رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

داستان بوی کباب

 

در روزگاری در شهری بزرگ، دکه‌ای بود که در آن نان و کباب می‌فروختند. بوی کباب، فضا را پر کرده بود و رهگذران را به خود جذب می‌کرد. روزی مستمندی تهی‌دست و فقیر، با مشک آبی بر دوش از کنار آن دکه گذر می‌کرد. بوی نان و کباب، گرسنگی‌اش را شدت داد و دلش را آزار داد، ولی چون درهم و دیناری در دست نداشت، توان خرید نان و کباب برایش فراهم نبود. به ناچار، نان خشکی که در دست داشت برداشت و آن را به بوی کباب آغشته کرد و در میان دود و بو، دل خویش را فریب داد و آن نان خشک را به امید آن‌که طعم کباب گیرد، میل کرد.

صاحب دکه که این منظره را مشاهده کرد، سخت به خشم آمد و مستمند را سرزنش کرد و گفت: «چرا نان خود را به بوی کباب دکه من می‌آلایی؟ این کار دزدی است و باید بهای بوی کباب را بپردازی.»

مرد مستمند با تعجب گفت: «ای خواجه، مگر بو را نیز قیمتی است؟ بو چیزی است که در هوا می‌وزد و از کسی نیست که مطالبه بهایش را کنی.»

صاحب دکه لجاجت ورزید و جمعی از مردم، گرد آمدند تا ماجرا را ببینند. در این میان، مردی دانا و حکیم که شاهد ماجرا بود، قدم پیش نهاد و گفت: «ای مردم، بگذارید تا این ماجرا را به قضاوت حکمت بسپاریم.»

پس حکیم از کیسه‌اش سکه‌ای برون آورد و آن را بر زمین انداخت تا صدایش شنیده شود. سپس رو به صاحب دکه کرد و گفت: «ای مرد، همان‌گونه که این مستمند نانش را با بوی کباب تو آغشته کرد، تو نیز بهای آن را با صدای این سکه دریافت کردی. بوی کباب را با طعم مال نیامیخته و من نیز پول را به او نداده‌ام، فقط صدایش را به گوش تو رساندم.»

همه حاضران به این سخن حکیم خندیدند و صاحب دکه شرمنده شد و دیگر سخنی نگفت.

حکیم سپس روی به مردم کرد و گفت: «ای مردم، رزق هرکس در دست خدای رزاق است. بوی کباب همانند نسیم است که بر همه می‌وزد و هیچ‌کس را حق نیست که هوای کوچه و بازار را به مالکیت خویش درآورد. آنان‌که بر چنین امور کوچکی حرص می‌ورزند و دل را به مال دنیا مشغول می‌کنند، از حکمت و رأفت انسانی بی‌بهره‌اند.»

سپس مستمند را دلجویی کرد و او را از آن مکان بازگرداند. مردم نیز پند گرفتند که حرص و آز، عقل را کور می‌سازد و عدالت و دادگستری، بنیاد همه کارهاست.

نتیجه گیری

تحلیل حکمی و عرفانی داستان:

این حکایت در ظاهر قصه‌ای ساده است، اما در باطن نکات حکمی و اجتماعی ژرفی را در خود نهفته دارد.

۱. حرص و بخل:
صاحب دکه نماینده‌ی کسانی است که به مال دنیا دل بسته‌اند و حرص مال چنان جانشان را فرا گرفته که حتی بوی کباب را نیز ملک خود می‌پندارند. این صفت، نشان‌دهنده‌ی تاریکی قلب و دوری از کرامت انسانی است.

۲. فقر و عزت:
مستمند با وجود ناداری، عزت نفس خویش را حفظ می‌کند و با نانی خشک و بوی کباب، دل خویش را قانع می‌سازد. این اشاره دارد به آموزه‌ی عرفا که قناعت را گنجی بی‌پایان می‌دانند.

۳. حکمت و عدالت:
حکیم قصه با ذکاوت خویش نشان داد که عدالت نه بر اساس ظاهر امور، بلکه بر بنیاد حکمت است. او با صدای سکه، معنایی عمیق را نشان داد: همان‌گونه که بوی کباب مادیت ندارد، صدای سکه نیز فاقد ارزش واقعی است. این تمثیل، نمادی است از اینکه دنیا و مظاهر آن نیز صدایی بی‌ارزش است که اگر دل به آن بندیم، گرفتار وهم خواهیم شد.

۴. نکته عرفانی:
در نگاهی لطیف‌تر، می‌توان گفت که بوی کباب، یادآور آن است که دنیا فریبنده است و انسان فقیر، نماد سالکی است که با اندکی از نعمت دنیا قانع است و طبع خویش را با بوی آن می‌آراید، ولی هرگز خود را آلوده‌ی دنیا نمی‌کند. اما صاحب دکه نماد کسانی است که در بند ظاهر دنیا گرفتار شده‌اند و با بخل و ظلم، دل دیگران را می‌آزارند.

۵. پیام نهایی:
این داستان می‌آموزد که دل را از آز و طمع پاک کنیم و به قناعت، رأفت، و عدالت بیاراییم؛ چرا که دنیا بویی بیش نیست و اهل دل را به حقیقتی فراتر از طعم و بوی آن باید نظر داشت.

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی

 

 

 

  • ۰۴/۰۲/۲۷
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی