رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی اربعین

در حال ویرایش

مقدمه

«کاروان اشک و آتش» منظومه‌ای است سرشار از شور و سوز عاشورایی و اربعینی که با زبان دل و شعله‌های احساس سروده شده است. این مجموعه، روایتگر سفری معنوی است از داغ کربلا تا نوری که از اربعین بر جان‌ها می‌تابد؛ سفری که هر قدمش آینه‌ای است از عاشقان بی‌تاب و جان‌فشانی‌های جاودانه.

در این اشعار، خون و اشک به هم آمیخته‌اند و یاد شهیدان دشت کربلا را زنده نگه داشته‌اند؛ شهدایی که با جان‌فشانی خود، درخت ولایت را استوار و تاریخ را ماندگار ساختند. این منظومه، نه فقط شرحی از واقعه است، که زمزمه‌ای عاشقانه و ندا به دل‌های مشتاق و اهل ولایت است.

ای خواننده گرامی، این اشعار را با دل باز بخوان و خود را مهمان کاروان سرخ و شعله‌ور کربلا بدان؛ کاروانی که راهی به سوی حقیقت و عشق الهی است. باشد که این کلمات، چراغ راهت شود در تاریکی‌ها و تو را به قرب حق واصل گرداند.

فهرست

کاروان اشک و آتش

بخش اول: فریاد در دشت خون
۱. ماتم عالم و شرم فرات
۲. خورشید ولایت به خاک افتاد
۳. فروغ عشق و آیت قرآن
۴. پیام زینب از شام تا کربلا
۵. چهل منزل، چهل آیینه‌دار
۶. زبان دل و زبان زیارت
۷. آمدن جابر و پیام او
۸. خطبه‌های آتشین زینب
۹. راز سکوت و نگاه داغدار
۱۰. سجده به شهیدان در خرابه

بخش دوم: سفر چهل روزه عاشقان
۱۱. چهل، رمز سفر تا آسمان
۱۲. خروج از نفس و رهایی
۱۳. زیارت و زنده‌داشت عاشورا
۱۴. شور قیامت در اربعین
۱۵. فریاد و پاسخ زوار گریان
۱۶. مکتب عاشورا و نور اربعین
۱۷. فریاد بر ظلم و پیام خون
۱۸. شرط یقین و شور جانان
۱۹. میعادگاه زمین کربلا
۲۰. ظهور مهدی و امید نهایی

بخش سوم: نوای عشق و عهد
۲۱. نوای عشق ولی‌الله و حبیب‌الله
۲۲. خلیل الله و نجیبه
۲۳. قربانیان عشق و تسلیم
۲۴. فریاد بر ظلم و کفر
۲۵. ز خون شهیدان، باغ عشق
۲۶. عباس و اکبر و قاسم
۲۷. زمزمه‌های زینب در قبرستان
۲۸. تأویل کربلا به قرآن
۲۹. سلام بر مهدی و نور سرمدی
۳۰. گذر از چهل منزل تا ولایت

 

مثنوی اربعین (در طریق عاشورا)

به نام خداوند خون و قیام
که خونش، چراغ است در هر مقام

چهل روز شد دشتِ غم شعله‌ور
چهل منزل آمد، چهل بحرِ شرر

زمین از قیامت‌صدا باز ماند
فلک، شعله‌ور از بلا باز ماند

نه خورشید بود و نه ماهی به چرخ
که در نینوا گشت، عالم سیاه

سواران حق، پیکِ میدان شدند
شهیدان، چراغ شب جان شدند

دلی از حسین است، آگاه‌تر
که جان داد و شد راهبر در خطر

تنش شد زمین را صراط مستقیم
سرش آیه‌ای گشت بر هر حکیم

ز هر قطره‌ی خون او آتشی‌ست
که در کفر و نیرنگ، رعدی خفی‌ست

صدایی ز شمشیر او مانده باز
که هرگز نمیرد به گردابِ راز

به پیش آمده زینب آن ره‌نورد
که در شام ظلمت، چراغی ببرد

نه آن خواهرِ اشک‌بار و اسیر
که پیغام عاشورا آورد سیر

چهل روز تا کربلا آمدند
به هر گام، سرها جدا، آمدند

چهل گامِ خونین، چهل پله نور
چهل مرقدِ عشق، در سینه‌ی گور

چهل آیه از وحی معنا شدند
چهل شعله، فانوسِ دنیا شدند

زیارت، نه آن رسم خاکی‌نشین
که جان است در سطرهای یقین

اگر زائر آیینه‌دار آمدی
به کرب و بلا، چون بهار آمدی

به هر تربتی سر گذشتی به خاک
یکی مشعل افتاد در شامِ خاک

در آن خاک، پنهان شد آن آفتاب
که می‌تابد از خونِ او صد کتاب

سلامی اگر هست، از دل بگو
که دل بایدت تا شوی با وضو

اگر در سلامت، خدا را ببینی
تو زینب شوی، در رهِ شور و دینی

خدایا، بده گام ما را شرف
که باشیم همراهِ آن کاروان، کف

به هر صبح، عاشورا از نو شود
به هر دل، مسیرش هویدا شود

ظهور است تفسیر آن کربلا
که مهدی کند رمز را آشکارا

مثنوی اربعین: کاروان اشک و آتش

در آن صحرا که دریا شد ز خون
به پا شد کعبه‌ای اندر درون
دل هر عاشقی آن روز فهمید
که توحید است در میدان پدید

نه تنها خیمه، آتش بر حرم شد
که با سرها، تجلی دم به دم شد
به روی نیزه، نور وحی تابید
سر عشق است کز قرآن شنید

چهل منزل، چهل صحرا گذشتیم
چهل شب با غم زهرا نشستیم
چهل منزل، ز شوق و شور لبریز
چهل نغمه، چهل آیات تمهید

ز هر گامش پیام خون رسیدی
به هر سجده، نوای عشق چیدی
دل زینب، علمدار حماسه‌ست
که در شام و حرم یک‌دم نکاسته‌ست

به هر گامی که افتاد از دل شب
رسد فریادی از اعماق، یارب
که این میدان، بهشت عاشقانه‌ست
دلش در آتش و روحش روانه‌ست

به نیزه آیه‌ی تطهیر می‌گفت
سر بریده، حدیث خیر می‌گفت
به چشم دشمنان طعنه نمی‌زد
که آن سر، آیه‌ی صبر و رضا بد

چهل، رمز گذار از خویشتن‌هاست
چهل، آیینه‌ی دل، راهِ مَن‌هاست
چهل، در معرفت آیینه‌داری‌ست
چهل، وقت ظهور بی‌قراری‌ست

چهل شب، شعله زد در سینه‌ی خاک
چهل صبح، آمد از آفاق افلاک
به زینب بود آن شب‌ها چراغی
که می‌زد شعله از آن اشک داغی

ز دل برخاست تکبیر شبانه
زبانش شد شکوهی عاشقانه
به هر ویرانه گلبانگ اذان داد
به هر نامحرم آیین امان داد

ز کوفه تا حریم شام رفتیم
ز خون دل، به سیر کام رفتیم
نه با زنجیر، بل با شور جاری
شدیم آیینه‌دار بی‌قراری

رسیدیم از خرابه سوی مقصد
به درگاه شهیدان، قامت افکند
یکی یک‌جا، همه با سوز و تکرار
گذشتیم از خود و پیوستیم با یار

زمین کربلا شد قبله‌گاه‌ام
که آن‌جا سر نهادند اولیاء‌م
به تربت بوسه زد هر ذره‌ی خاک
که آن‌جا روشن است از نور افلاک

سلامم بر شهیدان ولایت
بر آن سرهای لبریز از هدایت
بر آن جسمی که بی‌کفن فتاده
به روی خاک، اما آسمان زاده

به عباس دلاور، جان فدایَش
به دریا خجل از اشک صدایَش
به سقایی که در عطشان‌ترین وقت
به دریا زد، ولی لب خشک بنشست

به آن اکبر، جوان و نور دیده
که در میدان، جمال حق رسیده
به قاسم، با دل داماد بودن
که در خون یافت عین باده‌چیدن

به اصغر، شیرخواره در دل آتش
که لب‌تر کرد با خون خود آن خوش
به هر یار وفادار شهیدش
که جان دادند بهر عهدِ امیدش

چهل منزل، پیام ما همین بود
که خون حجت است، راه یقین بود
نه اشک بی‌هدف در کربلا ریخت
که آن خون، ریشه‌ی تاریخ را بیخت

اربعین است و دل از نو در تپش شد
جهان در ماتم گل، غرق غم شد
ولی از اشک زواران پر از شور
توان برخاستن تا صبحِ پرنور

اگر امروز زائری به راه است
دلی از خود بریدن عین آه است
زیارت یعنی از خود در گذشتن
در آن صحرا، به حق محو گشتن

سلامم بر حبیب بن مظاهر
که در دین، شد ز سربازان فاخر
بر آن پیران راه معرفت‌ها
که آموختند رسم بندگی‌ها

چهل سال است خورشید است خاموش
ولی در هر دلی نوری ز آن جوش
نه تنها قصه‌ی دیروز مانده
که از آن خون، جهانی را رسانده

به هر زائر بگو راه است باقی
بیاور نور، بر ظلمت چراغی
که در خون حسین، احیاست پنهان
بخوان با دل، حدیث عاشقی جان

به مهدی وعده‌ی خون داده‌ایم ما
به اشک و آه، قسم خورده رهیما
بگو با هر صدایی در دل شب
که ما آماده‌ایم ای خون مطلب!

به هر گامی که زائر می‌نهد پای
کند تجدید با دل عهد و پیمای
قدم بر خاک کربلا نهادن
بود جان را به آتش مبتلا دن

زمین می‌بوید و اشکش روان است
که این‌جا خانه‌ی صاحب‌زمان است
در این‌جا خون حق جوشیده روزی
خدا بر این زمین پاشیده سوزی

دلش با خاک هم‌راز است و مدهوش
که این‌جا شد جهان از نو بنا کوش
به هر قطره ز خون پاک مولا
بُوَد تأیید روح‌الله، تولی

به زینب آن که در کوه مصیبت
نلرزیدش دل از موجش، نه هیبت
امامت را زبان گردید آن شب
به دلها نور جان گردید آن شب

نهیبش در درون خصم لرزید
که چون زهرای دیگر شعله‌ور دید
چنان خطبه بگفت آن بانوی نور
که بنشستند با شرم اندر آن دور

به اهل شام فهماند از ولایت
که خون جاری است با عین هدایت
نگفت از اشک، از غیرت سخن گفت
درون هر دل آتش‌ها به‌تن گفت

بگفتا با یزید ابن زیادت
که با خون حق است این استقامت
تو خواهی مُلک، ما خواهیم معنا
تو خواهی تخت، ما داریم تقوا

اگر ما را به بند و رنج دادی
دل ما را به حق پیوند دادی
نخند ای ظالم بی‌ریشه‌ی پست
که این اشک از ازل با ما هم‌است

نه با شمشیر شد فتح نهایی
که این خون است سازنده، خدایی
شهیدان را چه باک از زخم و شمشیر؟
که در خونشان بُوَد فتحی بزرگیر

در آن شب‌های تاریک اسارت
دل زینب چو خورشیدی جسارت
نه تنها صبر بودش در مصیبت
که شد آیینه‌ی صدها کرامت

میان خار و سنگ و نیش و آتش
نمود آن بانوی صبر و تلاشش
که باید دین حق باقی بماند
به دست زن، حماسه‌ای جوانه‌د

به طفلی چون سکینه شد پیامش
که شرم آرد فلک ز آه و نامش
میان کوچه‌ها، شام غریبان
نهال عشق شد سرسبز و باران

زنان و کودکان در اوج خواری
نمودند عزتی از آن‌که جاری
که این راه است و رسم عاشقی‌ها
که در زنجیر هم باشد وفاها

بگو با آسمان، اشکی فرو ریز
که با زینب به شام آمد شبی تیز
به کاخی بردنش، اما نگفتند
که خورشیدی به کاخ ظلم آکند

در آن شب‌ها که با اشک و بلا بود
به هر نفسی نَفَس بر حق روا بود
به هر چشمی که بگریید در این راه
بیابد وصل جانان را به دل‌گاه

شهیدان رفتند اما در قیام‌اند
که خونشان زلال روز و شام‌اند
نه مردند آن‌که در راه خدا زیست
به راه عشق، جاویدانه پیوست

کدامین قطره‌ای در کربلا ریخت؟
که بی‌دریا شد و در موج‌ها بیخت
کدامین سر بریده شد به نی‌ها
که قرآن خواند در بزم ستم‌ها؟

به هر قطره، به هر آه دل‌افروز
بیفشان نور در این شامِ پر سوز
بخوان با نام عباس دل‌آگاه
که خونش شد چراغ این شبِ راه

به زین‌العابدین، آن زنده‌ی درد
که با سوز دعا بر قله بنگَرد
میان بند و زنجیر و شب تار
نمازش قبله‌ی احرار و ایثار

به هر شب، سینه‌اش زخم مصیبت
ولی لب تشنه‌ی راز و محبت
نه فریادش، نه آهش شد شکایت
که لب‌هایش خدا را بود عادت

دعایش راه هر دردمند شد
صدای سینه‌اش چون کوه بند شد
بگو با آن‌که دل از ما ربوده
که در این راه عشقی بی‌حدوده

تو گر زائر شدی، ترکِ منی کن
به خاک کربلا، تسلیم تنی کن
ز خود بگذر، که خود رهزن بودت
در این راه ازلی، بی‌تن بودت

قدم نه با نیت چون اربعین است
که هر گامی ز آتش در نگین است
زبانت را به ذکر یار خوش کن
میان اشک، دل را گل‌فش کن

که اربعین است و دل در خون تپنده
زمین، آفاق را در اشک بنده
در این دشت است راز جاودانی
که بنوشی جام وصل آسمانی

بزن فریاد، فریادی ز اعماق
که ظلمت را شکافد مثل مشتاق
بزن بر طبل وجدان‌های خفته
که عالم را کند آتش گرفته

دل از داغ حسین آتش گرفته
جهان از خون او سرکش گرفته
اگر عالم پر از کین و ستم شد
ولیکن کربلا معیار هم شد

در آن‌جا کفر و دین رو در رو افتاد
حقیقت بر سر نی‌ها هویدا
نه شمشیر و نه طوفان بود برتر
ز خونِ گرم آن سالارِ بی‌سر

نهاد آن مرد میدان سر به سجده
که عشقش در دل آتش بی‌حده
نگفتا وای بر جانم، نگفتا
که جانش وقف جانان بود، ای تا

نثار جان کند آن سرو دلیر
که تا قیامت آید نورش اسیر
ز خونش کشتزار عشق روئید
ز آهش آسمان هم اشک بگرید

کدامین ظهر بود آن روز خونین؟
که خورشید از حیا شد زرد و غمگین
کدامین نیزه حامل شد سری را؟
که قرآن خواند در اوج بری را

سری کز پیکر افتاد اما
زبانش شد رساتر از همه ما
به هر شهری که رفت آن سر بریده
صدای حق ز هر کوچه شنیده

به هر دل جوش زد نور هدایت
ز هر اشکی روان شد انقلابت
به دل‌ها روشنی از او فتاده
که دل را بر همه عالم نهاده

به چشم هر که بنگرد در این راه
شود لبریز نور و اشک و آگاه
که راه کربلا راه نجات است
چراغ روشن شب‌های ذات است

ز عباس آن شه بی‌دست گفتیم
که در میدان ز غیرت کوه شفتیم
به دریا غیرتش حیرت‌برانگیز
که از آبش گذشت از عشق لبریز

بگو با اهل عالم، اربعین شد
به یاری، کاروان عشق دین شد
بگو با دل که برخیز از ملامت
به این راه است رستاخیز و رحمت

زمین می‌لرزد از فریاد زائر
که دل‌ها می‌برد با آه شاعر
بخوان با سوز، با اشک و محبت
که راه عشق را باید کفایت

شریعت با شهادت زنده گردد
طریقت با ولایت بنده گردد
حقیقت آن بود کز خون بجوشد
ز هر جانب، صدای عشق نوشد

در این وادی، زبان اشک گویاست
که عشق سرخ، در هر دل، سرافراست
نه تنها اشک، خود جان را دهد جان
که از جان بگذری، آری، شوی آن

بیا در کاروان اشک و آتش
که هست این راه، رهبر را هماش
بیا و هر چه غیر از عشق بگذار
که این‌جا جز فنا ره نیست، بسیار

به نی، آری، صدای حق شنیدی
به خشت و خون، نشان عشق دیدی
به هر گام، از خود دورتر شو
به هر اشک، اندکی نورتر شو

بیا با زینب و سجاد همراه
به وادی برده دل‌ها را به اکراه
که هر آهی در این راه است فریاد
که هر زخمی در اینجا شد جواد

اگر خواهی که در این کاروانی
بدان باید شوی بی‌نام و فانی
که این‌جا جان دهند و جان بگیرند
به سوز عشق، عالم را پذیرند

سرانجامش شهادت یا وصال است
که این راه از نبی تا ذو الجلال است
سلام ما بر آن سرهای بر نیزه
که شد با آیه‌ها همراه و بیضه

سلام ما بر آن طفلان بی‌سر
که کردند آسمان را پر ز گوهر
سلام ما بر آن بانوی حیدر
که شد هم‌دوش آن خورشید بی‌سر

سلام ما بر آن سجاد نالان
که در زنجیر شد سلطان عرفان
سلام بر کربلا، بر خاک پاکش
که در هر ذره دارد مهر و خاکش

سلام ای کربلا، ای سرزمین عشق
که جاری شد در تو معنای بینش
خدایا ما گدایان ره تو
فقط خواهیم شمع آستان تو

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

 

  • ۰۴/۰۲/۲۸
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی