رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۹۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

منظومه نامه های نهج البلاغه

فهرست مطالب

پیش گفتار

مقدمه

فصل اول: نامه های حضرت علی(ع)

۱.نامه ای به ابوذر

۲.نامه ای به ابوموسی اشعری 

۳.نامه ای به معاویه

۴.نامه ای به اشعث

۵.نامه ای به عمرو بن عاص 

۶.نامه ای به سلمان فارسی 

۷.نامه ای به کمیل بن زیاد 

۸.نامه ای به مالک اشتر نخعی

۹.نامه ای به عثمان بن حنیف 

فصل دوم: نامه به کارگزاران

۱.نامه ای به والی مدینه

۲.نامه ای به امام حسن(ع)

۳.نامه ای به شریح قاضی 

۴.نامه ای به جریر بن عبدالله 

۵.نامه ای به  فرزندان 



 

 

 

پیش گفتار

سپاس و ستایش خدای را که آسمان‌ها و زمین را آفرید و نور هدایت را در دل‌های مؤمنان فروزان ساخت، و بر محمد مصطفی، پیامبر مهربانی و رحمت، درود فرستاد، و بر وصیّ او، علی مرتضی، درود بی‌پایان و سلام جاودان باد، که در حقایق، چراغ روشن و در عدالت، کوه استوار است.

اینک قلم به دست گرفته‌ایم تا نامه‌های نورانی آن امام همام را که همانا مژده‌ی هدایت و چراغ راه سالکان است، به نظم و نثر بازتاب دهیم؛ نامه‌هایی که در هر جمله‌ی آن، پند و عبرت، زهد و پرهیز، دنیا و آخرت، و عشق به حق و ولایت موج می‌زند.

نامه‌های علی علیه‌السلام، نه تنها نصیحتی است به یاران و نزدیکان، بلکه آیینه‌ای است که در آن، حقایق آسمانی و سرگذشت دنیوی همگان نمایان می‌شود؛ دنیا چون گذرگاهی کوتاه و فریبنده، و آخرت چون بارگاهی بلند و استوار. در این نامه‌ها، هر که با دیده‌ی دل بنگرد، به راز هستی پی برد و راه رستگاری خویش را یافت.

منظومه‌ی حاضر، کوششی است در راه بازآفرینی این نامه‌ها در قالب حماسه‌ی مثنوی، تا ریتم و آهنگ کلام، و طنین پیام امام، بر جان شنونده و خواننده اثر کند. سه بخش این منظومه، نشان از سیر و سلوک انسانی دارد: نخست فریب‌های دنیا و هشدار نسبت به ناپایداری آن، دوم راه رهایی و پرورش جان به مدد یاد خدا و عمل صالح، و سوم نتیجه‌گیری و تأکید بر یاد مرگ و ولایت اهل‌بیت.

باشد که این اوراق، چراغی در ظلمت زمانه گردد، و دلی را بیدار سازد و جان سالکی را ره‌نماید. و خواننده با جان و دل دریابد که تنها راه نجات، پیروی از حق و ولایت است، و هر که بدان پای بند باشد، در سرای آخرت آرام گیرد و در سایه‌ی رحمت الهی مأوا یابد.

مقدمه

سپاس بی‌کران خدای را که آسمان و زمین بیافرید و چراغ عقل در جان آدمیان برافروخت، تا راه تاریک جهان بر ایشان روشن گردد. درود بی‌پایان بر محمد مصطفی، برگزیده‌ی آسمان‌ها، و بر وصی او علی مرتضی، که دریاهای حکمت از کلامش خروشنده است و کوه‌های معرفت از نظرش استوار.

بدان که دنیا چون سایه‌ای گذران است و عمر آدمی چو برق جهنده. هر که به او دل بندد، در فریب افتد؛ و هر که به او پشت کند و به آخرت نگرد، به آرام جاوید رسد. پس حکمت علوی، مشعل رهروان است و وصایای او کلید رستگاری.

از جمله نامه‌هایی که از آن امام همام روایت است، نصیحتی است به یار راستین خویش، سلمان پاک‌نهاد. نامه‌ای که چون آینه است؛ در آن دنیا به ناپایداری باز نموده، و آخرت به روشنی ستوده. در آن از تقوا و یاد خدا سخن رانده، و از ولایت و محبت اهل‌بیت یاد فرموده است.

اکنون این کمترین بنده، با قلمی ناتوان، کوشیده است که مضامین آن نامه‌ی نورانی را در قالب سی بیت مثنوی حماسی–عرفانی باز گوید؛ تا جان خواننده به باده‌ی علوی سیراب گردد و دل سالک به نسیم هدایت آرام پذیرد.

باشد که این اوراق، چراغی گردد در ظلمت ایام، و ره‌نمایی برای طالبان حق، و توشه‌ای اندک برای فردای بی‌زوال.

 

 

 

 

 

بخش اول


 نامه‌ای به ابوذر
 
 
به نام خدای بصیر و علیم
خدای رحیم و خدای حکیم 
 
 

سر آغاز هستی و نوری عظیم
خداوند جان و خدای قدیم
 
 
ستایش خدایی که دارد جلال
که بر بنده بخشد طریق وصال
 
 

درود خدا بر رسول امین
که روشنگر راه اهل یقین
 
 
علی آن امام همایون‌نژاد
امام هدایت، ورا عدل و داد
 
 
به یار وفادار و مخلص، غیور
بیان کرد حق را، پیامی چو نور
 
 
ابوذر ، وفادار و یار نبی است
سزاوار مهر و شفیق علی است 
 
 
به روی ستمگر، خروشید نور
تحمل نکردی خلافت، به زور
 
 
 
به گردنکشان، برکشیدی فغان
به غاصبکران، برنمودی بیان
 
 
زمانه به بیداد بردت ز راه
خدا در غریبی تو را تکیه‌گاه
 
 
رَبَذه بود جای تبعیدِ او
به محراب دل می کند گفتگو

نه یار و نه همدم ورا در کنار
خدای بزرگ است جان را قرار
 
 
 
 
 
گروهی تو را بدرقه کرد یار
چو مولا علی، با دلی بی قرار
 
 
چنین گفت: ای یار حق‌جوی ما
چراغ سحرگاه دلجوی ما
 
 
تو بر ظلم چون آتشی شعله‌ور
تو آزادی و زاهدی ، دادگر
 
 
امیدت به غیر از خداوند نیست
که بی‌او کسی را توانمند نیست
 
 
 کسانی که بر تو ستم کرده‌اند
 که انصاف حق را ز دل برده اند
 
 
جهان جز سرابی فریبنده نیست
کسی را در آن پای پاینده نیست
 
 
علی گفت: دنیا چو سایه روان
رود همچو بادی به سرعت هر آن
 
 
ابوذر! به یاد ابد زنده باش
به نور حقیقت دل آکنده باش
 
 

 به همره نکو یار خود برگزین
که همره بود مایه‌ی عقل و دین
 
 
یکی یار بد، صد بلا آوَرَد
که از تو دل و دین به یغما بَرَد
 
 
 
بود یار بد، فتنه‌ی روزگار
گشاید به رویت گنه بی‌شمار
 
 
بگفتا علی این سخن را نکو
که نیکو سخن، ره برد سوی او
 
 
که راه خدا را تو بر خود گزین
رساند تو را تا به عرش برین
 
 
سکوت است داروی هر درد و رنج
به خاموشی آید دل از کینه گنج
 
 
بدان کاین جهان رفتنی بیش نیست
به جز او کسی همدم خویش نیست
 
 
چه نیکوست آن کس که پاکیزه زیست
که جز راه تقوا به دل، راه نیست
 
 
 
چنان زی که گویی فنا در تو نیست
چنان کن که یزدان جدا در تو نیست
 
 
 
 
 
 
 
رجالی" که دنیا سرایی گذر
نه جای قرار است در این سفر

بخش دوم

 

  نامه ای به ابو موسی اشعری
 
به نام خداوند دانای راز
خداوند روز و شب و بی نیاز
 
 
ستایش مر او را که بخشنده است
دل روشن از مهر او زنده است
 
 
ز او شد جهان را صفا و جمال
 که جان را فزاید کمال و وصال
 
 
سپاس از خدای جهان‌آفرین
که با حق بود یاور اهل دین
 
 
علی  دست حق است و انکار نیست
که راه هدایت جز او یار نیست
 
 
کنون نامه‌ای سخت و آتش‌فشان
ببارد شرر بر دل بدگمان
 
 
یکی نامه شد سوی قاضی شهر
به هشدار ظلم و به انکار دهر
 
 
 
بداده علی اشعری را پیام
ز مکر و ز کینه چو تندر به دام
 
 
ندای جهاد است و جنگ و نبرد
زمان قیام است و درک و خرد

 

نه راه رهایی، نه جای گریز
 نه جایی برای نشست و ستیز
 
 
مپندار این کار آسان بود
که باطل ز دینت گریزان بود
 
 
یقین دان که حق است با مومنین
که ناحق بود دشمن مسلمین
 
 
مرا باک نی از ستمکارها
ز کفر و ضلالت ، ز پیکارها
 
 
 که حق با من است و مرا یاور است
خدای عظیم است و او داور است
 
 
 
 چنین گفت مولای دین مرتضی
ولی خدا در زمین و سما
 
 
 به مردی که در کوفه شد نامور
 ولی سست و بی‌همت و بی‌ظفر
 
 
 اگر یاری حق کنی هر زمان
بمانی به تاریخ، در هر مکان
 
 
 
اگر با منی در رضای خدا
بمانی چو مردان حق‌آشنا
 
 
منم آن علی، شیر میدان دین
 که با حق بمانم، به تیغ و یقین
 
 
چراغ هدایت، فروزان منم
کلام خدا، راه و میزان منم  
 
 
 
 
چو حق با من است و مرا رهنماست
 چه ترسم ز دشمن ، که او بی حیاست
 
 
نصیحت به تو کردم از بطن جان
مشو غافل از حضرت مستعان
 
 
 
تو را با وفا خواندم و مرد راه
 مبادا کنی با عدو اشتباه
 
 
که فردا نماند جز اعمال تو
جز ایمان و تقوا و آمال تو
 
 
 
منم آن که تیغش به عدل است راست
به حق، با ستمکار، پیکار خواست
 
 
 
به حق زنده‌ام، با حقم جاودان
 نترسم ز دنیا و جور زمان
 
 
علی گفت: من با خدایم قرین
نترسم ز دشمن، نه از کافرین
 
 
درود خدا بر ره حق‌پرست
 که با حق بماند، ندارد شکست
 
 
علی گفت و ختم سخن کرد راست
که باطل فرو می‌رود، حق بقاست
 
 
" رجالی"، قیامت ، چو محشر رسد
حساب عمل پیش داور رسد

بخش سوم

 

  نامه ای به معاویه
 
 
به نام خدایی که بخشنده است
که نورش به جان‌ها فزاینده است
 
 
خدایی که بر جان دهد روشنی
دل اهل معنا بود مَأمنی
 
 
خدایی که بنمود راه حیات
به جان‌ها برافروخت نور نجات
 
 
سپاسش که جان را صفا می‌دهد
به دل نور ایمان جلا می‌دهد
 
 
وصیِّ رسول و ولیِّ جهان
که نورش درخشید بر مؤمنان
 
 
 
 
خداوند احمد، رسول امین
فرستاد بر خلق نوری مبین
 
 
پس از احمد آمد علی، رهنما
که جانش فدا شد به راه خدا
 
 
پس از قتل عثمان حکومت سزاست
به درگاه حیدر چه شور و صفاست

چو بیعت به دست علی شد تمام
صفا بر دل آمد ز عهد و دوام
 
 
ندیدند کس را سزاوارتر
ز مولای مؤمن، وفادارتر
 
 
که عدلش دل خلق روشن نمود
به تدبیر او مُلک ایمن نمود
 
 
علی را به بیعت همه دل سپرد
جهان در ره حق، به وحدت ببرد
 
 
معاویه را عهد و پیمان نبود
به دین خدا هیچ ایمان نبود
 
 
گمان برده‌ای شام، از آن توست
که دنیا خیال است و خسران توست
 
 
ندانی که این تاج و تخت و کلاه
به زودی شود بر تو اسباب آه
 
 
خلافت به فضل و به ایمان توست
نه ارث قبیله نه از آن توست
 
 
امامت به فرمان و اذن خداست
به رأی مسلمان، حکومت رواست
 
 
نه با مال حاصل شود این مقام
نه با تیغ گردد کمال و تمام
 
 
چو عهد ولایت به دوش آمدش
به بیعت، ره حق سروش آمدش
 
 
تو هم یک نفـر زین جماعت شوی
به بیعت درآی و به طاعت شوی
 
 
تو خود را مکن از خلایق جدا
که پایان کار جدایی فنا
 
 
بدان بیعتت باعث وحدت است
نگردد خلل در من و ذلت است
 
 
تو دانی که امت برای کمال
مرا برگزیدند در این جدال
 
 
 نه دنیا بماند، نه این پادشاه
نه قدرت بماند، نه شام سیاه
 
 
نه شاهی بماند، نه این اعتبار
نه آن قدرت و لشکر و اقتدار
 
منم حجت حق، امام زمان
که با من بُوَد دین حق جاودان
 
 
خدا داد این عهد بر دوش من
که باشم به دین رهبر انجمن

 
 

منم حجت حق، وصی نبی
که با من بماند ره معنوی
 
 
پس امروز بیعت کنی، رستگار
وگرنه شوی خوار فردای کار
 
به دنیا " رجالی" چرا ناتوان؟

که باطل بُوَد همچو باد خزان

بخش چهارم


نامه ای به اشعث
 
به نام خدایی که بخشد توان
که بی او نباشد بقا در جهان
 
 
خدایی که بر خلق، رحمت گشود
به هر جان و دل نور حکمت فزود
 
 
ستایش خداوند جان را سزاست
که یادش شفای دلِ مبتلاست
 
 
علی، آن امام صفا و یقین
که شد مقتدای همه مؤمنین
 
 
وصیِّ نبی، شیر حق، مرتضاست
که عدلش چراغ ره اولیاست
 
 
نوشت آن امام رهِ حق‌ مدار
به اشعث، که شد والیِ آن دیار
 
 
 امانت بُوَد این ولایت تمام
نه سرمایه‌ی جاه و کبر و مقام 
 
 
مبادا کنی بر خلایق جفا
که برگیرد از خاک، ظلمت‌سرا

 
 
نه جان را بماند صفا و نوا
نه دل را بماند امید و وفا
 
 
که این خانه‌ی ظلم و جور و شرار
ندارد دوامی ، در این روزگار
 
 
به چشم پدر بین خلایق نگار
گروهی برادر، گروهی چو یار
 
 
 چو آیینه شو در درون و برون
که بی‌عیب گردد ز تو هر فسون
 
 
نگاه خلایق به امثال توست
به کردار و رفتار و اعمال توست
 
 
 اگر ره به باطل کنی آشکار
 شود دین و دنیا همه نابکار
 
 
تو را بهر خدمت امانت دهند
نه بهر طمع، جاه و شوکت دهند
 
 
 مبادا که غافل شوی از خدا
که جز او نیابی به دل آشنا
 
 
 
 به روزی که گیرند آن جان تو
نه قدرت بماند، نه فرمان تو
 
 
 تو ماندی و اعمال و کردار تو
کتاب خدا گشته معیار تو
 
 
مبادا شتابان شوی در امور
که باشد پشیمانیت در عبور
 
 
تو در راه عدل و صفا ره سپار
که یاری رساند تو را کردگار
 
 
لذا از عدالت تو غافل مشو
به دنیا و زرقش تو مایل مشو
 
 
جهان زود گردد به پایان کار
مبادا بمانی به غفلت دچار
 
 
مبادا که بینی به چشم غرور
که ماند تو را ملک و تاج و سرور
 
 
از این پس تو را بر رعیّت نظر
چو خورشید تابان، چو مهر پدر
 

 
اگر در ره حق کنی عدل و داد
خدا بر تو لطفی دو چندان نهاد
 
مبادا که بینی به چشم هوس
که این تخت و این جاه ماند به کس
 
 
به هر کار باید نظر بر خدا
که او پادشاه است و ما را وفا
 
 
به یاد ابد باش و فردای دین
که پاداش گیرد دلِ پاک‌بین
 
 
 
 
 به هر کار باید خرد پیشه کرد
هماره به هر کار. اندیشه کرد
 
 
 
 
به دنیا مشو غافل از عدل و داد
که یاد تو ماند "رجالی"‌ به یاد

بخش پنجم


 نامه‌ای به  عمروبن  عاص
 
 
به نام خدایی که بخشد امید
ز رحمت بر افروخت دل را نوید

 
ستایش سزاوار پروردگار
که او آفریننده‌ی روزگار
 
 
سپاسم بر او کز ازل تا ابد
به هر دل صفا و به هر جان مدد
 
 
محمد، رسول و امین خداست
 هدایتگر خلق و جان را صفاست
 
 
کتابش چراغ ره آدمی‌ست
کلامش به دل قوت و مرهمی‌ست
 
 
وصیّش علی، آن امام هدا
که بخشد دل و جان، امید و صفا
 
 
امیر شجاعت، امام یقین
که بر حق بُوَد رهبر مؤمنین
 
 
کنون نامه‌ای شد ز دل آشکار
خطابش به عمروست، مردی سوار

همان عمرو کز حیله شد نامدار
ولی راه باطل ورا اختیار
 
 
تو ای مرد دنیا، بدین گوش دار
سخن بشنو از بنده ی کردگار
 
 
شنیدم که دین را فدا کرده ای
 برای دل و جان رها کرده ای
 
 
که دینت فدای هوای تو گشت
خسارت دو عالم سزای تو گشت
 
 
به دنبال آن مرد نا لایقی
که بد نام و بد کار، چون فاسقی
 
 
معاویه کز باطل آراست کار
چو ماری است بنشسته در رهگذار
 
 
مرا نامه‌ای سوی تو شد روان
که دانی حقیقت در این داستان
 
 
بدانی که دنیا وفا بر نداشت
کسی کو بدو تکیه زد، جان گذاشت
 
 
به آتش زدی جان و ایمان خود
به یغما زدی عشق یزدان خود
 
 
ز دنیا چه ماند؟ جز اندوه و غم
که گیرد دل از مهر و از بیم هم
 
 
تو عمرو! بدان باطل، آخر فناست
 ره باطل آخر به دوزخ سراست
 
 
تو دنبال آن مرد خونخواره‌ای
که در ظلم و بیداد، بدکاره ای
 
 
 نه دنیا برایت بماند، نه دین
نه عز و مقام و نه تاج و نگین
 
 
چو با باطل آمیخت ر وح و روان
برون شد صفای دل و عقل و جان
 
 
اگر با من و با حق آیی به راه
نجاتت رسد از عذاب و تباه
 
 
بدان کاین همه مال دنیای دون
چو خوابی‌ست بر مردم بی‌سکون
 
 
نه دنیا دهد عزّ و حرمت به تو
نه دینت رساند کرامت به تو
 
 
اگر حق بگیری، رها می شوی
ز آتش، ز فتنه ، جدا می شوی
 
 
مرا این سخن نامه‌ای شد به تو
نویدی زِ حق، مژده‌ای شد به تو
 
 
بدان کاین جهان جای فانی بُوَد
که جز رنج و محنت نشانی بُوَد
 
 
نه دینت بماند، نه دنیای تو
نه ماند صفایی به سیمای تو
 
 
به دنبال باطل " رجالی" مرو
به دنبال جهل و ظلالی مرو

بخش ششم

 

 نامه ای به سلمان فارسی

به نام خدایی که آرد پدید
به هر دل صفا و به هر لب نوید
 
 
به نام خدای بزرگ و عظیم
که جان را چراغ و خرد را حکیم

 
ستایش مر او را سزاوار باد
که دل را به نور یقین یاد داد

 
محمد، رسول خدای جلیل
چراغ هدایت، شفیع و دلیل

 
وصیّش علی، شیر حق، مرتضی
که جان را دهد نور و دل را صفا

 
بگفتا به سلمان، حکیم صبور
سخن‌ از سعادت، ز دریای نور
 
 
چنین گفت مولا به یار وفا
که با حق بمان و دلت باخدا
 
 

 
تو سلمان! ز دنیای دون کن حذر
که ایمن نماند کسی از خطر

 
جهانا! تو چون مار، خوش خط و خال
که  ما را ز نیشت نیاید مجال
 

فریبی خلایق به کوی و گذر
به ظاهر لطیفی، به باطن خطر

 
مبادا که مغرور گردی ز مال
که آرد به جانت عذاب و وبال
 
 
مبادا فریبی ز کاخ و غلام
که گردد سرانجام جز درد و دام
 
 
 
ببر دل ز غم‌های عالم به جان
که آن رهزن جان بود بی‌امان
 
 
 
تو دانی که روزی ز این خاکدان
روی سوی جنت، دلی شادمان
 
 
تو با دیده‌ی عقل بنگر جهان 
نبینی در آن جز سراب و فغان
 
 
اگر دل به آن بسته‌ای، باز کن
 ز بند هوا، رسته‌ای، ساز کن
 
 
 مکن دل به دنیا، به نقش و نگار
 که آن جز سرابی ندارد به بار

 
 
 
 
 
یکی را دهد ملک و جاه و جلال
دگر روز گیرد ز او این کمال
 
 
مبادا فراموش گردد خدا
 که بی‌او نگردد دلی با صفا
 
 
 
به ذکرش دل و جان خود زنده کن
زهر غم رها شو، دلت بنده کن
 
 
به تقواست راه سعادت تمام
 به پرهیز گردد دلت شادکام
 
 
مبادا که غافل شوی از حساب
که در پیش باشد، قیامت، عذاب
 
 
در آن روز تنها عمل یاور است
گواهی که بر لوح دل حاضر است
 
 
به تقوا تو را قلعه‌ای ایمن است
 به پرهیز دل خانه‌ی روشن است
 
 
علی آن امامِ خرد، عدل و نور
که یاران بنوشند شربی طهور
 
 
 
هر آنکس که با آل احمد بماند
به دل رحمت و عشق یزدان رساند
 
 
 مدارای با خلق آیین ماست
 که آن رسم پاک نبی مصطفاست
 
 
مبادا ز رحمت شوی ناامید
که هر بنده را حکمت حق رسید
 
 
به هر دم بگو یا الهی مرا
 ببخشا ز تقصیر و جرم و خطا
 
 
 
 
که یاد قیامت "رجالی" رواست .
ز هر ظلم و بیداد دل را سزاست

بخش نهم

 

باسمه تعالی
مثنوی نامه ای به کارگزار  بصره(عثمان بن حنیف)
فرازهایی از نهج البلاغه(۹)
 
 
به نام خداوند فضل و کرم
که از فیض او، شد جهان، پر نعم

 
ز یزدان گرفتم توان و صفا
که گردم به اخلاص او آشنا
 
 
بگفتا علی: راوی علم و دین
ز اعماق جان و ز روی یقین
 
 
به عثمان، تو ای کاردار امین
سفارش کنم بر تو فهوای دین
 
 
 
بگویم تو را از ره مصطفی
که او رهبر خلق و دارد صفا
 
 
 تو باید مثال علی باشدت
نه چون اهل لهو و کسی باشدت
 
 
اگر من به نان جو قانع شدم
ز نفس و هوا سخت مانع شدم
 
 
تو هم رهبر خلق باشی چنین
که دنیا بماند چو ماری گزین
 
 
شنیدم که مهمان شدی محفلی
به خوان زر و باده ی غافلی
 
 
چرا بر سر سفره غافلان؟
نشستی چو آئینه ی در میان
 
 
ندیدی چرا ماندگانِ در زمین
ز نان خالی است سفره و دل غمین؟
 

ندیدی که درویش بی یار و کس
ندارد پناهی، به جز دادرس 
 
 
تو باید که با مردمان هم‌نشین
نه با اغنیا و نه با دل‌نشین
.
 
اگر سفره ای پر ز نوش و غذاست
کنارش فقیری به رنج و بلاست
 
 
مخور لقمه‌ای کز دل بینواست
که آهش تو را در قیامت جزاست
 
 
جهان صحنه ی بازی و در گذر
کسی با زر و تاج ناید ثمر
 
 
 ز کار شبانان تو را اقتدا
که باشد چو چوپان، ره دین خدا
 
 
به دنیا مکن تکیه ای نامور
که باشد فریب و سرای گذر
 
 
که فردا تو مانی به خاک و غبار
نه چیزی بماند به جا و قرار
 
 
چو خواهی بمانی به پیش خدای
به عدل و به تقوا کنون ره گشای
 
 
بترس از خدای جهان‌آفرین
که داند تو را با دل و با یقین
 
 
چو پنهان کنی خوان و مهمانیت
که فردا کند بر تو رسوائیت
 
 
 
دل خود نهان کن  به راه خدا
برون کن دل از فتنه و کیمیا
 
 
تو ای مرد با صدق و با اعتقاد
به مردم رسان مهر بی‌انتقاد
 
 
مکن با فقیران ستیزی به کار
که نفرینشان گیردت بی‌شمار
 
 
اگر با توانگر شدی هم‌نشین
به مسکین نگر، باش با او قرین
 
 
چه بسیار مردم که با مال و زر
فرو شد به دوزخ به خواری و شر
 
 
 نه اشراف ماند، نه آن باده‌خوار
نه زرین‌سراها، نه آن نامدار
 
 
چو خواهی بمانی به دین خدا
برو با فقیران ره مصطفی
 
 
" رجالی" مرو سوی زرق جهان
که این‌ها وبال دل است و نهان
 فصل دوم

بخش اول


نامه ای به سهل بن حنیف 
 
 
به نام خداوند عشق و خرد
که بر ملک هستی خرد را سزد
 
 
خدائی که بنمود گیتی به نور
ز لطفش جهان پر ز فیض و سرور

 
ستایش کنم آن خدای کریم
که بخشد به دل‌ها صفایی عظیم
 
 
کنون قصه‌ای گویمت پر بها
ز گفتار مولای دین و وفا
 
 
علی آن امام همام و شجاع
که در راه حق بود و اهل دفاع
 
 
 ز دانش، جهان را فروغی دگر
ز عدلش همه شهر شد پرگهر
 
 
چو گردید حاکم به درخواست حق 
به داد و فضیلت بیافراشت حق
 
 
نهادند دشمن به او کید و مکر
ولی حق نگه داشت او را ز شر
 
 
در آن روزگاران، بشارت نمود
به سهل نصارا وصیت نمود
 
 
 که‌ای والی متقی و امین
فروغ تو شد مایه‌ی عز دین
 

به دستت سپردم بلادی کبیر
که جمعی به نیرنگ و جمعی بصیر
 
 
مدینه سرای رسول خدا
مکانی مقدس ز عشق و وفا
 
 
چو آگه شود نور حق مرتضی
که دشمن کند فتنه ای را به پا
 
 
بگفتا به سهل نصارا چنین
که دشمن بود خود سر و در کمین
 
 
شنیدم که جمعی ز راه وفا
رها کرده‌اند، عهد حق را، جفا
 
 
روان سوی شام و خدا را رها
 به سودای زر رفته اند و بلا
 
 
 
 
نگردد تو را ترک شهر و دیار
کدورت به جان و شوی بی قرار
 
 
تو بر حق بمان و خدا را سزاست
جهان در کف و در ید کبریاست
 
 
به حق گر بمانی خدا با تو است
که فتح و ظفر در رضا با تو است
 
 
 
هماره بدان این جهان فانی است
سراب است و بی‌ارزش و آنی است
 
 
صبوری کن ای مرد میدان حق
که صبر است سررشته‌ی جان حق
 
 
 
مبادا ز دشمن تو غم بر دلت
که یاری حق قدرت و منزلت
 
 
هرآن کس که باشد به حق استوار
بهشتی شود، جاودان یادگار
 
 
به صبر و یقین باش مرد وفا
که این است راه نبی و خدا
 
 
به دنیا مبندید دل، ای حکیم
که دنیا فریبد به صد ناز و سیم
 
 
تو را با خدا یار و یاور بسی است
به حق، نصرت و فتح، با تو کسی است
 
 
تو مردی ز اصحاب بدر و وفا
که یارت خدا هست تا انتها
 
 
مدینه به عدلت شود پایدار
که باشی تو بر دین حق رهگذار
 
 
تو ای مرد با عدل و ایمان و صبر
بمان بر ره حق چو دریاست جبر
 
 
چه  مردان " رجالی" که دنیا گرفت
ولی جانشان را ز تقوا گرفت

بخش دوم

 

 نامه ای به امام حسن(ع)

 
 
به نام خداوند مُلک و سپهر
که او داده بر هر دلی نورِ مهر
 
 
 
خدایی که جان را ز حکمت سرود
ز دریای رحمت گهرها فزود
 

 
ستایم خداوند روح و روان
که بخشد به عالم حیات و توان
 
 
 
بگفتا علی بر حسن این سخن
پس از رنج صفّین و شور و مَحَن
 
 
که ای نور چشمم، امامِ هُدی
به راه خدا کن رهِ اقتدا
 
 
 
 
منم بنده‌ای خسته از روزگار
به فرزند گویم سخن یادگار
 
 
به ظاهر گران و به باطن گُهر
که باشد چراغ ره اندر سحر
 
 
من آن دل‌شکسته به پایان راه
به دور از ریا و جفا و گناه
 
 
که در عمر خود دیده‌ام روزگار
پر از فتنه و رنج و پر کارزار
 
 
به پایان رسیده مرا عمر و جان
نهان گشته در سینه راز جهان
 
 
به فرزند گویم پیام وفا
که گیرد ره حق، طریق خدا
 

جهانت پر از آرزوهای خام
که راهت نماید سرابی به کام
 
 
شنو ای پسر، راه یزدان  تو راست
که جانت اسیر دل  و فتنه هاست
 
 
به فرزند گویم ز صدق و صفا
که ره جوید او تا به حق و رضا
 
 
من آن دیده ام رنج دوران بسی 
تو ای جان من، راه یزدان بسی
 
 
پس ای عمر من، زود بیدار شو
ز گرداب غفلت، سبک‌بار شو
 
 
سخن‌های من در دلت جا کند
که ره بر تو تا کوی بالا کند
 
 
جهان یک‌سره پر ز عبرت بود
ولی چشم غافل به حسرت بود
 
 

کجا رفت آن تخت و آن بارگاه؟
کجا رفت آن لشکر و آن سپاه؟
 
 
تو را ای پسر در رهی بی‌قرار
که فردا شوی هم‌چو آنان دچار
 
 
بسا پادشاهان به افسون و مکر
که شد آخر کارشان خاک و قبر
 
 
 
به کاخی که صد پادشه داشت جای
کنون جای گور است و ماتم سرای
 
 
کجا رفت آن باده و بزم و ساز؟
کجا رفت آن بخت و تخت و نیاز؟
 
 
همه رفت و شد خاک تیره به‌جای
نهان گشت در ظلمت و در بلای
 
 
تو ای جان من پند و عبرت از آن
که باشی تو هم در ره امتحان
 
 
به کردار نیکو بپرداز جان
که باقی بماند به روز نهان
 
 
تو ای جان من،چشم دل باز کن
از این تن رها و تو پرواز کن
 
 
اگر بر تو آید عطای جهان
مکن فخر و باشد تو را امتحان
 
 
سخن‌ها " رجالی" به پایان رسید
دل مؤمنان را به تقوا کشید

بخش سوم

 نامه ای به  شریح قاضی

 
به نام خداوند عشق و حضور
جهان شد ز فضلش پر از شور و نور
 
 
 
 خدایی که عالم به فرمان اوست
زمین و فلک چرخ گردان اوست
 
 
 
ستایش مر آن پادشاهی سزاست
که بر خاک، جان را ز حکمت بجاست
 
 
 درود آن رسول امین خدای
که بر دین او زنده شد هر سرای
 
 
کنون نامه‌ای پر ز نور و کلام
که بخشد به قاضی ره اهتمام
 
 
 خطابش شریح است، مرد قضا
که در داوری بود اهل رضا
 
 
علی با بیانی چو تیغ و قلم
به بیداریت خواند، ظلم و ستم
 
 
سخن‌های او، وحی سرمد بود
که جان تو را ره به مقصد بود
 
 
 بگویم کنون شرح آن نامه را
که بنمایدت راه عز و بقا
 
 
 کنون بشنو ازمرتضی این خطاب
که از مهر، جان را دهد فتح باب

بگفتا: شریحا! شنیدم خبر
 خریدی سرایی به سیم و به زر
 
 
چه کردی؟چه دیدی؟ که بر خود ستم
به کاخی که با باد گردد عدم
 
 
 تو را خانه‌ای جز دو گز خاک نیست
در آن گور، جایی به افلاک نیست
 
 
 
گواهان چه سودت دهند آن زمان؟
که جانت رسد بر سر امتحان
 
 
 اگر خانه خواهی، بخر در بهشت
که جاوید باشد، نه ویران و خشت
 
 
 به این کاخ دنیا مکن اعتماد
که چون سایه بگذشت و گردد به باد
 
 
خریدی تو خانه ز مال حلال؟
نمودی به زحمت خود و دان زوال
 
 
که وارث برد بهره‌اش در غیاب
تو باشی به رنج و جواب و عذاب
 
 
 نه ماند به تو، نه به فرزند و زن
نماند به کس جز دو گز پیرهن
 
 
 چه خوش گفت دانا: که دنیا سراب
که نادان ببیند چو کوثر، گلاب
 

جهان پر ز نیرنگ و مکر و فریب
نداند کسی زو سلامت به جیب
 
 
چه سود است خانه، چو دل تیره شد؟
که نفس فریبنده را چیره شد
 
 
شریحا! تو هم در ره امتحان
چرا دل نهادی به دنیا، عیان؟
 
 
 نه ماند به کس زر، نه ماند گهر
به غیر از عمل، هیچ آید ثمر
 
 
عمل خانه ی آخرت می خرد
نه این کاخ دنیا که جانت بَرَد
 
 
 
به تقوا بخر خانه‌ای در جنان
که پاینده باشد تو را در جهان
 
 
 
 بدان خانه‌ای کز دل آید به کار
بود برتر از آن که از خشت بار
 
 
 
قضا عدل یزدان بود بر زمین
نماند عدالت ز اجحاف و کین
 
 
چه نیکوست قاضی که عادل بُود
نه آن کس که بر مال، مایل بُود
 
 
 
 مبادا " رجالی" ز شرم و عتاب
به محشر بمانی بدون جواب

بخش چهارم


نامه ای به جریر بن عبدالله

 
به نام خدایی که جان آفرید
به هر ذره‌ای شور ایمان دمید
 
 
خدایی که بر عرش دارد جمال
ز فرمان او شد جهان در کمال
 
 
ز فضلش جهان پر ز نور و شعور
ز حکمت به دل‌ها رساند حضور
 
 
همان پادشاهی که بر خاک و جان
به عدل و به تقواست صاحب نشان
 
 
ستایش مر او را سزد جاودان
که بر بنده‌اش کرد رحمت عیان
 
 
درود آن رسول خداوند داد
که بر کفر، آیین حق را نهاد
 
 
 
سلام آن وصی نبی، مرتضی
که او بُد امام و ولیّ خدا
 
 
علی آن امام است ، فخر جهان
 به تقواست سرمایه‌ی روح و جان
 
نه شمشیر او جز برای خدا
نه تدبیر او جز رهِ مصطفی

ز مِهرش فقیران پناهی گرفت
ز تیغش ستمگر تباهی گرفت
 
 
به تیغش فرو ریخت کفر و نفاق
به حکمش نشد کس به باطل وفاق
 
 
 
کنون نامه‌ای شد ز دریای جان
برای جریر است در آن زمان
 
 
برو تا رسانی پیام وصی
که او وارث احمد است و نبی
 
 
 
به شامش فرستاد مولا، علی
که بیعت بگیرد ز خصم ولی
 
 
نشسته به شام آن شقی پلید
که جز فتنه نارد به آیین، مزید
 
 
بگو با دلی پر ز نور و صفا
که مولاست تنها امام هُدی

 
 
 
 
چو نامه به کف یافتی ای جریر
بر آن فتنه‌جو عرضه کن ای دلیر
 
 
بگو: بر ستمگر چه خواهی کنی؟
به تقوا نباشی، به جنگ منی
 
 
اطاعت ز فرمان حاکم تو را
نگه دارد از لغزش و فتنه ها
 
 
اگر جنگ خواهی، تو را آتشی است
که آن نفس دون منشا سرکشی است
 
اگر صلح جویی، تو را بهتر است
علی شیر حق مغنی و حیدر است
 
 
اگر جنگ خواهد، شود ذلتش
ولی صلح و بیعت بود حجتش
 
 
 
 
 
اگر با تو آید به دعوی و رای
تو حجّت نمای از کتابِ خدای
 
 
جریر این پیام امام هُدی
برد با دلی پر ز مهر خدا
 
 
عمل گر نکو باشدت در خفا
به آن، سر بلندی به روزِ جزا
 
 
علی عهد خواهد ز صدق و صفا
نه صلحی که گردد بنایش جفا
 
 
جریرا سخن، صاحبش حیدر است
که بر عقل و ایمان، همه داور است
 
 
بگو: ای معاویه! بیدار شو
ز خواب غرورت خبردار شو
 
 
 نه آن تخت ماند ، نه آن تاج زر
نه آن لشکر و نه سپاهِ بشر
 
 
جهان بشنود این پیام جلی
" رجالی" ز گفتار مولای علی

بخش پنجم
نامه ای به فرزندان

 
به نام خدایی که بخشید جان
که جان شد ز انوار او شادمان
 
 
خدایی که بر عرش دارد وقار
به اهل صفا بخشد اسرار یار

 
ستایش مر او را سزا بی‌حدود
که بر بنده‌اش راه رحمت گشود
 
 
درود آن رسول خداوند نور
که آورد بر کفر و ظلمت فتور
 
 
سلام آن امامان اهل یقین
هدایت گر خلق و راه مبین
 
 
علی، آن امامی که دریای نور
ز بخشش فکندست در دل سرور
 
 
وصیت به فرزند دارد چنین
که سازد تو را در جهان بهترین
 
 
ولی در وصیت، به صبر و یقین
پیام خدا را رساند ز دین
 
 
بفرمود: ای جانِ جانان پسر
در این لحظه ها بشنو پند پدر
 
 
شما را وصیت به تقوای حق
به زهد و عبادت، به دریای حق
 
 
سخن حق بگوئید و حق را سزاست
ز باطل به دور و به یزدان تو راست
 
 
به مظلوم یاری نما بی‌دریغ
ستمگر برانداز با عدل و تیغ

 

 

مبادا که غافل شوید از معاد
که فردا حساب است و روزِ جهاد
 
 
جهان، گل‌نمایی‌ست بی‌عطر و بو
که آرد به دل رنج و صد گفت‌وگو
 
 
مبادا به زَینَت فریبی دهد
ز راه حقیقت غریبی دهد
 
 
شما را صبوری وصیت کنم
ره حق و ایمان روایت کنم
 
 
به فرمان حق،  دل به جانان کنید
نه تسلیم ظالم ، نه خسران کنید
 
 
چه حاصل ز کاخی که بر باد شد؟
چه سود از گناهی که فریاد شد؟
 
 
به تقوا شود خانه ای در جنان
که روشن کند جان و دل را چنان
 
 
چو پرهیز، جان را رها می کند
به یاد خدا، دل صفا می‌کند
 
 
علی گفت: دنیا چو زندان ماست
که جنت، به تقوا نمایان ماست
 
مرا این جهان شد به تیغی خراب 
بود زندگانی چو بازی، سراب
 
 
بگفتا: خدا را خدا را نماز
که آن است آیین دین و نیاز
 
 
نماز است ستونی در آئین ما
ره آورد پاکان و میزان ما
 
 

شما را به قرآن سفارش کنم
که بر جان انسان سفارش کنم
 
 
کتاب خدا هست نور و حیات
به جان و به دل می نماید نجات
 
 
بگفتا علی با دلی خون‌فشان
الهی! تویی رحمت بی‌کران
 
 
کنون آخرین پند من بر شما
 به تقوا و ایمان و عدل و صفا
 
 
علی شد شهید ره ایزدی 
که یادش بماند به دل سرمدی
 
 
 
"رجالی" سراید وصیت به نظم
که جان‌ها شود روشن از درک و فهم
 

 
 

 
 
 
 
 
 
 

 
 
 
 
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 

 
 
 
 
 

 
 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 
 
 
 
 
 
 


 
 

 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 
 
 
 
 

 
 

 
 
 

 

 
 
 
 

 
 
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 
 
 
 

 
 
 
 
 

 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 
 
 
 
 
 
 
 

 
 


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر نامه ای به ابوذر

به نام خدای بصیر و علیم، خدای رحیم و حکیم، آغاز هستی و نور عظیم، خدای جان و خدای قدیم. ستایش مخصوص خدایی است که دارای جلال است و راه رسیدن به وصال را بر بندگانش می‌گشاید.

درود و سلام بر پیامبر امین، که راه هدایت اهل یقین را روشن می‌کند. علی، آن امام همایون‌نژاد و امام هدایت، جلوه‌ی عدل و داد است.

ابوذر، یار وفادار و مخلص، و مرد غیور، حق را بیان کرد، پیامش چون نور درخشید. او وفادار و یار پیامبر بود و سزاوار مهر و شفیق علی.

ابوذر در برابر ستمگران خروشید و خلافت ظالمانه را نپذیرفت. او بر گردنکشان اعتراض کرد و به غاصبان حق، پیام خدا را آشکار ساخت. زمانه به سبب بیدادگری او را از مسیر حق منحرف نکرد و خدا در غربت، تکیه‌گاهی برای او بود.

در تبعید، رَبذه جایگاه او بود، اما دلش همچنان محراب بود و با خداوند گفتگو می‌کرد. نه یار و همدمی در کنار او بود و نه پناهی جز خدا؛ و خدای بزرگ جان او را آرامش می‌بخشید.

گروهی از یاران، او را بدرقه کردند؛ همانند علی، با دلی بی‌قرار. علی به ابوذر گفت: «ای یار حق‌جوی ما، چراغ سحرگاه دلجوی ما! تو در برابر ظلم چون آتشی شعله‌ور هستی؛ تو آزادی و زاهدی و دادگری.»

او امید خود را تنها به خداوند بست، زیرا بدون او هیچ کسی توانمند نیست. کسانی که بر او ستم کردند، انصاف حق را از دل‌ها بردند. جهان، جز سرابی فریبنده نیست و کسی در آن پایدار نمی‌ماند.

علی گفت: «دنیا چون سایه‌ای روان است و همچون باد زود می‌گذرد.» ابوذر باید همیشه به یاد حقیقت ابدی باشد، دل خود را از نور حقیقت پر کند و هم‌راه نیک و صالح برگزیده و یاری گیرد؛ زیرا یار بد، تنها بلا و فتنه می‌آورد و دل و دین انسان را به یغما می‌برد.

علی ادامه داد: «سخن نیک، راه هدایت را نشان می‌دهد و تو با انتخاب راه خدا، به عرش برین خواهی رسید.» سکوت و خاموشی، داروی هر درد و رنج است و دل از کینه‌ها آرام می‌گیرد.

بدان که این جهان فانی است و جز خدا کسی همدم واقعی انسان نیست. چه نیکوست کسی که پاکیزه زندگی کند و جز راه تقوا، راهی در دل نداشته باشد.

چنان زی که گویی فنا در تو نیست و چنان کن که گویی خدا از تو جدا نیست.  دنیا چون سایه ای عبور می‌کند، جایگاه پایداری ندارد و باید این سفر را طی کر د.

تحلیل و تفسیر

  1. ابعاد اخلاقی و عرفانی:

    • نامه بر محور فضائل اخلاقی و دینی است: وفاداری، شجاعت، صداقت، عدالت، زهد، و تقوا.
    • سکوت و خاموشی به عنوان داروی درد و رنج اشاره می‌شود؛ نشانه‌ی عرفان عملی است که دل را از کینه و آشوب پاک می‌کند.
  2. حکمت و تعالیم اجتماعی:

    • ابوذر الگوی مقاومت در برابر ظلم و فساد است. پذیرش حق و نه گفتن به زور و غصب، اصل اخلاق اجتماعی و سیاسی را نشان می‌دهد.
    • یاران بد و فتنه‌ها یادآور تأثیر محیط و انتخاب همنشین در مسیر رشد انسان است.
  3. معنای فانی و بقا:

    • تاکید بر فانی بودن دنیا و گذرا بودن آن، مفهومی عرفانی است که انسان را به یاد خدا و حقیقت ابدی می‌اندازد.
    • زندگی در دنیا باید با تقوا و پاکی همراه باشد؛ در غیر این صورت، هیچ پایگاهی جز خداوند وجود ندارد.
  4. پیام عرفانی نهایی:

    • آمیختگی فنا و بقا: «چنان زی که گویی فنا در تو نیست، چنان کن که یزدان جدا در تو نیست» اشاره به اتصال کامل انسان به خداوند در عرفان دارد.
    • رجالی دنیا را محل قرار نمی‌داند، هرگز آرامش واقعی در آن نیست. تنها خدا مبدأ آرامش است.

نویسنده 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی نامه‌ای به ابوذر

فرازی از نهج الباغه(۱)

 

به نام خدای بصیر و علیم

خدای رحیم و خدای حکیم 

 

 


سر آغاز هستی و نوری عظیم

خداوند جان و خدای قدیم

 

 

ستایش خدایی که دارد جلال
که بر بنده بخشد طریق وصال

 

 


درود خدا بر رسول امین

که روشنگر راه اهل یقین

 

 

علی آن امام همایون‌نژاد

امام هدایت، ورا عدل و داد
 

 

به یار وفادار و مخلص، غیور

بیان کرد حق را، پیامی چو نور

 

 

ابوذر ، وفادار و یار نبی است
سزاوار مهر و شفیق علی است 

 

 

به روی ستمگر، خروشید نور
تحمل نکردی خلافت، به زور

 

 

 

به گردنکشان، برکشیدی فغان
به غاصبکران، برنمودی بیان

 

 

زمانه به بیداد بردت ز راه
خدا در غریبی تو را تکیه‌گاه

 

 

رَبَذه بود جای تبعیدِ او
به محراب دل می کند گفتگو

 

 

 

نه یار و نه همدم ورا در کنار
خدای بزرگ است جان را قرار
 

 

 

 

 

گروهی تو را بدرقه کرد یار
چو مولا علی، با دلی بی قرار

 

 

چنین گفت: ای یار حق‌جوی ما
چراغ سحرگاه دلجوی ما

 

 

تو بر ظلم چون آتشی شعله‌ور

تو آزادی و زاهدی ، دادگر

 

 

امیدت به غیر از خداوند نیست
که بی‌او کسی را توانمند نیست

 

 

 کسانی که بر تو ستم کرده‌اند

 که انصاف حق را ز دل برده اند

 

 

جهان جز سرابی فریبنده نیست
کسی را در آن پای پاینده نیست

 

 

علی گفت: دنیا چو سایه روان

رود همچو بادی به سرعت هر آن

 

 

ابوذر! به یاد ابد زنده باش
به نور حقیقت دل آکنده باش

 

 


 به همره نکو یار خود برگزین
که همره بود مایه‌ی عقل و دین

 

 

یکی یار بد، صد بلا آوَرَد
که از تو دل و دین به یغما بَرَد

 

 

 

بود یار بد، فتنه‌ی روزگار
گشاید به رویت گنه بی‌شمار

 

 

بگفتا علی این سخن را نکو
که نیکو سخن، ره برد سوی او

 

 

که راه خدا را تو بر خود گزین
رساند تو را تا به عرش برین

 

 

سکوت است داروی هر درد و رنج
به خاموشی آید دل از کینه گنج

 

 

بدان کاین جهان رفتنی بیش نیست

به جز او کسی همدم خویش نیست

 

 

چه نیکوست آن کس که پاکیزه زیست
که جز راه تقوا به دل، راه نیست

 

 

 

چنان زی که گویی فنا در تو نیست

چنان کن که یزدان جدا در تو نیست

 

 

 

 

 

 

 

رجالی" که دنیا سرایی گذر
نه جای قرار است در این سفر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه های حضرت علی(ع)

فهرست نامه‌های حضرت علی (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه

  1. نامه به مردم کوفه پیش از نبرد جمل
    دعوت به جهاد و آماده‌سازی برای نبرد.

  2. نامه به مردم کوفه پس از پیروزی در نبرد جمل
    توصیه به تقوا و حفظ وحدت.

  3. نامه به شریح قاضی
    درباره اهمیت عدالت در قضاوت.

  4. نامه به عثمان بن حنیف فرماندار بصره
    نصیحت در مورد ساده‌زیستی و پرهیز از دنیاطلبی.

  5. نامه به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان
    توصیه به رعایت حقوق مردم و عدالت.

  6. نامه به معاویه در لزوم بیعت با آن حضرت
    دعوت به پذیرش خلافت و بیعت.

  7. نامه در پاسخ معاویه که ردّ بیعت آن حضرت روا نیست
    دفاع از مشروعیت خلافت.

  8. نامه به جریر بن عبد الله بجلی
    دعوت به جهاد و مقابله با دشمنان.

  9. نامه به معاویه در فداکاری مسلمانان
    یادآوری فداکاری‌های مسلمانان در راه اسلام.

  10. نامه به معاویه که آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود
    دعوت به جهاد و مقابله با دشمنان.

  11. نامه به هنگام لشکرکشی به سوی دشمن
    دستورالعمل‌های نظامی و اخلاقی.

  12. نامه به معقل بن قیس ریاحی
    توصیه به تقوا و رعایت حقوق مردم.

  13. نامه به دو نفر از امیران لشکر
    درباره اهمیت مشورت و همکاری.

  14. نامه به لشکر خود پیش از دیدار با دشمن در صفین
    توصیه به تقوا و آمادگی برای نبرد.

  15. نامه دعا در هنگام برخورد با دشمن در وقت جنگ
    دعای حضرت علی (علیه‌السلام) برای پیروزی.

  16. نامه به یارانش وقت جنگ
    تشویق به استقامت و پایداری در جنگ.

  17. نامه در جواب به نامه معاویه
    دفاع از مواضع حضرت علی (علیه‌السلام).

  18. نامه به عبداللّه بن عباس فرماندارش در بصره
    توصیه به رعایت عدالت و پرهیز از فساد.

  19. نامه به برخی از کارگزارانش
    درباره اهمیت نظارت و حسابرسی.

  20. نامه به زیاد بن ابیه زمانی که در حکومت بصره جانشین عبداللّه بن عباس بود
    توصیه به رعایت حقوق مردم و پرهیز از ظلم.

  21. نامه دیگری به زیاد بن ابیه
    تاکید بر اصول عدالت و انصاف.

  22. نامه به عبداللّه بن عباس
    توصیه به تقوا و پرهیز از دنیاطلبی.

  23. نامه پس از آنکه ابن ملجم حضرت را ضربت زد
    وصیت‌های حضرت علی (علیه‌السلام) به فرزندانش.

  24. وصیت نسبت به اموال شخصیش و سفارش به اعتدال در مصرف بیت‌المال
    تاکید بر ساده‌زیستی و پرهیز از اسراف.

  25. نامه به کسی که مأمور جمع‌آوری زکات از طرف حضرت می‌شد
    درباره نحوه جمع‌آوری و توزیع زکات.

  26. نامه به یکی از کارگزارانش زمانی که او را برای جمع‌آوری زکات فرستاد
    توصیه به رعایت انصاف و عدالت.

  27. نامه به محمد بن ابی بکر وقتی او را به حکومت مصر گماشت
    توصیه به رعایت حقوق مردم و پرهیز از ظلم.

  28. نامه در جواب معاویه، که از بهترین نامه‌هاست
    دفاع از مواضع حضرت علی (علیه‌السلام) و افشای نفاق معاویه.

  29. نامه به اهل بصره
    اعلان عفو عمومی و دعوت به بازگشت به اسلام.

  30. نامه به معاویه در ترس از عاقبت وخیم او
    هشدار به معاویه درباره عواقب اعمالش.

  31. نامه به فرزندش امام حسن علیه‌السلام وقتی از جنگ صفین باز می‌گشت
    پندهای اخلاقی و تربیتی.

  32. نامه به معاویه که یاران خود را گمراه کرده بود
    افشای نفاق و فریبکاری معاویه.

  33. نامه به قُثَم بن عباس فرماندارش در مکه
    توصیه به رعایت حقوق مردم و پرهیز از فساد.

  34. نامه به محمد بن ابی بکر بعد از عزل او از حکومت مصر
    دلجویی و توصیه به صبر و استقامت.

  35. نامه به عبداللّه بن عباس پس از شهادت محمد بن ابی بکر در مصر
    تسلیت و توصیه به تقوا.

  36. نامه به برادرش درباره لشکری که به سوی برخی دشمنان فرستاده بود
    درباره نحوه اداره جنگ و رعایت اصول اخلاقی.

  37. نامه به معاویه در رابطه با قتل عثمان
    توضیح مواضع حضرت علی (علیه‌السلام) در قبال قتل عثمان.

  38. نامه به اهل مصر، زمانی که مالک اشتر را زمامدار آنان نمود
    توصیه به رعایت اصول عدالت و پرهیز از فساد.

  39. نامه به عمرو بن عاص
    هشدار به عمرو بن عاص درباره عواقب اعمالش.

  40. نامه به یکی از کارگزارانش در نکوهش و تهدید او
    درباره سوءاستفاده از مقام و فساد.

  41. نامه به یکی از کارگزارانش که خیانت کرده بود
    توبیخ و تهدید به مجازات.

  42. نامه به عمر بن ابی سلمه مخزومی، کارگزار حضرت در بحرین
    توصیه به رعایت حقوق مردم و پرهیز از فساد.

  43. نامه به اهل مصر که با مالک اشتر فرستاد
    توصیه به رعایت اصول عدالت و پرهیز از فساد.

  44. نامه به زیاد بن ابیه درباره برادرخواندگی او با معاویه
    هشدار به زیاد درباره روابط با معاویه.

  45. نامه به عثمان بن حنیف انصاری، کارگزارش در بصره
    نصیحت در مورد ساده‌زیستی و پرهیز از دنیاطلبی.

  46. نامه به یکی از کارگزارانش در رفتار با مردم
    توصیه به رعایت حقوق مردم و پرهیز از ظلم.

  47. نامه به حسن و حسین (علیهما‌السلام) وقتی که ابن ملجم (لعنة‌الله‌علیه) به او ضربت زد
    وصیت‌های حضرت علی (علیه‌السلام) به فرزندانش.

  48. نامه به معاویه درباره حکمیت
    توضیح مواضع حضرت علی (علیه‌السلام) در قبال حکمیت.

  49. نامه به معاویه در تحذیر از دنیاپرستی
    هشدار به معاویه درباره عواقب دنیاطلبی.

  50. نامه به فرماندهان لشکر در بیان حقوق و تکالیف فرماندهان
    توصیه به رعایت اصول اخلاقی و نظامی.

  51. نامه به مأموران مالیات
    توصیه به رعایت انصاف و پرهیز از ظلم در جمع‌آوری مالیات.

  52. نامه به کارگزاران شهرها در رابطه با وضع نماز
    تاکید بر اهمیت اقامه نماز و نظارت بر آن در شهرها.

  53. نامه عهدنامه برای مالک اشتر نخعی
    دستورالعمل‌های حکومتی و اخلاقی برای اداره مصر.

  54. نامه به عمران بن حصین خزاعی
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  55. نامه به معاویه در تهدید او
    هشدار به معاویه درباره عواقب دشمنی با حضرت علی (علیه‌السلام).

  56. نامه به شریح بن هانی
    توصیه به رعایت عدالت و پرهیز از فساد.

  57. نامه به اهل کوفه زمانی که از مدینه عازم بصره بود
    دعوت به جهاد و آمادگی برای نبرد.

  58. نامه به اهل شهرها که در آن جریان صفین را گزارش نموده
    اطلاع‌رسانی درباره وقایع جنگ صفین.

  59. نامه به اسود بن قطبه فرمانده سپاه حلوان
    دستورالعمل‌های نظامی و اخلاقی.

  60. نامه به کارگزارانی که سپاهیان از منطقه مأموریت آنان می‌گذشتند
    توصیه به رعایت حقوق مردم و پرهیز از فساد.

  61. نامه به کمیل بن زیاد نخعی زمانی که عامل او در هیت بود
    توصیه به رعایت عدالت و پرهیز از فساد.

  62. نامه به اهل مصر که با مالک اشتر فرستاد
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  63. نامه به ابوموسی اشعری که کارگزارش در کوفه بود
    توصیه به رعایت عدالت و پرهیز از فساد.

  64. نامه در جواب نامه معاویه
    دفاع از مواضع حضرت علی (علیه‌السلام).

  65. نامه دیگری به معاویه پس از جنگ نهروان
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  66. نامه به عبداللّه بن عباس
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  67. نامه به قُثَم بن عباس که عامل حضرت در شهر مکه بود
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  68. نامه به سلمان فارسی پیش از خلافت خود
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  69. نامه به حارث همدانی در پند و اندرز
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  70. نامه به سهل بن حُنَیف انصاری که کارگزار حضرت در مدینه بود
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  71. نامه به منذر بن جارود عبدی که او را در بعضی نواحی به کار گمارد
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  72. نامه به عبداللّه بن عباس
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  73. نامه به عبداللّه بن عباس
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  74. نامه به قُثَم بن عباس
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  75. نامه به سلمان فارسی
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  76. نامه به حارث همدانی
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  77. نامه به سهل بن حُنَیف
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  78. نامه به منذر بن جارود عبدی
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

  79. نامه به عبداللّه بن عباس
    توصیه به رعایت اصول اسلامی و پرهیز از فساد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نامه های حضرت علی(ع)

در اینجا فهرستی از نامه‌های حضرت علی (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه را ارائه می‌دهم:

فهرست نامه‌ها

  1. نامه 1: نامه به مردم کوفه زمانی که از مدینه به بصره می‌رفت
  2. نامه 2: نامه به مردم کوفه پس از فتح بصره
  3. نامه 3: نامه به شریح قاضی
  4. نامه 4: نامه به برخی از فرماندهان ارتش خود
  5. نامه 5: نامه به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان
  6. نامه 6: نامه به معاویه در لزوم بیعت با آن حضرت
  7. نامه 7: نامه‌ای دیگر به معاویه
  8. نامه 8: نامه به جریر بن عبد الله بجلی
  9. نامه 9: نامه به معاویه
  10. نامه 10: نامه‌ای دیگر به معاویه
  11. نامه 11: به لشکریان در مورد آموزش آرایش جنگی
  12. نامه 12: نامه به مردم کوفه پس از جنگ جمل
  13. نامه 13: نامه به مردم کوفه پس از جنگ صفین
  14. نامه 14: نامه به شریح قاضی در مورد قضاوت
  15. نامه 15: نامه به اشعث بن قیس در مورد رفتار با مردم
  16. نامه 16: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  17. نامه 17: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  18. نامه 18: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  19. نامه 19: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  20. نامه 20: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  21. نامه 21: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  22. نامه 22: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  23. نامه 23: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  24. نامه 24: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  25. نامه 25: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  26. نامه 26: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  27. نامه 27: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  28. نامه 28: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  29. نامه 29: نامه به مخالفان حکومت حق
  30. نامه 30: نصایح امیرالمؤمنین به معاویه
  31. نامه 31: نامه‌ای به امام حسن (علیه‌السلام)
  32. نامه 32: پند و نصیحت به معاویه
  33. نامه 33: هشدار به والی مکه از فتنه معاویه
  34. نامه 34: دلجویی از فرماندار معزول
  35. نامه 35: نکوهش همرهان سست‌عنصر
  36. نامه 36: دشمنی قریش با امیرالمؤمنین
  37. نامه 37: افشای چهره واقعی معاویه
  38. نامه 38: ویژگی‌های مالک اشتر
  39. نامه 39: نکوهش عمرو بن عاص
  40. نامه 40: حسابرسی از کارگزاران
  41. نامه 41: توبیخ خیانتکار در بیت‌المال
  42. نامه 42: قدردانی از کارگزار شایسته
  43. نامه 43: برابری مسلمانان در بیت‌المال
  44. نامه 44: برحذر داشتن از فریب معاویه
  45. نامه 45: ساده‌زیستی کارگزاران
  46. نامه 46: اخلاق کارگزاران نظام اسلامی
  47. نامه 47: وصیت اخلاقی امام علی (علیه‌السلام)
  48. نامه 48: نصیحت کردن معاویه
  49. نامه 49: ویژگی‌های دنیا
  50. نامه 50: وظایف و حقوق پیشوا و مردم
  51. نامه 51: توصیه‌هایی به مأموران مالیات
  52. نامه 52: اوقات نمازهای پنج‌گانه
  53. نامه 53: عهدنامه‌ای برای مالک اشتر
  54. نامه 54: نامه‌ای به عمران بن حصین خُزاعی
  55. نامه 55: نامه به معاویه در تهدید او
  56. نامه 56: نامه به شریح بن هانی
  57. نامه 57: نامه به اهل کوفه زمانی که از مدینه عازم بصره بود
  58. نامه 58: نامه به اهل شهرها، که در آن جریان صفین را گزارش نموده
  59. نامه 59: نامه به اسود بن قطبه فرمانده سپاه حلوان
  60. نامه 60: نامه به کارگزارانی که سپاهیان از منطقه مأموریت آنان می‌گذشتند
  61. نامه 61: نامه به کمیل بن زیاد نخعی، به وقتی که عامل او در هیت بود
  62. نامه 62: نامه به اهل مصر که با مالک اشتر فرستاد
  63. نامه 63: نامه به ابوموسی اشعری که کارگزارش در کوفه بود
  64. نامه 64: نامه در جواب نامه معاویه
  65. نامه 65: نامه دیگری به معاویه پس از جنگ نهروان
  66. نامه 66: نامه به عبداللّه بن عباس
  67. نامه 67: نامه به عبداللّه بن عباس در مورد خوارج
  68. نامه 68: نامه به عبداللّه بن عباس در مورد خوارج
  69. نامه 69: نامه به عبداللّه بن عباس در مورد خوارج
  70. نامه 70: نامه به عبداللّه بن عباس در مورد خوارج
  71. نامه 71: نامه به عبداللّه بن عباس در مورد خوارج
  72. نامه 72: نامه به عبداللّه بن عباس در مورد خوارج
  73. نامه 73: نامه به عبداللّه بن عباس در مورد خوارج
  74. نامه 74: نامه عهدنامه‌ای که میان قبیله ربیعه و اهل یمن نگاشت
  75. نامه 75: نامه در آغاز بیعتِ مردم با آن حضرت به خلافت
  76. نامه 76: نامه به عبداللّه بن عباس، وقتی که او را در بصره به جای خود قرار داد
  77. نامه 77: نامه باز هم به عبداللّه بن عباس، زمانی که او را برای گفتگو با خوارج فرستاد
  78. نامه 78: نامه در پاسخ نامه‌ای که ابوموسی اشعری از محل تحکیم فرستاده بود
  79. نامه 79: نامه به مردم کوفه زمانی که از مدینه به بصره می‌رفت
  80. نامه 1: نامه به مردم کوفه زمانی که از مدینه به بصره می‌رفت
  81. نامه 2: نامه به مردم کوفه پس از فتح بصره
  82. نامه 3: نامه به شریح قاضی
  83. نامه 4: نامه به برخی از فرماندهان ارتش خود
  84. نامه 5: نامه به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان
  85. نامه 6: نامه به معاویه در مورد بیعت با آن حضرت
  86. نامه 7: نامه‌ای دیگر به معاویه
  87. نامه 8: نامه به جریر بن عبد الله بجلی
  88. نامه 9: نامه به معاویه
  89. نامه 10: نامه‌ای دیگر به معاویه
  90. نامه 11: نامه به لشکریان در مورد آموزش آرایش جنگی
  91. نامه 12: نامه به مردم کوفه پس از جنگ جمل
  92. نامه 13: نامه به مردم کوفه پس از جنگ صفین
  93. نامه 14: نامه به شریح قاضی در مورد قضاوت
  94. نامه 15: نامه به اشعث بن قیس در مورد رفتار با مردم
  95. نامه 16: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  96. نامه 17: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  97. نامه 18: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  98. نامه 19: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  99. نامه 20: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  100. نامه 21: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  101. نامه 22: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  102. نامه 23: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  103. نامه 24: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  104. نامه 25: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  105. نامه 26: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  106. نامه 27: نامه به معاویه در مورد رفتار با مردم
  107. نامه 28: نامه‌ای در جواب معاویه
  108. نامه 29: نامه به مخالفان حکومت حق
  109. نامه 30: نصایح امیرالمؤمنین به معاویه
  110. نامه 31: نامه‌ای به امام حسن (علیه‌السلام)
  111. نامه 32: پند و نصیحت به معاویه
  112. نامه 33: هشدار به والی مکه از فتنه معاویه
  113. نامه 34: دلجویی از فرماندار معزول
  114. نامه 35: نکوهش همرهان سست‌عنصر
  115. نامه 36: دشمنی قریش با امیرالمؤمنین
  116. نامه 37: افشای چهره واقعی معاویه
  117. نامه 38: ویژگی‌های مالک اشتر
  118. نامه 39: نکوهش عمرو بن عاص
  119. نامه 40: حسابرسی از کارگزاران
  120. نامه 41: توبیخ خیانتکار در بیت‌المال
  121. نامه 42: قدردانی از کارگزار شایسته
  122. نامه 43: برابری مسلمانان در بیت‌المال
  123. نامه 44: برحذر داشتن از فریب معاویه
  124. نامه 45: ساده‌زیستی کارگزاران
  125. نامه 46: اخلاق کارگزاران نظام اسلامی
  126. نامه 47: وصیت‌های اخلاقی و عرفانی امام علی (علیه‌السلام)
  127. نامه 48: نصیحت کردن معاویه
  128. نامه 49: ویژگی‌های دنیا
  129. نامه 50: وظایف و حقوق پیشوا و مردم
  130. نامه 51: توصیه‌هایی به مأموران مالیات
  131. نامه 52: اوقات نمازهای پنج‌گانه
  132. نامه 53: عهدنامه‌ای برای مالک اشتر
  133. نامه 54: نامه‌ای به عمران بن حصین خُزاعی
  134. نامه 55: نامه به معاویه در تهدید او
  135. نامه 56: نامه به شریح بن هانی
  136. نامه 57: نامه به اهل کوفه زمانی که از مدینه عازم بصره بود
  137. نامه 58: نامه به اهل شهرها، که در آن جریان صفین را گزارش نموده
  138. نامه 59: نامه به اسود بن قطبه فرمانده سپاه حلوان
  139. نامه 60: نامه به کارگزارانی که سپاهیان از منطقه مأموریت آنان می‌گذشتند
  140. نامه 61: نامه به کمیل بن زیاد نخعی، به وقتی که عامل او در هیت بود
  141. نامه 62: نامه به اهل مصر که با مالک اشتر فرستاد
  142. نامه 63: نامه به ابوموسی اشعری که کارگزارش در کوفه بود
  143. نامه 64: نامه در جواب نامه‌ای که ابوموسی اشعری از محل تحکیم فرستاده بود
  144. نامه 65: نامه به مردم کوفه زمانی که از مدینه به بصره می‌رفت

 

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی نامه ای به ابوذر

در حال ویرایش

مقدمه

نامه‌ی شریف امیرالمؤمنین علی (ع) به ابوذر غفاری، از درخشان‌ترین وصیت‌نامه‌های اخلاقی و عرفانی در نهج‌البلاغه است. در این نامه، حضرت علی (ع) حقیقت دنیا، ارزش تقوا، و راه سعادت ابدی را برای یار وفادار خویش روشن می‌سازد.

ابوذر، آن صحابی راستگو و صبور، در برابر ستم و زراندوزی خلفای زمان سکوت نکرد و به خاطر حق‌گویی، به ربذه تبعید شد. در همان روزها بود که امام علی (ع) این نامه‌ی پر از حکمت را برای او نوشت.

اکنون این نامه‌ی نورانی در قالب مثنوی حماسی در ۳۰۰ بیت بازسرایی شده است؛ تا هم شکوه کلام علوی در موسیقی شعر جلوه‌گر گردد و هم پیامی جاودان برای نسل امروز باشد.
این مثنوی در سه بخش سروده شده است:

  • بخش نخست درباره‌ی حقیقت دنیا و بی‌وفایی آن،
  • بخش دوم درباره‌ی فضیلت تقوا و بی‌نیازی،
  • بخش سوم درباره‌ی وصیت‌های اخلاقی و عرفانی.

امید است این اثر اندک، چراغی باشد در راه معرفت و الهام‌بخش جان‌های تشنه‌ی عدالت و حقیقت.

 فهرست

مثنوی «نامه‌ای به ابوذر» 

مقدمه
بخش اول: حقیقت دنیا و بی‌وفایی آن (۱ تا ۱۰۰ بیت)

  • ستایش خداوند و پیامبر
  • یاد از ابوذر و تبعید او
  • سخن امام درباره‌ی فریبندگی دنیا
  • اندرز به شکیبایی و نگاه به آخرت

بخش دوم: فضیلت تقوا و بی‌نیازی (۱۰۱ تا ۲۰۰ بیت)

  • تقوا کلید گشایش در سختی‌ها
  • بی‌نیازی حقیقی در دل است نه در مال
  • پرهیز از حرص، دنیاطلبی و شهوت قدرت
  • شکوه روح آزاد ابوذر

بخش سوم: وصیت‌های اخلاقی و عرفانی (۲۰۱ تا ۳۰۰ بیت)

  • همنشین خوب و بد
  • ارزش سکوت و سخن نیک
  • پنهان داشتن دین از اهل مکر
  • یاد مرگ و آمادگی برای آخرت
  • بشارت به پاداش جاودان ابوذر

پایان

  • مژده‌ی بهشت و رضوان برای ابوذر
  • دعای امام علی (ع) برای یار وفادارش

طرح پیشنهادی سه بخش

  1. بخش نخست: حقیقت دنیا و بی‌وفایی آن (۱۰۰ بیت)

    • آغاز با یاد خدا و ستایش پیامبر و اهل بیت (ع).
    • تبعید ابوذر و موقعیت تاریخی.
    • اندرزهای امام علی (ع) درباره ناپایداری دنیا، فریب زر و زور، و ارزش آخرت.
  2. بخش دوم: فضیلت تقوا و بی‌نیازی (۱۰۰ بیت)

    • شرح این جمله امام: «اگر آسمان و زمین بر بنده‌ای بسته شود و او تقوا پیشه کند، خداوند راهی برایش قرار می‌دهد».
    • معنا و جلوه‌های بی‌نیازی حقیقی.
    • هشدار نسبت به حرص، دنیاطلبی و شهوت قدرت.
  3. بخش سوم: وصیت‌های اخلاقی و عرفانی (۱۰۰ بیت)

    • توصیه به همنشین خوب و پرهیز از یار بد.
    • فضیلت سکوت، صدقه بودن سخن نیک، و ارزش علم.
    • آمادگی برای مرگ، و پیوند دنیا با آخرت.
    • پایان با دعا برای ابوذر و جاودانگی نام او.

۱. به نام خداوند جان‌آفرین
خداوند بخشنده‌ی مهربین

۲. ستایش بر اویی که دارد جلال
که بر بنده بخشد ره وصال

۳. درود خدا بر رسول امین
که روشن کند راه مؤمنین

۴. علی آن امام همایون‌نژاد
که جان‌ها ز نورش شود اوج‌یاب

۵. به یار وفادار، ابوذر غفور
نوشت آن زمان نامه‌ای پر ز نور

۶. ابوذر، تو یار وفای نبی
تو مرد جهاد و ره‌آزادیی

۷. تو مردی که بر ظلم‌ها ایستادی
به روی توانگران بانگ دادی

۸. به تبعیدگاه ربذه بی‌کَسَت
فرستاد ظلم زمانه، غمت

۹. علی آمد و بدرقه‌ات کرد باز
نوشت از دلش نامه‌ای سرفراز

۱۰. چنین گفت: ای یار حق‌جوی ما
چراغ سحرگاه دلجوی ما

۱۱. تو بر ظلم چون آتشی شعله‌ور
تو آزادی و فخرِ این خاک‌بر

۱۲. تو چون بر ستم خشم کردی به حق
مدار از کسی جز خداوند، شفق

۱۳. امیدت به غیر از خداوند نیست
که بی‌او کسی تکیه‌گاهی نبیست

۱۴. کسانی که بر تو ستم کرده‌اند
ز دنیای زودگذر پرده‌اند

۱۵. نه روزی تو بندد، نه راهت زنند
نه عزّت ز دل‌های پاکت برند

۱۶. اگر آسمان بر تو گردد به سنگ
و یا خاک بر این ره شود سخت و تنگ

۱۷. تو بر تقوی و بر خدا تکیه کن
ره فتح و فوز از خدا تو بجو

۱۸. جهان جز سرابی فریبنده نیست
کسی را در آن پای پاینده نیست

۱۹. به دست آوری گر ز دنیا متاع
مکن دل به شادی، مده دل به باع

۲۰. و گر چیزی از دست تو رفت باز
مبادا شوی غرق اندوه و ناز

۲۱. غمت را به فردای محشر سپار
که آن روز باشد رهِ کارزار

۲۲. نه شادی به مال است و نه غم به آن
سرافراز گردد دلِ مؤمنان

۲۳. بدان بی‌نیازی درون دل است
نه در مال و در کاخ‌های بلند

۲۴. ثروت چو در سینه‌ی انسان بود
همی او ز حرص و طمع رسته بود

۲۵. فقیر است آن کس که دل تنگ اوست
اگر چه پر از مال، انبان و جوست

۲۶. علی گفت: دنیا چو سایه روان
رود زودتر از باد بر آسمان

۲۷. مسافر، توشه‌ی اندک برگیرد
رهی سوی آن منزل جاوید برد

۲۸. خوشا آنکه دل با خدا بسته است
به باغ ابد، ریشه‌ها بسته است

۲۹. و بدا آنکه در دام دنیا فتاد
چو موری به چاهی سیه درفتاد

۳۰. ابوذر! به یاد ابد زنده باش
به نور حقیقت دل آکنده باش

۳۱. به همره نکو یار خود برگزین
که همره بود مایه‌ی عقل و دین

۳۲. یکی یار بد از بلاها بَتَر
که دزدد ز تو دین و ایمان و سر

۳۳. پس انیس تو یار نیکو شود
که راه خدا را به تو گو شود

۳۴. علی گفت: سخن اگر نیکوست
همانند صدقه است و پرهیز جوست

۳۵. و گر لب ببندی ز گفتار بد
به ایمن شوی زشت و آزار بد

۳۶. سکوت است داروی هر درد و رنج
به خاموشی آید دل از کینه گنج

۳۷. ز دانش بیاموز، اما به راز
که باشد گران‌مایه‌تر از طراز

۳۸. ابوذر! اگر دین خود پاس داری
ز نااهل و بدگوی آن را بپوشی

۳۹. چنان کن که گنجینه‌ای در خزین
نپوشد نگاه از نگاه هرین

۴۰. بدان کاین جهان رفتنی بیش نیست
بقای تو در آخرت بی‌گریز

۴۱. به چیزی که فانی است دل کم ببند
که جاوید تنهاست ملک بلند

۴۲. اگر تو ز دنیا کناره نگیری
به زودی جهان از تو برداردی

۴۳. پس آماده باشی به فردای مرگ
که گردد جدا این تن از روح برگ

۴۴. چنان کار کن، گویی جاویدمانی
چنان زی که گویی همین دم فدانی

۴۵. نه غافل شو از مرگ ناگه به سر
نه غرقه به دنیا و مکر و خطر

۴۶. علی گفت: ای یار صدیق دین
تو در راه حق باش چون آتشین

۴۷. تو دانی که دنیا سرایی گذر
نه جای قرار است و نه پای کر

۴۸. پس آن را به اندازه‌ی ره بشمار
که باشد وسیلت به روز شمار

۴۹. مبادا که دل بر زر و زور نهی
که در آخرین دم همه بشکنی

۵۰. نه مال و نه فرزند ماند به کس
همه رهسپارند سوی قفس

۵۱. فقط عمل پاک یار تو بود
که در روز محشر کنار تو بود

۵۲. چه نیکوست آن کس که پاکیزه زیست
ره تقوی و ایمان به دل برگزید

۵۳. چه بد آنکه دلبسته‌ی زر شود
اسیر هوا و ستمگر شود

۵۴. ابوذر! به راه خدا پای دار
دل از فتن و دلبستگی‌ها برآر

۵۵. ز تقوی بود مایه‌ی عزّتت
کلید ره فتح و رحمتت

۵۶. اگر خلق بر تو جفا می‌کنند
به یزدان پناه و دعا می‌کنند

۵۷. به جز او کسی را تو یاور مخوان
که او هست فریادرس جاودان

۵۸. علی گفت: در خویشتن بنگر ای
که پیکر به گور است فردای وی

۵۹. مکن شادی از بهر مال و منال
که فردا نپرسند از این اتّصال

۶۰. مکن غم اگر کاخ و زر رفته است
که نزد خدا، این همه خفته است

۶۱. غم آن خور که فردا عمل کم‌کنی
که در پیش یزدان خطاها زنی

۶۲. چه سودت اگر کاخ و زر پر کنی
ولی در قیامت جگر خون کنی

۶۳. چه خوش آنکه با دست خالی ولی
دلش پر ز عشق خداوند بود

۶۴. چه بد آنکه با انبوه زر در کفش
دلش مرده از یاد یزدان و عشق

۶۵. ابوذر! به یادت دهم یک پیام
که راهت کند روشن و شمع شام

۶۶. اگر خواهی آسودگی در جهان
به تقوی نما رو، به یزدان روان

۶۷. چه در کوه و در دشت و یا شهر و رو
خدا بر تو بیناست و داناست او

۶۸. به آن دل که از یاد او خالی است
همی غم و غصه هم‌آغوش نیست

۶۹. چه خوش آنکه جانش پر از نور اوست
بهشتی در این خاکِ پر شور اوست

۷۰. ابوذر! تو آزاده و یار حق
چو کوهی ز استقامت و بی‌فلق

۷۱. نترس از کسانی که دارند زور
که روزی به گورند با خاک و مور

۷۲. یکی تکیه‌گاه است و آن ذات اوست
که بی او نه جان و نه حیات اوست

۷۳. علی گفت: اگر مردم آزارتند
ز دنیا و شهوت تو را خارتند

۷۴. چه باک از ستمگر، تو بر راه باش
به تقوی بزن گام و درگاه باش

۷۵. نترس از جفا، صبر پیشه بکن
که با صبر گردد رهت روشن

۷۶. به دنیا مخور غصه، شادی مجو
که این خانه پرنیرنگ است و فرو

۷۷. کسی کو بدین ره دل‌آرام بست
ز حقیقت، از آخرت دور گشت

۷۸. یکی ره بهشت است و آن تقوی است
که در هر دو دنیا تو را مأوای است

۷۹. چه خوش آنکه دل با خدایش بود
ز بند جهان رسته، جایش بود

۸۰. به دنیا چو بگذشتی از اعتنا
به فردا شوی شاه ملک بقا

۸۱. چه سود از زر و زور اگر دل سیاه
چه زیباست اگر دل شود با خدا

۸۲. علی گفت: دنیا چو خوابی گذر
نبیند کسی در درازای عمر

۸۳. به اندک زمانی ز یاد تو رفت
بیا سوی پروردگار شگفت

۸۴. به کردار نیکو غنیمت شمر
که فردا به کار تو آید به بر

۸۵. اگر خانه کردی، نپاید به کس
که خانه به ویرانه گردد به‌رس

۸۶. اگر باغ و بستان گرفتی به کام
به باد خزان می‌رود ناگهان

۸۷. نه تخت و نه تاجی بماند به جای
نه نام و نه ننگی، نه رنج و نه رای

۸۸. فقط آنچه با خلوص آوری
به نزد خداوند خود ببری

۸۹. پس ای یار صدیق، ابوذر! بدان
که تقوی بود راه جاویدمان

۹۰. نه زر می‌خرد، نه ز زور و سلاح
به فردا عمل می‌شود تکیه‌گاه

۹۱. چه زیباست آن جان که با پرهیز است
که نزد خداوند با تمییز است

۹۲. چه نیکوست آن دل که از کینه پاک
که با یزدان دارد قراری طلاک

۹۳. علی گفت: دل با صفا پرورید
که از آن ره عشق خدا آفرید

۹۴. نترس از جفا، چون تو با خدایی
که با نور او، در ره آشنایی

۹۵. کسی کو خدا را به جان یاور است
ز دنیا و مردم چه غم دارد است

۹۶. چه خوش آنکه در سختی و ابتلا
به تقوی کند جان خود مبتلا

۹۷. به دنیا مخند و ز آن دور شو
که آخر به خاک اندرین گور شو

۹۸. ببر یاد فردای محشر به دل
که آن روز باشد سزا و عمل

۹۹. علی گفت: دنیا فریبنده است
که در دام او جان، پرآونده است

۱۰۰. تو بر یاد یزدان همی زنده باش
ز دنیا و شهوت همه کنده باش

۱۰۱. علی گفت: ای یار در راه حق
به صبر و وفا باش پیروز و دَق

۱۰۲. تو بر خشم دنیا دلیر آمدی
به آیین تقوی اسیر آمدی

۱۰۳. نه زر در دلت بود و نه جاه و تاج
تو آزاد بودی ز بند و ز باج

۱۰۴. چنین مرد، آزاد و یکتاست، بس
که نامش بماند به هر انجمن

۱۰۵. چه باک از ستمگر، چه ترس از جفا
چو همراه تو باشد الله ما

۱۰۶. اگر آسمان بر زمین آیدت
خداوندِ رحمان پناهت دهد

۱۰۷. کسی کو به تقوی کند جان نگاه
ره فتح یابد به هر دشت و راه

۱۰۸. که دنیا سراسر سراب است و دود
به اندک نسیمی شود نابود

۱۰۹. چه خوش آن‌که دل را به تقوی نهد
که از بند دنیا خود آزاد شود

۱۱۰. علی گفت: بی‌نیازی به مال
نباشد، که باشد به دل، بی‌زوال

۱۱۱. اگر کوه زر در برت انباشتی
به حرص و هوس جان خود کاشتی

۱۱۲. غنی آن‌که دل در قناعت نهد
ز حرص و طمع راه خود برگسلد

۱۱۳. کسی کو قناعت به دل پیشه کرد
ز دنیا و شهوت همه ریشه کرد

۱۱۴. نه محتاج گردد، نه دربند کس
چو آزاد باشد دلش بی‌هوس

۱۱۵. فقیر آن‌که هر دم بود بی‌قرار
که افزون‌طلبد به هر کوهسار

۱۱۶. نه سیری پذیرد، نه آرام یابد
ز حرص و طمع، خویش ویران نماید

۱۱۷. علی گفت: دنیا چو برف سحر
به خورشید تقوی شود بی‌اثر

۱۱۸. مکن دل به آن بست، کاین زود رود
تو ره در ابدیت و باقی بجو

۱۱۹. که آن‌جا نه فقر است و نه بیم و درد
که آن‌جا فقط عدل یزدان بُوَد

۱۲۰. به یادت سپارم، ای یار پاک
که باشی چو خورشید روشن به خاک

۱۲۱. مبادا که فریاد دنیا شوی
به هر لحظه در دام غوغا شوی

۱۲۲. اگر زر تو را آورد در فریب
به فردا نماند جز حسرت عجیب

۱۲۳. چه بسیار شاهان که رفتند زود
نماند از برای‌شان جز خاک و دود

۱۲۴. چه بسیار کاخ بلند و رفیع
که گردید ویرانه در یک وقیع

۱۲۵. نه تاج و نه تختی به کس ماندگار
همه رفتنی‌اند در روزگار

۱۲۶. علی گفت: تنها عمل با تو ماند
چو رفتی، همان کار فردا بماند

۱۲۷. پس اندیشه کن تا عمل نیکوی
سپاری به فردای محشر، شوی

۱۲۸. مبادا که غافل شوی از عمل
که فردا بگیری ز کردار خلل

۱۲۹. اگر عالمی بی‌عمل در جهان
به فردا نیابی جزو خسران

۱۳۰. اگر عاملی بی‌اخوت شوی
به فردا به سختی گرفتار شوی

۱۳۱. پس ای یار درویش و مرد وفا
به کردار نیکو بساز اقتفا

۱۳۲. جهان جز رهی سوی محشر نبود
رهی سوی آن داور بر نبود

۱۳۳. به این ره اگر پر ز تقوی روی
به فردا بهشتی به بر می‌جویی

۱۳۴. چه خوش آن‌که در سختی و ابتلا
به صبر و رضا باشدت اتّکا

۱۳۵. ابوذر! تو صابر، تو آزاد مرد
که بر ظلم و جور این زمانه نژرد

۱۳۶. تو یاری که با ناله‌ی بی‌نوایان
به خشم آمدی بر سر توانگران

۱۳۷. تو بانگ عدالت زدی در جهان
که لرزید کاخ ستم در زمان

۱۳۸. به این جرم، تبعیدت اکنون کنند
ولی نزد یزدان تو افروزند

۱۳۹. علی گفت: این رنج بر تو رواست
که از بهر حق این بلاها سزاست

۱۴۰. تو از محنت دنیا مخور هیچ غم
که در نزد یزدان تویی محترم

۱۴۱. کسی کو به حق باشدش پایدار
به فردا شود در بهشت استوار

۱۴۲. کسی کو به دنیا کند دل سپار
به فردا بود خوار و زار و نزار

۱۴۳. چه زیباست آن دل که در راه دوست
ز دنیا و زینت همه دل بشست

۱۴۴. چه بد آن‌که بر زر و جاهش فزود
ز یاد خداوند یک دم زدود

۱۴۵. علی گفت: در هر نفس یاد کن
ز معبود یکتا مدد یاد کن

۱۴۶. که با یاد او دل چو گل بشکفد
ز تیرگی و غم همه برکَفد

۱۴۷. اگر یاد او را ز دل دور کنی
به دام بلا خویش مغرور کنی

۱۴۸. پس ای یار حق‌جو! همی بر دوام
به یاد خدا دار جانت مدام

۱۴۹. به این یاد دل صفا گیردت
به این نور جان روشنا گیردت

۱۵۰. نه در زر و زور است آرام جان
که در یاد یزدان بود بی‌کران

۱۵۱. چه بسیار مردان که دارا شدند
ولی در درون خوار و رسوا شدند

۱۵۲. چه بسیار درویشِ دل‌پاک بود
که نزد خداوند سربلند بود

۱۵۳. ابوذر! بدان دل چو روشن کنی
به فردا به رضوان خدا می‌زنی

۱۵۴. نه دلبستگی ماند و نه مال و زر
که تنها عمل ماند و ایمان و بر

۱۵۵. به یاد قیامت عمل کن به نیک
که آن روز باشد تو را توشه‌یک

۱۵۶. مبادا که در غفلت آری قدم
که در روز محشر شوی پرندم

۱۵۷. به این ره اگر پاسداری کنی
به هر محنتی استواری کنی

۱۵۸. به دنیا مشو مغرور، ای یار پاک
که دنیا چو ابری گذر دارد و خاک

۱۵۹. علی گفت: این ره سفرگاه توست
نه منزلگه جاودان، راه توست

۱۶۰. تو از آن گذر کن به تقوی و نور
که فردا شوی رستگار و صبور

۱۶۱. مبادا که بر کاخ دنیا تکی
که آن همچو سراب باشد یکی

۱۶۲. به هر لحظه رنگی دگر گیردت
به آخر به حسرت ز سر بیندت

۱۶۳. ابوذر! به یاد ابد ره بساز
که آن‌جا بُوَد محشر و داور راز

۱۶۴. چه نیکوست آن مرد کو یاد کرد
ز فردای محشر دلش شاد کرد

۱۶۵. چه بد آن‌که غافل شد از روز حشر
که در آتش افتد چو هیزم به دَشر

۱۶۶. پس ای یار، بر خویش آسان مگیر
که فردا به سختی شوی ناگزیر

۱۶۷. به کردار پاکیزه کن جان خویش
که آن ماند در دفتر آسمان

۱۶۸. نه مال و نه فرزند با تو بماند
فقط آن عمل نزد یزدان بماند

۱۶۹. چه بسیار دیدم که شاهان کلان
ببردند و ماندند در خاکدان

۱۷۰. چه بسیار بازرگ و دارا و راد
که شد خاک و از او نماند جز یاد

۱۷۱. پس ای یار درویش و مرد فقیر
به تقوی تو باشی سرافراز و شیر

۱۷۲. به این ره اگر پای داری درست
به فردا تو باشی به رضوان نخست

۱۷۳. چه خوش آن‌که دنیا شود رهگذر
چه بد آن‌که گردد به دل سیم و زر

۱۷۴. علی گفت: هر دم که یاد خداست
دل از ترس و اندوه فارغ هواست

۱۷۵. که یادش بود مایه‌ی ایمنی
رهی سوی رضوان و روشنی

۱۷۶. ابوذر! به یاد ابد ره نما
به نور خدا دل ز غم کن رها

۱۷۷. چه نیکوست آن دم که در یاد اوی
به شکرانه جان را فدا سازی شوی

۱۷۸. نه سختی، نه فقر و نه اندوه ماند
که تنها خدا بر دلِ خوب ماند

۱۷۹. چه بسیار مردان که در رنج زیست
ولی در قیامت به رضوان رسید

۱۸۰. چه بسیار کسانی که غرق طلا
ولی در قیامت در آتش بلا

۱۸۱. پس ای یار! بر تقوی و صبر باش
که این است بر تو چراغ و تلاش

۱۸۲. به هر حال، در یاد او زنده باش
که بی‌او نداری تو هیچ پناه

۱۸۳. نه دنیا تو را رهگشا می‌شود
نه ثروت به فردا بقا می‌شود

۱۸۴. فقط آن‌که دل را به یزدان سپرد
به فردا بود رستگار و بزرگ

۱۸۵. چه زیباست آن جان که پرهیز کرد
که در نزد یزدان تمییز کرد

۱۸۶. چه خوش آن‌که با عشق او جان سپرد
که در محشرش نور ایمان ببرد

۱۸۷. ابوذر! به یادت کنم یک پیام
که باشد رهت نور و شمعِ مدام

۱۸۸. همیشه به تقوی دل‌آرا بمان
که این است سرمایه‌ی جان و جانان

۱۸۹. مبادا که غافل شوی از حساب
که فردا نماند به کس هیچ باب

۱۹۰. چه بسیار مردم که مغرور زیست
ولی در قیامت سراپا گریست

۱۹۱. چه بسیار درویش که بی‌نام بود
ولی نزد یزدان گرامی‌نمود

۱۹۲. پس ای یار درویش و مرد خدا
به تقوی بزن گام در این سرا

۱۹۳. نه دنیا وفادار و نه مال و جاه
به فردا بود تقوی تنها پناه

۱۹۴. که دنیا چو خوابی است بی‌اعتبار
به فردا عمل ماند استوار

۱۹۵. علی گفت: در راه تقوی بمان
که این است راه به رضوان جان

۱۹۶. به هر گام یادت خدای بزرگ
که اویی بود یاورت تا به مرگ

۱۹۷. تو از یاد او هیچ غافل مشو
که بی‌او دلت خسته گردد به‌خو

۱۹۸. به دنیا مسنج ارزش زندگی
که آن نیست جز دام و رنگینگی

۱۹۹. به فردا بسنج ارزش کار خویش
که آن ماند و گردد چراغت به پیش

۲۰۰. چنین گفت مولا به یار وفا
که در تقوی است رستگاری و جا

۲۰۱. علی گفت: ای یار پاکیزه‌جان
ره آخرت گیر و بگذر ز جان

۲۰۲. که دنیا سراسر فریب و فن است
نهان‌خانه‌ی غم، پر از محتن است

۲۰۳. مبادا که در دام او دل نهی
که چون مار زهرآگنی جان‌کُهی

۲۰۴. به هر لحظه رنگی دگر می‌نماید
ولی جانِ مردان ز آن می‌رباید

۲۰۵. چه خوش آن‌که بر دوست دل بسته‌ای
ز دام جهان خویش وارسته‌ای

۲۰۶. ابوذر! تو آزاده و مردمی
که بر عدل و تقوی فداگَر شَدی

۲۰۷. تو بر راه حق استوار آمدی
به ظلم و ستم خشم‌یار آمدی

۲۰۸. همین است سرمایه‌ی ایمان تو
که لرزاند کاخ ستم از بر تو

۲۰۹. علی گفت: با مردم نیک‌خوی
نشین، تا شوی پر ز نور و وضوی

۲۱۰. که همنشین نیک همچون بهار
به جان می‌دهد عطر و بوی بهار

۲۱۱. ولی همنشین بدت، خار و سم
به جانت رساند بلا و ستم

۲۱۲. پس ای یار، همره گزین عاقل است
که جان را ز گمراهی‌ات واصل است

۲۱۳. مکن همنشینی به اهل هوس
که او ره‌زن است و فریبنده‌کس

۲۱۴. که هر کس که با او نشیند، هلاک
شود دور از یزدان و نور و سماک

۲۱۵. به این توصیه دل سپار ای رفیق
که باشد تو را در ره فردا شفیق

۲۱۶. علی گفت: یک سخن نیک، خیر
بود همچو صدقه، رهی سوی خیر

۲۱۷. ز گفتار نیکو تو هرگز مبر
که باشد چو نوری درون بشر

۲۱۸. ولی گر سخن بر زبان نارواست
به خاموشی اندر شود جان رهاست

۲۱۹. سکوت است گنجی پر از روشنی
که دورت کند ز آفت و دشمنی

۲۲۰. چه بسیار مردم به گفتار بد
به دوزخ فتادند بی‌هیچ مدد

۲۲۱. پس ای یار، زین گفت آویخته باش
که در خامشی جان بی‌آسیب و کاش

۲۲۲. ولی چون سخن از ره حق بود
سخن گفتن آن دم به صد حق بود

۲۲۳. که گفتار حق، شعله‌ی نور اوست
به هر دل نشیند، رهی از سبوست

۲۲۴. ابوذر! تو مردی که بر حق گویی
به هر لحظه در راه یزدان شوی

۲۲۵. همین است سرمایه‌ی ایمان تو
که گردد چراغ ره جان تو

۲۲۶. علی گفت: بگریز از اهل شر
که باشند ره‌زن، فریب و ضرر

۲۲۷. بپوشان ز دینت به مکر و فسون
که دزدان دینند در انجمنون

۲۲۸. همان‌سان که گنجی پنهان کنی
به دینت چنین پاسبان کنی

۲۲۹. که دین است سرمایه‌ی جان تو
چراغ ره و پاسبان تو

۲۳۰. اگر دین به بازار دنیا بری
به فردا نهال سعادت بری

۲۳۱. ولی گر به دنیا فروشی رهش
به فردا نداری به جز درد و کش

۲۳۲. پس ای یار پاکیزه، این راز دار
که با دین به فردا شوی پایدار

۲۳۳. علی گفت: دنیا چو بادی وزان
گذشته ز مردان، چو خوابی گران

۲۳۴. به هر لحظه رنگی دگر می‌کند
به آخر تو را خاک بر می‌کند

۲۳۵. نه کاخ و نه بستان، نه زر می‌ماند
فقط آنچه کردی به بر می‌ماند

۲۳۶. اگر نیکویی کاشتی در جهان
به فردا ببینی به رضوان روان

۲۳۷. و گر بد کنی، خار و آتش بَری
به دوزخ تو مهمان جهل و شری

۲۳۸. چه خوش آن‌که دل بر عمل نیک بست
که باشد ره او به بهشت و الست

۲۳۹. چه بد آن‌که با غفلت و لهو زیست
که در روز محشر سراپا گریست

۲۴۰. علی گفت: هر لحظه یاد ابد
به جانت چو شمشیری از نور زد

۲۴۱. تو را زین فریب جهان دور کرد
به فردا به رضوان تو را بور کرد

۲۴۲. مبادا که غافل شوی از ممات
که مرگ است در پیش هر امّهات

۲۴۳. نه کودک، نه پیر از رهش وا رهند
همه سوی گور و بلا می‌روند

۲۴۴. تو آماده باش ای رفیق صبور
که ناگه رسد دعوت از سوی نور

۲۴۵. چو فردا فرشته رسد ناگهان
ببرد تو را سوی ملک جهان

۲۴۶. به دستت نه زر ماند و نه کلاه
فقط آنچه کردی بود با تو همراه

۲۴۷. پس ای یار! جان را به تقوی بساز
که باشد ره تو به فردا طراز

۲۴۸. چه خوش آن‌که آماده مرگ است مرد
که فردا ز دوزخ امانش بَرَد

۲۴۹. چه بد آن‌که غافل ز مرگ است و راه
که فردا به آتش فتد بی‌پناه

۲۵۰. علی گفت: دنیا ز تو دست شست
تو هم زو ببر دست و دل، زودترست

۲۵۱. که گر خود نباشی ز دنیا جدا
به ناگه تو را بَر کند ز این سرا

۲۵۲. مبادا که غافل شوی ای رفیق
که فردا بود وقت سخت و دقیق

۲۵۳. که میزان عمل پیش داور بُوَد
و داور به عدل و به باور بُوَد

۲۵۴. چه بسیار مردم به ظاهر بزرگ
به میزان حق، خوار و بی‌جان و مرگ

۲۵۵. چه بسیار کوچک، فقیران پاک
که در نزد یزدان شدند سر به خاک

۲۵۶. پس این‌جا مکن فخر بر مال و زور
که آن‌جا بود عدل داور، به نور

۲۵۷. ابوذر! تو آزاد و صادق بمان
که نامت بماند چو خورشیدِ جان

۲۵۸. تو در راه حق یار مظلوم شدی
به شمشیر عدل و به محروم شدی

۲۵۹. به فردا تو را نزد داور دهند
به رضوان و کوثر برابر دهند

۲۶۰. چه خوش آن‌که در راه تقوی رود
به رضوان حق در ابد جا شود

۲۶۱. چه بد آن‌که با ظلم و جور استوار
به فردا بُوَد در جحیم و خوار

۲۶۲. علی گفت: آماده شو در مسیر
که این راه پر فتنه است و خطیر

۲۶۳. تو با تقوی و صبر برپا بمان
که یزدان به فردا دهد جاودان

۲۶۴. تو از دنیا بگذر، به باقی نگر
که آن‌جا بُوَد ملک یزدانِ بر

۲۶۵. نه رنجی، نه دردی، نه بیمی به دل
که آن‌جا همه عدل و نور است و حل

۲۶۶. چه خوش آن‌که با دوست محشور شد
به فردا به نور خدا نور شد

۲۶۷. چه بد آن‌که با خصم و دشمن نشست
به فردا به آتش فتد، زار و خست

۲۶۸. پس ای یار پاکیزه، این عهد دار
که در راه تقوی شوی پایدار

۲۶۹. نه زر، نه طلا، نه جلال و نه تاج
به فردا نماند، شود خوار و عاج

۲۷۰. فقط آنچه کردی به اخلاص، ماند
به دفتر چو خورشید، با نام ماند

۲۷۱. چه زیباست آن مرد کو راستین
به فردا شود همدم روح و دین

۲۷۲. چه بد آن‌که با کبر و نخوت رود
به فردا به آتش چو آذر شود

۲۷۳. علی گفت: ای یار، با یاد دوست
به هر سختی از محنت و غم برست

۲۷۴. که یزدان نگهدار هر بنده است
که با یاد او جان ز غم زنده است

۲۷۵. چه خوش آن‌که در هر نفس یاد او
به فردا رسد بر سرِ وعده‌او

۲۷۶. نه ترسی، نه اندوهی از رنج و بیم
که با یاد او جان شود پر نسیم

۲۷۷. ابوذر! تو مردی که آزاده‌ای
به تقوی و اخلاص، دلداده‌ای

۲۷۸. همین است ره رستگاری تو
که در یاد یزدان گذاری تو

۲۷۹. تو آزاد ماندی ز دام جهان
به فردا شوی زنده در جاودان

۲۸۰. علی گفت: پایان سخن این بود
که بر راه تقوی، تو را دین بود

۲۸۱. به این وصیت باش پابرجا تو
که گردد چراغ ره فردا تو

۲۸۲. مبادا که از یاد من غافلی
که در راه حق باشی بی‌بدلی

۲۸۳. چه زیباست آن مرد کو یار ماست
که در محنت و رنج، همکار ماست

۲۸۴. تو آن یار مخلص، تو آن جان پاک
که بر عدل ماندی چو کوه استوار

۲۸۵. تو از من پذیری نصیحت تمام
که این است ره روشن و نیک‌نام

۲۸۶. چه خوش آن‌که در این وصیت شنید
به فردا به کوثر یقین بنشستید

۲۸۷. چه بد آن‌که نشنید و غافل گذشت
به فردا به آتش درافتاد و خست

۲۸۸. ابوذر! تو با صبر و ایمان بمان
که در محشر آیی به رضوان جان

۲۸۹. به دنیا مشو در پی زین و زر
که این‌ها همه می‌رود بی‌اثر

۲۹۰. فقط تقوی و عشق ماند به جای
که این است سرمایه‌ی مردانِ رای

۲۹۱. به یاد خدا هر زمان جان ببر
که این است ره رستگاری و بر

۲۹۲. مبادا که در دام دنیا فتاد
که آن ره تو را سوی دوزخ نهاد

۲۹۳. به فردا به باغ بهشتی روی
چو بر تقوی و صبر، پیمان جوی

۲۹۴. علی گفت: پایانِ گفتار من
بود زین نصیحت چراغت وطن

۲۹۵. به یزدان سپارم تو را ای عزیز
که باشی به فردا چو خورشید تیز

۲۹۶. به فردا تو را با رسول خدا
به کوثر رساند، به رضوان سرا

۲۹۷. تو با صبر و تقوی، وفادار باش
به دنیا ز فریب آن، بیزار باش

۲۹۸. تو را جاودان ماند این افتخار
که بودی به راه عدالت، سوار

۲۹۹. چنین گفت مولا، امامِ هدایت
که باشد وصیت، رهِ روشنایت

۳۰۰. ابوذر! تو را مژده‌ی رضوان دهم
که در محشر، ای یار، خندان دهم

 

 نتیجه‌گیری

نامه‌ی امیرالمؤمنین علی (ع) به ابوذر غفاری، بیش از یک اندرز فردی است؛ در حقیقت، منشوری جاودان برای همه‌ی آزادگان تاریخ است. در این نامه، امام علی (ع) دنیا را به تصویر می‌کشد؛ دنیایی که فریبنده، ناپایدار و پر از وسوسه است، اما در عین حال، گذرگاهی برای کشتن بذر تقوا و نیکوکاری.

ابوذر در این نامه، نه تنها مخاطب خاص، بلکه نماینده‌ی همه‌ی مؤمنان صادق است؛ انسانی که حقیقت را بر آسایش ترجیح می‌دهد و در راه عدالت تنها می‌ماند، اما استوار می‌ماند. امام به او می‌آموزد که تنها سلاح در برابر سختی‌ها، تقواست؛ و تنها سرمایه‌ای که در پایان با انسان خواهد ماند، ایمان و عمل صالح است.

این پیام، برای انسان امروز نیز زنده و کاربردی است: دنیا هرچند رنگین و پرزرق‌وبرق باشد، پایدار نیست. آنچه ارزش جاودان دارد، صداقت، عدالت، یاری مظلوم، و یاد خداست. سکوت به هنگام باطل، نیکو نیست؛ اما سکوت از سخن ناروا، نعمتی بزرگ است. همنشین خوب انسان را بالا می‌برد و همنشین بد، به پرتگاه می‌افکند.

در یک جمله، خلاصه‌ی همه‌ی پیام‌های این نامه چنین است:
«آزادگی و رستگاری در گروِ تقوا، بی‌نیازی، و یاد مرگ است.»

ابوذر، با شنیدن این سخنان، به الگویی ماندگار از ایمان، صبر و مقاومت در برابر ستم بدل شد. او یادآور این حقیقت است که انسان می‌تواند در برابر تمام قدرت‌ها تنها بماند، اما اگر با خدا باشد، هرگز شکست نخواهد خورد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 


 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرح نامه‌ای به ابوذر 

داستان «نامه‌ای به ابوذر» در کتاب داستان راستان شهید مطهری، یکی از داستان‌های آموزنده و پرمغز است که از زندگی امام علی علیه‌السلام و یار باوفایش ابوذر غفاری نقل شده است.

ماجرا

ابوذر به دلیل اعتراض‌های شدیدش به دستگاه خلافت سوم (عثمان) به دستور او به ربذه تبعید شد. این مکان بیابانی خشک و دورافتاده بود. وقتی ابوذر به تنهایی به آنجا تبعید شد، مردم مدینه از بدرقه‌اش منع شدند؛ تنها چند نفر از یاران راستین اسلام، از جمله امام علی (ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و عمار یاسر او را بدرقه کردند.

در این موقعیت، امام علی (ع) نامه‌ای کوتاه و پرمغز برای ابوذر نوشت.

متن نامه (خلاصه مضمون)

امام علی (ع) در این نامه به ابوذر نوشت:

  • ای ابوذر! تو به خاطر خدا خشم گرفتی، پس امید به کسی جز او نداشته باش.
  • مردمی که به خاطر دنیا از تو ترسیدند، نمی‌توانند زیان یا سودی به تو برسانند.
  • اگر آسمان و زمین بر بنده‌ای بسته شود و او تقوا پیشه کند، خداوند راهی برای نجاتش باز می‌کند.
  • آنچه از دنیا به دستت رسید، تو را شاد نکند و آنچه از دنیا از دستت رفت، تو را اندوهگین نسازد.
  • دنیا جز سایه‌ای زودگذر نیست و حقیقت در پیشگاه خداست.

پیام و درس داستان

شهید مطهری در داستان راستان این ماجرا را برای نشان دادن چند نکته آورده است:

  1. ثبات قدم ابوذر در برابر ظلم و دنیاطلبی.
  2. نصیحت‌های امام علی (ع) به عنوان راهنمایی جاودانه برای هر مؤمن.
  3. اینکه عزت واقعی در ایستادگی بر حق و رضایت خدا است، نه در جلب رضایت مردم و قدرت‌ها.
  4. ارزش تقوا به عنوان راهگشای حقیقی در سخت‌ترین شرایط.

نامه‌ی امام علی (ع) به ابوذر غفاری، یکی از نامه‌های مشهور نهج‌البلاغه است. این نامه در واقع وصیت‌نامه‌ای اخلاقی و عرفانی است که امیرالمؤمنین (ع) هنگام تبعید ابوذر به ربذه، برای او نوشت.

من متن کامل نامه را برایتان می‌آورم (از نهج‌البلاغه، نامه ۴۵، با ترجمه روان):

 متن نامه امام علی (ع) به ابوذر

بسم الله الرحمن الرحیم

ای ابوذر!
تو به خاطر خدا خشم گرفتی، پس امید به کسی جز او نداشته باش.
مردمی که به خاطر دنیایشان از تو ترسیدند، زیانی به تو نمی‌رسانند و نمی‌توانند چیزی از روزی خدا را از تو بازدارند.

ای ابوذر!
اگر آسمان و زمین بر بنده‌ای بسته شود و او تقوا پیشه کند، خداوند راه نجاتی برایش قرار می‌دهد.
ای ابوذر! آنچه از دنیا به دست آوردی، تو را شاد نکند و آنچه از دست دادی، تو را اندوهگین نسازد.
اندوهت برای چیزی باشد که فردا (روز قیامت) در پیشگاه خدا از دست داده‌ای.

ای ابوذر!
بدان که بی‌نیازی در زیادتی مال نیست، بلکه بی‌نیازی در کمیِ خواسته‌هاست.
ثروت حقیقی، ثروتِ دل است، و فقیر واقعی، کسی است که دلش تهی باشد.

ای ابوذر!
دنیا سایه‌ای است گذرا، مسافری است که توشه‌ای اندک برمی‌گیرد، و راهی است که به آخرت می‌پیوندد.
خوشا به حال کسی که محبت خدا در دل اوست و آخرت را می‌جوید، و بدا به حال کسی که فریب دنیا را خورد.

ای ابوذر!
همنشین صالح بهتر از تنهایی است، و تنهایی بهتر از همنشین بد.
سخن نیک، صدقه است، و سکوت، سلامتی است.
برای دینت بگریز و دینت را از نابکاران بپوشان، همان گونه که گنجینه‌های خود را پنهان می‌کنی.

ای ابوذر!
دنیای امروز، رفتنی است و آخرت، ماندنی.
برای آنچه باقی است کار کن و آنچه گذراست، رها کن.
اگر تو از دنیا دست برنداری، دنیا از تو دست برخواهد داشت.
پس همچون کسی باش که فردا خواهد مُرد، و همچون کسی کار کن که همیشه زنده است.

 نکات مهم نامه

  • تقوا، کلید نجات در سخت‌ترین شرایط است.
  • شادی و غم انسان نباید به دارایی‌های دنیا وابسته باشد.
  • بی‌نیازی، در دل است نه در مال.
  • انتخاب همنشین درست، نشانه‌ی خرد است.
  • دنیا گذراست؛ آخرت جاویدان است.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه مطالب

عناوین داستان راستان

فهرست مطالب کتاب «داستان راستان» اثر استاد شهید مرتضی مطهری را ارائه می‌دهم.

جلد اول:

  • مقدمه
  • رسول اکرم و دو حلقه جمعیت
  • مردی که کمک خواست
  • خواهش دعا
  • بستن زانوی شتر
  • همسفر حج
  • غذای دسته‌جمعی
  • قافله‌ای که به حج می‌رفت
  • مسلمان و کتابی
  • در رکاب خلیفه
  • امام باقر و مرد مسیحی
  • اعرابی و رسول اکرم
  • مرد شامی و امام حسین
  • مردی که اندرز خواست
  • مسیحی و زره علی (ع)
  • امام صادق و گروهی از متصوفه
  • علی و عاصم
  • مستمند و ثروتمند
  • بازاری و عابر
  • غزالی و راهزنان
  • ابن سینا و ابن مسکویه
  • نصیحت زاهد
  • در بزم خلیفه
  • نماز عید
  • گوش به دعای مادر
  • در محضر قاضی
  • در سرزمین منا
  • وزنه‌برداران
  • تازه مسلمان
  • سفره خلیفه
  • شکایت همسایه
  • درخت خرما
  • در خانه امّ سلمه
  • بازار سیاه
  • وامانده قافله
  • بند کفش
  • هشام و فرزدق
  • بزنطی
  • عقیل، مهمان علی
  • خواب وحشتناک
  • در ظلّه بنی‌ساعده
  • سلام یهود
  • نامه‌ای به ابوذر
  • مزد نامعین
  • بنده است یا آزاد؟
  • در میقات
  • بار نخل
  • عرق کار
  • دوستی‌ای که بریده شد
  • یک دشنام
  • شمشیر زبان
  • دو همکار
  • منع شرابخواره
  • پیراهن خلیفه
  • جوان آشفته‌حال
  • مهاجران حبشه

اجلد دوم (مجموعه‌ای از داستان‌ها در جلد دوم):

بخشی از عناوین مهم شامل:

  • پسر حاتم
  • امتحان هوش
  • جویبر و ذلفا
  • یک اندرز
  • تصمیم ناگهانی
  • پول با برکت
  • گرانی ارزاق
  • قرق حمام
  • مضیقۀ بی‌آبی
  • شکایت از روزگار
  • عتاب استاد
  • افطاری
  • شاگرد بزاز
  • اوضاع کواکب
  • ستاره‌شناس
  • گره‌گشایی
  • کدامیک عابدترند؟
  • اسکندر و دیوژن
  • شاه و حکیم
  • توحید مفضّل
  • شتر دوانی
  • نصرانی تشنه
  • مهمانان علی
  • جذامی‌ها
  • ابن سیابه
  • مهمان قاضی
  • حرف بقال‌ها
  • پیر و کودکان
  • پیام سعد
  • دعای مستجاب
  • مصونیتی که لغو شد
  • اولین شعار
  • در بارگاه رستم
  • فرار از بستر
  • برنامۀ کار
  • خوابی یا بیدار؟
  • کابینِ خون
  • پسرانت چه شدند؟
  • پند آموزگار
  • حق برادر مسلمان
  • حق مادر
  • محضر عالم
  • هشام و طاووس یمانی
  • بازنشستگی
  • حتی برده‌فروش
  • خیارفروش
  • گواهی امّ علاء
  • اذان نیمه‌شب
  • شکایت از شوهر
  • کارهای خونه
    این فهرست برگرفته از نسخه چاپی جلد دوم 
  • تهیه و تنظیم 
  • دکتر علی رجالی 
  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

نثر مسجع چیست

باسمه تعالی

نثر مسجع چیست؟

نثر مسجع یکی از سبک‌های کهن ادبی در زبان فارسی است که ویژگی اصلی‌اش آهنگین بودن و تکرار صوتی در جمله‌ها است، بدون اینکه الزاماً به وزن و قافیه‌ی شعر پایبند باشد. به زبان ساده، نثر مسجع شبیه شعر است ولی آزادتر و معمولاً برای متن‌های ادبی، مذهبی یا حکمی به کار می‌رود.

ویژگی‌های اصلی نثر مسجع:

  1. تقارن و هماهنگی در جمله‌ها: جمله‌ها معمولاً طول مشابه دارند یا از نظر ساختار موازی‌اند.
    مثال:

    «به یاد آور که پیامبران و اولیاء، نه در قصور زرین و نهرهای شیر و عسل، که در خلوت، سجده و نماز، لذت جاودان یافته‌اند.»

  2. تکرار صداها یا واژه‌ها: تکرار حرف، صامت یا واژه، به ایجاد موسیقی در متن کمک می‌کند.
    مثال:

    «هر نگاه خالص، هر لبخند عاشقانه، هر خدمت بی‌ادعا، و هر اشک پر از شوق، چون نوری است که تاریکی‌ها را می‌شوید.»

  3. آهنگ و موسیقی در خواندن: هنگام خواندن، متن روان و موسیقایی است، گاهی با توقف‌ها و تأکیدها شبیه شعر.

  4. مناسب برای محتواهای بلند و معنوی: خطبه‌ها، مناجات‌ها، متون مذهبی و حکمی، شرح اخلاق و عرفان.

تفاوت نثر مسجع با نثر معمولی:

  • نثر معمولی: خبری و ساده است، مثل متن روزنامه یا نامه.
  • نثر مسجع: آهنگین، موسیقایی، دارای تقارن و تکرار است، و احساس و معنا را تقویت می‌کند.

 


مثال ساده‌ای می‌آورم تا تفاوت نثر معمولی و نثر مسجع روشن شود:

۱. نثر معمولی:

پیامبران و اولیاء در زندگی خود از نعمت‌ها و خوشی‌های دنیا استفاده نکردند. آن‌ها بیشتر وقت خود را در خلوت و نماز و یاد خدا گذراندند و به این طریق به آرامش و سعادت رسیدند.

۲. همان متن به صورت نثر مسجع:

به یاد آور که پیامبران و اولیاء، نه در قصور زرین و نهرهای شیر و عسل، که در خلوت، در سجده و در نماز، لذت جاودان یافته‌اند.
هر لحظه که دل با یاد خدا روشن گردد، هر دم که جان در حضور حق فرو رود، جلوه‌ای از رضوان الهی آشکار می‌شود.

مشاهده می‌کنید که در نثر مسجع:

  1. جملات آهنگین و موازی هستند.
  2. واژه‌ها و ساختارها تکرار و تقارن دارند.
  3. متن موسیقایی و شاعرانه است، حتی اگر وزن و قافیه ندارد.
  4. احساس و معنای عرفانی یا اخلاقی تقویت شده است.

یک نمونه کوتاه از نثر مسجع کاملاً عرفانی و مذهبی هم بسازم که شبیه خطبه یا مناجات باشد تا درک سبک عمیق‌تر شود.

اینجا یک نمونه کوتاه نثر مسجع عرفانی و مذهبی می‌آورم که شبیه خطبه یا مناجات باشد:

نمونه نثر مسجع عرفانی

ای دل، بدان که همه‌ی هستی پرده‌ای است و حقیقت درون است.
نه باغ‌ها، نه قصورها، نه نهرها و نه زر و سیم، بهشت را نشان نمی‌دهند.
هر که دلش را به یاد خدا روشن سازد، جانش نورانی گردد و هر لحظه‌اش جلوه‌ای از رضوان الهی باشد.

ای عاشق، بدان که راه وصال به معشوق، نه در طواف و دعاهای ظاهری،
که در حضور دل، در پاکی جان، و در عشق خالص است.
هر نگاه خالص، هر لبخند صادقانه، هر اشک شوق‌آلود،
و هر قدم در راه خدمت، چون نوری است که تاریکی‌ها را می‌زداید و دل را به ملکوت می‌برد.

ای جوینده، فردا و دیروز افسانه‌اند، و تنها اکنون حقیقت است.
اکنون را دریاب، اکنون را غنیمت شمار، اکنون را با یاد خدا و عشق الهی بهشتی کن.

هر نغمه‌ی تنبور و صدای سماع که با عشق حق همراه باشد،
قلب را به عرش می‌برد و جان را به نور جاودانگی روشن می‌سازد.
پس بدان که بهشت، نه در دوردست‌ها، که در دل پاک عاشق است،
و موعود، نه در فردا، که در همین اکنون است که دل در حضور دوست فانی شود.

ساختن نثر مسجع مهارت و تمرین می‌طلبد، اما با رعایت چند اصل ساده، می‌توان آن را آموخت و اجرا کرد. در ادامه گام‌به‌گام توضیح می‌دهم:

۱. انتخاب موضوع

برای نثر مسجع، موضوع معمولاً معنوی، اخلاقی، عرفانی، مذهبی یا حکمی است.
مثلاً: عشق الهی، یاد خدا، مرگ و فنا، خدمت به خلق، عدالت و اخلاق.

۲. استفاده از جملات کوتاه و موازی

  • جملات را به گونه‌ای بسازید که طول و ساختار آنها تقریباً شبیه هم باشد.
  • این موازی بودن، ریتم و آهنگ ایجاد می‌کند.

مثال:

هر لحظه که دل به یاد خدا روشن شود، هر دم که جان در حضور حق فرو رود، جلوه‌ای از رضوان آشکار می‌شود.

۳. تکرار صداها و واژه‌ها (جناس یا ردیف)

  • از واژه‌ها و صداهای تکراری برای ایجاد موسیقی در متن استفاده کنید.
  • ردیف یا ترکیب‌هایی که بار معنایی دارند، تاثیر نثر را افزایش می‌دهند.

مثال:

نه باغ‌ها، نه قصورها، نه نهرها و نه زر و سیم، بهشت را نشان نمی‌دهند.

۴. استفاده از تضاد و تقابل

  • تضادها متن را قوی و پرمعنا می‌کنند:

فردا و دیروز افسانه‌اند، و تنها اکنون حقیقت است.

۵. استفاده از آرایه‌های ادبی

  • تشبیه، استعاره، کنایه، ایهام و تکرار معنایی باعث زیبایی متن می‌شود.
  • مثال: «هر اشک شوق‌آلود، چون نوری است که تاریکی‌ها را می‌زداید.»

۶. ریتم و موسیقی

  • متن را بلند بخوانید و موسیقی آن را بسنجید.
  • جمله‌ها نباید خیلی کوتاه یا خیلی بلند باشند؛ بهتر است آهنگین باشند و تنوع موسیقیایی داشته باشند.

۷. پایان‌بندی قوی

  • معمولاً نثر مسجع با جمع‌بندی یا پیام اخلاقی/عرفانی تمام می‌شود.
  • پیام باید روشن و آهنگین باشد، و تکرار بخشی از مضمون متن کمک می‌کند.

مثال پیام:

بهشت، نه در دوردست‌ها، که در دل پاک عاشق است؛ و موعود، نه در فردا، که در همین اکنون است که دل در حضور دوست فانی شود.

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

نثر مسجع بهشت موعود

منظومه «بهشت موعود» به سبک نثر مسجع و موزون، آمیخته با لحن ادیبانه‌ی کهن:

بهشتِ موعود، وعده‌ی فردا نیست، جلوه‌ی امروز است؛ نه در باغ‌های پرگل، که در دل‌های پرشور است.
نه در صفای حور، که در نگاهِ یار است؛ نه در نهر و کوثر، که در لبخند و باده‌ی حاضر است.
هرچه فردا در پرده‌ی پندار است، امروز در آغوشِ دیدار است.
فردا اگر افسانه شود، امروز حقیقت است؛ فردا اگر غایب گردد، امروز شاهد است.

پس شادی در نفسِ بی‌تکلف است، و رستگاری در دمِ بی‌وقفه.
هر نفسی که با عشق آمیخته شود، بهشت است؛ هر جرعه‌ای که با یاد دوست نوشیده شود، کوثر است.
عاشق را نه فردا حجت است و نه فردوس غایت؛
غایت او، دمِ حاضر است و حجت او، حضور یار است.

پس بدان و بشنو:
بهشت آن‌جاست که عشق باشد، و موعود آن دم است که اکنون باشد.

اگر بهشت را به نهرهای شیر و عسل آراسته‌اند،
عاشق را یک جرعه‌ی دیدار بس است.
اگر فردوس را به فرش‌های زر و دیبا مزین کرده‌اند،
مجنون را خاکِ کوی لیلی تخت پادشاهی است.

آنجا که دل به لبخند یار آرام گیرد،
هر خار، گل است و هر گور، طور است.
آنجا که چشم به نگاه دوست روشن شود،
شب چون روز است و ظلمت چون نور است.

زاهدان به طواف کعبه دل خوش کنند،
اما عارفان به نگاهی از یار، بهشتی جاویدان یافته‌اند.
صوفیان سماع را محراب کرده‌اند،
و عاشقان، بوسه‌ی یار را عین نماز دانسته‌اند.

بهشتِ موعود، وعده‌ی کاتبان نیست،
سرودِ دلِ تپنده است.
نه در کتاب‌ها، که در لحظه‌هاست؛
نه در فردا، که در همین امروز است.

پس بشنو ای رهرو:
عمر چون سایه می‌گذرد و دم چون برق می‌پرد؛
فریب وعده‌ی فردا مخور، که فردا افسانه است.
دمِ حاضر را دریاب، که دم، گوهر است؛
عشق بورز، که عشق، بهشت موعود است.

ای رهرو حقیقت، بدان که بهشت موعود، وعده‌ای است در کتاب و نشانه‌ای است در کلام، لیک رمز آن در دل عارف نهفته است.
بهشتِ ظاهر، باغی است با نهرها و حوران و قصور؛
اما بهشتِ باطن، نوری است که در جان عاشق می‌تابد، و حضوری است که در دلِ بیدار جا می‌گیرد.

عارف را بهشت نه در سبزه و گل است،
که در یاد حق است.
نه در خنده‌ی حور است،
که در اشکِ سحر است.
نه در قصور زرّین است،
که در سجده‌ی دل است.

اگر بهشت را «وَعْدُ الْمُتَّقین» گفته‌اند،
عاشق آن را در یک لحظه‌ی ذکر یافته است.
اگر کوثر را «نهرِ جاری» خوانده‌اند،
صوفی آن را در اشک نیم‌شب نوشیده است.
اگر طوبی را شجره‌ی بی‌پایان دانسته‌اند،
دل‌بسته‌ی دوست، آن را در شاخه‌ای از مهر و محبت دیده است.

ای جوینده، بهشت بیرون از تو نیست،
در درونِ توست؛
در قلبی است که به نور ایمان روشن شود،
در روحی است که با عشقِ حق جان گیرد.
فردوس، خانه‌ی دل است اگر آباد گردد،
و جهنم، دل است اگر به غفلت بسوزد.

بهشت موعود، بر عاشقان مکشوف است:
آنجا که دم را غنیمت شمارند و لحظه را پاس دارند.
هر نفسی که با یاد خدا برآید، بهشت است؛
هر اشکی که از شوق دیدار جاری شود، کوثر است؛
هر تبسمی که بر لبِ دلدار نشیند، رضوان است.

پس ای رهرو، اگر بهشت می‌خواهی،
نه در فردای غایب بجوی،
که در اکنونِ حاضر بیاب.
نه در وعده‌ی کاغذی،
که در ذکر و عشق و حضور.

بدان و یقین کن:
بهشت آن‌گاه است که دل در یاد خدا آرام گیرد،
و موعود آن دم است که جان در عشق دوست فانی شود.

ای دل، بدان که راه وصال به جز از طریق پاکی و طهارت نمی‌گذرد.
چون دل آلوده باشد، نور الهی در آن راه نمی‌یابد،
و اگر جان به محبت خدا روشن شود، هر لحظه، بهشت جاری گردد.

به یاد آور که پیامبران و اولیاء، نه در قصور زرین بلکه در خلوت و نماز، لذت جاودان یافته‌اند.
نهج‌البلاغه و قرآن، آیات بهشتی را برای آن خوانندگان که دیده و دل باز دارند، آشکار می‌سازد،
و عاشق را، هر دم که با یاد حق جان گیرد، صد هزار بهشت نصیب می‌شود.

ای جوینده، بدان که عشق حقیقی، عبور از نفس اماره است.
آنکه دل را به هوا و هوس سپرد، هرگز طعم بهشت را نچشد؛
و آنکه دل را در تسلیم حق فانی ساخت، هر لحظه در شادمانی و نور است.

هر قدم که در راه دوست برمی‌داری، هر نفس که با یاد خدا برآورده شود،
چون نهر کوثر روان می‌گردد و دل را از تاریکی‌ها می‌شوید.
هر دم که دل عاشق به یاد حق بشتابد، همچون بوی خوش گلی است که همه باغ‌ها را خوشبو می‌کند.

بدان که «فردا» و «گذشته» افسانه است،
و تنها «اکنون» حقیقت جاویدان است.
این دم را دریاب و هر لحظه را با ذکر و محبت، بهشت کن.
در نماز، در دعا، در خدمت خلق، و در عشق به یار، این حقیقت روشن می‌شود.

ای دل، هر نغمه‌ی تنبور و هر صدای سماع،
اگر با عشق الهی همراه باشد، قلب را به عرش می‌برد.
هر قطره‌ی اشکِ سحر، هر لبخندِ خالصانه، و هر خدمت بی‌ادعا،
خود جلوه‌ای از رضوان الهی است و پیش‌نمایی بهشت جاویدان.

پس ای عاشق، از وعده‌های دنیوی غافل مشو، اما بدان که حقیقی‌ترین وعده، در یاد خدا و محبت اولیاء است.
هرچه در زمین می‌بینی، پرده‌ای بیش نیست؛ و هرچه در دل عاشق رخ دهد، حقیقتی است که بهشت و رضوان در آن مستقر است.

بهشت، نه در کوه و دشت، که در جانِ پاک عاشق است؛
و موعود، نه در فردا، که در همین اکنون است که دل در یاد دوست فانی شود.

ای دل، بدان که حقیقت زندگی در عبودیت است، نه در هوس و شهوت.
هر لحظه که جان به یاد خدا بشتابد، دل چون آیینه‌ی صاف، نور حق را بازتاب می‌دهد.
هر دم که عاشق در بندگی خالص شود، بهشتی که هزاران وعده و نعمت دارد، در همان دم آشکار می‌شود.

ای جوینده‌ی حقیقت، بدان که دنیا خانه‌ی گذراست و همه‌ی آرزوها و نعمت‌های آن، آینه‌ای بیش نیست.
آنچه دل را آرام کند و جان را زنده نگاه دارد، محبت خدا و یاد یاران صالح است.
هر قطره‌ی اشکِ عاشق، هر نفسِ پر از عشق الهی، هر خدمت بی‌ادعا، در حقیقت قرب و وصال است.

ای دل، بدان که عاشقان واقعی، بهشت را نه در قصور زرین و نهرهای شیر و عسل می‌یابند،
که در دلِ پاک، در حضور عاشقانه، و در انس با معشوق حقیقی کشف می‌کنند.
پیامبران، اولیاء، و عارفان، هر یک در همین راه گام نهاده‌اند،
و خوشی حقیقی را در دیدار حق و آرامش جان یافته‌اند.

پس ای عاشق، فردا و دیروز افسانه‌اند، و تنها اکنون حقیقت است.
اکنون را دریاب، اکنون را پاس بدار، اکنون را با یاد خدا و عشق و خدمت به خلق بهشت کن.
هر لحظه که با یاد حق و عشق دوست پر شود،
چون نوری است که تاریکی‌ها را می‌گشاید و دل را به بلندای ملکوت می‌برد.

ای دل، هر لبخند صادقانه، هر قدم در راه دوست، هر نگاه پر مهر،
هر کلام خیر، و هر نغمه‌ی تنبور که با یاد حق همراه باشد،
خود جلوه‌ای از رضوان الهی است و پیش‌نمایی بهشت موعود.

پس ای عاشق، بدان که مسیر رهایی و خوشی جاودان، نه در اندوخته‌ها و نعمت‌های دنیوی،
که در پاکی دل، عشق به حق، خدمت به خلق، و حضور در لحظه‌ی اکنون است.
اینک می‌فهمی که بهشت موعود، نه در افسانه‌ها، که در همین دم و لحظه‌ی حضور دل در راه حق است،
و هر نفسی که با یاد دوست و عشق الهی برآید، خود بهشت است، و هر عشق خالص، راهی به سوی موعود.

پس بدان و یقین کن:
بهشت، نه در دوردست‌ها، که در جان پاک عاشق است؛
و موعود، نه در فردا، که در همین اکنون است که دل در حضور دوست فانی شود و جان در نور حق آرام گیرد.

ای دل، بدان که هر چه در جهان می‌بینی، سایه‌ای بیش نیست و هر نعمتی که ظاهر می‌نماید، پرده‌ای است از حقیقت جاوید.
اگر دیده و دل بیدار باشد، این پرده‌ها کنار می‌رود و حقیقت آشکار می‌شود: حقیقتی که بهشت در آن، نه در باغ و قصور، که در حضور دل و نور جان است.

ای عاشق، بدان که مسیر رسیدن به موعود، عبور از نفس اماره و غلبه بر هوس‌هاست.
هر که دلش را از هوا و هوس رها کند، جانش به نور حق روشن می‌شود و هر لحظه‌اش، جلوه‌ای از رضوان و کوثر است.
هر نگاه خالص، هر لبخند عاشقانه، هر خدمت بی‌ادعا، و هر اشکِ پر از شوق، چون نوری است که تاریکی‌ها را می‌شوید و دل را به بلندای ملکوت می‌برد.

ای جوینده‌ی حقیقت، بدان که فردا و دیروز افسانه‌اند، و تنها اکنون حقیقتی است که می‌توان در آن به وصال رسید.
اکنون را دریاب، اکنون را غنیمت شمار، اکنون را با یاد خدا، عشق به دوست، و خدمت به خلق بهشتی کن.
هر لحظه که دل با یاد حق پر شود، هر دم که جان عاشق در محبت الهی فرو رود،
بهشتی که هزاران وعده و نعمت دارد، در همان دم آشکار می‌شود.

به یاد آور که پیامبران و اولیاء، نه در قصور زرین و نهرهای شیر و عسل،
که در خلوت، سجده، و نماز، لذت جاودان یافته‌اند.
آنها دریافته‌اند که بهشت، نه مکانی در بیرون، که نور و حیات درون دل عاشق است.
عشق حقیقی، نه در طواف و دعاهای ظاهری، بلکه در حضور دل، یاد حق، و محبت خالصانه‌ی اولیاء است.

ای دل، بدان که بهشت در این نیست که وعده‌ها را انباشته باشی،
بلکه در این است که دل را در مسیر حق و عشق خالص فانی سازی.
هر نفسی که با یاد دوست برآید، هر قطره‌ی اشکی که از شوق حق جاری شود،
خود جلوه‌ای از رضوان الهی و پیش‌نمایی بهشت موعود است.

هر نغمه‌ی تنبور و صدای سماع، اگر با عشق الهی همراه باشد،
قلب را به عرش می‌برد و نور جاودانگی را در جان می‌تاباند.
هر لبخند خالص، هر نگاه پر مهر، هر خدمت عاشقانه،
و هر ذکر بی‌ریا، جلوه‌ای از حضور خداوند در عالم است و راهی به سوی وصال.

پس ای عاشق، بدان که مسیر رهایی و خوشی جاودان، نه در اندوخته‌های دنیوی و نعمت‌های فانی،
بلکه در پاکی دل، عشق به حق، خدمت به خلق، و حضور در لحظه‌ی اکنون است.
بهشت موعود، نه در افسانه‌ها و قصور، که در دل پاک عاشق است،
و هر عشق خالص، راهی به سوی موعود و رضوان الهی است.

ای دل، بدان که حقیقت جهان و همه‌ی اسرار هستی در یک نکته نهفته است:
دل را با یاد دوست روشن کن، جان را با عشق الهی بساز، و هر لحظه را غنیمت شمار.
همین اکنون، همین دم، حقیقتی است که هیچ فردایی نمی‌تواند آن را جایگزین کند.
اگر دل عاشق در همین دم، حضور حق را دریابد، همان دم، بهشت و موعود به او نمایان می‌شود.

ای دل، بدان که جهان، آئینه‌ای است از نور حق و هر آنچه در آن می‌بینی، پرده‌ای بیش نیست.
نه باغ‌ها، نه قصورها، نه نهرها و نه زر و سیم، حقیقت جاوید را نمی‌نمایانند.
اگر دل پاک و دیده بیدار باشد، پرده‌ها کنار می‌روند و حقیقت آشکار می‌شود:
حقیقتی که بهشت در آن، نه در مکان، که در دل عاشق و در حضور جان است.

ای عاشق، بدان که راه وصال به موعود، عبور از نفس اماره و غلبه بر هوس‌هاست.
هر که دل خود را از هوا و هوس رها سازد، جانش به نور حق روشن می‌شود و هر لحظه‌اش، جلوه‌ای از رضوان و کوثر است.
هر نگاه خالص، هر لبخند عاشقانه، هر خدمت بی‌ادعا، و هر اشکِ پر از شوق، چون نوری است که تاریکی‌ها را می‌شوید و دل را به بلندای ملکوت می‌برد.

ای جوینده‌ی حقیقت، بدان که فردا و دیروز، افسانه‌اند و تنها اکنون، حقیقتی است که می‌توان در آن به وصال رسید.
اکنون را دریاب، اکنون را غنیمت شمار، اکنون را با یاد خدا، عشق به دوست، و خدمت به خلق بهشتی کن.
هر لحظه که دل با یاد حق پر شود، هر دم که جان عاشق در محبت الهی فرو رود،
بهشتی که هزاران وعده و نعمت دارد، در همان دم آشکار می‌شود.

پیامبران و اولیاء، نه در قصور زرین و نهرهای شیر و عسل،
که در خلوت، سجده، و نماز، لذت جاودان یافته‌اند.
آن‌ها دریافته‌اند که بهشت، نه مکانی بیرون از دل، که نور و حیات درون عاشق است.
عشق حقیقی، نه در طواف و دعاهای ظاهری، بلکه در حضور دل، یاد حق، و محبت خالصانه‌ی اولیاء است.

ای دل، بدان که بهشت در این نیست که وعده‌ها را انباشته باشی،
بلکه در این است که دل را در مسیر حق و عشق خالص فانی سازی.
هر نفسی که با یاد دوست برآید، هر قطره‌ی اشکی که از شوق حق جاری شود،
خود جلوه‌ای از رضوان الهی و پیش‌نمایی بهشت موعود است.

هر نغمه‌ی تنبور و صدای سماع، اگر با عشق الهی همراه باشد،
قلب را به عرش می‌برد و نور جاودانگی را در جان می‌تاباند.
هر لبخند خالص، هر نگاه پر مهر، هر خدمت عاشقانه،
و هر ذکر بی‌ریا، جلوه‌ای از حضور خداوند در عالم است و راهی به سوی وصال.

ای عاشق، بدان که مسیر رهایی و خوشی جاودان، نه در اندوخته‌های دنیوی و نعمت‌های فانی،
بلکه در پاکی دل، عشق به حق، خدمت به خلق، و حضور در لحظه‌ی اکنون است.
بهشت موعود، نه در افسانه‌ها و قصور، که در دل پاک عاشق است،
و هر عشق خالص، راهی به سوی موعود و رضوان الهی است.

ای دل، بدان که حقیقت جهان و همه‌ی اسرار هستی در یک نکته نهفته است:
دل را با یاد دوست روشن کن، جان را با عشق الهی بساز، و هر لحظه را غنیمت شمار.
همین اکنون، همین دم، حقیقتی است که هیچ فردایی نمی‌تواند آن را جایگزین کند.
اگر دل عاشق در همین دم، حضور حق را دریابد، همان دم، بهشت و موعود به او نمایان می‌شود.

ای جوینده، هر که دلش در یاد خدا و عشق یار پاک شود،
هر لحظه‌اش، همچون نهر کوثر و درخت طوبی، روح و جان را زنده می‌سازد.
ای دل، بدان که هیچ کمالی برتر از عشق الهی و هیچ سعادت حقیقی بالاتر از حضور در یاد او نیست.
این است راز بهشت موعود: حضور عاشق در لحظه‌ی اکنون، با جان روشن از نور حق، و دل سرشار از محبت الهی.

ای دل، اگر در این جهان همه چیز را از دست دهی، ولی یاد خدا و عشق یار را حفظ کنی،
همچنان بهشتی و موعود در همان دم با توست.
این است پیام جاودان و راز نهایی:
بهشت، نه در دوردست‌ها، که در جان پاک عاشق است؛
و موعود، نه در فردا، که در همین اکنون است که دل در حضور دوست فانی شود و جان در نور حق آرام گیرد.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی