باسمه تعالی
اشعار کودکانه
می روم پیش رباب
تا خورم نان و کباب
وقتی رفتم پیش او
حس من بود و سراب
ناله می کرد و می گفت
دوریت دل را بسفت
ناتوانم ، بی قرار
جز غمش ، چیزی نگفت
مدتی پیش رباب
گفتیم از طعم کباب
گر توانی خور ز آن
بشنو پاسخ، هم جواب
پول ندارم ای پسر
من فقیرم، بی پدر
کن کمک،بر فقرا
چون که حق دارد نظر
من یتیمم، در جهان
پیر گشتم، نا توان
لقمه نانی می خورم
کن دعا یم ، هر زمان
حق بود روزی رسان
سالمم ، بین زنان
شکر می گویم خدا
گوش داده ، هم زبان
شکر نعمت های او
هست بی پایان،چو هو
ما گرفتار دلیم
گر توانی ، حق بجو
دکتر علی رجالی
- ۰۲/۰۸/۱۶