باسمه تعالی
مثتوی لقمان حکیم
حکایت(۱۰)
بود لقمان اهل ایمان و یقین
حکمتش بخشید ربّ العالمین
حق عطا فرمود حکمت همچو نور
شد زبانش پر ز مهر، و هم سرور
نه نبی بود و نه صاحب تاج و تخت
لیک حکمت گشت شمع راه سخت
در سخن باید ز حکمت گفت و نور
تا شود دل زنده با درک و شعور
حکمت آن نوریست اندر جان فرد
کز صفات نفس، بندد او کمند
حق به او آموخت حکمت در زبان
تا کند خدمت به مردم همچنان
گفت با فرزند خود در خلوتی
پر ز مهر و عشق و شور و رحمتی
ای پسر جان، بشنو از پند پدر
گر بخواهی حکمت و علم و هنر
شرک ظلمی بیحد است و بیقرار
میبرد دل را به دوزخ، در شرار
هر که غیر از حق پرستد، مرده است
روح او از نور حق پژمرده است
دل به غیر از یار مگذار ای عزیز
سجده جز در پیش حق، کاری ستیز
گر هزاران سجده آری در نماز
دان که توحید است سوزی دل نواز
آسمان و کهکشان در قبض اوست
هرچه بینی، جلوهای از نام دوست
در دل هر ذره، نور حق نهان
هرکجا باشی، تو با اویی عیان
از خدا غافل مشو ای نازنین
اوست آگاه از درون و از برین
هر دلی کز عشق حق پرنور شد
چشمهی حکمت در او منظور شد
گفت لقمان با سخنهای دقیق
شکر باشد، اصل حکمت، ای رفیق
بیسپاس از نعمت پروردگار
حکمت آید بیثمر، بیاعتبار
شکر کن بر نعمتِ عقل و کمال
تا شوی از بندگانِ ذوالجلال
امر کن بر کار نیک و کار خیر
باز دار از منکر و از راه غیر
گفت ای جان پدر، نیکی نما
بر پدر هم مادرت، مهر و وفا
رنجها بردند آن دو بیصدا
تا بمانی در امان و در صفا
مادر تو چون گلی پژمرده شد
شیر دادت، جان ز جسمش برده شد
گر بگوید ترک ایمانت روا
گوش بر فرمان او باشد خطا
در شکم، نه ماه، بودی در امان
تو ز فیض مادرت داری توان
هر که خدمت کرد، باید احترام
گر بخواهی قرب یزدان و مقام
جز اطاعت نیست فرمانِ اله
لیک آزار کسان، ناراست راه
بعد از آن گفتش: پسر، این راز دان
هر عمل گردد هویدا در جهان
ای پسر، این بود گفتارم تمام
تا شوی در چشم مردم نیکنام
حکمت آن باشد "رجالی" در نهان
جان دهد بر جسم و معنا را عیان
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۰