باسمه تعالی
حضرت باری تعالی
غزل اول
وجود خدا
مبدا هستی خدا و آخر هستی خدا
راه گمراهان جدا و راه خوبان شد جدا
گر کنی آنی تفکر بر خود و احوال خویش
حق بجویی در خود و یابی تو او را هر کجا
حق بود نزدیکتر از گردن و از ذهن تو
گر بیندیشی به او،گویا که باشی در لقا
حق نباشد در تصور، چونکه او بی حد بود
او نگنجد در تفکر، در درون و در سما
گر کنی نیت،دهد پاسخ تو را در وقت خود
پی بری بر این حقیقت، از وجود او خدا
ذات هستی تا ابد نشناخته باقی بود
او بود هم ظاهر و مخفی ز دید چشم ما
دیدن ما، دیدن با چشم سر دانی که نیست
فهم و درک است و یقین پیدا کنی از جان فزا
گر یقین پیدا کنی از بود حق، با جستجو
می توان گفتا که با چشم دلت دیدی خدا
هرکه خواهد نورحق، تهذیب شرط اول است
هفت شهر عشق خواهد،تا که گردد او رها
میثمی از چهارده نور جلی، گوید سخن
چون نمایان می کنند، راه خدا را در دعا
ای رجالی، راه حق در گفتنش آسان بود
تا توانی راه او را ،در عمل بر پا نما
سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی
- ۹۷/۰۹/۱۸