باسه تعالی
مثنوی نامه ای به عمرو بن عاص
در دست ویرایش
مقدمه
این مجموعه منظومهای است حماسی که بر پایهی نامهی سی و نهم نهجالبلاغه، خطاب به عمرو بن عاص، سروده شده است. در این نامه، امیرالمؤمنین علی (ع) با زبانی تند و هشداردهنده، عمرو را به سبب پیروی از دنیا، همکاری با معاویه و پشت کردن به حق نکوهش میکند. او را بندهی دنیا، اسیر طمع، و همراه باطل میخواند و سرانجام او را به عذاب الهی بیم میدهد.
در این بازآفرینی، نامهی امام به قالب مثنوی حماسی در ۳۰۰ بیت درآمده است. انتخاب وزن حماسی برای آن، به دلیل هماهنگی با لحن کوبنده و پرخروش کلام امام علی (ع) بوده است. هدف از این کار، رساندن پیام نهجالبلاغه به زبان شعر و فراهم ساختن متنی است که هم جنبهی ادبی داشته باشد و هم جنبهی اخلاقی و تربیتی.
این اثر در سه بخش سامان یافته است: نخست، ستایش الهی و معرفی امام علی (ع) و خطاب ابتدایی به عمرو؛ دوم، نکوهش دنیاپرستی و پیروی کورکورانه از معاویه؛ و سوم، تهدید به کیفر الهی، بیان بیوفایی دنیا و دعوت به توبه و بازگشت به سوی خداوند.
امید است این منظومه بتواند گوشهای از حکمتهای امیرالمؤمنین را به صورتی تازه و هنری بازتاب دهد و برای خوانندگان، هم لذت ادبی فراهم آورد و هم چراغی برای زندگی باشد.
فهرست مطالب
مقدمه
-
بخش نخست: خطاب و ستایش الهی (ابیات ۱–۱۰۰)
- ستایش پروردگار و یاد نعمتهای او
- معرفی مقام امام علی (ع)
- آغاز خطاب و هشدار به عمرو بن عاص
-
بخش دوم: نکوهش دنیاپرستی و پیروی از معاویه (ابیات ۱۰۱–۲۰۰)
- تشبیه عمرو به پیروی از دنیا و حیوانات پست
- سرزنش دنیاطلبی و از دست دادن دین
- هشدار به عاقبت باطل و رسوایی دنیا
-
بخش سوم: تهدید و نتیجهگیری (ابیات ۲۰۱–۳۰۰)
- تهدید به کیفر الهی در دنیا و آخرت
- یادآوری بیوفایی دنیا و سرنوشت دوزخیان
- دعوت به توبه، پشیمانی و بازگشت به حق
- پایان نامه با عبارت «والسلام»
مثنوی حماسی «نامهٔ امام علی (ع) به عمرو بن عاص»
فهرست مطالب
- مقدمهٔ شاعر
-
بخش نخست: خطاب و ستایش الهی (ابیات ۱–۱۰۰)
- ستایش پروردگار
- معرفی امام علی (ع)
- آغاز خطاب به عمرو بن عاص
-
بخش دوم: نکوهش دنیاپرستی و پیروی از معاویه (ابیات ۱۰۱–۲۰۰)
- تشبیه عمرو به پیروی از شیر و سگ
- نکوهش دنیاطلبی و باختن دین
- هشدار به عاقبت دنیازدگی
-
بخش سوم: تهدید و نتیجهگیری (ابیات ۲۰۱–۳۰۰)
- تهدید به کیفر الهی در دنیا و آخرت
- بیوفایی دنیا و سرانجام دوزخ
- دعوت به توبه و بازگشت به حق
- پایان با «والسلام»
مقدمهٔ شاعر
به نام خداوند بخشنده و مهر
که او هست بر خلق، نیکی و بهر
سلام بر آن شاه مردان علی
که شد رهبر حق، یگانه ولی
سخنهای او نور ایمان بُود
چراغ ره و جانِ جانان بُود
یکی نامه دارد به عمرو بن عاص
که بر تخت باطل شد او ناسپاس
نهجالبلاغه گواه سخن
که در آن بود پند و حکمت به من
کنون من به نظم آورم آن پیام
که گردد چو شمشیر در دست عام
به سه بخش کردم سخن را تمام
که آسان شود راه فهم کلام
نخستین به ستایش یزدانِ پاک
دگر بر نکوهش به عمرو هلاک
سوم تهدید بر کار زشت و خطا
که برگشت باشد رهِ رهنما
امید است این مثنوی پرجلال
بود بر دل مردم آیینهحال
- مقدمه و خطاب (ستایش خدا و معرفی امام و زمینهی نامه)
- نکوهش و استدلال (نکوهش دنیاپرستی عمرو و پیروی او از معاویه با استعارهها و تشبیهات)
- تهدید و نتیجهگیری (هشدار امام به عاقبت کار و پایان با "والسلام").
پیشنهاد میکنم که من این منظومه را بخشبخش بسازم (هر بار ۱۰۰ بیت) تا هم شما بررسی کنید و هم اگر نیاز به اصلاح یا تغییر وزن و لحن داشت، در همان مسیر اصلاح کنیم.
بخش یکم: مقدمه و خطاب
۱
به نام خدایی که بخشد توان
که بی او نباشد بقا در جهان
۲
خدایی که بر خلق رحمت فزود
به هر جان و دل نور حکمت گشود
۳
ستایش سزاوار پروردگار
که او آفرینندهی روزگار
۴
جهانی به عدل و به حکمت بساخت
ز گیتی ره حق به مردم گشاخت
۵
سپاسم بر او کز ازل تا ابد
به هر دل صفا و به هر جان مدد
۶
کتابش چراغ ره آدمیست
کلامش به دل قوت و محرمیست
۷
فرستاد بر خلق پیغمبری
که جانش چراغ است و روحش بری
۸
محمد، رسول خدای بزرگ
که بر کفر بست از هدایت دریغ
۹
وصیّش علی، آن امام هدایت
که بر ظلم بست و گشود سعادت
۱۰
امیر شجاعت، امام یقین
که بر حق، بُوَد رهبر مؤمنین
۱۱
جهانی به نامش شود سربلند
کسی کو ز حق، جز ره او نگزند
۱۲
به فرمان او خلق ره میبرند
به گفتار او دین و دل میخرند
۱۳
کنون نامهای شد ز دل آشکار
خطابم به عمروست، مردی سوار
۱۴
همان عمرو کز حیله شد نامدار
ولی راه باطل گرفت اختیار
۱۵
تو ای مرد دنیا، بدین گوش دار
سخن بشنو از حاکم کردگار
۱۶
شنیدم که دین را ز دنیا فروختی
ز مهر معاویه، ایمان بسوختی
۱۷
تو دینت فدای هوای نفس
کجا ماند بر تو ز ایمان، جَرس؟
۱۸
به دنبال آن مرد بدنام رفتی
به دریای باطل چو کشتی شکفتی
۱۹
مرا نامهای سوی تو شد روان
که دانی حقیقت در این داستان
۲۰
بدانی که دنیا وفا بر نداشت
کسی کو بدو تکیه زد، جان گذاشت
۲۱
تو دینت بکردی گروی هوای
به دنبال آن مرد بدبهره رای
۲۲
معاویه کز باطل آراست کار
چو ماری است بنشسته در رهگذار
۲۳
تو عمرو به دنبال او گام زدی
به آتش زدی جان و ایمان بدی
۲۴
ز بهر زر و سیم، بر دین زدی
به دنبال او در ره کین زدی
۲۵
نهان گشت بر تو ره راستی
که بگرفت بر دست شیطان دستی
۲۶
بدان کاین همه نقش دنیا، فریب
چو خوابیست بر دیدهی مرد غریب
۲۷
ز دنیا چه ماند؟ جز اندوه و غم
که گیرد دل از مهر و از بیم هم
۲۸
معاویه را چون رهبر گرفتی
به مکر و به نیرنگ در میخفتی
۲۹
مرا دین رسول خدا رهنماست
تو را سیم و زر همچو بند قباست
۳۰
تو عمرو! بدانی که باطل فناست
ره باطل آخر به دوزخ سراست
۳۱
به پیروی آن مرد بیشرم و آب
به دست تو افتاد جز ننگ و عذاب
۳۲
چرا از ره حق چنین برگذشتی؟
چرا از حیات ابد درگذشتی؟
۳۳
نشنیدی که دنیا وفا بر ندارد؟
به جز فتنه و غم ثمر برنیارد؟
۳۴
به دست تو امروز بر دین جفا
که بردی دل از حق سوی هوسها
۳۵
به مانند سگی پی شدی در قفا
که دنبال شیر است اندر جفا
۳۶
نمیداند از شیر جز استخوان
به دنبالش آید همی بیامان
۳۷
تو دنبال آن مرد بدکارهای
که اندر ستم، نفس بیچارهای
۳۸
نه دنیا برایت بماند، نه دین
نه عزت، نه آرام، نه ملک و کین
۳۹
اگر سوی حق روی آری به کار
رسد آنچه خواهی به تو روزگار
۴۰
ولیکن چو با باطل آمیختی
ز دنیا و دین هر دو بگریختی
۴۱
شنیدم که در مجلس ننگ و ریا
کریمان به خشمند از آن بیحیا
۴۲
به نزد وی اهل حلم اندکاند
که در صحبتش زود بیدرکاند
۴۳
نه پرده بماندهست بر روی او
نه شرمی بود در دل و خوی او
۴۴
تو عمرو! چرا دین به دنیا فروختی؟
چرا راه تقوا ز دل برنَگفتی؟
۴۵
بدان کاین هوا راه شیطان بود
که جانت به آتش کشاند ز زود
۴۶
نه دنیا به دستت بماند، نه دین
به پایان رسد کار دنیا چنین
۴۷
اگر با من و با حق آیی به راه
نجاتت رسد از عذاب و تباه
۴۸
ولیکن چو باطل گرفتی به دست
ندانی چه پاداش در پیش هست
۴۹
اگر دست یابم بر تو و خصم
جزا میدهم بر ره ناپسند
۵۰
و گرنه بمانید تا روزگار
نماید شما را سزا در شمار
۵۱
بدانید عاقبت بدفرجام
که باطل بود همچو گردِ طعام
۵۲
نه آرام دارد نه فرجام نیک
که آخر بود آتشی سخت و تیک
۵۳
به دنیای فانی دل اندوختی
به باطل همه رنجها سوختی
۵۴
بزرگان تو را خوار دارند سخت
که بردی ز دنیا و دین روی و بخت
۵۵
چرا راه باطل گرفتی به دست؟
چرا دین و دنیا نهادی به شست؟
۵۶
اگر بازگردی به راه خدا
رهایی یابی ز درد و عنا
۵۷
ولیکن اگر ماندی اندر ضلال
به کامت رسد آتش و انفعال
۵۸
معاویه تو را به فتنه فریفت
به دامان باطل دلت را شکیفت
۵۹
مرا دین و تقواست سرمایهام
تو را زر و دنیا شده مایهام
۶۰
بیا سوی حق تا رهایی یابی
که بر نفس و شیطان زبونی نمانی
۶۱
بدان این جهان بازیچهسرای
که جز فتنه و رنج نیاورد جای
۶۲
نه عمری بماند، نه جاهی به دست
که آخر ز هر دو نماند جز شکست
۶۳
بدان کاین همه مال دنیای دون
چو خوابیست بر مردم بیسکون
۶۴
تو دنیا گرفتی و دین برفکندی
به دنبال مرد هواپرست بَدی
۶۵
نه راه سعادت برایت بماند
نه نیکاختری در کنارت بماند
۶۶
به مانند مرغی شدی در قفس
که افکندی از دست آزادی و بس
۶۷
نه دنیا برایت صفا میدهد
نه دینت تو را بر بقا میدهد
۶۸
به عمرو! بدان کاین رهی باطل است
که آخر تو را جز هلاهل نیست
۶۹
اگر حق بگیری، رهایی شوی
ز آتش، ز فتنه جدایی شوی
۷۰
ولیکن چو باطل گرفتی به کف
شود عاقبتت جز عذاب و لهف
۷۱
مرا این سخن نامهای شد به تو
که دانی حقیقت ز گفتار نو
۷۲
نه دنیا به کس ماند و نه به تو
نه نام و نه نان، نه سپاه و سبو
۷۳
به دنیا چه دل بستی ای مرد دون؟
که آخر بماند به جانت جنون
۷۴
بدان کاین جهان جای فانی بُوَد
که جز رنج و محنت نشانی بُوَد
۷۵
تو امروز در دام شیطان شدی
ز حق دور گشتی، پریشان شدی
۷۶
معاویه را رهبر خود ساختی
به دوزخ دل و جان خود انداختی
۷۷
نه دینت بماند، نه دنیای تو
نه ماند صفایی به سیمای تو
۷۸
اگر سوی حق آیی ای بدقضا
رهایی یابی ز چنگ بلا
۷۹
بدان کاین جهان پر ز فتنهسرای
که جز مرگ ندهد به آخر نوای
۸۰
نه مال و نه جاه و نه دنیا بماند
که جز نام بد با تو همراه ماند
۸۱
به دنبال باطل شدی خوار و زار
به دوزخ رساندی دل بیقرار
۸۲
چرا دین فروشی به دنیای دون؟
چرا جان سپردی به چاه جنون؟
۸۳
نه این ره برای تو آرام داشت
نه عزت، نه جاوید، نه نام داشت
۸۴
تو عمرو! به دنبال ننگ اوفتادی
به دریای باطل چو سنگ اوفتادی
۸۵
به مانند سگی در قفای درند
که داند ز شیر آنچه ماند گزند
۸۶
تو در پی معاویه راهی شدی
که باطل گرفتی و تباهی شدی
۸۷
نه دنیا به دستت بماند، نه دین
نه نیکاختری، نه وفا، نه یقین
۸۸
اگر با من آیی به راه خدا
نجاتت رسد از عذاب و عنا
۸۹
ولیکن چو باطل گرفتی به کف
ندانی که جز مرگ باشد شرف
۹۰
به دنیا چه دل بستی ای ناتوان؟
که آخر تو را جز عذاب است جان
۹۱
نه دنیا به دست تو باقی بماند
نه نامی به دفتر تو جاوید ماند
۹۲
به عمرو! بدانی که باطل فناست
ره باطل آخر به دوزخ سراست
۹۳
اگر سوی تقوا کنی رهسپار
بمانی به عزت در این روزگار
۹۴
ولیکن چو باطل گرفتی به دست
ندانی که جز مرگ نبود به پست
۹۵
به دنیا دل افکندی و دین زدی
به دنبال شیطان و کین زدی
۹۶
نه دنیا به تو سود دارد، نه دین
نه نیکاختری ماند با تو یقین
۹۷
بدان کاین جهان پر ز رنج و بلاست
که آخر ز هر کس نماند جز فناست
۹۸
نه مال و نه نام و نه جاه بماند
نه روزی که با تو به راه بماند
۹۹
به عمرو! بترس از خدای بزرگ
که آتش نگردد به جانت سترگ
۱۰۰
بدان کاین سخن نامهی من به توست
که در راه حق رهنمای توست
۱۰۱
تو عمرو! ز راه خرد دور گشتی
به دنبال باطل چو مزدور گشتی
۱۰۲
گرفتار دنیای بیاصل و پست
شدستی اسیرِ هوا، خوار و خست
۱۰۳
تو دینت فدا کردهای بر هوس
نماندهست جز فتنه بر جان و بس
۱۰۴
به مانند آن مرد بیآبروی
که پوشیده نبودش به باطل روی
۱۰۵
معاویه، بدنامِ فرزند حرب
که در فتنه، آتش فکند و نه ضرب
۱۰۶
چو مار سیاهی، خزیده به راه
که زهرش رساند به جانها تباه
۱۰۷
تو عمرو! به دنبال او ره گرفتی
به چاه ضلالت چو بیره شکفتی
۱۰۸
نه پرده بماندهست بر خوی او
نه شرم است باقی به گفتوگوی او
۱۰۹
تو همدست او گشتی ای ناپسند
که دین را به دنیای دون میفکند
۱۱۰
شنیدم که در مجلس ننگ و کین
ز بزرگان سخن میرود بر زمین
۱۱۱
کریمان ز او رنج و سختی برند
حلیمان ز صحبتش اندوه خورند
۱۱۲
چو با او نشینی، خرد برود
به جانت ز باطل شرر برزند
۱۱۳
چرا دین سپردی به دست فساد؟
چرا گشتی از حق چنین بیمراد؟
۱۱۴
نه دنیا وفا کرد بر هیچکس
نه بر تو بماند، نه بر آن دگر بس
۱۱۵
تو پنداشتی ملک دنیا وفاست
ندانستی آن فتنه و بیبقاست
۱۱۶
تو در دام ابلیس محکم شدی
ز حق و ز حقیقت محروم شدی
۱۱۷
بدان این جهان رهگذَر بیش نیست
به دستت به جز رنج و تشویش نیست
۱۱۸
نه مالی بماند، نه جاهی به کف
نه نامی به دفتر، نه باقی شرف
۱۱۹
تو عمرو! چرا راه باطل گرفتی؟
به آتش، سرای ابد را شکفتی
۱۲۰
نه دنیا تو را در امان مینهد
نه دینت به آرام جان میدهد
۱۲۱
به مانند مرغی شدی بیپناه
که بر دست صیاد افتد به راه
۱۲۲
نه آزادی از بند باطل بماند
نه آسودگی در دل و جان بماند
۱۲۳
تو در پی هوای معاویهای
به دام دروغش چو پروانهای
۱۲۴
به هر جا که او رفت، دنبال او
چو بنده به دنبال اقبال او
۱۲۵
بدان کاین رهی جز به دوزخ مباد
که باطل به پایان رساند مراد
۱۲۶
نه دنیا برایت صفا میدهد
نه دینت تو را بر بقا میدهد
۱۲۷
تو دنبال ننگی، نه دنبال دین
به دنیا سپردی دل و جان و بین
۱۲۸
اگر سوی حق روی آری به کار
نجاتت رسد ز آتش و زار
۱۲۹
ولیکن چو در باطل آویختی
به دوزخ دل و جان فرو ریختی
۱۳۰
به عمرو! بدان این سرای فریب
چو نقش سرابیست بر خاک غریب
۱۳۱
نه دنیا به کس ماند، نه نامدار
نه بر هیچکس شد وفادار کار
۱۳۲
به دنبال مرد هوس راندهای
به بازار دنیا، دل افکندهای
۱۳۳
نه ایمان برایت بماند، نه دین
نه آرام بر جان، نه نور یقین
۱۳۴
اگر سوی قرآن کنی رهسپار
برآید برون از دلت صد غبار
۱۳۵
ولیکن چو در دام شیطان شدی
به آتش سپردی همه بودنی
۱۳۶
به دنیا چه دل بستی ای بیخرد؟
که بر کس نماندش نه نام و نه بد
۱۳۷
نه روزی بماند، نه شب در صفا
نه ماند کسی در ره حق به جا
۱۳۸
تو در مجلس او چو بیدل شدی
به دنبال مکرش چو باطل شدی
۱۳۹
نه خیر و نه برکت ز او بر رسد
نه دین و نه تقوا به جانت رسد
۱۴۰
معاویهات رهبر بدسرشت
که جز فتنه در سینهی او نکشت
۱۴۱
به مانند گرگیست در بیشهزار
که گیرد ز مردم به خون یادگار
۱۴۲
تو هم در پی گرگ، دل دادهای
به دستش همه هستی افکندهای
۱۴۳
نه دنیا به تو سود دارد، نه دین
نه نامی به دفتر نه ننگی به بین
۱۴۴
اگر بازگردی به سوی خدا
رهایی یابی ز رنج و عنا
۱۴۵
ولیکن چو در باطل آویختی
به آتش سرای ابد ریختی
۱۴۶
به عمرو! سخنهای من پند دان
که بر دل بگیرد ره جاودان
۱۴۷
نه دنیا وفا بر کسی برنهد
نه در خاک بر کس وفایی دهد
۱۴۸
تو عمری به دنبال باطل شدی
به کامت رسد جز مذلت مدی
۱۴۹
به دنبال شیر آمدی همچو سگ
که جوید ز او لقمهای خُرد و تنگ
۱۵۰
ندانست کاین شیر با صولت است
که سگ را به دندان بیند شکست
۱۵۱
چو پیروی بیهوده کردی ز او
ندانستی انجام کارت نکو
۱۵۲
به دنیا چه دل بستی ای بیخرد؟
که آخر به آتش شوی دربدد
۱۵۳
نه این زر به کار تو آید، نه سیم
نه باقی بماند ز دنیا نسیم
۱۵۴
به دنبال مکرش تو رفتی به راه
که آید به جانت همی جز تباه
۱۵۵
اگر سوی قرآن کنی بازگشت
نجاتت رسد، ورنه در آتش است
۱۵۶
به دنیا چه دل بستی ای بدقضا؟
که آخر تو را جز عذاب است جا
۱۵۷
نه دنیا وفا کرد به کس تا کنون
نه بر تو بماند، نه بر دیگرون
۱۵۸
تو امروز در دست شیطان شدی
به فتنه، اسیر جهان شدی
۱۵۹
نه ایمان برایت بماند، نه دین
نه راه نجاتی، نه نور یقین
۱۶۰
اگر بازگردی به سوی خدا
رهایی یابی ز غم و جفا
۱۶۱
ولیکن چو باطل گرفتی به کف
نمانی به جز در ره اندوه و لهف
۱۶۲
به عمرو! بدان این جهان بیوفاست
که هر کس بدو دل دهد، بیبهاست
۱۶۳
نه روزی بماند، نه شب در صفا
نه ماند کسی در ره حق به جا
۱۶۴
تو عمرو! به دنبال باطل شدی
به آتش، دل و جان بسوزان بدی
۱۶۵
نه دینت بماند، نه دنیا به کف
نه باقی بماند تو را جز لهف
۱۶۶
اگر با خداوند پیمان کنی
به راه نجات ابد جان کنی
۱۶۷
ولیکن چو در دام باطل فتادی
به گرداب آتش سرانجام دادی
۱۶۸
بدان کاین جهان رهگذَر بیش نیست
به دستت به جز رنج و تشویش نیست
۱۶۹
نه نامی بماند، نه مالی به کف
نه باقی بماند جز اندوه و لهف
۱۷۰
به دنیا دل افکندی و دین زدی
به دنبال شیطان و کین زدی
۱۷۱
نه دنیا تو را در امان مینهد
نه دینت به آرام جان میدهد
۱۷۲
به عمرو! از این ره بگردان نگاه
به سوی خدا رو، ببر بار گاه
۱۷۳
که گر بازگردی، نجاتت رسد
به دل نور ایمان به راحت رسد
۱۷۴
ولیکن چو باطل گرفتی به دست
به آتش سپاری همه چیز و هست
۱۷۵
به دنیا چه دل بستی ای بیهنر؟
که آخر تو را جز عذاب است سر
۱۷۶
نه این سیم باقی، نه آن زر به کار
نه ماند به دستت ز دنیا بهار
۱۷۷
به عمرو! بدان کاین جهان فانی است
که جز رنج و محنت در او دانی است
۱۷۸
نه کس را بماند، نه نامی به جای
نه بر تو بماند، نه بر دیگر رای
۱۷۹
به دنیا چه بستی دل از روی جهل؟
که آخر تو را جز بلا نیست سهل
۱۸۰
نه دنیا تو را جاودان میدهد
نه دینت تو را بر امان میدهد
۱۸۱
به عمرو! بدین پند گوش فرا ده
که بر راه حق رهنما شو، خدا ده
۱۸۲
نه دنیا وفا کرد بر هیچکس
نه بر تو بماند، نه بر دگر بس
۱۸۳
تو در پی هوای معاویهای
به دام دروغش چو پروانهای
۱۸۴
به هر جا که او رفت، دنبال او
چو سگ در قفای در و بال او
۱۸۵
بدان کاین رهی جز هلاکت مباد
که در آخرش دوزخ آمد مراد
۱۸۶
نه دنیا تو را سود دارد، نه دین
نه باقی بود بر تو راه یقین
۱۸۷
اگر سوی تقوا کنی رهسپار
رهایی تو را آید از روزگار
۱۸۸
ولیکن چو باطل گرفتی به دست
به آتش سپاری همه چیز و هست
۱۸۹
به عمرو! چرا دین به دنیا سپردی؟
چرا از ره حق دل و جان ستردی؟
۱۹۰
نه این زر تو را سود دارد، نه سیم
نه ماند برایت ز دنیا نسیم
۱۹۱
به مانند خوابیست این زندگی
که جز غم نماند برون از سُرِی
۱۹۲
نه دنیا وفا کرد بر هیچکس
نه بر تو بماند، نه بر دگر بس
۱۹۳
تو امروز در دام شیطان شدی
به فتنه، اسیر جهان شدی
۱۹۴
نه دینت بماند، نه دنیا به کف
نه باقی بماند تو را جز لهف
۱۹۵
اگر بازگردی به سوی خدا
نجاتت رسد ز عذاب و جفا
۱۹۶
ولیکن چو باطل گرفتی به دست
به آتش سپاری همه چیز و هست
۱۹۷
بدان کاین جهان رهگذَر بیش نیست
به دستت به جز رنج و تشویش نیست
۱۹۸
نه نامی بماند، نه مالی به کف
نه باقی بماند جز اندوه و لهف
۱۹۹
به عمرو! پشیمان شو از این گناه
به سوی خدا رو، ببر بارگاه
۲۰۰
که گر بازگردی، نجاتت رسد
به دل نور ایمان به راحت رسد
۲۰۱
اگر دست یابد مرا بر شما
شود خوار عمرو و پسر هم روا
۲۰۲
که بینم شما را به کیفر تمام
رسد بر سرتان عذاب مدام
۲۰۳
به خون دل مؤمنان ریختید
به دست ستم آتش افروختید
۲۰۴
به دنیا سپردید ایمان خویش
به فتنه گشودید درهای کیش
۲۰۵
اگر باز مانید ز تیغ قضا
نماند شما را به جز جزا
۲۰۶
به روز قیامت رسد انتقام
که آتش شود جایگاه دوام
۲۰۷
نه مالی به کار آید و نه نسب
نه ماند شما را به جز نار و شب
۲۰۸
به عمرو! ز این خواب غفلت بپَر
که نزدیک شد روز حساب و خطر
۲۰۹
چو بازآید آن روز داور به عدل
شود بر تو آشکار ظلم و بدل
۲۱۰
به میزان حق هر چه کردی نهند
به نامهات آتش چو پیکان زنند
۲۱۱
نه دنیا تو را یاری آرد، نه زر
نه فرزند و پیوند یاری دگر
۲۱۲
تو ماندی و کردار بد در حساب
که آتش بود بهرهات بیشکاب
۲۱۳
اگر توبه آری به پیش خدا
ببخشد تو را از جفا و خطا
۲۱۴
ولیکن چو بر کین بمانی به پاف
شود دوزخِ سوز، بر تو کفاف
۲۱۵
تو عمرو! ز راه ستم بازگرد
که این ره ترا در جهنم سپرد
۲۱۶
به دنبال دنیا چرا خوار شدی؟
به دوزخ چرا همدم نار شدی؟
۲۱۷
نه دنیا وفا دارد و نه بقا
نه دینت بماند در این ماجرا
۲۱۸
اگر با معاویه کردی یکی
به آتش سپردی همه زندگی
۲۱۹
بدان کاین جهان رهگذَر بیش نیست
به دستت به جز رنج و تشویش نیست
۲۲۰
نه باقی بماند به دستت شرف
نه ماند برایت جز اندوه و لهف
۲۲۱
تو در دام دنیا شدی بینوا
که در آخر آتش بود جایگاه
۲۲۲
به هر جا که باشی ز مرگت رهی
نباشد مگر در جحیم آگهی
۲۲۳
نه دنیا تو را یاری آرد، نه مال
نه بر تو بماند شرف در کمال
۲۲۴
چرا دین سپردی به باطل زود؟
چرا دل نهادی به راه حسود؟
۲۲۵
نه شیرینهای دیدی از این طریق
نه آسوده گشتی ز آتش و دیق
۲۲۶
به عمرو! چرا خوار کردی خودت؟
چرا بر هوس، زار کردی خودت؟
۲۲۷
نه دنیا وفا کرد بر هیچکس
نه بر تو بماند، نه بر دگر بس
۲۲۸
اگر بازگردی به سوی خدا
رهی یابی از چاه غم و جفا
۲۲۹
ولیکن چو بر کین بمانی به پاف
شود دوزخِ سوز، بر تو کفاف
۲۳۰
به روزی رسد تیغ عدل خدا
که گیرد ز گردن سر از ماجرا
۲۳۱
نه پنهان شود ظلم تو در نهان
نه پوشیده گردد به روز جهان
۲۳۲
که بر نامههایت شهادت دهند
فرشتگان حق به محشر رسند
۲۳۳
نه عمرو! نماند تو را هیچ راه
مگر بازگردی به سوی اله
۲۳۴
به پند علی گوش جان واگذار
که در اوست نجات از آتش، قرار
۲۳۵
نه شمشیر دنیا، نه زر سودمند
نه باطل شود در قیامت پسند
۲۳۶
تو در پی سراب شدی بیقرار
که آخر تو را برد در قعر نار
۲۳۷
به مانند صیدی که در دام ماند
به دوزخ دل و جانت آرام ماند
۲۳۸
چرا دل نهادی به فریب زمان؟
که آخر تو را بسپارد به جان
۲۳۹
نه باقی بود بر تو نام و نشان
نه ماند تو را جز جحیم و فغان
۲۴۰
به عمرو! به پندم عمل کن کنون
که نزدیک شد روز محشر زبون
۲۴۱
نه دنیا تو را جاودان میکند
نه دینت به باطل امان میکند
۲۴۲
به دنبال دنیا چه دانی ز دین؟
که آید به جانت همی جز غمین
۲۴۳
به عمرو! تو بیدار شو زین هوس
که آخر تو را میبرد سوی خس
۲۴۴
به مانند خواب است این زندگانی
که بر کس نماند جزیر و نشانی
۲۴۵
نه دنیا وفا کرد بر هیچکس
نه بر تو بماند، نه بر دگر بس
۲۴۶
تو امروز در دام شیطان شدی
به فتنه، اسیر جهان شدی
۲۴۷
نه دینت بماند، نه دنیا به کف
نه باقی بماند تو را جز لهف
۲۴۸
اگر بازگردی به سوی خدا
نجاتت رسد ز عذاب و جفا
۲۴۹
ولیکن چو باطل گرفتی به دست
به آتش سپاری همه چیز و هست
۲۵۰
به عمرو! پشیمان شو از این خطا
به درگاه یکتا بیا با دعا
۲۵۱
که گر بازگردی، خدا رحمت است
نجات تو در سایهی رحمت است
۲۵۲
ولیکن چو در باطل آویختی
به دوزخ سرانجام آویختی
۲۵۳
نه دنیا تو را ماند، نه آخرت
نه نامی تو را ماند، نه حضرت
۲۵۴
به مانند برگی که بر باد شد
به آتش سپرده دل و جان شد
۲۵۵
تو عمرو! چرا از خرد دور گشتی؟
به دنبال شیطان چو مزدور گشتی
۲۵۶
نه این زر تو را سود دارد، نه مال
نه بر تو بماند شرف در کمال
۲۵۷
اگر بازگردی به سوی خدا
رهایی یابی ز ظلم و جفا
۲۵۸
ولیکن چو بر کین بمانی به پای
شود دوزخ و آتش، ترا جایگاه
۲۵۹
به عمرو! ز غفلت به بیدار شو
به راه خداوند، هوشیار شو
۲۶۰
که این زندگی رهگذر بیش نیست
به دستت به جز رنج و تشویش نیست
۲۶۱
نه دنیا وفا کرد، نه باقی بقا
نه ماند به دستت جز اندوهها
۲۶۲
به دنبال دنیا مرو، ای اسیر
که آتش بود بر تو روزی نصیر
۲۶۳
نه باقی بود بر تو زر یا گهر
نه در کف تو ماند جز درد و شر
۲۶۴
اگر با خدا عهد خویش بشکنی
به دوزخ سپاری همه بودنی
۲۶۵
ولی گر به قرآن کنی اعتماد
نجاتت رسد در قیامت چو باد
۲۶۶
به عمرو! چرا دین به دنیا فروختی؟
به آتش دل و جان خود سوختی
۲۶۷
نه باقی بود جز جحیم تو را
نه بر تو بماند رحیم تو را
۲۶۸
به دنبال مرد هوس راندهای
به دام دروغش دل افکندهای
۲۶۹
نه دنیا تو را سود دارد، نه دین
نه نامی بماند، نه نور یقین
۲۷۰
اگر سوی حق رو کنی زین سپس
نجاتت رسد ز آتش و هر هوس
۲۷۱
ولیکن چو باطل گرفتی به کف
نمانی به جز در ره اندوه و لهف
۲۷۲
به عمرو! بدان این سرای فریب
به آخر نماند چو خواب غریب
۲۷۳
نه دنیا وفا کرد بر هیچکس
نه بر تو بماند، نه بر دگر بس
۲۷۴
اگر دست یابد مرا بر شما
شود بر شما کیفر حق روا
۲۷۵
که بینم شما را به آتش سپار
که باشد سرانجامتان دوزخ خوار
۲۷۶
نه ماند به کف تو غرور و هوس
نه باقی بماند تو را هیچ بس
۲۷۷
به دنبال دنیا مرو بیش از این
که آتش بود بر تو پایان دین
۲۷۸
به عمرو! به پندم عمل کن به جان
که در اوست نجات و ره جاودان
۲۷۹
نه دنیا تو را یاری آرد، نه مال
نه نامی بماند، نه یار و نه آل
۲۸۰
به قرآن گر آری پناه و امید
نجاتت رسد ز آتشِ جاوید
۲۸۱
ولیکن چو باطل گرفتی به دست
به دوزخ سپاری همه چیز و هست
۲۸۲
به عمرو! چرا دین ز دستت فتاد؟
چرا جان به دنبال باطل نهاد؟
۲۸۳
نه دنیا بماند، نه دین در کف تو
نه باقی بود جز جحیم صف تو
۲۸۴
اگر سوی حق رهسپار آوری
به بهشت و آرام دل بگذری
۲۸۵
ولیکن چو بر کین بمانی به جای
شود دوزخ و آتش، ترا رهنمای
۲۸۶
به عمرو! بدان کاین سرای فناست
که آخر نه دنیا، نه دین بر بقاست
۲۸۷
نه باقی بماند به دستت شرف
نه ماند تو را جز اندوه و لهف
۲۸۸
به دنبال دنیا چرا خوار شدی؟
به دوزخ چرا همدم نار شدی؟
۲۸۹
به عمرو! پشیمان شو از کار زشت
که نزدیک شد روز داور سرشت
۲۹۰
نه دنیا تو را یاری آرد، نه زر
نه ماند تو را جز عذاب دگر
۲۹۱
به پند علی گوش جان بسپری
به بهشت جاوید آرام بری
۲۹۲
ولیکن چو باطل گرفتی به دست
به دوزخ سپاری همه چیز و هست
۲۹۳
نه دنیا تو را ماند، نه آخرت
نه باقی بود جز عذاب و محنت
۲۹۴
به عمرو! تو را این سخن رهنماست
که راه رهایی ز آتش، خداست
۲۹۵
به دنبال قرآن چو رو آوری
به باغ جنان جاودان بگذری
۲۹۶
ولیکن چو بر کین بمانی به پای
شود دوزخ و آتش، ترا رهنمای
۲۹۷
به عمرو! به پایان رسد این خطاب
که در اوست اندرز و پند و عتاب
۲۹۸
اگر گوش بسپاری بر راه حق
رهایی یابی ز نار و شقاق
۲۹۹
ولیکن اگر با معاویهای
به دوزخ سپاری همه خاویهای
۳۰۰
والسلام، ای عمرو! بدان کاین سخن
به پایان رسد با خدایی شدن
نتیجهگیری
نامهی امام علی (ع) به عمرو بن عاص، چه در قالب نثر نهجالبلاغه و چه در بازآفرینی حماسی، یک هشدار تاریخی و اخلاقی است. در این نامه، امیرالمؤمنین (ع) چهرهی عمرو را نمونهای از انسانِ اسیر دنیا، فریبخوردهی قدرت و وابسته به باطل معرفی میکند. او با لحنی کوبنده، یادآور میشود که دنیا وفادار نیست و کسی که دین خود را به بهای زر و جاه بفروشد، در حقیقت سرمایهی ابدی خویش را از دست داده است.
امام در این سخن، تنها به سرزنش بسنده نمیکند؛ بلکه در کنار نکوهش و تهدید، راه بازگشت را نیز مینمایاند. او عمرو را به توبه و بازگشت به حق فرا میخواند و یادآور میشود که اگر انسان از غفلت بیدار شود و به خدا پناه برد، درهای رحمت الهی همچنان گشوده است.
پیام کلی این نامه، فراتر از شخص عمرو بن عاص، هشداری برای همهی انسانهاست: دل بستن به دنیا سرانجامی جز حسرت و عذاب ندارد، و تنها راه رهایی، پایداری بر حق، وفاداری به حقیقت و پیروی از عدالت الهی است.
بدینسان، این مثنوی ۳۰۰ بیتی کوشید تا زبان حماسه و شعر را در خدمت این پیام بلند قرار دهد؛ پیامی که همچنان برای انسان امروز نیز تازه و زنده است.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۱۰