رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

حکایت(۵)

افتادن خر در چاه

در حال ویرایش

 

 

افتاد به چاه، چون خر همسایه      

   شد خاک روان، بر سر بیچاره

 

 

 

فریاد زد و  مرگ طلب کرد        

    رسوایی این وآن  سبب کرد

 

 

بشنید که خر ، مگر بها داشت    

    جز باربری، فقط صدا داشت

 

 

خر با لگد ش، خاک عقب کرد      

   آمد به سر چاه و غضب کرد

 

 

ای بی خردان، مگر چه کردم      

     ظلم و ستم و جفا نکردم

 

 

جز کاه وعلف، مگر چه خوردم   

     من سنگ و سقط مگر نبردم

 

 

من روی زمین، چه ها نکردم       

     من بار و ترا که حمل کردم

 

 

در سختی و در مشقت و کار       

     همراه و رفیق و همدم و یار

 

لیکن تو به فکر من نبودی    

     در قعر  زمین  رها  نمودی

 

 

گر خسته شدی ز عرعر من     

   شلاق زدی ،تو   بر سر من

 

صاحب که نکرد، درک ما را         

      تدبیر نمود، به ترک ما را

 

با دفن الاغ، دگر صدا نیست            

  افسوس که درد ما دوا نیست

 

 

افسانه چو گفته شد  رجالی         

   شرحی ز حقیقت است گاهی

با خاک، نهالِ مهر پوشاند

لبخند زد و زِ رنج، جوشاند

خر گفت: اگر زبان نرانی
کی زخم دل مرا بدانی؟

سال‌ها شدم اسبِ بار دیگران
نه نام مرا، نه یاد، نه نان

رفتم به مسیر بی‌پناهی
دادم تن و جان به خودکفایی

نه ناز کشیدم، نه نوازش
نه مرهم زدی، نه التماسش

هر روز زدی، برای بارت
من سوختم و شدی قرارت

بر ظلم تو صبر من گواه است
این چاه، همان عدالت‌گاه است

ای مردمِ شهرِ بی‌مروّت
زین‌گونه مدارید ظلم و بدت

در شهر شما خر ارجمند است؟
یا آن‌که فقط به درد بند است؟

من خسته شدم ز نانِ گندم
ای کاش نمی‌چریدم از دُم

دیدم که وفا نمانده در دل
با مهر چه بی‌وفا شدی، ای پل

با مردمی‌ات مرا فریفتی
آخر به درون چَه شریفتی

با بی‌ادبی مرا شکستی
خود را به شرافتی نشستی

ای کاش بشر، کمی شعور داشت
بر جانِ دگر، کمی حضور داشت

من خر شدم و نجیب ماندم
از ننگ بشر، غریب ماندم

از داس زمانه‌ام بریدید
با دستِ جفا مرا کشیدید

در هر سفر و گذر شتابان
من ماندم و کوله‌بار و هجران

من بار شما کشیدم ای قوم
اکنون شد پاداشم، این ظلم

با آنکه گِلِ تنم ز خاک است
دل‌داده‌ام از طلای پاک است

هر زخم که بر تنم نشاندید
بر روحِ خود این گُنه کشاندید

با مرگِ من، زمین نمی‌لرزد
اما دلِ آسمان می‌سوزد

من رفته شدم، ولی چه حاصل؟
تا ظلم بمانَد، شما گرفتار

خر مُرد، ولی هنوز باقی‌ست
ظلمی که زِ مردم است، فاسق‌ست

در شهر، هزار خر دگر هست
اما نه نجیب، نه دلاور هست

خرهای بشر، چو گرگ گشتند
در سینه ولی، چو برف گشتند

از خر، اگر نشان بماند
آن غیرتِ عاشقان نماند

من خر شدم و هنوز زنده‌ست
در سینه‌ی من، دلی که رُسته‌ست

ای کاش بشر، چو خر بماند
در خدمتِ خلق، سر بکشاند

تا هست دگر، صدای خر نیست
افسوس که ناله‌اش اثر نیست

هر کس که به ظلم خو گرفته
در ظلم، به قعر چاه رفته

اینان که به خر لگد زنند، آه
با عمرِ بشر، چه‌ها کنند، آه!

در مزرعه‌ی بشر، وفا نیست
در ملکِ دل‌شکن، خدا نیست

خر رفت، ولی پیام ماندش
زین قصه، چراغی‌ات فزاندش

۶۱.
از دردِ من، آسمان سیه شد
خورشید گریخت، زمان تهی شد

۶۲.
دل تنگ شد از غریبی من
شد اشک زمین نصیبِ چَکَن

۶۳.
آوازه‌ی من اگرچه خوار است
اما نفسم به عشق یار است

۶۴.
در من نه غرور و نه ریاست
در من صفت وفاست و پاس است

۶۵.
از من چه دروغ و چه تملّق؟
هر بار، تحمل است و تعلّق

۶۶.
ای مردمِ زَور و زرپرستی
از چاه مرا چرا شکستی؟

۶۷.
در چاهِ سیاه من فتادم
چون مهر به پای عهد دادم

۶۸.
من گور شدم، برای یاران
تا شاید کسی شود پشیمان

۶۹.
ای مردمِ بی‌خبر ز دردِم
در خاکِ سکوت، جان سپردم

۷۰.
با آن‌همه رنج و نیک‌سالی
رفتید، مرا گذاشت خالی

۷۱.
افسوس که قدرِ ما ندانید
با خوی بد و غرور رانید

۷۲.
در باغِ شما، نه برگِ مهری‌ست
نه سایه‌ی رحمتِ سحرخیزی‌ست

۷۳.
با ضرب لگد، مرا شکستی
از خوی بدت، مرا گسستی

۷۴.
با مهر اگر به ما نگریستی
آیینه‌ی عشق را گرفتی‌ستی

۷۵.
دیدی که وفا کجا رسیدم؟
در چاهِ سکوت سرکشیدم

۷۶.
با آن همه خدمتِ شبانه
رفتی ز من، چو بادِ خانه

۷۷.
نه یک کلمه، نه یک نگاهی
نه اشکِ وفا، نه روبه‌راهی

۷۸.
ای بی‌خبر از فغانِ خرها
دل‌های‌شکسته، جسمِ پر تا

۷۹.
با آن همه رنج و بار سنگین
سهمِ من از تو، فقط همین بین

۸۰.
من سایه‌نشینِ هر سفارت
تو تاج‌نشینِ هر صدارت

۸۱.
گر من نبودم، کجا رسیدی؟
بر قله‌ی وهم، چرا پریدی؟

۸۲.
از گوهر صبرِ من بریدی
در چاه، مرا ز شرم دیدی

۸۳.
گفتی: "نکند صدای او ماند
تا خلق، زِ خویش شرمساراند!"

۸۴.
خاموش اگر شدم، ز اجبار
چون فریادم بُرید بازار

۸۵.
با خاک دگر، مرا نهفتی
در پُشت خفا، مرا نهفتی

۸۶.
ای کاش اگر وفا نمی‌کردی
زخم مرا دوا نمی‌کردی

۸۷.
بی‌دردتر از تو کس ندیدم
کز ناله‌ی ما، غمی نخوردی

۸۸.
ای کاش اگر وفا نمی‌دانستی
پایم به رهِ دلت نمی‌گذاشتی

۸۹.
آیا نبود روزی که تنها
من بودم و بارِ تو، چو دریا؟

۹۰.
اکنون که فتاده‌ام به چاه‌ات
رفتی تو و بسته‌ای نگاه‌ات

۹۱.
خر گرچه ز خاک و جان گِل است
لیک از بشر، شریف‌تر دل است

۹۲.
خر، عرعر خود به عشق گوید
انسان ولی، فریب جوید

۹۳.
خر مرد و صداش ماند افسان
بر سینه‌ی دهر، همچو پنهان

۹۴.
افسانه اگرچه شکل دارد
در دل، اثر و شکوه دارد

۹۵.
خر گفت و نگفت، حکایتی ماند
در جان بشر، حقیقتی ماند

۹۶.
ای آدمیان، چو خر نباشید
بر عهد و وفا، چنین نپاشید

۹۷.
با این همه ادعا و دانش
در ظلمت جان، چراست خامش؟

۹۸.
از خر اگر نشان بگیرید
تا عرش خدا توان بپیمایید

۹۹.
افسانه تمام شد به ظاهر
اما شده در دلت، مکاشف

۱۰۰.
رجالی نوشت این حکایت
تا باشد رهی به سوی حقیقت

 

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • ۰۴/۰۲/۲۸
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی