باسمه تعالی
مثنوی نامهای به اشعث
در دست ویرایش
نهجالبلاغه، کتابی است جاویدان که در بردارندهی سخنان امام علی(ع) ـ آن پیشوای عدالت و حقیقت ـ میباشد؛ سخنانی که چراغ راه انسانها در همهی روزگاران است. یکی از این گنجینههای نورانی، نامهی پنجم نهجالبلاغه خطاب به «اشعث بن قیس» والی آذربایجان است.
امام در این نامه، حقیقتِ ولایت و حکومت را به عنوان امانت الهی بیان میکند، والى را از ستم و خیانت برحذر میدارد و او را به عدالت، خدمت به مردم، آبادانی زمین و یاد قیامت فرا میخواند.
این نوشته، کوششی است در بازآفرینی این نامهی شریف در قالب منظومهای حماسی با وزن مثنوی.
منظومه در ۳۰۰ بیت و در سه بخش سروده شده است:
- بخش نخست به تبیین مقام ولایت و امانتداری میپردازد.
- بخش دوم به اصول عدالت، مردمداری و خدمت به جامعه توجه دارد.
- بخش سوم با لحنی عبرتآموز، به یاد فنا، حسابرسی قیامت و حکمتهای پایانی اشاره میکند.
امید است که این کوشـش کوچک، گامی در پاسداشت معارف علوی و پیوند دلها با سرچشمهی نور باشد.
فهرست
منظومه نامه امام علی(ع) به اشعث
مقدمه ............................................. ص ۱
بخش اول: مقام ولایت و امانتداری (۱–۱۰۰)
- جایگاه حکومت در نگاه امام علی(ع)
- والی به عنوان نماینده خدا در میان مردم
- هشدار نسبت به طمع و سوءاستفاده از مقام
بخش دوم: عدالت و مردمداری (۱۰۱–۲۰۰)
- ضرورت آبادانی و عمران زمین
- مردم یا «برادران دینی» یا «یاوران در حق»
- هشدار درندهخویی و خونآشامی در حکومت
- اصول رفتار عادلانه و پرهیز از خیانت
بخش سوم: عبرت و حکمت پایانی (۲۰۱–۳۰۰)
- یاد مرگ و فناپذیری دنیا
- شتاب نکردن و سستی نورزیدن در امور
- حسابرسی الهی و نقش عمل در آخرت
- سرانجام نیکوکاران و عاقبت ستمکاران
پایان منظومه .................................... ص ۳۵
ساختار پیشنهادی منظومه
-
بخش اول: مقام ولایت و امانتداری
- ۱۰۰ بیت
- معرفی جایگاه حکومت در نگاه امام علی(ع)
- یادآوری اینکه والی نماینده خدا در میان مردم است
- تأکید بر امانت بودن مسئولیت
-
بخش دوم: عدالت و مردمداری
- ۱۰۰ بیت
- توصیههای امام به پرهیز از ستم و درندهخویی
- مردم یا «برادر دینی» یا «یاور در حق» هستند
- نقش والی در آبادانی و عمران
-
بخش سوم: عبرت و حکمت پایانی
- ۱۰۰ بیت
- هشدار به شتابزدگی یا سستی در امور
- یادآوری فنا و پایان همه کارها
- تأکید بر اینکه خیر را خدا شتاب میدهد و شرّ را نه
نمونه آغاز
به نام خداوند بخشنده کام
که بر جان و دل میفزاید مرام
جهانآفرینی که جان پرورَد
ز نور حقیقت دلان را خَرَد
علی، آن امام عدالتپرور
که در راه حق بود تیغ و سپر
نوشت از صفای دل و جان خویش
خطابی به اشعث، به فرمان خویش
که ای مرد، والی شدی بر دیار
امانت بُوَد کار و عهد و وقار
بدان این ولایت امانتگری است
نه راه طمع، نه ره داوری است
بخش نخست: امانت حکومت
۱. به نام خدای جهانآفرین
که بخشنده است و دلآور، معین
۲. خدایی که جانها ز او جان گرفت
دل اهل معنا ز ایمان گرفت
۳. خدایی که بر خلق، رحمت گشود
به هر جان و دل نور حکمت فزود
۴. سپاس آن خدای یکتا کنیم
که او را به جان، مقتدا میکنیم
۵. علی آن امام عدالتگُذار
که شد بر جهانیان رهبر و یار
۶. وصیّ رسول خدا، مرتضی
که بر عدل او دل بُوَد رهنما
۷. به تیغش امان یافت مظلوم و مست
ز عدلش جهان شد چو باغ به دست
۸. نوشت آن امام رهِ حقپرست
به اشعث که بر دیاری نشست
۹. چنین گفت کای مردِ مأمور کار
بدان کاین ولایت امانتگذار
۱۰. خدا را تو را آزمونیست سخت
که آیا کنی عدل یا ظلم و بَخت؟
۱۱. تو بر مردمان دیدهبان خدایی
به عدل آشنا، بر ره آشنایی
۱۲. تو را داد بر ملک، فرماندهی
ببین تا چه داری به جان آگهی
۱۳. مبادا به ظلمی دل آزارشان
مبادا بگیری تو اندوختشان
۱۴. امانت بُوَد این ولایت تمام
نه سرمایهی جاه، نه راه مرام
۱۵. به هر جان تو را حصّهای دادهاند
به هر دل تو را رشتهای دادهاند
۱۶. تو باید که در حفظ این عهد پاک
بکوشی شب و روز، بیترد و باک
۱۷. مبادا کنی بر خلایق ستم
که بشکافی از خون دلها حرم
۱۸. تو را جز زمین آبادان، نصیب
نباشد ز ملک و ز زر، جز فریب
۱۹. پس ای والی آذربایجان، بدان
که آباد کن ملک را بیگمان
۲۰. هر آنکس که اصلاح بسیار کرد
ز دنیا و دین، بهره بسیار بُرد
۲۱. تو را جز به آباد کردن، رهی؟
جز این نیست بر کار مردم بهی
۲۲. مبادا چو گرگی درنده شوی
به مال و به خونشان پرنده شوی
۲۳. که این مردمان یا برادر تو
و یاور شوند از برای تو، نو
۲۴. تو را یاوری در ستاندن حقوق
که بینی ز عدل و صفا، آن فروق
۲۵. تو را بر خلایق خدا آزمود
که آیا تو نیکو کنی یا فسود
۲۶. چو آیینه باشی درون و برون
که بیعیب گردد ز تو این فسون
۲۷. نگردند مردم به جز بر امیر
پس ای مردِ عاقل، تو باشی چو شیر
۲۸. ولیکن به عدل و به رحمت بزی
نه چون گرگ خونخواره، بیدل، تَپی
۲۹. چو مردم ببینند تو رهنما
بر آن ره روند از تو بیریا
۳۰. اگر ره به باطل نمایی به خلق
شود دین و دنیا چو ویران شِقَلق
۳۱. پس ای مرد، تقوای حق پیش گیر
به عدل و صفا بر جهان کیش گیر
۳۲. خدا را تو دادی دل و جان خویش
مبادا که بفروشی ایمان خویش
۳۳. نه این تخت و تاج است ماندنی
نه این ملک و مال است پاینده نی
۳۴. تو را بهر خدمت امانت دهند
نه بهر طمع، جاه و شوکت دهند
۳۵. مبادا که غافل شوی از خدا
که این منصبت میرود زود، هَلا
۳۶. به روزی که بستانَدَت جانِ پاک
نه لشکر بماند، نه مال و نه خاک
۳۷. تو ماندی و اعمال و کردار تو
کتاب خدا گشته معیار تو
۳۸. مبادا که در ظلم آری خطا
که بگریزَد از تو دلِ آشنا
۳۹. خدا را به یاد آر در هر عمل
که او میدهد روز و شب بر تو دل
۴۰. اگر بر رعیت کنی مهربان
شود نام نیکت به دوران عیان
۴۱. وگر ظلم پیشه کنی، وای تو
که گردد ستمگر، ز رسوایی تو
۴۲. به هر کار بنگر تو در عاقبت
مکن پیش از اندیشهها، هیبت
۴۳. مبادا شتابان شوی در امور
که باشد پشیمانیات در عبور
۴۴. مبادا به تأخیر اندازی صلاح
که آید به تو خسران و افتضاح
۴۵. زمان هر کاری به وقتش رسد
که هر چیز وقتی به حقش رسد
۴۶. چو نیکی بود، حق شتابان دهد
چو شر بود، آن را شتابان نهد
۴۷. جهان بُوَد این، پر ز آزمون
که گردد نمایان در او خیر و شوم
۴۸. تو در راه عدل و صفا ره سپار
که بگشاید از تو خداوند کار
۴۹. مبادا که بینی جهان را به خویش
که این ره نباشد سزاوار کیش
۵۰. زمین جز به آباد کردن نماند
همه نام بد در جهان بر تو ماند
۵۱. اگر باغ ایمان کنی سبز و شاد
به فردوس جاوید خواهی تو باد
۵۲. ولی گر به بیداد و ظلمی رسی
به خسران دنیا و عقبی کسی
۵۳. پس ای اشعث، از عدل غافل مشو
به دنیا و مال و طمع دل مشو
۵۴. به هر حال در بندگی کوش تو
که در بندگی یابی آغوش تو
۵۵. خدایی که جانت بداده امان
تو را آزموده به هر امتحان
۵۶. مبادا بیند در عمل جز فساد
که رسوا شوی پیش خلق و معاد
۵۷. بگیر این ولایت چو ودیعهای
نه چون ملک و مال و طبیعهای
۵۸. تو را چون خدایی چنین آزمود
ببین تا چه در راه حق میسرود
۵۹. جهان زود گردد به پایان کار
مبادا بمانی به غفلت دچار
۶۰. چو نیکی کنی جاودان ماند نام
چو بیداد، گردد جهانت حرام
۶۱. مبادا که بینی به چشم غرور
که ماند تو را ملک و تاج و سرور
۶۲. ز دنیا نماند به کس بهرهای
مگر آنچه بنشاند در مزرعهای
۶۳. تو زین کار آباد باید کنی
ره عدل و تقواست باید کنی
۶۴. نه مال است ماندنی و نه زمین
نه این تخت و کاخ و نه باغ و نگین
۶۵. به عدل است ماندن به نام بلند
به ظلم است رفتن به قعر نژند
۶۶. تو را ای امیر آزمودند سخت
که آیا بُوَد عدل یا جور بخت؟
۶۷. پس از این، تو را بر رعیت نظر
چو پدری مهربان، چو نوری سحر
۶۸. مبادا که بینی به چشم شکار
که مال و رعیت تو را شد شکار
۶۹. به یاد آور آن روز سخت حساب
که دوزخ بود بهر مرد شتاب
۷۰. وگر در ره حق کنی عدل و داد
بهشت ابد بر تو آید گشاد
۷۱. مبادا کنی با رعیت جفا
که گردد ز عدلت جهان پر صفا
۷۲. اگر مهربانی، خدایت دهد
همه خیر دنیا و عقبی دهد
۷۳. مبادا که بینی به چشم هوس
که این تخت و این جاه ماند به کس
۷۴. به هر کار باید نظر بر خدا
که او پادشاه است و ما را جزا
۷۵. نه این لشکر آید به کار تو روز
نه این مال و مکنت، نه آن خاک و روز
۷۶. تو ماندی و اعمال خویش آشکار
که در پیش یزدان بود اعتبار
۷۷. مبادا که غافل شوی از رهی
که عدل است و تقواست تنها بهی
۷۸. خداوند بیداد را برکند
به ظالم همیشه بلا آورد
۷۹. ولیکن به عادل عطا میکند
به هر دو سرا او صفا میکند
۸۰. پس ای والی آذربایجان پاک
مکن جز به تقوا و عدل و ملاک
۸۱. تو را آزمونیست دشوار و سخت
که آیا کنی عدل یا ظلم و بخت؟
۸۲. چو در عدل بینی جهان را بهکام
شود نام نیکت به دوران تمام
۸۳. ولی گر به بیداد روی آوری
به فردای محشر چه پاسخ بری؟
۸۴. جهان ماند بیقدر و بیاعتبار
نه این مال ماند، نه این شهریار
۸۵. به هر کار باید خرد پیشه کرد
که بیخردی مرد را کور کرد
۸۶. مبادا شتابان شوی در صلاح
که آید به پایت شکستی و آه
۸۷. مبادا به تأخیر اندازی رهی
که فوت شود بر تو آن آگهی
۸۸. زمان است میزان هر کار و بار
به هنگام خود باید آید به کار
۸۹. اگر خیر باشد، خدا زود دهد
وگر شر بود، هیچ شتابی نهد
۹۰. جهان آزمونی است بس بیقرار
که بر مرد گردد نمایان عیار
۹۱. پس ای اشعث، از عدل غافل مشو
به راه خدا جز به باطل مرو
۹۲. خدا را به هر لحظه یاد آر و بس
که در یاد او یابی آرام و کس
۹۳. نه دنیا بماند، نه این پادشاه
نه قدرت بماند، نه آن اشتباه
۹۴. به یاد ابد باش و فردای دین
که پاداش گیرد دلِ پاکبین
۹۵. تو را چون خدایی چنین آزمود
مبادا که بر ظلم باشی حسود
۹۶. به هر حال ره عدل باید گرفت
ره بیداد را باید از دل گرفت
۹۷. به نام خدا عدل را پیشه کن
به اخلاص، هر لحظه اندیشه کن
۹۸. چو در عدل باشی تو محبوب خلق
ببینی ز یزدان همه فیض و دَلق
۹۹. ولی گر ز عدل و صفا بگذری
به فردای محشر چه پاسخ بری؟
۱۰۰. پس ای مردِ والی، بترس از خدا
که او میدهد پادش، در ماجرا
بخش دوم: عدالت و مردمداری
۱۰۱. امام عدالت، به نامه چنین
نوشت اندر آن عهد پاک و گزین
۱۰۲. که ای اشعث، ای والی روزگار
ببین تا چه باشی تو در کار زار
۱۰۳. رعیت نه دشمن، نه مال تو اند
همیشه امانت به حال تو اند
۱۰۴. مبادا که بینی چو صید و شکار
که بخری به ظلم از جهان اعتبار
۱۰۵. رعیت امانت، چو فرزند توست
نه آن گنج پنهان که پیوند توست
۱۰۶. یکی بر تو همچون برادر به دین
دگر یاوری در ره آفرین
۱۰۷. همه بندهی خالق کردگار
که دارد بر ایشان تو را رهسپار
۱۰۸. تو را رهبر و پاسبان کردهاند
به تقوا و عدلت نشان کردهاند
۱۰۹. مبادا که چون گرگ خونخوار شوی
به خون و به مالشان طلبکار شوی
۱۱۰. به رحمت بساز و به مهر آوریش
به عدل و صفا رهگذر آوریش
۱۱۱. رعیت دلآشفته و زخمخور
نپاید به فرمان ظلم و شرر
۱۱۲. چو والی شود بیصفا و امان
جهان گردد آکنده از دودمان
۱۱۳. ولیکن اگر مهربانی کند
جهان را چو باغ جوانی کند
۱۱۴. تو در چشم مردمان آیینهای
که بینند کردار بیکینهای
۱۱۵. به نیکی چو باشی، به نیکی روند
به باطل چو آیی، به باطل تنند
۱16. تو را واجب است آشنایی به راه
که در او نباشد فریب و گناه
۱۱۷. بترس از دعای دلِ دردمند
که گردد به شبهای غم، مستمند
۱۱۸. دعای ستمدیده بالا رود
به درگاه ربّ جلیل آید وُد
۱۱۹. خدا بشنود نالهی زخمخورد
به عدلش کند ظالمی را ستُرد
۱۲۰. مبادا که دُرّ خونِ مردم خوری
که فردا به آتش درافتد سری
۱۲۱. تو مالک نه بر جان، نه بر مالشان
تو را پاسبان است بر حالشان
۱۲۲. اگر دادشان را بگیری تمام
شود نام نیکت به دوران مقام
۱۲۳. وگر نه، ز بیداد و ظلمی به دل
شود نام ننگت به دوران خجل
۱۲۴. تو را بایدم رحمت اندر عمل
نه جور و جفا، نه ره بیخجل
۱۲۵. بپرور دل از مهر و از عدل پاک
که عدل است سرمایهی دهر و خاک
۱۲۶. رعیت چو بیند تو را دادگر
شود دل به آرامی از رنج و شر
۱۲۷. ولی گر ببینند ظلمی به تو
شود خشم یزدان گران بر عدو
۱۲۸. به بیداد مگشای در بر خلایق
که بیزار گردد دل از تو حقایق
۱۲۹. تو را مردمان همچو سرمایهاند
که در عدل و رحمت به پویندهاند
۱۳۰. مبادا که این سرمایه ضایع کنی
به بیداد و کین کار شایع کنی
۱۳۱. به نیکی بماند اثر در جهان
به بیداد ماند فقط داستان
۱۳۲. به عدل است والا شدن در زمین
به ظلم است پست و خوار و غمین
۱۳۳. اگر مردمان را به حق رهبری
خدا در جهان نام نیکت بری
۱۳۴. ولی گر به جور و جفا ره بری
به فردا به دوزخ سزاوار تری
۱۳۵. رعیت چو آیینهی والی است
نمایانگر عدل و اعمالی است
۱۳۶. به چشم تو بینند کردار خویش
به رفتار تو سازند بنیاد خویش
۱۳۷. پس ای اشعث، ای والی بیریا
مباشی به مردم تو جز با وفا
۱۳۸. تو را بر رعیت خدایی گماشت
به عدل و امانت تو را برگزاشت
۱۳۹. اگر خائن آیی به این کار پاک
شود نام ننگت چو بر سنگ و خاک
۱۴۰. ولی گر وفادار باشی به عهد
خدا بر تو بخشد سعادت به مَهد
۱۴۱. به مهری که با خلق داری، ببین
شود بر تو آسان رهِ دین و دین
۱۴۲. به ستم، دلها شود آکنده ز داغ
به عدل، آید از آسمان بار باغ
۱۴۳. مبادا کنی فرق در بین خلق
که این ظلم گردد چو آتش به دَلق
۱۴۴. همه بندهاند و همه بر خدا
یکی را مکن بر دگر بیدریغا
۱۴۵. به هر کس به حق بایدت بنگری
نه بر مال و مکنت به دل پروری
۱۴۶. تو باید چو پدری مهربان
به یتیمان و مسکین و درماندگان
۱۴۷. به دلهای آنان چو مرهم بزن
که بگریزد از جانشان هر محن
۱۴۸. چو والی به خونخواری آید به کار
جهان گردد از عدل و تقوا تهیبار
۱۴۹. ولیکن اگر والی از عدل گفت
جهان را به مهر و صفا در نوشت
۱۵۰. تو را آزمون است هر روزگار
که آیا به نیکی کنی یادگار
۱۵۱. مبادا که در ملک چو دیو شوی
که درنده و خونریز و پست و غوی
۱۵۲. تو را بر رعیت خدا ناظر است
که بینَد عملها، خدا قادر است
۱۵۳. مبادا فراموش گردد ز یاد
که فردا به محشر رسد کار داد
۱۵۴. ز هر کس حسابی ست گیرد خدای
نه پنهان شود کار تو در خفای
۱۵۵. چو اشعث، به عدل آشنا باش تو
به یزدان وفادار و شیدا باش تو
۱۵۶. به هر کار تدبیر باید نخست
که بیتدبیر آید پشیمانیات دوست
۱۵۷. مبادا که کاری به تندی کنی
که بر عاقبت درد و رنجی زنی
۱۵۸. مبادا به تأخیر اندازی عمل
که گردد به حسرت تو را مشتعل
۱۵۹. هر آن کار وقتی و وقتی تمام
که بیرون از آن وقت گردد حرام
۱۶۰. چو وقتش رسید آن عمل را بکن
مبادا ز تأخیر جان را شکن
۱۶۱. مبادا به هنگامهی کار خیر
تو غافل شوی و شوی بیپیر
۱۶۲. خدا هر عمل را سرآمد دهد
به هنگام آن، نیک سامان نهد
۱۶۳. اگر کار نیکی به پیش آیدت
خدا زود رحمت عطا سازدت
۱۶۴. وگر کار شرّ است و بدخواهی است
به تأخیر افتد که بیراهی است
۱۶۵. پس ای اشعث، این رازها را شنو
به حکمت، ره زندگانی بجو
۱۶۶. جهان آزمایشگه بندههاست
که هر کس چه دارد، بر او برملاست
۱۶۷. تو را بر رعیت خدا آزمود
که آیا به عدل و وفا میسرود؟
۱۶۸. مبادا خیانت کنی در امان
که گردد تو را ننگ در هر زمان
۱۶۹. به یاری رعیت بمان ای امیر
که بیرحم بودن نباشد به خیر
۱۷۰. تو را نام نیکو بماند اگر
به نیکی کنی بهر خلق سحر
۱۷۱. ولی گر به جور و جفا ماندی
به نفرین مردمان نشاندی
۱۷۲. تو را گر دعای نکو همراه شد
به فردا بهشتت چو درگاه شد
۱۷۳. ولی گر دعای ستمدیده بود
به نفرین او جانت آلوده بود
۱۷۴. به عدل است آرام خلق جهان
به ظلم است آشوب و رنج و فغان
۱۷۵. تو را از برای عدالت گماشت
نه آنکه به بیداد نامت بگاشت
۱۷۶. اگر عادل آیی به این عهد پاک
خدا بر تو بخشد ز الطاف خاک
۱۷۷. ولی گر خیانت کنی در عمل
به فردا تو باشی به آتش بدل
۱۷۸. جهان را ببین، بیوفا و فریب
نماند به کس جز عمل در نصیب
۱۷۹. پس ای مرد، کاری کن اکنون به عدل
که فردا نگردی ز حق بیبدل
۱۸۰. جهان ناپسند است جز عدل و دین
که ماند به جا جز صفای یقین
۱۸۱. به یاری رعیت بمان بیغرور
که این کار باشد رهِ کارساز نور
۱۸۲. مبادا فراموش گردد تو را
که فردا جزا در پی ماجرا
۱۸۳. رعیت به عدل تو آسوده است
به بیداد تو روزشان بوده است
۱۸۴. تو را رهبر و پاسبان کردهاند
به تقوا و عدلت نشان کردهاند
۱۸۵. مبادا به ظلم و به بیداد زی
که گردی به فردا تو آتشفَزی
۱۸۶. به رحمت، به مهر، به عدل و وفا
بساز این ولایت چو باغ صفا
۱۸۷. تو را هر عمل آیدت پیش روی
به داور دهد داوری نکتهجوی
۱۸۸. خداوند بیند، حساب آورد
به میزان عدلش عتاب آورد
۱۸۹. تو را جز به عدل و صفا راه نیست
به بیداد ماندن سزاوار نیست
۱۹۰. تو را رهبر خلق رحمت بود
نه آن ظلم و بیداد و محنت بود
۱۹۱. اگر نیکنامی همیخواهیات
به عدل و امانت بیار راهیت
۱۹۲. ولی گر ز تقوا و عدل بگذری
به نفرین مردان گرفتار تری
۱۹۳. به هر کار باید به عدل آوری
که نامت به دوران به جا پروری
۱۹۴. وگر جز به بیداد ره بگشایی
به نفرین اهل جهان بسپاری
۱۹۵. پس ای اشعث، این عهد یادت بمان
به عدل و صفا بر، به مهر و امان
۱۹۶. جهان را به تقوا توان ساختن
نه با ظلم و بیداد و خون ریختن
۱۹۷. به عدل است ماندن به نام بلند
به بیداد رفتن به قعر نژند
۱۹۸. تو را نام نیکو به عدل آیدت
به بیداد رسوایی آیدت
۱۹۹. پس این عهد را در دل و جان بگیر
به یزدان وفادار باش و به خیر
۲۰۰. اگر مرد عدلی، تو جاوید باش
وگر ظالمی، در جحیمید باش
بخش سوم: عبرت و حکمت پایانی
۲۰۱. جهان را ببین، ای امیر زمان
که گردد فناکار، بیپای و جان
۲۰۲. چه بسیار شاهان که بگذاشتند
جهان را به مردن رها داشتند
۲۰۳. نه آن تخت ماند و نه آن تاج و مال
بجز نام نیکو نماند از مجال
۲۰۴. اگر نام بد ماند، ماند چو داغ
که آتش زند در دل نسل و باغ
۲۰۵. پس ای مرد هوشیار، پند آورید
ز مرگ و ز فردای بند آورید
۲۰۶. مبادا که غافل شوی از حساب
که آن روز گردد بر اهل خراب
۲۰۷. هر آن کس که در ظلم و بیداد زیست
به فردا به آتش گرفتار بیست
۲۰۸. هر آن کس که در عدل و تقوا بماند
به فردوس جاوید مأوا بخواند
۲۰۹. جهان را چو مهمانسرایی ببین
که فردا بمانی نه در او یقین
۲۱۰. به امروز باید عمل ساختن
نه فردا به حسرت دل انداختن
۲۱۱. اگر نیکویی آوری در عمل
بمانی سرافراز در پایگِل
۲۱۲. وگر جز به بیداد و ظلم آوری
به نفرین مردم گرفتار تری
۲۱۳. به هر کار تدبیر باید نخست
که بیتدبیر آید پشیمانیات دوست
۲۱۴. مبادا که در کارها شتابی
که گردد ز آن راه تو پرخرابی
۲۱۵. مبادا که تأخیر باشد به خیر
که فرصت نماند به فردا، ز دیر
۲۱۶. به وقت عمل هر چه باید بکن
که فردا به تأخیر جان را مَسوزن
۲۱۷. چو تقدیر هر کار دارد زمان
به هنگام آن کن عمل را عیان
۲۱۸. خدا در همه کار حکمت نهاد
به هر چیز او راه قدرت گشاد
۲۱۹. اگر کار نیکو به هنگام شد
به رحمت، درِ خیر بر بام شد
۲۲۰. وگر کار شرّ است و بیداد محض
خدا آنچنان کار ننهد به غرض
۲۲۱. پس ای مرد، از شر بپرهیز سخت
که فردا ببینی عذابش به بخت
۲۲۲. جهان امتحان است و مردان در آن
همی آزموده شوند در زمان
۲۲۳. تو را هم کنون آزمودست حق
که آیا به نیکی کنی کار صدق
۲۲۴. به مردم وفادار و خدمتگر آی
که این کار باشد ره مهر و جای
۲۲۵. مبادا فراموش داری خدا
که بیناست و داناست بر هر خطا
۲۲۶. هر آن کار پنهان کنی در نهان
نماید به فردا چو روز عیان
۲۲۷. به هر گام و هر فعل و هر ماجرا
خدا هست دانای آن ماجرا
۲۲۸. مبادا که پنداری از او گریز
که در محضر اوست همه رستخیز
۲۲۹. تو را زاد و توشه در این ره عمل
که ماند به فردا چو سرمایهدل
۲۳۰. به دنیا مبند اعتماد ای عزیز
که فردا شوی خاک و عبرتپذیر
۲۳۱. جهان بیوفا را چه در دست توست؟
همه مال دنیا چو خواب و هُست
۲۳۲. به فردا نماند از آن یک نشان
بجز نام نیکو در این داستان
۲۳۳. تو باید که در ملک یزدان روی
نه در مال مردم چو دیوانخوی
۲۳۴. تو را بهر این کار یزدان گزید
نه آنکه به بیداد مردم کشید
۲۳۵. به عدل و صفا کار را پیش بر
که ماند ز تو یاد پاکی به سر
۲۳۶. وگر جز به بیداد بر ره شوی
به آتش، به فردا گرفتار شوی
۲۳۷. جهان چون سرای گذرگاههاست
نه آن خانهی جاودان و بقاست
۲۳۸. تو ای اشعث، از این جهان پند گیر
که فردا به خاکی شوی ناگزیر
۲۳۹. به امروز باید به عدل و وفا
بسازی تو بنیاد فردای ما
۲۴۰. که فردا چو بر دوزخ آید ندا
ندارد کسی جز عمل رهنما
۲۴۱. به عدل است ره در بهشت خدا
به ظلم است ره در جحیم فنا
۲۴۲. پس این را بدان تا به فردا شوی
به باغ سعادت هویدا شوی
۲۴۳. مبادا که بر ظلم دل بندگی
که در آتشش جان همیزندگی
۲۴۴. به رحمت بمان، تا به رحمت رسی
به بیداد مرو، تا به لعنت رسی
۲۴۵. اگر والیی، عادل و دادگر
بمانی به تاریخ چون برگ زر
۲۴۶. وگر والیی، ظالم و ستمگر
بمانی به تاریخ چون ننگ و شر
۲۴۷. جهان یاد نیک از تو خواهد به جا
به شرطی که باشی تو بر حق، وفا
۲۴۸. تو را پند دادم به مهر و صفا
به یزدان سپردم ره ماجرا
۲۴۹. مبادا که غافل شوی از سرانجام
که فردا تو باشی گرفتار و خام
۲۵۰. تو را عهد این نامه یادت بمان
به هر گام و هر کار و هر داستان
۲۵۱. به دنیا مشو فخر و مغرور و مست
که چون بگذرد، خاک باشد نشست
۲۵۲. همه مال دنیا به یک دم شود
به باد فنا در شکم کم شود
۲۵۳. بماند فقط عدل و تقوای تو
به فردا شود زاد و سرمای تو
۲۵۴. به محرومان بخش و به یتیمان نظر
که این کار باشد ره اهل بشر
۲۵۵. به بیمار بنگر، به نادار هم
که این است در ملک یزدان قلم
۲۵۶. به اشک یتیمان مکن بیوفا
که گردد به آتش دلت مبتلا
۲۵۷. به آه ستمدیدگان گوش کن
که این است در ملک رهروش کن
۲۵۸. اگر بشنوی نالهی بینوای
به فردا تو باشی رها از بلای
۲۵۹. ولی گر به آن ناله بیاعتنا
به دوزخ شوی مبتلا در جزا
۲۶۰. به عدل است آرام و آسودگی
به ظلم است اندوه و فرسودگی
۲۶۱. تو را این جهان فرصت امتحان
به هر روزگار است آزمون نهان
۲۶۲. مبادا که غافل شوی از پیام
که فردا تو باشی گرفتار دام
۲۶۳. علی گفت این پند را از دلش
به مهر و وفا داد بر حاصلش
۲۶۴. که اشعث، تو را ره به تقواست باز
به بیداد مرو، کز عذاب است راز
۲۶۵. جهان را ببین سر به پایان بود
بجز عدل، هیچش نمایان بود
۲۶۶. به فردا چو بنگری، دنیا فناست
بماند فقط عدل و راه خداست
۲۶۷. مبادا غرورت به دنیا کشد
که آتش تو را در جحیم افکند
۲۶۸. ز دنیا ببر مهر و بر حق بمان
که این است ره در بهشت جاودان
۲۶۹. تو را نامهی من چراغ رهی
که در ظلمت شب تو را آگهی
۲۷۰. به هر کار، یاد خداوند کن
به تقوا دل و جان خود پند کن
۲۷۱. که بیذکر حق، دل شود بیصفا
به یاد خدا، دل شود پر وفا
۲۷۲. جهان، امتحان است و سختی در آن
بمانی به تقوا تو مرد زمان
۲۷۳. مبادا که غافل شوی زین رهی
که فردا به آتش شوی آگهی
۲۷۴. تو را راه تقوا، ره زندگی
به بیداد، راهیست سر بندگی
۲۷۵. جهان ناپسند است جز عدل و دین
که باشد چراغ ره راستین
۲۷۶. به یزدان وفادار و خدمتگر باش
به مهر و صفا چون پدر بر فراش
۲۷۷. رعیت امانت، تو را در کف است
که فردا حسابش به داور صف است
۲۷۸. مبادا کنی ظلم در این امان
که گردد تو را ننگ در هر زمان
۲۷۹. جهان پر ز عبرت به چشم خرد
ببینی که با ظلم کس برنخَرد
۲۸۰. به تقوا بمان، تا بمانی عزیز
به بیداد، مانی تو خوار و ستیز
۲۸۱. تو را پند دادم به جان ای امیر
به گوش دل اکنون بکن زینت گیر
۲۸۲. که این نامه از جان علی آمدست
که بر اهل تقوا ولی آمدست
۲۸۳. علی آن امام عدالتپرور
که در راه یزدان بود تاجور
۲۸۴. ز مهر و وفا گفت با اشعثش
که رهبر به تقوا بود رهگذرش
۲۸۵. مبادا که از عدل بگذاری او
که فردا تو باشی گرفتار جو
۲۸۶. جهان بیوفاست و فناکار آن
بماند فقط عدل در هر زمان
۲۸۷. تو را بر رعیت امانت بمان
به عدل و صفا ساز این داستان
۲۸۸. مبادا که بیداد ره بگشایی
که در آتش دوزخ بسُرایی
۲۸۹. تو را زاد و توشه عمل خواهدت
نه مال و نه جاه و نه زر خواهدت
۲۹۰. پس امروز نیکی به مردم رسان
که فردا تو باشی به فردوس جان
۲۹۱. جهان را به چشم امانت ببین
نه در ملک و ثروت، نه در کین و دین
۲۹۲. رعیت دلآزرده را یار باش
به هر کار با مهر و ایثار باش
۲۹۳. که این است فرمان یزدان حکیم
به والی، که باشد به تقوا مقیم
۲۹۴. علی این همه پند را داد باز
که در دفتر دهر ماند سرفراز
۲۹۵. مبادا که این نامه از یاد بر
که در آن نهفته است دریای در
۲۹۶. به یزدان توکل کن ای نیکمرد
که بیتقوایی به فردا چه کرد؟
۲۹۷. به عدل است آرام دلها همه
به ظلم است آتش به جانها رمه
۲۹۸. پس این نامه را رهنما کن به کار
که باشی به فردا سزاوار یار
۲۹۹. به مهر و صفا رهروی برگزین
که در آن بود عزت و دین و یقین
۳۰۰. چنین گفت مولا، علی مرتضی
به اشعث، که این است راه بقا
نتیجهگیری
نامهی امام علی(ع) به اشعث بن قیس، منشوری است از حقیقت ولایت و مسئولیت در نگاه اسلامی. امام حکومت را نه غنیمت، بلکه امانتی الهی میداند که والی باید آن را با پرهیزگاری، عدالت و خدمت به مردم پاس دارد. در این نگاه، والی نه برتر از مردم، بلکه خادمی در کنار آنان است؛ زیرا مردم یا برادران دینیاند یا یاران در حق.
امام با زبانی هشداردهنده یادآور میشود که هر گونه خیانت به مسئولیت و تعدی به حقوق مردم، در حقیقت ستم بر خویش و آمادگی برای عذابی سخت در قیامت است. بر این اساس، آبادانی زمین، یاری محرومان، رعایت عدالت و مهربانی با مردم، اساس حکومت علوی است.
در پایان، حضرت چشمها را به سوی حقیقتی گشوده میسازد که همواره فراموش میشود: دنیا گذرا و بیوفاست، و آنچه ماندگار است عمل نیکوست. نه تاج و نه تخت، نه مال و نه جاه، هیچیک در لحظهی مرگ به کار نمیآید؛ تنها عدالت، تقوا و خدمت صادقانه است که سرمایه ابدی انسان خواهد شد.
از این رو، این نامه برای همهی زمانها و نسلها، نه تنها یک فرمان حکومتی، بلکه درسی جاوید در اخلاق فردی، عدالت اجتماعی و مسئولیت انسانی است؛ پیامی که اگر والیان و مسئولان به آن پایبند باشند، جامعه به آرامش، امنیت و پیشرفت دست خواهد یافت، و اگر آن را نادیده انگارند، جز تباهی و سقوط در انتظار نخواهد بود.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۰۹