رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهار(۹)

باسمه تعالی
بهار(۱۰)

بهار بهار است، مستی ز عشق
حیات زمین است،هستی ز عشق

 

شود زنده مرده،  ز انوار عشق
دهد جان، خداوند اسرار عشق

 

بهار است فصل گل و گل‌فشان
بهاری ز عشق است، رنگین کمان

 

بهاری که از مهر یزدان بود
چراغی به راه شبستان بود

 

ز نورش زمین غرق انوار شد
دل از عطر وصلش گرفتار شد

 

ز باران یزدان جهان زنده شد

نشاطی دگر در دل افکنده شد

 

هر آن کس که با عشق همراه شد
ز شوق وصالش، ز دل آه شد

 

ز نورش زمین پر ز پیغام شد
فضا غرق مستی و آرام شد

 

 

نسیمش پیام وفا می‌دهد
به دل‌ها نوید بقا می‌دهد

 

نهالی که از مهر حق پا گرفت
کمالش ز فیض خدا جا گرفت

 

بهاران به الطاف حق شد به بار
دلی پر ز شوق و دلی بی‌قرار

 

 

هر آن کس که با حق هم‌آواز شد
ز طوفان فتنه، سرافراز شد

 

دلش پر ز نور حقیقت شود
ز نور خدا با بصیرت شود

 

ز الطاف حق با کفایت شود
تمام وجودش صداقت شود

 

 

بهاری که از مهر یزدان به پاست
دل عاشقان را ز غم ها جداست

 

 

 

بهاری که از مهر یزدان به پاست
دل عاشقان را ز غم ها جداست


 

دل از شوق یزدان به پرواز شد

زِ عشق خدا,دل هم آواز شد

 

 

زِ سودای حق، سینه دمساز شد
به دریای عرفان چو غرقاز شد

 

 

 

اگر صد خطر دید و صد دام بود
به نور محبت، همه کام بود

 

 

به دریا فتد، گوهرش در صدف
ز شوق وصالش، رسد بر هدف

 

 

چو دریا شود دل، شود پُرگهر
ز شوق وصالش، رسد در خطر

 

 

چو گل بشکفد، راز دل فاش شد

تو گویی که دل روی فراش شد

 

 

پس از سردی و خشکی و هم خزان
بهار بهار است، در دل‌ نشان

 

به دشت و به صحرا، ز شوق و نیاز
بخوانند بلبل، به آهنگ راز

 

 

نسیمی وزیده ز باغ بهار
که پیچد به گلزار، عطر نگار

 

 

دگر گشته اندر زمین، کهکشان
پر از نور و الطاف حق، بی‌کران

 

 

نهد دست در دست عالم به بزم
کشد پرده از راز هستی به عزم

 

 

رهِ عشقِ حق، راهِ بی‌کاستی است

ره حق، ره جان و هم راستی است

 

 

بهانه بهار است، اشعار من
"رجالی" سراید، چو افکار من

 

 
سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
شرح و تفسیر ابیات منظومه "بهار (۹)"
سراینده: دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۱/۲

۱. بهار بهار است، مستی ز عشق / حیات زمین است، هستی ز عشق

بهار، در اینجا نمادی از تجدید حیات و طراوت است که ریشه در عشق الهی دارد. "مستی ز عشق" اشاره به شور و شعف ناشی از محبت الهی دارد که جان و جهان را سرمست می‌سازد. "حیات زمین" کنایه از زنده‌شدن طبیعت و "هستی ز عشق" تأکید بر این حقیقت عرفانی است که هستی و وجود از عشق حق سرچشمه می‌گیرد.

۲. شود زنده مرده، ز انوار عشق / دهد جان، خداوند اسرار عشق

این بیت به قدرت احیاگر عشق الهی اشاره دارد. عشق خداوند نه‌تنها موجودات زنده را به رشد و تکامل می‌رساند، بلکه حتی مردگان دل را نیز زنده می‌کند. "خداوند اسرار عشق" تأکیدی است بر اینکه راز و رمز اصلی حیات، از ناحیه‌ی پروردگار است.

۳. بهار است فصل گل و گل‌فشان / بهاری ز عشق است، رنگین‌کمان

بهار، فصل شکوفایی طبیعت است و "گل‌فشان" به معنای پراکندگی گل و زیبایی‌های بی‌حد است. در عرفان، "رنگین‌کمان" نماد تنوع جلوات حق است. این بیت بیان می‌کند که بهار حقیقی، انعکاسی از عشق خداوند است که رنگ‌های بی‌شمار رحمت را به نمایش می‌گذارد.

۴. بهاری که از مهر یزدان بود / چراغی به راه شبستان بود

این بیت به نورانیت و هدایت‌بخشی عشق خداوند اشاره دارد. "شبستان" نمادی از تاریکی‌ها و مسیرهای مبهم است که نور عشق الهی، مانند چراغی، روشنگر آن‌هاست.

۵. ز نورش زمین غرق انوار شد / دل از عطر وصلش گرفتار شد

عشق الهی نوربخش همه‌ی هستی است. "غرق انوار" کنایه از فراگیر بودن رحمت حق است و "عطر وصل" نمادی از جذبه‌ی قرب و وصال به پروردگار است که دل را شیفته‌ی خود می‌سازد.

۶. ز باران یزدان جهان زنده شد / نشاطی دگر در دل افکنده شد

باران رحمت الهی نه‌تنها طبیعت را زنده می‌کند، بلکه دل‌های مرده را نیز حیات می‌بخشد. "نشاطی دگر" بیانگر شادی معنوی و طراوت روحانی ناشی از فیض الهی است.

۷. هر آن کس که با عشق همراه شد / ز شوق وصالش، ز دل آه شد

کسی که مسیر عشق الهی را بپیماید، قلبش مشتاق وصال حق خواهد شد. "آه" در اینجا نشان‌دهنده‌ی سوز و اشتیاق عاشق در مسیر وصال است.

۸. ز نورش زمین پر ز پیغام شد / فضا غرق مستی و آرام شد

نور الهی پیامی از رحمت و هدایت به سراسر هستی می‌فرستد. این نور، هم مستی عاشقانه و هم آرامش معنوی را به دنبال دارد.

۹. نسیمش پیام وفا می‌دهد / به دل‌ها نوید بقا می‌دهد

نسیم بهاری که تجلی رحمت الهی است، وفاداری پروردگار به بندگانش را گوشزد می‌کند و نوید بقای جاودان در سایه‌ی محبت الهی را به دل‌ها می‌رساند.

۱۰. نهالی که از مهر حق پا گرفت / کمالش ز فیض خدا جا گرفت

رشد و کمال هر موجودی در گرو مهر و فیض الهی است. این بیت تأکیدی بر وابستگی همه‌ی موجودات به عنایت پروردگار دارد.

۱۱. بهاران به الطاف حق شد به بار / دلی پر ز شوق و دلی بی‌قرار

بهار محصول لطف خداوند است. در این فضای معنوی، دل‌ها مملو از شوق و بی‌قراری وصال الهی می‌شوند.

۱۲. هر آن کس که با حق هم‌آواز شد / ز طوفان فتنه، سرافراز شد

کسی که با حقیقت الهی هماهنگ شود، در برابر فتنه‌ها و مشکلات، سربلند و پیروز خواهد بود.

۱۳. دلش پر ز نور حقیقت شود / ز نور خدا با بصیرت شود

عشق و ارتباط با خدا، قلب انسان را از حقیقت سرشار کرده و بصیرت و روشن‌بینی معنوی به او می‌بخشد.

۱۴. ز الطاف حق با کفایت شود / تمام وجودش صداقت شود

کسی که از الطاف الهی بهره‌مند شود، در همه‌ی ابعاد زندگی به کمال و صداقت خواهد رسید.

۱۵. بهاری که از مهر یزدان به پاست / دل عاشقان را ز غم‌ها جداست

بهار الهی، دل‌های عاشقان را از غم‌های دنیوی رها کرده و آنان را به شادی معنوی می‌رساند.

۱۶. دل از شوق یزدان به پرواز شد / ز عشق خدا جان هم‌آواز شد

دلِ مشتاق، به سوی حضرت حق به پرواز درمی‌آید و جان عاشق، هماهنگ با عشق الهی نغمه‌سرایی می‌کند.

۱۷. ز سودای حق، سینه دمساز شد / به دریای عرفان چو غرقاز شد

عشق الهی، دل را هم‌نوا با اسرار معنوی کرده و انسان را به دریای بیکران عرفان فرو می‌برد.

۱۸. اگر صد خطر دید و صد دام بود / به نور محبت، همه کام بود

عاشق حقیقی، با وجود تمام موانع و خطرها، به یاری محبت الهی به مقصود خود خواهد رسید.

۱۹. به دریا فتد، گوهرش در صدف / ز شوق وصالش، رسد بر هدف

عاشق، همچون دریایی که مروارید در دل خود دارد، با شوق وصال به مقصود اصلی نائل می‌شود.

 

۲۰. چو دریا شود دل، شود پُرگهر
ز شوق وصالش، رسد در خطر

در این بیت، دل انسان به دریای بیکرانی تشبیه شده که گوهرهای ارزشمند معرفت و حقیقت را در خود جای می‌دهد. هنگامی‌که انسان دلش را با عشق الهی و شوق وصال پرورش دهد، حتی اگر در معرض خطرات و دشواری‌ها قرار گیرد، این گوهرهای درونی او را به مقصود می‌رسانند. خطر در اینجا نماد چالش‌های سیر و سلوک است و شوق وصال نیروی محرکی برای عبور از این موانع.

۲۱. چو گل بشکفد، راز دل فاش شد
تو گویی که دل روی فراش شد

این بیت به ظهور و تجلی عشق الهی در وجود انسان اشاره دارد. شکفتن گل نمادی از شکوفایی باطن انسان عاشق است. وقتی دل انسان به نور عشق خداوندی روشن شود، اسرار و حقایق درونی‌اش آشکار می‌شود. «فراش» کنایه از گستردگی و آمادگی دل برای دریافت انوار الهی است. این بیت به این معناست که دلِ عاشق، بی‌پروا و آشکار، رازهای نهفته‌ی خود را بیان می‌کند.

۲۲.پس از سردی و خشکی و هم خزان
بهار بهار است، در دل‌ نشان

این بیت به تحول معنوی پس از سختی‌ها اشاره دارد. همان‌طور که بهار پس از زمستان می‌آید و طبیعت را زنده می‌کند، دل انسان نیز پس از دوره‌های سختی و خزان روحی، به نور الهی زنده و شاداب می‌شود. «در دل نشان» یعنی اثر و نشانه‌ی این تجدید حیات معنوی در باطن فرد باقی می‌ماند.

۲۳. به دشت و به صحرا، ز شوق و نیاز
بخوانند بلبل، به آهنگ راز

این بیت بیانگر هماهنگی طبیعت و دل عاشق است. همچنان که در فصل بهار بلبلان با شوق و نیاز، سرود عشق و راز سر می‌دهند، دل‌های عاشقان نیز با شوق معرفت الهی نغمه‌سرایی می‌کنند. این تشبیه، پیوند میان طبیعت و معنویت را نشان می‌دهد.

۲۴. نسیمی وزیده ز باغ بهار
که پیچد به گلزار، عطر نگار

در این بیت، نسیم بهاری نمادی از رحمت و لطف الهی است که به جان و دل انسان‌ها می‌وزد. «عطر نگار» به بوی دل‌انگیز معشوق حقیقی، یعنی خداوند، اشاره دارد که دل‌های عاشقان را معطر و سرشار از محبت می‌کند.

۲۵.دگر گشته اندر زمین، کهکشان
پر از نور و الطاف حق، بی‌کران

این بیت تصویری از شکوه و عظمت الطاف الهی ارائه می‌دهد. زمین با نور و رحمت الهی، همانند کهکشانی پر از جلوه‌های بی‌کران خداوند شده است. این تصویر، گستردگی و فراگیری رحمت خداوند را به نمایش می‌گذارد.

۲۶.نهد دست در دست عالم به بزم
کشد پرده از راز هستی به عزم

این بیت به اتحاد و هماهنگی بین انسان و جهان هستی در مسیر شناخت خداوند اشاره دارد. «نهد دست در دست عالم» نشان‌دهنده‌ی وحدت همه‌ی موجودات در مسیر معرفت است. «کشد پرده از راز هستی» بیانگر کشف حقایق نهفته و اسرار الهی توسط کسی است که با عزم و اراده در راه حقیقت گام برمی‌دارد.

۲۷. رهِ عشقِ حق، راهِ بی‌کاستی است
ره حق، ره جان و هم راستی است

این بیت راه عشق به خداوند را بی‌نقص و کامل معرفی می‌کند. این راه نه‌تنها مسیر جان و روح، بلکه راه صداقت و حقیقت نیز هست. این ابیات بر این نکته تأکید دارد که سلوک عاشقانه‌ی الهی، مسیری کامل و راستین برای کمال معنوی است.

۲۸. بهانه بهار است، اشعار من
"رجالی" سراید، چو افکار من

در این بیت، شاعر به صراحت بیان می‌کند که بهار صرفاً بهانه‌ای برای بیان اندیشه‌ها و افکار عرفانی اوست. شاعر با بهره‌گیری از نمادهای طبیعی مانند بهار، مفاهیم عمیق‌تر عشق و معرفت الهی را به تصویر می‌کشد.

این بخش از منظومه‌ی «بهار (۹)» به شکوه و زیبایی بهار حقیقی اشاره دارد که تجلی عشق و الطاف الهی است. شاعر با استفاده از تصاویر زنده‌ی طبیعت، مسیر سیر و سلوک را توصیف می‌کند و پیوند میان عشق، معرفت، و رسیدن به حقیقت را به شکلی زیبا بیان کرده است.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی
بهار(۱۱)

بهار بهار است، عطرِ نسیم
نوای شکفتن زِ باغِ کریم

زِ سبزِ چمن، رازِ هستی عیان
دل است شکوفا زِ مهرِ جهان

بهار است و مستی زِ جامِ وصال
به دل می‌رسد شورِ حال و کمال

بهار است و هر لحظه، هزاران راز
جهان سرشار از رنگ و نور و آواز

گل‌ها به زبانِ دل از عشق سخن گفتند
به هر برگ و هر دانه، شوقِ وصل رخ بستند

زِ باده‌ی وصل، لب‌ها مست شدند
دل‌ها به شوقِ یار، به پرواز نشستند

زمین در کنار آسمان، در حال رقص
همه هستی پر از نورِ حق و صدق

دلا! در میان این بهارِ دلکش
به هر لحظه بنگر، که حقیقت چقدر خوش

هر روز بهاری نو، هر لحظه وصالی
در هر قطره باران، نشانی از کمالی

بهار است و هر برگ، آئینه‌ای
زِ حسنِ خداوند، گنجینه‌ای

زِ خاکِ سیه، گل برآید زِ عشق
جهان غرقِ نور است و رایَت زِ عشق

چکد شبنم از نرگسِ مستِ باغ
نوای طرب خیزد از چنگ و چاق

بهاران، پیامِ امید و حیات
نشانِ کرامات و لطفِ صفات

زمین شد معطر زِ عطرِ بهشت
دلا! ره به سوی حقیقت بِه کِشت

برآور زِ دل نغمه‌ی عاشقی
بیا مست شو در رهِ شایقی
بهار است و هستی زِ شوقی دگر
جهان غرقِ شادی، دل از غم به در

زِ کوه و چمن، نغمه‌ی وصل خاست
زِ هر قطره باران، پیامِ خداست

گل از رازِ خلقت سخن می‌سرود
نسیم از سرِ عشق، حکایت نمود

درختان به لب، ذکرِ یار آورند
پرستو نوای بهار آورند

دل از خوابِ غفلت، برآور زِ جا
بزن بالِ جان را سوی کبریا

بهار است، هنگامِ دیدارِ یار
دلا! غافل از مهرِ دلدار، مدار

بهار است و دل غرقِ شور و سرور
جهان مستِ عشق است، دور از فتور

زِ هر شاخه جاری‌ست آوازِ مهر
زِ هر برگ ریزی‌ست رازی به چهر

زمین بوسه بر آسمان می‌زند
زمان نغمه‌ی بی‌کران می‌زند

طبیعت به لب، ذکرِ یا هو کند
نسیم از گل و سبزه، خوش‌بو کند

دلا! در بهارِ وصالِ اله
بیفشان زِ جانت غبارِ گناه

بچش از بهار و زِ جامِ بقا
که هر لحظه نوری‌ست از کبریا

بهار است و هر ذره مستِ جمال
جهان غرقِ نور است تا بی‌زوال

نسیمِ سحر نغمه‌ی یار گوید
به گوشِ دلم حرفِ اسرار گوید

درختان به رقص و چمن غرقِ ناز
زمین خرم از لطفِ آن بی‌نیاز

زِ هر غنچه بویی زِ معشوقه خاست
زِ هر قطره‌ای جامِ وحدت به دست

دلا! سر به سودای جانان ببر
زِ این باده‌ی عشق، پیمانه پُر

بهار است، هنگامِ دیدارِ دوست
زمانه زِ شوقش، زِ غم‌ها ره‌است

بهار است و مستی، جهان غرق نور
زمین شادمان، آسمان پر زِ شور

گل از خاک روید به حکمِ ازل
نهد بوسه بر دامنِ کوه و گل

چکد قطره‌قطره زِ ابری کبود
نوایی زِ وصلِ بهاران سرود

به هر سبزه رازی زِ عشقِ نهان
به هر غنچه شوری زِ شوقِ جهان

دلا! چشمِ دل باز کن، بنگر او
که پیدا شود در گل و رنگ و بو

به هر سو نشان از جمالش عیان
بهار است تصویرِ عشقِ جهان

بهار است و عالم زِ شادی نوا
به هر سو رسد عطرِ عشقِ خدا

نسیمی زِ حق، مستیِ جان دهد
به دل‌ها نوای گلستان دهد

پرستو پیامِ وصالش رساند
شکوفه زِ عشقش به گل جان فشاند

زِ بارانِ رحمت، جهان تر شود
دل از مهرِ یار، پُر شرر شود

به هر برگ، سرّی زِ هستی پنهان
نوایی زِ حق در دلِ باد و باران

دلا! مست شو زین بهارِ لطیف
ببین جلوه‌ی عشق را بی‌حریف

بهار است و دل غرقِ شور و صفاست
همه خاک هستی زِ عشقِ خداست

زِ هر غنچه بویی زِ وصلت رسد
به هر دل نوایی زِ مستی رسد

زمین غرقِ تسبیحِ پاکِ خدا
فلک مستِ عشق است تا انتها

طبیعت شده آینه‌ی رازِ دوست
نشان از جمالش به هر جا که جست

ببارد زِ لطفش، به هر جان، شراب
گشاید زِ رحمت، درِ آفتاب

بهار است و دل غرقِ شوق و نیاز
رخِ گل شکفته زِ بارانِ راز

نسیمی زِ وصلت به جان‌ها وزید
جهانی زِ عشقِ خدا آفرید

طبیعت چو معشوق در پیچ و تاب
نوایی زِ مستی، سرودِ رباب

زمین شد بهاری زِ فیضِ بهار
دلا مست شو، لحظه‌ها را بشمار

 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز

ز هر غنچه بویی ز وصل آیدم
ز هر سبزه پیغامِ دل‌آرایدم

نسیمی که بر گل، طراوت دهد
به دل شعله‌ی شوق و حرارت دهد

چکد قطره‌قطره ز ابری سبک
به صحرا رساند پیامِ فُلک

زمین غرقِ لطف و سماوات شاد
جهان مستِ عشقی ز بی‌انتقاد

ز هر سبزه سر می‌زند رازها
ز هر گل رسد نغمه‌ی سازها

بهار آید و جان بگیرد قرار
دلی تازه گردد ز عشق و نوار

 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز

نسیمی که جان را طراوت دهد
به دل شور و شوقِ محبت دهد

شکوفاست هر شاخه از نور و نغز
جهانی ز شادی شود پُر ز رمز

به هر برگ، رازی ز هستی عیان
دمی از وصال و دمی از فغان

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی







 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهار(۱۰)

باسمه تعالی
مثنوی بهار(۱۰) 
 

بهار بهار است، عطرِ نسیم
نوای شکفتن زِ باغِ کریم

 

زِ سبزِ چمن، رازِ هستی عیان
شکوفا بود دل، زِ مهرِ جهان

 

بهار است و مستی زِ جامِ وصال
به دل می‌رسد شورِ حال و کمال


 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز
 

به هر برگ و هر دانه، شوقِ وصال
به هر ذرّه تابان، امیدِ کمال

 

به صحرا و دریا، به کوه و به دشت
نشانِ تو پیداست، در سرگذشت

 

ز هر جلوه، نوری ز روی خداست
دل از شوقِ وصلت، شفای بلاست

 

ز باده شده مست روی و جمال
ز خود گشته‌ام بی‌خبر بی‌مقال

 

 

همه هستی از پرتوی نام توست
جهان زنده از ذکر و از جام توست

 

 

ز فیض تو روشن دلِ عارفان
به عشق تو خندان لبِ سالکان

 

 

دلا، بنگر این عالم بی‌ مثال

نبینی خدا را، چو روی و جمال 

 

 

بهار و زمستان، صفای خزان
نشانی ز یزدان بود در جهان

 

 

بهار است و هر برگ، آئینه‌ای
زِ حسنِ خداوند، گنجینه‌ای

 

اگر ذره‌ای عشق در جان نبود
جهانی چنین بهر انسان نبود

 

 

زِ خاکِ سیه، گل برآید زِ عشق
شود آدمی خود سرآمد زِ عشق 

 

جهان زنده از فیضِ پنهان زِ عشق
برآورده اسرارِ عِرفان زِ عشق

 

 

جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

کجا شد عیان رازِ پنهان زِ عشق؟

 

 

بهاران، پیامِ امید و حیات
نشانِ کرامات و لطفِ صفات

 

 

زمین شد معطر زِ عطرِ بهشت
زِ میلادِ زهرا، جمالِ سرشت

 

ملک بر زمین نغمه‌خوان از وصال
که آمد جهان را دلیلِ کمال

 

 

گلِ عصمت و لطفِ پروردگار
چراغ هدی در شبِ روزگار

 

 

جهان غرقِ نور از رخِ یار شد
دلِ عاشقان مستِ دیدار شد

 

مهین بانوی عصمت و با وقار
به عالم دهد نورِ حق آشکار

 

نسیمِ کرامت وزید از جنان
به لب‌ها شکوفاست ذکرِ اذان

 

 

مبارک بود این طلوعِ امید
که  شادی عالم،  دهد این نوید

 

 

برآور ز جان نغمه‌ی بی‌نشان

 بزن سازِ دل را ز عمق نهان

 

 

وجود از تجلّا در این روزگار
نمودی ز حق بر دل بی‌قرار

 

وجودم سراسر ز عشق خداست
دلم غرق در نور مهر و وفاست

 

 

به هر جا نظر می‌کنم جلوه اوست
همه بود من از وجودش به‌پاست

 

 

دل عاشقان مست و حیران بود
" رجالی" امیدش به یزدان  بود

 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
مثنوی بهار (۱۰)

این مثنوی با زبان لطیف و عارفانه، جلوه‌های بهار طبیعت را به‌عنوان مظهری از فیض و جمال الهی توصیف می‌کند. شاعر با بهره‌گیری از مضامین عرفانی، ارتباط عمیقی میان جلوه‌های طبیعت و تجلیات الهی برقرار می‌کند. همچنین، ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) را به‌عنوان نقطه اوج کمال و نور الهی یاد کرده و جهان را از نور وجود ایشان روشن می‌بیند.

شرح و تفسیر ابیات:

 

بهار بهار است، عطرِ نسیم
نوای شکفتن زِ باغِ کریم

بهار، فصل تازگی و زنده‌شدن طبیعت است. عطر نسیم، نشانه‌ای از حیات‌بخشی الهی است که از باغ کرامت و لطف خداوند سرچشمه می‌گیرد. این بیت به نشانه‌های الهی در بهار اشاره دارد که هر نسیمی، پیام‌آور شکفتگی و رحمت پروردگار است.

 

زِ سبزِ چمن، رازِ هستی عیان
شکوفا بود دل، زِ مهرِ جهان

سبزی چمن و رویش آن، نشان‌دهنده راز هستی و تجدید حیات است. دل انسان نیز با دیدن این جلوه‌های طبیعی، به مهربانی و لطف الهی شکوفا و روشن می‌شود.

 

بهار است و مستی زِ جامِ وصال
به دل می‌رسد شورِ حال و کمال

بهار، نمادی از وصال به حقیقت است. مستی ناشی از وصال، اشاره به حال عارفانه‌ای دارد که انسان را به سوی کمال و حقیقت وجودی هدایت می‌کند.

 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز

در هر لحظه از بهار، جلوه‌های تازه‌ای از حیات پدیدار می‌شود. باغ نیاز، نماد دل انسان است که از خاک نیستی برمی‌خیزد و در طلب وصال الهی شکوفا می‌شود.

 

به هر برگ و هر دانه، شوقِ وصال
به هر ذرّه تابان، امیدِ کمال

هر برگ و دانه‌ای در طبیعت، تمنای رسیدن به مبدأ هستی را دارد. هر ذره‌ای که در جهان می‌درخشد، نشان از امید به کمال الهی است. این بیت تأکیدی بر پیوستگی همه موجودات به حقیقت واحد دارد.

 

به صحرا و دریا، به کوه و به دشت
نشانِ تو پیداست، در سرگذشت

در همه مظاهر طبیعت از صحرا گرفته تا دریا و کوه، نشانه‌هایی از حضور و قدرت الهی هویداست. سرگذشت طبیعت، آیینه‌ای از تجلیات خداوندی است.

 

ز هر جلوه، نوری ز روی خداست
دل از شوقِ وصلت، شفای بلاست

هر جلوه‌ای از طبیعت پرتوی از جمال الهی است. شوق وصال الهی، درمان همه دردها و شفای دل‌های بی‌قرار است.

 

ز باده شده مست روی و جمال
ز خود گشته‌ام بی‌خبر بی‌مقال

شاعر از دیدن جمال الهی، چنان محو و سرمست شده که از خود و هر سخنی فارغ گشته است. این حالت، وصف حال سالک در مقام فناء فی‌الله است.

 

همه هستی از پرتوی نام توست
جهان زنده از ذکر و از جام توست

هستی از تجلی نام خداوند سرچشمه می‌گیرد. جهان با یاد الهی و فیض بی‌پایان او، حیاتی جاودان دارد.

 

ز فیض تو روشن دلِ عارفان
به عشق تو خندان لبِ سالکان

نور معرفت و شناخت الهی، دل عارفان را روشن می‌کند و سالکان راه حقیقت، به عشق الهی شادمان‌اند.

 

دلا، بنگر این عالم بی‌ مثال
نبینی خدا را، چو روی و جمال

ای دل، به این جهان بی‌مانند بنگر! هر جا نظر کنی، جلوه‌ای از جمال الهی نمایان است. این بیت دعوتی به تأمل در نشانه‌های الهی در عالم است.

 

بهار و زمستان، صفای خزان
نشانی ز یزدان بود در جهان

گردش فصول و تغییر طبیعت، همه نشانه‌هایی از تدبیر و حکمت الهی است.

 

بهار است و هر برگ، آئینه‌ای
زِ حسنِ خداوند، گنجینه‌ای

هر برگ درختان در بهار، آینه‌ای از زیبایی و کمال خداوند است و هر کدام گنجینه‌ای از اسرار الهی را در خود نهفته دارد.

 

اگر ذره‌ای عشق در جان نبود
جهانی چنین بهر انسان نبود

بدون عشق الهی، جهانی با این عظمت و زیبایی خلق نمی‌شد. عشق، مایه بقای جهان و علت وجود همه چیز است.

 

زِ خاکِ سیه، گل برآید زِ عشق
شود آدمی خود سرآمد زِ عشق

از دل خاک تیره، گل‌های زیبا به عشق الهی سر برمی‌آورند. انسان نیز در پرتو عشق به کمال و برتری می‌رسد.

 

جهان زنده از فیضِ پنهان زِ عشق
برآورده اسرارِ عِرفان زِ عشق

تمامی جهان از فیض پنهانی عشق زنده است و این عشق، اسرار عرفانی را آشکار می‌کند.

 

بهاران، پیامِ امید و حیات
نشانِ کرامات و لطفِ صفات

بهار نمادی از امید و حیات تازه است و نشانه‌ای از کرامت و لطف صفات الهی به شمار می‌رود.

 

زمین شد معطر زِ عطرِ بهشت
زِ میلادِ زهرا، جمالِ سرشت

ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) همچون بهار، زمین را به عطر بهشت معطر کرده و جمال الهی را در عالم آشکار ساخته است.

 

گلِ عصمت و لطفِ پروردگار
چراغ هدی در شبِ روزگار

حضرت زهرا (س) گل عصمت و مظهر لطف خداوند است. ایشان چراغ هدایت برای جهانیان هستند.

 

نسیمِ کرامت وزید از جنان
به لب‌ها شکوفاست ذکرِ اذان

در این بیت، شاعر وزیدن نسیم رحمت و کرامت الهی را از بهشت توصیف می‌کند. این نسیمِ معنوی، با خود ذکر و یاد خدا را برای جهانیان به ارمغان آورده است. اذان، به‌عنوان ندای توحید، نشانه‌ی حضور دائمی حق در عالم است.

 

مبارک بود این طلوعِ امید
که شادی عالم، دهد این نوید

ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) همچون طلوع امیدی در دل جهانیان است. این میلاد مبارک، نوید شادی، کرامت، و نجات را برای عالم به همراه دارد.

 

برآور ز جان نغمه‌ی بی‌نشان
بزن سازِ دل را ز عمق نهان

شاعر از مخاطب می‌خواهد که از عمق جان خود، نغمه‌ی عرفانی و رازآلود عشق الهی را سر دهد. این دعوت به کشف حقیقت نهفته در دل و ابراز عشق و معرفت است.

 

وجود از تجلّا در این روزگار
نمودی ز حق بر دل بی‌قرار

تجلیات الهی در همه‌ی دوران‌ها آشکار است. این ظهورات، دل بی‌قرار سالک را آرام می‌کند و حقیقتِ حضور حق را بر او نمایان می‌سازد.

 

وجودم سراسر ز عشق خداست
دلم غرق در نور مهر و وفاست

شاعر تأکید می‌کند که همه‌ی وجودش سرشار از عشق الهی است و دلش در پرتو محبت و لطف خداوند غرق شده است. این بیت نشان‌دهنده‌ی فنا فی‌الله و دلدادگی کامل به حق است.

 

به هر جا نظر می‌کنم جلوه اوست
همه بود من از وجودش به‌پاست

هر کجا که چشم می‌افکند، تجلی و حضور خداوند را می‌بیند. هستی و بقای شاعر، به‌طور کامل وابسته به وجود مطلق الهی است. این بیت اشاره به آیه‌ی شریفه‌ی "فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ" (هر سو که رو کنید، وجه خداوند آنجاست) دارد.

 

دل عاشقان مست و حیران بود
"رجالی" امیدش به یزدان بود

در پایان، شاعر به حال عاشقان اشاره می‌کند که در برابر جمال و کمال الهی، مست و حیران‌اند. او با ذکر نام خود، بیان می‌کند که امیدش همیشه به خداوند بوده و هست.

جمع‌بندی نهایی:

این مثنوی سفری عرفانی از مظاهر طبیعت به حقیقت الهی را به تصویر می‌کشد. شاعر با توصیف بهار، آن را نمادی از فیض و تجلی الهی می‌داند. در ادامه، ولادت حضرت زهرا (س) را به‌عنوان مظهری از کرامت و هدایت معرفی کرده و با بیانی عاشقانه، به مقام والای ایشان اشاره می‌کند. در پایان، شاعر به حالت دل‌سپردگی خویش و امید کاملش به خداوند تأکید دارد.

این اثر، سرشار از مضامین عرفانی، توحیدی و ولایی است که پیوند میان طبیعت، عشق الهی و مقامات معنوی را به زیبایی به تصویر می‌کشد.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

قصیده بهار

جهان زنده از فیضِ پنهان زِ عشق
برآورده اسرارِ عِرفان زِ عشق

 

زِ عشق است پیدایِ هر ذره‌ای
جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

 

اگر ذره‌ای عشق در جان نبود
کجا شد عیان رازِ پنهان زِ عشق؟

 

وجود از تجلّای او زنده است
که جان گیرد انسان زِ ایمان زِ عشق

 

زِ عشق است پیدایِ هر ذره‌ای
جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

 

به هر جا نگاهی کنی آشکار
بود جلوه‌ی حق، نمایان زِ عشق

 

زِ عشق است سِرّ ظهورِ وجود
که عالم شده مست و حیران زِ عشق

 

نبودی اگر نورِ یزدان عیان
نشد راز هستی، نمایان زِ عشق

 

دل و جان زِ عشق است در التهاب
که جان می‌شود پاک و تابان زِ عشق

 

همه کائنات از صفایِ وصال
زند نغمه‌ی شوق، خوش‌خوان زِ عشق

 

اگر بی‌محبت بُوَد جانِ ما
کجا ره بریم در شبستان زِ عشق؟

 

زِ عشق است پیدایِ هر ذره‌ای
جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

 

به هر جا نگاهی کنی آشکار
بود جلوه‌ی حق، نمایان زِ عشق

 

زِ عشق است سِرّ ظهورِ وجود
که عالم شده مست و حیران زِ عشق

 

نبودی اگر نورِ یزدان عیان
نشد راز هستی، نمایان زِ عشق

 

دل و جان زِ عشق است در التهاب
که جان می‌شود پاک و تابان زِ عشق

 

همه کائنات از صفایِ وصال
زند نغمه‌ی شوق، خوش‌خوان زِ عشق

 

زِ عشقی که ما را به حق می‌برد
رسد بنده تا عرش، خندان زِ عشق

 

اگر بی‌محبت بُوَد جانِ ما
کجا ره بریم در شبستان زِ عشق؟

 

دمِ عارفان پر زِ سِرّ الست
که مست‌اند جاوید، مستان زِ عشق

 

اگر نیست در دل شراری زِ دوست
نماند به دل نورِ ایمان زِ عشق

 

چو خورشیدِ حق بر دلِ ما بتافت
برآید زِ دل سوزِ سوزان زِ عشق

 

به هر ذرّه‌ای مهرِ او رخ نمود
که پیدا شود رازِ پنهان زِ عشق

 

زِ عشق است گر ذره بالا گرفت
شود چون ملک در گلستان زِ عشق

 

نبودی اگر جذبه‌ای از وصال
چه حاصل زِ علم و چه برهان زِ عشق؟

 

دلم جز محبت نخواهد رهی
که بگذشتم از عقل، حیران زِ عشق

 

خرد را نباشد در این راه کار
که سرّی دگر هست، پنهان زِ عشق

 

جهان بی‌صفایِ محبت چه سود؟
که هستی بُوَد نورافشان زِ عشق

 

زِ عشقی که دل را به یزدان کشد
کند بنده را سروِ بستان زِ عشق

 

نه دل بی‌ولایت بگیرد قرار
نه جان گردد آرام، عطشان زِ عشق

 

دل و جان زِ عشق است در التهاب
که جان می‌شود پاک و تابان زِ عشق

 

همه کائنات از صفایِ وصال
زند نغمه‌ی شوق، خوش‌خوان زِ عشق

 

زِ عشقی که ما را به حق می‌برد
رسد بنده تا عرش، خندان زِ عشق

 

اگر بی‌محبت بُوَد جانِ ما
کجا ره بریم در شبستان زِ عشق؟

 

دمِ عارفان پر زِ سِرّ الست
که مست‌اند جاوید، مستان زِ عشق

 

اگر نیست در دل شراری زِ دوست
نماند به دل نورِ ایمان زِ عشق

 

چو خورشیدِ حق بر دلِ ما بتافت
برآید زِ دل سوزِ سوزان زِ عشق

 

به هر ذرّه‌ای مهرِ او رخ نمود
که پیدا شود رازِ پنهان زِ عشق

 

زِ عشق است گر ذره بالا گرفت
شود چون ملک در گلستان زِ عشق

 

نبودی اگر جذبه‌ای از وصال
چه حاصل زِ علم و چه برهان زِ عشق؟

 

دلم جز محبت نخواهد رهی
که بگذشتم از عقل، حیران زِ عشق

 

خرد را نباشد در این راه کار
که سرّی دگر هست، پنهان زِ عشق

 

جهان بی‌صفایِ محبت چه سود؟
که هستی بُوَد نورافشان زِ عشق

 

زِ عشقی که دل را به یزدان کشد
کند بنده را سروِ بستان زِ عشق

 

نه دل بی‌ولایت بگیرد قرار
نه جان گردد آرام، عطشان زِ عشق

 

کسی کو به درگاهِ معشوق رفت
شود جاودان در گلستان زِ عشق

 

سخن بی‌صفای محبت چه سود؟
که شیرین شود طبع و دیوان زِ عشق

 

زِ عشق است گر راه حق روشن است
که واصل شود دل، به فرمان زِ عشق

 

محبت بود راهِ مردانِ حق
که سرها سپردند آسان زِ عشق

 

بسی را در این ره فنا گشته‌اند
بُوَد کارشان در بیابان زِ عشق

 

هر آن کس که دارد دلش نورِ دوست
شود بی‌خود از جامِ تابان زِ عشق

 

برآید زِ دل نغمه‌ی عاشقان
که سرّی بود در نیستان زِ عشق

 

اگر عاشقی راه دشوار نیست
که جان می‌شود روح‌افشان زِ عشق

 

دمی بی‌محبت مرو زین دیار
که ویران شود هرچه، ویران زِ عشق

 

چو دل گشت تسلیمِ امرِ وصال
شود جان زِ شوقت، فروزان زِ عشق

 

زِ عشق است گر جان بگیرد بقا
رود بنده تا بی‌کرانان زِ عشق

 

زِ عشق است پیدایِ هر ذره‌ای
جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

 

به هر جا نگاهی کنی آشکار
بود جلوه‌ی حق، نمایان زِ عشق

 

زِ عشق است سِرّ ظهورِ وجود
که عالم شده مست و حیران زِ عشق

 

نبودی اگر نورِ یزدان عیان
نشد راز هستی، نمایان زِ عشق

 

دل و جان زِ عشق است در التهاب
که جان می‌شود پاک و تابان زِ عشق

 

همه کائنات از صفایِ وصال
زند نغمه‌ی شوق، خوش‌خوان زِ عشق

 

زِ عشقی که ما را به حق می‌برد
رسد بنده تا عرش، خندان زِ عشق

 

اگر بی‌محبت بُوَد جانِ ما
کجا ره بریم در شبستان زِ عشق؟

 

دمِ عارفان پر زِ سِرّ الست
که مست‌اند جاوید، مستان زِ عشق

 

اگر نیست در دل شراری زِ دوست
نماند به دل نورِ ایمان زِ عشق

 

چو خورشیدِ حق بر دلِ ما بتافت
برآید زِ دل سوزِ سوزان زِ عشق

 

به هر ذرّه‌ای مهرِ او رخ نمود
که پیدا شود رازِ پنهان زِ عشق

 

زِ عشق است گر ذره بالا گرفت
شود چون ملک در گلستان زِ عشق

 

نبودی اگر جذبه‌ای از وصال
چه حاصل زِ علم و چه برهان زِ عشق؟

 

دلم جز محبت نخواهد رهی
که بگذشتم از عقل، حیران زِ عشق

 

خرد را نباشد در این راه کار
که سرّی دگر هست، پنهان زِ عشق

 

جهان بی‌صفایِ محبت چه سود؟
که هستی بُوَد نورافشان زِ عشق

 

زِ عشقی که دل را به یزدان کشد
کند بنده را سروِ بستان زِ عشق

 

نه دل بی‌ولایت بگیرد قرار
نه جان گردد آرام، عطشان زِ عشق

 

اگر ذره‌ای مهر در دل نبود
نیابی رهی در گلستان زِ عشق

 

به مستی توان در حریمش رسید
که سرها شود بر سرِ پیمان زِ عشق

 

زِ عشق است سرمستِ دار و وصال
که جان می‌شود پاک، قربان زِ عشق

 

به هر درد، درمانِ جان عشق اوست
که پیدا شود سِرّ پنهان زِ عشق

 

همه عالم از نورِ او زنده‌اند
بُوَد جانِ هستی، به دوران زِ عشق

 

زِ عشق است گر کفر، ایمان شود
که بت‌ها شود جمله ویران زِ عشق

 

اگر نیست عشقی، نمانَد بقا
که هستی بُوَد مست و حیران زِ عشق

 

اگر عاشقی، ره به معشوق بر
که باشد نجاتت، زِ احسان زِ عشق

 

نه جز عشق، راهِ سعادت بود
که جان می‌شود پاک و تابان زِ عشق

 

به وادیِ حیرت، رهی نیست جز
که سرها رود در بیابان زِ عشق

 

زِ عشق است گر دل رسد بی‌نشان
شود محوِ او در گلستان زِ عشق

 

زِ عشق است پیدایِ هر ذره‌ای
جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

 

به هر جا نگاهی کنی آشکار
بود جلوه‌ی حق، نمایان زِ عشق

 

زِ عشق است سِرّ ظهورِ وجود
که عالم شده مست و حیران زِ عشق

 

نبودی اگر نورِ یزدان عیان
نشد راز هستی، نمایان زِ عشق

 

دل و جان زِ عشق است در التهاب
که جان می‌شود پاک و تابان زِ عشق

 

همه کائنات از صفایِ وصال
زند نغمه‌ی شوق، خوش‌خوان زِ عشق

 

زِ عشقی که ما را به حق می‌برد
رسد بنده تا عرش، خندان زِ عشق

 

اگر بی‌محبت بُوَد جانِ ما
کجا ره بریم در شبستان زِ عشق؟

 

دمِ عارفان پر زِ سِرّ الست
که مست‌اند جاوید، مستان زِ عشق

 

به هر قطره‌ای نورِ حق جلوه کرد
که دریا شود بی‌کرانان زِ عشق

 

زِ عشق است گر جان بگیرد بقا
رود در حریمِ عزیزان زِ عشق

 

زِ عشقی که در سینه پنهان شود
شود جانِ عاشق، فروزان زِ عشق

 

به وادیِ حیرت، کسی ره برد
که دارد دلی بی‌غزل‌خوان زِ عشق

 

نماند غباری به دل از جهان
چو جان شد زِ اخلاص، جویان زِ عشق

 

اگر ذره‌ای مهر در دل فتد
شود کوهِ غم، چون که آسان زِ عشق

 

همه کائنات از ازل مستِ اوست
که هستی بُوَد در شبستان زِ عشق

 

کسی کو زِ سرّ بقا دم زند
شود محو در کهکشانان زِ عشق

 

نداند حقیقت، مگر بی‌خبر
که مستور ماند زِ میدان زِ عشق

 

زِ عشقی که دل را به معراج برد
رسد بنده تا بی‌کرانان زِ عشق

 

به هر جا که روی، نور او آشکار
نباشد دلی بی‌نشانان زِ عشق

 

کسی را که در دل صفایی نبود
نبیند رهی در گلستان زِ عشق

 

چو مهری زِ جانان برآید زِ دل
رود دل به صد آسمانان زِ عشق

 

نه خوفی بود، گر بود نورِ دوست
رهد بنده از امتحانان زِ عشق

 

به هر نغمه‌ای نورِ حق جلوه کرد
که جان شد زِ دردِ شتابان زِ عشق

 

دل عاشق از غیرِ او خالی است
که دارد دلی مهربانان زِ عشق

 

زِ عشق است گر غم زِ دل برکند
شود غم، همه شادمانان زِ عشق

 

اگر عاشقی، بی‌نشان شو زِ خویش
که ره یابی از بی‌نشانان زِ عشق

 

به هر ذرّه‌ای، نورِ حق جلوه‌گر
که باشد همه جا، چراغان زِ عشق

 

دمی بی‌محبت مرو زین جهان
که تاریک ماند شبستان زِ عشق

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

دعای کمیل

ای زمزمه‌ی کمیل، در خلوت و شام
بشکن قفس تنگ دلم از هر دام
با نور دعاست، جان و دل افروزد
در گوش نواز، نغمه‌ی عشق، سلام

شرح و تفسیر هر مصرع:

۱."ای زمزمه‌ی کمیل، در خلوت و شام"
در این مصرع، شاعر به زمزمه‌ی دعای کمیل اشاره می‌کند. دعای کمیل یکی از دعاهای مشهور است که در شب‌های جمعه خوانده می‌شود و روحانی است. «خلوت و شام» به معنای زمان و مکان مناسب برای تدبر و تفکر است؛ زمان شب که ذهن و دل آدمی آرام‌تر است و فرصتی برای ارتباط با خدا فراهم می‌شود.

۲."بشکن قفس تنگ دلم از هر دام"
این مصرع استعاره‌ای است از رهایی از بندهای روحی و ذهنی. «قفس تنگ دل» نشان‌دهنده‌ی حصر و محدودیت‌های درونی است که انسان را از رسیدن به آرامش و آزادی درونی باز می‌دارد. «دام» نیز به مشکلات و چالش‌هایی اشاره دارد که ممکن است فرد را گرفتار کند. در اینجا، دعای کمیل به عنوان وسیله‌ای برای گشودن این قفس و رهایی از دام‌ها معرفی می‌شود.

۳."با نور دعاست، جان و دل افروزد"
در این مصرع، شاعر به تأثیر دعا بر روح انسان اشاره می‌کند. «نور دعا» به معنای روشنی و هدایت است که دعا می‌تواند برای دل و جان فراهم آورد. دعای کمیل به عنوان یک نیایش الهی، باعث «افروختن» یا «جان گرفتن» دل و روح انسان می‌شود، به این معنا که روح را جلا داده و آن را به سمت معنویت و حقیقت سوق می‌دهد.

۴."در گوش نواز، نغمه‌ی عشق، سلام"
این مصرع تصاویری از آرامش و ارتباط معنوی را در ذهن ایجاد می‌کند. «گوش نواز» به معنای یک فضای آرام و دلنشین است که برای شنیدن نغمه‌ای از عشق و سلام مناسب است. «نغمه‌ی عشق» به الهامات روحانی و عرفانی اشاره دارد که از دعا و نیایش سرچشمه می‌گیرد. «سلام» نیز می‌تواند اشاره به سلامتی، آرامش و صلحی باشد که انسان از دعا و ذکر دریافت می‌کند. این مصرع بیانگر آن است که نغمه‌های عرفانی همچون زمزمه‌هایی از عشق الهی به دل انسان آرامش می‌بخشند.

نتیجه‌گیری کلی:

 این شعر در قالبی عرفانی و روحانی، به تأثیرات مثبت دعای کمیل بر روح و دل انسان پرداخته است. در این شعر، دعا نه تنها وسیله‌ای برای رهایی از قفس‌های ذهنی و روحی است بلکه موجب روشنایی و جان گرفتن دل می‌شود و در نهایت انسان را به فضایی پر از آرامش و نغمه‌های عاشقانه و معنوی می‌برد.

شرحی بر دعای کمیل

دعای کمیل یکی از دعاهای عمیق و عرفانی شیعه است که حضرت علی (ع) آن را به کمیل بن زیاد نخعی، یکی از یاران وفادار خود، آموزش دادند. این دعا سرشار از مفاهیم توحیدی، عرفانی، توبه، استغفار و امید به رحمت بی‌پایان الهی است.

دعای کمیل در شب‌های جمعه و نیمه‌شعبان خوانده می‌شود و تأثیر روحی و معنوی عمیقی بر مؤمنان دارد. بسیاری از عارفان و بزرگان دین، این دعا را راهی برای ارتباط با خدا و پالایش روح دانسته‌اند.


ساختار و مضامین دعای کمیل

دعای کمیل دارای چندین بخش مهم است که هرکدام پیام‌هایی ژرف را به همراه دارند:

۱. مقدمه: ستایش خداوند و درخواست استجابت دعا

دعا با ستایش خداوند آغاز می‌شود:
"اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ..."
در این بخش، بنده از رحمت گسترده و بی‌پایان خداوند درخواست می‌کند که دعایش را اجابت کند. تأکید بر رحمت الهی در ابتدای دعا نشان می‌دهد که هرچند بنده گناهکار باشد، اما درِ توبه و بخشش همیشه باز است.

۲. توصیف قدرت و عظمت الهی

دعا ادامه می‌یابد با ذکر قدرت و علم خداوند بر همه‌چیز:
"وَبِیَدِکَ مَقالِیدُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ..."
این بخش، یادآور این است که همه‌چیز در اختیار خداوند است و اوست که سرنوشت بندگان را رقم می‌زند.

۳. اعتراف به گناهان و ضعف‌های انسانی

در این قسمت، بنده با فروتنی، به گناهان خود اعتراف می‌کند:
"اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ..."
در این بخش، تأثیرات گناهان بر زندگی انسان بیان می‌شود، از جمله:

  • گناهانی که مانع استجابت دعا می‌شوند
  • گناهانی که بلا نازل می‌کنند
  • گناهانی که نعمت‌ها را زائل می‌کنند

این قسمت از دعا، انسان را متوجه پیامدهای اعمالش می‌کند و او را به توبه و بازگشت به سوی خدا فرا می‌خواند.

۴. ابراز نیاز و فقر مطلق در برابر خداوند

بنده با زبانی ملتمسانه و از روی خشوع می‌گوید:
"إِلَهِی وَسَیِّدِی وَمَوْلَایَ وَرَبِّی، أَتُرَانِی تُعَذِّبُنِی بِنَارِکَ بَعْدَ تَوْحِیدِکَ..."
در اینجا، احساس نیاز و درماندگی انسان در برابر خداوند به اوج می‌رسد. بنده با بیان ضعف و کوچکی خود، از خداوند می‌خواهد که او را مشمول رحمت و مغفرتش کند.

۵. امید به رحمت الهی و درخواست نجات از عذاب

در ادامه، بنده از خداوند می‌خواهد که او را از عذاب دوزخ رهایی بخشد:
"فَبِالْیَقِینِ أَقْطَعُ، لَوْ لاَ مَا حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِیبِ جَاحِدِیکَ..."
در این بخش، دعا‌کننده با تضرع و گریه از خداوند طلب عفو و نجات می‌کند.

۶. اظهار محبت و عشق به خداوند

یکی از زیباترین قسمت‌های دعا اینجاست که بنده می‌گوید:
"فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَسَیِّدِی وَمَوْلَایَ وَرَبِّی، صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ؟"
این جمله نشان‌دهنده عشق عمیق بنده به خداوند است. در واقع، بنده بیان می‌کند که شاید بتواند عذاب الهی را تحمل کند، اما دوری از خدا را نمی‌تواند تاب بیاورد.

۷. درخواست رحمت و حسن عاقبت

دعا با درخواست رحمت، مغفرت و حسن عاقبت به پایان می‌رسد:
"فَارْحَمْ عَبْدَکَ الضَّعِیفَ الذَّلِیلَ، وَأَدْخِلْنِی فِی رَحْمَتِکَ الْوَاسِعَةِ..."
در این قسمت، بنده امیدوارانه از خداوند طلب می‌کند که او را در دریای رحمتش غرق کند و او را در زمره‌ی بندگان مقرب خود قرار دهد.


پیام‌های عرفانی و اعتقادی دعای کمیل

اهمیت استغفار و توبه
دعای کمیل تأکید می‌کند که گناه، انسان را از رحمت الهی دور می‌کند و توبه تنها راه بازگشت به سوی خداوند است.

نیاز مطلق انسان به خدا
در این دعا، انسان خود را کاملاً محتاج و وابسته به خدا می‌بیند و در برابر عظمت الهی احساس کوچکی و فروتنی می‌کند.

ترکیب خوف و رجاء (ترس و امید)
دعای کمیل هم از عذاب الهی سخن می‌گوید و هم از رحمت گسترده‌ی او. این تعادل بین خوف و امید، یکی از ارکان مهم در عرفان و معنویت اسلامی است.

عشق و دلدادگی نسبت به خداوند
در این دعا، اوج عشق و دلبستگی به خداوند دیده می‌شود. بنده از خدا نمی‌ترسد چون عذاب دارد، بلکه از این می‌ترسد که از او دور شود. این نگاه، بسیار عمیق و عرفانی است.

رهایی از دوزخ به‌واسطه‌ی محبت و رحمت خداوند
در انتهای دعا، بنده تنها به لطف و کرم خدا امید دارد و خود را لایق مغفرت می‌داند. این نشان‌دهنده‌ی رحمانیت گسترده‌ی خداوند است که حتی گناهکارترین بندگان نیز نباید از رحمت او ناامید شوند.


جمع‌بندی

دعای کمیل یک راز و نیاز عاشقانه با خداوند است که سراسر آن پر از حسرت، عشق، امید، توبه و استغفار است. این دعا به انسان می‌آموزد که هرچند آلوده به گناه باشد، اما نباید از درگاه خداوند ناامید شود، زیرا رحمت او فراتر از هر خطایی است.

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات ده گانه

دعا(۲)

 

 

دعای ابوحمزه

ای آن‌که به درگهت سرافکنده منم
افتاده ز پای، سخت شرمنده منم
گر رحمت خویش بر نگیری در من
ویران ز گناه، غرق و وامانده منم

 

دعای فرج

دل را به دعا، نور یزدان پر کن
از عشق فرج، مهر و احسان پر کن
در سایه‌ی تو، عالمی روشن شد
چشمان مرا نور جانان پر کن

 

دعای عشرات
یا رب ز کرم، درِ نجاتم بگشا
رحمت به دلِ بی‌ثباتم بگشا
با ذکر عشرات، سوی تو آمده ام
ای صاحب عفو، بر صلاتم بگشا

 

 

دعای نور
ای نور تو در زمین و در افلاک است
بر روح و دلم بتاب ، چون غم‌ناک است
در جان و زبان و دیده‌ام روشن شو
ای نور تو در قلوب و در ادراک است

 

دعای عدیله
یارب! به وصال آل طاها برسان
دل را به صفای نور زهرا برسان
در آخر عمر، بی‌عدیله ز جهان
با مهر علی به سوی مولا برسان

 

 

 

دعای مباهله
یارب! ز رهت مرا سرافراز نما
با مهر علی دلم پر از راز نما
جانم به ولای آل طاها بگذار
حق را ز میان باطل، اعجاز نما

 

دعای سباسب
ای سبا بفرست رحمت از خدا،
تا که گردد دل پر از نور و صفا.
تا بشوید دل ز غصه، از گناه،
همچو باران آن ببارد با دعا.

 

 

دعای صباح
ای مبدا نور،  صاحب کون و مکان
ای خالق عرش، مشعل نور جنان
در هر نفسی نام تو می‌خوانیم
با رحمت خویش، صبح ما کن شادان

 

دعای استغاثه
ای داد ز غم، به سوز و آهی برسم
بر درگه تو،  به یک نگاهی برسم
ای مونس و یار، جان ما را دریاب
تا در شب تار، سوی راهی برسم

 

دعای یستشیر
ای نُورِ تو روشنیِّ جان است همه
ای لطفِ تو، مرهمِ فغان است همه
بر درگهِ رحمتت پناه آوردم
حق چاره‌ ی درد بی‌امانِ است  همه

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرحی بر دعای عدیله

 

باسمه تعالی

دعای عدیله

یارب! به وصال آل طاها برسان
دل را به صفای نور زهرا برسان
در آخر عمر، بی‌عدیله ز جهان
با مهر علی به سوی مولا برسان


شرح و تفسیر رباعی

🔹 مصرع اول: یارب! به وصال آل طاها برسان
در این مصرع، شاعر با ندای «یارب!» به درگاه الهی روی می‌آورد و از خداوند طلب وصال و نزدیکی به اهل‌بیت (ع) را دارد. «آل طاها» اشاره به خاندان پیامبر اکرم (ص) دارد که طهارت و هدایت را برای بشر به ارمغان آورده‌اند. این وصال، فراتر از ارتباط ظاهری، به معنای درک حقیقت ولایت و پیروی از مسیر آن‌هاست.

🔹 مصرع دوم: دل را به صفای نور زهرا برسان
در اینجا، درخواست شاعر از خداوند تطهیر قلب و تزکیه نفس است. حضرت فاطمه زهرا (س) مظهر طهارت و نور الهی است و صفای دل، یعنی رهایی از کدورت‌های دنیوی و ظلمت‌های نفسانی، تنها با اتصال به نور فاطمی حاصل می‌شود.

🔹 مصرع سوم: در آخر عمر، بی‌عدیله ز جهان
«عدیله» به معنای تغییر عقیده در لحظات پایانی عمر است، که برای یک مؤمن، از بزرگ‌ترین خطرات به‌شمار می‌رود. شاعر در این مصرع از خداوند می‌خواهد که در هنگام مرگ، بدون هیچ‌گونه عدول و تغییر در ایمان و اعتقاد، از دنیا برود و با همان محبت و معرفت به اهل‌بیت (ع) جان بسپارد.

🔹 مصرع چهارم: با مهر علی به سوی مولا برسان
در آخرین مصرع، شاعر نهایت آرزوی خود را بیان می‌کند: اینکه در لحظه‌ی مرگ، دلش سرشار از محبت و ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) باشد و با این عشق، به سوی پروردگار روانه شود. محبت علی (ع) همان راه مستقیم و رمز قبولی ایمان است، چنان‌که در روایات آمده است: «حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لا تَضُرُّ مَعَها سَیِّئَةٌ» (محبت علی (ع) حسنه‌ای است که هیچ گناهی نمی‌تواند آن را از بین ببرد).


نتیجه‌گیری

این رباعی، خلاصه‌ای از دعای عدیله است که محتوای اصلی آن بر ثبات ایمان در لحظات حساس پایان زندگی تأکید دارد. درخواست وصال اهل‌بیت (ع)، نورانیت قلب، ثبات عقیده، و محبت علی (ع) به‌عنوان مسیر نجات، از مضامین مهم این دعا هستند که در قالب شعری کوتاه اما پرمعنا بیان شده‌اند.

 

دعای عدیله: مفاهیم و شرحی بر آن

دعای عدیله یکی از دعاهای معروف اسلامی است که در آن فرد از خداوند می‌خواهد که ایمانش را تا لحظه‌ی مرگ ثابت نگه دارد و از تغییر عقیده یا گمراهی در لحظات پایانی زندگی در امان باشد. واژه‌ی "عدیله" از ریشه‌ی "عدل" به معنای تغییر مسیر و انحراف گرفته شده است و در اینجا به معنای انحراف از ایمان در لحظات پایانی عمر است.

در روایات آمده است که برخی افراد به‌سبب امتحان‌های سخت، وسوسه‌های شیطان یا غفلت‌های دوران زندگی، در لحظه‌ی مرگ دچار تغییر عقیده می‌شوند و از مسیر ایمان منحرف می‌شوند. دعای عدیله برای درخواست پایداری بر ایمان و عدم سقوط در چنین حالتی خوانده می‌شود.


ساختار و محتوای دعای عدیله

دعای عدیله شامل بخش‌های مختلفی است که هرکدام مفاهیم مهمی را در بر دارند:

  1. اعتقاد به یگانگی خداوند
    دعا با ذکر توحید و یگانگی خداوند آغاز می‌شود، تأکید بر این است که خداوند از هر عیب و نقصی مبراست و تنها او معبود حقیقی است.

  2. شهادت به نبوت پیامبر اکرم (ص)
    در این بخش، دعا‌کننده شهادت می‌دهد که محمد (ص) پیامبر خداست و آنچه از طرف خدا آورده، حق است.

  3. اعتقاد به امامت ائمه (ع)
    در ادامه، فرد به ولایت و امامت دوازده امام معصوم (ع) اعتراف می‌کند و از خدا می‌خواهد که او را در مسیر آن‌ها ثابت‌قدم نگه دارد.

  4. درخواست پایداری بر ایمان
    مهم‌ترین بخش دعا، درخواست از خداوند برای ثبات ایمان در لحظه‌ی مرگ و عدم تغییر عقیده است. اینجا همان نکته‌ی اصلی دعا مطرح می‌شود:

    • پروردگارا! من تا این لحظه بر دین تو بوده‌ام، پس مرا تا آخرین لحظه بر این دین نگه‌دار.
    • اجازه مده که شک، وسوسه یا غفلت مرا از مسیر حق منحرف کند.
    • شیطان را از من دور کن تا هنگام مرگ، ایمانم آسیب نبیند.
  5. یادآوری مرگ و قیامت
    در پایان دعا، به حقیقت مرگ، برزخ، قیامت، حساب و کتاب، و بهشت و جهنم اشاره می‌شود و دعا‌کننده از خدا می‌خواهد که او را با ایمان کامل و عمل صالح از دنیا ببرد.


اهمیت و فضیلت دعای عدیله

  • محافظت از انحراف در لحظه‌ی مرگ: این دعا باعث می‌شود که انسان همواره به فکر حفظ ایمان تا پایان عمر باشد.
  • ذکر و یادآوری اصول دین: خواندن دعای عدیله باعث می‌شود که اصول اساسی دین (توحید، نبوت، امامت، معاد) در ذهن فرد تقویت شود.
  • آمادگی برای مرگ: این دعا به فرد یادآوری می‌کند که مرگ نزدیک است و باید برای آن آماده باشد.

نتیجه‌گیری

دعای عدیله، دعایی برای ثبات ایمان در لحظه‌ی مرگ است و تأکیدی بر اصول اعتقادی اسلام دارد. این دعا به ما می‌آموزد که حتی اگر تمام عمر بر ایمان باشیم، لحظات پایانی زندگی بسیار حساس هستند و ممکن است وسوسه‌ها، شک‌ها و امتحانات الهی باعث تغییر عقیده شوند. بنابراین، با خواندن این دعا از خداوند می‌خواهیم که تا لحظه‌ی آخر، ما را بر صراط مستقیم نگه دارد.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهار(۷)

باسمه تعالی
بهار(۷)

 

بهاری که از لطف جانان رسد
 دل از هر چه غیر از خدا وانهد

 

بهاری که از مهر یزدان بود
صفای دل و روح انسان بود

 

ز فیض الهی ، چمن باز  شد
ز الطاف یزدان، سر افراز شد

 

نسیمی وزید از بهشت برین
به دل‌ها رساند عطر یقین

 

چو خورشید تابید بر جان‌ ما
گشود از کرامت نظر جان ما

 

بهاری که از لطف یزدان رسید
به باغ دل ما نشاطی دمید

 

 

 

بهاری که با یاد حق می‌وزد
نسیمی ز عطر سَبَق می‌وزد

 

خدا رحمتش پیشه گیرد ز خشم
بپوشد ز لطفش گناه و ستم

 

 

 

دل از نور حق کی کند احتراز؟
که آرام جان است در سوز و ساز

 

دل از نور حق، نیست هرگز گسست
که آرام دل را به وصلش نشست

 

 

دل از شوق وصلش به پرواز شد
  زِ بند گنه، دل سبک‌ساز شد

 

دلی کو زِ نور خدا جان گرفت
زِ هر درد دنیا، امان آن گرفت

 

بهاری که از نور ایمان رسد
دل از شوق وصلش، به پایان رسد

 

ز هر قطره باران، صدایی وزد
  که بر خاک دل، یک نوایی وزد

 

 

دل از نور حق، کی شود بی‌نیاز؟
  که در وصل او هست آرام و ساز

 

 

بهاری که از جان برآید صدا
رساند دل ما به کوی بقا

 

 

ز نوری که از کوی جانان رسد
زِ یزدان، خبر بر محبان رسد

 

 

ز عشقش جهان پر زِ عرفان شود
به درگاهِ حق، شمعِ ایوان شود

 

 

هر آن کس که جانش زِ حق پر شود
زِ تاریکیِ دل مُطَهَّر شود

 

 

اگر قطره‌ای بر دل و جان رسد
به دریا رسانَد، به ایمان رسد
....

 

 

دل از یاد حق کی جدا می‌شود؟
  که بی‌نور حق، دل فنا می‌شود

 

دل از نور حق کی رود در گداز؟
که آرام جان شد به هر سوز و ساز

 

ز هر غنچه بوی خدا می‌رسد
ز هر قطره‌ای کیمیا می‌رسد

 

دل از خواب غفلت چو گردد رها
به سوی حقیقت رود، چون خدا

 

بهاری که از عشقِ حق جان گرفت
دلِ خسته را جانِ جانان گرفت

 

 

نسیمی زِ وصلش به جان‌ها وزید
جهانی زِ نورِ حقیقت دمید

 

 

زِ هر غنچه‌اش عطرِ ایمان شکفت
زِ نورِ خدا، عشق جانان شکفت

 

 

 

دل از غیر حق پاک گردد اگر

رهاند خدا، هر بلا و خطر

 

 

 

چو بارانِ رحمت به دل‌ها وزد
"رجالی" ز عشقِ خدا دم زند

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی