باسمه تعالی
بهار(۱۰)
بهار بهار است، مستی ز عشق
حیات زمین است،هستی ز عشق
شود زنده مرده، ز انوار عشق
دهد جان، خداوند اسرار عشق
بهار است فصل گل و گلفشان
بهاری ز عشق است، رنگین کمان
بهاری که از مهر یزدان بود
چراغی به راه شبستان بود
ز نورش زمین غرق انوار شد
دل از عطر وصلش گرفتار شد
ز باران یزدان جهان زنده شد
نشاطی دگر در دل افکنده شد
هر آن کس که با عشق همراه شد
ز شوق وصالش، ز دل آه شد
ز نورش زمین پر ز پیغام شد
فضا غرق مستی و آرام شد
نسیمش پیام وفا میدهد
به دلها نوید بقا میدهد
نهالی که از مهر حق پا گرفت
کمالش ز فیض خدا جا گرفت
بهاران به الطاف حق شد به بار
دلی پر ز شوق و دلی بیقرار
هر آن کس که با حق همآواز شد
ز طوفان فتنه، سرافراز شد
دلش پر ز نور حقیقت شود
ز نور خدا با بصیرت شود
ز الطاف حق با کفایت شود
تمام وجودش صداقت شود
بهاری که از مهر یزدان به پاست
دل عاشقان را ز غم ها جداست
بهاری که از مهر یزدان به پاست
دل عاشقان را ز غم ها جداست
دل از شوق یزدان به پرواز شد
زِ عشق خدا,دل هم آواز شد
زِ سودای حق، سینه دمساز شد
به دریای عرفان چو غرقاز شد
اگر صد خطر دید و صد دام بود
به نور محبت، همه کام بود
به دریا فتد، گوهرش در صدف
ز شوق وصالش، رسد بر هدف
چو دریا شود دل، شود پُرگهر
ز شوق وصالش، رسد در خطر
چو گل بشکفد، راز دل فاش شد
تو گویی که دل روی فراش شد
پس از سردی و خشکی و هم خزان
بهار بهار است، در دل نشان
به دشت و به صحرا، ز شوق و نیاز
بخوانند بلبل، به آهنگ راز
نسیمی وزیده ز باغ بهار
که پیچد به گلزار، عطر نگار
دگر گشته اندر زمین، کهکشان
پر از نور و الطاف حق، بیکران
نهد دست در دست عالم به بزم
کشد پرده از راز هستی به عزم
رهِ عشقِ حق، راهِ بیکاستی است
ره حق، ره جان و هم راستی است
بهانه بهار است، اشعار من
"رجالی" سراید، چو افکار من
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۱/۰۲