کلید های خوشبختی
مجموعه دو بیتی های مشترک
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
اجتماعی
۱۳۹۹
آدمی با مغز تنها،نیست کامل در جهان
پسته و بادام هم، مملو ز مغز است ، هم در آن
معرفت همراه با ایمان و ادراک و شعور
می برد قطعا تو را بالا به هر جا و مکان
خود آرایی و خود بینی خطا و خود بلایی است
طلب غیر از خدا واهی و بی جا و گدایی است
تلاش آدمی ، حق جویی و کشف حقیقت
خدا خواهی، خدا جویی، درون هر صدایی است
عده ای با کار خود، نابود هر آیین کنند
عده ای با لفظ خود، دین خدا بد بین کنند
دین فنا گشت و چه ها شد،چون که باز
عده ای دین خدا را، با غرض تبیین کنند
در صدد باش، زدایی نظر و افکارت
در کمین باش، شناسی عمل و پندارت
چو کسی کرد نصیحت، تو مکن داد و فعان
زنگ ساعت که صدا کرد، کند بیدارت
دیر فهمیدم که عصیان کرده ام در بندگی
او بود تنها امیدم در مسیر زندگی
ای بشر تا کی اسیر این و آن و نفس خود
دیر فهمیدم زمان طی شد و ما در بردگی
دیر فهمیدم که مرگ آید بسوی هر کسی
دان که رزق ما رسد، حتی خسی
دیر فهمیدم که ایزد ناظر احوال ماست
پس چرا هر روز و شب دلواپسی
زندگی کن با خصوع و مهربانی و صفا
زندگی کن با امید و با توکل بر خدا
زندگی شیرین شود با انتخاب خوب ما
زندگی کن با محبت هم به ظاهر هم خفا
من ندانستم که دانش نیست در حمل کتاب
دیر فهمیدم زمانم طی شده در منجلاب
تا به کی غافل بمانم اندر این دنیای پست
دیر فهمیدم که دنیا نیست چیزی جز سراب
رسد آدم بجایی، که به جز خودش نبیند
بکشد برادرش را،که حسد فرو نشیند
به خدا قسم که هرگز، عطشش فرو نشیند
عمل و خطای ما را، شه جان چو روز بیند
نابودی ما ز دست و قلب و دهن است
شمشیر دو لب،صدای جان،در بدن است
ایمان به خدا سعادت و خوشبختی است
همراه تو در روز پسین یک کفن است
روزگاری نظر اهل خرد گردش داشت
سخن و حرف بزرگان اثر و ارزش داشت
دوستی معنی زیبای صداقت می داد
کارها یکسره با عشق و صفا چرخش داشت
کاش می شد ظلم و تزویر و ستم یا هر جفا
جملگی می شد برون از نفس و هر قلب سیاه
جای آن یکرنگی و مهر و خوشی جا می گرفت
همچو عاشق در مسیر دیدن و سیر خدا
گر شوی مرتکب خدعه و نیرنگ و ریا
گر شوی عامل هر حیله و تزویر و جفا
وانگهی غرق هوا و هوس خویش شوی
برود روح و روان در پی هر میل و خطا
غم دل با که بگویم،که شود غم خوارم
غم جان جز به خدا ، کس نبرد از یادم
غم دل چیست که آزرده کند احوالت
غم تو دوری یار است،چرا من خوابم؟
به بیراهه خطا رفتم ، ندانستم کجا هستم
نسنجیده سخن گفتم ، ندانستم رها هستم
به وقت هر عمل باید، تامل کرد تامل کرد
تهی از خلق و خو هستم ،ندانستم چه ها هستم
معیار رفاقت، به محبت، به وفاست
معیار لیاقت ، ادب و عقل و صفاست
احسان بنما به مردمان در همه حال
معیار شهامت ، به جوانمردی ماست
کاخ و ویلا کی دهد ، آرامش روح و روان
مال و ثروت کی شود ، خوشبختی پیر و جوان
می دهد آسایش و لذت به ظاهر مر تو را
رو به دنبال کمال و معرفت در هر زمان
خواب گردد موجب آرامش روح و روان
لیک گردد باعث غفلت برای انس و جان
نیست تکلیفی تو را در حالت رفتن به خواب
خواب باشد فرصتی ، تا جسم باشد در امان
گر شوی همراه مردم در مصائب ، مشکلات
قلب آنان را بدست آری ، بفهمی معضلات
چون کنی جلب محبت ، می شوی محبوب حق
آن زمان مقبول گردد از شما کل صلات
هر کسی تائید بنماید خطای دیگران
می کند خود را شریک خاطیان و ابلهان
هر که ظالم باشد و ضایع کند حق دگر
او ببیند در دو عالم کیفرش را بی امان
هرکه راضی می شود تا ظلم گردد بر کسی
او شریک ظالم است ، اندر دو عالم چون خسی
تا توانی رحم کن بر دیگران در زندگی
جور باشد ، هر که ظالم را کند یاری بسی
روز و شب معنی ندارد از برای اهل علم
تا بدارد عشق در کسب علوم و صبر وحلم
چون بدارد یک قلم در دست و دائم در خیال
او بجوید عشق خود را در جهان با طی سلم
چاپلوسی ، آتشی در روح و جان آدمی
مدح انسان موجب کبر و غرور دائمی
ذکر و مدح آدمی تاثیر دارد در غرور
طالب مدح و ستایش در عذاب و نادمی
آن که در دنیا حسادت کرد و مرد
مال و اموال خودش را دان نبرد
بر زمین بنهاد جسم و جان برفت
جان خود را چون اجل آمد سپرد
آرامش ما به ثروت و زور و زر و قدرت نیست
آن در گرو خانه ی ویلایی با وسعت نیست
آرامش ما در گرو فهم و کمال و ادب است
جز یاد و عبادت خدا ، هیچ دگر مثبت نیست
ای کاش که دلبسته ی دنیا نشویم
غرق شهوات وخشم بی جا نشویم
گردیم صدیق و مخلص و اهل رضا
ای کاش که بی قرار فردا نشویم
زندگی گاه چه شیرین به لب و کام من است
گاه پر غصه و گه خوب و گهی دام من است
زندگی در گرو همت ما می باشد
لیک اندک بود و یک اثر و نام من است
آنکه نبست بار خود ، توشه ی ره چه می کند
توشه ی ره چه می برد ، مرگ خبر نمی کند
بار سفر نبسته او ، تا که شود نجات او
هر که بود اسیر خود ، پس تو بگو چه می برد
دوستی با مردم اهل یقین و عاقبت
می برد بالا تو را سوی کمال و معرفت
دوستی با مردم بی دین و بی ایمان بسی
می کشد هر دم تو را سوی گناه و معصیت
قدرت آن نیست گهی ظلم و گهی فتنه شود
در مصاف دگران ، روح و روان خسته شود
قدرت آنست که در سایه ی آن هم مردم
به نوایی برسند و دل و جان شسته شود
شیطان هوس هر آن ، زنجیر کند ما را
هر لحظه کشد سویی، ایمان ببرد ما را
گر پیشه شود تقوا ، در محضر حق باشی
از حق ببری بهره ، افزوده شود ما را
دوستی با مردم اهل دل و با معرفت
می کند تامین تو را در عالم و در آخرت
دوستی با مردم بی دین و بی ایمان بسی
می برد هر دم تو را در نکبت و در معصیت
خوابیده نما هرگز ، بیدار نمی گردد
چون قصد ندارد او ، هشیار نمی گردد
بیدار نما آنکس ، دارای هدف باشد
خوابیده شود بیدار، اصرار نمی گردد
چه کنم تا که شوم خرم و شاد و مسرور؟
منم آن کس که به خود بالم و هستم مغرور
من اسیر دل و امیال و هوا می باشم
ای خدا لطف نما بندگی و قرب و حضور
هنر آن است که در اوج توان گیری دست
عزت آنست که خدمت بکنی تا جان هست
بنمایی به ضعیفان کمک و خدمت بیش
نشوند در نظرت هم فقرا خوار و پست
حاکم آنست که از بهر خدا رزم کنند
در رضای احدی بر همگان رحم کنند
در عدالت چو علی حکم کنند بر افراد
به یتیمان و فقیران کمک و عزم کنند
همدلی حاصل یک عمر صداقت باشد
حاصل همرهی و مهر و رفاقت باشد
درک یکدیگر و ترک جدل و خود خواهی
باعث قوت و تحکیم و سعادت باشد
این قطار زندگی روزی به پایان می رسد
این سفر کوتاه باشد ، چون به سرعت می رود
هر کسی روزی سوار این قطار خود شود
کس نداند روز پایانش ، چه روزی می شود
مرنجان هر آن کس که زحمت کش است
بکن تو محبت که زیبنده و دلکش است
نباشد سزاوار لطف و عنایت کسی
اگر خاطی و ظالم و سرکش است
فرصت طلبان حریص و بی صبر و عجولند
مردان خدا حلیم و دارای اصولند
بی صبری و بی عقلی مردان سبک عقل
منجر به هلاکت است وپست و افولند
قدرت طلبان حریص و مستند و اسیر
گر ظلم کنند ، ذلیل و خوارند و حقیر
دوری ز هوای نفس و دوری ز گناه
منجر به هدایت است و یاری و نصیر
گر ندانی فکر و احساس عزیز و یار خود
کی میسر می شود، بیداری دلدار خود
آشنایی مرتبط سازد تو را با خوی دوست
عشق آسان می کند همراهی پندار خود
عاقلان قبل از عمل فکر فراوان می کنند
عالمان در زندگی کار بزرگان می کنند
خوش بر آن مردم که اهل ذوق و فکر
در امور دنیوی صبری دو چندان می کنند
چون که پیمانه به سر شد ، اجل می آید
راه حق رو ، که نظر شد ، اجل می آید
تا به کی گرد خود و گرد دگر می چرخی
توشه ای بهر سفر شد ؟ ، اجل می آید
گر توانی حافظ اموال هر افتاده باش
تا توانی همدم بیچاره و افسرده باش
مال و اموال یتیمان خوردنی است ؟
گر توانی حامی رنجیده و آزرده باش
کار نیکو با تامل با تعقل کن تمام
عالمان را علم و تدبیر است در کار و مرام
عاقلان قبل از عمل فکر و تدبر می کنند
فرد نادان پیرو جهال می باشد مدام
- ۹۹/۱۰/۱۷