باسمه تعالی
داستان بوی کباب
در روزگاری در شهری بزرگ، دکهای بود که در آن نان و کباب میفروختند. بوی کباب، فضا را پر کرده بود و رهگذران را به خود جذب میکرد. روزی مستمندی تهیدست و فقیر، با مشک آبی بر دوش از کنار آن دکه گذر میکرد. بوی نان و کباب، گرسنگیاش را شدت داد و دلش را آزار داد، ولی چون درهم و دیناری در دست نداشت، توان خرید نان و کباب برایش فراهم نبود. به ناچار، نان خشکی که در دست داشت برداشت و آن را به بوی کباب آغشته کرد و در میان دود و بو، دل خویش را فریب داد و آن نان خشک را به امید آنکه طعم کباب گیرد، میل کرد.
صاحب دکه که این منظره را مشاهده کرد، سخت به خشم آمد و مستمند را سرزنش کرد و گفت: «چرا نان خود را به بوی کباب دکه من میآلایی؟ این کار دزدی است و باید بهای بوی کباب را بپردازی.»
مرد مستمند با تعجب گفت: «ای خواجه، مگر بو را نیز قیمتی است؟ بو چیزی است که در هوا میوزد و از کسی نیست که مطالبه بهایش را کنی.»
صاحب دکه لجاجت ورزید و جمعی از مردم، گرد آمدند تا ماجرا را ببینند. در این میان، مردی دانا و حکیم که شاهد ماجرا بود، قدم پیش نهاد و گفت: «ای مردم، بگذارید تا این ماجرا را به قضاوت حکمت بسپاریم.»
پس حکیم از کیسهاش سکهای برون آورد و آن را بر زمین انداخت تا صدایش شنیده شود. سپس رو به صاحب دکه کرد و گفت: «ای مرد، همانگونه که این مستمند نانش را با بوی کباب تو آغشته کرد، تو نیز بهای آن را با صدای این سکه دریافت کردی. بوی کباب را با طعم مال نیامیخته و من نیز پول را به او ندادهام، فقط صدایش را به گوش تو رساندم.»
همه حاضران به این سخن حکیم خندیدند و صاحب دکه شرمنده شد و دیگر سخنی نگفت.
حکیم سپس روی به مردم کرد و گفت: «ای مردم، رزق هرکس در دست خدای رزاق است. بوی کباب همانند نسیم است که بر همه میوزد و هیچکس را حق نیست که هوای کوچه و بازار را به مالکیت خویش درآورد. آنانکه بر چنین امور کوچکی حرص میورزند و دل را به مال دنیا مشغول میکنند، از حکمت و رأفت انسانی بیبهرهاند.»
سپس مستمند را دلجویی کرد و او را از آن مکان بازگرداند. مردم نیز پند گرفتند که حرص و آز، عقل را کور میسازد و عدالت و دادگستری، بنیاد همه کارهاست.
نتیجه گیری
تحلیل حکمی و عرفانی داستان:
این حکایت در ظاهر قصهای ساده است، اما در باطن نکات حکمی و اجتماعی ژرفی را در خود نهفته دارد.
۱. حرص و بخل:
صاحب دکه نمایندهی کسانی است که به مال دنیا دل بستهاند و حرص مال چنان جانشان را فرا گرفته که حتی بوی کباب را نیز ملک خود میپندارند. این صفت، نشاندهندهی تاریکی قلب و دوری از کرامت انسانی است.
۲. فقر و عزت:
مستمند با وجود ناداری، عزت نفس خویش را حفظ میکند و با نانی خشک و بوی کباب، دل خویش را قانع میسازد. این اشاره دارد به آموزهی عرفا که قناعت را گنجی بیپایان میدانند.
۳. حکمت و عدالت:
حکیم قصه با ذکاوت خویش نشان داد که عدالت نه بر اساس ظاهر امور، بلکه بر بنیاد حکمت است. او با صدای سکه، معنایی عمیق را نشان داد: همانگونه که بوی کباب مادیت ندارد، صدای سکه نیز فاقد ارزش واقعی است. این تمثیل، نمادی است از اینکه دنیا و مظاهر آن نیز صدایی بیارزش است که اگر دل به آن بندیم، گرفتار وهم خواهیم شد.
۴. نکته عرفانی:
در نگاهی لطیفتر، میتوان گفت که بوی کباب، یادآور آن است که دنیا فریبنده است و انسان فقیر، نماد سالکی است که با اندکی از نعمت دنیا قانع است و طبع خویش را با بوی آن میآراید، ولی هرگز خود را آلودهی دنیا نمیکند. اما صاحب دکه نماد کسانی است که در بند ظاهر دنیا گرفتار شدهاند و با بخل و ظلم، دل دیگران را میآزارند.
۵. پیام نهایی:
این داستان میآموزد که دل را از آز و طمع پاک کنیم و به قناعت، رأفت، و عدالت بیاراییم؛ چرا که دنیا بویی بیش نیست و اهل دل را به حقیقتی فراتر از طعم و بوی آن باید نظر داشت.
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۷