باسمه تعالی
مثنوی داستان اصحاب فیل
دست ویرایش
مقدمه
داستان اصحاب فیل، یکی از حوادث شگفتانگیز و عبرتآموز تاریخ اسلام است که در سورهای مستقل از قرآن کریم با نام «سوره فیل» ذکر شده و یادآور عظمت قدرت الهی در برابر زورمندان خودکامه است. این ماجرا، روایتِ شکوه و شکستِ پادشاهی به نام ابرهه است که با لشکری عظیم و فیلانی نیرومند به قصد تخریب کعبه، خانه خدا، رهسپار مکه شد، اما با دخالت معجزهآمیز خداوند و فرستادن مرغان ابابیل، به نابودی کشیده شد.
سرودن این واقعه در قالب مثنوی ۳۰۰ بیتی، کوششی است برای بازآفرینی حماسهای آسمانی در زبان شعر و رساندن پیام روشن آن به جانهای امروز. در این سروده، تلاش شده است تا با وفاداری به منابع قرآنی و تاریخی، ضمن رعایت زبان شاعرانه، روح حماسی و الهی ماجرا حفظ شود.
باشد که این منظومه، مایهی پند، بیداری، و پیوند با قرآن و تاریخ ایمان باشد.
در اینجا ابتدا مقدمه و سپس فهرست پیشنهادی برای مثنوی «اصحاب فیل» که در ۳۰۰ بیت سرودهاید، تقدیم میشود. این بخشها مناسب نسخه چاپی یا دیجیتالی هستند:
فهرست محتوا
شماره | عنوان بخش | شماره ابیات |
---|---|---|
۱ | طلوع فتنه: معرفی ابرهه و بنای قلیس | ۱–۲۰ |
۲ | دعوت مردم یمن به زیارت قلیس | ۲۱–۴۰ |
۳ | بیاعتنایی عرب و خشم ابرهه | ۴۱–۶۰ |
۴ | تجهیز لشکر فیلها برای حمله به کعبه | ۶۱–۸۰ |
۵ | رسیدن لشکر به نزدیکی مکه | ۸۱–۱۰۰ |
۶ | گفتوگوی عبدالمطلب با ابرهه | ۱۰۱–۱۲۰ |
۷ | فیل محمود و توقف معجزهآسا | ۱۲۱–۱۴۰ |
۸ | نزول مرغان ابابیل و آغاز عذاب الهی | ۱۴۱–۱۶۰ |
۹ | نابودی لشکر و مرگ ابرهه | ۱۶۱–۱۸۰ |
۱۰ | بقای کعبه و ولادت پیامبر (ص) | ۱۸۱–۲۰۰ |
۱۱ | پیامهای تاریخی و الهی واقعه | ۲۰۱–۲۴۰ |
۱۲ | پیوند حادثه با وعدههای خداوند در قرآن | ۲۴۱–۲۶۰ |
۱۳ | عبرتها و پندهای جاودان از این ماجرا | ۲۶۱–۲۸۰ |
۱۴ | ختم ماجرا و جمعبندی عرفانی | ۲۸۱–۳۰۰ |
ابرَهَه شاهی ز کشور بود دور
تازۀ در یمن گرفته تخت و سور
ساخت در صنعا بنایی پر شکوه
کاخی از زر، پُر ز نقش و رنگ و بوه
گفت: این باشد نشان دین پاک
کعبه دیگر نیست شایستهٔ افلاک
مردم از هر سو به مکه رفتهاند
نام این بتخانه بالا رفتهاست
تا که قُلیسش شود کعبهٔ عرب
کرد تدبیری به تزویر و طرب
دید آن تدبیر بیحاصل شدهست
قلب آن مردم ز کعبه پرشدهست
خشمگین شد، نعره زد: ای مردمان!
میبرم این خانه را من زیر زان
کرد آماده لشکری با ساز و برگ
فیلهای غولپیکر، صف به صف، مرگ
در دل لشکر، فیلِ محمود بود
پیشقراول در هجوم و رزم و دود
ره سپردند از یمن تا سوی شام
بر سر هر قافله بستند دام
ابرَهَه شاهی ز کشور بود دور
تازۀ در یمن گرفته تخت و سور
ساخت در صَنعاء بنایی پر شکوه
کاخی از زر، پُر ز نقش و رنگ و بوه
گفت: این باشد نشان دین پاک
کعبه دیگر نیست شایستهٔ افلاک
مردم از هر سو به مکه رفتهاند
نام این بتخانه بالا رفتهاست
تا که قلیسش شود کعبهٔ عرب
کرد تدبیری به تزویر و طرب
دید آن تدبیر بیحاصل شدهست
قلب آن مردم ز کعبه پر شدهست
خشمگین شد، نعره زد: ای مردمان!
میبرم این خانه را من زیر زان
کرد آماده لشکری با ساز و برگ
فیلهای غولپیکر، صف به صف، مرگ
در دل لشکر، فیلِ محمود بود
پیشقراول در هجوم و رزم و دود
ره سپردند از یمن تا سوی شام
بر سر هر قافله بستند دام
تا رسیدند از تهیدشت و جبل
پیش مکه، نزد شهر صاحبعمل
کعبه در پیش و دل از کینه پر است
بر لب ابرهه خروش فتنهگر است
برد پیغامش به مردم مرد پیر
گفت: تسلیمید یا گردید اسیر؟
گفت عبدالمطلب، مردی جلیل:
«کعبه را دارد خدایی بیمثیل»
«کار فیل و خانه بر دوش خداست
من خدایی دارم، او خود پادشاست»
گفت ابرهه: باورت دارم نه! نه!
خانه را میکوبم اکنون با تنه!
صبح فردا داد فرمان حمله را
تا بتازند آن سپاه اژدها
لیک محمود ایستاد و بازگشت
پیش کعبه سجده زد، لرزید دشت
فیلبانان هرچه کردندش فشار
فیل بر کعبه نمیکرد انتظار
ناگهان آمد صدایی سهمناک
در فضا پیچید بانگی تابناک
آسمان پر شد ز فوجی پر نشاط
پر ز مرغان ابابیل در هجوم و قاط
هر یکی سنگی ز سجّیلش به چنگ
بر سر قوم ستم بارید جنگ
سنگها همچون شراری شعلهور
سوختند آن لشکر شر و شرر
ابرهه ماند و تنش پر ز جرا
بر زمین افتاد در اوج بلا
خورد بر سنگی تنش در بیقرار
شد هلاک آن مرد کینتوز و شکار
کعبه ماند و نام آن تا روز حشر
چون نگینی بر دل افلاک و بشر
ختم شد این قصه با عزّ خدا
تا بود این خاک، باشد بر بقا
در دل آن دشت، عذابی ناگهی
بر سر لشکر فرو آمد، بههی
مرغکان از عرش آمد ریزریز
با کلوخانی چو دوزخ، بیگریز
هر یکی چون صاعقه بر تن فتاد
گوشت و استخوان چو خاکستر فتاد
فوجها افتاده بر خاک سیاه
فیلها درمانده در گرداب راه
آنکه خود را شاه کشور کرده بود
زخم سنگی بر سرش آمده بود
پیکرش پوسیده شد در چند روز
خاک شد جسمش چو فرعون عجوز
صَنعَاء گشت از خبرها پر صدا
شد زبانها باز در وصف قضا
نام عبدالمطلب شد جاودان
در امان ماند آن حریم انس و جان
کعبه را کردند پاک و محترم
بر در آن بوسه زد هر مرد و زن
نوزادی آمد همان سال عزیز
در شب جمعه، چنان مه بیگریز
مکه شد روشن از آن ماه جمال
از صفاتش گشت پنهان هر خیال
احمد آمد، رحمت عام و خاص
در دلش اسرار ربّالناسشناس
سال عامالفیل گشتش نامدار
در همه تاریخ شد چون لالهزار
چونکه شد آن فتنه از بالا دفن
شد نشان فتح حق بر خلق روشن
روزگار فیل رفت و فیلسوار
ماند در تاریخ، عبرت روزگار
مرغ ابابیل آمد چون قضا
تا رساند انتقام کبریا
بر سر نمرودها هر دم فتد
سنگهایی چون عذاب ممتد
هر که خواهد ظلم را گستردهتر
مرغ حق بر فرق او آرد شرر
خانهٔ حق را خدایش پاسدار
نیست حاجت بر در آن دروازهدار
هر که قصد خانهاش دارد به کین
میشود آماج تیری آتشین
قصهٔ اصحاب فیل اینجا تمام
لیک بر دل ماند از آن صدها پیام
از پناه حق مجو جز در خدا
اوست بر هر حال حافظ، رهنما
ظلم را هرگز نبخشد کردگار
میزند بر آن ستمگر ناگوار
کعبه شد مأوای دلهای فقیر
شد پناهی بر ستمدید و اسیر
تا قیامت ماند بر جا آن حریم
خانهای روشنتر از خورشید و بیم
در حریمش نیست جا جز راستی
تا ابد مأمن بود از کاستی
هر که سوی آن حریم آرد نظر
دل شود آرام و جان گردد گهر
مصطفی از نسل آن مردم پدید
کز دل و جان کعبه کردندش امید
عبدالله بود پدر، مردی نجیب
آمنه مادر، ز نسل خوب و طیب
در همان سالی که فیل آمد شکست
شد ولادت نور احمد تا بههست
حق، نجات مکه را از خویش داد
تا نبیاش را در آن مأوا نهاد
نور او تابید از دیوار و بام
شد مدینه مرکز عشاق و کام
تا نماند هیچ شک در قوم و دین
کرد حق با فیل، عبرت بر زمین
تا ستم را خاک سازد آن قضا
تا بود انسان، بود این ماجرا
گاهگاهی در جهان آید جحیم
لیک خامش میشود با لطف و بیم
هر که چون ابرهه برخیزد به زور
میشود با سنگ حق از ریشه دور
فیل اگر باشد، خدا سنگش دهد
مرغ اگر خوانی، خدا پرّش دهد
تا که فهم آید به دلهای خموش
تا که پند آید به چشم بیخروش
کاخ ظلم ار برکشد تا آسمان
بر سرش ریزد خدا کوه گران
هیچ قدرت بی خدا جاوید نیست
هر که برخیزد به کین، امید نیست
در حریمش چون که دل روشن شود
ظلم و باطل با یقین دشمن شود
ماجرا کوتاه، اما پر پیام
در دل تاریخ چون مه شد تمام
مرغ ابابیل از آن روز بلند
شدهاند رمز عذاب مستند
کودکان آن قصه را خوانند باز
تا بماند در دل و در سینه راز
گرچه پایان یافت این افسانهوار
لیک در جان بشر دارد قرار
ظلم هر جا خیزد از جهل و غرور
میرسد تأدیب از یزدان نور
بر در این خانه تا روز جزا
سایه دارد دست قدرت، بی ریا
این چنین قصه به پایان میرسد
هر که دارد عقل، پندش میرسد
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۰۹