باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به معاویه
فرازی از نهج البلاغه(۳)
به نام خدایی که بخشنده است
که نورش به جانها فزاینده است
خدایی که بر جان دهد روشنی
دل اهل معنا بود مَأمنی
خدایی که بنمود راه حیات
به جانها برافروخت نور نجات
سپاسش که جان را صفا میدهد
به دل نور ایمان جلا میدهد
وصیِّ رسول و ولیِّ جهان
که نورش درخشید بر مؤمنان
خداوند احمد، رسول امین
فرستاد بر خلق نوری مبین
پس از احمد آمد علی، رهنما
که جانش فدا شد به راه خدا
پس از قتل عثمان حکومت سزاست
به درگاه حیدر چه شور و صفاست
چو بیعت به دست علی شد تمام
صفا بر دل آمد ز عهد و دوام
ندیدند کس را سزاوارتر
ز مولای مؤمن، وفادارتر
که عدلش دل خلق روشن نمود
به تدبیر او مُلک ایمن نمود
علی را به بیعت همه دل سپرد
جهان در ره حق، به وحدت ببرد
معاویه را عهد و پیمان نبود
به دین خدا هیچ ایمان نبود
گمان بردهای شام، از آن توست
که دنیا خیال است و خسران توست
ندانی که این تاج و تخت و کلاه
به زودی شود بر تو اسباب آه
خلافت به فضل و به ایمان توست
نه ارث قبیله نه از آن توست
امامت به فرمان و اذن خداست
به رأی مسلمان، حکومت رواست
نه با مال حاصل شود این مقام
نه با تیغ گردد کمال و تمام
چو عهد ولایت به دوش آمدش
به بیعت، ره حق سروش آمدش
تو هم یک نفـر زین جماعت شوی
به بیعت درآی و به طاعت شوی
تو خود را مکن از خلایق جدا
که پایان کار جدایی فنا
بدان بیعتت باعث وحدت است
نگردد خلل در من و ذلت است
تو دانی که امت برای کمال
مرا برگزیدند در این جدال
نه دنیا بماند، نه این پادشاه
نه قدرت بماند، نه شام سیاه
نه شاهی بماند، نه این اعتبار
نه آن قدرت و لشکر و اقتدار
منم حجت حق، امام زمان
که با من بُوَد دین حق جاودان
خدا داد این عهد بر دوش من
که باشم به دین رهبر انجمن
منم حجت حق، وصی نبی
که با من بماند ره معنوی
پس امروز بیعت کنی، رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار
به دنیا " رجالی" چرا ناتوان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۰۷