رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۷۹ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی جلال
صفت جلال
ای خالق قدرت و جلال و جبروت
در دست تو جنّت است و نار و ملکوت
هیبت ز تو باشد و شکوهت بی‌حد
با یاد تو زنده است، ایمان و ثبوت

 

شرح شعر:

این شعر در قالبی توحیدی و عرفانی سروده شده و به ستایش قدرت، جلال و جبروت خداوند می‌پردازد. هر بیت، گوشه‌ای از عظمت الهی را بیان کرده و تأملی عمیق بر صفات او دارد. در ادامه، ابیات به تفکیک شرح داده می‌شود:


---

بیت اول:
ای خالق قدرت و جلال و جبروت
شاعر در این بیت با خطاب مستقیم به خداوند، سه صفت اصلی او را برجسته می‌کند:

قدرت: توانایی بی‌نهایت خداوند که در تمام خلقت تجلی دارد.

جلال: عظمت و شکوه معنوی خداوند که برتر از فهم بشر است.

جبروت: سلطه و هیبت بی‌چون خداوند که هیچ موجودی نمی‌تواند در برابر آن ایستادگی کند.


این ترکیب، تصویری از خالق مطلق و بی‌همتا ارائه می‌دهد که فرمانروای همه چیز است.


---

بیت دوم:
در دست تو جنّت است و نار و ملکوت
در این بیت، شاعر به مالکیت مطلق خداوند بر سه عالم اشاره می‌کند:

جنّت: بهشت و نماد رحمت و پاداش الهی.

نار: جهنم که نماد عدالت و مجازات خداوند است.

ملکوت: عالم غیرمادی و معنوی که فراتر از جهان محسوس است و نشانی از قدرت متعالی خداوند.
این مصراع نشان می‌دهد که همه چیز، از پاداش و عذاب گرفته تا جهان‌های مادی و معنوی، تحت اراده خداوند است.

 

---

بیت سوم:
هیبت ز تو باشد و شکوهت بی‌حد
شاعر در این بیت به بی‌نهایت بودن شکوه و هیبت خداوند اشاره دارد.

هیبت: ترس آمیخته با احترام که از قدرت و عظمت الهی در دل مخلوقات ایجاد می‌شود.

شکوه بی‌حد: زیبایی و بزرگی غیرقابل توصیف خداوند که هیچ محدودیتی ندارد.
این بیت، اوج ستایش شاعر از خداوند را نشان می‌دهد و عظمت او را فراتر از تصور بشر معرفی می‌کند.

 

 

---

بیت چهارم:
با یاد تو زنده است، ایمان و ثبوت
این بیت پایانی، پیام اصلی شعر را برجسته می‌سازد. شاعر یاد خداوند را عامل زنده ماندن و پایداری ایمان و ثبات می‌داند:

ایمان: باور قلبی و عمیق به خداوند که به حیات معنوی انسان معنا می‌بخشد.

ثبوت: پایداری و استواری که بدون یاد خداوند ممکن نیست.
این مصراع بیانگر این است که حیات معنوی انسان در گرو یاد و ذکر خداوند است و بدون آن، هیچ چیز دوام و بقا ندارد.
 

---

پیام کلی شعر:

این شعر، در چهار بیت، تصویری جامع از قدرت، جلال، و شکوه خداوند ارائه می‌دهد و تأکید می‌کند که همه چیز در هستی، از پاداش و عذاب گرفته تا ایمان و پایداری، وابسته به یاد و اراده اوست. شاعر با زبانی ساده ولی پرمعنا، مخاطب را به تأمل در عظمت خداوند و ضرورت ارتباط با او دعوت می‌کند.

 

صفت جلال در عرفان

صفت جلال یکی از مفاهیم بنیادی در عرفان و الهیات اسلامی است که در کنار صفت جمال، توصیف‌کننده دو جنبه از صفات الهی به شمار می‌رود. این مفهوم نه تنها در تبیین عظمت و کبریای خداوند نقش دارد، بلکه در سیر و سلوک عرفانی نیز تأثیر عمیقی بر قلب و روح سالک می‌گذارد.

تعریف صفت جلال:

صفت جلال به جنبه‌هایی از وجود خداوند اشاره دارد که عظمت، شکوه، قدرت و هیبت الهی را نمایان می‌سازد. این صفت نشان‌دهنده جنبه‌های قهر و کبریای الهی است که موجب ایجاد خشیت (ترسی همراه با احترام و عظمت‌شناسی) در دل بندگان می‌شود. صفت جلال در برابر صفت جمال قرار دارد که جنبه‌های لطف، مهربانی و زیبایی خداوند را بیان می‌کند.

ویژگی‌ها و تجلیات صفت جلال:

1. عظمت و کبریا:
صفت جلال به بزرگی و غیرقابل‌دسترس بودن خداوند اشاره دارد. این جنبه از صفات الهی نشان‌دهنده مقام بی‌کران خداوند است که انسان را به تواضع و فروتنی در برابر او وا‌می‌دارد.


2. قهر و قدرت:
جنبه‌های قهر و قضاوت الهی، مانند عدالت، انتقام از ظالمان و عذاب گنهکاران، از تجلیات صفت جلال هستند. این صفات نشان‌دهنده قدرت مطلق خداوند بر همه چیز است.


3. هیبت و خشیت:
ادراک صفت جلال در قلب سالک، خشیت و هیبتی عمیق ایجاد می‌کند. این هیبت سبب می‌شود انسان به گناه و غفلت پشت کند و همواره در حضور خداوند خود را ناچیز ببیند.


4. تأثیر در سلوک عرفانی:
در سیر و سلوک، صفت جلال معمولاً در مراحل ابتدایی و به‌عنوان وسیله‌ای برای تربیت نفس آشکار می‌شود. این صفت به سالک یادآوری می‌کند که خداوند ناظر اعمال اوست و او باید از غفلت و بی‌توجهی به حق پرهیز کند.

 

صفت جلال در قرآن و عرفان:

در قرآن کریم، آیات متعددی وجود دارند که به صفت جلال اشاره دارند. برای مثال:

آیات عظمت و قدرت الهی: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ» (سوره یس: 83)

آیات عذاب و قهر الهی: «إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ» (سوره بروج: 12)


عارفان این آیات را تجلی مستقیم صفت جلال می‌دانند و معتقدند ادراک این صفات، راهگشای بندگی حقیقی است.

جایگاه صفت جلال در مقایسه با جمال:

1. صفت جمال:
صفت جمال به جنبه‌های لطف، مهربانی، عشق و زیبایی خداوند اشاره دارد که قلب سالک را به آرامش و محبت می‌رساند.


2. صفت جلال:
صفت جلال ناظر به جنبه‌های شکوه، عظمت و هیبت خداوند است که موجب خشیت و فروتنی در دل عارف می‌شود.


3. تعادل میان جلال و جمال:
در عرفان، توازن میان این دو صفت ضروری است. عارفی که تنها جلال را ببیند، در ترس مطلق غرق می‌شود و ممکن است از رحمت الهی ناامید گردد. از سوی دیگر، توجه صرف به جمال ممکن است باعث غفلت از هیبت و عظمت خداوند شود. بنابراین، عارف باید هم جمال و هم جلال را با هم درک کند تا به معرفتی کامل دست یابد.

 

تأثیر صفت جلال بر سالک:

تربیت نفس: سالک با ادراک صفت جلال، به درک هیبت و عظمت خداوند می‌رسد و از غفلت و گناه بازمی‌ماند.

ایجاد خوف مقدس: این صفت، خوفی مقدس در دل انسان ایجاد می‌کند که او را به سوی بندگی خالصانه سوق می‌دهد.

حرکت به سوی کمال: با عبور از مقام خشیت و ترس، سالک به آرامش و نور صفت جمال راه می‌یابد.


نتیجه‌گیری:

صفت جلال در عرفان، نمایانگر شکوه و عظمت خداوند است که انسان را متوجه کوچکی و نیاز مطلق خود به خالق می‌کند. این صفت در کنار صفت جمال، تصویری کامل از صفات الهی را ارائه می‌دهد و سالک را به مسیر بندگی، معرفت و عشق هدایت می‌کند. درک تعادل میان این دو صفت، شرط اساسی سیر به سوی حقیقت است.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی پرده برداری
پرده برداری
ای دیده که محجوب ز دیدار شدی
در ظلمت و جهل  خود گرفتار شدی
هر کس که زند پرده ی عالم بالا
چشمان دلش روشن و هشیار شدی

 

شرح شعر "پرده‌برداری"

باسمه تعالی
شعر "پرده‌برداری" سروده‌ای عرفانی است که به مفاهیمی چون حجاب دل، جهل، و دست‌یابی به حقیقت و دیدار حق تعالی می‌پردازد. در ادامه، شرحی بر ابیات آورده می‌شود:

بیت اول:
ای دیده که محجوب ز دیدار شدی
این بیت خطاب به "دیده" یا "چشم دل" است که از دیدن حقیقت بازمانده است. کلمه "محجوب" (پوشیده و بسته) اشاره به وجود حجاب‌هایی دارد که مانع از دیدن حقیقت می‌شوند. این حجاب‌ها می‌توانند ناشی از غفلت، گناه، یا ناآگاهی انسان باشند.

بیت دوم:
در ظلمت و جهل خود گرفتار شدی
اینجا شاعر تاکید می‌کند که علت این حجاب‌ها، ظلمت جهل و ناآگاهی است. انسان با گرفتار شدن در جهل، از نور حقیقت فاصله می‌گیرد و در تاریکی باقی می‌ماند. این جهل می‌تواند ناآگاهی از خدا، خود، یا مسیر کمال باشد.

بیت سوم:
هر کس که زند پرده‌ی عالم بالا
در این بیت، شاعر از کسی سخن می‌گوید که بتواند از حجاب‌های دنیوی فراتر رود و پرده از اسرار عالم بالا (عالم غیب یا حقیقت الهی) بردارد. این "پرده‌برداری" نمادی از رسیدن به مقام عرفان، معرفت، و شهود الهی است.

بیت چهارم:
چشمان دلش روشن و هشیار شدی
نتیجه‌ی این پرده‌برداری، روشنی و بینایی چشم دل است. دل بیدار و روشن به حقایق عمیق‌تر جهان پی می‌برد. "هشیاری" نیز به معنای آگاهی معنوی است که در اثر دیدن جمال الهی و دریافت حقایق ایجاد می‌شود.

مفهوم کلی شعر:

شاعر در این شعر، از حجاب‌های جهل و غفلت سخن می‌گوید که انسان را از درک حقیقت بازمی‌دارند. او راه نجات را در تلاش برای عبور از این حجاب‌ها و رسیدن به معرفت الهی می‌داند. این شعر دعوتی است برای بیداری و روشنی دل، تا انسان به مقام دیدار و شهود حق برسد.

پیام:

دوری از جهل و ظلمت

تلاش برای پرده‌برداری از اسرار عالم بالا

روشنی و بیداری دل در پرتو معرفت الهی

 

 

پرده‌برداری در عرفان یکی از مفاهیم بنیادین است که به فرایند کنار رفتن حجاب‌ها و موانع میان انسان و حقیقت مطلق (خداوند) اشاره دارد. این اصطلاح بیانگر نوعی تجربه شهودی یا مکاشفه‌ای است که در آن عارف، از طریق پاک‌سازی درون، ریاضت، عشق و معرفت به حق، به حقیقت نزدیک می‌شود و آن را بی‌واسطه درک می‌کند.

مفهوم حجاب در عرفان

در عرفان، حجاب به هر چیزی گفته می‌شود که بین انسان و حقیقت فاصله می‌اندازد. این حجاب‌ها ممکن است درونی یا بیرونی باشند:

1. حجاب‌های درونی: مانند غرور، جهل، نفس، هواهای نفسانی، غفلت و تعلقات دنیوی.


2. حجاب‌های بیرونی: شامل اموری مثل دل‌بستگی به جهان مادی، شهرت، قدرت، یا هر عاملی که ذهن و دل را از توجه به خداوند باز دارد.

 

پرده‌برداری در واقع به معنای کنار زدن این حجاب‌هاست، به‌طوری‌که نور حقیقت در دل عارف تابیده شود. این فرایند معمولاً با تهذیب نفس، ریاضت‌های روحانی و عشق به حق حاصل می‌شود.

فرایند پرده‌برداری در عرفان

عرفا معتقدند که انسان به‌طور طبیعی از حقیقت دور نیست، بلکه حجاب‌ها او را از درک حقیقت بازمی‌دارند. بنابراین، رفع حجاب‌ها به معنای بازگشت به فطرت اصلی و شهود حقیقت است. این فرایند را می‌توان به مراحل زیر تقسیم کرد:

1. تهذیب نفس: پاک‌سازی درونی از صفات منفی مانند غرور، حسد و وابستگی به دنیا.


2. ریاضت و عبادت: انجام اعمال معنوی مانند نماز، روزه، مراقبه و ذکر، که باعث تمرکز ذهن و تقویت روح می‌شود.


3. عشق الهی: عشق به خداوند و کنار گذاشتن هر چیزی که جز او باشد.


4. کشف و شهود: در این مرحله، عارف به بصیرت باطنی دست می‌یابد و حقیقت را مستقیماً می‌بیند.

 

انواع پرده‌ها در عرفان

عرفا گاهی پرده‌ها را به چند نوع تقسیم کرده‌اند:

1. پرده‌های ظلمانی: که شامل گناهان و صفات پست نفسانی است.


2. پرده‌های نورانی: که حتی خود معرفت و کمالات می‌توانند مانعی بر سر راه شهود حقیقت مطلق باشند، زیرا عارف نباید به مقامات معنوی خود نیز دل ببندد.

 

ابن عربی در آثار خود به این نکته اشاره می‌کند که حتی خود علم و معرفت نیز گاهی می‌تواند به‌عنوان حجابی میان انسان و خدا عمل کند.

پرده‌برداری در آثار عرفا

1. مولانا: مولانا بارها در مثنوی معنوی به مسئله پرده‌برداری اشاره کرده است. از جمله می‌گوید:

> این جهان همچون درخت است ای کرام
ما برو چون میوه‌های نیم‌خام
سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را
زان که در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان
سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن

 

مولانا اشاره می‌کند که انسان در ابتدا به دلیل خام بودن (دلبستگی‌های نفسانی)، به حجاب‌ها چنگ می‌زند، اما با پختگی معنوی، حجاب‌ها را رها کرده و حقیقت را می‌بیند.


2. عطار: در منطق‌الطیر عطار، هفت شهر عشق را معرفی می‌کند که عارف باید از این مراحل عبور کند تا پرده‌ها از حقیقت کنار رود. در این مسیر، عارف باید از خودی و دلبستگی‌های دنیوی بگذرد.


3. حافظ: حافظ نیز در اشعار خود بارها به مسئله پرده و حجاب اشاره کرده است. به عنوان مثال، می‌گوید:

> هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پرده‌بردار شو ای عشق که آن پرده‌نشین
می‌زند دم ز درون که بیا پرده‌دری کن

 

 

حافظ از عشق الهی به‌عنوان ابزاری برای پرده‌برداری یاد می‌کند.

نتیجه‌گیری

پرده‌برداری در عرفان به معنای تجربه‌ای است که در آن عارف به حقیقتی دست می‌یابد که ورای ظواهر و محدودیت‌های مادی قرار دارد. این فرایند نیازمند تهذیب نفس، عشق به حق و گذر از مراحل مختلف سلوک است. عارف با رفع حجاب‌ها، به مقام شهود می‌رسد و حقیقت را همان‌گونه که هست مشاهده می‌کند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی جام جم
جام جم
دل جام جم است، لیک غافل هستیم
پیداست جهان، ما به باطل هستیم
جامی‌ست درون دل که گیتی در اوست
ما در پی نفس و دور باطل هستیم

شرح رباعی "جام جم"

این رباعی با زبان ساده و در عین حال عمیق، مفاهیم عرفانی و فلسفی را به زیبایی بیان می‌کند. در اینجا، به تفصیل به معنای هر بیت پرداخته می‌شود:


---

بیت اول:

دل جام جم است، لیک غافل هستیم
در این بیت، شاعر دل انسان را به جام جم تشبیه می‌کند. در فرهنگ ایرانی، جام جم نمادی از آگاهی و حقیقت کامل است، جامی که قادر است تمام جهان را در خود ببیند و بشناسد. در عرفان، دل انسان نیز در صورت پاک شدن از زنگارهای نفسانی، می‌تواند به چنین آگاهی و بصیرتی دست یابد. اما با این حال، شاعر اشاره می‌کند که ما غافل هستیم و از این حقیقت درونی خود بی‌خبریم. این غفلت به معنای بی‌توجهی به خود و حقیقت درونی است که منجر به فراموشی هدف اصلی انسان در این جهان می‌شود.


---

بیت دوم:

پیداست جهان، ما به باطل هستیم
در این بیت، شاعر به پیداست بودن جهان اشاره می‌کند، به این معنا که حقیقت و واقعیت جهان در دسترس است و آشکار است، اما ما به باطل توجه داریم. «باطل» در اینجا به معنی امور بی‌ارزش، مادی و فریبنده است که انسان‌ها در جست‌وجوی آن‌ها هستند و از حقیقت غافل می‌مانند. این جمله بیانگر آن است که انسان‌ها به جای حقیقت‌جویی، به دنبال چیزهایی می‌روند که در نهایت هیچ ارزشی ندارند و در دام فریب و ظاهر گرفتار می‌شوند.


---

بیت سوم:

جامی‌ست درون دل که گیتی در اوست
در این بیت، شاعر تأکید دارد که در دل انسان جامی قرار دارد که تمام گیتی و اسرار جهان در آن نهفته است. این مفهوم در عرفان اسلامی نیز مطرح است که دل انسان همچون آینه‌ای است که اگر از آلودگی‌های نفسانی پاک شود، می‌تواند حقیقت‌های جهان را به وضوح مشاهده کند. به عبارت دیگر، انسان می‌تواند با پاکسازی دل از خواسته‌های دنیوی و نفسانی به حقیقت و معرفت الهی دست یابد.


---

بیت چهارم:

ما در پی کشف دون و باطل هستیم
در این بیت، شاعر به جست‌وجوی امور بی‌ارزش و پست (دون) در زندگی انسان‌ها اشاره می‌کند. واژه «دون» در عرفان به چیزی اشاره دارد که از نظر معنوی پایین، بی‌ارزش و پستی است. این در تضاد با «گیتی» و حقیقت است که در بیت قبلی به آن اشاره شد. شاعر به انتقاد از این واقعیت می‌پردازد که انسان‌ها به جای پی‌بردن به حقیقت عمیق در دل خود، در پی کشف چیزهایی هستند که از نظر معنوی بی‌ارزش و فریبنده هستند.


---

تحلیل کلی:

این رباعی به‌طور کلی نقدی است بر غفلت انسان‌ها از حقیقت و توجه به امور سطحی و بی‌ارزش. در هر یک از ابیات، شاعر به نوعی به مفهوم حقیقت درونی انسان و جست‌وجو برای معرفت الهی اشاره می‌کند. دل انسان، به عنوان جام جم، جایی است که تمامی حقایق جهان در آن نهفته است، اما به دلیل غفلت و جست‌وجو در امور باطل، انسان از دستیابی به این حقیقت‌ها غافل است.

شاعر در این رباعی، با استفاده از تصاویر عمیق عرفانی، به انسان یادآوری می‌کند که حقیقت و کمال در درون خود انسان‌ها است و جست‌وجوی بیرونی برای رسیدن به آن بی‌نتیجه است، بلکه باید به درون خود رجوع کرد و دل را از زنگارهای دنیا و نفسانیت پاک نمود تا حقیقت را کشف کرد.

 

شرحی بر واژه عرفانی جام جم

 

 

 

جام جم مفهومی عمیق با ریشه‌های اسطوره‌ای، عرفانی و ادبی است که در فرهنگ و اندیشه ایرانی جایگاه ویژه‌ای دارد. این عبارت از داستان‌های مربوط به جمشید، پادشاه اسطوره‌ای ایران، گرفته شده و در طی زمان، به یکی از نمادهای اصلی عرفان و ادبیات فارسی تبدیل شده است. در ادامه، به طور کامل به تعریف جام جم از جنبه‌های مختلف پرداخته می‌شود:


---

1. جام جم در اساطیر ایرانی

جام جم یا «جام گیتی‌نما» به جامی افسانه‌ای متعلق به جمشید اشاره دارد. در اساطیر ایران آمده است که این جام قدرتی خارق‌العاده داشت و می‌توانست همه چیز، از گذشته تا آینده، و تمام اسرار جهان را آشکار کند. جمشید با کمک این جام بر جهان نظارت می‌کرد و دانش بی‌کران خود را افزایش می‌داد.

این جام در حقیقت نمادی از قدرت فراگیر، دانش مطلق و توانایی مشاهده حقیقت است و بازتاب‌دهنده بینشی فراتر از محدودیت‌های انسانی می‌باشد.


---

2. جام جم در عرفان اسلامی

در عرفان اسلامی، جام جم فراتر از معنای افسانه‌ای خود رفته و به یک نماد معنوی تبدیل شده است. عرفا آن را به دل انسان کامل تشبیه می‌کنند؛ دلی که پس از طی مراحل تزکیه و سلوک، به روشنایی و کمال دست می‌یابد و به وسیله آن می‌تواند حقایق هستی را مشاهده کند.

در این دیدگاه، جام جم نمادی از معرفت شهودی، حقیقت‌جویی و اتصال به حق تعالی است. عارف معتقد است که اگر دل از آلودگی‌های نفسانی پاک شود، به آینه‌ای تبدیل می‌شود که تمام حقایق جهان در آن نمایان می‌شود. به همین دلیل، جام جم در عرفان به دلِ شفاف و آگاه تعبیر می‌شود که گنجینه‌ای از معرفت الهی درون خود دارد.


---

3. جام جم در ادبیات فارسی

شاعران بزرگ فارسی همچون حافظ، مولانا، خیام و نظامی از جام جم برای بیان مضامین عرفانی و فلسفی بهره برده‌اند. این مفهوم به ویژه در اشعار حافظ به معنای حقیقت درونی انسان و معرفت ذاتی به کار رفته است.

حافظ در یکی از معروف‌ترین اشعار خود می‌گوید:

> سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

 

این بیت بیانگر آن است که حقیقت و کمال در درون انسان نهفته است و نیازی به جست‌وجوی آن در بیرون نیست. شاعران فارسی جام جم را نمادی از خودشناسی و معرفت درونی می‌دانند.


---

4. جام جم به عنوان نماد فلسفی

در فلسفه عرفانی، جام جم نمادی از وحدت وجود است. این مفهوم بیان می‌کند که همه‌ی حقیقت در یک نقطه کوچک (جام یا دل) نمایان است. همان‌طور که جام جم توانایی نشان دادن تمام هستی را دارد، دل انسان نیز می‌تواند با تزکیه نفس به آینه‌ای از جهان تبدیل شود.

این دیدگاه اشاره دارد که جزء و کل در ذات خود یکی هستند و تمام اسرار جهان در دل انسان نهفته است.


---

پیام نهایی جام جم

جام جم در نهایت نمادی است از:

1. کمال و آگاهی فراگیر: این مفهوم نشان می‌دهد که انسان می‌تواند با تلاش درونی به معرفتی جامع و شهودی دست یابد.


2. خودشناسی: حقیقت در دل انسان نهفته است و با پاک کردن آینه دل، می‌توان به حقیقت مطلق دست یافت.


3. بینش الهی: دلِ انسان عارف مانند جام جم، بازتابی از نور الهی و حقایق هستی است.

تجلی جام جم در زندگی معنوی و اجتماعی

مفهوم جام جم نه تنها در عرفان و ادبیات بلکه در زندگی معنوی و اجتماعی نیز نمادی از خودآگاهی، بینش عمیق و توانایی کشف حقیقت است. این مفهوم به انسان یادآوری می‌کند که:

1. حقیقت در درون انسان است: به جای جست‌وجوی بیهوده در بیرون، باید به درون خود رجوع کند، زیرا گنج واقعی در دل او نهفته است. همان‌طور که حافظ می‌گوید:

> "درونِ جان ز تو بودی و من از بیرون طلب کردم"

 


2. تزکیه دل و تفکر عمیق: جام جم نشان می‌دهد که برای دستیابی به حقیقت، باید دل از آلایش‌ها پاک شود و ذهن به تفکر عمیق و سلوک معنوی بپردازد. این پیام در زندگی روزمره نیز الهام‌بخش انسان برای یافتن آرامش درونی و حل مسائل پیچیده است.


3. بینش جامع: جام جم، با قابلیت «جهان‌نما» بودن، انسان را تشویق می‌کند تا دیدگاه جامع و فراگیری نسبت به زندگی و جهان داشته باشد، از قضاوت‌های سطحی بپرهیزد و حقیقت را درک کند.

 


---

ارتباط جام جم با آموزه‌های عرفانی دیگر

جام جم ارتباط نزدیکی با دیگر مفاهیم عرفانی مانند آینه دل، گنج پنهان و وحدت وجود دارد:

آینه دل: دل انسان به آینه‌ای تشبیه می‌شود که اگر از غبار تعلقات دنیوی پاک شود، می‌تواند حقیقت را مانند جام جم بازتاب دهد.

> "آینه‌ای دارم که گیتی در اوست،
دل نیست اگر ز نور تو روشن نباشد."

 

گنج پنهان: جام جم نمادی از گنجی است که در وجود انسان پنهان شده است. در عرفان اسلامی آمده است که خداوند انسان را آفرید تا گنج پنهان خود را آشکار کند. دل انسان همان گنجی است که اسرار الهی را در خود دارد.

وحدت وجود: جام جم به معنای دیدن تمامی هستی در یک نقطه (دل یا جام) است. این مفهوم با اصل وحدت وجود پیوند دارد، جایی که همه چیز در ذات خود یکی است.

 

---

کاربرد و پیام‌های نمادین جام جم

جام جم پیام‌های زیادی برای انسان امروزی دارد:

1. خودشناسی: نخستین گام در هر راه معنوی و فلسفی این است که انسان خود را بشناسد. همان‌طور که جام جم در دل نهفته است، حقیقت نیز در درون انسان است.


2. حقیقت‌جویی: انسان باید در زندگی، به جای فریب ظواهر، به عمق حقایق بنگرد و از سطح‌نگری بپرهیزد.


3. کشف درونی: در جهانی که پر از شلوغی و آشفتگی است، جام جم به ما یادآوری می‌کند که آرامش و حقیقت را در درون خود جست‌وجو کنیم.

 


---

جمع‌بندی: مفهوم جاودانه جام جم

جام جم، چه در اساطیر و چه در عرفان و ادبیات، نمادی از معرفت، کمال، بینش و حقیقت است. این جام نه فقط یک شیء جادویی در داستان‌ها، بلکه تمثیلی از دل انسان است که می‌تواند با تزکیه و تلاش معنوی، تمام اسرار هستی را آشکار کند.

این مفهوم جاودانه، انسان را به سوی خودشناسی، تزکیه نفس و حقیقت‌جویی هدایت می‌کند و یادآور می‌شود که کلید درک جهان، در دل انسان نهفته است. در کلامی ساده، جام جم درسی است از حضور خداوند در درون انسان و قدرتی که در ذات او برای کشف این حضور وجود دارد.



تهیه و تنظیم

دکتر علی رچالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی صراحی

صراحی


صراحی چو جامی است جان‌پرور است
شرابش زلیخای دل، اطهر است
که هر قطره‌ از باده‌اش راز حق
و این مستی از لطف حق مظهر است

این رباعی، با الهام از مفاهیم عرفانی و زبانی ساده اما عمیق، به توصیف صراحی و شراب الهی می‌پردازد. در ادامه، شرحی از هر مصراع ارائه می‌شود:


---

مصراع اول: صراحی چو جامی است جان‌پرور است

در این مصراع، صراحی به‌عنوان نمادی از ظرفی که شراب الهی (عشق و معرفت الهی) در آن جای گرفته، معرفی می‌شود. واژه «جان‌پرور» تأکید می‌کند که شراب درون این صراحی نه‌تنها جسم، بلکه روح و جان را تغذیه و تعالی می‌بخشد. این بیان یادآور آن است که انسان در مسیر عرفان با نوشیدن این شراب به سوی کمال روحانی و زندگی متعالی هدایت می‌شود.


---

مصراع دوم: شرابش زلیخای دل، اطهر است

شراب در اینجا نمادی از عشق الهی است که دل را مانند زلیخا به‌سوی معشوق حقیقی (خداوند) می‌کشاند. «زلیخای دل» ترکیبی زیباست که دل را به معشوقی شیفته تشبیه می‌کند. واژه «اطهر» که به معنای پاک‌ترین است، بر قداست و طهارت این شراب تأکید دارد و نشان می‌دهد که این عشق، فراتر از عشق‌های زمینی و دنیوی، عشق الهی و قدسی است.


---

مصراع سوم: که هر قطره‌ از باده‌اش راز حق

این مصراع به ماهیت الهی شراب اشاره دارد. هر قطره از این شراب، رازها و حقایقی از خداوند را در خود دارد. به بیان دیگر، این شراب نمادی از معرفت است که عارف از آن می‌نوشد و در هر جرعه، حقایقی ژرف از هستی و خداوند بر او آشکار می‌شود.


---

مصراع چهارم: و این مستی از لطف حق مظهر است

در اینجا، «مستی» به حالتی عرفانی اشاره دارد که در آن عارف از خود بی‌خود می‌شود و به فنا (رهایی از نفس و توجه کامل به خداوند) می‌رسد. این مستی، نشانه‌ای از لطف و بخشش بی‌پایان خداوند است که سالک را در مسیر حقیقت غرق در عشق و جذبه می‌سازد.


---

جمع‌بندی:

این رباعی به زیبایی مفاهیم عرفانی را با تصاویری نمادین مانند «صراحی»، «شراب»، و «زلیخا» بیان می‌کند. شاعر در تلاش است تا نشان دهد که عشق و معرفت الهی، جان انسان را تعالی می‌بخشد، دل را به پاک‌ترین حالات می‌رساند، و حقیقت خداوند را در وجود او آشکار می‌سازد.

 

صراحی در عرفان و ادبیات فارسی نمادی چندلایه و عمیق است که به ویژه در اشعار عرفانی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. این واژه، در ظاهر به ظرف یا جامی اشاره دارد که برای نوشیدن شراب به کار می‌رود. اما در باطن و در متون عرفانی، صراحی ابعاد معنوی و رمزی پیدا می‌کند و به مفاهیمی مرتبط با معرفت، عشق الهی، واسطه‌گری فیض و حالات روحانی اشاره دارد.

 

معانی و ابعاد صراحی در عرفان:

1. نماد واسطه‌گری فیض الهی: صراحی در عرفان به مثابه ظرفی است که فیض الهی، که در ادبیات عرفانی معمولاً به شراب تعبیر می‌شود، از طریق آن به انسان می‌رسد. این شراب، شراب معرفت و عشق الهی است که عارف از آن می‌نوشد و از طریق آن به حالات جذبه و شور معنوی دست می‌یابد.


2. اشاره به انسان کامل: در برخی تفاسیر عرفانی، صراحی نمادی از انسان کامل است؛ انسانی که واسطه میان خداوند و سایر موجودات است و فیوضات الهی را به دیگران منتقل می‌کند. انسان کامل در عرفان مانند صراحی، ظرفی برای نگه‌داری و انتقال عشق و معرفت الهی است.


3. رمز فنا و توحید: شکل ظاهری صراحی، که معمولاً باریک‌گردن است و گاه از بالای آن شراب می‌چکد، به حالت فنای عارف اشاره دارد؛ یعنی زمانی که او وجود خود را در برابر حق فانی می‌بیند و تنها مجرایی برای ظهور حقیقت الهی می‌شود.


4. بیان حالت‌های عرفانی: شرابی که در صراحی است، اشاره به وجد و جذبه عرفانی دارد. نوشیدن شراب از صراحی نمادی از تجربه‌کردن عشق الهی، بی‌خودی و مستی معنوی است که عارف در مسیر سلوک آن را درک می‌کند.


5. صراحی به‌عنوان ابزار ارتباط: صراحی به‌عنوان وسیله‌ای برای نوشیدن شراب، نمادی از رابطه بین خالق و مخلوق است. در این تعبیر، شراب نشان‌دهنده محبت و معرفت الهی است، صراحی نماد ظرف این معرفت، و عارف کسی است که این شراب را نوشیده و مست معرفت الهی شده است.

 

کاربرد صراحی در اشعار عرفانی:

حافظ:

حافظ بارها از صراحی به عنوان نماد عشق الهی و ظرف معرفت یاد کرده است:

> صراحی می‌کشد در بزم عشق از خاک ما
تا ز جامش جرعه‌ای بخشد به خاک افتادگان

 

در این بیت، صراحی به عنوان وسیله‌ای برای رساندن شراب معرفت الهی به انسان‌های خاکی و فناپذیر تصویر شده است.

مولانا:

مولانا نیز صراحی را به عنوان نمادی برای بیان مستی و جذبه الهی به کار برده است:

> ز صراحی غم دنیا به کنار افکندیم
وز می عشق تو بر خویش گوارا زدیم

 

در اینجا، صراحی ظرفی برای کنارگذاشتن غم‌های دنیوی و دست‌یافتن به لذت عشق معنوی است.


---

نتیجه‌گیری:

صراحی در عرفان، فراتر از معنای ظاهری، ابزاری نمادین برای بیان ارتباط انسان و خداوند است. این مفهوم، با ویژگی‌هایی همچون عشق الهی، معرفت، فنا، و انسان کامل پیوند خورده است و شاعران و عارفان از آن برای تصویرسازی حالات معنوی و عرفانی بهره گرفته‌اند. صراحی در واقع دریچه‌ای است که به‌واسطه آن، حقایق الهی به قلب سالک جریان پیدا می‌کند.



تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمع تعالی

شرحی بر واژه عرفانی می فقر

می فقر
با نوشِ می فقر رها می‌گردی
در وادی عشق، با بها می‌گردی
این جام ز نور دوست سرشار بود
با جرعه‌ی شوق، آشنا می‌گردی

 

 

شرح رباعی "می فقر":

این رباعی زیبا مفهومی عمیق از عرفان اسلامی را در خود جای داده است. واژه "می فقر" در اینجا استعاره‌ای از حالتی است که انسان، از تعلقات دنیوی و خودی خالی می‌شود و به سوی ذات الهی میل می‌کند. در ادامه، شرحی بر تک‌تک مصرع‌ها ارائه می‌شود:


---

مصرع اول:
با نوشِ می فقر رها می‌گردی
شاعر، می فقر را همچون شربتی الهی توصیف می‌کند که نوشیدن آن موجب رهایی از قید و بندهای مادی و دنیوی می‌شود. این رهایی به معنای جداشدن از نفس و رسیدن به آزادی معنوی است.


---

مصرع دوم:
در وادی عشق، با بها می‌گردی
با ورود به مسیر عشق الهی، انسان به ارزش و بهایی فراتر از دنیا دست می‌یابد. وادی عشق نمادی از سلوک و حرکت به سوی خداوند است، جایی که سالک، ارزش حقیقی خود را در پیوند با ذات مطلق می‌یابد.


---

مصرع سوم:
این جام ز نور دوست سرشار بود
جام فقر، سرشار از نور الهی است. این نور، استعاره‌ای از معرفت و حضور خداوند در جان انسان است. شاعر این جام را هدیه‌ای از سوی خداوند می‌داند که انسان را به روشنایی و بصیرت می‌رساند.


---

مصرع چهارم:
با جرعه‌ی شوق، آشنا می‌گردی
نوشیدن از این جام، شوقی در دل سالک برمی‌انگیزد که او را با حقیقت الهی و اسرار عشق آشنا می‌کند. جرعه‌ی شوق، نمادی از انگیزه و عطشی است که سالک را به حرکت وامی‌دارد و او را به مقام وصل می‌رساند.


---

جمع‌بندی شرح:

این رباعی به زیبایی مفهوم "فقر" را که در عرفان به معنای خالی‌شدن از خود و رسیدن به خداوند است، تصویر می‌کند. می فقر، انسان را از وابستگی‌ها رها کرده و او را به سرچشمه نور و معرفت الهی هدایت می‌کند. در نهایت، شوق و عشق به خداوند، سالک را به مقامی می‌رساند که به حقیقت الهی آشنا می‌شود.

 

در نهایت، می فقر همان ذوق و لذت ناشی از شناخت حقیقت وجودی انسان و ارتباط او با خداوند است. این شراب طهور، جان عارف را از خودبینی و دنیاطلبی پاک می‌کند و او را در سرمستی حضور حق غرق می‌سازد. می فقر، عارف را از غم‌های مادی آزاد کرده و به سوی شادی و آرامشی ابدی سوق می‌دهد.

مراتب می فقر:

1. فقر ظاهری: رها شدن از وابستگی به دارایی‌های مادی و دنیوی.


2. فقر باطنی: درک عمیق از این حقیقت که انسان ذاتاً هیچ ندارد و همه چیز از خداوند است.


3. فقر مطلق: فنا شدن در اراده الهی و پی بردن به این‌که هستی انسان چیزی جز انعکاس نور الهی نیست.

 

نمونه‌هایی از گفته‌های عرفا درباره می فقر:

1. مولانا:
فقر راه عاشقان و پاکان باشد
جز در ره او، جهان چه خاکان باشد
بنوش از می فقر و دل را بِرَهان
این ره، ره حق است، چه بی‌باکان باشد


2. حافظ:
فقر است نشان عاشقان بر در دوست
مستی ز می فقر بُوَد کار نکوست
جان را بِسپار، هر چه داری بفشان
کاین‌گونه رهیدنی به معشوق نیکوست


3. عطار:
فقر است کلید گنج اسرار حق
درویش شود به فقر سالار حق
هر کس که ز می فقر بنوشد چو عطار
در بزم خدا گردد هوادار حق

 

خلاصه:

می فقر، شراب طهارت و وارستگی است که عارف با نوشیدن آن به غنای واقعی می‌رسد. این مستی عرفانی انسان را از هرچه غیر حق است جدا کرده و او را به آغوش بی‌کران عشق الهی می‌سپارد. بنابراین، فقر در عرفان، نه‌تنها ضعف نیست، بلکه کمال انسان در فهم این نیاز ذاتی و تکیه به غنای مطلق خداوند است.

 

می فقر در عرفان به معنای نوشیدن از جام فقر است که نمادی از ترک خودخواهی، فنا شدن در حق، و رسیدن به مقام بی‌نیازی مطلق است. این مفهوم یکی از مفاهیم کلیدی عرفان اسلامی است که انسان را به سوی حقیقت و وحدت با خداوند هدایت می‌کند.

تعریف می فقر:

از دیدگاه عرفانی، "فقر" به معنای تهی شدن از وابستگی‌های مادی و نفسانی است، و "می فقر" استعاره‌ای از حالتی است که عارف، جام این فقر را می‌نوشد و از تعلقات دنیوی آزاد می‌شود. این می، همان شراب عشق و معرفت الهی است که عارف را از خویش تهی کرده و او را به فنا و بقای الهی می‌رساند.

 

ابعاد معنایی می فقر:

1. فقر به معنای وابستگی کامل به خداوند:
در عرفان، فقر به معنای نیاز مطلق انسان به خداوند است. نوشیدن می فقر یعنی رسیدن به حالتی که عارف تمام هستی خود را از خداوند بداند و هیچ استقلالی برای خویش قائل نباشد.


2. فنا و بی‌خودی:
نوشیدن می فقر، عارف را از "منیت" و "خودبینی" آزاد می‌کند و او را به فنا می‌رساند. در این حالت، انسان خود را در اراده و عشق الهی محو می‌کند و به حالتی از بی‌خودی و وحدت با خداوند می‌رسد.


3. شراب معرفت:
می فقر، کنایه از معرفت و شناخت عمیقی است که عارف از طریق تأمل، عبادت و ریاضت‌های روحانی به دست می‌آورد. این معرفت، او را از قید و بندهای دنیا و نفس آزاد کرده و به مقام قرب الهی می‌رساند.

 


---

می فقر در کلام عرفا:

1. مولانا:
مولانا می‌گوید:
چون جام می فقر بنوشی ز حق
بینی که جهان همه شود بی‌ورق
مولانا این می را راهی برای عبور از ظواهر دنیا و رسیدن به حقیقت می‌داند.


2. ابن عربی:
ابن عربی فقر را حالتی می‌داند که انسان به شناخت کامل از نیاز خود به خداوند می‌رسد. او می‌گوید، فقر بزرگ‌ترین غناست، زیرا انسان را به منبع مطلق غنا (خداوند) متصل می‌کند.


3. عطار نیشابوری:
عطار در مثنوی "منطق‌الطیر"، می فقر را شراب معرفت و عشق می‌داند که عاشقان حق برای رسیدن به وحدت با او باید از آن بنوشند.

 


---

نتیجه‌گیری:

می فقر در عرفان، نمادی از نیاز کامل به خداوند و رهایی از خودبینی است. این می، شراب معرفت و عشق است که عارف را از قید و بندهای مادی آزاد کرده و او را به سوی حقیقت و وحدت الهی هدایت می‌کند. نوشیدن می فقر، نقطه عطفی در مسیر سلوک است که عارف را به مقام فنا و سپس بقا در حق است.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی زنده جاوید

زنده جاوید

زنده نشوی، مگر که فانی گردی
فانی چو شوی، آسمانی گردی
در وادی عشق، سر بنه بر خاکش
از خویش گذر، که لامکانی گردی

 

این رباعی به یکی از مفاهیم بنیادین عرفان اسلامی، یعنی فنا و بقا در عشق الهی اشاره دارد. شاعر در قالب این چهار مصراع، مراحل سلوک عرفانی و رهایی از خودبینی و دنیاطلبی را به شکلی موجز و زیبا بیان کرده است.

شرح ابیات:

1. زنده نشوی، مگر که فانی گردی:
این بیت به اصل بنیادین عرفان اشاره دارد که انسان برای رسیدن به حیات واقعی (حیات معنوی)، باید از خود و نفس خویش عبور کند. فنا در اینجا به معنای از بین بردن وابستگی‌های دنیوی و خودخواهی است تا جایی که انسان فقط در اراده الهی باقی بماند. زنده شدن، کنایه از دستیابی به حقیقت و وصل به حق تعالی است.


2. فانی چو شوی، آسمانی گردی:
در این مصراع، نتیجه فنا بیان می‌شود. وقتی انسان از تعلقات مادی و نفسانی فانی شود، به مرتبه‌ای از تعالی می‌رسد که در آن مانند آسمان، آزاد و بی‌کران خواهد بود. "آسمانی" اشاره به روح بلند و متعالی دارد که از قید جسم و دنیا رها شده است.


3. در وادی عشق، سر بنه بر خاکش:
این بیت به تسلیم و تواضع کامل در برابر عشق الهی دعوت می‌کند. "وادی عشق" استعاره‌ای از مسیر دشوار و پر رمز و راز عرفان است. "سر نهادن بر خاک" نیز نشانه‌ای از فروتنی و پذیرش بی‌چون‌وچرای اراده الهی است.


4. از خویش گذر، که لامکانی گردی:
در بیت پایانی، شاعر به بالاترین مرحله عرفان اشاره می‌کند، یعنی لامکانی. لامکان حالتی است که در آن، عارف از همه محدودیت‌های زمانی و مکانی عبور می‌کند و به وحدت مطلق با خداوند می‌رسد. این گذر از خویش و نفس، شرط رسیدن به این مقام است.

 

پیام کلی رباعی:

رباعی به‌طور کلی به ضرورت عبور از نفس و فنا شدن در عشق الهی تأکید دارد. شاعر بیان می‌کند که انسان تنها زمانی می‌تواند به جاودانگی و کمال دست یابد که خود را در آتش عشق الهی بسوزاند و از قید و بندهای مادی آزاد شود. این سفر عرفانی، با فروتنی و تسلیم آغاز می‌شود و با رسیدن به مقام لامکانی و اتحاد با حقیقت مطلق پایان می‌یابد.

اصطلاح زنده جاوید در عرفان اسلامی، به معنای کسی است که از حیات ظاهری و دنیوی فراتر رفته و به حیات حقیقی و معنوی دست یافته است. این مفهوم یکی از درجات بالای سلوک عرفانی است و به انسانی اشاره دارد که به مقام فنا فی‌الله (فنا شدن در ذات خداوند) و بقا بالله (باقی ماندن در حقیقت الهی) نائل شده است. چنین فردی، حیات او دیگر محدود به بدن و دنیا نیست، بلکه به حقیقت مطلق و جاودانه پیوسته است.

معنا و مراحل زنده جاوید

 

در عرفان، حیات واقعی آن است که انسان از حجاب نفس و تعلقات دنیوی عبور کند و به حقیقت جاودانه که خداوند است، برسد. این فرایند از دو مرحله اصلی تشکیل می‌شود:

1. فنا (نفی خود):
زنده جاوید ابتدا باید از خودِ نفسانی و خواسته‌های شخصی بگذرد. این مرحله مستلزم تهذیب نفس، ترک تعلقات دنیوی و رهایی از انانیت است. به تعبیر عرفا، سالک در این مرحله به معنای حدیث نبوی «بمیرید پیش از آنکه بمیرید» عمل می‌کند؛ یعنی پیش از مرگ جسمانی، از خودخواهی و تعلقات دنیوی بمیرد.


2. بقا (اتصال به حقیقت الهی):
در مرحله بقا، انسان به حقیقت جاودانه خداوند وصل می‌شود. این بقا نه به معنی ادامه زندگی فردی، بلکه به معنای زندگی در سایه حضور الهی و تجلی صفات اوست. در این حالت، سالک در صفات الهی فانی و در ذات او باقی می‌شود.

 

ویژگی‌های زنده جاوید

فردی که به مقام زنده جاوید رسیده باشد، دارای ویژگی‌های زیر است:

رهایی از زمان و مکان:
زنده جاوید از قیود مادی و زمان رها شده و زندگی او در اتصال با حقیقت ابدی معنا می‌یابد.

جاودانگی معنوی:
این شخص درک می‌کند که زندگی دنیوی، تنها جلوه‌ای گذرا از حقیقت است و حیات حقیقی همان زندگی در حضور الهی است.

فنا و بقا:
او نفس خود را به فنا رسانده و به حقیقت الهی باقی شده است.

مرگ قبل از مرگ:
این افراد، پیش از مرگ جسمانی، مرگ معنوی را تجربه کرده و به حقیقت روحانی دست یافته‌اند.


در متون و اشعار عرفانی

شاعران و عرفای اسلامی به‌ویژه مولانا، حافظ، و عطار بارها از این مقام سخن گفته‌اند. این اشعار نشان‌دهنده عمق این مفهوم در ادبیات عرفانی است:

مولانا:

> «زنده‌ام زان دم که با رفتن حیات
زندگی جاوید آمد بر صفات»

 

مولانا در این بیت اشاره می‌کند که زندگی حقیقی، فراتر از حیات مادی و جسمانی است و با اتصال به حقیقت الهی آغاز می‌شود.

حافظ:

> «دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شب و گریه سحرها بکند»

 

این بیت نیز اشاره به فنا و رهایی از نفس دارد که مقدمه‌ای برای جاودانگی معنوی است.

عطار:

> «آن کس که بمیرد به نفس خویش
زنده جاوید گردد به عشق خویش»

 

عطار این حقیقت را به روشنی بیان می‌کند که مرگ نفس، آغاز زندگی جاودان است.

زنده جاوید و حیات ابدی

در عرفان، زنده جاوید نه تنها به حیات جسمانی ادامه می‌دهد، بلکه روح او به حیات حقیقی و جاودانه متصل می‌شود. این حیات ابدی به واسطه اتصال به منبع مطلق هستی، یعنی خداوند، حاصل می‌شود. از دیدگاه عرفا، چنین فردی نه از مرگ هراس دارد و نه دچار محدودیت‌های دنیوی می‌شود؛ زیرا او در حقیقت الهی فانی شده و بقا یافته است.

نتیجه

زنده جاوید در عرفان به انسانی اشاره دارد که از مرزهای مادی و نفسانی عبور کرده و به حقیقت الهی و جاودانه متصل شده است. او مرگ معنوی را تجربه کرده و به حیات واقعی که همان زندگی در حضور حق تعالی است، دست یافته است. این مقام، نهایت آرزوی عرفا و نتیجه سلوک و تهذیب نفس است.



تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی راز بقای عشق


راز بقای عشق
راز باقی و بقا در بندگی است
در فنای حق و در بالندگی است
هر که گردد ذوب یزدان در خلوص
عشق او جاوید و در پایندگی است

 

 

شرح رباعی:

این رباعی به مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی پرداخته و راز بقای عشق را در ارتباط با حقیقت و بندگی خداوند بیان می‌کند. در ادامه شرح هر بیت آورده شده است:

1. بیت اول:

"راز باقی و بقا در بندگی است"

در این بیت گفته می‌شود که بقای حقیقی در زندگی تنها از طریق بندگی و تسلیم شدن در برابر اراده خداوند به دست می‌آید. بندگی، به معنای پذیرش و اطاعت از خداوند، به انسان کمک می‌کند تا در مسیر جاودانگی گام بردارد. عشق واقعی در خدمت به خدا و فدای خود در راه او است.

 

2. بیت دوم:

"در فنای حق و در بالندگی است"

در اینجا، «فنا در حق» به معنای محو شدن فرد در حقیقت الهی است. عاشق باید خود را از میان بردارد و در حقیقت خداوند غرق شود. تنها در این فناست که انسان می‌تواند بالنده شود و به کمال برسد. «بالندگی» اشاره به رشد و تعالی روحی دارد که تنها در جهت خدمت به خداوند و در مسیر عشق الهی محقق می‌شود.

 

3. بیت سوم:

"هر که گردد ذوب یزدان در خلوص"

این بیت بیانگر این است که فرد باید در قلب خود، خداوند را به‌طور کامل درک کرده و به او تسلیم شود. «ذوب یزدان» به معنای فانی شدن در خداوند است، جایی که انسان تمامی خواسته‌ها و تمایلات شخصی خود را رها کرده و تمام وجود خود را وقف خلوص و پاکی در درگاه الهی می‌کند.

 

4. بیت چهارم:

"عشق او جاوید و در پایندگی است"

در این بیت، اشاره به این دارد که تنها کسی که در عشق به خداوند به این درجه از فنا و تسلیم رسیده است، عشق او ماندگار و جاودانه خواهد بود. این عشق نه تنها در زمان باقی می‌ماند، بلکه در هر لحظه و هر شرایطی پایدار است. عشق حقیقی، که از دل درک و تسلیم در برابر خداوند می‌آید، همیشگی و ناپایدار نیست.

 


نتیجه‌گیری: رباعی به‌طور کلی بیان می‌کند که عشق واقعی و پایدار تنها در مسیر بندگی خداوند و فانی شدن در حقیقت او پیدا می‌شود. در این راه، تنها وقتی انسان از خود رها می‌شود و در عشق الهی غرق می‌شود، می‌تواند به یک عشق جاودانه و بی‌پایان دست یابد. این رباعی به‌طور زیبایی مفاهیم عرفانی مانند فنا، تسلیم، خلوص و پایداری را در قالبی شاعرانه و ساده بیان کرده است.

 

در عرفان، راز بقای عشق مفهومی عمیق‌تر و معنوی‌تر دارد که به رابطه میان انسان و معشوق الهی اشاره می‌کند. در این دیدگاه، عشق حقیقتی ازلی و جاودانه است که منبع آن خداوند است و بقای آن در اتصال انسان به حق معنا می‌یابد. برخی از اصول مرتبط با بقای عشق در عرفان عبارت‌اند از:

1. تسلیم و فنا: در عرفان، بقای عشق در گرو فناست؛ به این معنا که عاشق باید خود را در معشوق ازلی (خداوند) فنا کند تا به بقا برسد. این فنا به معنای رها شدن از خودبینی و خواسته‌های نفس است

2. وصل به حقیقت مطلق: در عرفان، عشق زمینی تنها پلی است برای رسیدن به عشق حقیقی، یعنی خداوند. بقای عشق در این است که عاشق از ظاهر بگذرد و به حقیقت مطلق وصل شود.


3. ذکر و یاد معشوق: عاشق عرفانی، پیوسته به یاد معشوق الهی است. این ذکر و یادآوری، دل را پاک می‌کند و شعله عشق را در وجود عاشق زنده نگه می‌دارد.


4. ریاضت و تهذیب نفس: عشق عرفانی نیازمند تهذیب نفس و دوری از دنیاپرستی است. این ریاضت‌ها موجب می‌شود که عاشق بتواند به مقام قرب الهی و عشق پایدار برسد.


5. محبت بی‌قید و شرط: عشق در عرفان، بی‌چشم‌داشت و فارغ از هرگونه قید و شرط است. عاشق هرچه را که از معشوق آید، با جان و دل می‌پذیرد، خواه لذت باشد و خواه درد.


6. ادراک وحدت: بقای عشق در عرفان، درک وحدت وجود است؛ یعنی عاشق درمی‌یابد که معشوق و همه هستی تجلی حق‌اند و جدایی میان خود و معشوق خیالی بیش نیست.


7. پایداری و استقامت: عشق در عرفان، آزمون‌های سختی دارد. عاشق باید با صبر و استقامت این دشواری‌ها را تحمل کند تا شایسته وصال و بقای عشق الهی شود.


8. عشق به همه مخلوقات: در عرفان، عشق الهی به معنای محبت به همه مخلوقات است، زیرا همه جلوه‌ای از خداوند هستند. این عشق همگانی، عمق و پایداری عشق عرفانی را تضمین می‌کند.


9. شوق و طلب مداوم: عاشق عرفانی هیچ‌گاه از طلب و جستجوی معشوق باز نمی‌ایستد. این شوق و طلب مداوم، عشق را در او زنده و پویا نگه می‌دارد.


10. نیاز و فقر به معشوق: در عرفان، عاشق خود را سراسر نیازمند معشوق می‌داند. این حالت فقر و نیاز، او را به‌طور مداوم به سوی معشوق می‌کشاند و عشق را جاودانه می‌کند.

 

در نگاه عرفانی، راز بقای عشق در یکی شدن عاشق و معشوق نهفته است؛ جایی که دوگانگی محو می‌شود و تنها حقیقت یگانه الهی باقی می‌ماند.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمع تعالی

نقش الهی

شرحی بر واژه عرفانی نقش الهی


در هر ورق از دفتر هستی پیداست

ای خالق هستی که دل از تو شیداست
جلوه گری نقش خدا عالم تاب 
هر نقش ز تو، جمال قدرت‌آراست

 


شرح

 

این شعر کوتاه با محوریت مفهوم نقش الهی به تحسین و توصیف قدرت و عظمت خداوند در آفرینش می‌پردازد. ساختار آن به شکلی است که هر بیت، گوشه‌ای از شکوه و زیبایی جهان را که نشانه‌ای از وجود خداوند است، بیان می‌کند.

شرح ابیات:

1. نقش الهی / در هر ورق از دفتر هستی پیداست:
این بیت آغازین بیان می‌کند که خداوند در تمام اجزای خلقت حضور دارد. هر چیزی در جهان، از کوچک‌ترین ذرات تا بزرگ‌ترین پدیده‌ها، نمایانگر وجود و قدرت الهی است. دفتر هستی استعاره‌ای از جهان به عنوان کتابی است که خداوند هر صفحه‌اش را با هنری بی‌نهایت نوشته است.


2. ای خالق هستی که دل از تو شیداست:
این مصراع با مخاطب قرار دادن خداوند، عشق و دلدادگی انسان به او را بیان می‌کند. "شیدا" نشانگر حالت سرسپردگی و عشق عمیق دل انسان به خالق است، چراکه او منشأ همه زیبایی‌ها و حقایق است.


3. جلوه‌گری نقش خدا عالم تاب:
این مصراع به بیان روشنایی و عظمت خداوند در آفرینش اشاره دارد. عبارت "عالم تاب" نشان‌دهنده این است که نور خداوند نه‌تنها در تمامی جهان جاری است، بلکه سراسر گیتی را به روشنایی و حیات آراسته است.


4. هر نقش ز تو، جمال قدرت‌آراست:
این مصراع پایانی به تکمیل ایده‌های پیشین می‌پردازد. هر چیزی که در جهان آفریده شده است، جلوه‌ای از زیبایی و قدرت الهی است. این جمله تأکید می‌کند که خداوند منبع تمام زیبایی‌ها و نشانه‌های قدرت در خلقت است.

 

پیام کلی شعر:

شعر با استفاده از تصاویر زیبای ادبی و زبانی ساده، به مخاطب یادآوری می‌کند که خداوند در همه‌جا حضور دارد و همه چیز، از کوچک‌ترین ذره تا عظیم‌ترین پدیده، تجلی قدرت، زیبایی و عشق الهی است. دل انسان نیز به طور فطری به سوی این خالق زیبا و عظیم شیدا و سرگشته است.

نقش الهی در عرفان به تجلیات و ظهور خداوند در مظاهر گوناگون هستی اشاره دارد. از دیدگاه عرفانی، خداوند به‌عنوان خالق مطلق و کمال بی‌نهایت، در تمامی اجزا و پدیده‌های جهان، از کوچک‌ترین ذرات تا بزرگ‌ترین پدیده‌ها، حضوری آشکار و پنهان دارد. این حضور و تجلی، همان نقش الهی است که در هر گوشه‌ای از آفرینش دیده می‌شود.

 

نقش الهی در عرفان به تجلیات و ظهور خداوند در مظاهر گوناگون هستی اشاره دارد. از دیدگاه عرفانی، خداوند به‌عنوان خالق مطلق و کمال بی‌نهایت، در تمامی اجزا و پدیده‌های جهان، از کوچک‌ترین ذرات تا بزرگ‌ترین پدیده‌ها، حضوری آشکار و پنهان دارد. این حضور و تجلی، همان نقش الهی است که در هر گوشه‌ای از آفرینش دیده می‌شود.

تعریف نقش الهی در عرفان:

1. تجلی ذات حق:
نقش الهی به معنای ظهور اسماء و صفات الهی در عالم است. خداوند از طریق اسماء الحسنی مانند جمال، جلال، حکمت و قدرت، خود را در جهان نشان می‌دهد. هر چیزی در جهان، جلوه‌ای از این اسماء است.
مثال: زیبایی یک گل، نشانگر اسم "جمیل" است و نظم طبیعت، جلوه‌ای از اسم "حکیم".


2. وحدت در کثرت:
از نگاه عارفان، جهان یک آینه است که خداوند در آن تجلی کرده است. تمام موجودات، سایه‌ای از حقیقت واحد هستند و کثرت ظاهری جهان، در واقع ناشی از تنوع تجلیات خداوند است. نقش الهی همان وحدت پنهانی است که در دل این کثرت نهفته است.


3. هدایت و معنا:
نقش الهی نه‌تنها در ظاهر جهان بلکه در هدایت و معنای باطنی آن نیز آشکار است. عارفان معتقدند که همه چیز در جهان با هدف و معنای خاصی آفریده شده و این معنا همان نقشی است که خداوند برای هر مخلوق تعیین کرده است.

 

ابعاد نقش الهی در عرفان:

1. آفرینش:
خداوند خالق است و نقش او در خلق هستی آشکار می‌شود. هر موجودی، نشانه‌ای از قدرت و اراده خداوند است.
قرآن کریم: "ما تَری فی خلقِ الرَّحمنِ مِن تفاوتٍ" (ملک: 3)


2. حفظ و تدبیر:
پس از آفرینش، نقش الهی در تدبیر امور جهان و حفظ آن ادامه دارد. همه چیز با اراده خداوند نظم یافته و ادامه می‌یابد.


3. ظهور عشق الهی:
عارفان نقش الهی را در عشق و محبت نیز می‌بینند. عشق الهی همان نیرویی است که جهان را زنده و پرحرکت نگه می‌دارد. مولانا می‌گوید:
عشقِ حق در جان عالم نقش بست
هر که عاشق شد، ز جانان نقش رَست

 

مثال‌هایی از عرفای بزرگ:

1. ابن عربی:
وی معتقد است که جهان به مثابه آینه‌ای است که حق در آن ظهور می‌کند. همه چیز تجلی ذات الهی است و هیچ موجودی جدا از او نیست.


2. مولانا:
مولانا نقش الهی را در حرکت و شور هستی می‌بیند و معتقد است که هر ذره‌ای در جهان در جستجوی وصال با حق است.


3. سهروردی:
او نور را به‌عنوان نماد نقش الهی معرفی می‌کند و معتقد است که تمام موجودات پرتوی از نور الهی هستند.

 

نتیجه‌گیری:

نقش الهی در عرفان، همان حضور و ظهور خداوند در تمامی اجزا و لحظات هستی است. این نقش، مظهر عشق، قدرت، حکمت و اراده الهی است که در هر چیز قابل مشاهده است. عارفان با مشاهده این نقش، به وحدت حقیقی در دل کثرت می‌رسند و از طریق درک این تجلیات، به حقیقت مطلق نزدیک‌تر می‌شوند.

 

 

«نقش الهی» به معنای وظیفه، مسئولیت یا جایگاهی است که هر موجود یا پدیده در جهان به‌طور خاص در چارچوب اراده و برنامه خداوندی ایفا می‌کند. این مفهوم در بسیاری از مذاهب و فلسفه‌ها به‌ویژه در ادیان توحیدی مانند اسلام، مسیحیت و یهودیت، در قالب‌های مختلفی بیان شده است.

در قرآن و متون دینی، خداوند برای هر چیزی در عالم، نقش و هدف خاصی تعیین کرده است. این نقش‌ها بر اساس حکمت الهی طراحی شده‌اند و هر موجود و پدیده‌ای در این جهان باید به‌گونه‌ای عمل کند که با این اراده الهی هماهنگ باشد.

برای مثال:

در اسلام، انسان‌ها به‌عنوان موجوداتی مختار در زمین، موظف به انجام عبادات، پیروی از دستورات خداوند و تلاش در جهت تحقق عدالت و خیر در جامعه هستند. این همان «نقش الهی» انسان است که برای او در زندگی معین شده است.

در سایر موجودات نیز، هر کدام وظیفه‌ای دارند که بر اساس آفرینش و حکمت خداوند است. به‌عنوان مثال، درختان نقش تولید اکسیژن و مواد غذایی را ایفا می‌کنند و جانوران در چرخه طبیعت و حفظ توازن زیستی مؤثرند.


بنابراین، نقش الهی هر موجود یا پدیده به‌طور کلی به معنای هماهنگی و هم‌راستایی با اراده خداوند برای رسیدن به هدف‌های از پیش تعیین‌شده است. این نقش‌ها می‌توانند در دنیای مادی و معنوی تجلی پیدا کنند و هدف اصلی آن‌ها، تحقق حکمت الهی و پیشبرد تعالی انسان و جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم.

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۱۹)

 

صفای دل
هر دل که ز عشق، چشمه‌ای ناب شود
از مهر خدا، شاد و شاداب شود
از جام حقیقت ار کند جرعه طلب
در جذبه‌ی عشق، مست و بی‌تاب شود

 


غبار نفس
با هر گنهی، دل شود تیره و تار
آیینه‌ی دل، غرق زنگ است و غبار
جز یاد تو، ای حقیقت هستی بخش
تنها دل یار، معدن عشق و قرار

 

 


دیار عدم
آمد خبر از دیارِ بی‌نام و نشان
جز نور خدا نبود و انوار جهان
آمد ز عدم نسیم بیداری ما
باید که فنا شوی، بی هیچ گمان

 


چشم باطن
آن کس که دلش ز معرفت، روشن شد
در محضر حق، جاودان، مامن شد
بیدار شو از خواب گران، ای غافل
بینی که فنا چون بقا، ممکن شد

 


آب حیات
این آبِ حیات است ز جان می‌جوشد
از چشمه‌ی عشق جاودان می‌جوشد
هر کس ز کمند وهم و غم بگریزد
در سینه‌ی او بی‌کران می‌جوشد

 


مقام تسلیم
تسلیم به حق، کلید گم گشته ی ماست
مافوق توکل است و ایمان و رضاست
راضی به قضا و قدر یزدان باش
ایمان و رضا، چراغ مردان خداست

 


مقام رضا
در چرخش این چرخ، چه اندوه، چه شاد؟
در گردش تقدیر، چه فریاد، چه داد؟
چون آمدن و رفتن ما دست خداست
راضی به قضا باش و مزن دم ز عناد

 


وادی حیرت
حیرانم و جز حیرتِ جان، راهی نیست
این راه، به جز عشق، ره واهی نیست
هر کس که به عقل تکیه زد در رهِ حق
در پرده‌ی وهم ماند و شاهی نیست

 


می عشق
مستی ز می عشق، مرا حیران کرد
عشق آمد و آتشی مرا ویران کرد
یک جرعه ز جام عاشقی نوشیدم
دیگر چو منی ز آتشش سوزان کرد

 


رنگ فنا
ای دل ز جهان نقش و نگاری مطلب
از نقش وجود، ماندگاری مطلب
گر طالب آن رنگ فنا می‌باشی
جز عشق، ز غیر عشق یاری مطلب

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرحی بر واژه عرفانی رنگ تعلق
رنگ تعلق
تعلق اگر در دلت نقش بست
چو زنجیر بر دست و پایت نشست
رها کن دل از بند نفس و قفس
ره اهل دنیا کند خوار و پست

 

باسمه تعالی
رنگ تعلق


---

شرح شعر:

این شعر با مفاهیم عرفانی و اخلاقی خود به موضوع دلبستگی به دنیا و آثار منفی آن می‌پردازد. در اینجا هر بیت به‌طور جداگانه شرح داده می‌شود:


---

1. تعلق اگر در دلت نقش بست
شاعر در این مصراع به این نکته اشاره دارد که تعلق به دنیا و دلبستگی به آن ابتدا در دل و فکر انسان شکل می‌گیرد. اگر این تعلق در دل انسان ریشه بدواند، باعث می‌شود که او دچار گرفتاری‌های زیادی شود.


---

2. چو زنجیر بر دست و پایت نشست
تعلق به دنیا همچون زنجیری است که بر دست و پای انسان بسته می‌شود و او را از حرکت آزادانه باز می‌دارد. انسان در این حالت نمی‌تواند به‌راحتی از این تعلقات رها شود، چرا که به‌شدت به آنها وابسته است.


---

3. رها کن دل از بند نفس و قفس
در این مصراع، شاعر از مخاطب می‌خواهد که دل خود را از بند و قفس نفس آزاد کند. نفس در اینجا به معنای خواسته‌های دنیوی و نفسانی است که انسان را از حقیقت و آزادی معنوی باز می‌دارد. "قفس" استعاره‌ای از زندان است که نفس به‌عنوان حاکم بر آن، انسان را در بند خود نگه می‌دارد.


---

4. ره اهل دنیا کند خوار و پست
در این مصراع، شاعر بیان می‌کند که مسیر دنیادوستی و تعلق به دنیا، انسان را در نهایت به ذلت و انحطاط می‌رساند. این مسیر انسان را از نظر معنوی خوار و پست می‌کند و او را از مقام بلند انسانیت دور می‌کند. در واقع، تعلق به دنیا باعث می‌شود انسان از هدف اصلی زندگی خود که همان رسیدن به کمال و قرب الهی است، منحرف شود.


---

نتیجه‌گیری:

شعر به‌طور کلی به مخاطب یادآوری می‌کند که دلبستگی به دنیا و اشتغال به لذت‌های مادی، انسان را در بند می‌کند و او را از رشد معنوی و کمال دور می‌سازد. تنها با رهایی از این تعلقات و پرداختن به حقیقت و بندگی خداوند است که انسان به آزادی واقعی و کمال خواهد رسید. این پیام هم در سطح فردی و هم در سطح اجتماعی قابل‌تأمل است.

 

در عرفان، رنگ تعلق مفهومی است که به وابستگی‌ها، دلبستگی‌ها و تعلقات انسان به امور دنیوی و مادی اشاره دارد. این تعلقات در واقع همان جنبه‌های ظاهری و مادی زندگی هستند که انسان را از هدف‌های عالی‌تر معنوی و روحانی باز می‌دارند. در عرفان، هر چیزی که انسان را از توجه به حقیقت و خداوند باز دارد، به عنوان یک تعلق شناخته می‌شود. تعلق به مال، مقام، قدرت، لذت‌های دنیوی، و حتی تعلق به خود و شخصیّت فردی، همگی می‌توانند به عنوان رنگ تعلق در نظر گرفته شوند.

مفهوم رنگ تعلق از دید عرفان

1. تعلق به دنیا: عرفا بر این باورند که تعلق انسان به دنیا و مادیات باعث غفلت از حقیقت و دوری از خداوند می‌شود. این تعلقات انسان را به صورت موقت و گذرا به دنیای فانی متصل کرده و از اصل و حقیقت هستی که خداوند است، غافل می‌سازد. از نگاه عرفانی، تعلقات دنیوی به‌مانند پرده‌ای هستند که بین انسان و حقیقت می‌افکنند و مانع از دیدن نور حقیقت می‌شوند.


2. رنگ تعلق به خود و هویّت فردی: یکی دیگر از تعلقات عمده‌ای که در عرفان به آن اشاره شده، تعلق به هویّت فردی و خود است. عرفا این‌گونه تعلقات را «نفس» می‌نامند و معتقدند که نفس و خودخواهی انسان مانع از رهایی و ارتباط مستقیم با خداوند می‌شود. از دیدگاه عرفانی، انسان باید از این تعلقات خودگذشتگی کند و به فنا در ذات الهی برسد.


3. رهایی از تعلقات: در مسیر عرفانی، یکی از اهداف اصلی، رهایی از این تعلقات است. عرفا بر این باورند که تنها زمانی انسان می‌تواند به حقیقت ناب دست یابد که از همه تعلقات مادی و حتی معنوی خود بگذرند. این گذشت، که به «فنا» یا «انقطاع» مشهور است، انسان را قادر می‌سازد تا به وحدت با خداوند برسد. در این حالت، انسان هیچ تعلقی به دنیای فانی ندارد و تنها به حقیقت و یگانگی با خداوند توجه می‌کند.


4. رنگ تعلق و جهل: تعلقات نه تنها انسان را از حقیقت دور می‌کنند، بلکه به‌طور معمول همراه با جهل و غفلت هستند. انسان‌های تعلق‌مند به دنیا و مادیات معمولاً در غفلت به سر می‌برند و نمی‌توانند به درستی ذات واقعی خود و جهان را درک کنند. از دیدگاه عرفانی، تنها از طریق رهایی از تعلقات و توجه به عالم معنوی است که انسان می‌تواند به حقیقت خویش و حقیقت خداوند پی ببرد.


5. رنگ تعلق و عشق الهی: یکی از مفاهیم مهم در عرفان، تبدیل تعلقات به عشق الهی است. عرفا معتقدند که اگر انسان بتواند تعلقات خود را به خداوند و حقیقت مطلق معطوف کند، به‌جای تعلق به امور دنیوی، در حقیقت به چیزی وابسته خواهد شد که همیشه ثابت و ابدی است. در این حالت، عشق به خداوند تمامی تعلقات دنیوی را محو می‌کند و انسان به حقیقتی دست می‌یابد که فراتر از زمان و مکان است.

 

نتیجه‌گیری

در نهایت، رنگ تعلق از دیدگاه عرفانی، به تمامی وابستگی‌ها و تعلقات دنیوی اشاره دارد که انسان را از مسیر واقعی خود که همان رهایی و نزدیکی به خداوند است، منحرف می‌کنند. رهایی از این تعلقات، که در عرفان به عنوان شرطی اساسی برای رسیدن به کمال و حقیقت معنوی شناخته می‌شود، تنها از طریق گذشت از خود و دنیای فانی امکان‌پذیر است. انسان باید با ترک تعلقات، به دنبال حقیقتی باشد که فراتر از هر چیزی در دنیا قرار دارد و آن، همان وحدت با خداوند است.

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی