باسمه تعالی
مثنوی وصال
در حال ویرایش
مقدمه:
این قصیدهی بلند در قالب غزلوارههایی است که دل را از بندهای خاکی به افلاک عشق پرواز میدهد. شاعر در این سروده با زبان شیدایی، اشتیاق بندهی عاشق را به معشوقی بیهمتا فریاد میزند.
فضای کلی اثر، آکنده از لحنی عارفانه و عاشقانه است که گاه در محراب نیایش و گاه در کوی دلبر، نغمههای جانسوز عاشقی را میسراید.
تکرار مصرع «که نبودم به جهان بنده و سودای کسی» همچون ذکر قلبی، آهنگ یگانگی را در سراسر این منظومه طنینانداز کرده است.
این قصیده حاصل خلوتهای شاعر با جان خویش و نغمههایی از زبان دل است که به زبان شعر جاری شده است.
فهرست:
-
عشق ازلی و طلب وصال (بیت 1 تا 50)
-
شوق دیدار و بیتابی دل (بیت 51 تا 100)
-
سوختن در آتش هجران (بیت 101 تا 150)
-
ندای دل و تمنای پیوستن (بیت 151 تا 200)
-
غوغای جان در کوی معشوق (بیت 201 تا 250)
-
نیایش دل و فریاد وصال (بیت 251 تا 300)
نیست در دیده و دل جز تو تمنای کسی
من ندیدم به جهان این همه سودای کسی
ای که آرامش جانم شدی و دار و ندار
دل ندادم به خدا این همه آسان به کسی
دل من بردی و دادی به من افسون وصال
نشنیدم سخنی از لب زیبای کسی
نیست جز یاد توام رغبت به رویای دگر
من نیندیشم ازین پس به تماشای کسی
به هوایت همه شب اشک فشانم به امید
که کنم خانهی دل را همه مأوای کسی
تو اگر از دل من یک نفس آگاه شوی
میبری صبر و قرار از دل رسوای کسی
تو بگو چیست در این عشق که بیخویش شدم
من که بودم به جهان خسته ز فریای کسی
تو خود آیینهی آن نوری و من حیرانم
که ندیدم به دلم جلوهی سیمای کسی
همه عالم به نگاهم شده رنگ تو دوست
به خدا نیست مرا مهر و تمنای کسی
همه دل بستم و دل بردی و جان دادی باز
به تماشای رخت هرچه نظر کردم باز
دل نبستم به جهان، دل نبرد آیای کسی
به سر زلف تو دل بستهام ای جان جهان
ننشستم به ره صبر و تمنای کسی
تو چراغ دلمی، قبلهی اهل دلی
من نیندیشم از این پس به تسلای کسی
دل اگر بردهای از من، چه عجب! چون که نبود
به چنین شیوه دلی بردن و سودای کسی
عشق تو شعله زد و سوخت سراپای وجود
من ندادم دل و جان را به تماشای کسی
تو چو آن جان جهانی که به یک جلوهی عشق
میبری صبر ز دل، طاقت و سرمای کسی
در دل و جان من افتاده صفای تو فقط
نرود از نظرم نقش و فریبای کسی
من ندارم به جهان جز تو تمنای دگر
نیست اندر نظرم جلوهی سیمای کسی
دل من نیست دگر بندهی دنیای فسون
جان من سوخته شد بر در و سودای کسی
تو که از عشق خدایی به دلم راه شدی
همه آفاق به چشمم همه دلخواه شدی
به تمنای تو جان دادم و دل سوخته شد
جز تو ناید به دلم مهر و تمنای دگر
تو اگر حکم کنی خاک درت را سر کنم
بگذرم از همه کس، ترک همه یاور کنم
تو که جانم به نگاهی ز دلم بردی و رفت
من چه دانم که در این عشق چه بیخویشم کرد
تو که سرمایهی جانم شدی و سود منی
جان و دل باختهام بر در معبود منی
تو بگو با دل دیوانهی سودازدهام
چه کنم من که به جز کوی تو مأوای دگر
هر که جز کوی تو گیرد ره گمراه شود
جان اگر بر در غیر تو نهم، تباه شود
به خدا غیر تو را در دل و جان جا نکنم
جز تو را در صف احباب به دنیا نکنم
به تمنای تو در خلوت شب ناله زنم
تا که آید به دلم جلوهی زیبای دگر
من که مستم ز تو، از جام محبت لبریز
ندهم گوش به فریاد و تمنای کسی
تو اگر جلوه کنی در دل و جانم ای دوست
همه عالم بشود رنگ و تماشای کسی
هر که در عشق تو افتاد رها شد ز همه
جان سپرد و دل و سر برد به سودای کسی
ای چراغ دل من، جان جهانی، همه تو
به تو دل بستهام و نیست تمنای کسی
تو که آرام دلی، محرم اسرار دلی
تو ز دل بر نکنی نقش و تمنای دلی
من که مستم ز شرابت، چه غم از رنج و فراق؟
به تو مشغول شدم، فارغم از جای کسی
همه شب در دل من یاد تو طوفان زده است
که نماند اثری از هوس و پای کسی
تو در دل منی و برون نرفتی ز نظر
همچو سایهای بر جان و خاطر یار کسی
هرچه بودم و هستم همه ویرانهی توست
بسوزاندم همه جهان را برای یار کسی
دلم آتش زد از غم دوری و جدایی
ولی نمیسوزد مگر به نگاه یار کسی
همه عمر به تمنای وصال تو گذشت
جز تو نبوده در دل و جان، قرار کسی
بیتو جهان بینور و خالی از صفا شد
تو روشنی و امید، چراغ آزار کسی
نماند به جز تو هیچ در دلم تکیهگاه
دل خوشم به غزل و قصه و تکرار کسی
اگر چه ره عشق سخت و تاریک و پرخطر است
ولی همیروم به سوی وصل یار کسی
21
نه به هیچ دل نبستم، جز به دلدار کسی
که در همه عالم نیست چون وفادار کسی
22
هر چه گویم از تو کم است، وصف تو دشوار است
تو معنای عشق، تو نقش یار کسی
23
به هر نفسی که میآید یاد تو میکنم
تو به دل منی و من بیتو بیقرار کسی
24
غیر تو کسی را در دلم راه نمیدهم
که تویی تنها داغ دل و آزار کسی
25
دل به بند توست و دلبر کسی دیگری نیست
که غیر تو در همه عالم دوستدار کسی
26
ای جان جانان من، ای مه و نور آسمان
که نباشد در این جهان مهر بر یار کسی
27
تو آن گوهری، که به دل من گم شده است
تو آن روشنی که نیافت هر نگار کسی
28
دل من از دوری تو، داغدیده و پریشان است
تو زنده کردی مرا، به یاد یار کسی
29
تو گفتی که وصل من هست در همه عالم
که نباشد در این دل جز مهر و خار کسی
30
به هر لحظه یاد تو در دل من تپیده است
که نسوزد دل مگر به عشق و غبار کسی
31
تو گل عشق و من باغبان توام همیشه
که نشود باغ دل بیثمر از یار کسی
32
نخواهم که جز تو کسی بر دل من بنشیند
تو همچو مهر و مهتاب و خورشید و آذر کسی
33
از شوق وصالت به جان آمدهام من اینک
تو چراغی، تو تابانی بر شب تار کسی
34
عشق تو در دل من شعلهور چون آتش است
که نشود سرد هرگز دل ز مهر کسی
35
اگر چه دنیا همه پر غم و غبار است
تو نوری، تو صفایی، تو گلزار کسی
36
به چشم من تویی تنها بهار و بهونه
که نماند جای شکوه و نالهی یار کسی
37
نخواهم دل به کسی دهم جز به تو ای جان
که به یاد تو شود آرام هر دلنگار کسی
38
تو سرآغاز عشق، تو پایان هر قصهای
که بگویم از تو هر لحظه و هر دیار کسی
39
در دل من هستی همچو سایه و نور
که نگیرم ز دل یاد هر غبار کسی
40
بیا که بیتو دلم گشته غمزده و خونین
که نباشد در این جهان مهر بییار کسی
41
تو ای غزل ناب، تو ای ترانهی دل
که بخوانم به ناز هر شب برای کسی
42
دل از تو گرفت مهر، جان از تو گرفت نور
که نباشد در دلم جای غم و زار کسی
43
اگر چه سخت است راه عشق و پر فراز و نشیب
تو راهنمای منی، تو امید یار کسی
44
بی تو دل بیقرار، بی تو جان افسرده است
که نشود آرام دل مگر به یاد کسی
45
ای که جان و دل من هستی و ای مهربان
که نباشد در جهان خوشتر ز یار کسی
46
نفس من زنده است به یاد تو ای دوست
که نسوزد ز غم جز دل دلدار کسی
47
به یاد تو هر لحظه، به یاد تو هر نفس
که به غیر تو ندارم مهر و آزار کسی
48
دلم از شوق وصال تو به رقص آمده است
که نباشد به دل غیر تو غمخوار کسی
49
تو ای همه هستی من، تو ای همه وجود
که نباشد بهتر از تو مهر یار کسی
50
ای بهار دلها، ای گل عاشقان
که بماند به یاد تو همیشه دلدار کسی
51
تو ای نگین عشق، تو ای تاج دل من
که نشود به دل بیتو آرام یار کسی
52
دل من گرفتار تو، تو گنجینهی جان
که نباشد کسی بهتر از مهر یار کسی
53
هر نفسی به یاد تو جان تازه میگیرد
که نباشد جای غم در دل دلدار کسی
54
بیتو جهان تاریک است و سرد و بیرنگ
تو روشنی جان، تو بهار یار کسی
55
دلم به صد ناز و نیاز فقط تو را میخواهد
که ندیدم چنین مهر به دل زار کسی
56
تو آن مهربان نازنین، تو آن رخ زیبا
که هیچکس نداشت چنین مهر و وفا کسی
57
تو سایهی مهربانی، تو باد صبحدم
که نسوزد دلم مگر به آتش یار کسی
58
چون تو در دل منی، همه عالم زیباست
تو شور و حال دل، تو همآواز یار کسی
59
بیتو دل بیقرارم گشته ز آتش کبود
تو مرهم دل زخمخوردهی دلدار کسی
60
دل من از هر زبان فقط نام تو را گوید
که نمیشود به دل راهی به جز یار کسی
61
تو شعلهی جان من، تو پرتو روز من
که نباشد به دل روشنتر از مهر کسی
62
هر چه گفتم از تو کم است، تو بیش از وصفی
که ندیدم در جهان چون مهر یار کسی
63
به هر لحظه در خیال تو زندهام من
که نباشد به دل جا برای غم و خار کسی
64
ای عشق بیپایان، تو معنای زندگی
که زندهام به تو و دل بسته به یار کسی
65
در گوشهی دل من تو همیشه میتابی
که نرود ز یادم نقش و رخ یار کسی
66
هر دم به یاد توام، هر دم تو در دلمی
که نباشد کسی همچو تو بیقرار کسی
67
تو شمع جان منی، تو روشنی شبم
که به جز تو ندیدم در این جهان یار کسی
68
دل من دلدادهی شور و شوق وصال است
که نسوزد دل مگر به نگاه یار کسی
69
تو ای مهتاب نازنین، تو گل لبخند من
که نماند در جهان چون مهر یار کسی
70
بیتو بهار دل من زرد و پژمرده است
تو بهار و جانبخش به دل دلدار کسی
71
هر لحظه که میگذرد تو را یاد میکنم
که نباشد به دل جای غم و خار کسی
72
دلم به سوی توست و به وصالت محتاج
که ندیدم در جهان چون مهر یار کسی
73
تو بوی عشق را به جان من آوردی
که نسوزد دلم مگر به آتش یار کسی
74
در همهی عمرم ندیدم چون مهربانی
که چنین دلی برده باشد ز غم و یار کسی
75
تو در دل منی و جان من فدای توست
که نباشد کسی بهتر از مهر یار کسی
76
بیتو هر روزم غمگین و بیجان است
تو بهار زندگی، بهار یار کسی
77
دل من بیقرار به یاد تو میتپد
که نباشد کسی همچو تو بیقرار کسی
78
هر دم که به یاد توام زنده میشوم
تو ای روشنترین ستارهی یار کسی
79
به یاد تو هر لحظه جان من تازه میشود
که نباشد به دل جای غم و خار کسی
80
تو آن آفتاب مهربان بر دل منی
که نرود ز یادم نقش و رخ یار کسی
81
دلم بیتو تیره و تار است و بیصدا
تو چراغ دل منی، روشنی یار کسی
82
تو تاج سر منی، تو نور چشم منی
که به جز تو ندیدم در جهان یار کسی
83
دل من بیقرار ز شوق وصالت است
که نسوزد دل مگر به نگاه یار کسی
84
هر روز به یاد تو، دل من سرشار است
که نماند در جهان چون مهر یار کسی
85
تو بوی عشق را به جان من آوردی
که نباشد کسی بهتر از مهر یار کسی
86
بیتو هر لحظه در دل من غمگین است
تو شادی و زندگی، امید یار کسی
87
دلم گرفتار توست و عاشق وصل تو
که نباشد کسی همچو تو بیقرار کسی
88
تو در دل منی و جان من فدای توست
که ندیدم در جهان چون مهر یار کسی
89
هر دم که به یاد توام جان تازه میگیرم
که نباشد به دل جای غم و خار کسی
90
تو آن روشنایی و نور دل منی
که نرود ز یادم نقش و رخ یار کسی
91
دل من به یاد تو همیشه سرشار است
که نباشد کسی همچو تو بیقرار کسی
92
بیتو هر لحظه جانم غمگین و بیصداست
تو شادی و امید، روشنی یار کسی
93
تو تاج سر منی، تو نوری که میتابد
که به جز تو ندیدم در جهان یار کسی
94
دل من بیقرار و سرشار از امید است
که نسوزد دل مگر به نگاه یار کسی
95
هر روز به یاد تو، دلم پر از ناز است
که نماند در جهان چون مهر یار کسی
96
تو بوی عشق را به جان من آوردهای
که نباشد کسی بهتر از مهر یار کسی
97
بیتو هر لحظه در دل من غمگین است
تو شادی و زندگی، امید یار کسی
98
دلم گرفتار توست و عاشق وصل تو
که نباشد کسی همچو تو بیقرار کسی
99
تو در دل منی و جان من فدای توست
که ندیدم در جهان چون مهر یار کسی
100
هر دم که به یاد توام جان تازه میگیرم
که نباشد به دل جای غم و خار کسی
101
تو همان قبلهی عشقی که دلم را بردی
که نماند ز من و دل به تمنای کسی
102
به هوایت دل من سوخته از داغ فراق
که نیاید به دلم مهر و وفای کسی
103
به تو دل بستهام و جان و دل آشفته شده
که نباشد در این خانه صفای کسی
104
تو خدای دلمی، جان منی، نور منی
که ندیدم به دلم جلوهی سیمای کسی
105
دل من سوخته از مهر تو ای جانانم
که نسوزد به چنین شعله به دنیای کسی
106
بیتو در دل همه شب شعلهی اندوه فتاد
که نبود در دلم لذت فردای کسی
107
تو شدی سایهنشین دل تاریکم باز
که نتابد به دلم نور و صفای کسی
108
تو چراغ دل من، مهر و امیدم شدی
که نباشد ز تو دلگیر تمنای کسی
109
دلم از شوق تو مست است و گرفتار وصال
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
110
به تو سوگند که جز مهر تو در دل ننهم
که نسوزد دل من جز به هوای کسی
111
تو همان راز دلی، بادهی عشقی به دلم
که نباشد به دلم رغبت مینای کسی
112
تو چو دریای صفا، موج محبت به دلم
که نباشد به دلم چون تو فریبای کسی
113
همه شب در طلبت اشک فشانم به امید
که کنم خانهی دل را همه مأوای کسی
114
تو که از دل خبر داری و صبوری دانی
میبری صبر و قرار از دل رسوای کسی
115
دل من در طلبت سوخته از شوق وصال
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
116
تو همان جان جهانی که به یک جلوهی عشق
میبری صبر ز دل طاقت و سرمای کسی
117
به دل بیتو نمانده نه امیدی، نه صفا
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
118
تو خود آن عشقی و افسانهی نایاب دلی
که نبود چون تو کسی، جز تو تماشای کسی
119
به هوایت همه شب ناله کنم با دل زار
که ندارم به جهان دل به تسلای کسی
120
ای که آرامش جانم شدی ای جانانم
که ندادم دل و جان را به تمنای کسی
121
دل من سوخته شد بر در سودای تو باز
که ندیدم دل خود بسته به سودای کسی
122
به نگاهت دل من خانهی دل ساخته است
که نماند ز من و دل به تماشای کسی
123
تو نگینی به دلم، گوهری، ماهی، نوری
که نباشد به دلم شوق و صفای کسی
124
به خدا سوگند ای جان که تویی مهر دلم
که نبود بر سر من سایهی سودای کسی
125
به امید تو همه شب سر سجاده کنم
که نباشد به دلم رغبت مینای کسی
126
تو همان دلبر جانانی و من حیرانم
که ندیدم به جهان جلوهی سیمای کسی
127
تو بگو چیست در این عشق که بیتاب شدم
که نبودم به جهان بندهی دنیای کسی
128
تو چراغ دل من، شمع شبهای دلم
که نسوزد به دلم جز به فریبای کسی
129
بیتو آرام نگیرم به شب و روز دگر
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
130
دل من عاشق آن مهر نهان است و بلند
که نرود ز سرم یاد و تمنای کسی
131
تو به دل مهر فکندی و دل من بردی
که ندیدم به دلم این همه سودای کسی
132
به تو سوگند که جز مهر تو ننشیند باز
به دلم شوق دگر، سوز و تمنای کسی
133
دل من بیتو گدازان شده در داغ فراق
که نبودم به جهان بندهی دنیای کسی
134
به سر زلف تو سوگند که مجنون گشتم
که نباشد به دلم میل و هوای کسی
135
تو همان یار نهانی که به دل جا کردی
که ندیدم به دلم جلوهی سیمای کسی
136
همه شب تا سحر از شوق تو آهم به فضا
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
137
به نگاه تو گرفتار شدم، دل بردی
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
138
به تو سوگند که دل بیتو خراب است و فنا
که نماند در دل من صبر و صفای کسی
139
به دل زارم از این عشق تو آتش زدهای
که ندیدم به دلم این همه سودای کسی
140
تو همان قاف دلم، نقطهی پرگار وجود
که نباشد به دل من ز تو معنای کسی
141
دل من بند تو و عاشق سودای تو شد
که نسوزد دلم از شوق تماشای کسی
142
تو همان جان دلی، قبلهی اهل صفا
که نرود ز سرم نقش و تمنای کسی
143
به هوای تو دلم سوخته در شوق وصال
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
144
تو همان نور خدایی به دل بیتاب من
که نباشد به دلم مهر و هوای کسی
145
دل من مست و خراب است به عشقت هر دم
که نسوزد دلم از شوق تماشای کسی
146
تو همان گنج نهانی که به دل راه شدی
که نرود ز سرم عشق و تمنای کسی
147
به فدای تو و آن چشم پر از راز دلت
که ندیدم به دلم جلوهی سیمای کسی
148
تو همان مرهم دردی و طبیب دل من
که نباشد به دلم میل و شفای کسی
149
به هوایت همه شب اشک فشانم به دعا
که کنم خانهی دل را همه مأوای کسی
150
تو همان نور صفایی که به دل جا کردی
که نماند ز من و دل به تمنای کسی
151
به تو دل دادم و دل را به تو تسلیم کنم
که نباشد به دلم رغبت و دنیای کسی
152
تو همان سایهی نوری که فتادی به دلم
که نرود ز سرم مهر و تمنای کسی
153
به شب تار دلم روشنی عشق تو بود
که نماند به دلم میل و صفای کسی
154
تو همان زمزمهی عشق شدی در جانم
که ندیدم به دلم شور و صدای کسی
155
دل من مست وصال تو شد و جان بردی
که نبود این همه افسون و تماشای کسی
156
به سر زلف تو سوگند که مجذوب شدم
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
157
به تو سوگند که دل بیتو نمییابد صبر
که نماند در دل من صبر و تمنای کسی
158
تو همان جلوهی نوری که به دل تابیدی
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
159
تو همان عشق نهانی که به جان رخ دادی
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
160
به نگاهت دل من گشت گرفتار و خراب
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
161
به خدا نیست دلم جز تو تمنای دگر
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
162
تو همان گوهر پنهانی و من حیرانم
که ندیدم به دلم جلوهی سیمای کسی
163
تو به دلخانهی من نور امیدم شدی
که نسوزد دلم از شوق و تمنای کسی
164
تو همان راز دلی، عشق نهانی به دلم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
165
به هوایت همه شب گریه کنم بیپروا
که نبود این همه شور و تمنای کسی
166
دل من سوخته از شوق تو ای ماه دلم
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
167
تو همان یار دل آرایی و من حیرانم
که نماند ز دلم یاد و تمنای کسی
168
به تو دل دادهام و غیر تو را نشناسم
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
169
تو چراغ دل من، شمع شب تار دلم
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
170
به تو سوگند که بیتو دل من مرده شود
که نماند ز دلم صبر و تمنای کسی
171
تو همان عشقی و افسون وصال است به تو
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
172
به تو دل بستهام و دیدهام از غیر ببست
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
173
تو همان بادهی عشقی که به جانم دادی
که نسوزد دلم از شوق و مینای کسی
174
به خدا جز تو نباشد به دلم مهر دگر
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
175
به تو سوگند که بیتو دل من بیسفر است
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
176
به سر زلف تو سوگند که مفتون شدم
که نبودم به جهان این همه رسوای کسی
177
تو همان یار نهانی و من آوارهی تو
که ندیدم به دلم جلوهی سیمای کسی
178
به نگاهت همه شب گم شدم ای ماه دلم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
179
به تو سوگند که دل دادهام و دل بردی
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
180
به هوای تو دل سوخته و صبوری نیست
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
181
تو همان ناز دلی، نغمهی جانان دلم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
182
دل من سوخته از شوق وصال تو هنوز
که نماند ز من و دل به تمنای کسی
183
تو همان گوهر نابی که به جان راه شدی
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
184
به تو سوگند که بیتو دل من خاموش است
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
185
تو همان معجزهای، راز خدایی به دلم
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
186
به هوای تو همه شب اشک فشانم ز غمت
که نبودم به جهان این همه رسوای کسی
187
به نگاهت همه شب جان دهم و دل بسپار
که نرود ز سرم عشق و تمنای کسی
188
تو همان قبلهی عشقی و من افتادهی تو
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
189
به سر زلف تو سوگند که مفتون شدم
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
190
تو همان ساقی عشقی که دلم مست تو شد
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
191
دل من سوخته در شوق وصال تو هنوز
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
192
به تو سوگند که بیتو دل من بیتاب است
که نرود ز سرم یاد و تمنای کسی
193
تو همان دلبر زیبایی و من حیرانم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
194
به نگاهت همه شب گم شدم ای شوق دلم
که ندیدم به جهان جلوهی سیمای کسی
195
تو همان گوهر عشقی که به جانم دادی
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
196
به تو سوگند که جز تو نرود یاد دلم
که نماند ز دلم مهر و تمنای کسی
197
به هوای تو دلم سوخته از داغ غمت
که ندیدم به دلم این همه سودای کسی
198
تو همان راز نهانی و دلم بیخود شد
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
199
به سر زلف تو سوگند که مجنون گشتم
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
200
تو همان یار نهانی و من آوارهی تو
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
201
تو همان قبلهی عشقی و دلم واله تو
که نرود ز دلم مهر و تمنای کسی
202
به تو سوگند که بیتو دل من پژمردهست
که نبودم به جهان بنده و رسوای کسی
203
به نگاهت همه شب راز دلم فاش کنم
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
204
تو همان نغمهی عشقی که به جانم دادی
که نباشد به دلم شور و تمنای کسی
205
به هوایت دل دیوانهی من مست تو شد
که ندیدم به دلم این همه سودای کسی
206
تو همان خلوت دل باشی و جانم همه تو
که نماند ز دلم مهر و تمنای کسی
207
به خدا نیست به دل جز تو تمنای دگر
که نبودم به دلم بنده و سودای کسی
208
به تو سوگند که بیتو دل من خسته شود
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
209
تو همان راز دلی، یار نهانی به منی
که ندیدم به دلم جلوهی سیمای کسی
210
به تو دل دادهام و دل ز همه برداشتهام
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
211
تو چو مهتاب شب تیرهی دلهای منی
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
212
به هوایت دل من سوخته و جان بردی
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
213
به نگاهت دل من خام شد و جان دادم
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
214
تو همان گوهر عشقی که به جان راه شدی
که نرود ز سرم مهر و تمنای کسی
215
به خدا نیست دلم جز تو تمنای دگر
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
216
تو همان قبلهی دلهای خراباتی من
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
217
به نگاهت همه شب گم شدم ای شوق دلم
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
218
تو همان ساقی عشقی که دلم مست تو شد
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
219
به تو سوگند که بیتو دل من بیسفر است
که نبودم به جهان بنده و سودای کسی
220
به سر زلف تو سوگند که مجذوب شدم
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
221
به هوای تو دلم سوخته و صبوری نیست
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
222
به نگاهت همه شب جان دهم و دل بسپار
که نماند ز دلم شوق و تمنای کسی
223
تو همان گوهر عشقی که به جانم دادی
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
224
به خدا جز تو نباشد به دلم مهر دگر
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
225
به تو سوگند که بیتو دل من بیتاب است
که نرود ز دلم مهر و تمنای کسی
226
تو همان یار دلی، عشق نهانی به منی
که نبودم به دلم بنده و رسوای کسی
227
به هوای تو دلم سوخته از داغ غمت
که نباشد به دلم شور و تمنای کسی
228
تو همان قبلهی عشقی و دلم واله تو
که ندیدم به دلم جلوهی سیمای کسی
229
به تو سوگند که بیتو دل من مرده شود
که نبودم به جهان بندهی دنیای کسی
230
به نگاهت همه شب گم شدم ای ماه دلم
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
231
تو همان معجزهای، راز خدایی به دلم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
232
به هوای تو همه شب اشک فشانم ز غمت
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
233
به تو سوگند که جز تو نرود یاد دلم
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
234
به سر زلف تو سوگند که مجنون گشتم
که نبودم به جهان بندهی دنیای کسی
235
به تو سوگند که دل دادهام و دل بردی
که نباشد به دلم شور و تمنای کسی
236
به نگاهت همه شب گم شدم ای شوق دلم
که نماند ز دلم یاد و تمنای کسی
237
تو همان یار نهانی و من حیرانم
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
238
به هوایت دل دیوانهی من مست تو شد
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
239
تو همان قبلهی عشقی و من آوارهی تو
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
240
به نگاهت دل من خام شد و جان دادم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
241
به تو سوگند که بیتو دل من پژمردهست
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
242
به خدا نیست دلم جز تو تمنای دگر
که نبودم به دلم بنده و رسوای کسی
243
تو همان نغمهی عشقی که به جانم دادی
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
244
به تو سوگند که بیتو دل من بیسفر است
که نماند ز دلم مهر و تمنای کسی
245
به هوای تو دلم سوخته از داغ غمت
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
246
تو همان ساقی عشقی که دلم مست تو شد
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
247
به تو سوگند که بیتو دل من بیتاب است
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
248
تو همان یار دلی، راز نهانی به منی
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
249
به هوایت دل من سوخته و جان بردی
که نبودم به جهان بنده و سودای کسی
250
تو همان گوهر عشقی که به جانم دادی
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
251
به خدا نیست دلم جز تو تمنای دگر
که ندیدم به جهان این همه سودای کسی
252
به تو سوگند که بیتو دل من پژمردهست
که نباشد به دلم شور و تمنای کسی
253
تو همان قبلهی دلهای خراباتی من
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
254
به نگاهت دل من خام شد و جان دادم
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
255
تو همان ساقی عشقی که دلم مست تو شد
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
256
به هوای تو دلم سوخته و صبوری نیست
که ندیدم به دلم این همه سودای کسی
257
به تو سوگند که بیتو دل من بیتاب است
که نماند ز دلم شوق و تمنای کسی
258
تو همان گوهر عشقی که به جان راه شدی
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
259
به خدا نیست دلم جز تو تمنای دگر
که نبودم به دلم بنده و سودای کسی
260
به تو سوگند که بیتو دل من خسته شود
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
261
به نگاهت دل من خام شد و جان دادم
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
262
به تو سوگند که جز تو نرود یاد دلم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
263
به هوای تو دلم سوخته از داغ غمت
که نبودم به جهان این همه سودای کسی
264
تو همان معجزهای، راز خدایی به دلم
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
265
به تو سوگند که بیتو دل من بیسفر است
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
266
به خدا جز تو نباشد به دلم مهر دگر
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
267
به نگاهت همه شب گم شدم ای ماه دلم
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
268
به سر زلف تو سوگند که مجذوب شدم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
269
تو همان ساقی عشقی که دلم مست تو شد
که ندیدم به دلم این همه سودای کسی
270
به هوای تو دلم سوخته و صبوری نیست
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
271
تو همان گوهر عشقی که به جانم دادی
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
272
به تو سوگند که بیتو دل من بیتاب است
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
273
به نگاهت دل من خام شد و جان دادم
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
274
تو همان نغمهی عشقی که به جانم دادی
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
275
به تو سوگند که بیتو دل من پژمردهست
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
276
به هوای تو دلم سوخته از داغ غمت
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
277
تو همان ساقی عشقی که دلم مست تو شد
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
278
به تو سوگند که بیتو دل من بیتاب است
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
279
به خدا جز تو نباشد به دلم مهر دگر
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
280
تو همان قبلهی عشقی و من حیران تو
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
281
به تو سوگند که بیتو دل من خسته شود
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
282
به نگاهت دل من خام شد و جان دادم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
283
به هوای تو دلم سوخته از داغ غمت
که نبودم به جهان این همه سودای کسی
284
تو همان گوهر عشقی که به جانم دادی
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
285
به خدا نیست دلم جز تو تمنای دگر
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
286
به تو سوگند که بیتو دل من پژمردهست
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
287
به نگاهت همه شب گم شدم ای ماه دلم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
288
به هوای تو دلم سوخته و صبوری نیست
که ندیدم به دلم این همه سودای کسی
289
به تو سوگند که جز تو نرود یاد دلم
که نبودم به دلم بندهی دنیای کسی
290
تو همان ساقی عشقی که دلم مست تو شد
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
291
به خدا جز تو نباشد به دلم مهر دگر
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
292
به نگاهت دل من خام شد و جان دادم
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
293
به تو سوگند که بیتو دل من بیتاب است
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
294
به هوای تو دلم سوخته از داغ غمت
که نبودم به جهان این همه سودای کسی
295
تو همان گوهر عشقی که به جانم دادی
که نباشد به دلم شوق و تمنای کسی
296
به خدا نیست دلم جز تو تمنای دگر
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
297
به تو سوگند که بیتو دل من پژمردهست
که ندیدم به دلم شور و تمنای کسی
298
به نگاهت همه شب گم شدم ای ماه دلم
که نباشد به دلم مهر و تمنای کسی
299
به هوای تو دلم سوخته و صبوری نیست
که نسوزد دل من جز به فریبای کسی
300
تو همان قبلهی عشقی و من حیران تو
که نباشد به دلم میل و تمنای کسی
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی