باسمه تعالی
داستان لقمان
در حال ویرایش
بخش اول: عطای حکمت و پند آغازین (آیات ۱۲ تا ۱۳ سوره لقمان)
مضامین اصلی (برای ۱۰۰ بیت ابتدایی):
- معرفی لقمان بهعنوان مردی فرزانه، صبور و عبد صالح خدا
- بیان آیه «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ» و معنای حکمت در قرآن و عرفان
- تاکید بر شکر نعمتها بهعنوان نخستین ویژگی حکمت
- آغاز گفتوگوی پدرانهی لقمان با پسرش
- هشدار جدی نسبت به شرک و بیان ظلم عظیم بودن آن
- نگاهی عرفانی به رابطهی توحید و ظلم در نفس انسان
- جایگاه پدرانهی لقمان بهعنوان ناصح دلسوز
بخش دوم: مراقبه و توصیههای دینی ـ اجتماعی (آیات ۱۶ تا ۱۹ سوره لقمان)
مضامین اصلی (برای ۱۰۰ بیت دوم):
- سفارش لقمان به مراقبت از اعمال پنهان و آشکار
- مثال دانهی خردلی در دل صخره و علم الهی به آن
- تاکید بر اقامهی نماز بهعنوان پیوند عبد با رب
- دعوت به امر به معروف و نهی از منکر
- پند به صبر در برابر سختیهای اجتماعی و خانوادگی
- دستور به تواضع در راه رفتن و اجتناب از کِبْر
- نهی از فریاد زدن و صدای بلند (تشبیه به صدای خر)
- آموزش ادب کلام و رفتار در جامعه و خانواده
بخش سوم: جمعبندی، تصویر شخصیت و پیام نهایی
مضامین اصلی (برای ۱۰۰ بیت پایانی):
- بازتاب جایگاه لقمان در قرآن، بدون عنوان نبی
- مقایسه لقمان حکیم با پیامبران الهی از نظر حکمت
- اقوال و حکایاتی از لقمان در کتب حدیث و ادب اسلامی
- آموزش حکمت کاربردی، نه صرف گفتار و موعظه
- الگوگیری از لقمان برای نسلهای بعد
- پایانبندی با تاکید بر ارتباط حکمت، شکر، توحید، عمل و تقوا
- خطاب عرفانی به خواننده: اگر لقمان، تو هم میتوانی حکیم شوی
مثنوی «لقمان حکیم» – بخش اول: عطای حکمت و پند آغازین
۱.
نام حق آمد ز لطف و فضل پاک
آفرید او هرچه هست از خاک و خاک
۲.
در سخن باید ز حکمت گفت و نور
تا شود دل زنده گردد با شعور
۳.
بود مردی از تبار صبر و دین
لقبش «لقمان» و نامش در یقین
۴.
نه نبی بود و نه صاحب تاج و تخت
لیک حکمت در دلش میریخت رَخت
۵.
حق به او حکمت عطا فرمود خوش
شد زبانش پُر ز معنا، جانش آتش
۶.
حکمت آن نوریست اندر جان فرد
کز صفات نفس، بندد او کمند
۷.
گفت حق: «آموختیمش را حکمت»
تا کند در راه ما دائم خدمت
۸.
گفت با فرزند خود در خلوتی
پر ز مهر و عشق و شور و رحمتی
۹.
ای پسر جان! پند پدر را گوش کن
سوی شرک و ظلم، دل مده بیسخن
۱۰.
شرک، ظلمیست سخت و بیقرار
میفکند دل را به قعر دوزخوار
۱۱.
هر که جز حق را پرستد، کور شد
جان او دور از حقیقت گور شد
۱۲.
کعبهی دل را به غیر او مده
در عبادت، غیر یزدان را نده
۱۳.
گر هزاران سجده بر خاک آوری
بیتوحید، آن عمل بیداوری
۱۴.
آسمان و کهکشان در قبض اوست
هرچه بینی، جلوهای از اسم و دوست
۱۵.
در دل هر ذره، نور او نهان
هرکجا باشی، تو با اویی عیان
۱۶.
از خدا غافل مشو، ای نور عین
کز نگاهش نیست پنهان هیچ بین
۱۷.
هر دلی کز عشق او روشن شود
حکمت از آن سینه جوشیدن کند
۱۸.
لقمان از بهر شکر آن عطا
داد پند آموزگارانه به ما
۱۹.
چون که شکر از حکمت آید بیزوال
بیشکر، حکمت نیابی، بیمثال
۲۰.
شکر کن بر نعمتِ عقل و کمال
تا شوی در بندگانِ ذوالجلال
۲۱.
گفت: «ای جان پدر! نیکی بجوی
با پدر، با مادر خود خوش بگوی»
۲۲.
رنج بردند آن دو در راهِ تو
شام و روز، آشفته از آهِ تو
۲۳.
مادرِ تو چون گُلی پژمرده شد
شیر دادت، جان ز تنش برده شد
۲۴.
نه ماه اندر شکم پنهان شدی
بعد از آن در آغوش او جان شدی
۲۵.
هر که خدمت کرد، باید احترام
خاصه مادر، هست در او فیض عام
۲۶.
گر بگوید: کفر ورز و ترک کن
گوش بر فرمانشان نسپار، چون
۲۷.
جز اطاعت نیست فرمان خدا
لیک در دنیا، مدار آزارها
۲۸.
با پدر، با مادرِ خود مهربان
باش در گفتار، در کردار، جان
۲۹.
زان سپس گفت: «ای پسر، این را بدان
هر عمل داری، برآید در جهان»
۳۰.
گر عمل چون دانهای در سنگ شد
یا به قعر ظلمتی آونگ شد
۳۱.
یا درون خاک پنهان ماندهاست
یا به اوج آسمان جان دادهاست
۳۲.
حق بدان داند، برآرد بیگمان
عدل او باشد، نهان را آشکاران
۳۳.
ز آن عمل بر تو جزا آید یقین
پس مشو غافل، چه در پنهان، چه بین
۳۴.
ای پسر! برپا نما دینِ خدای
در نمازت، راز دل با او گشای
۳۵.
امر کن بر کار نیک و خیرها
باز دار از منکر و از شرها
۳۶.
در مصیبتها صبور و راست باش
چون درختی باش، اما سرفراش
۳۷.
اینچنین باشد عزم در راه حق
سینهات چون آسمان، بیرنج و دق
۳۸.
بر زمین هرگز ز تکبّر پا منه
روی خود سوی خلایق کم بنه
۳۹.
گردن افرازی به خلقان خوش نیست
چون نمیدانی که فردا کیست چیست
۴۰.
در سخن آهسته باش و نغزگو
فریاد در گفتار ناید از نکو
۴۱.
راه رفتن نیز باید با وقار
نه شتابان، نه پر از گرد و غبار
۴۲.
سرفرازی با فروتنی نکوست
آن که افتادهست، در نزد خدا دوست
۴۳.
گفت لقمان: «ای پسر! ترک غرور
بر تو باشد مایهی عز و سرور»
۴۴.
هر که بر مردم برافکند آستین
از خدای خویش گردد دوربین
۴۵.
چشم را بگشا، ببین عدل خدا
در زمین، در آسمان، در ماسوا
۴۶.
هرچه بینی جلوهی تدبیر اوست
عقلِ کل، آن صانعِ بیچون و دوست
۴۷.
کوهها در قدرت او در طپش
ریگها با یاد او اندر خمش
۴۸.
باد از فرمان او در جنب و جوش
آبها در زیر پایش بیخروش
۴۹.
هم زمین و آسمان با امر اوست
لیک انسان در گریز از راه دوست
۵۰.
پس اگر در راه او باشی سلیم
میرسد بر جان تو لطفی عظیم
۵۱.
ای پسر! دنیا قفاست و فانی است
در صفای او، فریب آن، جانی است
۵۲.
دل مده بر رنگ و بوی روزگار
زود گردد این گلِ سرسبز، خار
۵۳.
در حقیقت، جز خدا یاری نبود
هر که بر غیرش رود، عاری بود
۵۴.
لقمهی پاکت خور و در صدق باش
تا نگردد فطرتت در جهل، فاش
۵۵.
هر که نان از راه ظلم آورد
از در رحمت، خدا بیرونش کرد
۵۶.
حقطلب باش و مجو باطل دگر
گر چه آسان است، اما پر خطر
۵۷.
آتش است آن مال ناراست و دون
سوزد اندر جان و دل، چون واژگون
۵۸.
بر در دل، در ز دنیا بر ببند
تا شوی همصحبت لطف بلند
۵۹.
لقمان این پندِ گهر را گفت راست
تا شود جانِ بشر از وهم، رست
۶۰.
زان پدر، در لوح دل ثبتش نما
تا شوی در دین، چو کوه استوارا
۶۱.
گفت لقمان: «ای پسر! بر خویش باش
بر زمان و خلق، چندان بیش باش»
۶۲.
هر که خود را دید، غافل گشت زود
در دل او، راه شیطان شد گشود
۶۳.
چشم اگر بگشایی از خوابِ غرور
بنگری کاین خلق باشند کور و دور
۶۴.
هر که گیرد نور از قرآن پاک
در شب ظلمت شود او نورناک
۶۵.
حکمت آموز و به مردم سود ده
لیک خود را از ریا آزاد نه
۶۶.
علم بیاخلاص باشد زهرناک
بر زبان چون شهد و در دل بیخراک
۶۷.
حکمت آن باشد که دل را جان دهد
درد را درمان و عمرت جان دهد
۶۸.
پند ده گر راست میخواهی به دل
با زبان نرم و با سوزی جلیل
۶۹.
زخم گفتار از سنان تیزتر
دل شکستن، از شکن در نیزهتر
۷۰.
لقمه از رزق حلال آید خوش است
ورنه صد مسجد نباشد ساز و شست
۷۱.
ای پسر! با دل، خدایت را بجو
دل حرم گردد، چو باشد پاکرو
۷۲.
هر دلی کو سوی معبود آمدی
از پلیدیها برون رَست آمدی
۷۳.
در جهان هر جا که ظلم آید پدید
عدلِ حق، آن را به خاک اندر کشید
۷۴.
خوفِ حق دار و ز بیمش پاک شو
زان سپس با مهر او چالاک شو
۷۵.
هر که از تقوای حق یابد نصیب
او رهد از درد و از وحشت، غریب
۷۶.
لقمهی حلال، پاکی آورَد
نور در دل، عافیت در جان بَرَد
۷۷.
چشم بگشا تا ببینی صنع او
برگ و سنگ و آسمان، در ذکر او
۷۸.
گر دلت آیینهوار آراستهست
عکس روی دوست در او کاشتهست
۷۹.
یاد او درمان هر اندوه ماست
دور از او بودن، نشانِ کجنماست
۸۰.
لقمان از دریا، گهرها جمع کرد
هر یکی پندی، چو خورشیدی ز فرد
۸۱.
ای پسر! دل را ز کینه پاک کن
چهره را با نور ایمان خاک کن
۸۲.
چشم اگر از حسد آلوده شود
نکتههای نور هم پژمرده شود
۸۳.
هر دلی را سوز عشقی بایدی
تا شود آیینهی نور احدی
۸۴.
در جهان آن به که باشی اهل صدق
نه فریب و نه دروغ و نه نِفاق
۸۵.
زهد آن نیست که پوشی جامهدر
دل ز دنیا برکنی چون سیم و زر
۸۶.
زهد آن است ار نماند دل بدان
در کنار خلق باشی چون روان
۸۷.
لقمان این را گفت با چشمی تر
کز جهان ماند، فقط کردار بر
۸۸.
ای پسر! عمرت چو نَفسی میرود
نیکباشی یا بد، آن را میبرد
۸۹.
هر که شد غافل ز ذکر یار خویش
در هلاک افتد، شود چون خار و ریش
۹۰.
هر که با یاد خدا باشد بهدل
بر سرش ریزد خدا بارانِ گِل
(یعنی گِل طینت پاک و هدایت)
۹۱.
گفت لقمان: «بشنو ای جان پدر!
علم کن همراه تقوا، پایور»
۹۲.
علم اگر بیدین و بیتقوا شود
در دل آدم، شبی چون کوه دود
۹۳.
در قیامت علم بیاخلاص پاک
باری است بر دوش مردان هلاک
۹۴.
ای پسر! هر روز فرصت میرود
آبِ عمر از کف چو فرصت میچکد
۹۵.
قدر این ایام را دان ای عزیز
زانکه فردا دیر باشد، دور و تیز
۹۶.
روزگار از دستِ دانا میرود
لیک در دل، نور معنا مینهد
۹۷.
گفت لقمان: «در سکوتت حکمهاست
کم سخن گویی، نشان مرد ماست»
۹۸.
هر کلامی را که گفتی، سنج و گوی
ورنه از لب، تیر گردد بر گلوی
۹۹.
زخمِ شمشیر است در میدان کم
لیک زخمِ حرف بد گردد ستم
۱۰۰.
پس زبان چون تیغ خود را تیز مکن
هر سخن را بر لب خود نیز مکن
۱۰۱.
گفت لقمان: «ای پسر! در راه حق
صبر کن، تا بگذری از تیر و دق»
۱۰۲.
صبر، مردان را کُند نیکو مقام
صبر، شمشیر است بر ظلم و سَقام
۱۰۳.
هر که در سختی، صبوری پیشه کرد
در دل شبها، بهحق اندیشه کرد
۱۰۴.
خویشتنداری، کلیدِ رستگیست
صبر، پُلی بر بحر سخت زندگیست
۱۰۵.
هر که داند در کجا خاموش ماند
آن زبانش در صف اول نشان
۱۰۶.
هر که خاموش است، در وقتِ سکوت
خویش را نزدیکتر سازد به حُسن
۱۰۷.
حُسن گفتار آید از خلقِ نکو
نه ز علم بیعمل، یا هایهو
۱۰۸.
در نگاه لقمه و مال و لباس
حق شناسی نیست جز از عقل شناس
۱۰۹.
در قیامت پرسش از دلها کنند
نه ز کثرت، بل ز اهلِ بند و بند
۱۱۰.
ای پسر! زنهار از ظلم و فساد
ظالم آخر خوار گردد، بینهاد
۱۱۱.
چون خداوند است عادل در حساب
ظلم را سازد فنا، با یک عتاب
۱۱۲.
لقمهی ناحق اگر رفتی به کام
در درونت شعله گردد، بیمدام
۱۱۳.
هر حرامی، آتشی در سینهات
هر خیالی، دام شیطین خانهات
۱۱۴.
از نگاه ناپسندیدن بپَر
تا نبینی فتنهها اندر نظر
۱۱۵.
چشم چون پنهان کند سِرِ حیا
دل شود آیینهی اهلِ صفا
۱۱۶.
لقمان از دانش به حق آورده نور
نه ز زر، نه از مقام، نه از غرور
۱۷
علم، چون با نفس حیوانی شود
پردهی دل، زنگ شیطانی شود
۱۱۸.
هر که دنیا را هدف سازد بهدل
گم شود از مقصد عالی و کل
۱۱۹.
زندگی بیحق چو زاغی بیپَر است
ظاهرش زیبا، ولی از درد پُر است
۱۲۰.
حقطلب باش و میندیش از فقر
رزق حق، اندر دل شب آید صُبح
۱۲۱.
رزق، مهمان است و صاحب، خلق نیست
در کف تدبیر مردم، حلق نیست
۱۲۲.
ای پسر! رزقِ تو تقدیر شد
هر که حرص آورد، دل پیر شد
۱۲۳.
پس قناعت کن، که عزّت زین بود
آدمی را قدر، از این بین بود
۱۲۴.
خویشتن را در صبوری پرورش
میدهد عقلِ سلیم، اندر کنش
۱۲۵.
هر که را دل با صفا و مهر شد
در نهادش حکمت و تدبیر شد
۱۲۶.
عقل در دل، نورِ رحمانی دهد
دل اگر خاشع بود، جانی دهد
۱۲۷.
علمِ بیوجدان، شود دامِ هلاک
لیک علمِ مؤمنان، گردد ملاک
۱۲۸.
چشمِ دل بگشا، جهان با او ببین
هر کجا هستی، ببین حق را یقین
۱۲۹.
حق نهان است اندرون هر پدید
لیک چشمِ پاک باید بر امید
۱۳۰.
ای پسر! گر پاک داری جان و دل
حق بود نزدیکتر از رگ به گل
۱۳۱
گفت لقمان: «ای پسر! راهت نگاه
زانکه ره گم میشود بینور و ماه»
۱۳۲
هر کجا باشی، خدا آنجاست هم
در دل شب، در میان شام و دم
۱۳۳
او شنیدت پیش از آنک آیی به لب
او بدیدت پیش از آنک گویی: شب
۱۳۴
در دل و جان، نور او تابان شود
هر که با او ساخت، جانش جان شود
۱۳۵
ای پسر! چون سختی آمد در گذار
دل به دریا زن، مشو چون خاکسار
۱۳۶
هر بلا را حکمتی پنهان بود
هر شکستت، فتحِ روحافشان بود
۱۳۷
دل، چو کشتی باشد و تو ناخدا
حق، ز تو خواهد که گردی باوفا
۱۳۸
ناخدای عشق، بیساحل رود
گر به بادِ نفس، رَه بیدل رود
۱۳۹
علمِ سودآور، رهاند از جحیم
علم بیتقوا، شود دامی سقیم
۱۴۰
علمِ تو باید که گردد با عمل
ورنه گردد فتنهای در جان و دل
۱۴۱
گفت لقمان: «ای پسر! تنها مشو
تا نیفتی بیخبر در دامِ نو»
۱۴۲
جمعِ نیکو، مایهٔ آرام ماست
یارِ دیندار، نعیمِ خاص ماست
۱۴۳
دوستِ بد، دردیست بیدرمان و پیر
دوست نیکو، نوری از سرچشمهگیر
۱۴۴
با خردمند آنچنان همدل نشین
تا شوی آگاهتر، روشننگین
۱۴۵
هر که را دل از حسد پر شد، فسوس
بر زمین افتاد، بیبال و رکوس
۱۴۶
قلب اگر پاک است، بیکینه بُوَد
رختِ مهر و لطف در سینه بُوَد
۱۴۷
هر که بگشاید درِ دل بر صفا
حق، دهد روزیِ جان از ما سِوی
۱۴۸
راه حق بر دیدهٔ پاکان پدید
لیک بر اهل هوا گردد شدید
۱۴۹
هر که دل با غیر حق پیوند کرد
بیخبر از اصل خود، دربند کرد
۱۵۰
گفت لقمان: «ذکر حق بر لب نشان
تا نلغزد پای تو از امتحان»
۱۵۱
ذکر، نوری در شبان بیماه توست
ذکر، شمشیریست در اکراه توست
۱۵۲
در دلِ ذکر است نورِ ایمنی
در صفای آن بود روشنگری
۱۵۳
ذکر، جان را میکند آیینهوار
تا ببیند خویش را، بیاضطرار
۱۵۴
هر که با حق بود و دل با او سپرد
در طریقت از بلاها جان ببُرد
۱۵۵
گفت لقمان: «نیکی از هر جا که هست
برگزین، ور ز دشمن باشدت»
۱۵۶
گوهر از خاک هم ار باشد عیان
بایدش برداشت با صد دیدهبان
۱۵۷
گفتوگوی اهل حکمت گوش کن
زانکه آبی بر عطش، بیپوش کن
۱۵۸
هر که با قرآن کند خلوت بسی
در دلش نور خدا آید قسی
۱۵۹
گوش دل وا کن، نه تنها گوشِ تن
تا بیابی راه نور از انجمن
۱۶۰
در دل شب، ذکر کن با اشک پاک
تا شوی همراز آن خورشیدناک
۱۶۱
گفت لقمان: «هر که دل با حق نهاد
پای او هرگز نلرزد در فساد»
۱۶۲
ظلمکاران گرچه بالا میروند
در زمان حق، به خاک افتند و بند
۱۶۳
هر که با ظلم و ریا گردد قرین
روز او تار است، دور از نور دین
۱۶۴
هر که در بند زر و سیم آفتد
از طریق دوست، بیرحمت رود
۱۶۵
ای پسر! دل در قناعت کن سوار
بر زمین دنیا مشو چون کوهوار
۱۶۶
زهد آن باشد که دل با حق بود
نه که تنها جامهاش کهنه شود
۱۶۷
هر که دل با یاد جانان زنده کرد
در شبِ فتنه، چراغ افروخته کرد
۱۶۸
خویش را بشناس تا یابی خدا
راهِ قرب از معرفت یابد صَفا
۱۶۹
نفس را بشکن، که آن دیویست خُرد
لیک در باطن، بسی فتنه بُرد
۱۷۰
هر که بر نفسش سوار آمد، نجات
هر که زیرِ نفس ماند، او را هَلاک
۱۷۱
گفت لقمان: «پاکدل شو، نیکرفت
تا شوی بر راه حق، روشننهفت»
۱۷۲
هر که با جان از خدا یاد آورد
نور او در هر قدم، ایجاد کرد
۱۷۳
هر که را دل در صفا و راستیست
در دل او، جلوهٔ هستیستیست
۱۷۴
ای پسر! دل با خدا پیوند زن
تا نیفتی در جفا و دامِ ظن
۱۷۵
راه حق، راهیست پر پیچ و گذر
لیک نورش، هدیهای از بحرِ بر
۱۷۶
هر که پیمان بست با صدق و یقین
در دل شب شد چراغِ رهنشین
۱۷۷
لقمه از حق، علم از اهلِ کمال
صحبت از یارانِ روشنسیر و سال
۱۷۸
راهِ دل جز با صفا طی شد پدید
در صفای دل بود آن ناپدید
۱۷۹
هر که ترک نفس کرد و خواست حق
میرسد روزی به جانان بیشقاق
۱۸۰
هر که در قرآن تفکر میکند
از میان شب، سحر را میچشد
۱۸۱
در دل شب گر بخوانی نام او
بشنوی آواز جان از جام او
۱۸۲
هر که خاموشی گزیند در نظر
در دل او نور گردد بیشتر
۱۸۳
هر که با یاد خدا در خلسه شد
راز هستی در دلش پیوسته شد
۱۸۴
هر که حق را در عمل پیدا کند
در نهادش نور حق برپا کند
۱۸۵
زهد یعنی دل بریدن از هوس
تا در آیی در حضور بیقفس
۱۸۶
هر که در آیات حق اندیشه کرد
جان او را لطف یزدان پیشه کرد
۱۸۷
هر که باشد در رهِ تقوا پناه
بر ندارد از دلش شیطان نگاه
۱۸۸
هر که باشد با خدا، در عین کار
میشود از دام دنیا بیقرار
۱۸۹
هر که را دل با صفای دوست شد
در طریقت، مقصدش پیوست شد
۱۹۰
لقمان از حکمت خدا را دیدنیست
در نگاهش هر کلام آموزشیست
۱۹۱
حکمت او بینیاز از سال و ماه
هر سخن از وی بود آیینهراه
۱۹۲
تا ابد آموزگار عقلهاست
نام او در وصفِ فضلِ کبریاست
۱۹۳
قصهاش تعلیم عقل و هوشیار
در بیانِ لطف یزدان بردبار
۱۹۴
در کتاب حق، نشانش جاودان
در سخنهای نکو، روشنبیان
۱۹۵
هر که گیرد پند لقمانِ حکیم
یابد از لطف خدا جانِ مقیم
۱۹۶
هر کلامش چون دُری اندر صدف
در نهاد عارفان گردد هدف
۱۹۷
علم و حلم و حکمت و تقوای او
بر دل مؤمن بود امضای او
۱۹۸
در بیانش جز صفا نبود چیز
هر سخن بر دل نشیند، بیگریز
۱۹۹
پندهایش تا ابد زندهست و ناب
در جهان حکمتش گشتهست تاب
۲۰۰
ای خوش آن دل، کو کند با او نگاه
تا رود در نورِ ایمان بیگناه
۲۰۱
ای پسر، نیکو نگاه دار دل را
کان بُوَد خانهی حق و مِهر و فضل را
۲۰۲
دل چون آینه پاک باید باشد
تا منعکس کند نور بیپایان را
۲۰۳
هر که دل را به گناه آلوده کرد
آن نور از دل او پنهان گشته بود
۲۰۴
پس ز گناه دوری کن، ای عزیز
تا شوی پاک و ز حق راضی و راضی
۲۰۵
دین راستین، نوریست در دلها
که پاک کند دلها ز هر پلها
۲۰۶
هر که دلش را به خدا بسپارد
در میان فتنهها تنها نماند
۲۰۷
گفت لقمان: «ای پسرم، مبادا
از راه حق درنگی کنی و خدا»
۲۰۸
دلدادگان، گرچه در تنگیاند
با صبر و ایمان، در اماناند
۲۰۹
هر که در دلش یاد حق باشد
در تاریکی روشن باد باشد
۲۱۰
خدا با صابران است همدم
بر آنان که صبر دارند، نعم
۲۱۱
ای پسرم، به علم و دانش خویش
همراه کن تقوا و یقین خویش
۲۱۲
علم بدون تقوا، خسارت است
گر بیتقوا شد، راه انحراف است
۲۱۳
راه حق را از دانش باید گرفت
وگرنه علم بینور، خاموش گرفت
۲۱۴
دل اگر پاک بود، دانش زنده است
وگرنه دانش، چون جسم بیجان است
۲۱۵
خداوند عالم به دلها نظر دارد
هر که دلش را پاک کند، او را یار دارد
۲۱۶
ای پسر، گوش فرا ده به کلام
که راه یافتن به حق، آغاز سلام
۲۱۷
سلامی که از دل بیاید خالص
راهیست به سوی حق، پر از لطف و نِعمت
۲۱۸
در راه خدا قدم زن با اخلاص
تا بگیری پاداش در قیامت خاص
۲۱۹
هر که در راه خدا باشد صادق
از او نترسد هیچ بد و رَدیق
۲۲۰
دین ما را نور خداست و رحمت
گر دل پاک است، زهر آن نیست
۲۲۱
ای پسر، از دروغ و ریا بپرهیز
این دو شیطانند، دشمن زندگیز
۲۲۲
در گفتار و کردار، راستگو باش
تا شوی در دلها، محبوب و خوشگفتار باش
۲۲۳
گفت لقمان: «پرهیز از غرور کن
که غرور، دشمن جان و سرور کن»
۲۲۴
هر که خود را برتر دانست از دیگران
پای خود را به لغزش داد، بیباران
۲۲۵
تو را چه باشد که تو را بالاتر کنند؟
جز نزد خدا کسی را نیکوتر کنند
۲۲۶
ای پسر، از حسد دل بپروران
این زهریست که جان را میخورد گران
۲۲۷
دل پاک کن و از کینه رها باش
تا شوی در راه حق، همیشه آراسته باش
۲۲۸
در روزگار، دشواری هست و بلا
اما با ایمان، همهچیز در صفا
۲۲۹
هر که به خدا امید دارد و ایمان
میبیند که فتح است در پایان
۲۳۰
ای پسر، نمازت را به دل بگذار
تا در دل، آتش عشق حق ببار
۲۳۱
نماز حقیقی، بندگیست خالص
نه تنها گفتن کلمات بیحاصل
۲۳۲
در دل شب، راز و نیاز کن با خدا
تا شوی در صفای دل، بیزوال
۲۳۳
گفت لقمان: «ای پسر، راه زندگی
راهیست که پر باشد از حکمت و پیگیری»
۲۳۴
با اخلاق نیکو زندگی کن
تا شوی در جهان، محبوب و برگزین
۲۳۵
رحمت خدا بر اهل نیکویی
آنها را ستایم و دانم آیی
۲۳۶
ای پسر، به دیگران نیکی کن
که هر عمل نیک، برگشت دارد زنگ
۲۳۷
بیمهری نکن به هیچ کس هرگز
که در دلها گذاشته شود آن خَرز
۲۳۸
گفت لقمان: «ای پسرم، یاد کن
از روزی که میروی، در حق، یاد کن»
۲۳۹
مرگ نزدیک است، آن لحظهی سخت
پس آماده باش با دل مشتاق و راحت
۲۴۰
هر که به حق توکل کند در پایان
خداست یار او، در هر مکان
۲۴۱
ای پسر، در زندگی ساده باش
تا شوی خوشحال و در دل شاداب باش
۲۴۲
از دنیا به اندازهی نیاز برگیر
زیادهخواهی کند قلب را سرد و دیر
۲۴۳
لقمان گفت: «به دل و جان گوش کن
ای پسرم، راه حقیقت روشن است همچون»
۲۴۴
نور صبحی که بر تاریکی غلبه کرد
و شب ظلمت را به پایان رساند
۲۴۵
هر که به خداوند عالم ایمان آورد
راه سعادت را در زندگی ساخت
۲۴۶
پس ای پسر، از خدا نترس و بترس
از گناه و شر که بد است و ناپسند
۲۴۷
ای پسر، در راه حق قدم زن
تا شوی از اهل بهشت، برگزیده زن
۲۴۸
گفت لقمان: «ای پسر، صبر کن
که صبر، کلید گشایش مشکل کن»
۲۴۹
هر که صبر پیشه کند در بلا
خداوند خواهد بود همیار و دوست او بیصدا
۲۵۰
ای پسر، در دل، نوری افکن
که آن نور، چراغ راه جانِ مهربان کن
۲۵۱
هر که بر دلش نور ایمان هست
از هر تاریکی نجات یافت هست
۲۵۲
لقمان گفت: «ای پسر، دوستی کن
با اهل ایمان، با همدلی و پیوند کن»
۲۵۳
یاران نیک، پناهند در سختی
با آنها راحتتر شود هر دشواری
۲۵۴
از دشمنی و خصومت دوری کن
که دل را میکند تلخ و بیسرور کن
۲۵۵
گفت لقمان: «ای پسر، نماز، روزه، زکات
راههای نجات، و فضل و رحمت است»
۲۵۶
در هر عمل نیک، خدا را یاد کن
تا شوی محبوب حق و در دل شاد کن
۲۵۷
هر که به خدا توکل کند، خوشحال
در همه حال زنده و سرحال
۲۵۸
ای پسر، دل را به دوستی ده
که دوستی، ریشه در قلب دارد به هر به
۲۵۹
از کینه و حسد و ریا بپرهیز
تا شوی در دلها چون مهربان پدید
۲۶۰
گفت لقمان: «ای پسر، ای جانم
تا هستی، باش در راه دین و ایمانم»
۲۶۱
هر که پای بند به دین و ایمان شد
از هر خطر و فتنه جان سالم برد
۲۶۲
پس ای پسر، به خدا بسپار دل
تا شوی آرام در دل و بیدرد و دل
۲۶۳
ای پسر، هر که پرهیزگار بود
در دنیا و آخرت پیروز بود
۲۶۴
گفت لقمان: «ای پسرم، گوش کن
از حق هرگز دور نشو و نزدیک کن»
۲۶۵
راه زندگی راست، با تقواست
دل را باید به نور خدا بست
۲۶۶
هر که دل به خدا بسپارد، رستگار
در همه حال، روشن و سرفراز و آزاد
۲۶۷
ای پسر، رحمت خدا بیپایان است
هر که طلب کند، خدا پاسخگوست
۲۶۸
گفت لقمان: «ای پسر، ای عزیز
از خدا بخواه که دل تو را بینیز»
۲۶۹
دل را پاک کن از هر گناه
تا شوی مقرب در درگاه خدا
۲۷۰
هر که دلش را پر نور کند
در زندگی، آرامش بگیرد
۲۷۱
ای پسر، در راه حق ثابت باش
تا شوی در دلها محبوب و باش
۲۷۲
گفت لقمان: «ای پسر، یاد گیر
از قرآن و حکمت، درس خیر»
۲۷۳
هر که در قرآن تدبر کند
دلش را به نور خدا پیوند کند
۲۷۴
هر که در دلش خدا را دید
دیگر نترسد از هیچ وحشت و دید
۲۷۵
ای پسر، نیکی را پیشه کن
تا شوی محبوب خلق و دین کن
۲۷۶
گفت لقمان: «از گناه بپرهیز
که آن چشمهٔ بد است و پلیدیز»
۲۷۷
هر که دلش را از گناه پاک کرد
از نور خدا بهرهمند کرد
۲۷۸
ای پسر، هر چه کنی به دل پاک
خداوند پاداش دهد به نگاهِ دلاک
۲۷۹
گفت لقمان: «ای پسر، زهد کن
تا شوی آسوده در دنیا و آخرت»
۲۸۰
ای پسر، زهد را پیشه ساز
که از دل دنیا، رها شوی به راز
۲۸۱
هر که زهد ورزد در دل و جان
بزرگ شود در نزد حقّ و انسان
۲۸۲
لقمان گفت: «ای پسرم، بدان
دنیا موقتی است، بماند نه آن»
۲۸۳
هر که وابسته به دنیا گردد
در آخرت از سختی میگردد
۲۸۴
ای پسر، همیشه یاد خدا کن
تا ز هر بلا، در امان پا کن
۲۸۵
گفت لقمان: «ای پسر، رحمت حق
بر بندگانش است، چون چشمهی صادق»
۲۸۶
از گناه و پلیدی دوری کن
تا شوی پاک، دل را تو آراسته کن
۲۸۷
هر که پاک باشد و دلش صاف
از دنیا و آخرت خواهد نفع
۲۸۸
ای پسر، در کارها صبر پیشه کن
که صبر، کلید گشایش در هر پنجره کن
۲۸۹
لقمان گفت: «ای پسر، از غرور
دوری کن، که اوست دشمن کور»
۲۹۰
غرور چون سم در دل فرو رود
دل را تاریک و عقل کم شود
۲۹۱
هر که فروتن باشد، عزیز است
در پیش حق، محبوب و رفیق است
۲۹۲
ای پسر، نیکی را به همه کن
تا ز رحمت خدا شوی بهرهمند کن
۲۹۳
از حق و دین دور مشو ای پسر
که بدون آن زندگی جز هجر است
۲۹۴
گفت لقمان: «ای پسر، مهربان باش
تا دلها را با مهرت گره زدی باش»
۲۹۵
با خلق نیکو رفتار کن همیشه
که این است کلید خوشبختی و ریشه
۲۹۶
هر که با مردم نیکی کند
در دلها جای خوشی کند
۲۹۷
ای پسر، به یاد مرگ باش و عبرت
که آن روز، پایان کار و حقیقت
۲۹۸
لقمان گفت: «از دنیا غافل مشو
که مرگ ناگهان تو را خواهد کشو»
۲۹۹
پس در زندگی نیکو زیستن
راه رستگاریست و شاد زیستن
۳۰۰
ای پسر، این بود حکمت من تمام
تا باشی در دنیا پاک و گرام
نتیجهگیری مثنوی لقمان حکیم
مثنوی «لقمان حکیم» مجموعهای گرانبها از حکمتها و پندهای اخلاقی است که از دل قرآن و سنت الهی برگرفته شده و به زبان شعر و نظم برای دلها و ذهنهای جویای حقیقت عرضه گردیده است. این اثر، نه تنها راهنمایی است برای زندگی فردی و اجتماعی، بلکه دریچهای است به سوی رشد معنوی، آگاهی و تقرب به خداوند متعال.
در خلال این اشعار، لقمان حکیم به ما میآموزد که زندگی کوتاه و گذراست، و مهمترین هدف در این جهان رسیدن به سعادت ابدی از طریق ایمان، عمل صالح، و پرهیز از غرور و دنیاطلبی است. اخلاق نیکو، توکل به خدا، صبر، فروتنی و مهربانی از اصولی هستند که در این مثنوی به زیبایی تصویر شدهاند و هر انسان عاقلی میتواند از آنها به عنوان چراغ راه زندگی بهرهمند گردد.
این اثر، یادآور آن است که حکمت واقعی تنها در دانش و علم نیست، بلکه در بهکارگیری آن در زندگی و عمل به آموزههای الهی تجلی مییابد. لقمان، با زبان ساده و دلنشین خود، پیامی ماندگار به بشریت میدهد که در هر عصر و زمانی قابل اجرا و مفید است.
امید است این مثنوی گامی باشد در جهت ترویج فرهنگ اخلاقی و معنوی، و باعث شود تا خوانندگان آن به عمق حکمتهای لقمان حکیم پی ببرند و زندگی خود را با آن منطبق سازند.
در نهایت، این اثر ادبی و عرفانی، دعوتی است به بازاندیشی در ارزشهای زندگی و رسیدن به کمال انسانی از طریق پیروی از حق و حکمت.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۰