی سازد.

اما به فرمان آن دوست یکتا، شعله‌های آتش کاری از پیش نبردند. ابراهیم از آفت آن آتش و از مکر دشمنان در امان ماند. ندایی از عالم بالا، از عمق عشق الهی برخاست: «ای آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت باش!» و آتش به گلستانی دل‌انگیز بدل شد.

دیدگان حیرت‌زده، به این معجزه خیره ماندند: چگونه آتش می‌تواند گل شود، مگر به نیروی حق؟ این نیروی الهی بود که باطل را درهم شکست و بنیان کفر را در هم کوبید.

سرانجام نمرود، آن فتنه‌گر مغرور، به خاک فنا درغلطید. دلش که آکنده از کینه بود، جایی برای پذیرش حق نداشت. این حکایت، درسی است برای مردمان، که ای انسان! مغرور نشو به جاه و مال و قدرت.


🔎 تحلیل و تفسیر

۱. بُعد تاریخی:

این حکایت از جمله داستان‌های مشهور در متون دینی است، به‌ویژه در قرآن و تفاسیر آن، که داستان مناظره ابراهیم (ع) با نمرود، آتش‌افروزی و نجات معجزه‌وار او را بازگو می‌کند. نمرود نماد حکومت‌های طاغوتی است که در برابر پیامبران و پیام حق ایستاده‌اند.

۲. بُعد عرفانی و رمزی:

نمرود، نماد "نفس اماره" است که خود را در مقام ربوبیت می‌نشاند و از نور فطرت الهی غافل می‌شود. آتش او، شعله‌ی کینه و خودبینی است که می‌خواهد پیام حق را خاموش کند، اما خلیل‌الله، نماد سالک الی‌الله است که در میان آتش‌ها به "سردی و سلامتی" می‌رسد. این همان "تسلیم محض" در برابر اراده‌ی الهی است که در مکتب عرفان، اوج مقام رضا و توکل به شمار می‌آید.

۳. بُعد اخلاقی:

داستان نمرود هشدار می‌دهد که غرور، خودبینی، تکیه بر قدرت مادی و طرد حقیقت، سرانجامی جز سقوط ندارد. در برابر آن، صداقت، توکل و ایمان به حقیقت—even در اقلیت—می‌تواند تاریخ را تغییر دهد.

۴. نکات ادبی و هنری در مثنوی:

  • کاربرد هنرمندانه‌ی تضادها: (نور و ظلمت، حق و باطل، آتش و گلستان، خلیل و نمرود)
  • پیوند تاریخ و عرفان در زبان حماسی
  • وزن و قافیه‌ی هماهنگ با فضای دراماتیک حکایت

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمت تعالی

مثنوی  اصحاب فیل

در حال ویرایش

 

  1.  

ابرهه با لشکر فیل و سپاه
کرد رویِ کعبه، با خشم و جَناه

  1.  

ساخت در صَنعا بنایی سخت نغز
کاخی از زر، پُر ز نقش و پُر ز مغز

  1.  

گفت: اینجا آیتِ پروردگار
کعبه‌ی پیشین، ندارد اعتبار

  1.  

خلق رو کردند سوی آن مکان
نام آن، بالاست در عرشِ جهان

  1.  

کرد مکری، پر ز تزویر و فریب
ساخت محرابی ز زر، بی‌عیب وریب

  1.  

لیک آن تدبیر بی‌فرجام شد
دل به کعبه، همچنان آرام شد

  1.  

خشمگین شد، نعره زد با کینه‌خو
می‌کنم ویران حرم را بی‌درنگ و گفتگو

  1.  

لشکری آراست از فیلان قوی
صف‌شکن، با خشم و چنگ و ناخُنی

  1.  

ره سپردند از یمن تا سوی شام
هرکجا رفتند، بستندش نظام

  1.  

مکه شد در چنگ لشکر بی‌امان
خلق بودند از ستم بی‌آشیان

  1.  

کعبه پیشِ لشکرِ خون‌ریز و خَشم
فتنه‌اش در دست و خنجر گشته رسم

  1.  

پیر دانایی پیامی بر زبان
داد تا مردم شوند اهل امان

  1.  

یا که تسلیم، یا اسارت در نبرد
در گزینش مانده بودند، بی‌سپر، فرد

  1.  

گفت عبدالمطلب، آن پیرِ راز
کعبه را باشد خدایی بی‌نیاز

  1.  

رزمِ فیل و کعبه با پروردگار
اوست حامی، من ندارم زَهره‌کار

  1.  

ابرهه گفتا: کجاست آن خدات؟
این سخن وهم است، باطل یا خطات!

  1.  

بامدادان داد فرمان حمله را
تا بجوشد خشمِ لشکر چون وبا

  1.  

ناگهان آمد صدایی سهمگین
برگشوده آسمان را نعره‌چین

  1.  

مرغ‌واره فوج‌فوج آمد ز دور
پر زدند از اوج، تا قلبِ عبور

  1.  

هر یکی سنگی ز سجّیلِ خدا
در کفش آماده‌ی فتحِ جفا

  1.  

بر سرِ ظالم، چو بارانِ شرار
سنگ‌ها بارید از عدلِ جبار

  1.  

سنگ‌ها آتش، تنِ کین‌جوی خاک
سوخت آن لشکر ز داغِ اشتیاق

  1.  

فیل‌ها در خون فتادند از قضا
هر یکی نالان، زمین‌گیر و فنا

  1.  

ابرهه افتاد چون برگِ خزان
تن پر از درد و دلش از جان گران

  1.  

هیچکس را ز آن سپاهِ پرغرور
راهِ برگشتن نماند از آن عبور

  1.  

کعبه ماند از باد و طوفانِ زمان
پاک و پیراسته، ز الطافِ جهان

  1.  

قبله شد آن خانه تا روزِ قیام
در پناهِ حق، رها از هر مَلام

  1.  

تا ابد باشد در آن نامِ خدا
قبله‌ی اهلِ یقین و اولیا

  1.  

چون حرم از فتنه‌گاهان پاک شد
دل ز نور عشقِ حق افلاک شد

  1.  

سالِ آن حادثه، عامُ‌الفیل شد
نقش آن در لوحِ دل تأویل شد

 

  1.  

هم در آن سالی که حق یاری نمود
نور پاکی در دلِ هستی دمید

  1.  

زاده شد در مکه، ختم‌المرسلین
آفتابِ معرفت، آن بهترین

  1.  

جبرئیل از عرش آوردش پیام
در دلم روشن شد از نورش دوام

  1.  

در حریم کعبه، آمد نور حق
تا نگردد جز خدا در سینه، حق

  1.  

آمنه بنشست در سایه‌ی خدا
تا ببیند زاده‌ی خیرالنسا

  1.  

چون درخشید آن مهِ والاگهر
شد جهان روشن، زمین آمد به بر

  1.  

هم صفا ز اوجِ معنا پر گرفت
کعبه هم از لطفِ او گوهر گرفت

  1.  

آنکه آمد چون پناهِ اهلِ دین
بود یتیم و گشت شاهِ راستین

  1.  

قصه‌ی فیل و حرم آموزگار
درس توحید است در هر روزگار

  1.  

هر که با حق بست پیمان از درون
نیست در دنیای ظلمت سرنگون

سراینده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر مثنوی اصحاب فیل

در سرزمین یمن، فرمانروایی به نام ابرهه تصمیم گرفت تا مردم را از زیارت کعبه بازدارد و آن‌ها را به سوی معبدی که در صنعا بنا نهاده بود، فرا بخواند. او در آن‌جا بنایی با شکوه، آراسته به طلا و گل و زیورهای نفیس ساخت و آن را جایگزین خانه خدا معرفی کرد.

ابرهه گفت: این معبد جدید، آیت‌سرای خداوند است، و کعبه دیگر شایسته پرستش نیست. اما مردم همچنان دل در گروی کعبه داشتند و آن را خانه‌ای مقدس می‌دانستند. هر حیله و نیرنگی که ابرهه به کار برد، بی‌نتیجه ماند.

سرانجام ابرهه تصمیم گرفت با سپاهی بزرگ و فیل‌های نیرومند، به سوی مکه بتازد و کعبه را ویران کند. او مسیر یمن تا حجاز را طی کرد و در این راه، هر کاروانی را درنوردید و بسیاری را نابود کرد. مکه به اشغال درآمد و مردم بی‌پناه شدند.

در این زمان، عبدالمطلب، بزرگ قریش، در برابر پیام تهدیدآمیز ابرهه چنین گفت: کعبه را خدایی است بی‌همتا، و من صاحب شترانم، نه خانه خدا. خداوند خود از خانه‌اش دفاع خواهد کرد.

بامداد روز بعد، ابرهه فرمان حمله داد. اما ناگهان آسمان تیره شد و دسته‌هایی از پرندگان از آسمان پدیدار گشتند. هر پرنده‌ای سنگ‌هایی از سجّیل در چنگ داشت و آن‌ها را بر سر سپاه ابرهه فروریخت. آن سنگ‌ها آتش‌گون بودند و لشکر ابرهه را سوزاندند و نابود ساختند.

خود ابرهه همچون برگی در خزان، فرو افتاد. سپاهی که آمده بود تا خانه خدا را ویران کند، نابود شد، و تنها کعبه باقی ماند. پس از آن، کعبه همواره قبله و پناهگاه مؤمنان شد.

در همان سالی که به سال فیل معروف شد، پیامبر اکرم (ص) زاده شد، و نور نبوت جهان را روشن کرد. این واقعه، فقط یک حادثه تاریخی نیست، بلکه درسی بزرگ در توحید و ایمان است.

 شرح تحلیلی و تفسیری واقعه اصحاب فیل

۱. ابعاد تاریخی واقعه:

ماجرای اصحاب فیل از رخدادهای مسلم تاریخی است که سال آن به «عام‌الفیل» شهرت دارد؛ یعنی سالی که پیامبر اسلام (ص) دیده به جهان گشود. منابع اسلامی و تاریخ‌نگاری‌ها، همچون تاریخ طبری و سیره ابن هشام، آن را گزارش کرده‌اند. هدف ابرهه از حمله به مکه، حذف مرکزیت کعبه و جایگزینی آن با معبدی در یمن بود، اما این طرح با دخالت الهی ناکام ماند.

۲. ابعاد قرآنی:

در سوره مبارکه فیل، خداوند این واقعه را چنین توصیف می‌کند:

﴿أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ﴾
﴿أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ﴾
﴿وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ﴾
﴿تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ﴾
﴿فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ﴾

این آیات به وضوح نشان می‌دهند که خداوند بدون دخالت انسان، با ابزارهایی نامنتظر ـ پرندگان و سنگ‌ها ـ نقشه‌ی دشمن را نقش بر آب کرد. واژه‌ی «أبابیل» به معنای گروه‌های پراکنده است.

۳. ابعاد عرفانی و باطنی:

ماجرای ابرهه و فیل‌ها، تمثیلی نیز برای نبرد میان نفس سرکش و خانه دل است:

  • ابرهه، نماد نفس اماره است که قصد دارد دل مؤمن (کعبه) را ویران کند و آن را به سوی معبد ساختگی خود، یعنی شهوت و جاه و دنیاپرستی، بکشاند.
  • عبدالمطلب، نماد سالک صادق است که خود را مالک نمی‌داند، بلکه می‌گوید: «خانه، از آنِ خداست و او نگهبان آن است.»
  • طیور ابابیل، نماد الهامات الهی هستند که از عالم ملکوت برای یاری دل‌های مؤمن می‌رسند.
  • سنگ سجّیل، نماد حقایق سوزان و آتشین الهی است که نقشه‌های ظلمت‌بار نفس را می‌سوزاند.

۴. پیام‌های اخلاقی و تربیتی:

  • قدرت خداوند، فراتر از سلاح و سپاه است.
  • حرم الهی، چه بیرونی (کعبه) و چه درونی (دل مؤمن)، تحت حفاظت الهی است.
  • هر ظالمی که قصد هدم حقیقت دارد، محکوم به نابودی است.
  • گاه خداوند، پیش از طلوع نور، تاریکی را می‌شکند. در همین سال فیل، پیامبر زاده می‌شود.

 نتیجه نهایی:

ماجرای اصحاب فیل، تنها یک قصه تاریخی نیست، بلکه نماد ایمان در برابر طغیان، و حقیقت در برابر تزویر است. این واقعه یادآور می‌شود که اگر خانه دل را به خدا واگذاری، هر ابرهه‌ای از آن ناامید بازمی‌گردد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

لقمان حکیم


۱. آیات مربوط به لقمان
۲. ترجمه و شرح آیات
۳. پیام‌های اخلاقی، تربیتی، و عرفانی
۴. تحلیل نهایی شخصیت لقمان
۱.  آیات مربوط به لقمان در قرآن
ماجرای لقمان در قرآن تنها در سوره لقمان (سوره ۳۱) آمده است. نام او در دو آیه آمده و حکمت‌ها و گفت‌وگوهای او با پسرش در چند آیه دیگر آمده است.
آیات کلیدی بین آیات ۱۲ تا ۱۹ این سوره است:
آیات ۱۲ تا ۱۹ سوره لقمان:
وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ ۚ وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ﴿۱۲﴾
وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ ﴿۱۳﴾
وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ... ﴿۱۴-۱۵﴾
یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ ﴿۱۶﴾
یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ... ﴿۱۷-۱۹﴾
۲.  ترجمه و شرح آیات (با نظم داستانی)
آیه ۱۲: لقمان و حکمت
وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ...
ما به لقمان حکمت عطا کردیم؛ به او الهام کردیم که شکرگزار خدا باشد، زیرا کسی که شکر کند، به نفع خود شکر کرده و اگر کسی ناسپاس باشد، خداوند بی‌نیاز و ستوده است.
نکته: حکمت در اینجا به معنای عقل، درایت، اخلاق عملی، بینش توحیدی و رفتار سنجیده است.
آیه ۱۳: نخستین پند – توحید
یا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ
ای فرزندم! به خدا شرک نورز، زیرا شرک، ظلمی بزرگ است.
 نکته: لقمان تعلیم تربیتی خود را با توحید آغاز می‌کند. زیرا اساس تربیت الهی، باور به یگانگی خداست.
آیات ۱۴–۱۵: حق والدین (تکمله کلام الهی)
خداوند در ادامه، از زبان خودش انسان را به احترام والدین سفارش می‌کند، خصوصاً مادر که رنج بارداری و شیر دادن را تحمل کرده است.
وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَىٰ أَن تُشْرِکَ بِی... فَلَا تُطِعْهُمَا...
اگر پدر و مادر خواستند تو را به شرک وادارند، اطاعتشان مکن، اما در زندگی دنیوی با ایشان به نیکی رفتار کن.
نکته: اطاعت بی‌قید و شرط والدین فقط در چهارچوب ایمان مجاز است، نه در مسیر شرک.
آیه ۱۶: پند دوم – خداوند بر همه چیز آگاه است
یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ... یَأْتِ بِهَا اللَّهُ...
ای پسرم! اگر عملی به اندازه دانه‌ای خردل باشد، و در دل صخره یا در آسمان‌ها یا در زمین پنهان شود، خداوند آن را می‌آورد. او لطیف و آگاه است.
 نکته: این تعلیم، بیانگر مراقبه و حضور در محضر خداوند است؛ انسان باید بداند که هیچ چیز از خدا پوشیده نیست.
آیه ۱۷: پند سوم – نماز و دعوت به خیر
یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنکَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَکَ...
ای فرزندم! نماز را برپا دار، به کار نیک فرمان بده، از بدی بازدار و در برابر سختی‌ها شکیبا باش.
🔹 نکته: تربیت دینی بدون عبادت و مسئولیت اجتماعی (امر به معروف و نهی از منکر)، ناقص است.
آیات ۱۸–۱۹: پند چهارم – تواضع و خوش‌رفتاری
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ... إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ
در برابر مردم با تکبّر روی برنگردان. با فروتنی راه برو. در صدایت فریاد نزن، که زشت‌ترین صدا، صدای الاغ است!
 نکته: لقمان فرزندش را به اخلاق اجتماعی، فروتنی، وقار و ادب در گفتار سفارش می‌کند.
۳.  پیام‌های تربیتی و عرفانی از سخنان لقمان
شمارهپیام تربیتیشرح کوتاه۱آغاز تربیت با توحیداساس اصلاح نفس، معرفت خداست.۲شکرگزاری به عنوان خاستگاه حکمتحکمت، زاده شکر است.۳توجه به حقوق والدینحتی در اختلاف دینی، احترام به والدین ضروری است.۴اصل مراقبه الهیهیچ کاری از چشم خدا پنهان نیست.۵دعوت به عبادت، اصلاح و صبرمجموعه‌ای کامل از دین‌ورزی اجتماعی و فردی.۶پرهیز از تکبّر، فریاد، و تندخوییاخلاق ظاهری نیز نشانه معرفت باطنی است.
۴.  شخصیت لقمان از نگاه قرآن و روایات
• در قرآن به لقمان لقب "حکیم" داده شده است، نه نبی.
• اما در برخی روایات، اختلاف نظر است که آیا او پیامبر بود یا نه؛ مشهور آن است که لقمان حکیم، ولی و مردی حکیم بود نه پیامبر.
• او از قوم نوبی (اهل آفریقا) بود. مردی سیاه‌پوست، نجار یا برده‌ای آزادشده، اما بسیار دانا و خداشناس.
• خداوند در روایات می‌فرماید: «او را به‌سبب زیاد نماز خواندن یا روزه گرفتن حکیم نساختم، بلکه به‌خاطر تقوا و دوری از باطل، سکوت خردمندانه، و ژرف‌نگری در آفرینش حکیمش کردم.»
نتیجه نهایی
داستان لقمان در قرآن، کامل‌ترین نمونه‌ی یک گفت‌وگوی تربیتی میان پدر و فرزند است.
این گفت‌وگو، الگویی برای تربیت توحیدی، شناخت خدا، مراقبت از عمل، پایبندی به عبادت، و اخلاق اجتماعی است.
تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان لقمان

در حال ویرایش

بخش اول: عطای حکمت و پند آغازین (آیات ۱۲ تا ۱۳ سوره لقمان)

مضامین اصلی (برای ۱۰۰ بیت ابتدایی):

  1. معرفی لقمان به‌عنوان مردی فرزانه، صبور و عبد صالح خدا
  2. بیان آیه «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ» و معنای حکمت در قرآن و عرفان
  3. تاکید بر شکر نعمت‌ها به‌عنوان نخستین ویژگی حکمت
  4. آغاز گفت‌وگوی پدرانه‌ی لقمان با پسرش
  5. هشدار جدی نسبت به شرک و بیان ظلم عظیم بودن آن
  6. نگاهی عرفانی به رابطه‌ی توحید و ظلم در نفس انسان
  7. جایگاه پدرانه‌ی لقمان به‌عنوان ناصح دلسوز

 بخش دوم: مراقبه و توصیه‌های دینی ـ اجتماعی (آیات ۱۶ تا ۱۹ سوره لقمان)

مضامین اصلی (برای ۱۰۰ بیت دوم):

  1. سفارش لقمان به مراقبت از اعمال پنهان و آشکار
  2. مثال دانه‌ی خردلی در دل صخره و علم الهی به آن
  3. تاکید بر اقامه‌ی نماز به‌عنوان پیوند عبد با رب
  4. دعوت به امر به معروف و نهی از منکر
  5. پند به صبر در برابر سختی‌های اجتماعی و خانوادگی
  6. دستور به تواضع در راه رفتن و اجتناب از کِبْر
  7. نهی از فریاد زدن و صدای بلند (تشبیه به صدای خر)
  8. آموزش ادب کلام و رفتار در جامعه و خانواده

 بخش سوم: جمع‌بندی، تصویر شخصیت و پیام نهایی

مضامین اصلی (برای ۱۰۰ بیت پایانی):

  1. بازتاب جایگاه لقمان در قرآن، بدون عنوان نبی
  2. مقایسه لقمان حکیم با پیامبران الهی از نظر حکمت
  3. اقوال و حکایاتی از لقمان در کتب حدیث و ادب اسلامی
  4. آموزش حکمت کاربردی، نه صرف گفتار و موعظه
  5. الگوگیری از لقمان برای نسل‌های بعد
  6. پایان‌بندی با تاکید بر ارتباط حکمت، شکر، توحید، عمل و تقوا
  7. خطاب عرفانی به خواننده: اگر لقمان، تو هم می‌توانی حکیم شوی

 

مثنوی «لقمان حکیم» – بخش اول: عطای حکمت و پند آغازین

۱.
نام حق آمد ز لطف و فضل پاک
آفرید او هرچه هست از خاک و خاک

۲.
در سخن باید ز حکمت گفت و نور
تا شود دل زنده گردد با شعور

۳.
بود مردی از تبار صبر و دین
لقبش «لقمان» و نامش در یقین

۴.
نه نبی بود و نه صاحب تاج و تخت
لیک حکمت در دلش می‌ریخت رَخت

۵.
حق به او حکمت عطا فرمود خوش
شد زبانش پُر ز معنا، جانش آتش

۶.
حکمت آن نوری‌ست اندر جان فرد
کز صفات نفس، بندد او کمند

۷.
گفت حق: «آموختیمش را حکمت»
تا کند در راه ما دائم خدمت

۸.
گفت با فرزند خود در خلوتی
پر ز مهر و عشق و شور و رحمتی

۹.
ای پسر جان! پند پدر را گوش کن
سوی شرک و ظلم، دل مده بی‌سخن

۱۰.
شرک، ظلمی‌ست سخت و بی‌قرار
می‌فکند دل را به قعر دوزخ‌وار

۱۱.
هر که جز حق را پرستد، کور شد
جان او دور از حقیقت گور شد

۱۲.
کعبه‌ی دل را به غیر او مده
در عبادت، غیر یزدان را نده

۱۳.
گر هزاران سجده بر خاک آوری
بی‌توحید، آن عمل بی‌داوری

۱۴.
آسمان و کهکشان در قبض اوست
هرچه بینی، جلوه‌ای از اسم و دوست

۱۵.
در دل هر ذره، نور او نهان
هرکجا باشی، تو با اویی عیان

۱۶.
از خدا غافل مشو، ای نور عین
کز نگاهش نیست پنهان هیچ بین

۱۷.
هر دلی کز عشق او روشن شود
حکمت از آن سینه جوشیدن کند

۱۸.
لقمان از بهر شکر آن عطا
داد پند آموزگارانه به ما

۱۹.
چون که شکر از حکمت آید بی‌زوال
بی‌شکر، حکمت نیابی، بی‌مثال

۲۰.
شکر کن بر نعمتِ عقل و کمال
تا شوی در بندگانِ ذوالجلال

۲۱.
گفت: «ای جان پدر! نیکی بجوی
با پدر، با مادر خود خوش بگوی»

۲۲.
رنج بردند آن دو در راهِ تو
شام و روز، آشفته از آهِ تو

۲۳.
مادرِ تو چون گُلی پژمرده شد
شیر دادت، جان ز تنش برده شد

۲۴.
نه ماه اندر شکم پنهان شدی
بعد از آن در آغوش او جان شدی

۲۵.
هر که خدمت کرد، باید احترام
خاصه مادر، هست در او فیض عام

۲۶.
گر بگوید: کفر ورز و ترک کن
گوش بر فرمانشان نسپار، چون

۲۷.
جز اطاعت نیست فرمان خدا
لیک در دنیا، مدار آزارها

۲۸.
با پدر، با مادرِ خود مهربان
باش در گفتار، در کردار، جان

۲۹.
زان سپس گفت: «ای پسر، این را بدان
هر عمل داری، برآید در جهان»

۳۰.
گر عمل چون دانه‌ای در سنگ شد
یا به قعر ظلمتی آونگ شد

۳۱.
یا درون خاک پنهان مانده‌است
یا به اوج آسمان جان داده‌است

۳۲.
حق بدان داند، برآرد بی‌گمان
عدل او باشد، نهان را آشکاران

۳۳.
ز آن عمل بر تو جزا آید یقین
پس مشو غافل، چه در پنهان، چه بین

۳۴.
ای پسر! برپا نما دینِ خدای
در نمازت، راز دل با او گشای

۳۵.
امر کن بر کار نیک و خیرها
باز دار از منکر و از شرها

۳۶.
در مصیبت‌ها صبور و راست باش
چون درختی باش، اما سرفراش

۳۷.
این‌چنین باشد عزم در راه حق
سینه‌ات چون آسمان، بی‌رنج و دق

۳۸.
بر زمین هرگز ز تکبّر پا منه
روی خود سوی خلایق کم بنه

۳۹.
گردن افرازی به خلقان خوش نیست
چون نمی‌دانی که فردا کیست چیست

۴۰.
در سخن آهسته باش و نغزگو
فریاد در گفتار ناید از نکو

۴۱.
راه رفتن نیز باید با وقار
نه شتابان، نه پر از گرد و غبار

۴۲.
سرفرازی با فروتنی نکوست
آن که افتاده‌ست، در نزد خدا دوست

۴۳.
گفت لقمان: «ای پسر! ترک غرور
بر تو باشد مایه‌ی عز و سرور»

۴۴.
هر که بر مردم برافکند آستین
از خدای خویش گردد دوربین

۴۵.
چشم را بگشا، ببین عدل خدا
در زمین، در آسمان، در ماسوا

۴۶.
هرچه بینی جلوه‌ی تدبیر اوست
عقلِ کل، آن صانعِ بی‌چون و دوست

۴۷.
کوه‌ها در قدرت او در طپش
ریگ‌ها با یاد او اندر خمش

۴۸.
باد از فرمان او در جنب و جوش
آب‌ها در زیر پایش بی‌خروش

۴۹.
هم زمین و آسمان با امر اوست
لیک انسان در گریز از راه دوست

۵۰.
پس اگر در راه او باشی سلیم
می‌رسد بر جان تو لطفی عظیم

۵۱.
ای پسر! دنیا قفاست و فانی است
در صفای او، فریب آن، جانی است

۵۲.
دل مده بر رنگ و بوی روزگار
زود گردد این گلِ سرسبز، خار

۵۳.
در حقیقت، جز خدا یاری نبود
هر که بر غیرش رود، عاری بود

۵۴.
لقمه‌ی پاکت خور و در صدق باش
تا نگردد فطرتت در جهل، فاش

۵۵.
هر که نان از راه ظلم آورد
از در رحمت، خدا بیرونش کرد

۵۶.
حق‌طلب باش و مجو باطل دگر
گر چه آسان است، اما پر خطر

۵۷.
آتش است آن مال ناراست و دون
سوزد اندر جان و دل، چون واژگون

۵۸.
بر در دل، در ز دنیا بر ببند
تا شوی هم‌صحبت لطف بلند

۵۹.
لقمان این پندِ گهر را گفت راست
تا شود جانِ بشر از وهم، رست

۶۰.
زان پدر، در لوح دل ثبتش نما
تا شوی در دین، چو کوه استوارا

۶۱.
گفت لقمان: «ای پسر! بر خویش باش
بر زمان و خلق، چندان بیش باش»

۶۲.
هر که خود را دید، غافل گشت زود
در دل او، راه شیطان شد گشود

۶۳.
چشم اگر بگشایی از خوابِ غرور
بنگری کاین خلق باشند کور و دور

۶۴.
هر که گیرد نور از قرآن پاک
در شب ظلمت شود او نورناک

۶۵.
حکمت آموز و به مردم سود ده
لیک خود را از ریا آزاد نه

۶۶.
علم بی‌اخلاص باشد زهرناک
بر زبان چون شهد و در دل بی‌خراک

۶۷.
حکمت آن باشد که دل را جان دهد
درد را درمان و عمرت جان دهد

۶۸.
پند ده گر راست می‌خواهی به دل
با زبان نرم و با سوزی جلیل

۶۹.
زخم گفتار از سنان تیزتر
دل شکستن، از شکن در نیزه‌تر

۷۰.
لقمه از رزق حلال آید خوش است
ورنه صد مسجد نباشد ساز و شست

۷۱.
ای پسر! با دل، خدایت را بجو
دل حرم گردد، چو باشد پاک‌رو

۷۲.
هر دلی کو سوی معبود آمدی
از پلیدی‌ها برون رَست آمدی

۷۳.
در جهان هر جا که ظلم آید پدید
عدلِ حق، آن را به خاک اندر کشید

۷۴.
خوفِ حق دار و ز بیمش پاک شو
زان سپس با مهر او چالاک شو

۷۵.
هر که از تقوای حق یابد نصیب
او رهد از درد و از وحشت، غریب

۷۶.
لقمه‌ی حلال، پاکی آورَد
نور در دل، عافیت در جان بَرَد

۷۷.
چشم بگشا تا ببینی صنع او
برگ و سنگ و آسمان، در ذکر او

۷۸.
گر دلت آیینه‌وار آراسته‌ست
عکس روی دوست در او کاشته‌ست

۷۹.
یاد او درمان هر اندوه ماست
دور از او بودن، نشانِ کج‌نماست

۸۰.
لقمان از دریا، گهرها جمع کرد
هر یکی پندی، چو خورشیدی ز فرد

 

۸۱.
ای پسر! دل را ز کینه پاک کن
چهره را با نور ایمان خاک کن

۸۲.
چشم اگر از حسد آلوده شود
نکته‌های نور هم پژمرده شود

۸۳.
هر دلی را سوز عشقی بایدی
تا شود آیینه‌ی نور احدی

۸۴.
در جهان آن به که باشی اهل صدق
نه فریب و نه دروغ و نه نِفاق

۸۵.
زهد آن نیست که پوشی جامه‌در
دل ز دنیا برکنی چون سیم و زر

۸۶.
زهد آن است ار نماند دل بدان
در کنار خلق باشی چون روان

۸۷.
لقمان این را گفت با چشمی تر
کز جهان ماند، فقط کردار بر

۸۸.
ای پسر! عمرت چو نَفسی می‌رود
نیک‌باشی یا بد، آن را می‌برد

۸۹.
هر که شد غافل ز ذکر یار خویش
در هلاک افتد، شود چون خار و ریش

۹۰.
هر که با یاد خدا باشد به‌دل
بر سرش ریزد خدا بارانِ گِل

(یعنی گِل طینت پاک و هدایت)

۹۱.
گفت لقمان: «بشنو ای جان پدر!
علم کن همراه تقوا، پای‌ور»

۹۲.
علم اگر بی‌دین و بی‌تقوا شود
در دل آدم، شبی چون کوه دود

۹۳.
در قیامت علم بی‌اخلاص پاک
باری است بر دوش مردان هلاک

۹۴.
ای پسر! هر روز فرصت می‌رود
آبِ عمر از کف چو فرصت می‌چکد

۹۵.
قدر این ایام را دان ای عزیز
زانکه فردا دیر باشد، دور و تیز

۹۶.
روزگار از دستِ دانا می‌رود
لیک در دل، نور معنا می‌نهد

۹۷.
گفت لقمان: «در سکوتت حکم‌هاست
کم سخن گویی، نشان مرد ماست»

۹۸.
هر کلامی را که گفتی، سنج و گوی
ورنه از لب، تیر گردد بر گلوی

۹۹.
زخمِ شمشیر است در میدان کم
لیک زخمِ حرف بد گردد ستم

۱۰۰.
پس زبان چون تیغ خود را تیز مکن
هر سخن را بر لب خود نیز مکن

۱۰۱.
گفت لقمان: «ای پسر! در راه حق
صبر کن، تا بگذری از تیر و دق»

۱۰۲.
صبر، مردان را کُند نیکو مقام
صبر، شمشیر است بر ظلم و سَقام

۱۰۳.
هر که در سختی، صبوری پیشه کرد
در دل شب‌ها، به‌حق اندیشه کرد

۱۰۴.
خویشتن‌داری، کلیدِ رستگی‌ست
صبر، پُلی بر بحر سخت زندگی‌ست

۱۰۵.
هر که داند در کجا خاموش ماند
آن زبانش در صف اول نشان

۱۰۶.
هر که خاموش است، در وقتِ سکوت
خویش را نزدیک‌تر سازد به حُسن

۱۰۷.
حُسن گفتار آید از خلقِ نکو
نه ز علم بی‌عمل، یا های‌هو

۱۰۸.
در نگاه لقمه و مال و لباس
حق شناسی نیست جز از عقل شناس

۱۰۹.
در قیامت پرسش از دل‌ها کنند
نه ز کثرت، بل ز اهلِ بند و بند

۱۱۰.
ای پسر! زنهار از ظلم و فساد
ظالم آخر خوار گردد، بی‌نهاد

۱۱۱.
چون خداوند است عادل در حساب
ظلم را سازد فنا، با یک عتاب

۱۱۲.
لقمه‌ی ناحق اگر رفتی به کام
در درونت شعله گردد، بی‌مدام

۱۱۳.
هر حرامی، آتشی در سینه‌ات
هر خیالی، دام شیطین خانه‌ات

۱۱۴.
از نگاه ناپسندیدن بپَر
تا نبینی فتنه‌ها اندر نظر

۱۱۵.
چشم چون پنهان کند سِرِ حیا
دل شود آیینه‌ی اهلِ صفا

۱۱۶.
لقمان از دانش به حق آورده نور
نه ز زر، نه از مقام، نه از غرور

۱۷
علم، چون با نفس حیوانی شود
پرده‌ی دل، زنگ شیطانی شود

۱۱۸.
هر که دنیا را هدف سازد به‌دل
گم شود از مقصد عالی و کل

۱۱۹.
زندگی بی‌حق چو زاغی بی‌پَر است
ظاهرش زیبا، ولی از درد پُر است

۱۲۰.
حق‌طلب باش و میندیش از فقر
رزق حق، اندر دل شب آید صُبح

۱۲۱.
رزق، مهمان است و صاحب، خلق نیست
در کف تدبیر مردم، حلق نیست

۱۲۲.
ای پسر! رزقِ تو تقدیر شد
هر که حرص آورد، دل پیر شد

۱۲۳.
پس قناعت کن، که عزّت زین بود
آدمی را قدر، از این بین بود

۱۲۴.
خویشتن را در صبوری پرورش
می‌دهد عقلِ سلیم، اندر کنش

۱۲۵.
هر که را دل با صفا و مهر شد
در نهادش حکمت و تدبیر شد

۱۲۶.
عقل در دل، نورِ رحمانی دهد
دل اگر خاشع بود، جانی دهد

۱۲۷.
علمِ بی‌وجدان، شود دامِ هلاک
لیک علمِ مؤمنان، گردد ملاک

۱۲۸.
چشمِ دل بگشا، جهان با او ببین
هر کجا هستی، ببین حق را یقین

۱۲۹.
حق نهان است اندرون هر پدید
لیک چشمِ پاک باید بر امید

۱۳۰.
ای پسر! گر پاک داری جان و دل
حق بود نزدیک‌تر از رگ به گل

۱۳۱
گفت لقمان: «ای پسر! راهت نگاه
زانکه ره گم می‌شود بی‌نور و ماه»

۱۳۲
هر کجا باشی، خدا آن‌جاست هم
در دل شب، در میان شام و دم

۱۳۳
او شنیدت پیش از آن‌ک آیی به لب
او بدیدت پیش از آن‌ک گویی: شب

۱۳۴
در دل و جان، نور او تابان شود
هر که با او ساخت، جانش جان شود

۱۳۵
ای پسر! چون سختی آمد در گذار
دل به دریا زن، مشو چون خاکسار

۱۳۶
هر بلا را حکمتی پنهان بود
هر شکستت، فتحِ روح‌افشان بود

۱۳۷
دل، چو کشتی باشد و تو ناخدا
حق، ز تو خواهد که گردی باوفا

۱۳۸
ناخدای عشق، بی‌ساحل رود
گر به بادِ نفس، رَه بی‌دل رود

۱۳۹
علمِ سودآور، رهاند از جحیم
علم بی‌تقوا، شود دامی سقیم

۱۴۰
علمِ تو باید که گردد با عمل
ورنه گردد فتنه‌ای در جان و دل

۱۴۱
گفت لقمان: «ای پسر! تنها مشو
تا نیفتی بی‌خبر در دامِ نو»

۱۴۲
جمعِ نیکو، مایهٔ آرام ماست
یارِ دیندار، نعیمِ خاص ماست

۱۴۳
دوستِ بد، دردی‌ست بی‌درمان و پیر
دوست نیکو، نوری از سرچشمه‌گیر

۱۴۴
با خردمند آن‌چنان هم‌دل نشین
تا شوی آگاه‌تر، روشن‌نگین

۱۴۵
هر که را دل از حسد پر شد، فسوس
بر زمین افتاد، بی‌بال و رکوس

۱۴۶
قلب اگر پاک است، بی‌کینه بُوَد
رختِ مهر و لطف در سینه بُوَد

۱۴۷
هر که بگشاید درِ دل بر صفا
حق، دهد روزیِ جان از ما سِوی

۱۴۸
راه حق بر دیدهٔ پاکان پدید
لیک بر اهل هوا گردد شدید

۱۴۹
هر که دل با غیر حق پیوند کرد
بی‌خبر از اصل خود، دربند کرد

۱۵۰
گفت لقمان: «ذکر حق بر لب نشان
تا نلغزد پای تو از امتحان»

۱۵۱
ذکر، نوری در شبان بی‌ماه توست
ذکر، شمشیری‌ست در اکراه توست

۱۵۲
در دلِ ذکر است نورِ ایمنی
در صفای آن بود روشنگری

۱۵۳
ذکر، جان را می‌کند آیینه‌وار
تا ببیند خویش را، بی‌اضطرار

۱۵۴
هر که با حق بود و دل با او سپرد
در طریقت از بلاها جان ببُرد

۱۵۵
گفت لقمان: «نیکی از هر جا که هست
برگزین، ور ز دشمن باشدت»

۱۵۶
گوهر از خاک هم ار باشد عیان
بایدش برداشت با صد دیده‌بان

۱۵۷
گفت‌وگوی اهل حکمت گوش کن
زان‌که آبی بر عطش، بی‌پوش کن

۱۵۸
هر که با قرآن کند خلوت بسی
در دلش نور خدا آید قسی

۱۵۹
گوش دل وا کن، نه تنها گوشِ تن
تا بیابی راه نور از انجمن

۱۶۰
در دل شب، ذکر کن با اشک پاک
تا شوی هم‌راز آن خورشیدناک

۱۶۱
گفت لقمان: «هر که دل با حق نهاد
پای او هرگز نلرزد در فساد»

۱۶۲
ظلم‌کاران گرچه بالا می‌روند
در زمان حق، به خاک افتند و بند

۱۶۳
هر که با ظلم و ریا گردد قرین
روز او تار است، دور از نور دین

۱۶۴
هر که در بند زر و سیم آفتد
از طریق دوست، بی‌رحمت رود

۱۶۵
ای پسر! دل در قناعت کن سوار
بر زمین دنیا مشو چون کوه‌وار

۱۶۶
زهد آن باشد که دل با حق بود
نه که تنها جامه‌اش کهنه شود

۱۶۷
هر که دل با یاد جانان زنده کرد
در شبِ فتنه، چراغ افروخته کرد

۱۶۸
خویش را بشناس تا یابی خدا
راهِ قرب از معرفت یابد صَفا

۱۶۹
نفس را بشکن، که آن دیوی‌ست خُرد
لیک در باطن، بسی فتنه بُرد

۱۷۰
هر که بر نفسش سوار آمد، نجات
هر که زیرِ نفس ماند، او را هَلاک

۱۷۱
گفت لقمان: «پاک‌دل شو، نیک‌رفت
تا شوی بر راه حق، روشن‌نهفت»

۱۷۲
هر که با جان از خدا یاد آورد
نور او در هر قدم، ایجاد کرد

۱۷۳
هر که را دل در صفا و راستی‌ست
در دل او، جلوهٔ هستی‌ستی‌ست

۱۷۴
ای پسر! دل با خدا پیوند زن
تا نیفتی در جفا و دامِ ظن

۱۷۵
راه حق، راهی‌ست پر پیچ و گذر
لیک نورش، هدیه‌ای از بحرِ بر

۱۷۶
هر که پیمان بست با صدق و یقین
در دل شب شد چراغِ ره‌نشین

۱۷۷
لقمه از حق، علم از اهلِ کمال
صحبت از یارانِ روشن‌سیر و سال

۱۷۸
راهِ دل جز با صفا طی شد پدید
در صفای دل بود آن ناپدید

۱۷۹
هر که ترک نفس کرد و خواست حق
می‌رسد روزی به جانان بی‌شقاق

۱۸۰
هر که در قرآن تفکر می‌کند
از میان شب، سحر را می‌چشد

۱۸۱
در دل شب گر بخوانی نام او
بشنوی آواز جان از جام او

۱۸۲
هر که خاموشی گزیند در نظر
در دل او نور گردد بیشتر

۱۸۳
هر که با یاد خدا در خلسه شد
راز هستی در دلش پیوسته شد

۱۸۴
هر که حق را در عمل پیدا کند
در نهادش نور حق برپا کند

۱۸۵
زهد یعنی دل بریدن از هوس
تا در آیی در حضور بی‌قفس

۱۸۶
هر که در آیات حق اندیشه کرد
جان او را لطف یزدان پیشه کرد

۱۸۷
هر که باشد در رهِ تقوا پناه
بر ندارد از دلش شیطان نگاه

۱۸۸
هر که باشد با خدا، در عین کار
می‌شود از دام دنیا بی‌قرار

۱۸۹
هر که را دل با صفای دوست شد
در طریقت، مقصدش پیوست شد

۱۹۰
لقمان از حکمت خدا را دیدنی‌ست
در نگاهش هر کلام آموزشی‌ست

۱۹۱
حکمت او بی‌نیاز از سال و ماه
هر سخن از وی بود آیینه‌راه

۱۹۲
تا ابد آموزگار عقل‌هاست
نام او در وصفِ فضلِ کبریاست

۱۹۳
قصه‌اش تعلیم عقل و هوشیار
در بیانِ لطف یزدان بردبار

۱۹۴
در کتاب حق، نشانش جاودان
در سخن‌های نکو، روشن‌بیان

۱۹۵
هر که گیرد پند لقمانِ حکیم
یابد از لطف خدا جانِ مقیم

۱۹۶
هر کلامش چون دُری اندر صدف
در نهاد عارفان گردد هدف

۱۹۷
علم و حلم و حکمت و تقوای او
بر دل مؤمن بود امضای او

۱۹۸
در بیانش جز صفا نبود چیز
هر سخن بر دل نشیند، بی‌گریز

۱۹۹
پندهایش تا ابد زنده‌ست و ناب
در جهان حکمتش گشته‌ست تاب

۲۰۰
ای خوش آن دل، کو کند با او نگاه
تا رود در نورِ ایمان بی‌گناه

۲۰۱
ای پسر، نیکو نگاه دار دل را
کان بُوَد خانه‌ی حق و مِهر و فضل را

۲۰۲
دل چون آینه پاک باید باشد
تا منعکس کند نور بی‌پایان را

۲۰۳
هر که دل را به گناه آلوده کرد
آن نور از دل او پنهان گشته بود

۲۰۴
پس ز گناه دوری کن، ای عزیز
تا شوی پاک و ز حق راضی و راضی

۲۰۵
دین راستین، نوری‌ست در دل‌ها
که پاک کند دل‌ها ز هر پل‌ها

۲۰۶
هر که دلش را به خدا بسپارد
در میان فتنه‌ها تنها نماند

۲۰۷
گفت لقمان: «ای پسرم، مبادا
از راه حق درنگی کنی و خدا»

۲۰۸
دل‌دادگان، گرچه در تنگی‌اند
با صبر و ایمان، در امان‌اند

۲۰۹
هر که در دلش یاد حق باشد
در تاریکی روشن باد باشد

۲۱۰
خدا با صابران است هم‌دم
بر آنان که صبر دارند، نعم

۲۱۱
ای پسرم، به علم و دانش خویش
همراه کن تقوا و یقین خویش

۲۱۲
علم بدون تقوا، خسارت است
گر بی‌تقوا شد، راه انحراف است

۲۱۳
راه حق را از دانش باید گرفت
وگرنه علم بی‌نور، خاموش گرفت

۲۱۴
دل اگر پاک بود، دانش زنده است
وگرنه دانش، چون جسم بی‌جان است

۲۱۵
خداوند عالم به دل‌ها نظر دارد
هر که دلش را پاک کند، او را یار دارد

۲۱۶
ای پسر، گوش فرا ده به کلام
که راه یافتن به حق، آغاز سلام

۲۱۷
سلامی که از دل بیاید خالص
راهیست به سوی حق، پر از لطف و نِعمت

۲۱۸
در راه خدا قدم زن با اخلاص
تا بگیری پاداش در قیامت خاص

۲۱۹
هر که در راه خدا باشد صادق
از او نترسد هیچ بد و رَدیق

۲۲۰
دین ما را نور خداست و رحمت
گر دل پاک است، زهر آن نیست

۲۲۱
ای پسر، از دروغ و ریا بپرهیز
این دو شیطانند، دشمن زندگی‌ز

۲۲۲
در گفتار و کردار، راستگو باش
تا شوی در دل‌ها، محبوب و خوش‌گفتار باش

۲۲۳
گفت لقمان: «پرهیز از غرور کن
که غرور، دشمن جان و سرور کن»

۲۲۴
هر که خود را برتر دانست از دیگران
پای خود را به لغزش داد، بی‌باران

۲۲۵
تو را چه باشد که تو را بالاتر کنند؟
جز نزد خدا کسی را نیکوتر کنند

۲۲۶
ای پسر، از حسد دل بپروران
این زهری‌ست که جان را می‌خورد گران

۲۲۷
دل پاک کن و از کینه رها باش
تا شوی در راه حق، همیشه آراسته باش

۲۲۸
در روزگار، دشواری هست و بلا
اما با ایمان، همه‌چیز در صفا

۲۲۹
هر که به خدا امید دارد و ایمان
می‌بیند که فتح است در پایان

۲۳۰
ای پسر، نمازت را به دل بگذار
تا در دل، آتش عشق حق ببار

۲۳۱
نماز حقیقی، بندگی‌ست خالص
نه تنها گفتن کلمات بی‌حاصل

۲۳۲
در دل شب، راز و نیاز کن با خدا
تا شوی در صفای دل، بی‌زوال

۲۳۳
گفت لقمان: «ای پسر، راه زندگی
راهیست که پر باشد از حکمت و پیگیری»

۲۳۴
با اخلاق نیکو زندگی کن
تا شوی در جهان، محبوب و برگزین

۲۳۵
رحمت خدا بر اهل نیکویی
آنها را ستایم و دانم آیی

۲۳۶
ای پسر، به دیگران نیکی کن
که هر عمل نیک، برگشت دارد زنگ

۲۳۷
بی‌مهری نکن به هیچ کس هرگز
که در دل‌ها گذاشته شود آن خَرز

۲۳۸
گفت لقمان: «ای پسرم، یاد کن
از روزی که می‌روی، در حق، یاد کن»

۲۳۹
مرگ نزدیک است، آن لحظه‌ی سخت
پس آماده باش با دل مشتاق و راحت

۲۴۰
هر که به حق توکل کند در پایان
خداست یار او، در هر مکان

۲۴۱
ای پسر، در زندگی ساده باش
تا شوی خوشحال و در دل شاداب باش

۲۴۲
از دنیا به اندازه‌ی نیاز برگیر
زیاده‌خواهی کند قلب را سرد و دیر

۲۴۳
لقمان گفت: «به دل و جان گوش کن
ای پسرم، راه حقیقت روشن است همچون»

۲۴۴
نور صبحی که بر تاریکی غلبه کرد
و شب ظلمت را به پایان رساند

۲۴۵
هر که به خداوند عالم ایمان آورد
راه سعادت را در زندگی ساخت

۲۴۶
پس ای پسر، از خدا نترس و بترس
از گناه و شر که بد است و ناپسند

۲۴۷
ای پسر، در راه حق قدم زن
تا شوی از اهل بهشت، برگزیده زن

۲۴۸
گفت لقمان: «ای پسر، صبر کن
که صبر، کلید گشایش مشکل کن»

۲۴۹
هر که صبر پیشه کند در بلا
خداوند خواهد بود هم‌یار و دوست او بی‌صدا

۲۵۰
ای پسر، در دل، نوری افکن
که آن نور، چراغ راه جانِ مهربان کن

۲۵۱
هر که بر دلش نور ایمان هست
از هر تاریکی نجات یافت هست

۲۵۲
لقمان گفت: «ای پسر، دوستی کن
با اهل ایمان، با هم‌دلی و پیوند کن»

۲۵۳
یاران نیک، پناهند در سختی
با آنها راحت‌تر شود هر دشواری

۲۵۴
از دشمنی و خصومت دوری کن
که دل را می‌کند تلخ و بی‌سرور کن

۲۵۵
گفت لقمان: «ای پسر، نماز، روزه، زکات
راه‌های نجات، و فضل و رحمت است»

۲۵۶
در هر عمل نیک، خدا را یاد کن
تا شوی محبوب حق و در دل شاد کن

۲۵۷
هر که به خدا توکل کند، خوشحال
در همه حال زنده و سرحال

۲۵۸
ای پسر، دل را به دوستی ده
که دوستی، ریشه در قلب دارد به هر به

۲۵۹
از کینه و حسد و ریا بپرهیز
تا شوی در دل‌ها چون مهربان پدید

۲۶۰
گفت لقمان: «ای پسر، ای جانم
تا هستی، باش در راه دین و ایمانم»

۲۶۱
هر که پای بند به دین و ایمان شد
از هر خطر و فتنه جان سالم برد

۲۶۲
پس ای پسر، به خدا بسپار دل
تا شوی آرام در دل و بی‌درد و دل

۲۶۳
ای پسر، هر که پرهیزگار بود
در دنیا و آخرت پیروز بود

۲۶۴
گفت لقمان: «ای پسرم، گوش کن
از حق هرگز دور نشو و نزدیک کن»

۲۶۵
راه زندگی راست، با تقواست
دل را باید به نور خدا بست

۲۶۶
هر که دل به خدا بسپارد، رستگار
در همه حال، روشن و سرفراز و آزاد

۲۶۷
ای پسر، رحمت خدا بی‌پایان است
هر که طلب کند، خدا پاسخ‌گوست

۲۶۸
گفت لقمان: «ای پسر، ای عزیز
از خدا بخواه که دل تو را بینیز»

۲۶۹
دل را پاک کن از هر گناه
تا شوی مقرب در درگاه خدا

۲۷۰
هر که دلش را پر نور کند
در زندگی، آرامش بگیرد

۲۷۱
ای پسر، در راه حق ثابت باش
تا شوی در دل‌ها محبوب و باش

۲۷۲
گفت لقمان: «ای پسر، یاد گیر
از قرآن و حکمت، درس خیر»

۲۷۳
هر که در قرآن تدبر کند
دلش را به نور خدا پیوند کند

۲۷۴
هر که در دلش خدا را دید
دیگر نترسد از هیچ وحشت و دید

۲۷۵
ای پسر، نیکی را پیشه کن
تا شوی محبوب خلق و دین کن

۲۷۶
گفت لقمان: «از گناه بپرهیز
که آن چشمهٔ بد است و پلیدی‌ز»

۲۷۷
هر که دلش را از گناه پاک کرد
از نور خدا بهره‌مند کرد

۲۷۸
ای پسر، هر چه کنی به دل پاک
خداوند پاداش دهد به نگاهِ دلاک

۲۷۹
گفت لقمان: «ای پسر، زهد کن
تا شوی آسوده در دنیا و آخرت»

۲۸۰
ای پسر، زهد را پیشه ساز
که از دل دنیا، رها شوی به راز

۲۸۱
هر که زهد ورزد در دل و جان
بزرگ شود در نزد حقّ و انسان

۲۸۲
لقمان گفت: «ای پسرم، بدان
دنیا موقتی است، بماند نه آن»

۲۸۳
هر که وابسته به دنیا گردد
در آخرت از سختی می‌گردد

۲۸۴
ای پسر، همیشه یاد خدا کن
تا ز هر بلا، در امان پا کن

۲۸۵
گفت لقمان: «ای پسر، رحمت حق
بر بندگانش است، چون چشمه‌ی صادق»

۲۸۶
از گناه و پلیدی دوری کن
تا شوی پاک، دل را تو آراسته کن

۲۸۷
هر که پاک باشد و دلش صاف
از دنیا و آخرت خواهد نفع

۲۸۸
ای پسر، در کارها صبر پیشه کن
که صبر، کلید گشایش در هر پنجره کن

۲۸۹
لقمان گفت: «ای پسر، از غرور
دوری کن، که اوست دشمن کور»

۲۹۰
غرور چون سم در دل فرو رود
دل را تاریک و عقل کم شود

۲۹۱
هر که فروتن باشد، عزیز است
در پیش حق، محبوب و رفیق است

۲۹۲
ای پسر، نیکی را به همه کن
تا ز رحمت خدا شوی بهره‌مند کن

۲۹۳
از حق و دین دور مشو ای پسر
که بدون آن زندگی جز هجر است

۲۹۴
گفت لقمان: «ای پسر، مهربان باش
تا دل‌ها را با مهرت گره زدی باش»

۲۹۵
با خلق نیکو رفتار کن همیشه
که این است کلید خوشبختی و ریشه

۲۹۶
هر که با مردم نیکی کند
در دل‌ها جای خوشی کند

۲۹۷
ای پسر، به یاد مرگ باش و عبرت
که آن روز، پایان کار و حقیقت

۲۹۸
لقمان گفت: «از دنیا غافل مشو
که مرگ ناگهان تو را خواهد کشو»

۲۹۹
پس در زندگی نیکو زیستن
راه رستگاریست و شاد زیستن

۳۰۰
ای پسر، این بود حکمت من تمام
تا باشی در دنیا پاک و گرام

نتیجه‌گیری مثنوی لقمان حکیم

مثنوی «لقمان حکیم» مجموعه‌ای گران‌بها از حکمت‌ها و پندهای اخلاقی است که از دل قرآن و سنت الهی برگرفته شده و به زبان شعر و نظم برای دل‌ها و ذهن‌های جویای حقیقت عرضه گردیده است. این اثر، نه تنها راهنمایی است برای زندگی فردی و اجتماعی، بلکه دریچه‌ای است به سوی رشد معنوی، آگاهی و تقرب به خداوند متعال.

در خلال این اشعار، لقمان حکیم به ما می‌آموزد که زندگی کوتاه و گذراست، و مهم‌ترین هدف در این جهان رسیدن به سعادت ابدی از طریق ایمان، عمل صالح، و پرهیز از غرور و دنیاطلبی است. اخلاق نیکو، توکل به خدا، صبر، فروتنی و مهربانی از اصولی هستند که در این مثنوی به زیبایی تصویر شده‌اند و هر انسان عاقلی می‌تواند از آن‌ها به عنوان چراغ راه زندگی بهره‌مند گردد.

این اثر، یادآور آن است که حکمت واقعی تنها در دانش و علم نیست، بلکه در به‌کارگیری آن در زندگی و عمل به آموزه‌های الهی تجلی می‌یابد. لقمان، با زبان ساده و دلنشین خود، پیامی ماندگار به بشریت می‌دهد که در هر عصر و زمانی قابل اجرا و مفید است.

امید است این مثنوی گامی باشد در جهت ترویج فرهنگ اخلاقی و معنوی، و باعث شود تا خوانندگان آن به عمق حکمت‌های لقمان حکیم پی ببرند و زندگی خود را با آن منطبق سازند.

در نهایت، این اثر ادبی و عرفانی، دعوتی است به بازاندیشی در ارزش‌های زندگی و رسیدن به کمال انسانی از طریق پیروی از حق و حکمت.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثتوی لقمان حکیم

حکایت(۱۰)

 

بود لقمان اهل ایمان و یقین
حکمتش بخشید ربّ العالمین

 

 

حق عطا فرمود حکمت همچو نور
شد زبانش پر ز مهر، و هم سرور

 

 

 


 

نه نبی بود و نه صاحب تاج و تخت
لیک حکمت گشت شمع راه سخت


 

در سخن باید ز حکمت گفت و نور
تا شود دل زنده با درک و شعور

 

 

حکمت آن نوری‌ست اندر جان فرد
کز صفات نفس، بندد او کمند

 

 

حق به او آموخت حکمت در زبان
تا کند خدمت به مردم همچنان

 

 

گفت با فرزند خود در خلوتی
پر ز مهر و عشق و شور و رحمتی

 

 

ای پسر جان، بشنو از پند پدر
گر بخواهی حکمت و علم و هنر

 

 

شرک ظلمی بی‌حد است و بی‌قرار
می‌برد دل را به دوزخ، در شرار

 

 

هر که غیر از حق پرستد، مرده است
روح او از نور حق پژمرده است

 

 

دل به غیر از یار مگذار ای عزیز
سجده جز در پیش حق، کاری ستیز

 

 

گر هزاران سجده آری در نماز
دان که توحید است سوزی دل نواز

 

 

آسمان و کهکشان در قبض اوست
هرچه بینی، جلوه‌ای از نام دوست

 

 

در دل هر ذره، نور حق نهان
هرکجا باشی، تو با اویی عیان

 

 

از خدا غافل مشو ای نازنین
اوست آگاه از درون و از برین

 

 

هر دلی کز عشق حق پرنور شد
چشمه‌ی حکمت در او منظور شد

 

 

گفت لقمان  با سخن‌های دقیق
 شکر باشد، اصل حکمت، ای رفیق

 


بی‌سپاس از نعمت پروردگار
حکمت آید بی‌ثمر، بی‌اعتبار

 

 

شکر کن بر نعمتِ عقل و کمال
تا شوی از بندگانِ ذوالجلال

 

 

امر کن بر کار نیک و کار خیر
باز دار از منکر و از راه غیر

 

 

گفت ای جان پدر، نیکی نما
بر پدر هم مادرت، مهر و وفا

 

 

رنج‌ها بردند آن دو بی‌صدا
تا بمانی در امان و در صفا

 

 

مادر تو چون گلی پژمرده شد
شیر دادت، جان ز جسمش برده شد

 

 

گر بگوید ترک ایمانت  روا
گوش بر فرمان او باشد خطا

 

 

در شکم، نه ماه، بودی در امان
تو ز فیض مادرت داری توان

 

 

هر که خدمت کرد، باید احترام

گر بخواهی قرب یزدان و مقام 

 

 

جز اطاعت نیست فرمانِ اله
لیک آزار کسان، ناراست راه

 

 

بعد از آن گفتش: پسر، این راز دان
هر عمل گردد هویدا در جهان

 

ای پسر، این بود گفتارم تمام
تا شوی در چشم مردم نیک‌نام

 

 

حکمت آن باشد "رجالی" در نهان
جان دهد بر جسم و معنا را عیان



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر داستان لقمان حکیم

مقدمه:

لقمان مردی مؤمن و اهل یقین بود که خداوند حکمت را به او عطا فرمود. زبانش لبریز از مهر و آرامش شد. هرچند پیامبر نبود و قدرتی دنیوی نداشت، اما حکمتش چراغ راه انسان‌ها در مسیر دشوار زندگی شد.

سخن از حکمت باید گفت، چرا که حکمت نوری است که دل را زنده می‌کند و شعور و درک معنوی می‌بخشد.

درباره‌ی حکمت:

حکمت، نوری در جان انسان است که نفس را مهار می‌کند. خداوند آن را در زبان لقمان جاری ساخت تا بتواند به مردم خدمت کند.

گفت‌وگوی پدر و پسر:

لقمان با فرزند خود در خلوت و با محبتی عمیق گفت‌وگو کرد. او از پسر خواست که به پندهای پدر گوش دهد، اگر خواهان علم، حکمت و هنر است.

  • شرک، ظلمی بزرگ و نابخشودنی است و دل را به سوی آتش می‌کشاند.
  • کسی که جز خدا را بپرستد، در واقع مرده‌ای بی‌روح است.
  • دل را جز به خدا مسپار، و سجده جز برای او نکن.
  • نماز بدون توحید و عشق به حق، بی‌جان است.

توحید:

همه هستی تحت فرمان خداست و هرچه می‌بینی، جلوه‌ای از اوست. در دل هر ذره‌ای از این جهان، نور خدا پنهان است و انسان در هر حال با اوست.

  • از یاد خدا غافل مباش، چرا که او به درون و بیرون انسان آگاه است.
  • دلی که سرشار از عشق خدا شد، سرچشمه‌ی حکمت خواهد بود.

شکر و معرفت:

لقمان فرمود: شکر، اصل حکمت است. بدون سپاس‌گزاری از نعمت‌های خدا، حکمت بی‌ثمر و بی‌ارزش خواهد بود.

  • بر نعمت عقل و کمال شکر گزار تا در زمره‌ی بندگان صالح قرار گیری.
  • امر به معروف و نهی از منکر را پیشه کن.

تکریم والدین:

فرزندم! با پدر و مادرت مهربان باش؛ آنان در سکوت و بی‌ادعا رنج کشیده‌اند تا تو به سلامت بزرگ شوی.

  • مادرت جان خود را نثار کرد تا تو را تغذیه کند.

  • اما اگر پدر و مادرت تو را به ترک ایمان دعوت کنند، نباید از آنان اطاعت کنی.

  • با این حال، باید همیشه به آنان احترام بگذاری، چرا که خدمت‌گزار تو بوده‌اند و احترام ایشان، موجب نزدیکی به خداست.

  • هیچ فرمانی جز اطاعت از خدا نیست، و آزار رساندن به دیگران راهی نادرست است.

نتیجه‌گیری:

لقمان در پایان گفت: فرزندم! بدان که هر عملی در دنیا آشکار می‌شود و در معرض قضاوت دیگران قرار می‌گیرد.

سخنانم را بشنو تا در میان مردم، نیک‌نام و محترم باشی.
حکمت، همان‌گونه که "رجالی" می‌گوید، نوری است نهفته در جان که به جسم، جان می‌دهد و معنای زندگی را روشن می‌سازد.

 تحلیل و تفسیر عرفانی، قرآنی و اخلاقی

۱. ریشه‌ی قرآنی اثر:

اشعار برگرفته از آیات سوره لقمان (آیات ۱۲ تا ۱۹) است. در این آیات، پندهای لقمان به فرزندش ذکر شده که شاعر با الهام عرفانی، آن‌ها را گسترش داده است.

۲. عرفان عملی و تربیت باطنی:

لقمان در کلام شاعر، نماد انسان کامل است؛ نه پیامبر است و نه پادشاه، اما خداوند او را به دلیل صفای باطن، شایسته‌ی حکمت می‌داند. این حکمت، نوری است که دل را از بند نفس رها می‌کند.

«حکمت آن نوری‌ست اندر جان فرد / کز صفات نفس، بندد او کمند»

در اینجا «کمند» رمز اتصال و بندگی است. حکمت، طنابی‌ست که انسان را از نفسانیات جدا کرده و به ملکوت می‌برد.

۳. توحید ناب:

مرکزی‌ترین پیام لقمان، توحید است. شاعر با لطافت عرفانی آن را به صورت زیر بیان کرده:

«هر که غیر از حق پرستد، مرده است / روح او از نور حق پژمرده است»

در این نگاه، حیات واقعی، اتصال به حق است. سجده‌های ظاهری، بدون توحید قلبی، ارزشی ندارند.

۴. امر به معروف و نهی از منکر:

لقمان بر نقش اجتماعی مؤمن نیز تأکید دارد. کسی که حکمت یافته، باید نه‌تنها خودش پاک باشد، بلکه دیگران را نیز به خیر دعوت کند.

«امر کن بر کار نیک و کار خیر / باز دار از منکر و از راه غیر»

این نکته برگرفته از آیه ۱۷ سوره لقمان است.

۵. حقوق والدین و مرزهای اطاعت:

فرمان به مهربانی با والدین همراه با هشدار نسبت به مرز اطاعت، برگرفته از آیه ۱۴ و ۱۵ سوره لقمان است.

«گر بگوید ترک ایمانت روا / گوش بر فرمان او باشد خطا»

این آموزه‌ی اخلاقی و شرعی، به زیبایی مرز محبت و عقیده را مشخص می‌کند.

۶. شکر به عنوان ریشه‌ی حکمت:

مضمون «شکر» با عرفان عملی گره خورده است. شاعر آن را ریشه‌ی حکمت می‌داند:

«بی‌سپاس از نعمت پروردگار / حکمت آید بی‌ثمر، بی‌اعتبار»

در اینجا شکر، نه‌تنها سپاس زبانی، بلکه درک جایگاه خود و نعمت‌های خدا در هستی است.

۷. تعریف حکمت رجالی:

در پایان، شاعر تعریف خویش از حکمت را چنین بیان می‌کند:

«حکمت آن باشد "رجالی" در نهان / جان دهد بر جسم و معنا را عیان»

در این نگاه، حکمت نوری درونی است که جان‌بخش ظاهر و معناست. این تعریف، رنگ و بویی از معرفت نفس و سیر از صورت به معنا دارد.

 نتیجه نهایی:

این مثنوی، تفسیری هنرمندانه از آموزه‌های لقمان در قرآن است، با چاشنی عرفان عملی، معرفت نفس و تربیت اسلامی. زبانی نرم، اما پیام‌هایی استوار و بنیادین دارد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی داستان اصحاب فیل

دست ویرایش

مقدمه

داستان اصحاب فیل، یکی از حوادث شگفت‌انگیز و عبرت‌آموز تاریخ اسلام است که در سوره‌ای مستقل از قرآن کریم با نام «سوره فیل» ذکر شده و یادآور عظمت قدرت الهی در برابر زورمندان خودکامه است. این ماجرا، روایتِ شکوه و شکستِ پادشاهی به نام ابرهه است که با لشکری عظیم و فیلانی نیرومند به قصد تخریب کعبه، خانه خدا، رهسپار مکه شد، اما با دخالت معجزه‌آمیز خداوند و فرستادن مرغان ابابیل، به نابودی کشیده شد.

سرودن این واقعه در قالب مثنوی ۳۰۰ بیتی، کوششی است برای بازآفرینی حماسه‌ای آسمانی در زبان شعر و رساندن پیام روشن آن به جان‌های امروز. در این سروده، تلاش شده است تا با وفاداری به منابع قرآنی و تاریخی، ضمن رعایت زبان شاعرانه، روح حماسی و الهی ماجرا حفظ شود.

باشد که این منظومه، مایه‌ی پند، بیداری، و پیوند با قرآن و تاریخ ایمان باشد.

 

در اینجا ابتدا مقدمه و سپس فهرست پیشنهادی برای مثنوی «اصحاب فیل» که در ۳۰۰ بیت سروده‌اید، تقدیم می‌شود. این بخش‌ها مناسب نسخه چاپی یا دیجیتالی هستند:


 فهرست محتوا

شماره عنوان بخش شماره ابیات
۱ طلوع فتنه: معرفی ابرهه و بنای قلیس ۱–۲۰
۲ دعوت مردم یمن به زیارت قلیس ۲۱–۴۰
۳ بی‌اعتنایی عرب و خشم ابرهه ۴۱–۶۰
۴ تجهیز لشکر فیل‌ها برای حمله به کعبه ۶۱–۸۰
۵ رسیدن لشکر به نزدیکی مکه ۸۱–۱۰۰
۶ گفت‌وگوی عبدالمطلب با ابرهه ۱۰۱–۱۲۰
۷ فیل محمود و توقف معجزه‌آسا ۱۲۱–۱۴۰
۸ نزول مرغان ابابیل و آغاز عذاب الهی ۱۴۱–۱۶۰
۹ نابودی لشکر و مرگ ابرهه ۱۶۱–۱۸۰
۱۰ بقای کعبه و ولادت پیامبر (ص) ۱۸۱–۲۰۰
۱۱ پیام‌های تاریخی و الهی واقعه ۲۰۱–۲۴۰
۱۲ پیوند حادثه با وعده‌های خداوند در قرآن ۲۴۱–۲۶۰
۱۳ عبرت‌ها و پندهای جاودان از این ماجرا ۲۶۱–۲۸۰
۱۴ ختم ماجرا و جمع‌بندی عرفانی ۲۸۱–۳۰۰

 

 

 

ابرَهَه شاهی ز کشور بود دور
تازۀ در یمن گرفته تخت و سور

ساخت در صنعا بنایی پر شکوه
کاخی از زر، پُر ز نقش و رنگ و بوه

گفت: این باشد نشان دین پاک
کعبه دیگر نیست شایستهٔ افلاک

مردم از هر سو به مکه رفته‌اند
نام این بت‌خانه بالا رفته‌است

تا که قُلیسش شود کعبهٔ عرب
کرد تدبیری به تزویر و طرب

دید آن تدبیر بی‌حاصل شده‌ست
قلب آن مردم ز کعبه پرشده‌ست

خشمگین شد، نعره زد: ای مردمان!
می‌برم این خانه را من زیر زان

کرد آماده لشکری با ساز و برگ
فیل‌های غول‌پیکر، صف به صف، مرگ

در دل لشکر، فیلِ محمود بود
پیش‌قراول در هجوم و رزم و دود

ره سپردند از یمن تا سوی شام
بر سر هر قافله بستند دام

ابرَهَه شاهی ز کشور بود دور
تازۀ در یمن گرفته تخت و سور

ساخت در صَنعاء بنایی پر شکوه
کاخی از زر، پُر ز نقش و رنگ و بوه

گفت: این باشد نشان دین پاک
کعبه دیگر نیست شایستهٔ افلاک

مردم از هر سو به مکه رفته‌اند
نام این بت‌خانه بالا رفته‌است

تا که قلیسش شود کعبهٔ عرب
کرد تدبیری به تزویر و طرب

دید آن تدبیر بی‌حاصل شده‌ست
قلب آن مردم ز کعبه پر شده‌ست

خشمگین شد، نعره زد: ای مردمان!
می‌برم این خانه را من زیر زان

کرد آماده لشکری با ساز و برگ
فیل‌های غول‌پیکر، صف به صف، مرگ

در دل لشکر، فیلِ محمود بود
پیش‌قراول در هجوم و رزم و دود

ره سپردند از یمن تا سوی شام
بر سر هر قافله بستند دام

تا رسیدند از تهی‌دشت و جبل
پیش مکه، نزد شهر صاحب‌عمل

کعبه در پیش و دل از کینه پر است
بر لب ابرهه خروش فتنه‌گر است

برد پیغامش به مردم مرد پیر
گفت: تسلیمید یا گردید اسیر؟

گفت عبدالمطلب، مردی جلیل:
«کعبه‌ را دارد خدایی بی‌مثیل»

«کار فیل و خانه بر دوش خداست
من خدایی دارم، او خود پادشاست»

گفت ابرهه: باورت دارم نه! نه!
خانه را می‌کوبم اکنون با تنه!

صبح فردا داد فرمان حمله را
تا بتازند آن سپاه اژدها

لیک محمود ایستاد و بازگشت
پیش کعبه سجده زد، لرزید دشت

فیل‌بانان هرچه کردندش فشار
فیل بر کعبه نمی‌کرد انتظار

ناگهان آمد صدایی سهمناک
در فضا پیچید بانگی تابناک

آسمان پر شد ز فوجی پر نشاط
پر ز مرغان ابابیل در هجوم و قاط

هر یکی سنگی ز سجّیلش به چنگ
بر سر قوم ستم بارید جنگ

سنگ‌ها همچون شراری شعله‌ور
سوختند آن لشکر شر و شرر

ابرهه ماند و تنش پر ز جرا
بر زمین افتاد در اوج بلا

خورد بر سنگی تنش در بی‌قرار
شد هلاک آن مرد کین‌توز و شکار

کعبه ماند و نام آن تا روز حشر
چون نگینی بر دل افلاک و بشر

ختم شد این قصه با عزّ خدا
تا بود این خاک، باشد بر بقا

در دل آن دشت، عذابی ناگهی
بر سر لشکر فرو آمد، به‌هی

مرغکان از عرش آمد ریزریز
با کلوخانی چو دوزخ، بی‌گریز

هر یکی چون صاعقه بر تن فتاد
گوشت و استخوان چو خاکستر فتاد

فوج‌ها افتاده بر خاک سیاه
فیل‌ها درمانده در گرداب راه

آنکه خود را شاه کشور کرده بود
زخم سنگی بر سرش آمده بود

پیکرش پوسیده شد در چند روز
خاک شد جسمش چو فرعون عجوز

صَنعَاء گشت از خبرها پر صدا
شد زبان‌ها باز در وصف قضا

نام عبدالمطلب شد جاودان
در امان ماند آن حریم انس و جان

کعبه را کردند پاک و محترم
بر در آن بوسه زد هر مرد و زن

نوزادی آمد همان سال عزیز
در شب جمعه، چنان مه بی‌گریز

مکه شد روشن از آن ماه جمال
از صفاتش گشت پنهان هر خیال

احمد آمد، رحمت عام و خاص
در دلش اسرار ربّ‌الناس‌شناس

سال عام‌الفیل گشتش نامدار
در همه تاریخ شد چون لاله‌زار

چونکه شد آن فتنه از بالا دفن
شد نشان فتح حق بر خلق روشن

روزگار فیل رفت و فیل‌سوار
ماند در تاریخ، عبرت روزگار

مرغ ابابیل آمد چون قضا
تا رساند انتقام کبریا

بر سر نمرودها هر دم فتد
سنگ‌هایی چون عذاب ممتد

هر که خواهد ظلم را گسترده‌تر
مرغ حق بر فرق او آرد شرر

خانهٔ حق را خدایش پاسدار
نیست حاجت بر در آن دروازه‌دار

هر که قصد خانه‌اش دارد به کین
می‌شود آماج تیری آتشین

قصهٔ اصحاب فیل اینجا تمام
لیک بر دل ماند از آن صدها پیام

از پناه حق مجو جز در خدا
اوست بر هر حال حافظ، رهنما

ظلم را هرگز نبخشد کردگار
می‌زند بر آن ستمگر ناگوار

کعبه شد مأوای دل‌های فقیر
شد پناهی بر ستمدید و اسیر

تا قیامت ماند بر جا آن حریم
خانه‌ای روشن‌تر از خورشید و بیم

در حریمش نیست جا جز راستی
تا ابد مأمن بود از کاستی

هر که سوی آن حریم آرد نظر
دل شود آرام و جان گردد گهر

مصطفی از نسل آن مردم پدید
کز دل و جان کعبه کردندش امید

عبدالله بود پدر، مردی نجیب
آمنه مادر، ز نسل خوب و طیب

در همان سالی که فیل آمد شکست
شد ولادت نور احمد تا به‌هست

حق، نجات مکه را از خویش داد
تا نبی‌اش را در آن مأوا نهاد

نور او تابید از دیوار و بام
شد مدینه مرکز عشاق و کام

تا نماند هیچ شک در قوم و دین
کرد حق با فیل، عبرت بر زمین

تا ستم را خاک سازد آن قضا
تا بود انسان، بود این ماجرا

گاهگاهی در جهان آید جحیم
لیک خامش می‌شود با لطف و بیم

هر که چون ابرهه برخیزد به زور
می‌شود با سنگ حق از ریشه دور

فیل اگر باشد، خدا سنگش دهد
مرغ اگر خوانی، خدا پرّش دهد

تا که فهم آید به دل‌های خموش
تا که پند آید به چشم بی‌خروش

کاخ ظلم ار برکشد تا آسمان
بر سرش ریزد خدا کوه گران

هیچ قدرت بی خدا جاوید نیست
هر که برخیزد به کین، امید نیست

در حریمش چون که دل روشن شود
ظلم و باطل با یقین دشمن شود

ماجرا کوتاه، اما پر پیام
در دل تاریخ چون مه شد تمام

مرغ ابابیل از آن روز بلند
شده‌اند رمز عذاب مستند

کودکان آن قصه را خوانند باز
تا بماند در دل و در سینه راز

گرچه پایان یافت این افسانه‌وار
لیک در جان بشر دارد قرار

ظلم هر جا خیزد از جهل و غرور
می‌رسد تأدیب از یزدان نور

بر در این خانه تا روز جزا
سایه دارد دست قدرت، بی ریا

این چنین قصه به پایان می‌رسد
هر که دارد عقل، پندش می‌رسد

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

     

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان اصحاب  فیل

 زمینه تاریخی

در سده‌های قبل از ظهور اسلام، یمن در جنوب عربستان، تحت حکومت پادشاهان مسیحی حبشی (اهل حبشه یا اتیوپی کنونی) قرار داشت. یکی از این پادشاهان به نام ابرَهَه الأشرم، پس از درگیری با شاه سابق، حکومت یمن را در دست گرفت.

ابرهه چون مسیحی بود و می‌دید که مردم عربستان به زیارت خانه‌ی کعبه در مکه می‌روند، تصمیم گرفت مردم را از زیارت آن منصرف کند. برای این کار، در صنعا (پایتخت یمن) کلیسایی بسیار بزرگ و باشکوه به نام «قلیس» ساخت و آن را با طلا و مرمر تزیین کرد تا توجه عرب‌ها را به آن جلب کند.

اما این اقدام با بی‌اعتنایی عرب‌ها روبرو شد. حتی بنا به نقل‌هایی، برخی از قبایل عرب، در اعتراض به ساخت این کلیسا، شبانه وارد آن شده و آن را آلوده کردند.

 تصمیم به ویران کردن کعبه

ابرهه پس از این ماجرا تصمیم گرفت خانه‌ی کعبه را که در مکه بود، با خاک یکسان کند و مردم را وادار کند به جای آن، به کلیسای خود در صنعا رو کنند.

او با سپاهی بزرگ که چند فیل عظیم‌الجثه در آن بود (از جمله فیلی به نام "محمود") به سوی مکه حرکت کرد. در مسیر، قبایل زیادی را شکست داد و شهرها را ویران کرد.

 دیدار با عبدالمطلب

ابرهه در نزدیکی مکه اردو زد و شترهای مردم از جمله شترهای عبدالمطلب (جد پیامبر اسلام و بزرگ قریش) را غارت کرد. عبدالمطلب نزد ابرهه آمد و با وقار تمام فقط درخواست بازگرداندن شترهای خود را کرد.

ابرهه تعجب کرد که او درباره کعبه چیزی نمی‌گوید. عبدالمطلب گفت:

«من صاحب شترانم و از آن‌ها دفاع می‌کنم، اما خانه‌ای دارد که خودش از آن دفاع خواهد کرد.»

 مردم به کوه‌ها پناه بردند

اهالی مکه چون توان دفاع نظامی نداشتند، به کوه‌ها پناه بردند و خانه خدا را به خدا سپردند.

عذاب الهی و نابودی سپاه فیل

هنگامی که سپاه ابرهه به سوی کعبه پیش‌روی کرد، ناگهان پرندگانی کوچک و گروه‌گروه به نام "ابابیل" در آسمان پدیدار شدند. این پرندگان، سنگ‌ریزه‌هایی سوزان از گل پخته (سِجّیل) بر سر و بدن سپاه انداختند. این سنگ‌ها سپاه را درهم کوبید و بسیاری مردند.

بدن‌ها پوسید، تن‌ها از هم گسیخت و حتی خود ابرهه با زخمی وحشتناک عقب‌نشینی کرد و در راه بازگشت مرد.

 سال فیل

این واقعه در همان سالی اتفاق افتاد که حضرت محمد (ص) به دنیا آمدند، و به همین دلیل به آن سال، "عام‌الفیل" گفته می‌شود. این رخداد، مقدمه‌ای برای عظمت پیامبر آینده و جایگاه خانه خدا بود.

منابع تاریخی و روایی

  • قرآن کریم، سوره فیل (۱۰۵)
  • تفسیر المیزان، فی ظلال القرآن، مجمع البیان
  • تاریخ طبری، سیره ابن هشام، کامل ابن اثیر

 تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 


 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

 تحلیلی مثنوی «اصحاب کهف»

به نام خداوند زنده و آمرزنده‌ای که تاریکی غار را به نور معنویت روشن ساخت.
داستان از گروهی جوان آغاز می‌شود؛ جوانانی پاک‌نهاد، از نسلی وفادار که دل خود را از وابستگی به غیر خدا پاک کرده‌اند و جز راه حق، راهی نمی‌جویند.

در زمانه‌ای تاریک، که شاهی ستمگر و بت‌پرست بر مردم حکم می‌راند، این جوانان تن به طغیان و شرک ندادند. با وجود تهدیدها و فشارها، ایمان‌شان نلغزید و زبانشان به ذکر خدای یکتا مشغول ماند. دلشان از نور الهی لبریز بود و از دلبستگی به دنیا و زر و زیور آن گذشتند؛ زیرا پیروزی حقیقی را در عشق به خدا می‌دیدند.

گام‌هایشان استوار بر مسیر یقین بود، نه از بلا می‌هراسیدند و نه غباری بر دل‌شان می‌نشست.
تاج و تخت دنیوی را وانهادند و با اخلاص، ساکن کوی پروردگار شدند. سخنی جز حق نمی‌گفتند و دل به چیزی جز صفا نمی‌بستند. فقط نام خدا را بر زبان می‌آوردند و در مسیر حق ثابت‌قدم بودند.

وقتی ظلم شاه بیش از حد شد، به غاری پناه بردند و دلشان را به داوری الهی سپردند. در آن خلوت‌گاه، چشم و دلشان در خوابی عمیق فرو رفت؛ خوابی که فراموشی زمان را در پی داشت، اما در واقع، تسلیم امر الهی بودند. همان غاری که مأمن صالحان شد، تبدیل به آیه‌ای الهی گردید.

سگی که در آستانه غار پاسبانی می‌داد، خود نشانه‌ای آسمانی شد.
آنان در خوابی طولانی فرو رفتند، خوابی که آرامش جان و تسلای دل را به همراه داشت. نه جسمشان پوسید و نه روحشان پژمرده شد، بلکه ماجرای آن‌ها بر دل‌ها و سینه‌ها نقش بست و حکایتشان جاودانه گشت.

با طلوع خورشید لطف الهی، آن غار تاریک به صحنه‌ای نورانی بدل شد.
رحمت بی‌کران الهی چون امواجی پنهان، بر آنان فرو ریخت.
در خوابی عمیق و دراز، از گردش زمان و دگرگونی جهان فاصله گرفتند.
خداوند زمان را از جریان انداخت و آنان را در تاریخ به یادگار نهاد.

سال‌ها گذشت، بیش از صد سال، و مردمان گمان کردند که ماجرای آنان به فراموشی سپرده شده است. اما به فرمان خدا، چشم گشودند و جانشان را به آیینه‌ی حق متصل دیدند.
وقتی بیدار شدند، جهان را دگرگونه یافتند و از بیداری جان، رازی عظیم دریافتند.

اراده الهی بر این تعلق گرفت که از ماجرای آن‌ها، حجتی آشکار برای اهل زمین ساخته شود؛ تا مردم یقین کنند که روزی خواهد آمد که مردگان زنده می‌شوند و جان‌ها از دل قبرها برمی‌خیزند.
حکمت این ماجرا در اثبات حیات پس از مرگ و معاد نهفته است.

اهل معرفت و بخشندگی، این قصه را نشانه‌ای از کرم و فنا (رهایی از تعلقات دنیوی) دانسته‌اند.

در پایان، شاعر اشاره می‌کند که اصحاب کهف، مظهر وفاداری‌اند و دل اهل حق را صفا می‌بخشند. جوانی که با نور خدا آشناست، از لشکر غیبی خداوند بهره‌مند است.
و در دعایی عاشقانه، از خداوند می‌خواهد که او را از همه بلاها نجات دهد، چرا که «غار عشق خدا»، پناه و تکیه‌گاه او شده است.

در آخر، شاعر این اطمینان را بیان می‌دارد که کسی که دل از دنیا بریده و در غار پناه الهی مأوا گرفته، نه از آشوب دنیا می‌ترسد و نه از کاهش مال و مقام. چون که پناهگاه او، حقیقت محض و پایدار است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

 

  • علی رجالی