باسمه تعالی
حضرت باری تعالی
غزل اول
وجود خدا
مبدا هستی خدا و آخر هستی خدا
راه گمراهان جدا و راه خوبان شد جدا
گر کنی آنی تفکر بر خود و احوال خویش
حق بجویی در خود و یابی تو او را هر کجا
حق بود نزدیکتر از گردن و از ذهن تو
گر بیندیشی به او،گویا که باشی در لقا
حق نباشد در تصور، چونکه او بی حد بود
او نگنجد در تفکر، در درون و در سما
گر کنی نیت،دهد پاسخ تو را در وقت خود
پی بری بر این حقیقت، از وجود او خدا
ذات هستی تا ابد نشناخته باقی بود
او بود هم ظاهر و مخفی ز دید چشم ما
دیدن ما، دیدن با چشم سر دانی که نیست
فهم و درک است و یقین پیدا کنی از جان فزا
گر یقین پیدا کنی از بود حق، با جستجو
می توان گفتا که با چشم دلت دیدی خدا
هرکه خواهد نورحق، تهذیب شرط اول است
هفت شهر عشق خواهد،تا که گردد او رها
میثمی از چهارده نور جلی،گوید سخن
چون نمایان می کنند، راه خدا را در دعا
ای رجالی، راه حق در گفتنش آسان بود
تا توانی راه او را ،در عمل بر پا نما
حضرت محمد(ص)
ای محمد مظهر ایمان و دور از هر خطا
صاحب فهم و کمال و جلو ه ی نور خدا
دین حق کامل شده با دست و هم با جان تو
مرضی رب شد بلاغ وحی وحقش شد ادا
ای محمد مظهر خلق کبیر و بی نظیر
صاحب انفاس پاک و صاحب روحی ولا
تا قیامت مکتب و دین خدا بر پا بود
چون که عترت منجی و قرآن حق درمان ما
ای که هستی مظهر نور و کمال و معرفت
ای امید مسلمین وحامل وحی از خدا
مشعل هادی احمد در جهان باشد عیان
همچو خورشیدی در خشان در زمین و در سما
با قیامت بتکده شد مسجدی دور از حرام
کعبه از بت خالی و شد سجده گاه اولیا
ای رجالی با اطاعت از نبی و آل او
بیمه کردی خود به هنگام حوادث یا بلا
میثمی کامل کند اشعار خود در وصف دین
او بگیرد مزد خود از نور پاک اولیا
امام علی(ع)
دست خدا
غزل ۱
دریای کرم، دست خدا، حامی قرآن
ای گنج سخا، روح نبی، مظهر ایمان
ای سالک حق ، یار نبی،روح ولایت
ای عامل تقوا و عمل ، فخر شهیدان
ای الگوی هر عرصه و هر عصر و زمانه
اندیشه و گفتار تو، کردار چه میزان
تو راه خدا، همچو نبی، درک نمودی
هارون زمان، نور خدا، مشعل سوزان
در بندگی وزهد نداری تو نظیری
مانند تو بودن، ابدا نیست که آسان
همسر بودت، دخت نبی، ام ابیها
بر خیل زنان اسوه و زیبایی رضوان
ای نفس نبی، دین خدا، حفظ نمودی
غم را بزدایی ز دل ختم رسولان
عبدالصمد و سید ابرار تو یی تو
چون هادی انسانی و تو ناطق قرآن
تا دم آخر برایش شعرها خواهد سرود
میثمی را عشق مولا زنده می دارد بدان
وصف تو کثیر است و بود بنده رجالی
سوی عمل نیک شتابان شد و خیزان
امام علی(ع)
جنگ خیبر
غزل(2)
ای یار نبی،نور خدا، مظهر ایمان
ای حافظ دین، مشعل جان،کاتب قرآن
باب البلد و حافظ اسرار تویی تو
همراه نبی در همه ی عرصه و میدان
عبدالصمد و سید ابرار تو یی تو
چون هادی انسانی و تو ناطق قرآن
ای فاتح خیبر، ید تو، دست خدا بود
حرمان زده کردی تو همه لشکر شیطان
در عرصه پیکار تو سردار و امیری
ای شخصیت یکه و تنهای دلیران
در سخت ترین جبهه عدو کرد جسارت
بر چهره ای آن شیر خدا ، حجت یزدان
از بهر خدا ترک نمودی تو عدو را
با حمله ی دیگر، بود او خسته و لرزان
نابود ز شمشیر تو آن خصم لعین گشت
مغلوب شد و شد شه دین غالب و خندان
چون که دارد میثمی ، اهداف ولای علی
می شود محشور،وگیرد مزد را او بی امان
دانی که رجالی چه شود ، آدم خوش خلق
اندر دو جهان، نیست ورا غصه و خسران
حضرت فاطمه (س)
غزل اول
مزار
مرغ دل پر می زند سوی مزار فاطمه
گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه
چند بیت این غزل را گفته ام اندر بقیع
گریه و شیون کنم چون چشم زار فاطمه
روزها سر می برم بر پشت دیوار بقیع
بلکه جویم تربت و خاک مزار فاطمه
هر کجا دل میرود مستانه اندر جستجو
کی بجوید بی نوا ، آن لاله زار فاطمه
من ندانم در کنار احمدی یا مجتبی
حضرت احمد شدی خود هم جوار فاطمه؟
مرگ زهرا شد سبب ، از ضرب در بر پهلویش
چون عمر شد باعث آن احتضار فاطمه
گریه و شیون کنم، از ظلم اهل آن دیار
جمله عالم خلق شد، خدمتگذار فاطمه
شیعیان در انتظار رجعت فرزند او
تا نماید راه زهرا و مزار فاطمه
داد پایان این غزل را در کنار میثمی
در رثای آن حیای باوقار فاطمه
از رجالی غیر اشعار تشیع، آن مپرس
او بود خدمتگذار اقتدار فاطمه
حضرت فاطمه (س)
غزل دوم
شهادت
نیست هم کفوی بجز مولا کنار فاطمه
چون علی شد همدم و دارالقرار فاطمه
قدر دان، این لحظه های عمر را در وصف او
بهترین اشعار شد،شعر و شعار فاطمه
عشق زهرا چون حسین اندر قلوب
عشق او کرده جهان را هم دچار فاطمه
هر که تسلیم خدا باشد به امر اهل بیت
پا نهد جا پای راه استوار فاطمه
عا لم هستی سبب شد از قدوم اهل بیت
کل هستی در پناه هشت و چهار فاطمه
هر که الگویش بود دخت نبی اندر حجاب
او بود بر حق که باشد دوستدار فاطمه
سقط کردند محسن معصوم را نابخردان
شد شهید هم محسن و آن جان نثار فاطمه
حضرت عباس آن لحظه کجا بودش بگو
ماند آن بین در و دیوار ، جار فاطمه
آنچه بینی در جهان و در ورای این جهان
کل هستی هست، جانا انحصار فاطمه
شد جهان در گردش اندر از قدوم فاطمه
جمله انوارجهان شد جیره خوار فاطمه
میثمی خواهد زحق، الگوی ایمان و شرف
حق تعالی خود بود آموزگار فاطمه
روح و جان باشد رجالی، تشنه ی الطاف او
چون ملایک خود بوند،آئینه دار فاطمه
امام حسن(ع)
صلح
غزل(1)
سید و اولاد زهرا و علی شاه نجف
در ره و رسم پدر نستوه بود و با شرف
چون به دنیا آمد آن دردانه ی دخت نبی
شد به پا ، جشن و سرور و شادی و شور و شعف
در شب میلاد احمد این غزل آمد به ذهن
کن غم ما را تو ای آقای ما هم برطرف
پیرو مکری که دشمن با سران جبهه کرد
صلح کرد او از برای عدل و ایمان و هدف
در جهاد و رزم، او تنها ترین سردار شد
او بود یکتا عزیز و گوهری اندر صدف
سید و میر جوانان بهشتی پر گرفت از بین ما
پیرو زهری ،که آمد از امیری بی شرف
هر که در راه خدا اقدام بر کاری کند
در مصاف دشمنان، پیروز گردد، لا تخف
هر که خواهد عشق یزدان در درون و در ضمیر
با توسل با عبادت می توان آرد به کف
فکر ما ،اعمال ما،در راه و مشی آن امام
خوش بحالت میثمی،عمرت نبوده بی هدف
خوی و افکار رجالی تا ابد در راه توست
با حسین و با حسن عمرش نمی گردد تلف
امام حسن (ع)
شهادت
غزل(2)
مولوی گفتا ((شنیدی تو خطاب لا تخف))
وقت خود را بگذران در مدح آن آل شرف
السلام ای قاری قرآن حسن، با لحن خوش
ای که قرآنت سخن بود و هدایت شد هدف
او امام دوم و معصوم چهارم، مجتبی است
نام پاکش را حسن گویند و شعرش پر شعف
چون شهادت شد نصیب مقتدای مسلمین
شد حسن بعد از علی شایسته امر و خلف
سفره های تو زبان زد در زمین و در سما
صاحب انفاس پاک و بی ریا و با شعف
دست پیغمبر ندیدند بر سر و موی حسن
تیر باران شد بدست نا کسان از هر طرف
بارها پای پیاده طی نمودی مکه را
وقت تو در راه حق،هر گز نمی گردد تلف
زهر دشمن سینه را مجروح و آن صد پاره کرد
بعد مرگش آن خبیثان کوفتند بر چنگ و دف
بار ها تقسیم کردی، مال و پول و ثروتت
چونکه هستی صاحب عفو و گذشت و هم شرف
با وفات دومین برج امامت مجتبی
شد خیانت بر حسن ، از خاندانی بی سلف
میثمی غیر از حسن بر خوان احسانی مشین
شعر دینی را فراوان گو و کمتر زن صلف
گریه کن امشب رجالی در غم فرزند او
بوسه زن آن دم که دیدی تربت شاه نجف
امام حسین (ع)
شهدای کربلا
غزل (1)
ای حجت حق، مونس جان شاه ولایت
ای مظهر ایمان و شرف بحر عدالت
از شور شعوری بسرم زد، که کنم وصف
آن حادثه ی ظلم و پر از مکر و خیانت
عباس برادر، تو کجایی؟که علمدار ندارم
همراه من و همدم لشکر ز بدایت
هرگز نشود نام ابوالفضل فراموش
عباس بود عاشق او ، ذوب ولایت
افتاده به دریاچه ی خون ، پیکر عباس
درها همه بسته است، تویی باب شفاعت
پوشیده شد از خون، رخ چون اختر سقا
عباس علی ، قافله سالار بود ،صاحب رایت
اصغر شده از تیر عدو حنجره اش چاک
لعنت به تو ای حرمله، کردی چه جنایت
افتاده تن شبه پیمبر به روی خاک
شمر و عمر سعد کنند اوج رذالت
حنظل سپر شاه شد و نقش زمین شد
با خون خودش،شاه شرف کرد حمایت
زد بر صف روبه صفتان قاسم کرار
او سخت بجنگید و نشان داد شهامت
حر گشته جدا از صف آن قوم ستمکار
یزدان ز حسین راضی و او داده رضایت
دستان وهب در ره دلدار جدا شد
او داد نشان قدرت و آن مهر ولایت
گر توسل میثمی، گردد به عباس رشید
سقای شهیدان، کند از لطف عنایت
اشعار رجالی پر از عشق حسینی است
چونکه شه دین، خود به دلش کرده عنایت
امام سجاد ( ع)
قطب عارفان
غزل (1)
السلام ای ساجد و ای قطب و راس عارفان
سخت باشد دیدن یک لحظه را با خیزران
هم علی لب بسته بود و هم علی فرزند او
تا که دین جدشان بر جا بود از کیدشان
مصلحت باشد چنین ،اندر قیام کربلا
شد علی بیمار ، در جنگ ستم با مومنان
آن یزید دون به زخم تن نشد راضی ز خود
بعد آن هم نیش ها زد، مار خوش خط زمان
وارث کرب و بلا هستی تو زینب در مصاف
خطبه ات رسوا نمود، افکار و مشی نا کسان
خوب گفتی من ندیدم، جز صفا چیز دگر
صحنه ی کرب و بلا، خود مظهر عشقی نهان
صحنه ها را بود شاهد، آن امام چارمین
لیک تکلیف عمل شد ساقط از نور جنان
چو نکه اسلام است نو پا،در زمان عصر خویش
نیست حتی نصف گفتار زبان کردارشان
در عمل معلوم می گردد، درون آدمی
می توانی شک کنی در قدرت ایمانشان
آب را بستند بر روی حسین و اهل او
میثمی گیرد وضو ، با عطر تربتهایشان
ای رجالی ، شد رفیق و همدم و همراه تو
آشنا با گوشه ای از صحنه و اسرارشان
امام سجاد ( ع)
افشاگری
غزل(2)
هر که دور افتد ز انوار خدای بی کران
آتش دوزخ شود تقدیر و هم فرجامشان
داد وعده، حاکم ملعون، چو پول و پست و زر
کیسه های زر شدی انگیزه و هم شوقشان
چون که راس حضرتش بر نیزه می گفتی اذان
کربلا شد معبد عشق و محل دفنشان
سنگ باران شد سر آقا حسین در بین راه
سر بیفتد بر زمین، ا ز نیزه و راس سنان
" کر بلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود"
چون که افشا کرد جمله نقشه های شومشان
لب گشود هم زینب و هم نور زهرای حسین
در ملامت بر یزید و بر جفای کوفیان
شد مدینه از جفا بر اهل بیت مصطفی
سالها در ماتم و در سوگ آن افلاکیان
هم علی لب بسته بود و هم علی فرزند او
تا که دین جدشان بر جا بود از کیدشان
در علوم مختلف دارد سخن آقا علی
شد زبور آل احمد، در میان شیعیان
شد بیان یک گوشه ای از ماجرای کربلا
تا شود روشن حقایق، ظلم و جور اشقیان
میثمی، تو از رجالی درس ها آموختی
وقت آن باشد که همراهی کنی تو بی امان
امام جعفر صا دق(ع)
مذهب جعفری
غزل (1)
السلام ای شافع محشر، امید شیعیان
جان به قربان تو ای نور دو عالم در جهان
در ریاضی فاضلی و در صبوری بی نظیر
بین ما بودی ولی هم شان با افلا کیان
در عبادت سالکی و در عمل هم صادقی
ای سلیمان قلوب ونغمه ی داوودیان
صد سلام ای صاحب تفسیر دین انبیا
جابر آمد از سوی طرطوس و شد شاگردتان
علم فقه و حکمت و اخلاق تبین کرده ای
چون که قرآنت سخن بود وزبانت در فشان
صاحب تفسیر قرآن و نجومی و کلام
معدن علمی و افکار پدر کردی بیان
مذهب شیعه به نامت مفتخر باشد ولی
آنکه در راه شما شد، گشت از نورانیان
شد تشیع مذهبش جعفر مزین نام تو
چون تو دریای خروشان، در میان کهکشان
هرچه بی دین یا یهودی بود مقهور تو گشت
پاسخ هر یک بدادی، بر همه نصرانیان
میثمی از عشق صادق از خودش بی خود شده
آنچه آید از وجودش، می کند آنرا بیان
ای رجالی ، مرغ دل را تا کجا ها می بری
پر زند سوی خدا و می کند وصف شهان
امام جعفر صادق(ع)
شهادت
غزل(2)
السلام ای صادق و ای جلوه ای افلاکیان
ای که هستی،چون ملائک، در زمین و آسمان
غاصبی کز کین تو را مسموم با انگور کرد
روحت از جسمت جدا شد همره کروبیان
آنچه می ماند زما ، اعمال نیک است و صحیح
جمله مردند و چه ماند ز آن همه فخر و کیان
چون که صادق رفت،دلها شد غمین از رحلتش
شد جهان محروم از آثار و از افکارشان
بعد صادق ، شیعیان در سختی و تاریکی اند
چون بنی عباس آمد،بعد آن سفیانیان
چون شهادت شد نصیب عالم تفسیر دین
بیست و پنج ماه شوال آمد و آمد زیان
در ره عشق تو باشیم، بلکه فیضی ما رسد
ای تو آرام قلوب جمله ی ما شیعیان
میثمی خواهد چو صادق،با بیان دیگری
نشر فرهنگ با زبان شعر را آرد میان
ای رجالی اندر این ره، سعی خود افزون نما
چون جوانان بالاخص، خواهان فهم اند وبیان
امام موسی ابن جعفر(ع)
زندان
غزل (1)
تا دلم یاد ائمه می کند ،پروردگار
مرغ حق پر می زند سوی سرای کردگار
کینه ی هارون از ایشان را که شد ابلیس وار
ظلم بر حضرت نمود و کید او شد آشکار
گر به یاد تو رود افکار من در طول روز
می شوم در سوگ آن دردانه شب ها بی قرار
تا نفس دارم برایت نوحه پردازی کنم
با نماز خاصه ات عالم شود شب زنده دار
یوسف آل محمد از چه زندان می روی؟،
کاظمین چون می روی،هر دیده باشد اشکبار
امت اسلام ، در گیر نفاق و کافران
شیعه دائم در شدائد عاقل است و هوشیار
در اسارت استوار و محکم و قاطع بدی
سالها محبوس کردند ، غاصبان بی تبار
سم مهلک را بگو با آن جگر آخر چه کرد
جمله عالم در غمت ماه رجب شد سوگوار
میثمی گوید غزل در وصف اولاد علی
شعر او در وصف تو باشد، چه صاحب اعتبار
حضرت باب الحوائج، حاجتم را کن ادا
چون که اشعار رجالی می کند امیدوار
امام موسی ابن جعفر(ع)
امامت
غزل(2)
می زند موسی ابن جعفر حرف خود را در حصار
او بگوید حرف حق را، گر چه باشد درنظار
نام او موسی بن جعفر، کنیه اش هم کاظم است
خون به دل کردند او را دشمنان نابکار
بیست ذی الحجه تو در ابوا به دنیا آمدی
می شود عالم چه روشن از قدوم آن نگار
پنج سال از سی فزون شد تو امامت کرده ای
مذهب شیعه به صبرت تازه کردی ساختار
دخترت معصومه باشد، صاحب علم و کمال
پایگاه شیعیان باشد، سرای آن مزار
کاظمی و صالحی و صابری، ای نور عین
گشته ای مسموم با خرما ،درون آن حصار
چون تویی باب الحوائج، حاجت ما کن ادا
تا به کی ما شیعیان ، اندر فراق و انتظار
ای امام هفتمین، باشد رجالی منتظر
بلکه فرمانی رسد، اندر فرج، از کردگار
میثمی خواهان دیدار امام و مقتداست
او بود بی تاب و باشد عاشق و هم بی قرار
امام رضا (ع)
هشتمین اختر
غزل(1)
افتخار شیعیان، در مذهب و در اولیاست
هشتمین اختر، چراغ اهل بیت و انبیاست
ای رضا ای مظهر عدل و امید شیعیان
جایگاهت بر سریر و تخت پاک کبریاست
صاحب ایمان و علم و زهد و تقوا ی درون
مشعل نور هدایت در خراسان هم رضاست
یادگار زاده ی بو طالب ، اندر غربت است
در شجاعت او قدر قدرت ترین در اقویاست
سرور خوبان، شه ایران، امام هشتمین
او بود اصلح ترین انسان ز بین ازکیاست
آیت حق، محرم دل، حجت حق بر زمین
کل عالم تحت امر و زیر پایت بوریاست
گو به مهدی در فرج تعجیل گردد با قیام
چون امین مسلمین و تکیه گاه اولیاست
هر که باشد مذهب و آئین او اثنی عشر
نیست اندوه و غمی در زندگی و بی ریاست
ضامن آهو شدی ، ای صاحب عفو کرم
رحمت و لطف رضا بین همه بی انتهاست
اشتیاق زائران ،از هر طرف،بی حد بود
او شفیع محشر و منجی ما از هر خطاست
شعر گفتن از برای اهل بیت عشق من است
ای رجالی، میثمی همراه تو تا انتهاست
امام رضا (ع)
شهادت
غزل(2)
هر کجا دل می شود دلگیر، خواهان ولاست
هر زمان غم دل کند زنجیر، درمانش رضاست
جان به قربان تو ای نور خدا در بین ما
دیدن آن مرقدت، چون کعبه ی آمال ماست
چنگ زن از جان و دل بر دامن نور خدا
هر که با یزدان بود ،او در جوار اوصیاست
وادی طوس از وجودت گلشن و پر فیض گشت
تربتت سجده گه و الطاف تو بی انتهاست
ای انیس دل، امام و مقتدای مسلمین
گوشه چشمی گر شود،آن مرهم و آن توتیاست
ای غریب طوس ، دریا ها چه گریان در غمت
غربت مشهد کجای نقشه ی جغرافیاست؟
هشتمین اختر شده خاموش در ماه صفر
لعن بر مامون که از بی رگ ترین اشقیاست
عاشقان پای پیاده بهر پابوس رضا
صحنه ای دیگر به پا دارند، گویا کربلاست
ای رجالی،گر تو ماه روزه مشهد می روی
کن دعایی میثمی را، چونکه او حاجت رواست
امام جواد (ع)
غزل اول
ولایت
بر ولایت تا که هستی در جهان کن اعتماد
عشق حضرت بر دلم را، حضرت باری نهاد
ذکر هر صبح و شب ما، ذکر اولاد علی است
الجواد و الجواد والجواد و الجواد
در رجب روز دهم دنیا به نورت شد جلی
شد زمین و آسمان روشن تر از آن رویداد
دوری از فرزند زهرا، موجب گمراهی است
راه احمد با جواد و با علی ، یک امتداد
ابن عباس و حکومت غوطه ور در منجلاب
چون که پیمان ثقیفه شد به پا و انعقاد
دوره فخر و شکوه شیعیان هم می رسد
پرچم صاحب زمان افراشته در هر بلاد
می دهد حاجت تو را ،ابن رضا آقا جواد
چون گرفتار آمدی، ذکر محمد گو زیاد
تا به مشهد می روم ، وارد شوم از باب او
تا شفیع ما شود اندر قیامت آن عزیز پاک زاد
ای رجالی ،گر توسل بر جواد ،از جان کنی
می دهد حاجت تو را ، چون خوب داری اعتماد
میثمی دستش نمود انگشتر حرز جواد
بنگری ،حتی نگفته ، حاجتش را زود داد
امام هادی(ع)
غزل اول
اسباب ظهور
پایه های اصلی شیعه بیان کردی امام
حرف حق باشد همین و قصه می گردد تمام
هر که خواند جامعه را،فهمد مرام اولیا
آن دعاهایی که حضرت داد در ماه صیام
سبک و رسم آن ولی، افشای کید دشمن است
شیوه ی ایشان همیشه بود عشق و احترام
قبر حضرت را چرا در سامرا کردی خراب
دشمن دون سوم اسفند کردی انهدام
هادی امت،مهیا کرد اسباب ظهور
راه را بر ما نشان داد از حلال و از حرام
راه جدت را بیان کردی تو در ادعیه ها
شیعه با راه امامت تا ابد یابد قوام
معتز از روی عداوت داد حضرت سم جام
بعد آن حضرت که فرزندش حسن گیرد زمام
تا به کی ظلم و ستم،بر اهل بیت و اولیا
حضرت مهدی بگیر از قاتلانش انتقام
جامعه تفسیر کردی، ای رجالی چون مدام
بر محمد ده سلامی، در قعود و در قیام
میثمی مشتاق و خواهد مشی پاک اولیا
تا که هادی دست او گیرد مدام اندر مدام
امام حسن عسکری (ع)
شافع قیامت
غزل (1)
سوی مزار ایشان بهر زیارت آمد
از آن امام خوبان، صدها بشارت آمد
پا خسته ی مسیر و دل عاشق وصالش
آنجا امام شیعه بهر اسارت آمد
هشت ربیع الاول، جانش گرفت دشمن
دستور معتمد بود، وقت شرارت آمد
مکه نرفتگان را غم نیست چون که ایشان
از حج به دور گشت و کنج عمارت آمد
ای شافع قیامت، ای باعث رسالت
چون آمدی به دنیا ، دور سیادت آمد
شافع شو ای اماما، فرزند تو بیاید
با غیبت عزیزت، صدها خسارت آمد
گر حجت حق آید، دنیا شود گلستان
چون چشم گشود مهدی،ختم ولایت آمد
مهدی امام آخر، آن یادگارت آید
توفیق ده رجالی، شاید امامت آمد
مهدی سروده وصف، اجداد بی مثالت
تا بلکه مهدی آید، گویند همه خوش آمد
امام زمان
وارث محمد
غزل۱
ای وارث محمد، زیبای خوب رویان
تو آیت غدیری، معنی عید قربان
یارب نما ی لطفی، درسی بده به ما را
استاد ما امام است ،استاد عشق و ایمان
پای پیاده باید، رفتن به سوی دلبر
من عاشق نگاهت،ای پادشاه خوبان
شایسته تر زتو نیست، الهام کن غزل را
نذر تو می نمایم، صد ها هزار دیوان
یاری نما خدایا ، در سایه سار مهدی
تا شعر ما سرائیم، در وصف و یاد جانان
شرح دعای ندبه، خود بازگو برایم
با گوشه های چشمت، ای آفتاب تابان
با عاشقان نگویید، شد از نگاه غایب
در کوچه و خیابان ،در امتداد باران
هر روز غافلیم و هر لحظه ای پریشان
با انقلاب مهدی، سر را رسا ن به سامان
میثم شده دگرگون، از فرط عشق مهدی
ای غایب از نظرها، شور غزل سرایان
در دیده ی رجالی، نقشی نما ز رویت
تو بهترین نویدی، بر دیدگان انسان
امام زمان (ع)
جمکران
غزل (2)
با صاحب الزمان گوی، اسرار خود که پنهان
نامش بود محمد،همسان نور یزدان
در راه جمکران بود ،دیدم نشان رویت
ذکر دعای عهدم، فیضی دهد فراوان
من جمکران ندیده بی تاب یار بودم
دستم بگیر آقا، این است راه احسان
ما پرگناه هستیم، خود واقفیم جانا
چشمت بپوش بر ما، کامل ترین انسان
عمری است من مریضم، درمان دردهایم
هیچ عیب هم ندارد ، ای پیشوای پاکان
گو تا کجای مسجد من منتظر نشینم؟
آقا نشانی ام ده ،هم ظاهری و پنهان
توفیق دیدن تو ، کی می شود میسر
من را نگر که عمری، از فکر تو پریشان
داد از غم جدایی،کی روی می نمایی
آزاد کن دلم را ، ای خسرو اسیران
شهر است پر ز نورت، غرق طرب و شادی
زیباترین دقایق ، در نیمه های شعبان
تو بهترین امامی، من بدترین غلامت
قدری تفقدی کن،آرامش دل و جان
درس رجالیم بود از عشق تو بگویم
مهدی عزیز زهرا، ای پادشاه خوبان
حجت برای مردم، حجت تمام کرده
پس میثمی بیا و بشنو صدای وجدان
حضرت مهدی
دیدار
غزل(3)
من پیر شدم ،از غم دوری و جدایی
یک لحظه نشان ده، رخت ای نور الهی
معشوق منی، مشعل قرآن و رسالت
یک لحظه نگاهت، سبب رشد و رهایی
مردم همه مشتاق تو در عصر و زمانه
کی می شود ای حضرت مهدی که بیایی؟
عمرم شده طی،منتظر روی تو هستم
یک لحظه نظر بر من عاشق بنمایی
هر جا نگرم، دست خدا، دست ولایت
هر جا اثری از تو، ولی جای تو خالی
مخفی زمنی، دلبر دیرین و رفیقم
بی تاب توام، چهره نما،رو ننمایی
من جذب نگاه تو شوم ،گر تو ببینم
مشتاق توام، مظهر انوار خدایی
دستت به سر میثمی از لطف گذاری
درمان کنی این درد که جانا تو دوایی
آن شد که رجالی همه از عشق تو گوید
چون وارث ارضی و خودت حرف نهایی
باسمه تعالی
اعیاد مذهبی
عید فطر
غزل (1)
عید آمد و بلبل ز قفس نغمه زنان رست
طوطی دل از بند بدن رقص کنان جست
با کسب رضای خالق کون و مکان
انسان بشود عاشق و دیوانه و مست
هر کس که در این ماه ز بیگانه جدا شد
با دلبر دیرینه خود طرح دگر بست
دل مست رخ دلبر و دلدار و رفیق است
جان در غل و زنجیر ،گرفتار و اسیر است
این ماه بود،ماه خدا، ماه ضیافت
غفلت ز خود و گمشدگی، رخت ز ما بست
محروم نگردد ز عنایات خداوند
هر کس که در این خوان کرم یک دله بنشست
مجبوب شود نزد خداوند دو عالم
هر کس که به یکباره ز امیال درون رست
ماه رحمت رفت و ماه پاکی فطرت رسید
میثمی آسوده شد، با کاهش امیال پست
عمر تو باشد رجالی، همچو آبی در گذر
معرفت جو تا شوی سر مست وگردی حق پرست
اعیاد مذهبی
عید قربان
غزل2
می رسدفرمان رب،فرزند قربانی کنی
نفی شیطان ،ترک خواهش های نفسانی کنی
صبر کن بر دوری فرزند، چون یعقوب باش
چشم ها ، قربانی آن ماه کنعانی کنی
بوی پیراهن به کنعان می رسد از راه دور
چونکه قربانی نمودی خود ، که ربانی کنی
می بری یوسف به زندان ،می دهی صبر جمیل
تا که یوسف را برون از چاه ظلمانی کنی
عید قربان،روز قربانی شدن در راه دوست
تو شهیدان را گرامی و چه مهمانی کنی
چونکه یاران حسین در راه حق گشتند شهید
جایگاهی در بهشت عدن و رضوانی کنی
هر که قربانی کند ، امیال و انفاس درون
نفس خود را با غل و زنجیر، زندانی کنی
حق بگوید، حرف خود را ساده و در فهم عام
داستان ها را بخوان، تفسیر قر آنی کنی
می نمائی طی، مسیری پر ز انواع حیل
تا رسد روزی که خود شاهی و سلطانی کنی
گر رجالی، راه خود را راه یزدانی کند
آرزوها را دورتر از طبع حیوانی کنی
میثمی در راه حق، گر جان فشانی ها کنی
بوی تقوا گر بگیری ، عطرافشانی کنی
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
اعیاد مذهبی
عید غدیر
غزل(3)
می رسد فرمان، علی را جای خود تعیین کنید
دین حق را کامل و امر خدا تبیین کنید
چون علی بعد از تو باشد، حافظ ا سرار ما
نقش او را در جهان اعلام و هم تحسین کنید
جمع گشتند در غدیر خم، مسلمانان ز حج
زندگی را بعد من ، با نور حق شیرین کنید
بهترین هدیه برای مسلمین ، نصب علی
چون غدیر خم رسد،ای شیعیان آذین کنید
می کند تحریر قرآن را، امیر المومنین
حفظ دین باشد، که آنرا چون شما تدوین کنید
دین احمد با ولایت زنده و پاینده است
پس چرا بهر خلافت، مردمان بدبین کنید
می رسد دستور رب در آخرین حج نبی
دین حق را با امیر المومنین تضمین کنید
حکم حق را ناکثین و مارقین و فاسقین
می کنند تضییع ، جانا نقش خود رنگین کنید
میثمی خواهد ز مولا، عشق و ایمان و امید
جان خود را با علی، مولای خود، تامین کنید
می کند تبین رجالی، روز خم روز سرور
عید و جشنی می شود برپا ، جهان تزیین کنید
اعیاد مذهبی
عید مبعث
غزل(4)
می کند مبعوث پیغمبر، خدای لا یزال
تا که دین حق کند برپا و یابد آن کمال
می دهد فرمان به احمد، در بلاغ دین خود
تا شود اسلام عالم گیر و بر چیند ظلال
دین احمد، آخرین دین خدا در عالم است
شد نبی چله نشین اندر حرا ،با ذولجلال
هر که خواهد معرفت،جویا شود از دین حق
راه پیغمبر همیشه بود، راه اعتدال
عید مبعث، روز اعلام رسالت،روز وحی
در شب معراج حضرت، با خدا دارد مقال
مکه دریای فروغ وحی در آن خطه شد
بت پرستی شد ظلال و حق پرستی شد کمال
شد خدیجه صاحب فرزند یکتا فاطمه
در جهان پیدا نگردد همچو زهرا یک مثال
فاطمه خود صاحب انوار پاک اولیا ست
یازده نور مقدس، صاحب حسن و جمال
میثمی خواهان علم است و معارف از نبی
می شود روزی که گیرد از رسول بی مثال؟
ای رجالی شد محمد، شمس عالم شمس جود
شد بر اسلام صدمه ها وارد ، بعد از ارتحال
باسمه تعالی
اعیاد مذهبی
نیمه شعبان
غزل(5)
مژده ای منتظران، مهدی خوبان آمد
وقت شادی و شب نیمه ی شعبان آمد
قائم آل محمد، به جهان چشم گشود
وارث آل علی،مظهر ایمان آمد
منبع فیض الهی و کرم سوی بشر
بهر بیداری و برپایی قرآن آمد
او بود مظهر تقوا و همان صاحب فیض
گل نرگس ،گل بی خار گلستان آمد
رهبر امت و منجی جهان از ظلمت
پا به دنیا بنهاد، یار فقیران آمد
او بود مشعل قرآن و بود مظهر عشق
رخ تابان، شه جانان، پی فرمان آمد
دردمندان همگی منتظر رخصت حق
چونکه هادی جهان، مظهر احسان آمد
ز پس ابر برون شو، مه تاریکی شب
چونکه خورشید دل و صبح فروزان آمد
میثمی گفت مبارک به چنین نور جلی
نور قرآن و ولایت، شه شاهان آمد
تا به کی شعر سراید، چو رجالی ز فراق
گوشه چشمی بنمایی، مه تابان آمد
پیامبران الهی
حضرت یوسف
غزل (1)
هر چه در عالم شود، با اذن و با فرمان اوست
دیده گر بینا شود، با امر و با درمان اوست
چشم یعقوب نبی بینا شود، از یوسفش
پیرهن گردد وسیله، امر حق احسان اوست
می شود یوسف گرفتار حوادث دم به دم
آنچه سدی شد نلغزد، باور و ایمان اوست
گرچه در حق برادر شد ستم ها ئی چو چاه
آنچه باعث می شود نیکی کند ، وجدان اوست
نیست گرگی پست تر از نفس دون در آدمی
منجی انسان ز شرش ، پاکی و دستان اوست
شد زلیخا عاشق، روی و جمال آن نبی
باز می گردد در بسته، خدا سلطان اوست
گفت یوسف، ماه بر من می رود در سجدگاه
دید یعقوب نبی ، روح رسالت، جان اوست
می شود یوسف عزیز مصر و گردد او عزیز
عزت و ذلت وجودش،در ید و فرمان اوست
سوره ی یوسف سراسرحکمت است وبندگی
کن تفکر میثمی،هر آیه اش احسان اوست
گر بخواهی منزلت، تسلیم شرط اول است
کن رجالی تو اطاعت، چون قوا از آن اوست
پیامبران الهی
حضرت ابراهیم
غزل(2)
بی اثر شد، آتش نمرود، در جور و جفا
هست یزدان حافظ پیغمبر از شر و بلا
شد گلستان آتش ونمرود باشد در حزین
امر حق این بود، تا احیا کند نام خدا
می کند دعوت به توحید و پرستش رب خود
بت پرستی بود،جای حق پرستی، هر کجا
می زند با یک تبر، بر گردن انواع بت
جز سر یک بت، که باشد شاهد آن ماجرا
گفت ابراهیم با مردم ، که بت را بنگرید
او بگوید ما جرا را، پیش من آیی چرا
می دهند پاسخ نبی را، آن بود از تکه سنگ
آن نباشد قادر و آن عاجز از شرح و صدا
می کند توصیف حق را، صاحب علم لدن
من خدایی می پرستم، قادر است در هر کجا
می کند شب روز و روزت را کند تاریک وشب
او بود نزدیک تر از ذهن و گردن مر تو را
میثمی هر کس بگوید، من خدا را دیده ام
او بود جاهل ز حق،چون هست درخبط و خطا
ای رجالی ذات حق ،پوشیده باشد بر همه
او بود هم ظاهر و هم هست مخفی نزد ما
پیامبران الهی
حضرت موسی
غزل(3)
هر کجا عشقی بود، آن عشق ذات کبریاست
هر کجا کاری شود، با امر و فرمان خداست
می وزد باد روان و می دهد فرمان به موج
آنکه ساحل می برد گهواره را،او هر کجاست
می دهد فرمان به دریا، تا شود گهواره ای
ناخدای کشتی موسی، خدای انبیاست
مادر موسی کند شکوه، چرا باید چنین
آنکه برگشت می دهد وی را، خدای اولیاست
می شود موسی سفیر حق، درون کاخ ظلم
هر کجا نوری بود،شمع و چراغ آشناست
خاک و باد و آب را فرمان دهد هر روز وشب
آنچه را حق می کند،ازحکمت و دور از خطاست
می کند فرعون خداوندی، که من حی جلیل
غافل از اینکه حیات و هر مماتی با خداست
لشکر فرعونیان در آب می گردد هلاک
آنکه بر عالم خدائی می کند،حامی ماست
می کند ذکر نکاتی را رجالی از خدا
رشد انسان بندگی ،همراه با ذکر و دعاست
میثمی راه نجات و درک حق، در بندگیست
هر که خواهد نور حق، در اولیا و انبیاست
پیامبران الهی
حضرت مسیح
غزل(4)
عاشقان اعجاز انفاس مسیحا دیده اند
جمله کوران نورشان، از لطف بینا دیده اند
در کنار سالکان ، دلها چه روحانی شده
جمله پیران جهان خود را چه برنا دیده اند
مادر عیسی بود مریم، خدا او را گزید
عارفان، نور خدا در رنگ سیما دیده اند
اولین زن می رود معبد، میان عابدان
هر چه گویی، آیه ی انا سمعنا دیده اند
بود عیسی صاحب انفاس قدسی وعظیم
با نگاهش جمله رنجوران تسلا دیده اند
بس صداقت در میان دین ترسا شد عیان
هر چه در عالم کنند گویی که آنجا دیده اند
هرچه پنهان می شود آن را هویدا می کند
هر چه زیباییست در آن قد رعنا دیده اند
می برد یزدان مسیحا،سوی افلاک برین
مومنان بس جلوه ها از حق تعالی دیده اند
ای رجالی با توسل ، می توان درها گشود
چون اثرها از فراوانی دعاها دیده اند
میثمی عیسی کند زنده، به اذن کردگار
قدرت حق شد عیان ، دست بیضا دیده اند
پیامبران الهی
حضرت نوح
غزل(6)
نوح باشد،اولین پیغمبر صاحب کتاب
قوم او گشتند نابود و دچار سیل و آب
بت پرستی و لجاجت بود، آئین و مرام
می دهد فرمان خدا ، چون امر او باشد ثواب
می دهد فرصت خدا،تا نوح سازد کشتی اش
اهل ایمان بر خدا، محفوظ ماندند از عذاب
می دهد فرمان خدا،بر جوشش آب از زمین
شهر زیر آب بود و، ظالمان سرگرم و خواب
جمله کاخ ظالمان در آب می گردد فرو
حرف های زشت قومش را ندادش او جواب
می دهد حق پاسخ اهل گناه و شرک و جور
ظالمان نابود گردند ،شهر می گردد خراب
داشت حضرت عمر طولانی برای نشر دین
لیک اندک مردمی، دین را نمودند انتخاب
ای خدا ما را رها کن از حصار حصر خویش
پرده های معرفت پس زن، بر اندازان حجاب
می رود در راه یزدان میثمی، همچون پدر
او بگیرد مزد خود را،با تلاش و بی حساب
ای رجالی راه حق را، گر کنی طی با خلوص
اجر خود را از خدا گیری، نباشد آن سراب
پیامبران الهی
حضرت محمد
غزل(6)
آخرین پیک نبوت، منجی مردم رسول
جلوه ای از نور یزدان، گشته در احمد حلول
دین حق را می کند بر پا، امین ذوالجلال
تا کند مردم رها از غفلت و ظلم و جهول
می رساند وحی را، روح الامین از سوی حق
شان قرآن می شود نازل،سپس گردد نزول
هست احمد صاحب قرآن ، کتاب وحی و دین
می کند تبیین خدا، احکا م و افکار و اصول
دختران را زنده زنده کرده اند در زیر خاک
جهل و نادانی زیاد و کرده ارزش ها افول
دین احمد منجی مردم، ز هر آئین و کیش
هست اسلام محمد، بس فراگیر و شمول
جمله مردم، منتظر باشند تا منجی رسد
با قیام مصطفی، دعوت به دین گردد قبول
بعد فوت آخرین پیغمبر صاحب کتاب
عده ای از مشی حضرت خارج و گردد عدول
کسب علم دین رجالی کن، ز عالم در عمل
حاصل تعلیم باشد،تو چرا باشی عجول
میثمی سرچشمه ی فیض و عنایت، اهل بیت
هر که خواهد معرفت، باید بجوید تا حصول
فروع دین
نماز
غزل(1)
روح را سرشار عشق و معرفت کن با نماز
سوی حق از معرفت بگذار دستان نیاز
نور دل خواهی اگر، آن جستجو کن در نماز
حق بود مستغنی و او خالق و هم بی نیاز
ارتباط خالق و مخلوق در ذکر و دعاست
من گنه کار م خدایا، کی دهی ما را جواز
مرکب معراج من ،اندر نماز است وثنا
با نماز و مهر حق باشی تو دائم بی نیاز
تا توانی کن عبادت، موجب رشد است و فهم
دور کن دستان خود را جملگی از حرص و آز
روح را صیقل دهی، با بندگی اندر نماز
قبله گاه مسلمین در مکه هست و در حجاز
می دهد آرامش و تسکین، اگر خوانی تو آن
با جماعت خواندنش، گردد تو روحت دل نواز
دور کن خود را رجالی، از غرور و کبر و خشم
تا بسازی آدمی نو ، سوی یزدان آی باز
میثمی خواهان پرواز است و دیدار خدا
گفتگو کن با خدا، با کس نگو اسرار و راز
فروع دین
روزه
غزل(2)
دعا کردن در این ماه خجسته مستجاب است
که مهمانی یزدان عشق و احسان و ثواب است
شود شیطان گریزان و سر افکنده در این ماه
گرفتار غل و زنجیر و، او اندر عذاب است
بود ماه نزول و قدر و قرآن و رهایی
جواب هر چه مجهولات خواهی در کتاب است
علاج درد ما ،درمان نفس و ترک عصیان
شفای روح و جان، در پاکی عالی جناب است
سحر چون می رسد وقت دعا و هم نیایش
در این اوقات دل بی تاب یارو انقلاب است
صفای دل چو خواهی دل زدنیا برکن ای دوست
که شیطان دشمنی قهار وبس او بدحساب است
میان هر چه نیکویی تو کردی، روزه خوشتر
که اکسیر گل خوشبوی هم اندر گلاب است
دهد صیقل روان و روح ما را روزه داری
صفای روح و جان روزه داران بی حساب است
ره رستن ز دوزخ، زهد و تقوا و شفاعت
برای پرسشت ای میثمی صدها جواب است
اگر خواهی تو اشعاری ز حکمت یا ولایت
رجالی مسلکش، در گفتن گفتار ناب است
فروع دین
حج
غزل(3)
ما برای قرب ، سوی بیت جانان می رویم
ما به قصد یار ،سمت کعبه ی جان می رویم
حج مطار مومن خوش سیرت وخوش صورت است
ما به سوی کعبه ، قربانگاه خوبان می رویم
کعبه قربانگاه اسماعیل و قربانگاه دل
قبله گاه مسلمین را با دل و جان می رویم
حج حضور وحدت و هم صحنه ای ازمحشر است
ما صفا و مروه را با عشق یزدان می رویم
حج صفای روح و اعلام برائت از عدوست
بی رضای ایزدی، ما سوی حرمان می رویم
حج بود لبیک بر امر خدا در بندگی
سوی رضوان برین، نزد شهیدان می رویم
جامه ی احرام ما باشد کفن در این سفر
پوششی باشد که با آن سوی سبحان می رویم
حاجیان مشغول چرخش در سرای ایزدی
جملگی با ذکر رب ، لبیگ گویان می رویم
شد رجالی حاجی و حجش چه باشد دلپذیر
خوش به حال عاشقان ، با چشم گریان می رویم
میثمی خواهان حج است و لقای کبریا
هر که خواهد می رود، با روی خنندام می رویم
فروع دین
جهاد
غزل(4)
نفس را کشتن جهادی بی بدیل و اکبر است
جنگ با دشمن نزاعی مادی و آن اصغر است
نفس باشد سر کش و موجب شود انواع جرم
چونکه او یاغی ونافرمان و هم طغیان گر است
می نماید خود به انواع صور بهر فریب
هرکه تقوا را کند پیشه،امیر و مهتر است
ذکر حق باشد علاج این همه یاغی گری
دشمن دون بی محابا و قوی و برتر است
کار سختی هر کسی دارد در این جنگ و نبرد
دوری از شیطان علاج کار و خسران کمتر است
روح را تهذیب هر دم لازم وآن واجب است
هفت شهر عشق را رفتن به سوی دلبر است
از برای حفظ دین،از حق خود مولا گذشت
نفس را کشتن، جهادی همچو کار حیدر است
بندگی اندر نماز و روزه و حج وجهاد
چون عمل گردد به آنها، بهر انسان بهتر است
گر رجالی فائق آید، در نبرد نفس و عقل
روح و جان آرام گیرد، فرد عاقل برتر
است
میثمی خواهان تهذیب است و پاکی درون
گر رها گردد درون، شیطان ز افعی بدتر است
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
فروع دین
زکات
غزل(5)
گر بخواهی زندگی سامان بگیرد، ده زکات
موجب افزایش رزق است و عمرو هم حیات
گر بخواهی رستگاری ، در دو عالم همزمان
تکیه کن بر پنج اصل دین که شد راه نجات
گفت صادق در خصوص سوره ای بر مردمان
می شود رزقت فراوان ، گر بخوانی ذاریات
گر دهند مردم زکات خویش را در هر بلاد
فقر و اندوهی نباشد در درون شهر و هم اندر دهات
گر بخواهی صاحب امر و مکان گردد ظهور
جمعه عصری کن قرائت، تو فرازی از سمات
گفت پیغمبر توکل کن، تو در کل امور
چون خدا منجی ما، اندر حوادث، معضلات
شعر را در نشر دین گو، تا رسد پیغام حق
تا به کی درگیر دنیا و گرفتار لغات
من ندانم کی شود وقت عروج و وصل یار
نشر دادم ، بلکه باشد صالحات و باقیات
نشر علم باشد رجالی، از زکات و کن ادا
تا که گیرد وضع و اوضاعت کمی رو به ثبات
گر بخواهی میثمی توفیق یابی در امور
کن توکل، رو به سمت حق تو ازکل جهات
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی