باسمه تعالی
نامه ای به معاویه
مقدمه
به نام خداوند قهّار و دادگر، که حق را پاینده و باطل را فانی گردانید، و پیامبر اکرم(ص) را برای هدایت جهانیان برگزید.
پس از او، علی(ع) همان وصی برگزیده، وارث علم و شمشیر، و نگهبان دین مبین است؛ او که حق را با گفتار و کردار آشکار ساخت، و هرگز باطل را مجال استواری نداد.
این مثنوی حماسی، با نثری آهنگین و زبانی آتشین، بازتاب نامهی آن امام همام به معاویه است؛ نامهای که در آن، حقیقت خلافت را به روشنی بیان داشت، نیرنگ دنیاپرستان را هشدار داد، و جاودانگی حق و نابودی باطل را به صلابت اعلام کرد.
آنچه در این دفتر میخوانید، سه بخش دارد: نخست دعوت به بیعت و یادآوری عهد مسلمانان، سپس هشدار به طغیان و دلبستگی به دنیا، و در پایان، اعلان جاودانگی حق و فناپذیری باطل.
این اثر، تنها پژواکی از طنین کلام علوی است؛ کوششی کوچک در برابر دریای بیکران معارف آن امام بزرگ.
فهرست
بخش اول: دعوت به بیعت و یادآوری عهد
- ستایش خداوند و معرفی حقیقت خلافت
- یادکرد بیعت مهاجران و انصار
- دعوت نرم و روشن به پذیرش بیعت
بخش دوم: هشدار به سرپیچی و فریب دنیا
- نقد نیرنگ و قدرتطلبی قبیلهای
- یادآوری جنگهای بدر و احد و خیبر
- تهدید به عواقب سرپیچی و فرجام دنیاپرستی
بخش سوم: جاودانگی حق و نابودی باطل
- اعلان حقانیت امام و رسالت او
- هشدار به فناپذیری دنیا و باطل
- نتیجهگیری: لزوم تسلیم در برابر حقیقت و بیعت با امام حق
ساختار مثنوی حماسی
- بخش اول (۱۰۰ بیت): ستایش خدا، معرفی خلافت بهعنوان عهد الهی، یادآوری بیعت مهاجر و انصار، دعوت نرم به بیعت.
- بخش دوم (۱۰۰ بیت): هشدار به معاویه درباره فریب دنیا، بیان بطلان حکومت قبیلهای، نقد نیرنگهای او، تهدید به عواقب سرپیچی.
- بخش سوم (۱۰۰ بیت): تأکید بر جاودانگی حق، فناپذیری باطل، شکوه امیرالمؤمنین در حقگویی و شمشیر حق، نتیجهگیری در لزوم بیعت و تسلیم در برابر حقیقت.
آغاز مثنوی (بخش اول – نمونه از ۲۰ بیت نخست)
به نام خدای یگانه خدای
جهانآفرین داور رهنمای
خدایی که بر جان دهد روشنی
بزرگی، جلالی، صفا، ایمنی
نهان و عیانش بود آشکار
جهان را بدو هستی استوار
سپاسی سزاوار آن بینیاز
که بر بندهاش بگشاید راز
فرستاد احمد، رسول امین
به راه هدایت، چراغ یقین
پس از وی علی، آن امام هدی
که جان و دل خلق شد آشنا
به تیغ عدالت بُرید از فساد
به رأی حقیقت، به دین استناد
چو امت به گردش همه حلقه زد
به بیعت، درون صف یکتا شدند
مهاجر، انصار، همه همعنان
به فرمان او گشت دین جاودان
خلافت نه ارث قبیله بُوَد
نه با مال و نیرنگ حاصـل شُوَد
نه با زور و شمشیر گردد تمام
که با حق بُوَد عهد و با اهل شام
ای معاویه! گوش دل باز کن
ره خویش از این راه آغاز کن
تو هم یک مسلمان ز جمعی، بسی
بر این عهد باید که باشی کسی
بیعت، امان است و پیمان دین
که بر پا بماند ره مومنین
بخش اول (۱ تا ۱۰۰)
۱
به نام خداوند دانای راز
خدای جهانآفرین بینیاز
۲
خدایی که بر جان دهد روشنی
بود خالق خلق و جانآفرینی
۳
خدایی که بنمود راه صواب
ببخشود بر خلق خود فتح باب
۴
سپاسش که جان را صفا میدهد
به دل نور ایمان عطا میدهد
۵
فرستاد احمد، رسول امین
چراغ هدایت، پیامآفرین
۶
به وحی خدا شد به مردم امام
گشود از دل و جان همه قید و دام
۷
پس از وی علی، آن امام هدی
که بر دین حق کرد جان را فدا
۸
وصی پیمبر، ولیّ زمان
که نورش درخشید در هر مکان
۹
به تیغش جفا از میان برفت
به رأیش ره دین، عیان برفت
۱۰
چو امت پس از قتل عثمان رسید
به درگاه حیدر همه بیگزید
۱۱
مهاجر، انصار، مرد و زن
به فرمان او دادند جان و تن
۱۲
به بیعت همه دستها شد بلند
ز جان و دل آمد صفا بیگزند
۱۳
ندیدند کس را سزاوارتر
ز مولای مؤمن، وفادارتر
۱۴
که در عدل او روز روشن شود
به حکم و به رأیش وطن ایمن شود
۱۵
علی را به بیعت همه دل سپرد
جهان در ره حق، به وحدت ببرد
۱۶
ولی تو، ای معاویه، ماندهای
ز راه حقیقت گریزاندهای
۱۷
گمان بردهای شام، ملک تو شد
که دنیا به کام تو اندوخت شد
۱۸
نمیدانی این تخت و تاج و کلاه
به زودی شود بر تو اسباب آه
۱۹
خلافت نه میراث خاندان توست
نه ارث قبیله، نه حکم هوان توست
۲۰
امامت، پیمان الهی بود
به رأی مسلمان، گواهی بود
۲۱
نه با مال حاصل شود این مقام
نه با تیغ گردد ز مردی تمام
۲۲
که این عهد بر دوش امت فتاد
به بیعت همه، راه حق اوفتاد
۲۳
تو هم یک نفـر زین جماعت بُوی
به بیعت درآی و به طاعت شوی
۲۴
مکن خویش را از جماعت جدا
که گردد سرانجام کارت فنا
۲۵
اگر بینصیحت شوی پایبند
به دوزخ شود خانهات در کمند
۲۶
مکن اعتماد ای معاویه بر
جهان فانی و ملک و مال و زر
۲۷
که این تخت و این تاج جاوید نی
به مانند برق است و جاوید نی
۲۸
کسی کز حقیقت دلش برکنـد
به باطل در این ره سرانجام مَند
۲۹
بدان، بیعت تو نیفزاید مرا
نه هم نقص گردد ز تأخیرها
۳۰
من از حق به بیعت تو بینیاز
ولی تو شوی مبتلا در مجاز
۳۱
اگر بر جماعت نمائی ستیز
به خود کردهای آتشی را عزیز
۳۲
به پیوستن حق، رهت روشن است
به دوری ز آن، دوزخت گلخن است
۳۳
تو دانی که امت به رأی صریح
مرا برگزیدند در صبح و بیخ
۳۴
پس ای نافرمان، چه عذری دَری؟
چه برهان به پیش خدا آوری؟
۳۵
بدان این حقیقت به تو آشکار
که در محضر حق شوی شرمسار
۳۶
نه دنیا بماند، نه این پادشاه
نه آن قدرت و لشکر و اشتباه
۳۷
حق آن است کز خلق پوشیده نیست
چو خورشید تابنده گردیده نیست
۳۸
تو بر حق ستیزی و بیعت نکـی
به دامان باطل درآوردهای
۳۹
اگر با جماعت نمانی همارز
فتاده به گرداب باطل چو گرز
۴۰
منم آن علی، یار حق بیگزند
که در راه دین دادهام جان و بند
۴۱
نه شمشیر من جز برای حق است
نه رأی من، ای خصم، جز مطلق است
۴۲
بدان بیگمان کز حقیقت بری
اگر بیعت اهل دین نشمری
۴۳
امانت چو بر دوش من شد نهان
به امر خدا، بیتکلف عیان
۴۴
تو هم باید این عهد حق بشکنی؟
به رأی گرانسنگ دین، حمله کنی؟
۴۵
نه، این ره خطاست و پایان بد است
که عاقبت آن آتش و اَسفند است
۴۶
پس ای پسر حرب! درآی از غرور
که دنیا فریب است و نیرنگ و زور
۴۷
ره صدق پیشآور و با ما بمان
که باطل فنا گردد اندر زمان
۴۸
به بیعت، تو ایمن شوی از بلا
به لجبازی آری خودت را فنا
۴۹
نه بیعت تو افزون کند بر شکوه
نه تأخیر تو کاهدم از گروه
۵۰
ولی حجتت پیش داور تمام
که بیبیعت افتی به گرداب و دام
۵۱
منم وارث وحی، امام هدایت
منم آن چراغ ره راست، آیت
۵۲
مکن خویش را از حقیقت جدا
که گردد سرانجام کارت فنا
۵۳
اگر سر فرود آوری در رهام
تو را ایمنی باشد از هر ستم
۵۴
وگرنه به شمشیر حق پرتوان
ببینی که باطل شود در جهان
۵۵
چو این عهد، عهدی الهی بُوَد
بر اهل زمان حجتی جاودان
۵۶
به خود منگـر ای خصم مغرور و خام
که این حکم از خالق آمد تمام
۵۷
بدان، هر که با من نشد همعنان
به باطل بُوَد در ره امتحان
۵۸
نه از پیش بودن فزونی دهد
نه از پس فتادن، کمینی دهد
۵۹
همه خلق یکسان به پیش خدای
نه بیشی بماند، نه کاستی جای
۶۰
پس ای بدگمان، گردن کِش از غرور
به تسلیم دین شو، رها کن فتور
۶۱
به رأی مسلمان بُوَد حجتت
به فرمان داور بُوَد عزّتت
۶۲
تو دانی که باطل فنا شدنی است
حقیقت چو خورشید پایندگی است
۶۳
به دنیا دلافروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را
۶۴
به یاد آور ای خصم، روز حساب
که هر کس ببیند عمل بیحجاب
۶۵
نه مال و نه فرزند یاری کند
نه آن تخت و تاجت قراری کند
۶۶
پس امروز بیعت کن و رسته شو
ز فتنه، ز باطل، ز پیوسته شو
۶۷
مکن خویشتن را به جنگ آزمـا
که فردا شوی خوار در پیش ما
۶۸
به بیعت بود دین و امت قوی
به لجاجت بود فتنهها ناگروی
۶۹
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر
۷۰
منم آن علی، هم وصی نبی
که بیعت مرا کل عالم پذیـر
۷۱
نه تنها عرب، عجم و هر کسی
به جان آمدهاند اندر این همرسی
۷۲
به داور قسم کز حقیقت جدا
نشـد جز کسی کو ره باطل شدا
۷۳
چو بیعت همه بر من آمد به حق
تو هم سر فرود آر، مگذار شک
۷۴
به طاعت درآی و به دین یار باش
که باطل گذار و به حق کار باش
۷۵
اگر از ستیزت نگردی پشیم
ببینی به عاقبت دوزخ عظیم
۷۶
پس امروز بیعت کنی، رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار
۷۷
نه دنیا بماند، نه این اعتبار
نه آن قدرت و لشکر اندر کنار
۷۸
به یاد آور آخر ره کار خویش
که در دوزخ آید سزاوار خویش
۷۹
بیا تا به اسلام یاری کنیم
به عدل و به دین کارواری کنیم
۸۰
مکن تکیه بر قوم و بر خاندانت
که باطل بُوَد عاقبت ارج و جانت
۸۱
خلافت نه ارث است نه میراث مال
که این عهد حق است و باقی زوال
۸۲
منم آن امام زمان در صفین
که با حق بماند ره مومنین
۸۳
به بیعت درآی ای معاویه زود
که باطل نماند در این عهد و بود
۸۴
مکن خویشتن را گرفتار دام
که گردد سرت بر سر باطل تمام
۸۵
به حق بازگرد و ز باطل جدا
که این ره ره نور باشد، رها
۸۶
تو دانی که اهل یقین با منند
که در راه حق رهسپار منند
۸۷
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که این عهد بر اهل عالم گُوَد
۸۸
نه باطل بپاید، نه دنیا دَمی
به حق بُوَد این عهد جاوَد سمی
۸۹
پس ای خصم، فرمان الهی بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر
۹۰
به بیعت درآی و به امت بپیچ
که باطل فنا گردد و دین بسیچ
۹۱
مکن سرکشی، بازگرد از خطا
که عاقبت آن باشد آتش سرا
۹۲
منم آن علی، یار احمد به دین
که با من بماند همه مومنین
۹۳
نه رأی تو افزون کند بر مقام
نه خودداریات کاهدم از نظام
۹۴
ولی تو شوی خوار در نزد حق
اگر بیعت اهل دین نفکنی
۹۵
پس امروز بیعت کنی، رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار
۹۶
به دنیا مکن اعتماد و غرور
که باطل فنا گردد اندر مرور
۹۷
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین
۹۸
منم حجت حق، امام زمان
به رأی مسلمان شدم جاودان
۹۹
تو را هم ضرورت بود بیعتی
که ماند ره دین به استقرتی
۱۰۰
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل، ز دنیا، ز غصه برو
۱۰۱
به جانت بگویم، فریبم مکن
به مکر و نیرنگ، حبیبم مکن
۱۰۲
خلافت نه بازیست، نه کار قبیل
نه با مکر گردد، نه با آب و نیل
۱۰۳
تو دانی که مردم به رأی صریح
به بیعت درآمدند از روی بیخ
۱۰۴
به انصار و مهاجر شهادت دهند
که بیعت مرا با وفا میپسند
۱۰۵
چه سودی تو داری ز این ماجرا؟
جز آتش، جز فتنه، جز ابتلا؟
۱۰۶
به شام آرمیدی و غره شدی
به سلطنت خویش دلگره شدی
۱۰۷
گمان بردهای تخت دنیا بقاست
ندانستهای باطل و ناپاست
۱۰۸
اگر بر حقیقت نگردی رهی
به آتش درآری سراپردهای
۱۰۹
نه دنیا وفا دارد، ای بدگمان
نه این مُلک و دولت بماند جهان
۱۱۰
تو بر ملک دنیا چه داری غرور؟
که باطل بُوَد همچو برق و عبور
۱۱۱
نه آن تخت باقی، نه آن تاج زر
نه آن لشکر و نه سرافرازیِ سر
۱۱۲
به یک شب ز تو بستاندش روزگار
نه ماند ز آن ملک چیزی به کار
۱۱۳
بیا سوی حق، تا بمانی عزیز
مکن لج، که باطل نماند ستیز
۱۱۴
به شمشیر من حق نمایان شود
به رأی من اسلام پاینده بُوَد
۱۱۵
اگر تو ستیزی، ستیزی به حق
که باطل نماند، بماند شفق
۱۱۶
منم آن امامی که حق با من است
به داور گواه است، دین روشن است
۱۱۷
به پیغمبر آمد وصیّت به من
که بعد از وی آیم امام زمن
۱۱۸
تو این عهد بشکستی ای تیرهکار
به خود بستهای رنج و آتش به بار
۱۱۹
چه داری به نزد خدا عذر وام؟
چه گویی چو باشد گناهت تمام؟
۱۲۰
به روز حساب، آن خدابین قوی
به هر کس دهد داوری نیکوی
۱۲۱
نه مال و نه فرزند، یاری دهند
نه لشکر به دفع ستم بایستند
۱۲۲
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو
۱۲۳
چو بیعت کنی، در امان آیی تو
به راه هدایت روان آیی تو
۱۲۴
اگر نه، ببینی به شمشیر من
که باطل فنا گردد اندر سخن
۱۲۵
به میدان، علی شیر حق پرتوان
که لرزاند از تیغ او این جهان
۱۲۶
مکن آزمایش به شمشیر من
که چون آتش افکند بر جان و تن
۱۲۷
به بدر و حنین و به خیبر نگر
که با تیغ من شد جهان بیخطر
۱۲۸
نه خیبر به جز دست من شد گشـود
نه آن در، به جز بازوی من ربود
۱۲۹
تو دانی که در جنگها یکتنه
شدم یار احمد به دشت و دمن
۱۳۰
کنون هم منم آن علی با صفا
که خصم از ره من شود بیوفا
۱۳۱
اگر جنگ خواهی، به شمشیر آی
اگر صلح خواهی، به تقدیر آی
۱۳۲
که بیعت ره صلح و یاری بود
به جنگت فنا و خواری بود
۱۳۳
مکن بیش بر خویش ظلم ای ستم
که دوزخ بود عاقبت در قدم
۱۳۴
منم حجت حق، وصی نبی
که بر دین خدا ماندهام پایبِی
۱۳۵
نه بیعت تو افزون کند بر مقام
نه تأخیر تو کاهدم از نظام
۱۳۶
ولی حجتت پیش داور تمام
که بیبیعت افتی به گرداب و دام
۱۳۷
به باطل مکن خویش را مبتلا
که آخر ببینی ز آن جز بلا
۱۳۸
به دنیا چه دل بستهای ای ضعیف؟
که باطل بود همچو نقش خَفیف
۱۳۹
به یک دم رود مُلک و مال و نژاد
نماند ز آن جز غم و رنج و باد
۱۴۰
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر
۱۴۱
به یاد آر بدر و احد را کنون
که حق با من آمد در آن بیکرون
۱۴۲
منم آن علی، یار احمد به جنگ
که بشکست هر کینه را با درنگ
۱۴۳
تو هم خوب میدانی این ماجرا
که باطل نماند، بماند صفا
۱۴۴
به شمشیر حق، دین خدا زنده ماند
به باطل، نماند به دنیا نشاند
۱۴۵
تو ای خصم، سرکش مشو بیش از این
که آتش بود عاقبت در زمین
۱۴۶
به بیعت درآی و سلامت بجوی
به لج بازی آخر به خواری بپوی
۱۴۷
نه آن تخت باقی، نه آن لشکر است
نه آن زر و سیمت به کار دَرست
۱۴۸
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار
۱۴۹
بیا، دست در دست امت بزن
که باطل نماند در این انجمن
۱۵۰
مکن خویش را دشمن اهل دین
که آتش شود خانهات در زمین
۱۵۱
تو دانی که بیعت بر من راستین
که با حق بماند ره مومنین
۱۵۲
به لجاجت مرو، فتنهانگیز مشو
به شمشیر من آزمون بازجو؟
۱۵۳
اگر امتحانم کنی ای عدو
به شمشیر بین آتشین جستوجو
۱۵۴
که آن دم جهان را به هم درکَنَد
به باطل، سراسر جفا درکَنَد
۱۵۵
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل و دنیا و غصه برو
۱۵۶
نه باطل بماند، نه دنیا به جا
که حق است پاینده تا انتها
۱۵۷
به پیوستن حق، رهت ایمن است
به دوری ز آن، فتنهها بیکمن است
۱۵۸
منم آن علی، یار احمد به دین
که بر دوش من ماند پرچم یقین
۱۵۹
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۱۶۰
به بیعت بیا و سلامت بجوی
ز باطل، ز دنیا، ز غمها بپوی
۱۶۱
به فرمان داور، امام منم
به شمشیر حق، در جهان راهنم
۱۶۲
نه باطل بپاید، نه دنیا به جا
که حق است جاوید تا انتها
۱۶۳
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو
۱۶۴
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۱۶۵
به بیعت درآی و به دین یار باش
که باطل گذار و به حق کار باش
۱۶۶
به دنیا دلافروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را
۱۶۷
به یاد آر ای خصم روز حساب
که هر کس ببیند عمل بیحجاب
۱۶۸
نه مال و نه فرزند یاری کند
نه آن تخت و تاجت قراری کند
۱۶۹
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو
۱۷۰
منم آن علی، یار حق بیگزند
که در راه دین دادهام جان و بند
۱۷۱
به شمشیر حق، دین خدا زنده ماند
به باطل نماند به دنیا نشاند
۱۷۲
به داور قسم کز حقیقت بری
اگر بیعت اهل دین نشمری
۱۷۳
پس امروز بیعت کنی رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار
۱۷۴
نه دنیا بماند، نه آن اعتبار
نه آن قدرت و لشکر اندر کنار
۱۷۵
به یاد آر آخر ره کار خویش
که در دوزخ آید سزاوار خویش
۱۷۶
به بیعت بیا و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین
۱۷۷
منم حجت حق، امام زمان
به رأی مسلمان شدم جاودان
۱۷۸
تو را هم ضرورت بود بیعتی
که ماند ره دین به استقرتی
۱۷۹
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۱۸۰
به بیعت درآی و به دین یار باش
که باطل گذار و به حق کار باش
۱۸۱
اگر نه، ببینی به شمشیر من
که باطل فنا گردد اندر سخن
۱۸۲
به میدان، علی شیر حق پرتوان
که لرزاند از تیغ او این جهان
۱۸۳
مکن آزمایش به شمشیر من
که چون آتش افکند بر جان و تن
۱۸۴
تو دانی که در بدر و خیبر چه شد
که با تیغ من خصم یکسر فسُد
۱۸۵
کنون هم منم آن علی با صفا
که خصم از ره من شود بیوفا
۱۸۶
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین
۱۸۷
به فرمان داور، امام منم
به شمشیر حق، در جهان راهنم
۱۸۸
نه بیعت تو افزون کند بر مقام
نه تأخیر تو کاهدم از نظام
۱۸۹
ولی حجتت پیش داور تمام
که بیبیعت افتی به گرداب و دام
۱۹۰
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر
۱۹۱
به بیعت درآی و به امت بپیچ
که باطل فنا گردد و دین بسیچ
۱۹۲
مکن سرکشی، بازگرد از خطا
که عاقبت آن باشد آتش سرا
۱۹۳
منم آن علی، یار احمد به دین
که با من بماند همه مومنین
۱۹۴
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که این عهد بر اهل عالم گُوَد
۱۹۵
به دنیا چه مغروری ای بدگمان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان
۱۹۶
به بیعت بیا و سلامت بجوی
به لج بازی آخر به خواری بپوی
۱۹۷
نه آن تخت باقی، نه آن لشکر است
نه آن زر و سیمت به کار درست
۱۹۸
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار
۱۹۹
بیا دست در دست امت بزن
که باطل نماند در این انجمن
۲۰۰
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل، ز دنیا، ز غصه برو
۲۰۱
بیا ای معاویه، پندم شنو
که این راه باطل است، برگرد ز نو
۲۰۲
نه این تخت دنیا، نه این زر بقا
بماند برایت، نه این پادشا
۲۰۳
به چشم خرد بنگر ای ناتوان
که باطل چو سایهست بیجان و جان
۲۰۴
حقیقت بماند، بُوَد جاودان
به مانند خورشید تابان عیان
۲۰۵
منم آن امامی که حق با من است
به هر جا کلامم چراغ زمن است
۲۰۶
نه از مال دنیا شوم نیکبخت
نه با قدرت پوشم به باطل درخت
۲۰۷
خدا داد این عهد بر دوش من
که باشم به دین رهبر انجمن
۲۰۸
اگر سرکشی ورزی و کینهجو
به آتش سپاری دل خویش نو
۲۰۹
نه باطل بپاید، نه دنیا به جا
که حق است پاینده تا انتها
۲۱۰
به صبر و به عدلم جهان زنده شد
به تیغ و به ایمان ستم بُرده شد
۲۱۱
مرا با نبی عهدی آمد قدیم
که بعد از وی آیم امام کریم
۲۱۲
وصی پیمبر، امین خدا
که ماند ره دین به نور و صفا
۲۱۳
به شمشیر من، حق نمایان شود
به باطل، سراسر پریشان شود
۲۱۴
تو ای خصم، اگر بازگردی رهی
اگر نه، به آتش کنی آگهی
۲۱۵
نه آن لشکرت ماندت در قیام
نه آن قدرت و مال گردد تمام
۲۱۶
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که باطل ز دنیا چو گردون رود
۲۱۷
به بیعت بیا، دست در دست نه
که باطل نماند، بُوَد حق گنه؟
۲۱۸
به شمشیر بین داوریهای من
که لرزاند از عدل بنیاد تن
۲۱۹
به بدر و به خیبر، گواهی کنند
که با من سپاه خدا پیبرند
۲۲۰
تو نیز شنیدی به روز احد
که با تیغ من، خصم یکسر فسُد
۲۲۱
اگر باز لجباز باشی کنون
به شمشیر من بینی آتش فزون
۲۲۲
منم آن علی، شاه مردان دین
که با حق بُوَد همدم و همنشین
۲۲۳
نه بیعت تو افزون کند بر مقام
نه تأخیر تو کاهدم از نظام
۲۲۴
ولی حجتت پیش داور تمام
که بیبیعت افتی به گرداب و دام
۲۲۵
به دنیا چه مغروری ای ناتوان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان
۲۲۶
نه آن تخت باقی، نه آن زر بقا
نه آن لشکر و نه سپاهت وفا
۲۲۷
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار
۲۲۸
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر
۲۲۹
به بیعت بیا، تا رها گردی از
همه فتنهها، آتش و تیر و غض
۲۳۰
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۲۳۱
به دنیا دل افروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را
۲۳۲
به یاد آر روزی که داور قوی
دهد هر کسی را جزا در سوی
۲۳۳
نه مال و نه فرزند یاری دهد
نه آن لشکر و تخت کاری دهد
۲۳۴
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل، ز دنیا، ز غصه برو
۲۳۵
منم آن علی، یار حق جاودان
که بر دوش من ماند پرچم عیان
۲۳۶
به فرمان داور، امام منم
به دین خدا پایبند منم
۲۳۷
به حق است بنیاد کارم تمام
نه باطل بماند در این روز و شام
۲۳۸
تو را هم ضرورت بود بیعتی
که گردد ره دین به استقامتی
۲۳۹
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که این عهد بر اهل عالم رود
۲۴۰
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید نه دنیا یقین
۲۴۱
به لجاجت مرو، خصم دین بیش مشو
که آخر به دوزخ کنی جستوجو
۲۴۲
منم آن علی، شاه شمشیرزن
که بر دین خدا ماندهام سرخ تن
۲۴۳
به میدان اگر خصم جوید ستیز
به شمشیر بین عاقبت، بیگریز
۲۴۴
نه آن تخت باقی، نه آن لشکر است
نه آن زر و سیمت به کار درست
۲۴۵
پس ای خصم، پند مرا گوش کن
به راه حقیقت قدمپوش کن
۲۴۶
که باطل فنا گردد اندر زمان
بماند به جا دین حق جاودان
۲۴۷
به بیعت بیا، دست در دست نه
که باطل نماند، بُوَد حق گنه؟
۲۴۸
به شمشیر من بین حقیقت عیان
که باطل نماند در این بیکران
۲۴۹
تو ای خصم، مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۲۵۰
به صلح و به بیعت، سلامت ببین
که باطل فنا گردد اندر زمین
۲۵۱
منم آن علی، یار حق بیگزند
که با دین خدا ماندهام سر بلند
۲۵۲
به داور قسم تا قیامت بُوَد
که باطل ز دنیا چو طوفان رود
۲۵۳
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر
۲۵۴
به بیعت بیا، تا رها گردی از
همه فتنهها، آتش و تیر و غض
۲۵۵
به دنیا چه مغروری ای ناتوان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان
۲۵۶
نه آن تخت باقی، نه آن زر بقا
نه آن لشکر و نه سپاهت وفا
۲۵۷
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار
۲۵۸
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو
۲۵۹
منم حجت حق، وصی نبی
که با من بماند ره معنوی
۲۶۰
به شمشیر من دین خدا زنده شد
به باطل سراسر جفا بُرده شد
۲۶۱
به بیعت بیا، دست در دست نه
که باطل نماند، بُوَد حق گنه؟
۲۶۲
تو ای خصم، مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۲۶۳
به دنیا دلافروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را
۲۶۴
به یاد آر روزی که داور قوی
دهد هر کسی را جزا در سوی
۲۶۵
نه مال و نه فرزند یاری دهد
نه آن لشکر و تخت کاری دهد
۲۶۶
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو
۲۶۷
منم آن علی، شاه مردان دین
که با حق بُوَد همدم و همنشین
۲۶۸
نه باطل بپاید، نه دنیا بقا
که حق است پاینده تا انتها
۲۶۹
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین
۲۷۰
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۲۷۱
منم حجت حق، امام زمان
که با من بُوَد دین حق جاودان
۲۷۲
به صلح و به بیعت، سلامت ببین
که باطل فنا گردد اندر زمین
۲۷۳
نه آن تخت باقی، نه آن زر بقا
نه آن لشکر و نه سپاهت وفا
۲۷۴
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار
۲۷۵
پس ای خصم، فرمان خدا را بپذیر
که باطل نماند به دهر و به زیر
۲۷۶
به بیعت بیا، دست در دست نه
که باطل نماند، بُوَد حق گنه؟
۲۷۷
به شمشیر من بین حقیقت عیان
که باطل نماند در این بیکران
۲۷۸
منم آن علی، یار احمد به دین
که با من بُوَد پرچم مومنین
۲۷۹
نه بیعت تو افزون کند بر مقام
نه تأخیر تو کاهدم از نظام
۲۸۰
ولی حجتت پیش داور تمام
که بیبیعت افتی به گرداب و دام
۲۸۱
به دنیا چه مغروری ای ناتوان؟
که باطل بُوَد همچو باد خزان
۲۸۲
نه آن تخت باقی، نه آن زر بقا
نه آن لشکر و نه سپاهت وفا
۲۸۳
به یک دم ز تو بستاندش روزگار
بماند تو را آه و اندوه و کار
۲۸۴
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز باطل، ز دنیا، ز غصه برو
۲۸۵
منم حجت حق، وصی نبی
که با من بماند ره معنوی
۲۸۶
به شمشیر من دین خدا زنده شد
به باطل سراسر جفا بُرده شد
۲۸۷
به بیعت بیا، تا رها گردی از
همه فتنهها، آتش و تیر و غض
۲۸۸
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۲۸۹
به دنیا دلافروز مده خویش را
که بس زود گیرد تو را کیش را
۲۹۰
به یاد آر روزی که داور قوی
دهد هر کسی را جزا در سوی
۲۹۱
نه مال و نه فرزند یاری دهد
نه آن لشکر و تخت کاری دهد
۲۹۲
پس ای خصم، بیعت کن و رسته شو
ز آتش، ز باطل، ز غصه برو
۲۹۳
منم آن علی، شاه مردان دین
که با حق بُوَد همدم و همنشین
۲۹۴
نه باطل بپاید، نه دنیا بقا
که حق است پاینده تا انتها
۲۹۵
به بیعت درآی و سلامت ببین
که باطل نپاید، نه دنیا یقین
۲۹۶
به لجاجت مکن خویش را مبتلا
که آخر نبینی ز آن جز بلا
۲۹۷
منم حجت حق، امام زمان
که با من بُوَد دین حق جاودان
۲۹۸
به صلح و به بیعت، سلامت ببین
که باطل فنا گردد اندر زمین
۲۹۹
کنون پند من بشنو ای بدگمان
که باطل فنا شد، بماند جهان
۳۰۰
به بیعت بیا، دست در دست نه
که حق جاودان است و باطل گنه
نتیجهگیری
نامهی امیرالمؤمنین علی(ع) به معاویه نه تنها دعوتی ساده به بیعت، بلکه اعلان حقیقتی جاودان بود. آن حضرت آشکار ساخت که خلافت، ارث و غنیمت قبیلهای نیست، بلکه عهدی الهی و مسئولیتی سنگین است که خداوند بر دوش او نهاده است.
معاویه و همفکرانش با تکیه بر دنیا، زر و زور و نیرنگ، میخواستند حق را در پرده نگه دارند؛ اما امام نشان داد که باطل هرچند پرزرق و برق باشد، همچون سایهای بیجان و همچون بادی زودگذر است.
پیام این نامه چنین است:
- حق همواره پایدار است، باطل نابودشدنی است.
- دنیاپرستی و سرپیچی از فرمان خدا، جز آتش و رسوایی در پی ندارد.
- بیعت با امام حق، نه تنها وظیفهای اجتماعی بلکه عهدی الهی و راهی به سوی نجات است.
امیرالمؤمنین(ع) در این کلام کوبنده، مرز میان حق و باطل را مشخص کرد و حجت را بر معاویه و همهی تاریخ تمام نمود.
پس هر کس در برابر چنین دعوتی به حق تسلیم نشود، خود را به ورطهی هلاکت افکنده است.
به بیان دیگر، این نامه، سندی ابدی بر جاودانگی حقیقت علوی و فناپذیری سلطهی دنیاپرستان است.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۶/۰۷