رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰


 

اشعار در دست اقدام و ویرایش

 

عالی است! استعاره روح شعر را زنده می‌کند و به آن عمق و زیبایی می‌بخشد. برای اینکه استعاره‌های قوی‌تری در شعرت استفاده کنی، می‌توانیم این کارها را انجام دهیم:

۱. ایجاد استعاره‌های تصویری

به جای گفتن مستقیم یک مفهوم، آن را با تصویری دیگر جایگزین کن. مثلاً:
"شب آمد""سیاهی چادرش را روی زمین کشید"
"عشق مرا سوزاند""شعله‌ای در رگ‌هایم دوید"

تمرین:
یک مفهوم ساده مثل "انتظار"، "غم"، یا "امید" را بردار و با تصویر بیان کن.


۲. ترکیب دو چیز نامربوط

بهترین استعاره‌ها، چیزهایی را کنار هم می‌گذارند که در نگاه اول ارتباطی ندارند. مثلاً:
"دستانش درختی بودند که سایه می‌بخشید" (برای مهربانی)
"چشمانش فانوس‌های خاموش یک دریای طوفانی بود" (برای غم)

تمرین:
یکی از احساساتت را مثل "تنهایی"، "شادی"، "دوری" انتخاب کن و ببین اگر یک شیء از طبیعت بود، چه می‌شد؟


۳. استفاده از استعاره‌های چندلایه (Extended Metaphor)

گاهی می‌توان یک استعاره را در چند بیت گسترش داد.
مثلاً:
"عشق، قاصدی است که هرگز نامه‌ات را نمی‌رساند"
"زندگی، پلی باریک روی دره‌ای مه‌آلود است"

تمرین:
یک استعاره پیدا کن و سعی کن آن را در چند بیت گسترش دهی.


۴. الهام از شعرهای بزرگ

برای الهام گرفتن، نگاه کن به اینکه شاعران چگونه از استعاره استفاده کرده‌اند. مثلاً:

حافظ:
"مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو" (آسمان را به مزرعه و ماه را به داس تشبیه کرده است)

سعدی:
"مرا باشد امید عافیت از لطف باری چون / طبیبم گفت: با این درد، صبری کن دوا این است"

تمرین:
از یک شعر کلاسیک یک استعاره انتخاب کن و در شعر خودت تغییرش بده.


دوست داری روی شعر خاصی کار کنیم و استعاره‌هایش را قوی‌تر کنیم؟ یا تمرین‌هایی را که گفتم، انجام بدهی و من نظرم را بگویم؟

 

 

۱
گر نیک نظر کنی، جهان در گذر است
چون باد روان، عمرِ بشر در سفر است
دانی که چه ماند ز تو در یادِ جهان؟
نیکی که به جا مانَد و باقی اثر است

۲
هرگز نکند زمان به کس رحم و وفا
باید که شوی رها ز اوهام و رجا
دانی که چه چیز جاودان خواهد ماند؟
نیکی، عملِ نیک، نه سود و نه بها

۳
چون نیک نظر کنی، غمِ دنیا هیچ است
با لذت و درد و رنج، فردا هیچ است
آن را که دلی پر ز محبت باشد
دریابد که غیر عشق، ماوا هیچ است

۴
عاقل نکند تکیه به ایامِ فریب
بر عمرِ گذشته نیست راهی، نه شکیب
آن لحظه که هستی، غنیمت بشمار
کز رفته نصیبی نبری جز تأدیب

۵
هر چیز که در جهان بمانَد، نماند
وان کس که ز عمر دم برآرد، نماند
پس نیکی و خوبی و صفا را بپذیر
کز کینه و کبر، جاودانی نماند

۶
در راه حقیقت ار دلی روشن شد
از دانش و حکمت و هنر گلشن شد
هر کس که ز جهل خویش بگریزد زود
در سایه‌ی فهم و عقل، پیروزمند شد

۷
گر نیک بگویم، به سخن دل خوش کن
ور تلخ شنیدی، به مروّت خوش کن
چون نیک و بد این جهان بگذارد
با خلقِ نکو، نامِ تو جاوید کن

۸
آن کس که دهد دل به زر و سیم، خطاست
جز مهر و محبت، دگر اندوخته‌هاست؟
آن را که به قلبِ مردمی راه نبود
پندار که از دایره‌ی عقل، جداست

۹
دوری ز گناه و کبر، سرمایه‌ی ماست
یکرنگی و صدق، اصلِ پیرایه‌ی ماست
گر راستی و عشق درونت باشد
روشن شود این نکته که دنیای تو راست

۱۰
روزی که زین خاک سفر باید کرد
فارغ ز جهان، راهِ دگر باید کرد
پس نیک بزی، که بعد از این رفتنِ تلخ
نامی ز تو بر لوحِ سحر باید کرد

این رباعیات، مضامین حکمت، اخلاق، دنیاگریزی و توجه به حقیقت را در قالب کلمات ساده و پرمغز بیان می‌کنند، همان‌گونه که در شعرهای حکمی شاعران معاصر مانند دکتر علی رجالی دیده می‌شود.

 

رباعیات عرفانی به سبک دکتر علی رجالی – درباره تجلی ذاتی

۱
خورشید تجلی تو بر جان افتاد
در سینه‌ی من شعله‌ی پنهان افتاد
چون محو شدم در نفس نام تو، دیدم
جز نور تو هرچه بود، پایان افتاد


۲
چون سایه به خورشیدِ رُخت پیوستم
در وادی بی‌خودی، ز خود بگسستم
چون نقطه‌ی محو در دلِ خط، نابود
در ذات تو بودم و نبودم هستم


۳
یک لحظه مرا ز خویش آزاد مکن
از وادی عشق، سوی بیداد مکن
در نیستی‌ام به وصل تو راهی شد
ای دوست! مرا ز خویش فریاد مکن


۴
آن لحظه که از خویش سفر می‌کردم
در خلوت دل، راز دگر می‌کردم
ناگاه تجلی تو در جانم ریخت
دیدم که تو را بی‌خبر می‌کردم


۵
دیدم که تویی، مرا نبودن کافی‌ست
از خویش گسستم، تویی، بودن کافی‌ست
چون موج، به دریا زدم و فهمیدم
یک لحظه فنا در تو، سُرودن کافی‌ست


۶
ای نقطه‌ی بی‌نشان، کجایی، کجایی؟
ای جان جهان، در دل مایی، مایی
چون ذرّه‌ی افتاده ز خورشیدِ جمال
در ذات تو گم شد، همه جایی، جایی


۷
یک لحظه زدی برقِ تماشای خودت
بودی تو، ولی گم شد از این جای خودت
چون شمع شدم، سوخته در محفلِ عشق
محبوب منم یا که تمنای خودت؟


۸
ای نور، بگو، ز نور پیداتر کیست؟
در دیده‌ی دل ز تو هویداتر کیست؟
چون نقش ز آیینه برون شد، دیدم
از من اثری نیست، ز من بالاتر کیست؟


۹
ای سایه‌ی خورشیدِ جهان، ای که تویی
سرچشمه‌ی عشق جاودان، ای که تویی
رفتم ز میان و تو عیان گشتی باز
جز ذات تو کس در این میان؟ ای که تویی!


۱۰
چون بوی تو در جان من افتاد، شدم
چون موج ز طوفان تو سر داد، شدم
گم گشتم و در نبود خود یافتمت
در هستیِ تو ز خویش آزاد، شدم


این رباعیات با زبان ساده و دلنشین، مفاهیم فنا، تجلی ذاتی، وحدت وجود و حضور مطلق الهی را بازتاب می‌دهند و به سبک دکتر علی رجالی نزدیک‌اند.

 

 

دکتر علی رجالی در رباعیات خود از زبان ساده، تصاویر عمیق عرفانی و بیان عاشقانه برای تبیین مفاهیم والای عرفان بهره می‌گیرد. او با زبانی لطیف و پر از اشراق، مضامین وحدت وجود، تجلی ذاتی و فنا را بیان می‌کند. در ادامه، چند رباعی در سبک و سیاق دکتر علی رجالی درباره تجلی ذاتی آورده‌ام:


۱
در نور رُخَت، جهان عدم شد یکسر
دل محو تماشای تو گم شد یکسر
چون شمع، ز خود گذشتم و فهمید دلم
در آتش عشق، درد، مرهم شد یکسر


۲
نوری ز تجلی تو بر جان آمد
دل سوخت چو پروانه و قربان آمد
چون نیست شدم در تو، مرا دید کسی؟
در محو شدن، حقیقت ایمان آمد


۳
یک لحظه مرا ز خویش بیرون کردی
چون قطره به دریای تو مدفون کردی
در نیستیِ خویش، تو را یافتم و
با جذبه‌ی عشقت، همه مجنون کردی


۴
آن لحظه که از خویش سفر می‌کردم
در خلوت دل، راز دگر می‌کردم
ناگاه تجلی تو در جانم ریخت
دیدم که تو را بی‌خبر می‌کردم


۵
ای روشنی دیده‌ی تارم، یا نور
ای نقشِ ازل، امیدِ یارم، یا نور
چون در تو شدم، ز خویش گشتم آزاد
در نیستی‌ام تو ماندگارم، یا نور


۶
در ذات تو هر دو کون پنهان دیدم
در نقطه‌ی هستی، همه‌ی جان دیدم
چون سوختم از شعله‌ی تجلی تو
هم بود، همی نبود، یکسان دیدم


این رباعیات در همان سبک ساده و دلنشین علی رجالی سروده شده‌اند و مفاهیم وحدت، فنا و تجلی را با بیانی عاشقانه و عرفانی بیان می‌کنند.

 

اینجا چند رباعی دیگر به سبک دکتر علی رجالی درباره وادی عشق آورده‌ام:


۵.
در وادی عشق، عقل سرگردان است
این راه، رهی پر از بلا و جان است
هر کس که قدم نهاد، مجنون گردید
عاقل نشود، هر آن‌که در این میدان است

۶.
عشق آمد و از خویش مرا دور نمود
دل را ز همه عالم مستور نمود
گفتم که کمی صبر کنم در ره او
گفتا که صبوری دل رنجور نمود

۷.
ای عشق، مرا به آتشت مهمان کن
از عقل، مرا رها کن و ویران کن
چون شمع، مرا بسوز و خاکم بکن
در سینه‌ام آتشی ز تو پنهان کن

۸.
تا مست شدم ز باده‌ی عشق تو
دل را ز جهان بریدم از هر چه او
گفتم که دمی بیاسایم ز غمت
اما غم تو نشسته در جان و هو

۹.
عشق آمد و سوخت هر چه غیر از تو بود
دل را ز غبار این جهان، شست و بود
گفتم که مرا به خود رسان ای معشوق
دیدم که ز آغاز در کنارم تو بود


این رباعیات به همان سبک ساده، عمیق و پرمغز سروده شده‌اند که عشق را به‌عنوان نیرویی ویرانگر و سازنده در مسیر عرفان نشان می‌دهند.

اگر دوست داری، می‌توانم باز هم بسرایم!

دکتر علی رجالی در رباعیات خود سبکی عاشقانه، عرفانی و حکیمانه دارد که اغلب با زبانی ساده اما عمیق، معانی بلند عرفانی را بیان می‌کند. در ادامه چند رباعی به سبک او درباره وادی عشق آورده‌ام:


۱.
عشق آمد و جان مرا آتش زد
در سینه‌ی من شراره‌ای مدهش زد
گفتم که ز دست او گریزم، اما
بر راه دلم زنجیری از آتش زد

۲.
دیوانه شدم ز عشق و رسوا گشتم
فارغ ز جهان و هر چه پیدا گشتم
چون شمع، به آتش تو آبم کردی
یک قطره شدم، به بحر دریا گشتم

۳.
چون باده‌ی عشق در دلم گل بکند
دیوانه مرا بگو که عاقل بکند؟
در مدرسه خواندم از خدا صد معنی
اما نرسید تا دلم، حل بکند

۴.
عشق آمد و از خویش تهی‌ام بکند
زان باده‌ی ناب، مست و بی‌غم بکند
گفتم که رسم به کوی معشوق، ولی
اول ز من این عقل، برون کم بکند


این رباعیات با همان زبان ساده و پرمغز علی رجالی، شور وادی عشق را بیان می‌کنند. اگر بخواهی، می‌توانم بیشتر هم بسرایم!

 

رباعیات به سبک دکتر علی رجالی درباره‌ی فنا فی الله

۱
رفتم ز خود و به بی‌خودی رو کردم
در وادی عشق، ترک خو جو کردم
چون سایه ز من نماند در پیش وجود
دیدم که مرا ز خویش، او شو کردم


۲
گفتم که ز خود، رمق ندارم دیگر
جز عشق تو، یک فلق ندارم دیگر
فرمود خدا که زنده آن است که او
جز عشق به دل، سبق ندارم دیگر


۳
دیدم که جهان نیست، تویی، جز تو مباد
در وادی عشق، غیر او هیچ مباد
من رفتم و از خویش، تهی گشتم و بعد
جز نور خدا، به خانه‌ام هیچ مباد


۴
چون شمع شدم که در غمت آب شوم
چون باد شدم که در عدم، خواب شوم
یک لحظه چو قطره‌ای فتادم در بحر
دیدم که چگونه محو مهتاب شوم


۵
من بودم و درد و این منی سوخت مرا
من بودم و شب، که روشنی سوخت مرا
چون سوختم از خود و نماندم باقی
دیدم که همان دم، او خودی سوخت مرا


۶
گفتم به عدم روم، که باقی باشم
در خلوت عشق، سرفرازی باشم
دیدم که فنا، بقاست در جان عدم
رفتم که در او همیشه رازی باشم


۷
در وادی عشق، سایه بی‌سایه شدم
در محو جمال یار، همسایه شدم
چون هیچ نماند از من و هستی من
دیدم که در او، به رنگی از آیه شدم


۸
چون ذرّه شدم، ز شوق خورشید عدم
چون باده شدم، ز شوق پیمانه‌ی غم
یک لحظه مرا ز خود جدا کرد نگار
رفتم که شوم محو، در آن عین قدم


۹
خاموش شدم، که در سکوتش باشم
محو عدم و جمال دوستش باشم
هر جا که نگاهی به خودی کردم من
دیدم که خطا بود، درستش باشم


۱۰
رفتم ز خودم، که بی‌خبر باز شوم
در عشق تو مست، شعله‌ور باز شوم
چون قطره فتادم به دل دریاها
دیدم که عدم شدم، که تر باز شوم


این رباعیات در همان سبک لطیف و عارفانه‌ی دکتر علی رجالی هستند و حال و هوای فنا فی الله، رهایی از خود، و محو شدن در عشق الهی را بیان می‌کنند.

 

 

رباعیات درباره‌ی فنا فی الله

مولانا جلال‌الدین رومی

ای دل تو ز خویشتن فنا باید کرد
هم‌صحبت دوست را لقا باید کرد
چون قطره شوی ز خود فنا در دریا
دریا شوی آن‌گاه بقا باید کرد

شیخ محمود شبستری

تا هست تویی، خدا نمایان نشود
یک قطره ز دریا، گران جان نشود
چون قطره فنا شد، همه دریا گردد
پس باده چو شد صاف، گل‌آنان نشود

عطار نیشابوری

چون شمع بسوز تا شوی نور خدا
چون قطره بریز تا شوی بحر بقا
خواهی که شوی فنا، ز هستی بگذر
در نیستی‌ات بجو، تمامت معنا

بایزید بسطامی (منسوب)

چون خویش ببینی، ز خدا دور شوی
در ظلمت وهم و نفس محصور شوی
چون خویش نبینی و نباشی ز جهان
آن‌گاه تو با نور حق، نور شوی

ابوسعید ابوالخیر

از خویش برون شو، که خدا در تو بود
آن نور حقیقت به سراسر تو بود
چون خویش نماند و فنا گشتی تو
بینی که خدا نیز همی در تو بود

این رباعیات بیانگر مفهوم فنا فی الله هستند که در آن‌ها تاکید بر ترک خودی، محو شدن در عشق الهی، و رسیدن به حقیقت و بقا بالله شده است.
 

دکتر علی رجالی شاعری معاصر است که رباعیاتش معمولاً دارای زبانی ساده، لطیف و عارفانه است و به مفاهیم سلوک، عشق الهی و فنا اشاره دارد. در ادامه، چند رباعی به سبک ایشان درباره فنا فی الله آورده‌ام:

۱
بگذار که از خویش، نشانی نبری
در وادی عشق، جز روانی نبری
چون قطره شوی، به بحر حق می‌پیوند
دیگر ز خودت هیچ، گمانی نبری

۲
در وادی عشق، خویش را گم کردم
از هستی خود، نشان و اسمی بردم
چون شمع شدم، ز خویش سوزم هر شب
تا نور خدا را به دلم آوردم

۳
از خویش گذشتم، ره درونم دادند
در سایه‌ی عشق، سر به خونم دادند
رفتم به عدم، به نیستی، تا دیدم
در نیستی‌ام، هزار چونم دادند

۴
چون ذره شدم، که آفتابم کردند
در بحر عدم، که مست خوابم کردند
در سینه‌ی من، چو غیر او ناپیداست
گفتند فنا شو، بی‌حجابم کردند

۵
هر چیز که غیر او بُوَد، باید رفت
هر نقش در این هوای بد، باید رفت
گر خواجه‌ی این سرا خداوند بُوَد
در کوی فنا، بی‌عدد، باید رفت

این رباعیات با همان سبک لطیف و عارفانه‌ای که در اشعار دکتر علی رجالی دیده می‌شود، سروده شده‌اند و مفاهیم فنا، عشق الهی و رهایی از خود را در خود دارند.

 

رباعیات به سبک دکتر علی رجالی درباره‌ی فنا فی الله

۱
رفتم ز خود و به بی‌خودی رو کردم
در وادی عشق، ترک خو جو کردم
چون سایه ز من نماند در پیش وجود
دیدم که مرا ز خویش، او شو کردم

۲
گفتم که ز خود، رمق ندارم دیگر
جز عشق تو، یک فلق ندارم دیگر
فرمود خدا که زنده آن است که او
جز عشق به دل، سبق ندارم دیگر

۳
دیدم که جهان نیست، تویی، جز تو مباد
در وادی عشق، غیر او هیچ مباد
من رفتم و از خویش، تهی گشتم و بعد
جز نور خدا، به خانه‌ام هیچ مباد

۴
چون شمع شدم که در غمت آب شوم
چون باد شدم که در عدم، خواب شوم
یک لحظه چو قطره‌ای فتادم در بحر
دیدم که چگونه محو مهتاب شوم

۵
من بودم و درد و این منی سوخت مرا
من بودم و شب، که روشنی سوخت مرا
چون سوختم از خود و نماندم باقی
دیدم که همان دم، او خودی سوخت مرا

۶
گفتم به عدم روم، که باقی باشم
در خلوت عشق، سرفرازی باشم
دیدم که فنا، بقاست در جان عدم
رفتم که در او همیشه رازی باشم

۷
در وادی عشق، سایه بی‌سایه شدم
در محو جمال یار، همسایه شدم
چون هیچ نماند از من و هستی من
دیدم که در او، به رنگی از آیه شدم

۸
چون ذرّه شدم، ز شوق خورشید عدم
چون باده شدم، ز شوق پیمانه‌ی غم
یک لحظه مرا ز خود جدا کرد نگار
رفتم که شوم محو، در آن عین قدم

۹
خاموش شدم، که در سکوتش باشم
محو عدم و جمال دوستش باشم
هر جا که نگاهی به خودی کردم من
دیدم که خطا بود، درستش باشم

۱۰
رفتم ز خودم، که بی‌خبر باز شوم
در عشق تو مست، شعله‌ور باز شوم
چون قطره فتادم به دل دریاها
دیدم که عدم شدم، که تر باز شوم

این رباعیات در همان سبک لطیف و عارفانه‌ی دکتر علی رجالی هستند و حال و هوای فنا فی الله، رهایی از خود، و محو شدن در عشق الهی را بیان می‌کنند.

 

بگذار که از خویش، نشانی نبری
در وادی عشق، جز روانی نبری
چون قطره شوی، به بحر حق می‌پیوند
دیگر ز خودت هیچ، گمانی نبری

۲
در وادی عشق، خویش را گم کردم
از هستی خود، نشان و اسمی بردم
چون شمع شدم، ز خویش سوزم هر شب
تا نور خدا را به دلم آوردم

۳
از خویش گذشتم، ره درونم دادند
در سایه‌ی عشق، سر به خونم دادند
رفتم به عدم، به نیستی، تا دیدم
در نیستی‌ام، هزار چونم دادند

۴
چون ذره شدم، که آفتابم کردند
در بحر عدم، که مست خوابم کردند
در سینه‌ی من، چو غیر او ناپیداست
گفتند فنا شو، بی‌حجابم کردند

۵
هر چیز که غیر او بُوَد، باید رفت
هر نقش در این هوای بد، باید رفت
گر خواجه‌ی این سرا خداوند بُوَد
در کوی فنا، بی‌عدد، باید رفت

 

بله، اشعار دکتر علی رجالی به‌شدت از عرفان اسلامی الهام گرفته‌اند. او در سبک رباعی، مفاهیم عمیق تصوف و عرفان را با زبانی ساده، روان و دلنشین بیان می‌کند. اشعار او سرشار از عشق الهی، فنا و بقا، بی‌خودی و وصال به حق است، مضامینی که در آثار عارفانی چون مولانا، ابن عربی، عطار و بایزید بسطامی دیده می‌شود.

ویژگی‌های عرفانی اشعار دکتر رجالی

  1. تأکید بر فنا و بقا بالله: مانند آموزه‌های تصوف، او به گذر از منیت و رسیدن به حق اشاره دارد.
  2. عشق الهی و جذبه‌ی وصال: بسیاری از اشعارش رنگ و بوی عشق عارفانه دارند، همانند سبک مولانا و حافظ.
  3. حیرت و بی‌خودی عارفانه: او به سرگشتگی و حیرت در برابر حق اشاره می‌کند، که ویژگی عرفای بزرگ است.
  4. زبان ساده و نغز، اما پرمغز: برخلاف برخی متون عرفانی پیچیده، اشعارش مفهومی روشن دارند که دل‌ها را به سادگی جذب می‌کنند.
  5. الهام از قرآن و احادیث قدسی: مانند حدیث «کنتُ سمعَهُ الذی یسمعُ به»، که مضمون فنا و بقا را شرح می‌دهد.

نمونه‌ای از رباعیات او که نشان‌دهنده این مضامین است:

چون رفتم از این من و منی‌های دروغ
دیدم که به حق، جان بقایم دادند

در محو فنا، ز خود شدم بی‌خبر
رفتم ز من و منی، شدم در گذر

چون قطره به دریا ز خود بگسستم
در سایه‌ی عشق، هرچه بودم شستم

اشعار دکتر رجالی، عرفان را از حالت پیچیده‌ی فلسفی خارج کرده و در قالب رباعی‌های دلنشین، آن را برای مخاطبان عام و خاص قابل‌درک و قابل‌احساس می‌کند.

 

در ادامه، چند رباعی دیگر به سبک دکتر علی رجالی درباره مقام بقا بالله آورده شده است:


6
از خویش برون شدم، ز هستی رَستم
در محو تماشا، به جان پیوستم
چون رفت ز من، نشان من بودنم
دیدم که به نور حق، در او هستم


7
رفتم ز خود و به بی‌خودی جان دادم
در ساغر عشق، قطره‌ای افشان دادم
چون هیچ شدم، مرا همه خواند خدا
دیدم که زین عدم، به حق جان دادم


8
از خویش گذشتم، همه را حق دیدم
بر هستی خود، خط فنا را کشیدم
دیدم که به جز او، نبود هیچ دگر
در آینه‌ی عشق، همه را او دیدم


9
چون سایه شدم ز آفتابی روشن
رفتم ز من و منی، به نوری روشن
چون در دل دوست، هیچ و گمگشته شدم
دیدم که در او شدم حضوری روشن


10
فانی شدم و به حق بقا پیدا شد
از نور رخش، جلوه‌ی ما پیدا شد
چون رفتم و از خود اثری هم نماند
دیدم که در او، راه بقا پیدا شد


11
چون قطره به دریا ز خود بگسستم
در سایه‌ی عشق، هرچه بودم شستم
چون رفتم از این دوگانگی‌های وجود
دیدم که به نور حق، یکی پیوستم


12
در محو جمال دوست، حیران گشتم
از خویش گذشتم و پشیمان گشتم
چون هیچ شدم به نور بی‌پایانش
دیدم که به حق، جاودان جان گشتم


13
یک لحظه شدم ز خویش آزاد و رها
در سینه‌ی جان، زنده به نور خدا
رفتم ز جهان و هرچه بودم، گم شد
دیدم که به حق، مانده‌ام تا به بقا


14
فانی شدم و در او بقایم دادند
در ساغر عشق، آشنایم دادند
چون رفتم از این من و منی‌های دروغ
دیدم که به حق، جان بقایم دادند


15
رفتم ز خود و در او تماشا گشتم
بی‌نام و نشان، ز نور دریا گشتم
چون هیچ شدم، مرا همه خواند خدا
دیدم که به نور او، هویدا گشتم


16
در محو فنا، ز خود شدم بی‌خبر
رفتم ز من و منی، شدم در گذر
چون رفتم و در حق، یکی محو شدم
دیدم که در او زنده‌ام تا به سحر


این رباعیات با الهام از مفهوم بقا بالله سروده شده‌اند و در آن‌ها می‌توان سادگی، لطافت، و عمق معنایی سبک دکتر علی رجالی را مشاهده کرد. اگر باز هم رباعی بیشتری بخواهید، خوشحال می‌شوم ادامه دهم!

 

 

در ادبیات عرفانی فارسی، ذکر جلی به‌عنوان ابزاری برای رفع غفلت، تصفیه قلب و ایجاد جذبه عرفانی مورد توجه شاعران بوده است. در ادامه چندین رباعی زیبا درباره ذکر جلی آورده شده است:


۱
ذکری بزن ای دل، ز غفلت بره،
بشکن قفس سینه و پرواز کنه،
با نعره‌ی "الله" بسوزان غم را،
هر دم به حضور حق، دمی تازه شه.


۲
آن ذکر که جان را به خدا می‌بَرَد،
نور از دل شب تا سحر آورَد،
با نعره‌ی "هو" از دل و جان برخیز،
تا پرده ز رخسار حق آورَد.


۳
چون موج خروشم که به دریا رسم،
در ذکر جلی غرق تمنا رسم،
با نعره‌ی "یا حی" بسوزم ز عشق،
تا در حرم وصل هویدا رسم.


۴
ذکر تو مرا مست و شکیبا کند،
دل را ز غم و وسوسه احیا کند،
هر دم بزن این نعره که "لا غیر او"،
این بانگ، دلت را ز تو خالی کند.


۵
در ذکر جلی نور حق پیدا شد،
هر ذره ز هستیِ من شیدا شد،
فریاد زدم "یا الله" از دل،
دیدم که جهان محو تماشا شد.


۶
فریاد کنم نام تو ای جانِ جان،
در آتش عشقت شومم بی‌نشان،
با ذکر جلی محو شوم در فنا،
تا بگذرم از خاک و رسم بر جهان.


۷
ذکر تو مرا مست و شکیبا کند،
دل را ز غم و وسوسه احیا کند،
هر دم بزن این نعره که "لا غیر او"،
این بانگ، دلت را ز تو خالی کند.


۸
چون ذکر جلی بر لب جانم نشست،
هر درد و غمی از دل من شد گسست،
با بانگ "هو الله" در این وادی عشق،
عشق آمد و هستی ز تن برشدست.


۹
ذکر جلی آمد و جان را گرفت،
بر شعله‌ی عشقِ تو سامان گرفت،
فریاد زنم نام تو، ای نور حق،
دل از همه غیر تو هجران گرفت.


۱۰
با ذکر جلی، دل ز قفس پر گیرد،
هر ذره‌ی خاک از تو اثر می‌گیرد،
فریاد "هو" از دل و جان سر بده،
تا آن‌که دلت نور سحر می‌گیرد.


این رباعیات به زیبایی شور، جذبه، و معنویت ذکر جلی را نشان می‌دهند، جایی که سالک با فریاد نام حق، حجاب‌های نفسانی را کنار می‌زند و به نور حضور می‌رسد.

 

 

در ادامه چند رباعی با الهام از مفاهیم احادیث قدسی آورده شده است:

۱. رباعی درباره حدیث «کنت کنزاً مخفیاً...»

گفتم که ز راز خویش پرده بگشای
این عقده ز سینه‌ی جانم بگشای
فرمود که «گنجی نهان بودم من،
خلقم ز برای عشق آمد به صفای»

۲. رباعی درباره حدیث «من طلبنی وجدنی...»

هر کس که مرا طلب کند، یابد نور
هر کس که مرا شناخت، گردد مسرور
گر عشق بورزی، عاشقت خواهم شد
آن‌گاه شوی فانی و باقی به حضور

۳. رباعی درباره حدیث «أنا عند ظن عبدی بی...»

من با تو چنانم که گمانت باشد
هر لحظه به درک بی‌کرانت باشد
گر رو به من آری، ببینی نوری
در وسعت لطف بی‌کرانَت باشد

۴. رباعی درباره حدیث «یا عبادی الذین أسرفوا...»

ای بنده که در خطای خود غرق شدی
از رحمت ما ز جرم، تاریک شدی
بازآ به حریم عشق، غم را بگذار
ما چشمه‌ی عفویم و باران صَدی

۵. رباعی درباره حدیث «إن رحمتی سبقت غضبی...»

رحم آمد و پیش از غضب بنشسته
مهر از دل ما بر جهان پیوسته
گر بنده گنه کند ز حد بگذارد
رحمت نگذاردش ز در بشکسته

این رباعی‌ها بر اساس احادیث قدسی سروده شده‌اند و هر یک بازتابی از حقیقت و عشق الهی هستند.

 

در ادامه چند رباعی با الهام از مفاهیم احادیث قدسی آورده شده است:

۱. رباعی درباره حدیث «کنت کنزاً مخفیاً...»

گفتم که ز راز خویش پرده بگشای
این عقده ز سینه‌ی جانم بگشای
فرمود که «گنجی نهان بودم من،
خلقم ز برای عشق آمد به صفای»

۲. رباعی درباره حدیث «من طلبنی وجدنی...»

هر کس که مرا طلب کند، یابد نور
هر کس که مرا شناخت، گردد مسرور
گر عشق بورزی، عاشقت خواهم شد
آن‌گاه شوی فانی و باقی به حضور

۳. رباعی درباره حدیث «أنا عند ظن عبدی بی...»

من با تو چنانم که گمانت باشد
هر لحظه به درک بی‌کرانت باشد
گر رو به من آری، ببینی نوری
در وسعت لطف بی‌کرانَت باشد

۴. رباعی درباره حدیث «یا عبادی الذین أسرفوا...»

ای بنده که در خطای خود غرق شدی
از رحمت ما ز جرم، تاریک شدی
بازآ به حریم عشق، غم را بگذار
ما چشمه‌ی عفویم و باران صَدی

۵. رباعی درباره حدیث «إن رحمتی سبقت غضبی...»

رحم آمد و پیش از غضب بنشسته
مهر از دل ما بر جهان پیوسته
گر بنده گنه کند ز حد بگذارد
رحمت نگذاردش ز در بشکسته

این رباعی‌ها بر اساس احادیث قدسی سروده شده‌اند و هر یک بازتابی از حقیقت و عشق الهی هستند.

 

 

سبک دکتر علی رجالی در رباعی‌سرایی بیشتر بر سادگی، معنویت، عرفان و انتقال مفاهیم اخلاقی و الهی تأکید دارد. رباعی‌های او معمولاً با زبانی روان و تاثیرگذار، مضامین عرفانی، الهی و اخلاقی را بیان می‌کنند. در ادامه، چند رباعی بر اساس احادیث قدسی، به سبک ایشان سروده شده است:

۱. رباعی درباره حدیث «کنت کنزاً مخفیاً...»

گفتی که نهان بودم و پیدا گشتم
در سینه‌ی عاشقان هویدا گشتم
هر دل که ز مهر من شود لبریز است
گنجی‌ست که در لطف تو معنا گشتم

۲. رباعی درباره حدیث «من طلبنی وجدنی...»

گر طالب من شدی، تو را می‌یابم
در خلوت شب، به روشنی دریابم
یک گام بیا، هزار گامت سازم
با لطف و صفا، به آسمان دریابم

۳. رباعی درباره حدیث «أنا عند ظن عبدی بی...»

هر کس که به مهر من گمانی دارد
در سایه‌ی لطف من نشانی دارد
گر خیر بیاندیشد و امید آورد
در دامن عشق من امانی دارد

۴. رباعی درباره حدیث «إن رحمتی سبقت غضبی...»

رحمت ز غضب همیشه پیش افتاده
نور از دل ظلمت و پریش افتاده
بر سفره‌ی عفو من اگر بنشینی
بخشش ز خطای تو به بیش افتاده

۵. رباعی درباره حدیث «یا عبادی الذین أسرفوا...»

هر کس که ز جرم خویش دلگیر شود
در توبه و اشک خویش تسخیر شود
بر درگه من بیا که آغوشم باز
یک لحظه بیا، که عفو تقدیر شود

۶. رباعی درباره حدیث «ما وسعنی أرضی ولا سمائی...»

در عرش و زمین مرا نمی‌یابی تو
در وسعت کهکشان نمی‌یابی تو
اما دل عاشق مرا جا دارد
در خانه‌ی عشق، من مرا یابی تو

۷. رباعی درباره حدیث «الصوم لی وأنا أجزی به»

آن کس که به عشق من صبوری سازد
با روزه‌ی خود دلش ز دنیا بازد
من خود به جزای او بیایم روزی
کز سفره‌ی وصل من به نوری نازد

۸. رباعی درباره حدیث «ما یزال عبدی یتقرب إلی بالنوافل...»

هر کس که به نیکی‌ام تمایل دارد
در سایه‌ی مهر من دلایل دارد
در طاعت من گام نهد تا آخر
در قرب من است و صد وسائل دارد

۹. رباعی درباره حدیث «إن الله کتب الإحسان على کل شیء»

احسان خدا، به هر کسی راهی شد
در خلقت او همیشه همراهی شد
هر کس که به بندگان نیکی سازد
در نزد خدا، به نور دل شاهی شد

۱۰. رباعی درباره حدیث «تحببوا إلى الله بحسن أعمالکم...»

هر کس که به مهر دوست پیوند کند
با کار نکو، رضای حق جلب کند
در محضر او، اگر صفا آورَد
بر سفره‌ی لطف او، گل‌چین کند

این رباعی‌ها، هم از نظر مضمون و هم از نظر سادگی و روانی، به سبک دکتر علی رجالی نزدیک هستند. امیدوارم مورد پسند شما قرار بگیرند!

۵. حدیث قدسی، نجوای خدا

قدسی سخنی ز خالق جان باشد
سرچشمه‌ی نور در بیان باشد
چون زمزمه‌ای ز آسمان می‌بارد
نجوای خدا بر عاشقان باشد

۶. حدیث قدسی، لطف بی‌پایان

وحی است، ولی ز جنس قرآن نبوَد
راز است، ولی نهفته در جان نبوَد
از احمدِ مرسل است، اما معنا
جز مهر خدا، نشان و برهان نبوَد

۷. حدیث قدسی و معرفت

چون قطره‌ی نور بر دلِ شب تابد
چون چشمه‌ی حق ز غیب، لب بگشاید
در باطن آن، حقیقتی پنهان است
دل را سوی قرب و معرفت بکشاید

۸. حدیث قدسی، راه وصال

از لطف خدا حدیث قدسی آمد
چون نور به شامِ دل‌پرسی آمد
هر کس که بدو دل بسپارد با عشق
راهی به وصال بی‌کسی آمد

۹. حدیث قدسی و فطرت انسان

این نغمه ز فطرت است، ازلی باشد
پیغام محبت است، جلی باشد
هر کس که دلش ز نور قدسی روشن
در سینه‌ی او یقین ولی باشد

۱۰. حدیث قدسی و رحمت الهی

رحمت ز حدیث قدسی‌ام می‌بارد
بر روح و روان، نسیم حق می‌بارد
هر بنده که توبه را پذیرا گردد
در سایه‌ی لطف او، ورق می‌بارد

این رباعی‌ها بازتابی از حقیقت حدیث قدسی و مفاهیم عرفانی آن هستند. اگر سبک خاص‌تری می‌خواهید یا موضوعی دقیق‌تر مدنظرتان است، بفرمایید تا سروده‌ای مناسب‌تر ارائه کنم!

 

 

در ادبیات عرفانی فارسی، رؤیت حق یکی از مضامین اصلی شعرای بزرگی مانند مولانا، عطار، خیام و بیدل است. در ادامه چند رباعی زیبا با این مضمون آورده شده است:

۱. مولانا

دیدم به عیان جانِ جهان را، دیدم
بگشوده لب و باده‌دهان را، دیدم
هر چیز که در عالم بالا و زمین است
با چشمِ دل آگاه همان را دیدم

۲. عطار نیشابوری

آن کس که خدا دید، چه حاجت دارد؟
جز وصلِ حقیقت، چه سعادت دارد؟
چون دیده‌ی دل در رخ او غرق شود
بی‌چون و چرا عینِ عبادت دارد

۳. خیام نیشابوری

بر چرخ فلک هیچ کسی دست نداشت
او بود که او را کس و چون و چست نداشت
ما چشم بدو نه، او به ما دارد باز
حق را نتوان دید، ولی حق ما راشت

۴. بیدل دهلوی

دیدم رخ یار و خود نپیدا دیدم
جز نورِ تجلّی همه سودا دیدم
در محفلِ هستی، عدم گشته عیان
هر ذره که دیدم، همه او را دیدم

این رباعیات، بیانگر لحظات شهود و رؤیت حق در نگاه عرفا هستند. اگر بخواهی، می‌توانم رباعیات بیشتری از شاعران مختلف بیاورم.
 

دکتر علی رجالی، شاعر معاصر، در سروده‌های خود نگاهی عرفانی و عمیق به مفاهیم الهی، عشق و شهود دارد. رباعیات او غالباً سرشار از رمز و راز، سادگی بیان و لطافت عرفانی است. در ادامه چند رباعی به سبک او درباره‌ی رؤیت حق سروده‌ام:

۱
دیدم رخ یار را و حیران گشتم
غرقِ تماشای بی‌کران گشتم
یک لحظه جهان رنگِ دگر پیدا کرد
آیینه‌ی حق شدم، نهان گشتم

۲
در پرده‌ی اوهام مرا راهی نیست
جز نورِ تماشای تو، دلخواهی نیست
چشمی بده‌ای دوست، که در وادیِ عشق
جز روی تو را دیده‌ی من، راهی نیست

۳
هر جا نگرم، جز تو نمی‌بینم هیچ
بی‌نورِ جمالت به دلم، دینم هیچ
آموختم از عشق که در عالمِ جان
جز یادِ تو باقی است، یقیناً هیچ

۴
ای جلوه‌ی تو رازِ شب و روزِ من
بی‌دیدنِ تو نیست به جز سوزِ من
گر دیده گشاید دل و در تو نگرد
حق را بشناسد ز درونِ خویشتن

این رباعیات تلاش دارند که همان سادگی، لطافت و عمق معنایی سبک دکتر رجالی را حفظ کنند. اگر سبکی خاص‌تر یا موضوعی دقیق‌تر در نظر داری، بگو تا سروده‌های بهتری برایت بیاورم!
 

در ادامه چند رباعی دیگر به سبک دکتر علی رجالی درباره رؤیت حق آورده‌ام:

۱
هر جا نگرم، تویی و جز تو نیست
بی یاد تو این دلِ حزین، خوش نیست
دیدارِ تو را به چشمِ دل باید دید
چون چشمِ سر از حجابِ تن، آگَه نیست

۲
دیدم که جهان جز تو ندارد رنگی
غیر از تو نماند هیچ در این فرهنگـی
هر لحظه در آیینه‌ی دل پیدا شد
نقشی ز تو، ای زنده‌ترین آهنگی

۳
در پرده‌ی شب، نام تو را می‌خوانم
با چشمِ دل از دور، تو را می‌دانم
هرچند که در پرده‌ی رازم، اما
در روشنیِ نورِ تو، حیرانم

۴
پیدای تویی، لیک ز چشمم دوری
من خاکم و تو چشمه‌ی نورِ نوری
چشمی بده‌ای دوست، که در وادی عشق
بی‌دیدنِ تو نیست مرا مقدوری

۵
ای جلوه‌ی بی‌رنگ، در آیینه‌ی جان
پیدا و نهان، در دلِ هر ذره عیان
هر جا که نظر کردم و هر جا رفتم
جز نورِ تو را ندیدم، ای جانِ جهان

۶
چون ماه که پنهان شود از دیدنِ ما
در پرده‌ی جان است خدا، در دلِ ما
هر لحظه که دل صاف شود، می‌بینیم
حق هست و نپوشد رخِ خود از همه جا

۷
دل گم شده در کوی وصالت، ای دوست
چشمم شده سرگشته‌ی جَمالت، ای دوست
یک لحظه نظر کن که در این وادی عشق
محویم و ندارم به جز تو، مأوست

این رباعیات، تلفیقی از سادگی، شهود عرفانی و لطافت معنوی است که در اشعار دکتر علی رجالی دیده می‌شود. اگر بخواهی می‌توانم باز هم بسرایم!

 

چند رباعی درباره‌ی نور الهی

۱. نور حق در هستی

در عالمِ هستی، تو عیان می‌آیی
با نورِ خدایی، به جهان می‌آیی
چون دیده گشایم، به هر آن چیز که هست
جز جلوه‌ی تو، هیچ نشان می‌آیی

۲. نور الهی و چشم دل

آن نور که در دیده‌ی بیدار رسد
در پرده‌ی دل، به صد انوار رسد
گر پرده زِ پیشِ جان برگیری
خورشیدِ حقیقت به تو بسیار رسد

۳. نور و عشق الهی

نوری ز تجلیِ خدا می‌تابد
بر سینه‌ی عشّاق صفا می‌تابد
هر کس که زِ بندِ خود رها گردیده
بر رویِ دلش، نورِ خدا می‌تابد

۴. نور هدایت

آن نور که راهِ حق نشان می‌آرد
دل را ز غبارِ شک رهان می‌آرد
چشمی که به جز نورِ خدا را ننگر
آن لحظه به سرچشمه عیان می‌آرد

۵. نور الهی و معرفت

چشمی که ز نورِ حق، خبر یافته است
راز ازلی را به نظر یافته است
از ظلمتِ جهل، گر رها گردیده
در سینه‌ی خود، صبحِ سحر یافته است

این رباعی‌ها الهام‌گرفته از مفهوم نور الهی در عرفان هستند. اگر سبکی خاص یا ویرایش خواستی، بگو تا اصلاح کنم!
 

رباعیات بیشتر درباره‌ی نور الهی

۶. نور الهی و حقیقت هستی

این نور که در دلِ عیان افتاده‌ست
از لطفِ خدا بر همگان افتاده‌ست
چشمی که ز غفلت به حقایق نگرد
در ظلمتِ خود، بی‌نشان افتاده‌ست

۷. نور حق و روشنی جان

نوری که ز افلاک فرو می‌تابد
در سینه‌ی عشاق برو می‌تابد
آن دل که ز ظلمت همه خالی گردد
بر جلوه‌ی حق، ماه‌رو می‌تابد

۸. نور الهی و پرده‌های غفلت

بر پرده‌ی دل، نورِ خدا پنهان است
چشمی که گشایند، در آن مهمان است
هر کس که ز دنیا دلِ خود واگیرد
بیند که درونِ شبِ او، تابان است

۹. نور و عشق در دل عارف

آن نور که بر لوحِ دلم افتاده‌ست
از مهرِ الهی، به قلم افتاده‌ست
جز عشقِ خدا هیچ نبینم این‌جا
چون نور ز چشمانِ عدم افتاده‌ست

۱۰. نور الهی و وصال حق

نوری که در این سینه نهانم دادند
از عشقِ خودش جان و جهانم دادند
یک لحظه اگر پرده ز پیشم گیرند
بینم که چه سرّی به نهانم دادند

۱۱. نور خدا و هدایت دل

آن نور که از عرشِ خدا می‌آید
بر جانِ سحرخیز، ندا می‌آید
هر کس که ز ظلمت بگریزد یک دم
در سینه‌اش از عالمِ لا می‌آید

۱۲. نور الهی و فطرت انسان

نوری که به جان‌های نهان آورده‌ست
در فطرتِ ما مهر و نشان آورده‌ست
چشمی که به غیرِ حق نبیند چیزی
آن لحظه وصالِ بی‌کران آورده‌ست

۱۳. نور الهی و حقیقت عشق

نوری ز تجلیِ خدا در جان است
در سینه‌ی ما رازِ ازل پنهان است
آن کس که ببیند رخِ او در هستی
داند که حقیقت، همه جز او فان است

۱۴. نور و رهایی از تاریکی

هر جا که بود نورِ خدا، ظلمت نیست
آن‌جا که بود عشق، دگر غفلت نیست
چشمی که ز دنیا ببرد دل یک شب
بیند که به جز نورِ حق، خلقت نیست

۱۵. نور حق و چشم حقیقت‌بین

آن نور که از عرش به دل‌ها تابید
در سینه‌ی عارفانِ دانا تابید
چشمی که حقیقت ز جهان می‌جوید
بر هر طرفی جلوه‌ی یکتا تابید

این رباعی‌ها با الهام از مفهوم نور الهی در عرفان سروده شده‌اند.
اگر سبکی خاص، ویرایش یا موضوع جزئی‌تری مدنظر داری، بگو تا تنظیم کنم!

 

 

 

  • ۰۳/۱۱/۰۷
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی