باسمه تعالی
مثنوی وصال
در حال ویرایش
تو اگر حکم کنی خاک درت را سر کنم
بگذرم از همه کس، ترک همه یاور کنم
تو که جانم به نگاهی ز دلم بردی و رفت
من چه دانم که در این عشق چه بیخویشم کرد
تو که سرمایهی جانم شدی و سود منی
جان و دل باختهام بر در معبود منی
تو بگو با دل دیوانهی سودازدهام
چه کنم من که به جز کوی تو مأوای دگر
هر که جز کوی تو گیرد ره گمراه شود
جان اگر بر در غیر تو نهم، تباه شود
دل من ز عشقت شعلهور و پر آتشد
نمیبرد قرارم، نمیبرد خواب و بید
32
ز بادهی وصالت مستم، مست و دیوانه
نه به هوش از جهان، نه به یاد خویشتن
33
تو را جویندهام ای جان، در همه جا
جز به جلوهی تو نیست در دلم صفا
34
اگر تو دور شوی، غم زند همه جا
تو که باشی، بهشت است هر کجا
35
ای چراغ راه من در تاریکی شب
به تو دل بستم، همه جهان پر مهر شد
36
از تب دلتنگیام هیچ نگوی کسی
که درد عشق تو دوا ندارد در هیچ کس
37
به چشم تو ماندهام، ز سر راهت نروم
اگر جدا شوم، مرا نیست جان در تنم
38
به وسعت عشقت، دل من پر از نور است
نه غم دارد و نه هراس، نه اضطراب و درد
39
دل به تو سپردهام، به غیر تو نگویم
جز تو هر که آید، از دل برانم زود
40
ای که جان و دل من بر تو وقف شده
ندارم غیر تو، نه جهان و نه جای دگر
41
تو بگو چیست آن راز که دل ز تو ربود
که نیست در عالم، مانند تو هیچ سود
42
دل به تو آشناست، و به جز تو نشناسد
تو خود آن آفتابی که به دل بتاباند
43
تو آن مهر و مهتابی، تو آن نسیم خوش
که میبرد بهاری، دگر بار از دل سرد
44
از چشم تو نگذرم، که جان در آن بود
تو که جانی و دلی، به تو گره خوردهام
45
اگر نهی ز سر من، جهان همه تاریک است
بیتو همه رنگها بیرنگ و بینورند
46
ای که همه دار و ندار من به توست
دل من ز تو پر است، همه مهر و سرور است
47
دریای عشقت بیکران و بیپایان است
دل من شناور در آن، آرام و بیغبار
48
جز تو در دلم راه ندارد هیچ کس
تو بهترین یاری، تو مهربانترین دوست
49
من که دل بستم به غیر تو دگری نیست
تو همیشه مونس و همدم شبهای تارم
50
در ره تو جان فدا کردهام، ای عزیز
به تو پایبندم، که تو راه نجاتی
دل من فدای تو، ای مهربانترین دوست
که تویی دلیل زندگی و امید من
85
از تو جز خوبی و لطف ندیدهام هرگز
تو که باشی، همه جهان زیبا و پر نور است
86
به تو دل سپردهام، به تو وفا کردهام
که تویی آنکه در دل من جاودانهای
87
ای که به تو مینگرم، دلم آرام میگیرد
تو که باشی، همه سختیها آسان میشود
88
در هوای تو نفس میکشم هر لحظه
که تویی منبع عشق و نور وجود من
89
تو که جان منی، تو که همه هستیام
به تو دل بستم، که تویی همه آرزوی من
90
دل من ز تو پر است، همه مهر و صفاست
که تویی آنکه دلم را به خود بردی همیشه
91
ای که به تو میاندیشم شب و روز
تو را دوست دارم، تو را میپرستم همیشه
92
به تو دل بستهام، به تو امید دارم
که تویی نور زندگی و رمز شادی من
93
تو که هستی، همه چیز زیبا و روشن است
بیتو جهان سرد و تاریک و بیروح است
94
دل من فدای تو، ای جان جهان من
که تویی امید زندگی و دل آرام من
95
از تو جز مهر و وفا ندیدهام هرگز
تو که باشی، همه جهان زیبا و پر نور است
96
به تو مینگرم، دل من به آرامش میرسد
که تویی آنکه در دل من جاودانهای
97
ای که به تو دل سپردم، همه هستی من
بیتو هیچ نخواهم، جز تو در همه حال
98
عشق تو شعلهور است در دل من هر دم
که تویی نوری روشن در تاریکی من
99
دل من به تو بسته است، همه امید من
که تویی آنکه در زندگی جاودانهای
100
ای که جان و دل من فدای تو باد
به تو میسپارم زندگی و همه آرزویم
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۷