باسمه تعالی
نامه ای به اشعث
فرازی از نهج البلاغه(۴)
به نام خدایی که بخشد توان
که بی او نباشد بقا در جهان
خدایی که بر خلق، رحمت گشود
به هر جان و دل نور حکمت فزود
ستایش خداوند جان را سزاست
که یادش شفای دلِ مبتلاست
علی، آن امام صفا و یقین
که شد مقتدای همه مؤمنین
وصیِّ نبی، شیر حق، مرتضاست
که عدلش چراغ ره اولیاست
نوشت آن امام رهِ حق مدار
به اشعث، که شد والیِ آن دیار
امانت بُوَد این ولایت تمام
نه سرمایهی جاه و کبر و مقام
مبادا کنی بر خلایق جفا
که برگیرد از خاک، ظلمتسرا
نه جان را بماند صفا و نوا
نه دل را بماند امید و وفا
که این خانهی ظلم و جور و شرار
ندارد دوامی ، در این روزگار
به چشم پدر بین خلایق نگار
گروهی برادر، گروهی چو یار
چو آیینه شو در درون و برون
که بیعیب گردد ز تو هر فسون
نگاه خلایق به امثال توست
به کردار و رفتار و اعمال توست
اگر ره به باطل کنی آشکار
شود دین و دنیا همه نابکار
تو را بهر خدمت امانت دهند
نه بهر طمع، جاه و شوکت دهند
مبادا که غافل شوی از خدا
که جز او نیابی به دل آشنا
به روزی که گیرند آن جان تو
نه قدرت بماند، نه فرمان تو
تو ماندی و اعمال و کردار تو
کتاب خدا گشته معیار تو
مبادا شتابان شوی در امور
که باشد پشیمانیت در عبور
تو در راه عدل و صفا ره سپار
که یاری رساند تو را کردگار
لذا از عدالت تو غافل مشو
به دنیا و زرقش تو مایل مشو
جهان زود گردد به پایان کار
مبادا بمانی به غفلت دچار
مبادا که بینی به چشم غرور
که ماند تو را ملک و تاج و سرور
از این پس تو را بر رعیّت نظر
چو خورشید تابان، چو مهر پدر
اگر در ره حق کنی عدل و داد
خدا بر تو لطفی دو چندان نهاد
مبادا که بینی به چشم هوس
که این تخت و این جاه ماند به کس
به هر کار باید نظر بر خدا
که او پادشاه است و ما را وفا
به یاد ابد باش و فردای دین
که پاداش گیرد دلِ پاکبین
به هر کار باید خرد پیشه کرد
هماره به هر کار. اندیشه کرد
به دنیا مشو غافل از عدل و داد
که یاد تو ماند "رجالی" به یاد
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۰۹