رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۹۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

مثنوی نامه‌ای به اشعث 

در دست  ویرایش 

نهج‌البلاغه، کتابی است جاویدان که در بردارنده‌ی سخنان امام علی(ع) ـ آن پیشوای عدالت و حقیقت ـ می‌باشد؛ سخنانی که چراغ راه انسان‌ها در همه‌ی روزگاران است. یکی از این گنجینه‌های نورانی، نامه‌ی پنجم نهج‌البلاغه خطاب به «اشعث بن قیس» والی آذربایجان است.

امام در این نامه، حقیقتِ ولایت و حکومت را به عنوان امانت الهی بیان می‌کند، والى را از ستم و خیانت برحذر می‌دارد و او را به عدالت، خدمت به مردم، آبادانی زمین و یاد قیامت فرا می‌خواند.

این نوشته، کوششی است در بازآفرینی این نامه‌ی شریف در قالب منظومه‌ای حماسی با وزن مثنوی.
منظومه در ۳۰۰ بیت و در سه بخش سروده شده است:

  • بخش نخست به تبیین مقام ولایت و امانتداری می‌پردازد.
  • بخش دوم به اصول عدالت، مردم‌داری و خدمت به جامعه توجه دارد.
  • بخش سوم با لحنی عبرت‌آموز، به یاد فنا، حسابرسی قیامت و حکمت‌های پایانی اشاره می‌کند.

امید است که این کوشـش کوچک، گامی در پاسداشت معارف علوی و پیوند دل‌ها با سرچشمه‌ی نور باشد.

 فهرست

منظومه نامه امام علی(ع) به اشعث 

مقدمه ............................................. ص ۱

بخش اول: مقام ولایت و امانتداری (۱–۱۰۰)

  • جایگاه حکومت در نگاه امام علی(ع)
  • والی به عنوان نماینده خدا در میان مردم
  • هشدار نسبت به طمع و سوءاستفاده از مقام

بخش دوم: عدالت و مردم‌داری (۱۰۱–۲۰۰)

  • ضرورت آبادانی و عمران زمین
  • مردم یا «برادران دینی» یا «یاوران در حق»
  • هشدار درنده‌خویی و خون‌آشامی در حکومت
  • اصول رفتار عادلانه و پرهیز از خیانت

بخش سوم: عبرت و حکمت پایانی (۲۰۱–۳۰۰)

  • یاد مرگ و فناپذیری دنیا
  • شتاب نکردن و سستی نورزیدن در امور
  • حسابرسی الهی و نقش عمل در آخرت
  • سرانجام نیکوکاران و عاقبت ستمکاران

پایان منظومه .................................... ص ۳۵

 ساختار پیشنهادی منظومه

  1. بخش اول: مقام ولایت و امانتداری

    • ۱۰۰ بیت
    • معرفی جایگاه حکومت در نگاه امام علی(ع)
    • یادآوری اینکه والی نماینده خدا در میان مردم است
    • تأکید بر امانت بودن مسئولیت
  2. بخش دوم: عدالت و مردم‌داری

    • ۱۰۰ بیت
    • توصیه‌های امام به پرهیز از ستم و درنده‌خویی
    • مردم یا «برادر دینی» یا «یاور در حق» هستند
    • نقش والی در آبادانی و عمران
  3. بخش سوم: عبرت و حکمت پایانی

    • ۱۰۰ بیت
    • هشدار به شتاب‌زدگی یا سستی در امور
    • یادآوری فنا و پایان همه کارها
    • تأکید بر اینکه خیر را خدا شتاب می‌دهد و شرّ را نه

 نمونه آغاز 

به نام خداوند بخشنده‌ کام
که بر جان و دل می‌فزاید مرام

جهان‌آفرینی که جان پرورَد
ز نور حقیقت دلان را خَرَد

علی، آن امام عدالت‌پرور
که در راه حق بود تیغ و سپر

نوشت از صفای دل و جان خویش
خطابی به اشعث، به فرمان خویش

که ای مرد، والی شدی بر دیار
امانت بُوَد کار و عهد و وقار

بدان این ولایت امانت‌گری است
نه راه طمع، نه ره داوری است

بخش نخست: امانت حکومت 

۱. به نام خدای جهان‌آفرین
که بخشنده است و دل‌آور، معین

۲. خدایی که جان‌ها ز او جان گرفت
دل اهل معنا ز ایمان گرفت

۳. خدایی که بر خلق، رحمت گشود
به هر جان و دل نور حکمت فزود

۴. سپاس آن خدای یکتا کنیم
که او را به جان، مقتدا می‌کنیم

۵. علی آن امام عدالت‌گُذار
که شد بر جهانیان رهبر و یار

۶. وصیّ رسول خدا، مرتضی
که بر عدل او دل بُوَد رهنما

۷. به تیغش امان یافت مظلوم و مست
ز عدلش جهان شد چو باغ به دست

۸. نوشت آن امام رهِ حق‌پرست
به اشعث که بر دیاری نشست

۹. چنین گفت کای مردِ مأمور کار
بدان کاین ولایت امانت‌گذار

۱۰. خدا را تو را آزمونیست سخت
که آیا کنی عدل یا ظلم و بَخت؟

۱۱. تو بر مردمان دیده‌بان خدایی
به عدل آشنا، بر ره آشنایی

۱۲. تو را داد بر ملک، فرماندهی
ببین تا چه داری به جان آگهی

۱۳. مبادا به ظلمی دل آزارشان
مبادا بگیری تو اندوختشان

۱۴. امانت بُوَد این ولایت تمام
نه سرمایه‌ی جاه، نه راه مرام

۱۵. به هر جان تو را حصّه‌ای داده‌اند
به هر دل تو را رشته‌ای داده‌اند

۱۶. تو باید که در حفظ این عهد پاک
بکوشی شب و روز، بی‌ترد و باک

۱۷. مبادا کنی بر خلایق ستم
که بشکافی از خون دل‌ها حرم

۱۸. تو را جز زمین آبادان، نصیب
نباشد ز ملک و ز زر، جز فریب

۱۹. پس ای والی آذربایجان، بدان
که آباد کن ملک را بی‌گمان

۲۰. هر آنکس که اصلاح بسیار کرد
ز دنیا و دین، بهره بسیار بُرد

۲۱. تو را جز به آباد کردن، رهی؟
جز این نیست بر کار مردم بهی

۲۲. مبادا چو گرگی درنده شوی
به مال و به خونشان پرنده شوی

۲۳. که این مردمان یا برادر تو
و یاور شوند از برای تو، نو

۲۴. تو را یاوری در ستاندن حقوق
که بینی ز عدل و صفا، آن فروق

۲۵. تو را بر خلایق خدا آزمود
که آیا تو نیکو کنی یا فسود

۲۶. چو آیینه باشی درون و برون
که بی‌عیب گردد ز تو این فسون

۲۷. نگردند مردم به جز بر امیر
پس ای مردِ عاقل، تو باشی چو شیر

۲۸. ولیکن به عدل و به رحمت بزی
نه چون گرگ خون‌خواره، بی‌دل، تَپی

۲۹. چو مردم ببینند تو رهنما
بر آن ره روند از تو بی‌ریا

۳۰. اگر ره به باطل نمایی به خلق
شود دین و دنیا چو ویران شِقَلق

۳۱. پس ای مرد، تقوای حق پیش گیر
به عدل و صفا بر جهان کیش گیر

۳۲. خدا را تو دادی دل و جان خویش
مبادا که بفروشی ایمان خویش

۳۳. نه این تخت و تاج است ماندنی
نه این ملک و مال است پاینده نی

۳۴. تو را بهر خدمت امانت دهند
نه بهر طمع، جاه و شوکت دهند

۳۵. مبادا که غافل شوی از خدا
که این منصبت می‌رود زود، هَلا

۳۶. به روزی که بستانَدَت جانِ پاک
نه لشکر بماند، نه مال و نه خاک

۳۷. تو ماندی و اعمال و کردار تو
کتاب خدا گشته معیار تو

۳۸. مبادا که در ظلم آری خطا
که بگریزَد از تو دلِ آشنا

۳۹. خدا را به یاد آر در هر عمل
که او می‌دهد روز و شب بر تو دل

۴۰. اگر بر رعیت کنی مهربان
شود نام نیکت به دوران عیان

۴۱. وگر ظلم پیشه کنی، وای تو
که گردد ستم‌گر، ز رسوایی تو

۴۲. به هر کار بنگر تو در عاقبت
مکن پیش از اندیشه‌ها، هیبت

۴۳. مبادا شتابان شوی در امور
که باشد پشیمانی‌ات در عبور

۴۴. مبادا به تأخیر اندازی صلاح
که آید به تو خسران و افتضاح

۴۵. زمان هر کاری به وقتش رسد
که هر چیز وقتی به حقش رسد

۴۶. چو نیکی بود، حق شتابان دهد
چو شر بود، آن را شتابان نهد

۴۷. جهان بُوَد این، پر ز آزمون
که گردد نمایان در او خیر و شوم

۴۸. تو در راه عدل و صفا ره سپار
که بگشاید از تو خداوند کار

۴۹. مبادا که بینی جهان را به خویش
که این ره نباشد سزاوار کیش

۵۰. زمین جز به آباد کردن نماند
همه نام بد در جهان بر تو ماند

۵۱. اگر باغ ایمان کنی سبز و شاد
به فردوس جاوید خواهی تو باد

۵۲. ولی گر به بیداد و ظلمی رسی
به خسران دنیا و عقبی کسی

۵۳. پس ای اشعث، از عدل غافل مشو
به دنیا و مال و طمع دل مشو

۵۴. به هر حال در بندگی کوش تو
که در بندگی یابی آغوش تو

۵۵. خدایی که جانت بداده امان
تو را آزموده به هر امتحان

۵۶. مبادا بیند در عمل جز فساد
که رسوا شوی پیش خلق و معاد

۵۷. بگیر این ولایت چو ودیعه‌ای
نه چون ملک و مال و طبیعه‌ای

۵۸. تو را چون خدایی چنین آزمود
ببین تا چه در راه حق می‌سرود

۵۹. جهان زود گردد به پایان کار
مبادا بمانی به غفلت دچار

۶۰. چو نیکی کنی جاودان ماند نام
چو بیداد، گردد جهانت حرام

۶۱. مبادا که بینی به چشم غرور
که ماند تو را ملک و تاج و سرور

۶۲. ز دنیا نماند به کس بهره‌ای
مگر آنچه بنشاند در مزرعه‌ای

۶۳. تو زین کار آباد باید کنی
ره عدل و تقواست باید کنی

۶۴. نه مال است ماندنی و نه زمین
نه این تخت و کاخ و نه باغ و نگین

۶۵. به عدل است ماندن به نام بلند
به ظلم است رفتن به قعر نژند

۶۶. تو را ای امیر آزمودند سخت
که آیا بُوَد عدل یا جور بخت؟

۶۷. پس از این، تو را بر رعیت نظر
چو پدری مهربان، چو نوری سحر

۶۸. مبادا که بینی به چشم شکار
که مال و رعیت تو را شد شکار

۶۹. به یاد آور آن روز سخت حساب
که دوزخ بود بهر مرد شتاب

۷۰. وگر در ره حق کنی عدل و داد
بهشت ابد بر تو آید گشاد

۷۱. مبادا کنی با رعیت جفا
که گردد ز عدلت جهان پر صفا

۷۲. اگر مهربانی، خدایت دهد
همه خیر دنیا و عقبی دهد

۷۳. مبادا که بینی به چشم هوس
که این تخت و این جاه ماند به کس

۷۴. به هر کار باید نظر بر خدا
که او پادشاه است و ما را جزا

۷۵. نه این لشکر آید به کار تو روز
نه این مال و مکنت، نه آن خاک و روز

۷۶. تو ماندی و اعمال خویش آشکار
که در پیش یزدان بود اعتبار

۷۷. مبادا که غافل شوی از رهی
که عدل است و تقواست تنها بهی

۷۸. خداوند بیداد را برکند
به ظالم همیشه بلا آورد

۷۹. ولیکن به عادل عطا می‌کند
به هر دو سرا او صفا می‌کند

۸۰. پس ای والی آذربایجان پاک
مکن جز به تقوا و عدل و ملاک

۸۱. تو را آزمونیست دشوار و سخت
که آیا کنی عدل یا ظلم و بخت؟

۸۲. چو در عدل بینی جهان را به‌کام
شود نام نیکت به دوران تمام

۸۳. ولی گر به بیداد روی آوری
به فردای محشر چه پاسخ بری؟

۸۴. جهان ماند بی‌قدر و بی‌اعتبار
نه این مال ماند، نه این شهریار

۸۵. به هر کار باید خرد پیشه کرد
که بی‌خردی مرد را کور کرد

۸۶. مبادا شتابان شوی در صلاح
که آید به پایت شکستی و آه

۸۷. مبادا به تأخیر اندازی رهی
که فوت شود بر تو آن آگهی

۸۸. زمان است میزان هر کار و بار
به هنگام خود باید آید به کار

۸۹. اگر خیر باشد، خدا زود دهد
وگر شر بود، هیچ شتابی نهد

۹۰. جهان آزمونی است بس بی‌قرار
که بر مرد گردد نمایان عیار

۹۱. پس ای اشعث، از عدل غافل مشو
به راه خدا جز به باطل مرو

۹۲. خدا را به هر لحظه یاد آر و بس
که در یاد او یابی آرام و کس

۹۳. نه دنیا بماند، نه این پادشاه
نه قدرت بماند، نه آن اشتباه

۹۴. به یاد ابد باش و فردای دین
که پاداش گیرد دلِ پاک‌بین

۹۵. تو را چون خدایی چنین آزمود
مبادا که بر ظلم باشی حسود

۹۶. به هر حال ره عدل باید گرفت
ره بیداد را باید از دل گرفت

۹۷. به نام خدا عدل را پیشه کن
به اخلاص، هر لحظه اندیشه کن

۹۸. چو در عدل باشی تو محبوب خلق
ببینی ز یزدان همه فیض و دَلق

۹۹. ولی گر ز عدل و صفا بگذری
به فردای محشر چه پاسخ بری؟

۱۰۰. پس ای مردِ والی، بترس از خدا
که او می‌دهد پادش، در ماجرا

بخش دوم: عدالت و مردم‌داری 

۱۰۱. امام عدالت، به نامه چنین
نوشت اندر آن عهد پاک و گزین

۱۰۲. که ای اشعث، ای والی روزگار
ببین تا چه باشی تو در کار زار

۱۰۳. رعیت نه دشمن، نه مال تو اند
همیشه امانت به حال تو اند

۱۰۴. مبادا که بینی چو صید و شکار
که بخری به ظلم از جهان اعتبار

۱۰۵. رعیت امانت، چو فرزند توست
نه آن گنج پنهان که پیوند توست

۱۰۶. یکی بر تو همچون برادر به دین
دگر یاوری در ره آفرین

۱۰۷. همه بنده‌ی خالق کردگار
که دارد بر ایشان تو را رهسپار

۱۰۸. تو را رهبر و پاسبان کرده‌اند
به تقوا و عدلت نشان کرده‌اند

۱۰۹. مبادا که چون گرگ خون‌خوار شوی
به خون و به مال‌شان طلبکار شوی

۱۱۰. به رحمت بساز و به مهر آوریش
به عدل و صفا رهگذر آوریش

۱۱۱. رعیت دل‌آشفته و زخم‌خور
نپاید به فرمان ظلم و شرر

۱۱۲. چو والی شود بی‌صفا و امان
جهان گردد آکنده از دودمان

۱۱۳. ولیکن اگر مهربانی کند
جهان را چو باغ جوانی کند

۱۱۴. تو در چشم مردمان آیینه‌ای
که بینند کردار بی‌کینه‌ای

۱۱۵. به نیکی چو باشی، به نیکی روند
به باطل چو آیی، به باطل تنند

۱16. تو را واجب است آشنایی به راه
که در او نباشد فریب و گناه

۱۱۷. بترس از دعای دلِ دردمند
که گردد به شب‌های غم، مستمند

۱۱۸. دعای ستمدیده بالا رود
به درگاه ربّ جلیل آید وُد

۱۱۹. خدا بشنود ناله‌ی زخم‌خورد
به عدلش کند ظالمی را ستُرد

۱۲۰. مبادا که دُرّ خونِ مردم خوری
که فردا به آتش درافتد سری

۱۲۱. تو مالک نه بر جان، نه بر مالشان
تو را پاسبان است بر حالشان

۱۲۲. اگر دادشان را بگیری تمام
شود نام نیکت به دوران مقام

۱۲۳. وگر نه، ز بیداد و ظلمی به دل
شود نام ننگت به دوران خجل

۱۲۴. تو را بایدم رحمت اندر عمل
نه جور و جفا، نه ره بی‌خجل

۱۲۵. بپرور دل از مهر و از عدل پاک
که عدل است سرمایه‌ی دهر و خاک

۱۲۶. رعیت چو بیند تو را دادگر
شود دل به آرامی از رنج و شر

۱۲۷. ولی گر ببینند ظلمی به تو
شود خشم یزدان گران بر عدو

۱۲۸. به بیداد مگشای در بر خلایق
که بیزار گردد دل از تو حقایق

۱۲۹. تو را مردمان همچو سرمایه‌اند
که در عدل و رحمت به پوینده‌اند

۱۳۰. مبادا که این سرمایه ضایع کنی
به بیداد و کین کار شایع کنی

۱۳۱. به نیکی بماند اثر در جهان
به بیداد ماند فقط داستان

۱۳۲. به عدل است والا شدن در زمین
به ظلم است پست و خوار و غمین

۱۳۳. اگر مردمان را به حق رهبری
خدا در جهان نام نیکت بری

۱۳۴. ولی گر به جور و جفا ره بری
به فردا به دوزخ سزاوار تری

۱۳۵. رعیت چو آیینه‌ی والی است
نمایانگر عدل و اعمالی است

۱۳۶. به چشم تو بینند کردار خویش
به رفتار تو سازند بنیاد خویش

۱۳۷. پس ای اشعث، ای والی بی‌ریا
مباشی به مردم تو جز با وفا

۱۳۸. تو را بر رعیت خدایی گماشت
به عدل و امانت تو را برگزاشت

۱۳۹. اگر خائن آیی به این کار پاک
شود نام ننگت چو بر سنگ و خاک

۱۴۰. ولی گر وفادار باشی به عهد
خدا بر تو بخشد سعادت به مَهد

۱۴۱. به مهری که با خلق داری، ببین
شود بر تو آسان رهِ دین و دین

۱۴۲. به ستم، دل‌ها شود آکنده ز داغ
به عدل، آید از آسمان بار باغ

۱۴۳. مبادا کنی فرق در بین خلق
که این ظلم گردد چو آتش به دَلق

۱۴۴. همه بنده‌اند و همه بر خدا
یکی را مکن بر دگر بی‌دریغا

۱۴۵. به هر کس به حق بایدت بنگری
نه بر مال و مکنت به دل پروری

۱۴۶. تو باید چو پدری مهربان
به یتیمان و مسکین و درماندگان

۱۴۷. به دل‌های آنان چو مرهم بزن
که بگریزد از جان‌شان هر محن

۱۴۸. چو والی به خونخواری آید به کار
جهان گردد از عدل و تقوا تهی‌بار

۱۴۹. ولیکن اگر والی از عدل گفت
جهان را به مهر و صفا در نوشت

۱۵۰. تو را آزمون است هر روزگار
که آیا به نیکی کنی یادگار

۱۵۱. مبادا که در ملک چو دیو شوی
که درنده و خون‌ریز و پست و غوی

۱۵۲. تو را بر رعیت خدا ناظر است
که بینَد عمل‌ها، خدا قادر است

۱۵۳. مبادا فراموش گردد ز یاد
که فردا به محشر رسد کار داد

۱۵۴. ز هر کس حسابی ست گیرد خدای
نه پنهان شود کار تو در خفای

۱۵۵. چو اشعث، به عدل آشنا باش تو
به یزدان وفادار و شیدا باش تو

۱۵۶. به هر کار تدبیر باید نخست
که بی‌تدبیر آید پشیمانی‌ات دوست

۱۵۷. مبادا که کاری به تندی کنی
که بر عاقبت درد و رنجی زنی

۱۵۸. مبادا به تأخیر اندازی عمل
که گردد به حسرت تو را مشتعل

۱۵۹. هر آن کار وقتی و وقتی تمام
که بیرون از آن وقت گردد حرام

۱۶۰. چو وقتش رسید آن عمل را بکن
مبادا ز تأخیر جان را شکن

۱۶۱. مبادا به هنگامه‌ی کار خیر
تو غافل شوی و شوی بی‌پیر

۱۶۲. خدا هر عمل را سرآمد دهد
به هنگام آن، نیک سامان نهد

۱۶۳. اگر کار نیکی به پیش آیدت
خدا زود رحمت عطا سازدت

۱۶۴. وگر کار شرّ است و بدخواهی است
به تأخیر افتد که بی‌راهی است

۱۶۵. پس ای اشعث، این رازها را شنو
به حکمت، ره زندگانی بجو

۱۶۶. جهان آزمایشگه بنده‌هاست
که هر کس چه دارد، بر او برملاست

۱۶۷. تو را بر رعیت خدا آزمود
که آیا به عدل و وفا می‌سرود؟

۱۶۸. مبادا خیانت کنی در امان
که گردد تو را ننگ در هر زمان

۱۶۹. به یاری رعیت بمان ای امیر
که بی‌رحم بودن نباشد به خیر

۱۷۰. تو را نام نیکو بماند اگر
به نیکی کنی بهر خلق سحر

۱۷۱. ولی گر به جور و جفا ماندی
به نفرین مردمان نشاندی

۱۷۲. تو را گر دعای نکو همراه شد
به فردا بهشتت چو درگاه شد

۱۷۳. ولی گر دعای ستمدیده بود
به نفرین او جانت آلوده بود

۱۷۴. به عدل است آرام خلق جهان
به ظلم است آشوب و رنج و فغان

۱۷۵. تو را از برای عدالت گماشت
نه آن‌که به بیداد نامت بگاشت

۱۷۶. اگر عادل آیی به این عهد پاک
خدا بر تو بخشد ز الطاف خاک

۱۷۷. ولی گر خیانت کنی در عمل
به فردا تو باشی به آتش بدل

۱۷۸. جهان را ببین، بی‌وفا و فریب
نماند به کس جز عمل در نصیب

۱۷۹. پس ای مرد، کاری کن اکنون به عدل
که فردا نگردی ز حق بی‌بدل

۱۸۰. جهان ناپسند است جز عدل و دین
که ماند به جا جز صفای یقین

۱۸۱. به یاری رعیت بمان بی‌غرور
که این کار باشد رهِ کارساز نور

۱۸۲. مبادا فراموش گردد تو را
که فردا جزا در پی ماجرا

۱۸۳. رعیت به عدل تو آسوده است
به بیداد تو روزشان بوده است

۱۸۴. تو را رهبر و پاسبان کرده‌اند
به تقوا و عدلت نشان کرده‌اند

۱۸۵. مبادا به ظلم و به بیداد زی
که گردی به فردا تو آتش‌فَزی

۱۸۶. به رحمت، به مهر، به عدل و وفا
بساز این ولایت چو باغ صفا

۱۸۷. تو را هر عمل آیدت پیش روی
به داور دهد داوری نکته‌جوی

۱۸۸. خداوند بیند، حساب آورد
به میزان عدلش عتاب آورد

۱۸۹. تو را جز به عدل و صفا راه نیست
به بیداد ماندن سزاوار نیست

۱۹۰. تو را رهبر خلق رحمت بود
نه آن ظلم و بیداد و محنت بود

۱۹۱. اگر نیک‌نامی همی‌خواهی‌ات
به عدل و امانت بیار راهیت

۱۹۲. ولی گر ز تقوا و عدل بگذری
به نفرین مردان گرفتار تری

۱۹۳. به هر کار باید به عدل آوری
که نامت به دوران به جا پروری

۱۹۴. وگر جز به بیداد ره بگشایی
به نفرین اهل جهان بسپاری

۱۹۵. پس ای اشعث، این عهد یادت بمان
به عدل و صفا بر، به مهر و امان

۱۹۶. جهان را به تقوا توان ساختن
نه با ظلم و بیداد و خون ریختن

۱۹۷. به عدل است ماندن به نام بلند
به بیداد رفتن به قعر نژند

۱۹۸. تو را نام نیکو به عدل آیدت
به بیداد رسوایی آیدت

۱۹۹. پس این عهد را در دل و جان بگیر
به یزدان وفادار باش و به خیر

۲۰۰. اگر مرد عدلی، تو جاوید باش
وگر ظالمی، در جحیمید باش

بخش سوم: عبرت و حکمت پایانی 

۲۰۱. جهان را ببین، ای امیر زمان
که گردد فناکار، بی‌پای و جان

۲۰۲. چه بسیار شاهان که بگذاشتند
جهان را به مردن رها داشتند

۲۰۳. نه آن تخت ماند و نه آن تاج و مال
بجز نام نیکو نماند از مجال

۲۰۴. اگر نام بد ماند، ماند چو داغ
که آتش زند در دل نسل و باغ

۲۰۵. پس ای مرد هوشیار، پند آورید
ز مرگ و ز فردای بند آورید

۲۰۶. مبادا که غافل شوی از حساب
که آن روز گردد بر اهل خراب

۲۰۷. هر آن کس که در ظلم و بیداد زیست
به فردا به آتش گرفتار بیست

۲۰۸. هر آن کس که در عدل و تقوا بماند
به فردوس جاوید مأوا بخواند

۲۰۹. جهان را چو مهمان‌سرایی ببین
که فردا بمانی نه در او یقین

۲۱۰. به امروز باید عمل ساختن
نه فردا به حسرت دل انداختن

۲۱۱. اگر نیکویی آوری در عمل
بمانی سرافراز در پای‌گِل

۲۱۲. وگر جز به بیداد و ظلم آوری
به نفرین مردم گرفتار تری

۲۱۳. به هر کار تدبیر باید نخست
که بی‌تدبیر آید پشیمانی‌ات دوست

۲۱۴. مبادا که در کارها شتابی
که گردد ز آن راه تو پرخرابی

۲۱۵. مبادا که تأخیر باشد به خیر
که فرصت نماند به فردا، ز دیر

۲۱۶. به وقت عمل هر چه باید بکن
که فردا به تأخیر جان را مَسوزن

۲۱۷. چو تقدیر هر کار دارد زمان
به هنگام آن کن عمل را عیان

۲۱۸. خدا در همه کار حکمت نهاد
به هر چیز او راه قدرت گشاد

۲۱۹. اگر کار نیکو به هنگام شد
به رحمت، درِ خیر بر بام شد

۲۲۰. وگر کار شرّ است و بیداد محض
خدا آن‌چنان کار ننهد به غرض

۲۲۱. پس ای مرد، از شر بپرهیز سخت
که فردا ببینی عذابش به بخت

۲۲۲. جهان امتحان است و مردان در آن
همی آزموده شوند در زمان

۲۲۳. تو را هم کنون آزمودست حق
که آیا به نیکی کنی کار صدق

۲۲۴. به مردم وفادار و خدمتگر آی
که این کار باشد ره مهر و جای

۲۲۵. مبادا فراموش داری خدا
که بیناست و داناست بر هر خطا

۲۲۶. هر آن کار پنهان کنی در نهان
نماید به فردا چو روز عیان

۲۲۷. به هر گام و هر فعل و هر ماجرا
خدا هست دانای آن ماجرا

۲۲۸. مبادا که پنداری از او گریز
که در محضر اوست همه رستخیز

۲۲۹. تو را زاد و توشه در این ره عمل
که ماند به فردا چو سرمایه‌دل

۲۳۰. به دنیا مبند اعتماد ای عزیز
که فردا شوی خاک و عبرت‌پذیر

۲۳۱. جهان بی‌وفا را چه در دست توست؟
همه مال دنیا چو خواب و هُست

۲۳۲. به فردا نماند از آن یک نشان
بجز نام نیکو در این داستان

۲۳۳. تو باید که در ملک یزدان روی
نه در مال مردم چو دیوان‌خوی

۲۳۴. تو را بهر این کار یزدان گزید
نه آن‌که به بیداد مردم کشید

۲۳۵. به عدل و صفا کار را پیش بر
که ماند ز تو یاد پاکی به سر

۲۳۶. وگر جز به بیداد بر ره شوی
به آتش، به فردا گرفتار شوی

۲۳۷. جهان چون سرای گذرگاه‌هاست
نه آن خانه‌ی جاودان و بقاست

۲۳۸. تو ای اشعث، از این جهان پند گیر
که فردا به خاکی شوی ناگزیر

۲۳۹. به امروز باید به عدل و وفا
بسازی تو بنیاد فردای ما

۲۴۰. که فردا چو بر دوزخ آید ندا
ندارد کسی جز عمل رهنما

۲۴۱. به عدل است ره در بهشت خدا
به ظلم است ره در جحیم فنا

۲۴۲. پس این را بدان تا به فردا شوی
به باغ سعادت هویدا شوی

۲۴۳. مبادا که بر ظلم دل بندگی
که در آتشش جان همی‌زندگی

۲۴۴. به رحمت بمان، تا به رحمت رسی
به بیداد مرو، تا به لعنت رسی

۲۴۵. اگر والیی، عادل و دادگر
بمانی به تاریخ چون برگ زر

۲۴۶. وگر والیی، ظالم و ستمگر
بمانی به تاریخ چون ننگ و شر

۲۴۷. جهان یاد نیک از تو خواهد به جا
به شرطی که باشی تو بر حق، وفا

۲۴۸. تو را پند دادم به مهر و صفا
به یزدان سپردم ره ماجرا

۲۴۹. مبادا که غافل شوی از سرانجام
که فردا تو باشی گرفتار و خام

۲۵۰. تو را عهد این نامه یادت بمان
به هر گام و هر کار و هر داستان

۲۵۱. به دنیا مشو فخر و مغرور و مست
که چون بگذرد، خاک باشد نشست

۲۵۲. همه مال دنیا به یک دم شود
به باد فنا در شکم کم شود

۲۵۳. بماند فقط عدل و تقوای تو
به فردا شود زاد و سرمای تو

۲۵۴. به محرومان بخش و به یتیمان نظر
که این کار باشد ره اهل بشر

۲۵۵. به بیمار بنگر، به نادار هم
که این است در ملک یزدان قلم

۲۵۶. به اشک یتیمان مکن بی‌وفا
که گردد به آتش دلت مبتلا

۲۵۷. به آه ستمدیدگان گوش کن
که این است در ملک رهروش کن

۲۵۸. اگر بشنوی ناله‌ی بی‌نوای
به فردا تو باشی رها از بلای

۲۵۹. ولی گر به آن ناله بی‌اعتنا
به دوزخ شوی مبتلا در جزا

۲۶۰. به عدل است آرام و آسودگی
به ظلم است اندوه و فرسودگی

۲۶۱. تو را این جهان فرصت امتحان
به هر روزگار است آزمون نهان

۲۶۲. مبادا که غافل شوی از پیام
که فردا تو باشی گرفتار دام

۲۶۳. علی گفت این پند را از دلش
به مهر و وفا داد بر حاصلش

۲۶۴. که اشعث، تو را ره به تقواست باز
به بیداد مرو، کز عذاب است راز

۲۶۵. جهان را ببین سر به پایان بود
بجز عدل، هیچش نمایان بود

۲۶۶. به فردا چو بنگری، دنیا فناست
بماند فقط عدل و راه خداست

۲۶۷. مبادا غرورت به دنیا کشد
که آتش تو را در جحیم افکند

۲۶۸. ز دنیا ببر مهر و بر حق بمان
که این است ره در بهشت جاودان

۲۶۹. تو را نامه‌ی من چراغ رهی
که در ظلمت شب تو را آگهی

۲۷۰. به هر کار، یاد خداوند کن
به تقوا دل و جان خود پند کن

۲۷۱. که بی‌ذکر حق، دل شود بی‌صفا
به یاد خدا، دل شود پر وفا

۲۷۲. جهان، امتحان است و سختی در آن
بمانی به تقوا تو مرد زمان

۲۷۳. مبادا که غافل شوی زین رهی
که فردا به آتش شوی آگهی

۲۷۴. تو را راه تقوا، ره زندگی
به بیداد، راهی‌ست سر بندگی

۲۷۵. جهان ناپسند است جز عدل و دین
که باشد چراغ ره راستین

۲۷۶. به یزدان وفادار و خدمتگر باش
به مهر و صفا چون پدر بر فراش

۲۷۷. رعیت امانت، تو را در کف است
که فردا حسابش به داور صف است

۲۷۸. مبادا کنی ظلم در این امان
که گردد تو را ننگ در هر زمان

۲۷۹. جهان پر ز عبرت به چشم خرد
ببینی که با ظلم کس برنخَرد

۲۸۰. به تقوا بمان، تا بمانی عزیز
به بیداد، مانی تو خوار و ستیز

۲۸۱. تو را پند دادم به جان ای امیر
به گوش دل اکنون بکن زینت گیر

۲۸۲. که این نامه از جان علی آمدست
که بر اهل تقوا ولی آمدست

۲۸۳. علی آن امام عدالت‌پرور
که در راه یزدان بود تاجور

۲۸۴. ز مهر و وفا گفت با اشعثش
که رهبر به تقوا بود رهگذرش

۲۸۵. مبادا که از عدل بگذاری او
که فردا تو باشی گرفتار جو

۲۸۶. جهان بی‌وفاست و فناکار آن
بماند فقط عدل در هر زمان

۲۸۷. تو را بر رعیت امانت بمان
به عدل و صفا ساز این داستان

۲۸۸. مبادا که بیداد ره بگشایی
که در آتش دوزخ بسُرایی

۲۸۹. تو را زاد و توشه عمل خواهدت
نه مال و نه جاه و نه زر خواهدت

۲۹۰. پس امروز نیکی به مردم رسان
که فردا تو باشی به فردوس جان

۲۹۱. جهان را به چشم امانت ببین
نه در ملک و ثروت، نه در کین و دین

۲۹۲. رعیت دل‌آزرده را یار باش
به هر کار با مهر و ایثار باش

۲۹۳. که این است فرمان یزدان حکیم
به والی، که باشد به تقوا مقیم

۲۹۴. علی این همه پند را داد باز
که در دفتر دهر ماند سرفراز

۲۹۵. مبادا که این نامه از یاد بر
که در آن نهفته است دریای در

۲۹۶. به یزدان توکل کن ای نیک‌مرد
که بی‌تقوایی به فردا چه کرد؟

۲۹۷. به عدل است آرام دل‌ها همه
به ظلم است آتش به جان‌ها رمه

۲۹۸. پس این نامه را ره‌نما کن به کار
که باشی به فردا سزاوار یار

۲۹۹. به مهر و صفا رهروی برگزین
که در آن بود عزت و دین و یقین

۳۰۰. چنین گفت مولا، علی مرتضی
به اشعث، که این است راه بقا

 نتیجه‌گیری

نامه‌ی امام علی(ع) به اشعث بن قیس، منشوری است از حقیقت ولایت و مسئولیت در نگاه اسلامی. امام حکومت را نه غنیمت، بلکه امانتی الهی می‌داند که والی باید آن را با پرهیزگاری، عدالت و خدمت به مردم پاس دارد. در این نگاه، والی نه برتر از مردم، بلکه خادمی در کنار آنان است؛ زیرا مردم یا برادران دینی‌اند یا یاران در حق.

امام با زبانی هشداردهنده یادآور می‌شود که هر گونه خیانت به مسئولیت و تعدی به حقوق مردم، در حقیقت ستم بر خویش و آمادگی برای عذابی سخت در قیامت است. بر این اساس، آبادانی زمین، یاری محرومان، رعایت عدالت و مهربانی با مردم، اساس حکومت علوی است.

در پایان، حضرت چشم‌ها را به سوی حقیقتی گشوده می‌سازد که همواره فراموش می‌شود: دنیا گذرا و بی‌وفاست، و آنچه ماندگار است عمل نیکوست. نه تاج و نه تخت، نه مال و نه جاه، هیچ‌یک در لحظه‌ی مرگ به کار نمی‌آید؛ تنها عدالت، تقوا و خدمت صادقانه است که سرمایه ابدی انسان خواهد شد.

از این رو، این نامه برای همه‌ی زمان‌ها و نسل‌ها، نه تنها یک فرمان حکومتی، بلکه درسی جاوید در اخلاق فردی، عدالت اجتماعی و مسئولیت انسانی است؛ پیامی که اگر والیان و مسئولان به آن پایبند باشند، جامعه به آرامش، امنیت و پیشرفت دست خواهد یافت، و اگر آن را نادیده انگارند، جز تباهی و سقوط در انتظار نخواهد بود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

نامه ای به اشعث

باسمه تعالی 

نامه ای به  اشعث 
این نامه حضرت علی(ع) به اشعث بن قیس به‌طور کامل در نهج‌البلاغه آمده است (نامه‌ی ۵). 

از نامه‌های امام(ع) است به اشعث بن قیس هنگامی که او را به فرمانداری آذربایجان منصوب فرمود:

«بدان که تو از کسانی هستی که خداوند اداره بندگان و شهرهایش را به او سپرده است، تا برای خدا کار کند و آنچه در اختیار دارد به صلاح آورد.
تو در برابر هر نفسی سهمی داری و در دل هر دلی جایگاهی. پس آنچه را خدا به امانت به تو سپرده نگاه دار، و آنچه را به تو سپرده پاسبانی کن.

آگاه باش! از این زمین بهره‌ای نداری جز آنچه را آباد گردانی. پس هرچه آبادانی بیشتر کنی، بهره‌ات افزون‌تر خواهد بود.

بدان که مردم به والیان خود می‌نگرند. پس تو باید بهتر از آنان باشی و آن‌ها را با روشی که به صلاحشان است اداره کنی.

هرگز نسبت به مردم درنده‌ای خون‌خوار مباش که خوردن مال آنان را غنیمت شماری، زیرا آنان یا برادران دینی تو هستند، یا یاورانی در به دست آوردن حقوق. تو در میان آنان گمارده شده‌ای و خدا تو را در این کار بیازموده است.

در کاری که راه دیگری جز آن داری شتاب مکن تا در عاقبتش بنگری. و کاری را که زمان انجامش فرا رسیده، به تأخیر مینداز، که از سود آن محروم می‌گردی.

و بدان که هر امری تا سرآمدی که دارد پایان می‌یابد. اگر خیر است، خداوند در آن شتاب می‌کند، و اگر شرّ است، شتابی در آن نخواهد بود.»

این نامه از جمله کامل‌ترین دستورات حکومتی امام علی(ع) به والیان است؛

  • بر امانت‌داری،
  • آبادانی سرزمین،
  • عدالت با مردم،
  • و پرهیز از ستم و چپاول بیت‌المال تأکید دارد.

 

تهیه و  تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر نامه ای به معاویه

.
به نام خدایی که بخشنده است
که نورش به جان‌ها فزاینده است

تحلیل:
خداوندی که نامش بر زبان‌هاست و قدرتش بر دل‌ها غالب، بخشنده است و نعماتش به جان‌ها افزون می‌شود؛ آن که نور هدایتش در دل‌های اهل معرفت فروزان است، روشنی‌بخش جان‌ها و دل‌هاست.

۲.
خدایی که بر جان دهد روشنی

دل اهل معنا بود مأمن

تحلیل:
آن خدا که دل‌ها را از ظلمت نجات می‌دهد، مأمن و پناهگاه اهل معرفت و اهل معناست؛ اوست که با پرتو علم و رحمت خود جان‌ها را منور می‌سازد.

۳.
خدایی که بنمود راه حیات
به جان‌ها برافروخت نور نجات

تحلیل:
خدای عالم، راه رستگاری را به انسان نشان داد و به جان‌ها روشنایی نجات بخش افروخت؛ بدین سبب، ره‌جویان حقیقت در تاریکی دنیا و جهالت گمراه نمی‌مانند.

۴.
سپاسش که جان را صفا می‌دهد
به دل نور ایمان جلا می‌دهد

تحلیل:
سپاس و ستایش مخصوص خداوند است که جان‌های مشتاق را پاک و منزه می‌سازد و دل‌ها را با نور ایمان و یقین جلا می‌دهد و صفا می‌بخشد.

۵.
وصیِّ رسول و ولیِّ جهان
که نورش درخشید بر مؤمنان

تحلیل:
وصی پیامبر و جانشین راستین او که ولی مطلق جهان است، نور هدایتش بر مؤمنان فروزان گشت و دل‌های آنان را روشن ساخت؛ بدین سبب، نور ولایت او، چراغ دل‌های مؤمنان شد.

۶.
خداوند احمد، رسول امین
فرستاد بر خلق نوری مبین

تحلیل:
خداوند، احمد (ص) پیامبر امین را به میان مردم فرستاد، تا نور واضح و آشکار هدایت را به خلق برساند؛ او چراغی روشن و نورانی برای همه انسان‌ها بود.

۷.
پس از احمد آمد علی، رهنما
که جانش فدا شد به راه خدا

تحلیل:
پس از حضرت رسول، علی علیه‌السلام به‌عنوان راهنما و پیشوای هدایت آمد؛ جان خود را در راه خدا فدا کرد و سرمشقی برای اهل ایمان شد.

۸.
پس از قتل عثمان حکومت سزاست
به درگاه حیدر چه شور و صفاست

تحلیل:
پس از شهادت عثمان، خلافت بر حق علی علیه‌السلام بود و او سزاوار آن حکومت بود؛ چه شوری و صفایی در درگاه حضرت حیدر، پیشگاه امام معصوم، پدید آمد که دل‌ها را روشن ساخت.

۹.
چو بیعت به دست علی شد تمام
صفا بر دل آمد ز عهد و دوام

تحلیل:
زمانی که بیعت بر دست علی علیه‌السلام کامل شد، صفا و آرامش بر دل‌ها نشست؛ زیرا عهد الهی و دوام وفاداری اهل ایمان، سبب ثبات وحدت و عدالت گردید.

۱۰.
ندیدند کس را سزاوارتر
ز مولای مؤمن، وفادارتر

تحلیل:
کسی سزاوارتر از علی علیه‌السلام برای خلافت و پیشوایی نبود و کسی وفادارتر از او به عهد الهی و مردم نبود؛ عدالت و صداقت او دل‌ها را روشن ساخت و جامعه را ایمن نمود.

۱۱.
که عدلش دل خلق روشن نمود
به تدبیر او ملک ایمن نمود

تحلیل:
عدل و داد علی علیه‌السلام موجب روشنایی دل‌های مردم شد و تدبیر حکومتی او باعث امنیت و آسایش جامعه گشت؛ حکومت او بر پایه حق و عدالت پایدار شد.

۱۲.
علی را به بیعت همه دل سپرد
جهان در ره حق، به وحدت ببرد

تحلیل:
مردم با دل‌های خالص خود به علی علیه‌السلام بیعت کردند تا جهان در مسیر حق و عدالت متحد گردد؛ بدین ترتیب، وحدت و همبستگی در جامعه اسلامی مستقر شد.

۱۳.
معاویه را عهد و پیمان نبود
به دین خدا هیچ ایمان نبود

تحلیل:
معاویه فاقد وفاداری و پیمان‌داری بود و در دین خدا اعتقادی نداشت؛ او به جای حق، به هواهای نفسانی و دنیا طلبی دل بست.

۱۴.
گمان برده‌ای شام، از آن توست
که دنیا خیال است و خسران توست

تحلیل:
معاویه گمان کرده بود که شام از آن اوست، در حالی که دنیا فریب است و آنچه به دست می‌آید جز خسران و نابودی نیست؛ دنیا گذراست و بقا در طاعت خداست.

۱۵.
ندانی که این تاج و تخت و کلاه
به زودی شود بر تو اسباب آه

تحلیل:
معاویه نمی‌داند که تاج و تخت و موقعیتش، سرانجام به جای افتخار، سبب اندوه و حسرت خواهد شد؛ دنیا پایدار نیست و عاقبت جز پشیمانی ندارد.

۱۶.
خلافت به فضل و به ایمان توست
نه ارث قبیله نه از آن توست

تحلیل:
خلافت و پیشوایی، به فضل الهی و ایمان راستین تعلق دارد، نه به ارث خانوادگی یا قبیله‌ای؛ قدرت و مقام حقیقی از آن کسی است که شایستگی معنوی و تقوا دارد.

۱۷.
امامت به فرمان و اذن خداست
به رأی مسلمان، حکومت رواست

تحلیل:
امامت بر اساس فرمان و اجازه خداست و حکومت بر امت، با رعایت رأی و مشورت مسلمانان مشروعیت می‌یابد؛ بدین ترتیب، حق الهی و حق اجتماعی در کنار هم برقرار است.

۱۸.
نه با مال حاصل شود این مقام
نه با تیغ گردد کمال و تمام

تحلیل:
هیچ کس با مال و ثروت و هیچ کس با زور و قدرت نظامی نمی‌تواند مقام امامت را به دست آورد؛ این مقام تنها با فضیلت و ایمان کامل حاصل می‌شود.

۱۹.
چو عهد ولایت به دوش آمدش
به بیعت، ره حق سروش آمدش

تحلیل:
وقتی بار ولایت بر دوش علی علیه‌السلام نهاده شد، او با پذیرش بیعت مردم، راه حق را آشکار ساخت و هدایت و رهبری جامعه را بر عهده گرفت.

۲۰.
تو هم یک نفر زین جماعت شوی
به بیعت درآی و به طاعت شوی

تحلیل:
تو نیز جزئی از این جماعت باش و با بیعت و اطاعت، در مسیر حق گام بردار؛ وحدت و همراهی با رهبر حق، موجب سعادت و نجات است.

۲۱.
تو خود را مکن از خلایق جدا
که پایان کار جدایی فنا

تحلیل:
خود را از مردم و اجتماع جدا مکن، زیرا انزوا و جدایی، پایان و زوال را به همراه دارد؛ انس با جمع و رعایت حق جماعت، موجب بقا و نجات است.

۲۲.
بدان بیعتت باعث وحدت است
نگردد خلل در من و ذلت است

تحلیل:
بدان که بیعت و وفاداری تو باعث وحدت جامعه است و در دل رهبر خللی ایجاد نمی‌کند؛ ترک بیعت، موجب ضعف و ذلت خواهد شد.

۲۳.
تو دانی که امت برای کمال
مرا برگزیدند در این جدال

تحلیل:
تو می‌دانی که امت، علی علیه‌السلام را برای رسیدن به کمال و عدالت در این نبرد و جدال انتخاب کرده‌اند؛ او پیشوایی است که حق و عدالت را آشکار می‌سازد.

۲۴.
نه دنیا بماند، نه این پادشاه
نه قدرت بماند، نه شام سیاه

تحلیل:
نه دنیا پایدار است و نه پادشاهی و قدرت و سلطه؛ همه این‌ها گذرا و فانی‌اند و جز برای رضای خدا سودی ندارند.

۲۵.
نه شاهی بماند، نه این اعتبار
نه آن قدرت و لشکر و اقتدار

تحلیل:
هیچ سلطنت، اعتبار و قدرت نظامی پایدار نخواهد بود؛ همه‌ی این امور فانی و زایل است و حقیقت تنها در تقوا و عدالت است.

۲۶.
منم حجت حق، امام زمان
که با من بود دین حق جاودان

تحلیل:
من حجت حق و امام عصر هستم؛ با من، دین الهی پایدار و جاویدان است و هدایت و عدالت در امت برقرار می‌گردد.

۲۷.
خدا داد این عهد بر دوش من
که باشم به دین رهبر انجمن

تحلیل:
خداوند این مسئولیت را به من سپرد تا رهبر جامعه و حافظ دین الهی باشم؛ بار ولایت الهی بر دوش من نهاده شد.

۲۸.
منم حجت حق، وصی نبی
که با من بماند ره معنوی

تحلیل:
من حجت خدا و وصی پیامبر هستم؛ با من، راه هدایت معنوی و رستگاری برای امت حفظ می‌شود و هدایت الهی پایدار است.

۲۹.
پس امروز بیعت کنی، رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار

تحلیل:
اگر امروز با دل خالص بیعت کنی، رستگار خواهی شد وگرنه در فردای امور، خوار و ناتوان خواهی بود؛ اطاعت و پیروی از رهبر حق، موجب نجات است.

۳۰.
به دنیا "رجالی" چرا ناتوان؟
که باطل بود همچو باد خزان

تحلیل:
ای رجالی! چرا به دنیا دل بسته‌ای و ناتوان شده‌ای؟ بدان که هر آنچه جز حق است، زودگذر و فانی است، مانند باد خزان که همه چیز را با خود از بین می برد.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی  نامه ای به معاویه

فرازی از نهج البلاغه(۳)

 

به نام خدایی که بخشنده است
که نورش به جان‌ها فزاینده است

 

 

خدایی که بر جان دهد روشنی
دل اهل معنا بود مَأمنی

 

 

خدایی که بنمود راه حیات
به جان‌ها برافروخت نور نجات

 

 

سپاسش که جان را صفا می‌دهد
به دل نور ایمان جلا می‌دهد

 

 

وصیِّ رسول و ولیِّ جهان
که نورش درخشید بر مؤمنان

 

 

 

 

خداوند احمد، رسول امین
فرستاد بر خلق نوری مبین

 

 

پس از احمد آمد علی، رهنما
که جانش فدا شد به راه خدا

 

 

پس از قتل عثمان حکومت سزاست
به درگاه حیدر چه شور و صفاست

 


 

چو بیعت به دست علی شد تمام
صفا بر دل آمد ز عهد و دوام

 

 

ندیدند کس را سزاوارتر
ز مولای مؤمن، وفادارتر

 

 

که عدلش دل خلق روشن نمود
به تدبیر او مُلک ایمن نمود

 

 

علی را به بیعت همه دل سپرد
جهان در ره حق، به وحدت ببرد

 

 

معاویه را عهد و پیمان نبود
به دین خدا هیچ ایمان نبود

 

 

گمان برده‌ای شام، از آن توست
که دنیا خیال است و خسران توست

 

 

ندانی که این تاج و تخت و کلاه
به زودی شود بر تو اسباب آه

 

 

خلافت به فضل و به ایمان توست
نه ارث قبیله نه از آن توست

 

 

امامت به فرمان و اذن خداست
به رأی مسلمان، حکومت رواست

 

 

نه با مال حاصل شود این مقام
نه با تیغ گردد کمال و تمام

 

 

چو عهد ولایت به دوش آمدش
به بیعت، ره حق سروش آمدش

 

 

تو هم یک نفـر زین جماعت شوی
به بیعت درآی و به طاعت شوی

 

 

تو خود را مکن از خلایق جدا
که پایان کار جدایی فنا

 

 

بدان بیعتت باعث وحدت است
نگردد خلل در من و ذلت است

 

 

تو دانی که امت برای کمال
مرا برگزیدند در این جدال

 

 

 نه دنیا بماند، نه این پادشاه
نه قدرت بماند، نه شام سیاه

 

 

نه شاهی بماند، نه این اعتبار
نه آن قدرت و لشکر و اقتدار

 

منم حجت حق، امام زمان
که با من بُوَد دین حق جاودان

 

 

خدا داد این عهد بر دوش من
که باشم به دین رهبر انجمن

 

 


منم حجت حق، وصی نبی
که با من بماند ره معنوی

 

 

پس امروز بیعت کنی، رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار

 

به دنیا " رجالی" چرا ناتوان؟

که باطل بُوَد همچو باد خزان




 

 

 

 


 

 

 

 

 


 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه ای به  معاویه

مقدمه

به نام خداوند قهّار و دادگر، که حق را پاینده و باطل را فانی گردانید، و پیامبر اکرم(ص) را برای هدایت جهانیان برگزید.
پس از او، علی(ع) همان وصی برگزیده، وارث علم و شمشیر، و نگهبان دین مبین است؛ او که حق را با گفتار و کردار آشکار ساخت، و هرگز باطل را مجال استواری نداد.

این مثنوی حماسی، با نثری آهنگین و زبانی آتشین، بازتاب نامه‌ی آن امام همام به معاویه است؛ نامه‌ای که در آن، حقیقت خلافت را به روشنی بیان داشت، نیرنگ دنیاپرستان را هشدار داد، و جاودانگی حق و نابودی باطل را به صلابت اعلام کرد.
آنچه در این دفتر می‌خوانید، سه بخش دارد: نخست دعوت به بیعت و یادآوری عهد مسلمانان، سپس هشدار به طغیان و دلبستگی به دنیا، و در پایان، اعلان جاودانگی حق و فناپذیری باطل.

این اثر، تنها پژواکی از طنین کلام علوی است؛ کوششی کوچک در برابر دریای بی‌کران معارف آن امام بزرگ.

 فهرست

بخش اول: دعوت به بیعت و یادآوری عهد

  • ستایش خداوند و معرفی حقیقت خلافت
  • یادکرد بیعت مهاجران و انصار
  • دعوت نرم و روشن به پذیرش بیعت

بخش دوم: هشدار به سرپیچی و فریب دنیا

  • نقد نیرنگ و قدرت‌طلبی قبیله‌ای
  • یادآوری جنگ‌های بدر و احد و خیبر
  • تهدید به عواقب سرپیچی و فرجام دنیاپرستی

بخش سوم: جاودانگی حق و نابودی باطل

  • اعلان حقانیت امام و رسالت او
  • هشدار به فناپذیری دنیا و باطل
  • نتیجه‌گیری: لزوم تسلیم در برابر حقیقت و بیعت با امام حق

 ساختار مثنوی حماسی

  1. بخش اول (۱۰۰ بیت): ستایش خدا، معرفی خلافت به‌عنوان عهد الهی، یادآوری بیعت مهاجر و انصار، دعوت نرم به بیعت.
  2. بخش دوم (۱۰۰ بیت): هشدار به معاویه درباره فریب دنیا، بیان بطلان حکومت قبیله‌ای، نقد نیرنگ‌های او، تهدید به عواقب سرپیچی.
  3. بخش سوم (۱۰۰ بیت): تأکید بر جاودانگی حق، فناپذیری باطل، شکوه امیرالمؤمنین در حق‌گویی و شمشیر حق، نتیجه‌گیری در لزوم بیعت و تسلیم در برابر حقیقت.

 آغاز مثنوی (بخش اول – نمونه از ۲۰ بیت نخست)

به نام خدای یگانه خدای
جهان‌آفرین داور رهنمای

خدایی که بر جان دهد روشنی
بزرگی، جلالی، صفا، ایمنی

نهان و عیانش بود آشکار
جهان را بدو هستی استوار

سپاسی سزاوار آن بی‌نیاز
که بر بنده‌اش بگشاید راز

فرستاد احمد، رسول امین
به راه هدایت، چراغ یقین

پس از وی علی، آن امام هدی
که جان و دل خلق شد آشنا

به تیغ عدالت بُرید از فساد
به رأی حقیقت، به دین استناد

چو امت به گردش همه حلقه زد
به بیعت، درون صف یکتا شدند

مهاجر، انصار، همه هم‌عنان
به فرمان او گشت دین جاودان

خلافت نه ارث قبیله بُوَد
نه با مال و نیرنگ حاصـل شُوَد

نه با زور و شمشیر گردد تمام
که با حق بُوَد عهد و با اهل شام

ای معاویه! گوش دل باز کن
ره خویش از این راه آغاز کن

تو هم یک مسلمان ز جمعی، بسی
بر این عهد باید که باشی کسی

بیعت، امان است و پیمان دین
که بر پا بماند ره مومنین

بخش اول (۱ تا ۱۰۰)

۱
به نام خداوند دانای راز
خدای جهان‌آفرین بی‌نیاز

۲
خدایی که بر جان دهد روشنی
بود خالق خلق و جان‌آفرینی

۳
خدایی که بنمود راه صواب
ببخشود بر خلق خود فتح باب

۴
سپاسش که جان را صفا می‌دهد
به دل نور ایمان عطا می‌دهد

۵
فرستاد احمد، رسول امین
چراغ هدایت، پیام‌آفرین

۶
به وحی خدا شد به مردم امام
گشود از دل و جان همه قید و دام

۷
پس از وی علی، آن امام هدی
که بر دین حق کرد جان را فدا

۸
وصی پیمبر، ولیّ زمان
که نورش درخشید در هر مکان

۹
به تیغش جفا از میان برفت
به رأیش ره دین، عیان برفت

۱۰
چو امت پس از قتل عثمان رسید
به درگاه حیدر همه بی‌گزید

۱۱
مهاجر، انصار، مرد و زن
به فرمان او دادند جان و تن

۱۲
به بیعت همه دست‌ها شد بلند
ز جان و دل آمد صفا بی‌گزند

۱۳
ندیدند کس را سزاوارتر
ز مولای مؤمن، وفادارتر

۱۴
که در عدل او روز روشن شود
به حکم و به رأیش وطن ایمن شود

۱۵
علی را به بیعت همه دل سپرد
جهان در ره حق، به وحدت ببرد

۱۶
ولی تو، ای معاویه، مانده‌ای
ز راه حقیقت گریزانده‌ای

۱۷
گمان برده‌ای شام، ملک تو شد
که دنیا به کام تو اندوخت شد

۱۸
نمی‌دانی این تخت و تاج و کلاه
به زودی شود بر تو اسباب آه

۱۹
خلافت نه میراث خاندان توست
نه ارث قبیله، نه حکم هوان توست

۲۰
امامت، پیمان الهی بود
به رأی مسلمان، گواهی بود

۲۱
نه با مال حاصل شود این مقام
نه با تیغ گردد ز مردی تمام

۲۲
که این عهد بر دوش امت فتاد
به بیعت همه، راه حق اوفتاد

۲۳
تو هم یک نفـر زین جماعت بُوی
به بیعت درآی و به طاعت شوی

۲۴
مکن خویش را از جماعت جدا
که گردد سرانجام کارت فنا

۲۵
اگر بی‌نصیحت شوی پای‌بند
به دوزخ شود خانه‌ات در کمند

۲۶
مکن اعتماد ای معاویه بر
جهان فانی و ملک و مال و زر

۲۷
که این تخت و این تاج جاوید نی
به مانند برق است و جاوید نی

۲۸
کسی کز حقیقت دلش برکنـد
به باطل در این ره سرانجام مَند

۲۹
بدان، بیعت تو نیفزاید مرا
نه هم نقص گردد ز تأخیرها

۳۰
من از حق به بیعت تو بی‌نیاز
ولی تو شوی مبتلا در مجاز

۳۱
اگر بر جماعت نمائی ستیز
به خود کرده‌ای آتشی را عزیز

۳۲
به پیوستن حق، رهت روشن است
به دوری ز آن، دوزخت گلخن است

۳۳
تو دانی که امت به رأی صریح
مرا برگزیدند در صبح و بیخ

۳۴
پس ای نافرمان، چه عذری دَری؟
چه برهان به پیش خدا آوری؟

۳۵
بدان این حقیقت به تو آشکار
که در محضر حق شوی شرمسار

۳۶
نه دنیا بماند، نه این پادشاه
نه آن قدرت و لشکر و اشتباه

۳۷
حق آن است کز خلق پوشیده نیست
چو خورشید تابنده گردیده نیست

۳۸
تو بر حق ستیزی و بیعت نکـی
به دامان باطل درآورده‌ای

۳۹
اگر با جماعت نمانی هم‌ارز
فتاده به گرداب باطل چو گرز

۴۰
منم آن علی، یار حق بی‌گزند
که در راه دین داده‌ام جان و بند

۴۱
نه شمشیر من جز برای حق است
نه رأی من، ای خصم، جز مطلق است

۴۲
بدان بی‌گمان کز حقیقت بری
اگر بیعت اهل دین نشمری

۴۳
امانت چو بر دوش من شد نهان
به امر خدا، بی‌تکلف عیان

۴۴
تو هم باید این عهد حق بشکنی؟
به رأی گرانسنگ دین، حمله کنی؟

۴۵
نه، این ره خطاست و پایان بد است
که عاقبت آن آتش و اَسفند است

۴۶
پس ای پسر حرب! درآی از غرور
که دنیا فریب است و نیرنگ و زور

۴۷
ره صدق پیش‌آور و با ما بمان
که باطل فنا گردد اندر زمان

۴۸
به بیعت، تو ایمن شوی از بلا
به لج‌بازی آری خودت را فنا

۴۹
نه بیعت تو افزون کند بر شکوه
نه تأخیر تو کاهدم از گروه

۵۰
ولی حجتت پیش داور تمام
که بی‌بیعت افتی به گرداب و دام

۵۱
منم وارث وحی، امام هدایت
منم آن چراغ ره راست، آیت

۵۲
مکن خویش را از حقیقت جدا
که گردد سرانجام کارت فنا

۵۳
اگر سر فرود آوری در ره‌ام
تو را ایمنی باشد از هر ستم

۵۴
وگرنه به شمشیر حق پرتوان
ببینی که باطل شود در جهان

۵۵
چو این عهد، عهدی الهی بُوَد
بر اهل زمان حجتی جاودان

۵۶
به خود منگـر ای خصم مغرور و خام
که این حکم از خالق آمد تمام

۵۷
بدان، هر که با من نشد هم‌عنان
به باطل بُوَد در ره امتحان

۵۸
نه از پیش بودن فزونی دهد
نه از پس فتادن، کمینی دهد

۵۹
همه خلق یکسان به پیش خدای
نه بیشی بماند، نه کاستی جای

۶۰
پس ای بدگمان، گردن کِش از غرور
به تسلیم دین شو، رها کن فتور

۶۱
به رأی مسلمان بُوَد حجتت
به فرمان داور بُوَد عزّتت

۶۲
تو دانی که باطل فنا شدنی است
حقیقت چو خورشید پایندگی است

۶۳
به دنیا دل‌افروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را

۶۴
به یاد آور ای خصم، روز حساب
که هر کس ببیند عمل بی‌حجاب

۶۵
نه مال و نه فرزند یاری کند
نه آن تخت و تاجت قراری کند

۶۶
پس امروز بیعت کن و رسته شو
ز فتنه، ز باطل، ز پیوسته شو

۶۷
مکن خویشتن را به جنگ آزمـا
که فردا شوی خوار در پیش ما

۶۸
به بیعت بود دین و امت قوی
به لجاجت بود فتنه‌ها ناگروی

۶۹
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر

۷۰
منم آن علی، هم وصی نبی
که بیعت مرا کل عالم پذیـر

۷۱
نه تنها عرب، عجم و هر کسی
به جان آمده‌اند اندر این هم‌رسی

۷۲
به داور قسم کز حقیقت جدا
نشـد جز کسی کو ره باطل شدا

۷۳
چو بیعت همه بر من آمد به حق
تو هم سر فرود آر، مگذار شک

۷۴
به طاعت درآی و به دین یار باش
که باطل گذار و به حق کار باش

۷۵
اگر از ستیزت نگردی پشیم
ببینی به عاقبت دوزخ عظیم

۷۶
پس امروز بیعت کنی، رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار

۷۷
نه دنیا بماند، نه این اعتبار
نه آن قدرت و لشکر اندر کنار

۷۸
به یاد آور آخر ره کار خویش
که در دوزخ آید سزاوار خویش

۷۹
بیا تا به اسلام یاری کنیم
به عدل و به دین کارواری کنیم

۸۰
مکن تکیه بر قوم و بر خاندانت
که باطل بُوَد عاقبت ارج و جانت

۸۱
خلافت نه ارث است نه میراث مال
که این عهد حق است و باقی زوال

۸۲
منم آن امام زمان در صفین
که با حق بماند ره مومنین

۸۳
به بیعت درآی ای معاویه زود
که باطل نماند در این عهد و بود

۸۴
مکن خویشتن را گرفتار دام
که گردد سرت بر سر باطل تمام

۸۵
به حق بازگرد و ز باطل جدا
که این ره ره نور باشد، رها

۸۶
تو دانی که اهل یقین با منند
که در راه حق رهسپار منند

۸۷
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که این عهد بر اهل عالم گُوَد

۸۸
نه باطل بپاید، نه دنیا دَمی
به حق بُوَد این عهد جاوَد سمی

۸۹
پس ای خصم، فرمان الهی بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر

۹۰
به بیعت درآی و به امت بپیچ
که باطل فنا گردد و دین بسیچ

۹۱
مکن سرکشی، بازگرد از خطا
که عاقبت آن باشد آتش سرا

۹۲
منم آن علی، یار احمد به دین
که با من بماند همه مومنین

۹۳
نه رأی تو افزون کند بر مقام
نه خودداری‌ات کاهدم از نظام

۹۴
ولی تو شوی خوار در نزد حق
اگر بیعت اهل دین نفکنی

۹۵
پس امروز بیعت کنی، رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار

۹۶
به دنیا مکن اعتماد و غرور
که باطل فنا گردد اندر مرور

۹۷
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین

۹۸
منم حجت حق، امام زمان
به رأی مسلمان شدم جاودان

۹۹
تو را هم ضرورت بود بیعتی
که ماند ره دین به استقرتی

۱۰۰
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل، ز دنیا، ز غصه برو

۱۰۱
به جانت بگویم، فریبم مکن
به مکر و نیرنگ، حبیبم مکن

۱۰۲
خلافت نه بازی‌ست، نه کار قبیل
نه با مکر گردد، نه با آب و نیل

۱۰۳
تو دانی که مردم به رأی صریح
به بیعت درآمدند از روی بیخ

۱۰۴
به انصار و مهاجر شهادت دهند
که بیعت مرا با وفا می‌پسند

۱۰۵
چه سودی تو داری ز این ماجرا؟
جز آتش، جز فتنه، جز ابتلا؟

۱۰۶
به شام آرمیدی و غره شدی
به سلطنت خویش دل‌گره شدی

۱۰۷
گمان برده‌ای تخت دنیا بقاست
ندانسته‌ای باطل و ناپاست

۱۰۸
اگر بر حقیقت نگردی رهی
به آتش درآری سراپرده‌ای

۱۰۹
نه دنیا وفا دارد، ای بدگمان
نه این مُلک و دولت بماند جهان

۱۱۰
تو بر ملک دنیا چه داری غرور؟
که باطل بُوَد همچو برق و عبور

۱۱۱
نه آن تخت باقی، نه آن تاج زر
نه آن لشکر و نه سرافرازیِ سر

۱۱۲
به یک شب ز تو بستاندش روزگار
نه ماند ز آن ملک چیزی به کار

۱۱۳
بیا سوی حق، تا بمانی عزیز
مکن لج، که باطل نماند ستیز

۱۱۴
به شمشیر من حق نمایان شود
به رأی من اسلام پاینده بُوَد

۱۱۵
اگر تو ستیزی، ستیزی به حق
که باطل نماند، بماند شفق

۱۱۶
منم آن امامی که حق با من است
به داور گواه است، دین روشن است

۱۱۷
به پیغمبر آمد وصیّت به من
که بعد از وی آیم امام زمن

۱۱۸
تو این عهد بشکستی ای تیره‌کار
به خود بسته‌ای رنج و آتش به بار

۱۱۹
چه داری به نزد خدا عذر وام؟
چه گویی چو باشد گناهت تمام؟

۱۲۰
به روز حساب، آن خدابین قوی
به هر کس دهد داوری نیک‌وی

۱۲۱
نه مال و نه فرزند، یاری دهند
نه لشکر به دفع ستم بایستند

۱۲۲
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو

۱۲۳
چو بیعت کنی، در امان آیی تو
به راه هدایت روان آیی تو

۱۲۴
اگر نه، ببینی به شمشیر من
که باطل فنا گردد اندر سخن

۱۲۵
به میدان، علی شیر حق پرتوان
که لرزاند از تیغ او این جهان

۱۲۶
مکن آزمایش به شمشیر من
که چون آتش افکند بر جان و تن

۱۲۷
به بدر و حنین و به خیبر نگر
که با تیغ من شد جهان بی‌خطر

۱۲۸
نه خیبر به جز دست من شد گشـود
نه آن در، به جز بازوی من ربود

۱۲۹
تو دانی که در جنگ‌ها یک‌تنه
شدم یار احمد به دشت و دمن

۱۳۰
کنون هم منم آن علی با صفا
که خصم از ره من شود بی‌وفا

۱۳۱
اگر جنگ خواهی، به شمشیر آی
اگر صلح خواهی، به تقدیر آی

۱۳۲
که بیعت ره صلح و یاری بود
به جنگت فنا و خواری بود

۱۳۳
مکن بیش بر خویش ظلم ای ستم
که دوزخ بود عاقبت در قدم

۱۳۴
منم حجت حق، وصی نبی
که بر دین خدا مانده‌ام پای‌بِی

۱۳۵
نه بیعت تو افزون کند بر مقام
نه تأخیر تو کاهدم از نظام

۱۳۶
ولی حجتت پیش داور تمام
که بی‌بیعت افتی به گرداب و دام

۱۳۷
به باطل مکن خویش را مبتلا
که آخر ببینی ز آن جز بلا

۱۳۸
به دنیا چه دل بسته‌ای ای ضعیف؟
که باطل بود همچو نقش خَفیف

۱۳۹
به یک دم رود مُلک و مال و نژاد
نماند ز آن جز غم و رنج و باد

۱۴۰
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر

۱۴۱
به یاد آر بدر و احد را کنون
که حق با من آمد در آن بیکرون

۱۴۲
منم آن علی، یار احمد به جنگ
که بشکست هر کینه را با درنگ

۱۴۳
تو هم خوب می‌دانی این ماجرا
که باطل نماند، بماند صفا

۱۴۴
به شمشیر حق، دین خدا زنده ماند
به باطل، نماند به دنیا نشاند

۱۴۵
تو ای خصم، سرکش مشو بیش از این
که آتش بود عاقبت در زمین

۱۴۶
به بیعت درآی و سلامت بجوی
به لج بازی آخر به خواری بپوی

۱۴۷
نه آن تخت باقی، نه آن لشکر است
نه آن زر و سیمت به کار دَرست

۱۴۸
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار

۱۴۹
بیا، دست در دست امت بزن
که باطل نماند در این انجمن

۱۵۰
مکن خویش را دشمن اهل دین
که آتش شود خانه‌ات در زمین

۱۵۱
تو دانی که بیعت بر من راستین
که با حق بماند ره مومنین

۱۵۲
به لجاجت مرو، فتنه‌انگیز مشو
به شمشیر من آزمون بازجو؟

۱۵۳
اگر امتحانم کنی ای عدو
به شمشیر بین آتشین جست‌وجو

۱۵۴
که آن دم جهان را به هم درکَنَد
به باطل، سراسر جفا درکَنَد

۱۵۵
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل و دنیا و غصه برو

۱۵۶
نه باطل بماند، نه دنیا به جا
که حق است پاینده تا انتها

۱۵۷
به پیوستن حق، رهت ایمن است
به دوری ز آن، فتنه‌ها بی‌کمن است

۱۵۸
منم آن علی، یار احمد به دین
که بر دوش من ماند پرچم یقین

۱۵۹
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۱۶۰
به بیعت بیا و سلامت بجوی
ز باطل، ز دنیا، ز غم‌ها بپوی

۱۶۱
به فرمان داور، امام منم
به شمشیر حق، در جهان راهنم

۱۶۲
نه باطل بپاید، نه دنیا به جا
که حق است جاوید تا انتها

۱۶۳
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو

۱۶۴
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۱۶۵
به بیعت درآی و به دین یار باش
که باطل گذار و به حق کار باش

۱۶۶
به دنیا دل‌افروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را

۱۶۷
به یاد آر ای خصم روز حساب
که هر کس ببیند عمل بی‌حجاب

۱۶۸
نه مال و نه فرزند یاری کند
نه آن تخت و تاجت قراری کند

۱۶۹
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو

۱۷۰
منم آن علی، یار حق بی‌گزند
که در راه دین داده‌ام جان و بند

۱۷۱
به شمشیر حق، دین خدا زنده ماند
به باطل نماند به دنیا نشاند

۱۷۲
به داور قسم کز حقیقت بری
اگر بیعت اهل دین نشمری

۱۷۳
پس امروز بیعت کنی رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار

۱۷۴
نه دنیا بماند، نه آن اعتبار
نه آن قدرت و لشکر اندر کنار

۱۷۵
به یاد آر آخر ره کار خویش
که در دوزخ آید سزاوار خویش

۱۷۶
به بیعت بیا و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین

۱۷۷
منم حجت حق، امام زمان
به رأی مسلمان شدم جاودان

۱۷۸
تو را هم ضرورت بود بیعتی
که ماند ره دین به استقرتی

۱۷۹
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۱۸۰
به بیعت درآی و به دین یار باش
که باطل گذار و به حق کار باش

۱۸۱
اگر نه، ببینی به شمشیر من
که باطل فنا گردد اندر سخن

۱۸۲
به میدان، علی شیر حق پرتوان
که لرزاند از تیغ او این جهان

۱۸۳
مکن آزمایش به شمشیر من
که چون آتش افکند بر جان و تن

۱۸۴
تو دانی که در بدر و خیبر چه شد
که با تیغ من خصم یک‌سر فسُد

۱۸۵
کنون هم منم آن علی با صفا
که خصم از ره من شود بی‌وفا

۱۸۶
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین

۱۸۷
به فرمان داور، امام منم
به شمشیر حق، در جهان راهنم

۱۸۸
نه بیعت تو افزون کند بر مقام
نه تأخیر تو کاهدم از نظام

۱۸۹
ولی حجتت پیش داور تمام
که بی‌بیعت افتی به گرداب و دام

۱۹۰
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر

۱۹۱
به بیعت درآی و به امت بپیچ
که باطل فنا گردد و دین بسیچ

۱۹۲
مکن سرکشی، بازگرد از خطا
که عاقبت آن باشد آتش سرا

۱۹۳
منم آن علی، یار احمد به دین
که با من بماند همه مومنین

۱۹۴
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که این عهد بر اهل عالم گُوَد

۱۹۵
به دنیا چه مغروری ای بدگمان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان

۱۹۶
به بیعت بیا و سلامت بجوی
به لج بازی آخر به خواری بپوی

۱۹۷
نه آن تخت باقی، نه آن لشکر است
نه آن زر و سیمت به کار درست

۱۹۸
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار

۱۹۹
بیا دست در دست امت بزن
که باطل نماند در این انجمن

۲۰۰
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل، ز دنیا، ز غصه برو

۲۰۱
بیا ای معاویه، پندم شنو
که این راه باطل است، برگرد ز نو

۲۰۲
نه این تخت دنیا، نه این زر بقا
بماند برایت، نه این پادشا

۲۰۳
به چشم خرد بنگر ای ناتوان
که باطل چو سایه‌ست بی‌جان و جان

۲۰۴
حقیقت بماند، بُوَد جاودان
به مانند خورشید تابان عیان

۲۰۵
منم آن امامی که حق با من است
به هر جا کلامم چراغ زمن است

۲۰۶
نه از مال دنیا شوم نیک‌بخت
نه با قدرت پوشم به باطل درخت

۲۰۷
خدا داد این عهد بر دوش من
که باشم به دین رهبر انجمن

۲۰۸
اگر سرکشی ورزی و کینه‌جو
به آتش سپاری دل خویش نو

۲۰۹
نه باطل بپاید، نه دنیا به جا
که حق است پاینده تا انتها

۲۱۰
به صبر و به عدلم جهان زنده شد
به تیغ و به ایمان ستم بُرده شد

۲۱۱
مرا با نبی عهدی آمد قدیم
که بعد از وی آیم امام کریم

۲۱۲
وصی پیمبر، امین خدا
که ماند ره دین به نور و صفا

۲۱۳
به شمشیر من، حق نمایان شود
به باطل، سراسر پریشان شود

۲۱۴
تو ای خصم، اگر بازگردی رهی
اگر نه، به آتش کنی آگهی

۲۱۵
نه آن لشکرت ماندت در قیام
نه آن قدرت و مال گردد تمام

۲۱۶
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که باطل ز دنیا چو گردون رود

۲۱۷
به بیعت بیا، دست در دست نه
که باطل نماند، بُوَد حق گنه؟

۲۱۸
به شمشیر بین داوری‌های من
که لرزاند از عدل بنیاد تن

۲۱۹
به بدر و به خیبر، گواهی کنند
که با من سپاه خدا پی‌برند

۲۲۰
تو نیز شنیدی به روز احد
که با تیغ من، خصم یکسر فسُد

۲۲۱
اگر باز لج‌باز باشی کنون
به شمشیر من بینی آتش فزون

۲۲۲
منم آن علی، شاه مردان دین
که با حق بُوَد همدم و هم‌نشین

۲۲۳
نه بیعت تو افزون کند بر مقام
نه تأخیر تو کاهدم از نظام

۲۲۴
ولی حجتت پیش داور تمام
که بی‌بیعت افتی به گرداب و دام

۲۲۵
به دنیا چه مغروری ای ناتوان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان

۲۲۶
نه آن تخت باقی، نه آن زر بقا
نه آن لشکر و نه سپاهت وفا

۲۲۷
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار

۲۲۸
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر

۲۲۹
به بیعت بیا، تا رها گردی از
همه فتنه‌ها، آتش و تیر و غض

۲۳۰
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۲۳۱
به دنیا دل افروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را

۲۳۲
به یاد آر روزی که داور قوی
دهد هر کسی را جزا در سوی

۲۳۳
نه مال و نه فرزند یاری دهد
نه آن لشکر و تخت کاری دهد

۲۳۴
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل، ز دنیا، ز غصه برو

۲۳۵
منم آن علی، یار حق جاودان
که بر دوش من ماند پرچم عیان

۲۳۶
به فرمان داور، امام منم
به دین خدا پای‌بند منم

۲۳۷
به حق است بنیاد کارم تمام
نه باطل بماند در این روز و شام

۲۳۸
تو را هم ضرورت بود بیعتی
که گردد ره دین به استقامتی

۲۳۹
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که این عهد بر اهل عالم رود

۲۴۰
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید نه دنیا یقین

۲۴۱
به لجاجت مرو، خصم دین بیش مشو
که آخر به دوزخ کنی جست‌وجو

۲۴۲
منم آن علی، شاه شمشیرزن
که بر دین خدا مانده‌ام سرخ تن

۲۴۳
به میدان اگر خصم جوید ستیز
به شمشیر بین عاقبت، بی‌گریز

۲۴۴
نه آن تخت باقی، نه آن لشکر است
نه آن زر و سیمت به کار درست

۲۴۵
پس ای خصم، پند مرا گوش کن
به راه حقیقت قدم‌پوش کن

۲۴۶
که باطل فنا گردد اندر زمان
بماند به جا دین حق جاودان

۲۴۷
به بیعت بیا، دست در دست نه
که باطل نماند، بُوَد حق گنه؟

۲۴۸
به شمشیر من بین حقیقت عیان
که باطل نماند در این بیکران

۲۴۹
تو ای خصم، مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۲۵۰
به صلح و به بیعت، سلامت ببین
که باطل فنا گردد اندر زمین

۲۵۱
منم آن علی، یار حق بی‌گزند
که با دین خدا مانده‌ام سر بلند

۲۵۲
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که باطل ز دنیا چو طوفان رود

۲۵۳
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر

۲۵۴
به بیعت بیا، تا رها گردی از
همه فتنه‌ها، آتش و تیر و غض

۲۵۵
به دنیا چه مغروری ای ناتوان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان

۲۵۶
نه آن تخت باقی، نه آن زر بقا
نه آن لشکر و نه سپاهت وفا

۲۵۷
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار

۲۵۸
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو

۲۵۹
منم حجت حق، وصی نبی
که با من بماند ره معنوی

۲۶۰
به شمشیر من دین خدا زنده شد
به باطل سراسر جفا بُرده شد

۲۶۱
به بیعت بیا، دست در دست نه
که باطل نماند، بُوَد حق گنه؟

۲۶۲
تو ای خصم، مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۲۶۳
به دنیا دل‌افروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را

۲۶۴
به یاد آر روزی که داور قوی
دهد هر کسی را جزا در سوی

۲۶۵
نه مال و نه فرزند یاری دهد
نه آن لشکر و تخت کاری دهد

۲۶۶
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو

۲۶۷
منم آن علی، شاه مردان دین
که با حق بُوَد همدم و هم‌نشین

۲۶۸
نه باطل بپاید، نه دنیا بقا
که حق است پاینده تا انتها

۲۶۹
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین

۲۷۰
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۲۷۱
منم حجت حق، امام زمان
که با من بُوَد دین حق جاودان

۲۷۲
به صلح و به بیعت، سلامت ببین
که باطل فنا گردد اندر زمین

۲۷۳
نه آن تخت باقی، نه آن زر بقا
نه آن لشکر و نه سپاهت وفا

۲۷۴
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار

۲۷۵
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر

۲۷۶
به بیعت بیا، دست در دست نه
که باطل نماند، بُوَد حق گنه؟

۲۷۷
به شمشیر من بین حقیقت عیان
که باطل نماند در این بیکران

۲۷۸
منم آن علی، یار احمد به دین
که با من بُوَد پرچم مومنین

۲۷۹
نه بیعت تو افزون کند بر مقام
نه تأخیر تو کاهدم از نظام

۲۸۰
ولی حجتت پیش داور تمام
که بی‌بیعت افتی به گرداب و دام

۲۸۱
به دنیا چه مغروری ای ناتوان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان

۲۸۲
نه آن تخت باقی، نه آن زر بقا
نه آن لشکر و نه سپاهت وفا

۲۸۳
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار

۲۸۴
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل، ز دنیا، ز غصه برو

۲۸۵
منم حجت حق، وصی نبی
که با من بماند ره معنوی

۲۸۶
به شمشیر من دین خدا زنده شد
به باطل سراسر جفا بُرده شد

۲۸۷
به بیعت بیا، تا رها گردی از
همه فتنه‌ها، آتش و تیر و غض

۲۸۸
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۲۸۹
به دنیا دل‌افروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را

۲۹۰
به یاد آر روزی که داور قوی
دهد هر کسی را جزا در سوی

۲۹۱
نه مال و نه فرزند یاری دهد
نه آن لشکر و تخت کاری دهد

۲۹۲
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو

۲۹۳
منم آن علی، شاه مردان دین
که با حق بُوَد همدم و هم‌نشین

۲۹۴
نه باطل بپاید، نه دنیا بقا
که حق است پاینده تا انتها

۲۹۵
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین

۲۹۶
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا

۲۹۷
منم حجت حق، امام زمان
که با من بُوَد دین حق جاودان

۲۹۸
به صلح و به بیعت، سلامت ببین
که باطل فنا گردد اندر زمین

۲۹۹
کنون پند من بشنو ای بدگمان
که باطل فنا شد، بماند جهان

۳۰۰
به بیعت بیا، دست در دست نه
که حق جاودان است و باطل گنه

 نتیجه‌گیری

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) به معاویه نه تنها دعوتی ساده به بیعت، بلکه اعلان حقیقتی جاودان بود. آن حضرت آشکار ساخت که خلافت، ارث و غنیمت قبیله‌ای نیست، بلکه عهدی الهی و مسئولیتی سنگین است که خداوند بر دوش او نهاده است.
معاویه و هم‌فکرانش با تکیه بر دنیا، زر و زور و نیرنگ، می‌خواستند حق را در پرده نگه دارند؛ اما امام نشان داد که باطل هرچند پرزرق و برق باشد، همچون سایه‌ای بی‌جان و همچون بادی زودگذر است.

پیام این نامه چنین است:

  • حق همواره پایدار است، باطل نابودشدنی است.
  • دنیاپرستی و سرپیچی از فرمان خدا، جز آتش و رسوایی در پی ندارد.
  • بیعت با امام حق، نه تنها وظیفه‌ای اجتماعی بلکه عهدی الهی و راهی به سوی نجات است.

امیرالمؤمنین(ع) در این کلام کوبنده، مرز میان حق و باطل را مشخص کرد و حجت را بر معاویه و همه‌ی تاریخ تمام نمود.
پس هر کس در برابر چنین دعوتی به حق تسلیم نشود، خود را به ورطه‌ی هلاکت افکنده است.

به بیان دیگر، این نامه، سندی ابدی بر جاودانگی حقیقت علوی و فناپذیری سلطه‌ی دنیاپرستان است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

نامه ای به معاویه

باسمه تعالی

 نامه به معاویه در لزوم بیعت با حضرت علی(ع)

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام پس از آن‌که مردم با ایشان بیعت کردند و خلافت به‌حق در جایگاه خود قرار گرفت، نامه‌ای به معاویه نوشتند. در این نامه امام، او را به حق‌پذیری، ترک لجاجت و بیعت با خلیفه‌ی برگزیده‌ی مسلمانان دعوت نمودند.

امام در آغاز، خداوند را ستود و یادآور شد که خلافت نه میراثی قبیله‌ای است و نه غنیمتی شخصی، بلکه عهدی الهی است که باید بر اساس حق و رضای عمومی مسلمانان استوار گردد. سپس فرمود:

 ای معاویه! تو همانند دیگر مسلمانان موظفی با خلیفه‌ای که امت بر او اجتماع کرده‌اند بیعت نمایی.
خلافت به شورا و رأی مهاجر و انصار است و آنان با من بیعت کرده‌اند. اگر تو نیز از این فرمان الهی پیروی کنی، صلاح دین و دنیایت خواهد بود.
بیعت تو چیزی بر قدر و منزلت من نمی‌افزاید، و خودداری تو از بیعت چیزی از حق مرا نمی‌کاهد. این تنها تویی که با سرپیچی، خویشتن را از جماعت مسلمانان جدا می‌سازی و خویش را در مسیر هلاکت می‌اندازی.

امام با لحنی قاطع افزود:

  • آن کس که به تأخیر افتد، حق او ضایع نمی‌شود، و آن که جلو بیفتد، نیز به سبب پیشی‌گرفتن بر دیگران، حقی افزون نخواهد داشت.
  • حجت بر تو تمام است و عذری برایت باقی نمانده است.
  • پس بیعت کن و در شمار یاران حق باش، وگرنه دشمنی آشکار تو سبب فتنه‌ای بزرگ خواهد شد که دامن خودت را نیز خواهد گرفت.

در پایان، امام علیه‌السلام هشدار دادند که دنیا و مقام زودگذر شام نباید تو را فریب دهد، زیرا خلافت حق است و حق باقی می‌ماند، و باطل هرچند دیر یا زود، نابود خواهد شد.

 بدین گونه امام علی (ع) معاویه را به اطاعت از حق، تسلیم در برابر فرمان الهی و پیوستن به امت واحده‌ی اسلامی فراخواند.

 متن کامل نامه را به صورت نثر مسجع و ادبی می‌آورم.

 نامه امیرالمؤمنین(ع) به معاویه در لزوم بیعت 

به نام خداوند دانای راز، آفریننده‌ی جان و سازنده‌ی جهاز.
ستایش خدایی را سزاست که بندگان را به حق می‌خواند و دل‌های پاکان را به نور ایمان می‌آراید.

ای معاویه!
بدان که خلافت، میراث قبیله و غنیمت دنیا نیست؛ عهدی است الهی، و امانتی است سنگین. نه به شمشیر به دست آید، و نه به نیرنگ بپاید. مردمان، بر من اجتماع کردند و بیعت نمودند؛ مهاجر و انصار هم‌داستان شدند و رأی امت به یکجا قرار گرفت. پس آن‌که پذیرفت، به حق گروید، و آن‌که سرپیچید، جز خود را در گرداب هلاکت نینداخت.

بیعت تو، بر قدر من نیفزاید، و خودداری تو، از حق من نکاهد. من به بیعت تو بی‌نیازم، که حجت از سوی خدا تمام است، و جماعت مسلمانان بر عهد ایستاده‌اند. پس اگر امروز گردن ننهی، فردا به گرداب افتی، و اگر امروز سر فرود نیاوری، فردا به شمشیر درآیی.

ای پسر ابوسفیان!
دنیا تو را نفریبد و شام تو را نیازماید. چه آن‌که دنیا سایه‌ای است گذرا، و قدرت، بادی است فناپذیر. همانا حق پایدار است و باطل نااستوار. دیر یا زود، حق غالب گردد و باطل بر باد شود.

پس بیا و به جماعت ملحق شو، که جدایی تو جز فتنه نیفزاید، و لجاج تو جز هلاکت نیاورد. هم‌پیمان شو با اهل حق، تا به سلامت بمانی، و دست از نیرنگ بشوی، تا به صلاح رسی.

من همان علی‌ام که حق با من است و من با حق. من همان خلیفه‌ام که امت بر او گرد آمده‌اند. حجت بر تو تمام است و عذری برایت نمانده. پس بیعت کن و از گمراهی برون آی، که رهایی در پیروی از حق است و نابودی در ماندن بر باطل.

و السلام.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر نامه ای به ابو موسی اشعری 
۱.

به نام خداوند دانای راز
خداوند روز و شب و بی‌نیاز

 آغاز مثنوی با نام خداست؛ خدایی که آگاه به همه اسرار است و نیازی به هیچ‌کس ندارد. این مقدمه همانند خطبه‌های نهج‌البلاغه است که با حمد خدا شروع می‌شوند.

۲.

ستایش مر او را که بخشنده است
دل روشن از مهر او زنده است

 خداوند رحمت و بخشندگی دارد؛ حیات حقیقی دل، تنها با مهر الهی است. بدون مهر الهی، دل تاریک و مرده است.

۳.

ز او شد جهان را صفا و جمال
که جان را فزاید کمال و وصال

 آفرینش همه زیبایی و صفا از اوست. هدف آفرینش، رساندن جان انسان به وصال الهی و کمال معنوی است.

۴.

سپاس از خدای جهان‌آفرین
که با حق بود یاور اهل دین

 شکر خدایی که همیشه پشتیبان اهل ایمان و دین‌مداران است. این یادآور آیه إن الله یدافع عن الذین آمنوا است.

۵.

علی دست حق است و انکار نیست
که راه هدایت جز او یار نیست

 اشاره به ولایت حضرت علی(ع)؛ او «یدالله» و دست قدرت خدا در زمین است. جز او کسی یار حقیقی برای هدایت بشر نیست.

۶.

کنون نامه‌ای سخت و آتش‌فشان
ببارد شرر بر دل بدگمان

 حضرت علی(ع) نامه‌ای تند و هشداردهنده برای ابوموسی اشعری نوشت. محتوای نامه مثل آتش است که قلب‌های متزلزل و منافق را می‌سوزاند.

۷.

یکی نامه شد سوی قاضی شهر
به هشدار ظلم و به انکار دهر

 مقصود ابوموسی است که در کوفه موقعیتی شبیه قضاوت داشت. علی(ع) او را از ظلم و بی‌اعتنایی به حقیقت بر حذر داشت.

۸.

بداده علی اشعری را پیام
ز مکر و ز کینه چو تندر به دام

 علی(ع) به او هشدار داد که فریب نیرنگ و کینه دشمنان را نخورد؛ این مکر همچون تندر ناگهانی انسان را به دام می‌افکند.

۹.

ندای جهاد است و جنگ و نبرد
زمان قیام است و درک و خرد

 علی(ع) می‌فرماید: زمان جنگ با دشمنان است، باید همت و خرد را به میدان آورد و سستی جایز نیست.

۱۰.

نه راه رهایی، نه جای گریز
نه جایی برای نشست و ستیز

 یا باید قیام کرد یا نابود شد. هیچ بهانه و راه فراری نیست؛ امروز روز تصمیم است.

۱۱.

مپندار این کار آسان بود
که باطل ز دینت گریزان بود

 مبارزه با باطل ساده نیست؛ باطل از دین نمی‌گریزد بلکه در کمین دین‌داران است. باید بیدار بود.

۱۲.

یقین دان که حق است با مومنین
که ناحق بود دشمن مسلمین

 حق همیشه همراه مؤمنان است؛ دشمن دین، ناحق و محکوم به شکست است.

۱۳.

مرا باک نی از ستمکارها
ز کفر و ضلالت، ز پیکارها

 حضرت علی(ع) با شجاعت می‌گوید: از ستمگران و کفار و جنگ‌ها هیچ ترسی ندارم.

۱۴.

که حق با من است و مرا یاور است
خدای عظیم است و او داور است

 اعتماد علی(ع) به خداست؛ حق با اوست و داور نهایی خداست.

۱۵.

چنین گفت مولای دین مرتضی
ولی خدا در زمین و سما

 معرفی علی(ع): مولا و ولی خدا در آسمان و زمین.

۱۶.

به مردی که در کوفه شد نامور
ولی سست و بی‌همت و بی‌ظفر

 خطاب به ابوموسی است: تو در کوفه مشهور شدی ولی سستی و بی‌غیرتی‌ات آشکار است.

۱۷.

اگر یاری حق کنی هر زمان
بمانی به تاریخ، در هر مکان

 اگر یاور حق شوی، نامت جاوید می‌ماند. تاریخ قضاوت خواهد کرد.

۱۸.

اگر با منی در رضای خدا
بمانی چو مردان حق‌آشنا

 شرط رستگاری ابوموسی: پیروی از علی(ع) برای رضای خدا.

۱۹.

منم آن علی، شیر میدان دین
که با حق بمانم، به تیغ و یقین

 علی(ع) خود را شیر میدان حق معرفی می‌کند؛ کسی که با یقین در کنار حق ایستاده است.

۲۰.

چراغ هدایت، فروزان منم
کلام خدا، راه و میزان منم

 علی(ع) نور هدایت و ترازوی عدالت است. سخنش بر اساس قرآن است.

۲۱.

چو حق با من است و مرا رهنماست
چه ترسم ز دشمن، که او بی‌حیاست

 چون خدا همراه علی(ع) است، از دشمن بی‌حیا هراسی ندارد.

۲۲.

نصیحت به تو کردم از بطن جان
مشو غافل از حضرت مستعان

 نصیحت علی از عمق جان است. ابوموسی باید متوجه خداوند یاری‌رسان باشد.

۲۳.

تو را با وفا خواندم و مرد راه
مبادا کنی با عدو اشتباه

 علی(ع) او را اهل وفا خوانده اما هشدار می‌دهد که مبادا در جبهه دشمن بیفتد.

۲۴.

که فردا نماند جز اعمال تو
جز ایمان و تقوا و آمال تو

 در قیامت، تنها عمل، ایمان و تقوا باقی می‌ماند. مقام و منصب ارزشی ندارد.

۲۵.

منم آن که تیغش به عدل است راست
به حق، با ستمکار، پیکار خواست

 شمشیر علی همیشه در راه عدالت است، نه برای هوای نفس.

۲۶.

به حق زنده‌ام، با حقم جاودان
نترسم ز دنیا و جور زمان

 علی حیات خود را وابسته به حق می‌داند و از ظلم زمان هراسی ندارد.

۲۷.

علی گفت: من با خدایم قرین
نترسم ز دشمن، نه از کافری

نزدیکی علی به خدا سبب بی‌باکی او در برابر دشمنان است.

۲۸.

درود خدا بر ره حق‌پرست
که با حق بماند، ندارد شکست

 دعای علی برای مؤمنان ثابت‌قدم در راه حق؛ آنان شکست‌ناپذیرند.

۲۹.

علی گفت و ختم سخن کرد راست
که باطل فرو می‌رود، حق بقاست

 پایان سخن علی: باطل نابودشدنی است و تنها حق پایدار خواهد ماند.

۳۰.

"رجالی"، قیامت ، چو محشر رسد
حساب عمل پیش داور رسد

 شاعر (دکتر رجالی) نتیجه می‌گیرد: روز قیامت هر کس در پیشگاه خدا حساب پس می‌دهد. این پیام برای ابوموسی و همه انسان‌هاست.

روایت نثر مسجع و تفسیر

به نام خداوند دانای راز؛ آن بی‌نیاز که جهان را آفرید و دل‌ها را با مهر خویش زنده ساخت. اوست که به هر چیزی صفا و جمال بخشید و جان آدمی را برای کمال و وصال آفرید. شکر او را، که همواره یار اهل ایمان است و دشمنان حق را بی‌پناه می‌گذارد.

در این میان، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، دست خدا بر زمین و چراغ هدایت در میان خلق، نامه‌ای نگاشت؛ نامه‌ای آتشین و هشداردهنده، خطاب به مردی که در کوفه نامی یافته بود، اما در عزم و همت سست بود: ابوموسی اشعری.

این نامه، نه کلامی نرم و سازش‌پذیر، که صاعقه‌ای بود بر دل‌های مردّد. امام او را بیدار ساخت و فرمود: زمان، زمانِ جهاد است؛ هنگام ایستادگی در برابر باطل و شناخت حقیقت. راهی برای گریز نیست، مجالی برای سستی وجود ندارد. کسی که امروز بر زمین نشیند، فردا زیر دست دشمن خواهد افتاد.

امام هشدار داد: مبادا گمان کنی که باطل آسان از دین می‌گریزد. باطل، چون سایه‌ای سیاه، همواره در پی خاموش‌کردن نور حق است. پس بدان که حق تنها با اهل ایمان است، و دشمنی با مؤمنان جز از ناحق سر نمی‌زند.

امیرالمؤمنین خویش را چنین شناساند: منم علی، شیر میدان دین، آن که تیغش تنها برای عدالت کشیده می‌شود. من با خدا قرینم، از دنیا و دشمنانش نمی‌هراسم، چرا که باطل نابودشدنی است و حق ماندنی.

به ابوموسی گفت: تو را از صمیم جان نصیحت کردم. تو را مرد راه و باوفا خواندم، اما بیم دارم که در صف دشمنان درآیی. بدان که فردا در قیامت چیزی جز ایمان و عمل تو باقی نخواهد ماند؛ نه مقام، نه منصب، نه نام و نه شهرت. تنها تقوا و آمال پاک است که در ترازوی خداوند می‌ماند.

امام یادآور شد که چراغ هدایت نزد اوست و کلامش میزان حق. هر که همراه او باشد، در مسیر رضای خدا گام نهاده است؛ و هر که پشت کند، به ورطه‌ی باطل و شکست فرو می‌افتد.

و سرانجام، امام سخن را چنین پایان داد: حق پایدار است و باطل نابودنی. در روزی که قیامت برپا شود، هر کس به حساب عمل خویش فراخوانده خواهد شد، و داور نهایی جز خدا نیست.

نتیجه‌گیری

این نثر، روح نامه‌ی علی(ع) به ابوموسی را بازگو می‌کند:

  • تاریخی: هشدار امام در ماجرای صفین و نقش دوگانه ابوموسی.
  • اخلاقی: پرهیز از سستی، فریب دشمن و بی‌عملی.
  • عرفانی: اعتماد به خداوند، جاودانگی حق، و بی‌باکی در برابر باطل.

نویسنده

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه  تعالی
مثنوی  نامه ای به ابو موسی اشعری
فرازی از نهج الباغه(۲)

به نام خداوند دانای راز
خداوند روز و شب و بی نیاز

 

 

ستایش مر او را که بخشنده است
دل روشن از مهر او زنده است

 

 

ز او شد جهان را صفا و جمال
 که جان را فزاید کمال و وصال

 

 

سپاس از خدای جهان‌آفرین
که با حق بود یاور اهل دین

 

 

علی  دست حق است و انکار نیست
که راه هدایت جز او یار نیست

 

 

کنون نامه‌ای سخت و آتش‌فشان
ببارد شرر بر دل بدگمان

 

 

یکی نامه شد سوی قاضی شهر
به هشدار ظلم و به انکار دهر

 

 

 

بداده علی اشعری را پیام

ز مکر و ز کینه چو تندر به دام

 

 

ندای جهاد است و جنگ و نبرد
زمان قیام است و درک و خرد

 

 

 نه راه رهایی، نه جای گریز
 نه جایی برای نشست و ستیز

 

 

مپندار این کار آسان بود
که باطل ز دینت گریزان بود

 

 

یقین دان که حق است با مومنین

که ناحق بود دشمن مسلمین

 

 

مرا باک نی از ستمکارها
ز کفر و ضلالت ، ز پیکارها

 

 

 که حق با من است و مرا یاور است
خدای عظیم است و او داور است

 

 

 

 چنین گفت مولای دین مرتضی
ولی خدا در زمین و سما

 

 

 به مردی که در کوفه شد نامور
 ولی سست و بی‌همت و بی‌ظفر

 

 

 اگر یاری حق کنی هر زمان
بمانی به تاریخ، در هر مکان

 

 

 

اگر با منی در رضای خدا
بمانی چو مردان حق‌آشنا

 

 

منم آن علی، شیر میدان دین

 که با حق بمانم، به تیغ و یقین

 

 

چراغ هدایت، فروزان منم
کلام خدا، راه و میزان منم  

 

 

 

 

چو حق با من است و مرا رهنماست
 چه ترسم ز دشمن ، که او بی حیاست

 

 

نصیحت به تو کردم از بطن جان
مشو غافل از حضرت مستعان

 

 

 

تو را با وفا خواندم و مرد راه
 مبادا کنی با عدو اشتباه

 

 

که فردا نماند جز اعمال تو
جز ایمان و تقوا و آمال تو

 

 

 

منم آن که تیغش به عدل است راست
به حق، با ستمکار، پیکار خواست

 

 

 

به حق زنده‌ام، با حقم جاودان
 نترسم ز دنیا و جور زمان

 

 

علی گفت: من با خدایم قرین
نترسم ز دشمن، نه از کافرین

 

 

درود خدا بر ره حق‌پرست

 که با حق بماند، ندارد شکست

 

 

علی گفت و ختم سخن کرد راست
که باطل فرو می‌رود، حق بقاست

 

 

" رجالی"، قیامت ، چو محشر رسد
حساب عمل پیش داور رسد

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 



 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه ای به ابو موسی اشعری

مقدمه

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) به ابو موسی اشعری، از درخشان‌ترین اسناد نهج‌البلاغه است که در اوج فتنه‌ی صفین نگاشته شد. این نامه، هم هشدار به یک فرماندار مردد است و هم چراغی برای تاریخ. امام در این نوشتار، با بیانی قاطع و روشن، حق و باطل را می‌نمایاند، اهل تردید را بیدار می‌سازد و خط راه حق را تا قیامت ترسیم می‌کند.

اثر حاضر کوششی است برای بازآفرینی این نامه‌ی الهی در قالب مثنوی حماسی. در سه‌صد بیت (شش‌صد مصرع)، سخن امام با زبان شعر بازگو شده تا پیام جاوید او نه تنها در نثر نهج‌البلاغه، که در آهنگ شعر نیز بدرخشد.

این مثنوی در پنج بخش تنظیم شده است:

  1. هشدار به ابو موسی و بیان فتنه‌ها
  2. تمایز حق و باطل و دعوت به بیداری
  3. عبرت از تاریخ و وفاداری به قرآن
  4. پیام جاوید برای امت در طول تاریخ
  5. نتیجه‌گیری و تأکید بر جاودانگی حق

باشد که این بازسرایی، گامی کوچک در فهم و نشر پیام عدالت و حقیقت علوی باشد و دل‌ها را به سوی روشنی رهنمون گردد. 

  • مقدمه

  • بخش اول: بیدارباش (بیت ۱ تا ۱۰۰)

    • فتنه و غفلت
    • هشدار امام به ابو موسی
    • دعوت به بصیرت
  • بخش دوم: تمایز حق و باطل (بیت ۱۰۱ تا ۲۰۰)

    • نور حقیقت
    • پوچی دنیا و فریب دشمن
    • جایگاه قرآن و هدایت
  • بخش سوم: عبرت‌های تاریخ (بیت ۲۰۱ تا ۳۰۰)

    • سرنوشت باطل‌گرایان
    • ماندگاری شهیدان و مؤمنان
    • عهد با خدا و امام
  • بخش چهارم: پیام جاوید (بیت ۳۰۱ تا ۴۰۰)

    • خطاب به نسل‌های آینده
    • پایداری در مسیر حق
    • تداوم نبرد با باطل
  • بخش پنجم: نتیجه‌گیری (بیت ۴۰۱ تا ۶۰۰)

    • وصیت به تقوا و ایمان
    • فناپذیری باطل و جاودانگی حق
    • پایان نامه و درود بر امام
  • پایان‌بخش: دعا و سپاس

  مثنوی حماسی بر اساس نامه ۶۳

بخش اول: مقدمه و فضای نامه (۱۰۰ بیت)
• ستایش خداوند و درود بر پیامبر و اهل‌بیت.
• اشاره به شرایط تاریخی پس از جنگ جمل.
• معرفی ابو موسی و نقش او در کوفه.
• هشدار نخستین امام به سستی و عافیت‌طلبی.
• تأکید بر ضرورت قیام و همت.
نمونه آغاز:
به نام خداوند دانای راز خدای حیات و خدای بی نیاز،امیری که بر حق بود تکیه‌گاه علی، آن وصی رسول اله نوشت از دل صادق و پر یقین خطی سوی عبدالله بن قیس دین
بخش دوم: مضمون اصلی نامه (۱۰۰ بیت)
• بازتاب کامل عبارات عربی نامه در قالب شعر.
• دعوت ابو موسی به بیداری، همت و خروج از گوشه‌نشینی.
• هشدار از فرجام سستی:
• «حادثه از جایی می‌آید که نمی‌پنداری.»
• «مصیبت بزرگ است، شتری سرکش و کوهی بلند.»
• لحن حماسی و کوبنده.
نمونه:
علی گفت: ای مرد خواب‌آلوده مرد به میدان حقیقت بیا سخت و سرد کمربند همت ببند و شتاب مکن عمر خود را به غفلت خراب اگر مرد راهی، قدم پیش نه وگرنه ز میدان برون، خویش نه
بخش سوم: نتیجه‌گیری و پیام جاودانه (۱۰۰ بیت)
• بیان عاقبت کار ابو موسی (کنار رفتن و بی‌اثر شدن).
• تأکید امام بر حقانیت خویش و بی‌اعتنایی به باطل.
• دعوت به پایداری در راه حق برای همیشه تاریخ.
• پایان‌بندی با صلابت و امید به پیروزی حق.
نمونه:
علی گفت: با حق بود یار من نترسم ز کفر و ز پیکار من چه ابلیس، چه ملحد و چه جَفا نترساندم از راه حق هیچ‌گاه سلام خدا بر ره حق‌پرست که بر ظلم هرگز نخواهد نشست

 

 مثنوی حماسی ـ بخش اول (۱ تا ۱۰۰)

۱. به نام خداوند دانای راز
۲. خدای جهان‌آفرین بی‌نیاز
۳. خدای کریم و خدای حکیم
۴. خدای رحیم و خدای علیم
۵. ستایش مر او را که بخشنده است
۶. دل روشن از مهر او زنده است
۷. ز او شد جهان را صفا و جمال
۸. ز او شد پدید آمدن اعتدال

۹. درود خدا بر رسول امین
۱۰. چراغ هدایت، رهِ مؤمنین
۱۱. پیمبر که بر حق علم افراشت
۱۲. ز ظلمت دل‌ها پرده برداشت
۱۳. وصی‌اش علی، شیر میدان دین
۱۴. امام هدایت، ولیّ مبین

۱۵. امیری که بر عرش شد تکیه‌گاه
۱۶. یگانه شهید عدالت‌پناه
17. به خون جگر بهر حق ایستاد
18. ز تیغ جفا، سینه‌اش شد نهاد
19. کنون در سخن، نامه‌ای پرصلاب
20. نویسد به مردی، در آن وقت ناب

  1. یکی نامه شد سوی ابنِ قیس

  2. ابوموسی آن مرد، مشهور و رئیس

  3. که کوفه بدو داده شد در زمان

  4. ز حکم علی باخبر در مکان

  5. ولی سست و غافل شد از کار حق

  6. بماند از حقیقت چو در دشت شقّ

  7. علی گفت: «ای مرد خواب‌آلوده، خیز!

  8. ز غفلت رها شو، به میدان گریز

  9. ز بیداد و باطل مکن یارِ دل

  10. به حق بازگرد و مشو بی‌عمل

  11. مرا از تو آمد سخن‌های زشت

  12. که بوی شکست است و بوی درشت

  13. شنیدم که مردم ز تو دل‌شکست

  14. به باطل شدی مایل و بی‌سرشت

  15. کنون چون رسول من آید به تو

  16. بزن همت و مردی از نو بگو

  17. برآور ز جایت، رها کن کسالت

  18. ببند آن کمر را به عهد و شجاعت

  19. ز جُحرِ عزلت برون آی مرد

  20. مکن دین حق را چنین سرد و سرد

  21. ندای جهاد است، برخیز زود

  22. که باطل به میدان، چو طوفان چو دود

  23. اگر مردی و اهل پیمان بمان

  24. برافراز پرچم، به میدان بران

  25. وگر سست و بی‌جان و بیکار و ترس

  26. پس از این سپاه من از تو گسست

  27. علی گفت: «به حق قسم یاد من

  28. که آید بلایی به هنگام تن

  29. ز جایی رسد کز تو پنهان بود

  30. به یک‌باره بنیاد جان واژگون

  31. رهایت نخواهند تا روز مرگ

  32. که باطل به جانت زند زخم و ترگ

  33. چنان درهم آمیزد ارکان تو

  34. که گویی نماند استواری در تو

  35. شود نرم با سخت تو در همی

  36. شود موم با سنگ تو همدمی

  37. برانگیزندت از مقام و مکان

  38. نماند تو را صبر، نه جان و توان

  39. ز پیش و پس آید به جانت هراس

  40. چو در جنگ دشمن ز هر سو قفاس

  41. نه راه رهایی، نه جای گریز

  42. نه جایی برای نشست و ستیز

  43. مپندار این کار آسان بود

  44. که باطل ز دینت گریزان بود

  45. بل این فتنه، داهیهٔ کبرَیا

  46. که سازد دل خلق را پر جفا

  47. شتری‌ست سرکش به میدان دین

  48. که باید گرفتش به دست یقین

  49. به کوهی بماند به سختی و ژرف

  50. که باید به ایمان نمودش شگرف

  51. اگر اهل عقل و اگر اهل کار

  52. ببند این کمر را به عهد وقار

  53. بگیر اختیار خود ای مرد مرد

  54. رها کن ز سستی و از کار سرد

  55. نصیبت به دست آر و بستان رهت

  56. مبر باد در غفلت ای آگهت

  57. مبادا بمانی ز حق دور دور

  58. که آتش رسد ناگهت چون صبور

  59. اگر بر تو این کار ناخوش شود

  60. کناری بگیر و ز میدان رود

  61. ولی این کناری نه امنی در او

  62. نه راه نجاتی، نه سِتر و نه سو

  63. که زودی به خوابی و ناگه رسد

  64. بلایی که بنیاد تو در کَشد

  65. چنانت بگیرد که کس نشنود

  66. دگر نام تو از زبان آورد

  67. نگوید دگر کس: کجاست آن فلان؟

  68. شود محو نامت چو نقش جهان

  69. یقین دان که حق است با اهل حق

  70. نترسم ز باطل، ز اهل دَرَک

  71. مرا باک نی از ستمکارها

  72. ز کفر و ضلالت و پیکارها

  73. که حق با من است و مرا یاور است

  74. خدای عظیم است و او داور است

  75. چنین گفت مولای دین و صفا

  76. علی، آن امام هدایت‌نما

  77. به مردی که در کوفه شد نامور

  78. ولی سست و بی‌همت و بی‌ظفر

  79. تمام است گفتار آن نامدار

  80. به حق باد پیروز بر روزگار

۱۰۱. علی گفت: ای مرد دنیاپرست
۱۰۲. چه کردی ز عهد وفا دست شست؟
۱۰۳. چرا سست گشتی به راه خدا
۱۰۴. چرا دل نهادی به جور و جفا؟

۱۰۵. تو را من فرستادم از روی خیر
۱۰۶. که باشی به مردم چراغ و ضمیر
۱۰۷. تو اما به غفلت شدی بی‌خبر
۱۰۸. ندیدی به میدان حق کارگر

۱۰۹. سپاه خدا را ز دعوت شکستی
۱۱۰. درِ همت خویش از اساس ببستی
۱۱۱. چو مردی، برون آ، به میدان درآی
۱۱۲. به خون دل و تیغ ایمان درآی

۱۱۳. تو را گفتم ای مرد، بنگر به خویش
۱۱۴. به میدان حقیقت بکن گام پیش
۱۱۵. مبادا که باطل تو را ره برد
۱۱۶. به تاریکه‌راهی، به وادی سرد

۱۱۷. بدان کز سُبات تو باطل قوی‌ست
۱۱۸. در این سستی‌ات فتنه‌ها مثوی‌ست
۱۱۹. اگر پا نبندی به عهد خدا
۱۲۰. بگیری تو آخر رهِ بی‌بقا

۱۲۱. به تو گفتم ای مرد عهدشکن
۱۲۲. ز حق روی مگردان، مکن خوی تن
۱۲۳. به باطل میندیش و با حق بمان
۱۲۴. مکن دل به دنیا و اسباب آن

۱۲۵. بلایی که گفتم به زودی رسد
۱۲۶. نماند ز دنیا تو را هیچ بد
۱۲۷. نه ماند تو را جایگاه اَمن
۱۲۸. نه کس گویدت ای فلان! ای وطن!

۱۲۹. به کوفه اگر سستی آرد زیان
۱۳۰. تو باشی سزاوار نفرین جهان
۱۳۱. اگر یاریِ دین نکنی آشکار
۱۳۲. چه پاسخت آید به روز شمار؟

۱۳۳. علی گفت: «به حق، که این فتنه‌ها
۱۳۴. چو کوهی‌ست پرشور و پر ماجرا
۱۳۵. شتری‌ست که سرکش و سخت‌روست
۱۳۶. به بند شجاعت توان برد دوست

۱۳۷. بگیر اختیار و مهار از دو دست
۱۳۸. مکن غفلت، ای مرد ناپای‌بست
۱۳۹. مبادا که باطل تو را بفریبد
۱۴۰. به مکر و فسون، دین تو را بگیرد

۱۴۱. منم آن امامی که بر حق کنم
۱۴۲. به شمشیر عدلش جهان پاک کنم
۱۴۳. نترسم ز طاغوت و ز اهل جور
۱۴۴. که حق است یارم، خداوند نور

۱۴۵. به باطل اگر مرد میدان شوی
۱۴۶. به تیغ عدالت گریزان شوی
۱۴۷. مبادا که بنشینی و سست گردی
۱۴۸. چو نخلِ فسرده ز بار نبردی

۱۴۹. بترس از خدایی که بیناست او
۱۵۰. به کارت گواه و شنواست او
۱۵۱. نخواهد گذشتن ز خیانت تو
۱۵۲. ببیند دل آلوده و نیت تو

۱۵۳. مبادا ز دین خدا بازگردی
۱۵۴. به دام هوای نفس سر سپردی
۱۵۵. اگر در امان می‌طلبی در جهان
۱۵۶. ز فرمان حق می‌بر آور عیان

۱۵۷. تو را من فرستادم از بهر خیر
۱۵۸. شدی غافل از عهد و پیمان و غیر
۱۵۹. چو باطل تو را سوی خود می‌کشید
۱۶۰. دلت از حقیقت چرا نشنید؟

۱۶۱. علی گفت: «به تیغ حقم قسم
۱۶۲. که با عدل باشم، به هر دم، به هم
۱۶۳. اگر جز به شمشیر چیزی نماند
۱۶۴. به خونم بَرَم پرچم حق بلند

۱۶۵. مرا باکی از اهل باطل نبود
۱۶۶. که باطل چو شب تیره زود رود
۱۶۷. مرا یاور حق، خدای عظیم
۱۶۸. بود در دل و جان من، بی‌ندیم

۱۶۹. تو ای ابن قیس! از حقیقت مگرد
۱۷۰. به دنیا و باطل دل خود مسپرد
۱۷۱. بترس از عواقب که ناگه رسد
۱۷۲. چو سیلاب و طوفان به ناگه رسد

۱۷۳. نماند به تو نام و فرّ و نوا
۱۷۴. که باطل کند بیخ دین را هوا
۱۷۵. مبادا بمانی چو مردی اسیر
۱۷۶. که باطل زند خیمه بر تو حقیر

۱۷۷. ز خواب غفلت به پا خیز و هوش
۱۷۸. به میدان حقیقت قدم زن به دوش
۱۷۹. که فردا جواب تو پیش خداست
۱۸۰. نه دنیا و اسباب آن با تو راست

۱۸۱. چه خواهی تو گفتن چو پرسند ازت
۱۸۲. که سستی چرا بود و خواری سرت؟
۱۸۳. مگر نه امام تو را ره نمود
۱۸۴. چرا از حقیقت تو چشم تو دوخت؟

۱۸۵. اگر مرد راهی، به پا خیز و جنگ
۱۸۶. بزن خیمهٔ عدل در این تنگ تنگ
۱۸۷. وگرنه تو را نام ناپاک ماند
۱۸۸. به تاریخ، رسوایی‌ات جاودان

۱۸۹. علی گفت: «به حق یقین می‌کنم
۱۹۰. که باطل چو سایه ز بین می‌کنم
۱۹۱. مرا باکی از فتنه‌جویان نبود
۱۹۲. که با حق، مرا پشت و یاران بود

۱۹۳. درود خدا بر حقیقت‌پرست
۱۹۴. که با حق بماند، نترسد ز پست
۱۹۵. بر اهل جفا لعن یزدان بُوَد
۱۹۶. که باطل به فتنه چو طوفان رود

۱۹۷. وصیت به تو کردم ای ابن قیس
۱۹۸. مبادا شوی خوار و بی‌قدر و بیس
۱۹۹. بمان بر حقیقت، ره حق بجوی
۲۰۰. که باطل چو شب رفت و حق ماند روی

۲۰۱. علی گفت: «ای مرد نادانِ خام
۲۰۲. چرا کردی از حق چنین رو به دام؟
۲۰۳. مگر نه شنیدی ز قرآنِ پاک
۲۰۴. که باطل بود همچو خواب و هلاک؟

۲۰۵. به حق زنده مان و به حق جان بده
۲۰۶. مکن روی سوی رهِ کژ، رهِ ته
۲۰۷. اگر یاری حق کنی ایستوار
۲۰۸. بمانی به تاریخ، جاویدگار

۲۰۹. ولی گر به سستی دهی دست و دل
۲۱۰. شوی همچو خاکستر بی‌محل
۲۱۱. نه نامت بماند، نه یادت به خیر
۲۱۲. بماند به نفرین تو روز و به دیر

۲۱۳. منم آن علی، شیر میدان دین
۲۱۴. که با حق بمانم، به تیغ و یقین
۲۱۵. مرا نهراسد سپاه جفا
۲۱۶. که یاور مرا هست ربّ وفا

۲۱۷. چه باشد اگر باطل آید به جنگ؟
۲۱۸. زنم تیغ عدلش به یک ضرب تنگ
۲۱۹. چو حق با من است و مرا رهنماست
۲۲۰. چه ترسم ز دشمن که بی‌پای و پاست؟

۲۲۱. جهان پر بلا، حق چراغ رهی
۲۲۲. کسی کو به باطل رود گمرهی
۲۲۳. چو در فتنه گردد اسیر و غمین
۲۲۴. نماند به دنیا نه عزّت، نه دین

۲۲۵. ابوموسی! اگر با منی، با وفا
۲۲۶. بمان همچو مردان حق‌آشنا
۲۲۷. اگر دشمنی، خود به کنجی خزیم
۲۲۸. که باطل برد نام ناپاکت این

۲۲۹. نگوید دگر کس: کجاست آن فلان؟
۲۳۰. شود محو نامت ز لوح جهان
۲۳۱. به خواب اندر آیی و ناگه رسد
۲۳۲. بلایی که بنیاد تو در کَشد

۲۳۳. نصیحت به تو کردم از جان پاک
۲۳۴. که باطل نگیری رهِ ناپسند
۲۳۵. به حق بازگرد و به حق ره سپار
۲۳۶. که این است تنها رهِ پایدار

۲۳۷. مرا باکی از اهل باطل نبود
۲۳۸. که باطل چو شب در سحر گم شود
۲۳۹. چراغ هدایت فروزان من است
۲۴۰. کلام خدا راه و میزان من است

۲۴۱. اگر با منی، جان خود را فدا کن
۲۴۲. به تیغ عدالت ستم را فنا کن
۲۴۳. وگرنه تو باشی به خسران و خویش
۲۴۴. شوی دور از رحمت یزدان به پیش

۲۴۵. به باطل مپیوند که سیلاب او
۲۴۶. رباید تو را با دل آشوب و خو
۲۴۷. چو کشتی که بی‌لنگر افتد به باد
۲۴۸. سرانجام غرقاب گردد به یاد

۲۴۹. تو را با وفا خواندم و مرد راه
۲۵۰. مبادا کنی با عدو اشتباه
۲۵۱. به یاد آر روزی که محشر رسد
۲۵۲. حساب عمل پیش داور رسد

۲۵۳. چه خواهی تو گفتن به ربّ جلیل؟
۲۵۴. که بودی به سستی، نه مردِ دلیل
۲۵۵. اگر با علی باشی، راه خداست
۲۵۶. وگرنه رهت سوی دوزخ سزاست

۲۵۷. منم آن که تیغش به عدل است راست
۲۵۸. به حق با ستمکار پیکار خواست
۲۵۹. نه ظلم از من آید، نه جور و فریب
۲۶۰. که با حق بمانم به روز نهیب

۲۶۱. ابوموسی! بیدار شو، وقت خیز
۲۶۲. ز غفلت رها شو، به میدان گریز
۲۶۳. مبادا که فردا پشیمان شوی
۲۶۴. چو در راه باطل گرفتار شوی

۲۶۵. بترس از خدایی که داند همه
۲۶۶. نهان و عیان و گمانت همه
۲۶۷. گواه است بر هر عمل در وجود
۲۶۸. به پاداش نیکو و یا عاقبت

۲۶۹. علی گفت: «به حق، مرا باکی نیست
۲۷۰. که باطل چو شب سایه‌پرداز بیست
۲۷۱. به حق زنده‌ام، با حقم جاودان
۲۷۲. نترسم ز دنیا و جور زمان

۲۷۳. منم پرچمدار عدالت، یقین
۲۷۴. که باطل براندازم از روی زمین
۲۷۵. تو نیز اگر مردِ راهی بمان
۲۷۶. که حق جاودان است و باطل فسان

۲۷۷. مبادا به دنیا دل آویختن
۲۷۸. مبادا به باطل سر آمیختن
۲۷۹. به حق باش تا جاودان زنده‌ای
۲۸۰. به باطل مرو، گرچه آزنده‌ای

۲۸۱. علی گفت: «من با خدایم قرین
۲۸۲. نترسم ز دشمن، نه از کافرین
۲۸۳. مرا تیغ عدل است یار و مدد
۲۸۴. که باطل به یک ضربه‌اش سر بُرد

۲۸۵. جهان گر پر از فتنه گردد چو دَرد
۲۸۶. بمانم من استوار و نبرد
۲۸۷. به حق است پناه من و جان من
۲۸۸. خدا یار و یاور، نگهبان من

۲۸۹. تو نیز ای برادر! به حق تکیه کن
۲۹۰. ز باطل به یکباره خود برکَن
۲۹۱. که فردا نماند جز اعمال تو
۲۹۲. جز ایمان و تقوا و آمال تو

۲۹۳. علی گفت و ختم سخن کرد راست
۲۹۴. که باطل فرو می‌رود، حق بقاست
۲۹۵. درود خدا بر ره حق‌پرست
۲۹۶. که با حق بماند، نترسد ز پست

۲۹۷. سپاس از خدای جهان‌آفرین
۲۹۸. که با حق بود یاور اهل یقین
۲۹۹. علی ختم کرد این پیام بلند
۳۰۰. که حق جاودان ماند و باطل نماند

 

باسمه تعالی
🌹 همان‌طور که فرمودید، ادامه می‌دهم تا مثنوی از ۳۰۰ تا ۴۰۰ بیت کامل شود. این بخش را «پیام جاودانه برای امت» نام نهادم:


📖 مثنوی حماسی ـ بخش چهارم (۳۰۱ تا ۴۰۰)

۳۰۱. سخن ختم شد لیک معنا بماند
۳۰۲. به دل‌ها پیام علی جاودانَد
۳۰۳. نه نامه به یک شخص تنها سرود
۳۰۴. که با نسل‌ها گفت و اسرار نمود

۳۰۵. ابوموسی گذشت و جهان دید خویش
۳۰۶. ولی نامه ماند از علی یادگار پیش
۳۰۷. خطابش به کوفه، به مردم، به ماست
۳۰۸. که هر فتنه در راه فردا به پاست

۳۰۹. علی گفت: «ای اهل ایمان، شنو
۳۱۰. مبادا که باطل ببندد گلو
۳۱۱. مبادا که سستی کنید و فریب
۳۱۲. بخورید ز دنیا و باشید غریب»

۳۱۳. جهان پر ز فتنه‌ست، بیدار باش
۳۱۴. به طوفان بمان همچو کوه، استوار باش
۳۱۵. ز راه عدالت مرو جز به حق
۳۱۶. که باطل نیرزد به یک مشت خَلق

۳۱۷. چه بسیار مردان که باطل گرفت
۳۱۸. به دنیا دل آورد و ایمان شکفت
۳۱۹. نماند جز افسوس و آه و هلاک
۳۲۰. چو رفتند در خاک بی‌راه و پاک

۳۲۱. علی گفت: «حق ماند و باطل فناست
۳۲۲. کسی کو به باطل رود، بی‌بهاست
۳۲۳. به دنیا مپیچید که فانی شود
۳۲۴. به باطل مپیوند که ویران شود»

۳۲۵. ز تاریخ عبرت بگیرید همی
۳۲۶. که دنیا نمانَد به کس بیش از اینی
۳۲۷. به هر جا که باطل علم برفراشت
۳۲۸. نماند جز ویرانه و دود و کاشت

۳۲۹. بترسید از روزی که داور رسد
۳۳۰. حساب عمل پیش باور رسد
۳۳۱. نه دنیا، نه یاران، نه فرزند و مال
۳۳۲. نماند، جز ایمان بود پایمال

۳۳۳. علی گفت: «ای نسل فردا، بهوش
۳۳۴. مبادا که باطل برد دین ز دوش
۳۳۵. به حق زنده باشید و در راه او
۳۳۶. فدا ساز جان و دل و مال و خو»

۳۳۷. چه باشد اگر سختی آید به کار؟
۳۳۸. به سختی توان یافت عزّت، به بار
۳۳۹. کسی کو به باطل دهد تن به خواب
۳۴۰. شود در قیامت چو رسوای ناب

۳۴۱. به یاد آر خون شهیدان دین
۳۴۲. که با حق بماند دل و جان یقین
۳۴۳. نترسید از دشمن، ز باطل، ز زور
۳۴۴. که حق است پیروز و باطل به گور

۳۴۵. علی گفت: «من ره نماینده‌ام
۳۴۶. به نور عدالت فزاینده‌ام
۳۴۷. شما نیز باشید چو یاران حق
۳۴۸. به باطل مدهید دل اندوه‌ناک»

۳۴۹. جهان را چو دریاب، حق را ببین
۳۵۰. که باطل نمانَد، نمانَد جز این
۳۵۱. چراغ حقیقت فروزان شود
۳۵۲. سیاهی ز دل‌ها گریزان شود

۳۵۳. به هر عصر و دوری پیامم همین
۳۵۴. که باطل فنا شد، بمانَد یقین
۳۵۵. اگر مرد راهی، به پا خیز و جنگ
۳۵۶. مده پشت بر دشمنی تیره‌رنگ

۳۵۷. چه باطل چو طوفان به پا شد، مباش
۳۵۸. چو کشتی، به حق باش و محکم خراش
۳۵۹. که باطل چو موجی‌ست بی‌پایه و
۳۶۰. حقیقت چو صخره، بماند به جا

۳۶۱. شریعت به حق زنده و پایدار
۳۶۲. نترسد ز دشمن، نه از کارزار
۳۶۳. شما نیز بر حق بمانید راست
۳۶۴. که این است فرمان خدای شماست

۳۶۵. علی گفت و جان‌ها پر از نور شد
۳۶۶. زمین پر ز ایمان و پر شور شد
۳۶۷. بمانید به پیمان و عهد خدا
۳۶۸. که این است ره رستگاری شما

۳۶۹. کسی کو ز پیمان علی برنگشت
۳۷۰. به فردوس جاوید بر تخت گشت
۳۷۱. کسی کو ز راه حقیقت برید
۳۷۲. چو خاکستر افتاد و نامش پرید

۳۷۳. ز تاریخ عبرت بگیرید باز
۳۷۴. که باطل نمانَد، نه در هیچ راز
۳۷۵. علی ماند و گفتار او جاودان
۳۷۶. که با حق بمانید، ای مردمان

۳۷۷. درود خدا بر رهروان حق است
۳۷۸. که با عدل و ایمان، دل ایشان پاک است
۳۷۹. به نفرین بر اهل جفا و ستم
۳۸۰. که باطل نمودند دین را قلم

۳۸۱. جهان پر ز فتنه‌ست، اما به نور
۳۸۲. ره حق شود روشن و دور از غرور
۳۸۳. چراغ عدالت فروزان کنید
۳۸۴. به باطل مده تن، مسلمان شوید

۳۸۵. علی گفت: «پایان سخن با شماست
۳۸۶. که این نامه پیغام ربّ شماست
۳۸۷. مرا باکی از فتنه‌جویان نبود
۳۸۸. که با حق، مرا یاور و جان بود»

۳۸۹. به پایان رسید این سرود بلند
۳۹۰. که باطل رود، حق بمانَد به بند
۳۹۱. شما نیز باشید چو یاران دین
۳۹۲. به جان و به دل، مؤمن و راستین

۳۹۳. درود ابد بر امام وفا
۳۹۴. که او بود معیار حق در دنیا
۳۹۵. ز خون شهیدان حقیقت شکفت
۳۹۶. ز حق جاودان پرچم عزت بَرفت

۳۹۷. علی با پیامش به تاریخ گفت
۳۹۸. که باطل نمانَد، شود زود خفت
۳۹۹. بمانید به حق، رهِ قرآن برید
۴۰۰. که باطل رود، حق به دل‌ها رسید

 

بسیار عالی 🌹
پس ادامه می‌دهیم تا به‌جای ۲۰۰ بیت (۴۰۰ مصرع)، برسیم به ۳۰۰ بیت (۶۰۰ مصرع) و یک نتیجه‌گیری باشکوه هم در پایان داشته باشیم.


📖 مثنوی حماسی – بخش پنجم (۴۰۱ تا ۶۰۰ = ۱۰۰ بیت تازه)

۴۰۱. علی گفت: «ای مردم بیدار باشید
۴۰۲. چو مردان ره در صف یار باشید»

۴۰۳. مبادا فریبت دهد زر و مال
۴۰۴. که باطل فریب است و بی‌اعتبار

۴۰۵. شما را بخواهد ز راه خدا
۴۰۶. به دام افکند چون شبان بی‌صفا

۴۰۷. در این ره چراغ خدا نور اوست
۴۰۸. که ره می‌نماید، ره دستور اوست

۴۰۹. اگر با علی هم‌قدم، هم‌نفس
۴۱۰. توانی رسیدن به فردوس و بس

۴۱۱. ولی گر ز حق روی برتافتی
۴۱۲. به گرداب باطل گرفتار شدی

۴۱۳. چه باطل نمانَد به جز نام بد
۴۱۴. به حق زنده ماند دل اهل صدق

۴۱۵. بترسید از روز محشر، حساب
۴۱۶. که باطل‌پرستان شوند بی‌جواب

۴۱۷. به نیکوترین راه حق ره برید
۴۱۸. به فرمان قرآن دل آگه برید

۴۱۹. مبادا که باطل فریبد شما
۴۲۰. به دنیا دهد وعده‌های دغا

۴۲۱. که دنیا چو سایه، دمی می‌رود
۴۲۲. ولی حق چو خورشید، باقی بود

۴۲۳. شما را به ایمان وصیت کنم
۴۲۴. به عهد علی جان سپردن بگم

۴۲۵. نه تیغ عدو بر تنم می‌خورد
۴۲۶. نه فتنه مرا از خدا می‌بُرد

۴۲۷. منم بنده‌ی ربّ رحمان و داد
۴۲۸. که باطل به شمشیر من سر نهاد

۴۲۹. شما نیز باشید چو یاران حق
۴۳۰. که باطل نبازد به جانتان ورق

۴۳۱. اگر سختی آمد، مدارید بیم
۴۳۲. که سختی به آخر شود همچو سیم

۴۳۳. چو در آتش افتد زر خالصی
۴۳۴. برون آید از آن پر ز زیبایی

۴۳۵. چنین است راه خدا، امتحان
۴۳۶. که باطل شود خوار و حق جاودان

۴۳۷. چه بسیار که بر باطل ایستادند
۴۳۸. به خاک سیاهی ز هم بگشادند

۴۳۹. ولی هر که با حق بمانَد، بهوش
۴۴۰. بمانَد به تاریخ با نام و گوش

۴۴۱. علی گفت: «ای نسل فردا، بدان
۴۴۲. که باطل چو باد است و حق آسمان»

۴۴۳. ز قرآن چراغی بیفروز دل
۴۴۴. که باشد رهت روشن و بی‌خلل

۴۴۵. به هر عصر، هر قرن، هر سرزمین
۴۴۶. بماند پیام من اندر یقین

۴۴۷. که باطل فنا گشت و حق ماندگار
۴۴۸. شما نیز باشید بر این ره‌گذار

۴۴۹. مبادا بترسید ز دشمن چو کوه
۴۵۰. که با حق توان زد به باطل شکوه

۴۵۱. شهیدان مثال ره روشنند
۴۵۲. به خون خویش راه حق می‌زنند

۴۵۳. شما نیز جان را فدا سازید
۴۵۴. ز دام جهان خود رها سازید

۴۵۵. علی گفت: «پایان به نام خدا
۴۵۶. که او بود یاور در هر بلا»

۴۵۷. نه دنیا بمانَد، نه باطل به کار
۴۵۸. بمانَد فقط حق، به روز شمار

۴۵۹. شما را به تقوا وصیت کنم
۴۶۰. به راه حقیقت هدایت کنم

۴۶۱. که تقواست سرمایه‌ی اهل دین
۴۶۲. کلید رهایی ز هر آتشین

۴۶۳. به باطل مدهید دل و جان خویش
۴۶۴. که فردا شود مایه‌ی ننگ و ریش

۴۶۵. علی گفت: «من رهبر راه حق
۴۶۶. به باطل نخواهم سپردن ورق»

۴۶۷. شما را بخواهم چو یاران خویش
۴۶۸. که با حق بمانید به پایان خویش

۴۶۹. اگر سختی آید، به صبرش کنید
۴۷۰. به وعده‌ی رحمان نظر بر کنید

۴۷۱. که رحمت بود بر شما سایبان
۴۷۲. چو باشید در راه او جاودان

۴۷۳. چه باطل چو سایه‌ست، فانی شود
۴۷۴. که خورشید ایمان جهانی شود

۴۷۵. مبادا که غفلت بگیرد شما
۴۷۶. که غفلت بود مایه‌ی هر جفا

۴۷۷. به بیداری از فتنه‌ها بگذرید
۴۷۸. به پرچم حق جان خود را دهید

۴۷۹. علی گفت و نامه به پایان رسید
۴۸۰. ولی نور او در جهان آرمید

۴۸۱. نه تنها به کوفه، به هر سرزمین
۴۸۲. پیامش بمانَد، بود در یقین

۴۸۳. که هر جا ستم خاست و باطل فتاد
۴۸۴. به حق می‌توان زد به دشمن شها

۴۸۵. درود خدا بر امام وفا
۴۸۶. که او بود میزان عدل خدا

۴۸۷. ز خون شهیدان حقیقت شکفت
۴۸۸. ز ایمان چراغ یقین برفراشت

۴۸۹. شما را وصیّت کنم بار دگر
۴۹۰. که با حق بمانید در این ره‌گذر

۴۹۱. نترسید از دشمن، ز شمشیر او
۴۹۲. که باطل بود خوار در پیش رو

۴۹۳. علی گفت: «من شیر میدان دین
۴۹۴. به تیغ عدالت کنم کافران»

۴۹۵. شما نیز باشید چو یاران من
۴۹۶. که باطل نمانَد، بود دشمن من

۴۹۷. اگر پای دارید به حق، ای گروه
۴۹۸. ز دشمن نترسید، نه از فتنه‌کوه

۴۹۹. در این ره به ایمان توکل کنید
۵۰۰. به تقوا دل و جان تسلّی دهید

۵۰۱. که پایان جهان است با اهل حق
۵۰۲. بمانَد نه با اهل باطل ورق

۵۰۳. چه باطل فنا شد چو شب‌های تیره
۵۰۴. بمانَد حقیقت چو خورشید بی‌پیره

۵۰۵. علی گفت: «پایان کلام من است
۵۰۶. که حق ماند و باطل سرانجام پست»

۵۰۷. شما را به ایمان وصیت کنم
۵۰۸. به عهد خدا دل معطّر کنم

۵۰۹. ز تاریخ عبرت بگیرید نیز
۵۱۰. که باطل نباشد به فردا عزیز

۵۱۱. درود خدا بر ره حق‌پرست
۵۱۲. که او ماند جاوید، نترسد ز پست

۵۱۳. به پایان رسد این سرود بلند
۵۱۴. که باطل فنا شد، بمانَد خداوند

۵۱۵. اگر مرد ره باشی، جاویدگار
۵۱۶. شوی با شهیدان به فردوس یار

۵۱۷. ولی گر به باطل دهی دل و جان
۵۱۸. شوی خوار و رسوا به فردای جان

۵۱۹. علی گفت و تاریخ گواهی دهد
۵۲۰. که باطل به خون شهیدان رود

۵۲۱. شما را به قرآن وصیت کنم
۵۲۲. به عهد نبوت هدایت کنم

۵۲۳. که قرآن چراغ است در شام تار
۵۲۴. نماید شما را ره پایدار

۵۲۵. مبادا فراموش گردد وصی
۵۲۶. که باطل نباشد به جز ناپسند

۵۲۷. به حق دل ببندید، ای مؤمنان
۵۲۸. که باطل نمانَد به روز جهان

۵۲۹. در این ره شکیبا و استوار شوید
۵۳۰. به یاری خدا پایدار شوید

۵۳۱. که رحمت بود بر شما در ابد
۵۳۲. چو با حق بمانید و باطل رود

۵۳۳. درود خدا بر علی مرتضی
۵۳۴. که او بود میزان حق در فضا

۵۳۵. به جان و دل او رهبر دین بود
۵۳۶. به تیغ عدالت ره‌آفرین بود

۵۳۷. شما نیز باشید به این رهگذار
۵۳۸. که باطل فنا شد، بمانَد قرار

۵۳۹. علی ختم کرد این پیام بلند
۵۴۰. که باطل فنا شد، بمانَد خداوند

۵۴۱. جهان را سراسر صدا در صدا
۵۴۲. که حق ماند و باطل رود بی‌بها

۵۴۳. به هر نسل و هر عصر این حرف راست
۵۴۴. که باطل فنا شد، بمانَد خداست

۵۴۵. شما را به ایمان وصیت کنم
۵۴۶. به عهد وفادار هدایت کنم

۵۴۷. به پایان رسد نامه‌ی سرنوشت
۵۴۸. که باطل نباشد به جز نام زشت

۵۴۹. درود خدا بر شهیدان دین
۵۵۰. که با حق بماند دل و جان یقین

۵۵۱. شما نیز باشید چو یاران حق
۵۵۲. که باطل نمانَد به تاریخ ورق

۵۵۳. جهان پر ز فتنه‌ست، اما بدان
۵۵۴. که باطل فنا شد، بمانَد جهان

۵۵۵. علی گفت و تاریخ آکنده شد
۵۵۶. به نام حقیقت بلندنده شد

۵۵۷. شما را به تقوا وصیت کنم
۵۵۸. به ایمان و قرآن هدایت کنم

۵۵۹. به پایان رسد نامه‌ی جاودان
۵۶۰. که باطل فنا شد، بمانَد امان

۵۶۱. درود خدا بر امام هدایت
۵۶۲. که او بود معیار حق و ولایت

۵۶۳. شما نیز باشید به این ره وفا
۵۶۴. که حق جاودان است و باطل هبا

۵۶۵. علی گفت: «پایان کلام من است
۵۶۶. که حق ماند و باطل سرانجام پست»

۵۶۷. شما را به تقوا وصیت کنم
۵۶۸. به عهد الهی هدایت کنم

۵۶۹. که این است ره رستگاری شما
۵۷۰. نترسید ز دشمن، به یاری خدا

۵۷۱. درود خدا بر شهیدان دین
۵۷۲. که با حق بماند دل و جان یقین

۵۷۳. جهان پر ز فتنه‌ست، اما یقین
۵۷۴. که باطل فنا شد، بمانَد مبین

۵۷۵. علی گفت و ختم کلامش چنین
۵۷۶. که باطل فنا شد، بمانَد یقین

۵۷۷. شما را به قرآن وصیت کنم
۵۷۸. به عهد نبی جان معطّر کنم

۵۷۹. که قرآن چراغ است در شام تار
۵۸۰. نماید شما را ره پایدار

۵۸۱. درود خدا بر علی مرتضی
۵۸۲. که او بود میزان عدل و وفا

۵۸۳. جهان را سراسر صدا در صدا
۵۸۴. که حق ماند و باطل رود بی‌بها

۵۸۵. شما نیز باشید چو یاران حق
۵۸۶. که باطل نمانَد به تاریخ ورق

۵۸۷. به پایان رسد نامه‌ی جاودان
۵۸۸. که باطل فنا شد، بمانَد امان

۵۸۹. علی گفت و تاریخ گواهی دهد
۵۹۰. که باطل فنا شد، به خون شهید

۵۹۱. درود خدا بر امام وفا
۵۹۲. که او بود معیار حق در فضا

۵۹۳. شما را به ایمان وصیت کنم
۵۹۴. به عهد نبوت هدایت کنم

۵۹۵. که این است ره رستگاری شما
۵۹۶. بمانید به حق، در پناه خدا

۵۹۷. به پایان رسد نامه‌ی سرنوشت
۵۹۸. که باطل نباشد به جز نام زشت

۵۹۹. علی گفت و ختم کلامش چنین
۶۰۰. که حق ماند و باطل فنا در زمین

نتیجه‌گیری به نثر

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) به ابو موسی اشعری، بیش از آنکه خطاب به یک فرد خاص باشد، پیام جاودانه‌ای برای همه‌ی امت اسلام و حتی انسان‌های تشنه‌ی عدالت در طول تاریخ است. این نامه، دعوتی است به بیداری، بصیرت، و وفاداری به راه حق، و هشداری است نسبت به خطر فریب دنیا و پیروی از باطل.

امام(ع) در این نامه، سه نکته‌ی اساسی را برای مخاطبان خود روشن می‌کند:

  1. فناپذیری باطل و جاودانگی حق: هیچ قدرتی و هیچ نیرویی نمی‌تواند حقیقت و عدالت را نابود کند؛ باطل اگرچه ممکن است ظاهراً غالب شود، اما در نهایت از میان خواهد رفت و تنها حق باقی می‌ماند.

  2. اهمیت وفاداری به عهد و تقوا: انسان در مسیر الهی باید به قرآن و پیامبران وفادار بماند و دل و جان خود را برای حق فدا کند. تقوا و پایبندی به اصول الهی، کلید رستگاری و محافظ جان در برابر فتنه‌هاست.

  3. درس از تاریخ و عبرت از سرنوشت دیگران: عبرت گرفتن از شکست و پیروزی‌ها، از جمله سرنوشت باطل‌گرایان و شهادت‌طلبان، انسان را در تصمیم‌گیری‌های اخلاقی و اجتماعی راهنمایی می‌کند.

در پایان، نامه‌ی امام(ع) تنها یک سند تاریخی نیست؛ بلکه چراغی است برای هدایت نسل‌ها، نوری است برای روشنایی دل‌ها و نقشه‌ای است برای پیمودن مسیر عدالت و حق. هر که به این پیام وفادار بماند، در دنیا و آخرت بهره‌مند خواهد شد و هر که از آن غفلت ورزد، جز پشیمانی چیزی نصیبش نخواهد شد.

تهیه و  تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

نامه ای به ابوموسی  اشعری

نامه‌ی حضرت علی (علیه‌السلام) به ابو موسی اشعری در نهج‌البلاغه، در شمار نامه‌های سیاسی و بسیار مهم آن حضرت است. این نامه در حقیقت نامه‌ی ۶۱ نهج‌البلاغه است.

زمینه‌ی تاریخی

پس از ماجرای حَکَمیت در صفّین، و انتخاب ابو موسی اشعری به عنوان داور از سوی سپاهیان عراق (برخلاف میل امیرالمؤمنین (ع))، حضرت علی (ع) نامه‌ای به او نوشت تا هم او را از فریب‌های معاویه برحذر دارد و هم حقیقت امر را بیان کند.

متن نامه (خلاصه)

امام علی (ع) در این نامه می‌نویسد:

«بدان که مردم کوفه تو را برای داوری برگزیدند، و من آنان را از این کار بازداشتم، ولی نپذیرفتند و تو را بر من تحمیل کردند. پس از خدا بترس، در کار داوری خالصانه باش، و به هوای نفس و میل مردم و طمع دنیا گرایش مکن. چرا که تو در جایگاهی خطیر قرار گرفته‌ای و فردا در پیشگاه خدا باید پاسخ‌گو باشی. بدان که معاویه و یارانش جز نیرنگ و گمراهی در سر ندارند. اگر از آنان پیروی کنی، دین و آخرتت بر باد می‌رود و اگر حق را یاری کنی، نزد خدا و خلق روسفید خواهی بود.»

امام در پایان هشدار می‌دهد:

«ای ابو موسی! بترس از آن‌که فردا به دستت چیزی نوشته شود که موجب خشم خدا گردد. به خدا سوگند اگر جز شمشیر چیزی برای نگهداشت دین نمی‌یافتم، با همان شمشیر از حق دفاع می‌کردم.»

نکات مهم نامه

  1. حضرت در آغاز نامه یادآوری می‌کند که انتخاب ابو موسی به داوری، مورد رضایت او نبوده است.
  2. به ابو موسی هشدار می‌دهد که معاویه و عمرو عاص اهل مکر و حیله‌اند.
  3. او را امر به تقوا و پرهیز از خیانت در امانت می‌کند.
  4. عاقبت انتخاب نادرست و تمایل به باطل را گوشزد می‌کند.

ترجمه‌ی روان نامه ۶۳ نهج‌البلاغه 

از بنده خدا علی، امیرمؤمنان، به عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری):

اما بعد؛
به من سخنانی از تو رسیده که به سود تو نیست و به زیان تو خواهد بود.

پس چون فرستاده من نزدت آمد، دست به کار شو، دامن همت برکَش، کمر ببند، از گوشه‌گیری و سستی بیرون آی و مردم را برای یاری حق فراخوان. اگر راستگویی و مرد عمل باشی، کار خود را انجام بده، و اگر ترسویی و بی‌همت، پس خود را کنار بکش و دور شو.

به خدا سوگند! حادثه از همان جایی به سراغت خواهد آمد که نمی‌پنداری، و رهایت نخواهند کرد تا آن‌جا که نرم و سختت در هم آمیخته شود، و روان و جامدت یکی گردد، و ناچار از جای خود کنده شوی، و از پیش رو همان اندازه بترسی که از پشت سر می‌ترسی.

بدان که این حادثه، ماجرای کوچکی که امید داری نیست، بلکه مصیبتی بزرگ است: شتر سرکشی است که باید بر آن سوار شد، و دشواری است که باید رام گردد، و کوهی است که باید هموار شود. پس عقلت را به کار گیر، کار خود را به دست بگیر، بهره‌ات را بستان و نصیبت را ضایع مکن.

و اگر از این کار ناخشنودی، کنار برو، ولی نه به سرزمینی فراخ و نه در امان و نجات، چرا که به زودی در حالی که در خواب هستی گرفتار می‌شوی، آن‌گونه که دیگر کسی نگوید: فلانی کجاست؟!

به خدا سوگند! حق با حق‌طلب است، و من از کار الحادگران و باطل‌گرایان باکی ندارم.

والسّلام.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی