باسمه تعالی
داستان اصحاب الرَّس
داستان اصحاب الرس با تفسیر و تحلیل
به نام خداوند جان و خرد، خدایی که ژرفای معنا از اوست و سخن را به ژرفا میبرد؛ همان که آسمانها را روشنایی بخشید و جهان هستی را با لطف خود جان بخشید و ایمن ساخت. از قدرتش آسمان پدید آمد و از حکمتش زمین آرامش یافت. به کرم خود چشمهها و جویبارها پدید آورد و زمین را با گلها و لالهها آراست.
خداوند از میان انسانها پیامبری را برانگیخت که آیین حق را به مردمی عرضه کرد که در ورای ظاهر، اما گرفتار جهل و خطر بودند. این قوم نادان، درختی را بهجای خدا میپرستیدند و آن را ربّ خود میخواندند. آن درخت، که پر سایه و پر میوه بود، افتخارشان بود و در دل، آن را خدای خود میدانستند.
پیامبرِ امین خدا به سوی ایشان آمد و گفت: راه شرک خطاست، و پرستش شایستهی آن کسی است که جان و خرد را پدید آورد، نه موجودی بیجان چون درخت. ای قوم غافل از نور، دل خود را به شرک و غرور بستهاید! خدایی که جان بخشید و لطفش شایستهی سپاس و رضاست، سزاوار عبادت است نه آنچه ساختهی دست شماست.
پیامبر هشدار داد که از خشم پروردگار بترسید؛ که قهرش میتواند به طوفان و رعد و برق، همه چیز را نابود سازد. اما آن قوم مغرور، با کبر و نخوت، پیام حق را نپذیرفتند و دچار غم، درد و ذلت شدند. با تمسخر گفتند: این مرد افسونگر است! سخنانش همچون آتش است و خود خیرهسر است.
آنان گفتند سخنان پیامبر ریشه در آذر (آتش) دارد، همانگونه که شیطان از آتش است و نه از گوهر (نور). پیامبر پاسخ داد: من حامل نور دوست (خدا) هستم، و رسالت من از عشق و عنایت اوست. اما چون سخن حق گفت و آتش به جانشان افتاد، خشمگین شده، تیغ و نیزه کشیدند.
روزی پیامبر را گرفتند و برای آسان شدن ظلم و گناه، او را به چاه سیاه انداختند؛ چاهی پر از درد، بیم و تباهی. اما در دل چاه، نبی گفت: ای خدا! تو دانی که در دل من امید است و آهنگ تو. در آن ظلم، خدا همراه و یار پیامبر بود و لطفش بر او آشکار گشت.
اما قوم از آن راز جان بیخبر بودند و با کینه شعلهور شدند. در دلِ پاک پیامبر آتشی از عشق خدا بود که درد و اضطراب را میزدود. خدا فرمان داد: ای آسمان! بیامان، ستمگران را بسوزان و به دوزخ روانه کن.
هیچ باغ و سبزه و آبی نماند؛ جز صدای درد و عذاب چیزی باقی نماند. آن درختی که خدای ایشان بود، در آتش قهر سوخت. آتشی از آسمان فرو ریخت و آن قوم شرور و رازپوش را سوزاند.
در این داستان پیامهای فراوانی است که تنها دلآگاهان میتوانند از آن بهره برند. وقتی خشم خداوند هویدا شود، کوه و صحرا ناله سر دهند.
تحلیل و تفسیر
توحید و نفی شرک: این حکایت نمونهای روشن از تقابل توحید و شرک است. قوم اصحاب الرس، نماد جامعهای هستند که «مظاهر مادی» مانند درخت پر میوه را به جای خدا پرستیدند. درخت اینجا نماد طبیعت یا ثروت است که انسان به آن دلبسته میشود و آن را بهجای خدا مینهد.
نقش پیامبر و رسالت: پیامبر داستان، حامل نور خدا و مظهر عشق الهی است. او در دل تاریکی قوم، چراغ هدایت است. اما چون سخنش به مذاق هوسبازان خوش نیامد، او را به چاه انداختند. چاه در اینجا نماد تنهایی، سختی و غربت اهل حق در جامعهای تاریک است.
تکرار تاریخ و عبرت: سرنوشت قوم اصحاب الرس یادآور بسیاری از اقوام است که پیامبران را تکذیب کردند و دچار قهر الهی شدند. درسی برای همگان که مبادا با غرور و جهل، راه هدایت را نادیده گیرند.
سوزاندن درخت و نابودی نماد شرک: نابودی درخت معبود، نشاندهنده آن است که هر نماد شرکآلودی در نهایت در آتش خشم الهی میسوزد، حتی اگر در نگاه مردم با شکوه باشد.
پیام نهایی شاعر: شاعر در پایان تأکید میکند که این قصه پندهایی ژرف دارد که تنها اهل دل، یعنی کسانی که با جان و خرد در پی حقیقتاند، به آن دست مییابند.
نویسنده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۵/۱۱