رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

فنای ذات
من رفتم و باقی است خداوند جهان
این نیستی ام، رفت ز هستی عیان
حق بوده و هست ، تا قیامت باشد
محو صفَتش گشتم و گشتم نهان

مصرع اول: من رفتم و باقی است خداوند جهان

این مصرع به مقام «فنای ذات» در عرفان اشاره دارد. «من رفتم» نشان‌دهنده‌ی نابودی کامل «منیت» و خودیت سالک است. در این مقام، سالک به‌طور کامل از خود تهی می‌شود و فقط «بقای خداوند» باقی می‌ماند. «خداوند جهان» که همواره بوده و خواهد بود، تنها حقیقت پایدار است و این مصرع بر «بقای حق» و «فانی بودن خلق» تأکید دارد.

مصرع دوم: این نیستی‌ام، رفت ز هستی عیان

«نیستی» در اینجا به معنای فنای مطلق سالک است. سالک به مرحله‌ای می‌رسد که وجودش در هستی مطلق الهی محو می‌شود. «رفت ز هستی عیان» یعنی این نیستی برای او و دیگران آشکار شده است. در این حالت، سالک دیگر هیچ وجود و استقلالی از خود نمی‌بیند و تنها «هستی حق» را مشاهده می‌کند.

مصرع سوم: حق بوده و هست، تا قیامت باشد

این مصرع به «وجود ازلی و ابدی خداوند» اشاره دارد. خداوند «حق مطلق» است که پیش از آفرینش بوده و تا ابد باقی خواهد ماند. «تا قیامت باشد» نیز نشان‌دهنده‌ی جاودانگی و بی‌زمانی حق است. سالک در این مقام درک می‌کند که هر چه غیر از خداوند است، فانی و زوال‌پذیر است.

مصرع چهارم: محو صفَتش گشتم و گشتم نهان

در اینجا سالک بیان می‌کند که در صفات الهی محو شده و دیگر از او اثری باقی نمانده است. «نهان شدن» به معنای پنهان شدن خودیت سالک در وجود خداوند است. در مقام «فنای ذات»، سالک نه تنها صفات و افعال خود را فانی در حق می‌بیند، بلکه حتی ذات خود را نیز از میان می‌برد و در ذات الهی محو می‌شود. این حالت بالاترین درجه‌ی فنا و رسیدن به «بقای بالله» است.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

فنای کثرت
این یک‌دلی و عشق، ز سستی چه طلب؟
جز سایه‌ی وحدت، ز مستی چه طلب؟
در راه حقیقت، دوئی محو شود
در وادی وحدت، تو هستی چه طلب؟

 

مصرع اول: این یک‌دلی و عشق، ز سستی چه طلب؟

«یک‌دلی و عشق» در اینجا به وحدت قلبی و عشق حقیقی به خداوند اشاره دارد. سالک در مسیر عرفانی باید به وحدت قلبی برسد و از هر نوع سستی و دو دلی دوری کند. «سستی» نماد شک و تردید یا ضعف در ایمان و اراده است. شاعر می‌پرسد که چگونه می‌توان از عشق و یک‌دلی حقیقی، انتظاری داشت در حالی که در دل هنوز سستی و تزلزل وجود دارد؟

مصرع دوم: جز سایه‌ی وحدت، ز مستی چه طلب؟

«مستی» در عرفان به حالتی از بی‌خودی و جذب در حق اشاره دارد. این مصرع بیان می‌کند که مستی حقیقی تنها از «وحدت» به‌دست می‌آید. وحدت در اینجا به وحدت وجود و رسیدن به یگانگی با حق اشاره دارد. «سایه‌ی وحدت» نشان می‌دهد که حتی انعکاس یا نشانه‌ای از وحدت الهی نیز می‌تواند مستی و جذبه‌ی روحانی به همراه داشته باشد.

مصرع سوم: در راه حقیقت، دوئی محو شود

«راه حقیقت» مسیر سلوک به سوی حق و حقیقت مطلق (خداوند) است. در این راه، «دوئی» یا «کثرت» محو می‌شود. دوئی به معنای جدایی و تفاوت بین «خود» و «خدا» یا بین مخلوقات است. در مقام «فنای کثرت»، سالک به وحدت وجود می‌رسد و دیگر تفاوتی میان خود و حق، یا میان موجودات مختلف نمی‌بیند.

مصرع چهارم: در وادی وحدت، تو هستی چه طلب؟

«وادی وحدت» مرحله‌ای عرفانی است که در آن سالک به وحدت مطلق با خداوند می‌رسد. در این مقام، جایی برای «هستی» مستقل سالک باقی نمی‌ماند. شاعر به‌صورت پرسشی بیان می‌کند که اگر به وادی وحدت رسیده‌ای، دیگر چه جایگاهی برای «هستی» و «منیت» تو باقی می‌ماند؟ این مصرع تأکیدی است بر ضرورت ترک خودیت و فنا شدن کامل در حق.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

فنای هستی
دیدم که فنا، با وصال است مرا
هستی همه زنجیر خیال است مرا
در نیستی‌ام بود که دیدم هستی
در هستی ام و محو جمال است مرا

 

مصرع اول: دیدم که فنا، با وصال است مرا

در عرفان، «فنا» به معنای نابودی خودیت و انانیت است و «وصال» به رسیدن به قرب و یگانگی با حق اشاره دارد. این مصرع بیان می‌کند که سالک در مسیر سلوک دریافته است که راه رسیدن به وصال حقیقی با خداوند از مسیر فنا می‌گذرد. در واقع، تنها زمانی که سالک از خود فانی شود، می‌تواند به وصال با حق نائل گردد.

مصرع دوم: هستی همه زنجیر خیال است مرا

این مصرع به «وهمی بودن جهان مادی» و «کثرت‌های ظاهری» اشاره دارد. از دیدگاه عرفانی، هستی دنیوی مانند زنجیری است که انسان را به «خیال» و «وهم» می‌بندد و او را از حقیقت مطلق دور می‌کند. سالک درک می‌کند که تمام این هستی ظاهری صرفاً خیال و توهمی است که او را از حقیقت باز می‌دارد.

مصرع سوم: در نیستی‌ام بود که دیدم هستی

در اینجا «نیستی» به معنای فنای کامل در برابر خداوند است. سالک زمانی که به نیستی و خودفراموشی کامل رسید، در همان لحظه به «هستی» حقیقی و جاودانگی در حق دست یافت. این مصرع به مفهوم عمیق «بقا بعد از فنا» اشاره دارد؛ یعنی پس از نابودی خودیت، سالک در هستی حقیقی خداوند باقی می‌ماند.

مصرع چهارم: در هستی‌ام و محو جمال است مرا

سالک پس از رسیدن به «بقای بالله»، در همان حال که در هستی ظاهری حضور دارد، تمام وجودش در «جمال الهی» محو شده است. «جمال» نماد زیبایی، کمال و تجلیات الهی است. سالک به چنان مرحله‌ای از عرفان می‌رسد که در هر ذره‌ای از هستی، تنها جلوه‌های جمال حق را می‌بیند و خودی از خود نمی‌یابد. این مصرع به مقام «جمع الجمع» اشاره دارد که در آن، سالک در عین حضور در دنیا، به‌طور کامل در خداوند فانی و محو است.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

فنای انانیت
آن لحظه که از خود خبری نیست
آیینه‌ی وحدت نظری نیست
چون محو شدم از همه‌ی هستی خود
او هست، که از من اثری نیست

 

مصرع اول: آن لحظه که از خود خبری نیست

این مصرع به مقام «فنای انانیت» اشاره دارد. در این مقام، سالک به جایی می‌رسد که از «خودیت» و «منیت» خویش هیچ خبری باقی نمی‌ماند. این حالت به معنای نفی کامل «منِ» فردی و رسیدن به «فنا فی الله» است، جایی که سالک از هر گونه خودآگاهی و خودبینی رها می‌شود.

مصرع دوم: آیینه‌ی وحدت نظری نیست

«آیینه‌ی وحدت» به قلب یا باطن سالک اشاره دارد که می‌تواند وحدت حق را بازتاب دهد. اما در این مقام که سالک از خود هیچ خبری ندارد، حتی آیینه‌ای برای دیدن وحدت باقی نمی‌ماند. این مصرع به مقام «وحدت مطلق» و «فنا در فنا» اشاره دارد؛ جایی که حتی وساطت قلب یا هر ابزار دیگری برای مشاهده‌ی حق از میان می‌رود و تنها حق باقی می‌ماند.

مصرع سوم: چون محو شدم از همه‌ی هستی خود

سالک در این مقام به محو کامل در حق رسیده است. «همه‌ی هستی خود» اشاره به تمام وابستگی‌ها، خواسته‌ها و خودیت‌های فردی دارد که در این مرحله کاملاً فانی شده‌اند. محو شدن در اینجا به معنای از بین رفتن خودآگاهی فردی و یکی شدن با حقیقت الهی است.

مصرع چهارم: او هست، که از من اثری نیست

این مصرع اوج مقام «فنای انانیت» را بیان می‌کند. سالک دیگر هیچ اثری از خود در میان نمی‌بیند و تنها وجود مطلق الهی را مشاهده می‌کند. «او هست» به معنای باقی ماندن خداوند و «از من اثری نیست» به معنای نابودی کامل خودیت و انانیت سالک است. این مرحله به نوعی رسیدن به مقام «بقای بالله» است که در آن، سالک با چشم خدا می‌بیند، با گوش خدا می‌شنود و با اراده‌ی خدا عمل می‌کند.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

فنای در حق
دل محو تماشای جمالش گردد
چشمم به عنایات و کمالش گردد
چون نیست شدم در خدای یکتا
جانم به کمالات و جلالش گردد

 

مصرع اول: دل محو تماشای جمالش گردد

در این مصرع، «دل» نماد قلب سالک و مرکز عشق و معرفت است. «تماشای جمال» به مشاهده‌ی زیبایی‌های الهی و تجلیات حق در عالم اشاره دارد. «محو» شدن دل به این معناست که سالک چنان در زیبایی خداوند غرق می‌شود که هر چه غیر از اوست از دلش محو می‌گردد. این مقام نشان‌دهنده‌ی فنا در «جمال الهی» و رسیدن به شهود حق است.

مصرع دوم: چشمم به عنایات و کمالش گردد

«چشم» در اینجا به چشم دل یا بصیرت باطنی اشاره دارد. سالک در این مقام، به جای دیدن ظواهر دنیا، تنها «عنایات» (لطف‌ها و مهربانی‌های خداوند) و «کمالات» (کمالات بی‌نهایت الهی) را مشاهده می‌کند. این مصرع بیانگر حالتی است که سالک، به‌واسطه‌ی قرب الهی، در هر چیزی نشانه‌ای از کمال و لطف خداوند می‌بیند.

مصرع سوم: چون نیست شدم در خدای یکتا

این مصرع به مرحله‌ی «فنای در حق» اشاره دارد. «نیست شدن» یعنی از میان رفتن کامل «خودیت» و «منیت» و محو شدن در وجود مطلق الهی. سالک به جایی می‌رسد که دیگر از خود هیچ اثری باقی نمی‌ماند و در «خدای یکتا» فانی می‌شود. این حالت به «فنای ذات» و رسیدن به «بقای بالله» اشاره دارد.

مصرع چهارم: جانم به کمالات و جلالش گردد

در اینجا «جان» نماد حقیقت و روح سالک است. وقتی سالک به مرحله‌ی «فنای در حق» می‌رسد، جان او با «کمالات» (صفات جمالیه مثل علم، قدرت و مهربانی) و «جلال» (صفات جلالیه مثل عظمت، بزرگی و هیبت) الهی یکی می‌شود. این مصرع نشان می‌دهد که سالک به درجه‌ای از معرفت و عشق الهی دست می‌یابد که تمام وجودش مظهر صفات و اسماء الهی می‌گردد.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

قصیده نصیحت(۸)

باسمه تعالی
نصیحت(۸)

 

زندگی را بی‌ثمر، معنا مکن
راه‌ها را بسته و تنها مکن

 

زندگی خود هدیه ای از کبریا
بی سبب این هدیه را، حاشا مکن
 

گر نداری نور امیدی به دل
زندگی را غرق در غم‌ها مکن

 

هر که را دیدی که شاد است بی‌سبب
طعنه بر حال خوشش بی جا  مکن
 

زندگی بی‌نور تاریک است و سرد
شادی‌ات را بی سبب، افشا مکن

 

 

چون رها گشتی ز اندوه و بلا
دل تهی از شادی و سودا مکن

 

غم چو ابری می‌گذارد سایه‌اش
دل به زنجیر غمش شیدا مکن
 

شاد بودن گنج بی پایان ماست
عمر را در حسرت فردا مکن
 

زندگی دریای مواج امید
دل به طوفان غم دنیا مکن

 

غنچه‌ی لبخند بر دل ها نشان
خاطر خود غرق هر سودا مکن
 

شور عشق و زندگی بر پا نما
زندگی را تیره و تنها مکن
 

هر نفس با نور حق همراه کن
روح خود تسلیم هر غوغا مکن

 


 

علم را با جان خود همراه ساز
زندگی را صرف بر دعوا مکن


 

گر نداری دانش و فهم امور
راه خود را از ره دانا مکن

 

دانش و بینش چراغ راه ما
راه را تاریک با اغوا مکن
 

هر که را دیدی که صاحب حکمت است
طعنه بر گفتار او بی جا مکن
 

دانش ار باشد، دهد قدر و بها
عمر خود را صرف هر سودا مکن

 

علم اگر نورت شود، مشکل گشاست
عقل را در گیر هر پروا مکن

 

آنکه نادان است، در بند خطاست
وقت خود را صرف هر غوغا مکن

 

دل به دست قادر مطلق سپار
عمر خود را صرف هر سودا مکن
 

گر که خواهی در امان حق شوی
دل به موج فتنه‌ی دنیا مکن


 

هر که را دیدی که در تسلیم حق
طعنه بر احوال او بی جا مکن
 

ذکر یزدان مایه‌ی آرامش است
دل تهی از یاد بی همتا مکن

 

دل به دست قادر مطلق سپار
عمر خود را صرف هر سودا مکن
 

گر که خواهی در امان حق شوی
دل به موج فتنه‌ی دنیا مکن





 

هر که را دیدی که در تسلیم حق
طعنه بر احوال او بی جا مکن
 

ذکر یزدان مایه‌ی آرامش است
دل تهی از یاد بی همتا مکن
 

هر که خواهد در ره حق پا نهد
گام خود دور از ره تقوا مکن
 

آن که حق را یافت، از خود رسته شد
پس تو خود را صرف هر سودا مکن
 

توکل گوهر ایمان و تقوا
هر چه از حق آیدت، حاشا مکن

 

دل به دریا زن، ز حق امید دار
هرچه آمد بر سرت، پروا مکن

 

 

هر چه آید بر دلت، تسلیم باش
جان خود را محو در سودا مکن

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرح نصیحت(۸):

این نصیحت به‌طور کلی درباره‌ی نحوه‌ی زیستن با توجه به حقیقت‌های عمیق معنوی و عقلانی است. هر بند از این نصیحت اشاره به مسائل مهم زندگی، ارزش‌های انسانی و تأکید بر ضرورت همراهی با نور الهی و درک عمیق از حقیقت دارد. در ادامه، به شرح جزئیات این نصیحت می‌پردازیم:

  1. زندگی را بی‌ثمر، معنا مکن / راه‌ها را بسته و تنها مکن:
    این بیت به انسان توصیه می‌کند که زندگی را بی‌هدف و بدون فایده سپری نکند. هنگامی که فرد در مسیرهای بسته و تنها حرکت می‌کند، دچار یأس و ناامیدی می‌شود. به جای آن، باید به جستجوی معنا و هدفی بزرگتر بپردازد.

  2. زندگی خود هدیه ای از کبریا / بی سبب این هدیه را، حاشا مکن:
    زندگی به‌عنوان هدیه‌ای از سوی خداوند است که به انسان داده شده است. باید این هدیه را قدر دانسته و از آن بهره برد. نباید آن را بدون دلیل و به‌طور بیهوده تلف کرد.

  3. گر نداری نور امیدی به دل / زندگی را غرق در غم‌ها مکن:
    امید، نیروی محرکه‌ای است که زندگی را روشن می‌کند. بدون امید، زندگی بی‌فایده و غرق در غم‌ها خواهد شد. باید به دنبال نوری از امید در دل بود تا زندگی را روشن کرد.

  4. زندگی بی‌نور تاریک است و سرد / شادی‌ات را بی سبب، افشا مکن:
    زندگی بدون نور ایمان و امید، سرد و تاریک است. همچنین، شادی باید از درون قلب انسان نشأت بگیرد و نباید بدون دلیل آن را آشکارا به نمایش گذاشت، زیرا ممکن است سبب حسادت یا ناراحتی دیگران شود.

  5. چون رها گشتی ز اندوه و بلا / دل تهی از شادی و سودا مکن:
    این بیت به انسان می‌آموزد که وقتی از غم و بلا رها شدی، نباید دل خود را از شادی و خوشی خالی کنی و درگیر نگرانی‌های بی‌پایان شوی.

  6. غم چو ابری می‌گذارد سایه‌اش / دل به زنجیر غمش شیدا مکن:
    غم مانند ابری است که سایه‌اش بر دل می‌افتد، اما نباید به آن اجازه داد که دل انسان را اسیر خود کند. انسان باید بتواند از این سایه عبور کرده و در کنار آن، به نور امید و شادی برسد.

  7. شاد بودن گنج بی پایان ماست / عمر را در حسرت فردا مکن:
    شاد بودن یکی از بزرگ‌ترین گنج‌هاست که انسان می‌تواند در زندگی به دست آورد. نباید عمر را صرف حسرت‌ها و آرزوهای آینده کرد. باید از لحظات حال بهره برد.

  8. زندگی دریای مواج امید / دل به طوفان غم دنیا مکن:
    زندگی همچون دریایی است که مملو از موج‌های امید است. نباید دل خود را به طوفان‌های غم و مشکلات دنیوی بسپاری، بلکه باید به امواج امید توجه کرد و زندگی را بر اساس آن ساخت.

  9. غنچه‌ی لبخند بر دل‌ها نشان / خاطر خود غرق هر سودا مکن:
    لبخند و شادی باید از دل‌ها برخیزد و به دیگران منتقل شود. نباید خود را غرق در افکار و دغدغه‌های بی‌پایان کرد.

  10. شور عشق و زندگی بر پا نما / زندگی را تیره و تنها مکن:
    عشق و شور زندگی باید در دل‌ها زنده باشد. زندگی نباید تیره و تنها باشد؛ بلکه باید در آن حرکت و نشاط وجود داشته باشد.

  11. هر نفس با نور حق همراه کن / روح خود تسلیم هر غوغا مکن:
    در هر لحظه از زندگی باید با نور الهی همراه بود. انسان نباید روح خود را درگیر هر فریبی یا غوغای دنیوی کند. باید همواره به حقیقت پایبند بود.

  12. علم را با جان خود همراه ساز / زندگی را صرف بر دعوا مکن:
    علم باید با درک و قلب انسان همراه باشد و نباید زندگی صرف دعوا و جدال‌های بی‌فایده شود.

  13. گر نداری دانش و فهم امور / راه خود را از ره دانا مکن:
    اگر علم و فهم کافی در موضوعی ندارید، نباید به تنهایی به مسیرهای ناشناخته بروید. باید از راهنمایی و مشورت اهل دانش و خرد استفاده کنید.

  14. دانش و بینش چراغ راه ماست / راه را تاریک با اغوا مکن:
    دانش و بینش واقعی همچون چراغی است که انسان را در مسیر زندگی هدایت می‌کند. نباید در مسیر زندگی خود گرفتار اغواهای بی‌اساس و دروغین شد.

  15. هر که را دیدی که صاحب حکمت است / طعنه بر گفتار او بی جا مکن:
    نباید به سخنان حکمت‌آمیز و آموزنده دیگران بی‌احترامی کنید. حتی اگر به آن‌ها کاملاً آگاه نباشید، باید با احترام به سخنان اهل علم و حکمت گوش دهید.

  16. دانش ار باشد، دهد قدر و بها / عمر خود را صرف هر سودا مکن:
    دانش ارزش و بهای زندگی را می‌بخشد. نباید عمر را صرف کارهایی کرد که هیچ ارزشی ندارند. باید آن را در مسیر رشد و تعالی به کار گرفت.

  17. علم اگر نورت شود، مشکل گشاست / عقل را در گیر هر پروا مکن:
    علم اگر به نور و راهنمایی تبدیل شود، بسیاری از مشکلات را حل خواهد کرد. نباید عقل را درگیر نگرانی‌های بی‌مورد و ترس‌ها کرد.

  18. آنکه نادان است، در بند خطاست / وقت خود را صرف هر غوغا مکن:
    نادانی انسان را در بند خطاها و اشتباهات می‌اندازد. نباید وقت خود را صرف کارهای بیهوده و غیرمؤثر کرد.

  19. دل به دست قادر مطلق سپار / عمر خود را صرف هر سودا مکن:
    باید دل و زندگی را به دست خداوند سپرد و در مسیر اراده‌ی الهی حرکت کرد. عمر نباید صرف کارهایی شود که هدفی نیکو ندارند.

  20. گر که خواهی در امان حق شوی / دل به موج فتنه‌ی دنیا مکن:
    برای حفظ امان و امنیت واقعی در پیشگاه خداوند، نباید دل خود را به فتنه‌ها و مشکلات دنیا بسپاری. باید از فتنه‌ها دوری جست و به سوی آرامش الهی حرکت کرد.

  21. هر که را دیدی که در تسلیم حق / طعنه بر احوال او بی جا مکن:
    نهایت تسلیم در برابر اراده‌ی الهی است. نباید کسی را که در مسیر تسلیم خداوند قرار دارد، مورد طعنه و بی‌احترامی قرار داد.

  22. ذکر یزدان مایه‌ی آرامش است / دل تهی از یاد بی‌همتا مکن:
    این بیت به صراحت به اهمیت ذکر خداوند اشاره دارد. یاد خداوند نوری است که قلب انسان را روشن و آرام می‌کند. نباید دل را از یاد او خالی کرد، زیرا دل خالی از یاد خداوند، گرفتار نگرانی‌ها و اضطراب‌ها می‌شود.

  23. دل به دست قادر مطلق سپار / عمر خود را صرف هر سودا مکن:
    باید اعتماد کامل به خداوند داشت و دل را به او سپرد. هر گونه دغدغه‌ی بی‌ارزش دنیوی نباید عمر انسان را تلف کند. این بیت دعوتی به توکل و رهایی از وابستگی‌های غیرضروری است.

  24. گر که خواهی در امان حق شوی / دل به موج فتنه‌ی دنیا مکن:
    برای یافتن آرامش و امنیت در پناه خداوند، باید دل را از طوفان‌های فتنه و آشفتگی‌های دنیا دور نگه داشت. دل سپردن به دنیا، انسان را از مسیر حق منحرف می‌کند.

  25. هر که را دیدی که در تسلیم حق / طعنه بر احوال او بی‌جا مکن:
    باید به کسانی که در مسیر تسلیم و بندگی خداوند هستند، با احترام نگریست. نباید به حال خوش آنان طعنه زد، زیرا آنان در مسیر حقیقی آرامش و سعادت گام برداشته‌اند.

  26. هر که خواهد در ره حق پا نهد / گام خود دور از ره تقوا مکن:
    برای ورود به مسیر حق، باید تقوا و پرهیزگاری پیشه کرد. گام‌هایی که دور از تقوا باشد، انسان را از راه حق دور می‌سازد و به بیراهه می‌کشاند.

  27. آن که حق را یافت، از خود رسته شد / پس تو خود را صرف هر سودا مکن:
    کسی که به حقیقت دست یافته، از منیت و نفس خویش رها می‌شود. انسان نیز باید خود را از افکار و سوداهای بی‌ارزش دنیوی آزاد کند و در پی شناخت حق باشد.

  28. توکل گوهر ایمان و تقوا / هر چه از حق آیدت، حاشا مکن:
    توکل بر خداوند نشانه‌ای از ایمان و تقواست. انسان باید هر آنچه از جانب حق به او می‌رسد را با دل و جان بپذیرد و اعتراضی به خواست الهی نداشته باشد.

  29. دل به دریا زن، ز حق امید دار / هرچه آمد بر سرت، پروا مکن:
    با ایمان و توکل، باید خود را به دریای تقدیر الهی سپرد. هر چه در زندگی پیش آید، نباید از آن ترسید، زیرا در پس هر رخدادی، حکمت و خیری نهفته است.

  30. هر چه آید بر دلت، تسلیم باش / جان خود را محو در سودا مکن:
    هر رخدادی که در زندگی پیش می‌آید را باید با تسلیم و رضایت پذیرفت. نباید جان خود را درگیر سوداهای بی‌ارزش و نگرانی‌های بیهوده کرد.

  31. هر که را دیدی "رجالی" بی‌ خبر / طعنه بر حال خوشش بی‌جا مکن:
    شاعر در این بیت خود را مخاطب قرار داده و به نوعی توصیه می‌کند که اگر کسی را بی‌خبر و ناآگاه دیدید، به حال خوش او طعنه نزنید. شاید او در آرامشی الهی به سر می‌برد که شما از آن بی‌خبر هستید.

جمع‌بندی:

این نصیحت به انسان‌ها یادآوری می‌کند که برای رسیدن به آرامش حقیقی، باید به یاد خداوند پناه برد و دل را به او سپرد. تقوا، توکل و پذیرش تقدیر الهی، راه رسیدن به سعادت و رهایی از غم‌ها و فتنه‌های دنیا است. همچنین، شاعر به اهمیت احترام به دیگران و پرهیز از طعنه و قضاوت‌های نابه‌جا تأکید دارد.

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

شرح تفصیلی قصیده‌ی "نصیحت (۶)"

این قصیده دارای ۳۰ بیت است که در آن، شاعر حکمت‌های زندگی، عرفان، عشق، عبودیت و شناخت حقیقت را به‌صورت پندآمیز بیان کرده است. در ادامه، به شرح تک‌تک ابیات می‌پردازیم:

۱. توصیه به خودشناسی و هدایت به نور حق

۱.
خویش را سرگشته‌ی فردا مکن
بی فروغ حق، رهی پیدا مکن

🔹 شاعر در این بیت توصیه می‌کند که نباید اسیر نگرانی‌های آینده شد. سرگشتگی نسبت به "فردا" باعث می‌شود که انسان "امروز" را از دست بدهد. راهی که بدون نور الهی انتخاب شود، به مقصد نخواهد رسید.

۲. اهمیت شناخت خود و پرهیز از بی‌هدفی

۲.
گر ندانی کیستی در این جهان
زندگی را خواب بی‌معنا مکن

🔹 اگر انسان نداند که از کجا آمده و به کجا می‌رود، زندگی‌اش بی‌معنا خواهد شد. شاعر زندگی بدون شناخت را به "خوابی بی‌معنا" تشبیه کرده است که در آن، انسان بدون هدف در حال گذران عمر است.

۳. هدایت با نور الهی

۳.
گر تو خواهی در ره حق پا نهی
جز به نور حق، رهی پیدا مکن

🔹 اگر کسی بخواهد مسیر حق را طی کند، باید با نور الهی حرکت کند. تنها راه رسیدن به حقیقت، هدایت شدن از طریق خداوند است.

۴. ارزش عمر و پرهیز از غفلت

۴.
قدر خود را گر که بدانی، سرفراز
عمر را در غفلت و سودا مکن

🔹 اگر انسان ارزش خود را بشناسد، در مسیر کمال قرار خواهد گرفت. غفلت و دلبستگی به امور بی‌ارزش دنیا، مانع رشد و سرافرازی انسان می‌شود.

۵. آزادگی از قید زمان و نگرانی آینده

۵.
گر که در آیینه‌ی دل بنگری
خویش را زندانیِ فردا مکن

🔹 "آیینه‌ی دل" اشاره به معرفت درونی دارد. اگر انسان با شناخت قلبی زندگی کند، نباید نگران آینده باشد، زیرا اضطراب آینده، او را زندانی می‌کند.

۶. حفظ نور حق و مراقبت از ایمان

۶.
گر به جانت شعله زد پروانه وار
نور حق را محو در شب‌ها مکن

🔹 اگر عشق الهی مانند شمعی در وجود انسان روشن شد، نباید گذاشت که در تاریکی‌های شک و غفلت خاموش شود.

۷. عبودیت آگاهانه نه اسارت جاهلانه

۷.
راه را جز در عبودیت مجوی
بندگی را با اسارت، جا مکن

🔹 عبودیت حقیقی، آگاهانه و عاشقانه است، نه اسارتی که از ناآگاهی و اجبار ناشی شود.

۸. معرفت، چراغ راه انسان است

۸.
گر درونت عالمی پیدا شود
بی چراغ معرفت، بینا مکن

🔹 اگر کسی به علم و شناخت دست یافت، باید آن را با معرفت همراه کند. علم بدون معرفت، مانند نوری است که راه را نشان نمی‌دهد.

۹. عشق حقیقی باید خالص باشد

۹.
عشق اگر بی‌شائبه خواهی، بدان
دل اسیر رنگ و هر رویا مکن

🔹 عشق حقیقی باید از آلودگی‌های دنیوی پاک باشد. کسی که به عشق واقعی دست یافته است، نباید آن را به تخیلات و زرق‌وبرق‌های مادی آلوده کند.

۱۰. ارزش عشق و خطر بازیچه قرار دادن آن

۱۰.
عشق را آتش‌صفت، روشن ببین
شعله را بازیچه‌ی دریا مکن

🔹 عشق مانند آتش، گرما و نور دارد، اما اگر در دریای شک و هوس‌ها قرار گیرد، خاموش خواهد شد.

۱۱. حفظ اسرار عاشقان

۱۱.
هر که را دیدی ز عشق آشفته شد
راز او را پیش کس افشا مکن

🔹 کسی که درگیر عشق است، رازهای زیادی دارد. فاش کردن این رازها، او را آسیب‌پذیر می‌کند.

۱۲. پاکی عشق از هوس

۱۲.
عشق را گر با هوس آلوده‌ای
نام او را عشق پاکی جا مکن

🔹 عشق حقیقی با هوس تفاوت دارد. اگر کسی عشق را به هوس آلوده کرد، نباید آن را عشق واقعی بداند.

۱۳. پایداری در عشق واقعی

۱۳.
گر به عشقی دل سپردی، پایدار
بی‌سبب در گیر هر بلوا مکن

🔹 عاشق واقعی باید در عشق خود ثابت‌قدم باشد و با هر طوفان کوچک، عشق خود را رها نکند.

۱۴. نور عشق در دل انسان

۱۴.
عشق در دل آتش است و روشنی
نور را در ظلمت شب‌ها مکن

🔹 عشق مانند آتشی است که در دل روشن است. نباید اجازه داد که تاریکی‌های شک و تردید آن را خاموش کند.

۱۵. عشق حقیقی، سوداگرانه نیست

۱۵.
هر که را عشق حقیقی شد نصیب
عشق را آلوده‌ی سودا مکن

🔹 کسی که به عشق حقیقی رسیده است، نباید آن را به معامله و سودجویی تبدیل کند.

۱۶. توکل بر خدا در سختی‌ها

۱۶.
گر که در سختی به بن‌بستی رسی
دست خود را جز به حق، بالا مکن

🔹 در مشکلات و سختی‌ها، فقط باید به خدا پناه برد، نه به مخلوقات.

۱۷. تعادل میان دنیا و آخرت

۱۷.
دل مبند ای دوست بر دنیای دون
زندگی را محض در عقبی مکن

🔹 نباید دنیا را هدف قرار داد، اما نباید تنها به آخرت نیز فکر کرد؛ بلکه باید تعادل را رعایت کرد.

۱۸. مراقبت از زخم‌های دیگران

۱۸.
هر که را دیدی ز غم‌ نالان شده
مرهمی بر زخم او بی‌جا مکن

🔹 هر کس دردی دارد. باید دلسوز بود اما مداخله‌ی نابجا ممکن است درد او را بیشتر کند.

۱۹. ایمان و آرامش

۱۹.
هر که را ایمان دهد آرامشی
شک در این الطاف بی‌همتا مکن

🔹 اگر کسی با ایمان به آرامش رسیده است، نباید در لطف خدا تردید کند.

۲۰. اهمیت لحظه‌ها

۲۰.
عمر ما چون موج در دریای عشق
لحظه‌ها را غرق در دنیا مکن

🔹 عمر گذراست و نباید تمام لحظات آن را به امور دنیوی اختصاص داد.

۲۱. غفلت از گذشته و تمرکز بر حال

۲۱.
گر که دیروزت به غفلت شد هدر
حال را دریاب، دل شیدا مکن
 

۲۱. غفلت از گذشته و تمرکز بر حال

۲۱.
گر که دیروزت به غفلت شد هدر
حال را دریاب، دل شیدا مکن

🔹 گذشته از دست رفته است و نباید حسرت آن را خورد. آنچه اهمیت دارد، زمان حال است. نباید به‌گونه‌ای زندگی کرد که همیشه در حسرت گذشته یا نگرانی آینده باشیم.

۲۲. دلبستگی به دنیا و غفلت از حقیقت

۲۲.
این جهان از ما نمی‌گیرد متاع
عمر را در بند هر سودا مکن

🔹 دنیا فانی است و هیچ‌کس چیزی از آن با خود نخواهد برد. پس نباید عمر گران‌بها را در معاملات و دلبستگی‌های بیهوده هدر داد.

۲۳. استفاده‌ی درست از عمر

۲۳.
آن که از عمرش به نیکی کام جُست
عمر خود را صرف هر رویا مکن

🔹 کسی که از عمرش درست استفاده کند، سعادتمند خواهد شد. نباید زندگی را در خیال‌پردازی‌های بی‌نتیجه تلف کرد.

۲۴. اهمیت لحظات باقی‌مانده‌ی عمر

۲۴.
گر دمی باقی است، قدرش را بدان
آنچه از کف می‌رود، غوغا مکن

🔹 اگر لحظه‌ای از عمر باقی مانده است، باید قدر آن را دانست و به‌درستی از آن استفاده کرد. افسوس خوردن برای آنچه از دست رفته، سودی ندارد.

۲۵. درس گرفتن از روزگار

۲۵.
روزگار، آیینه‌ی عبرت بود
عمر را در غفلت و رؤیا مکن

🔹 زندگی و تجربه‌های آن، درس‌هایی برای انسان دارد. نباید عمر را در غفلت و خواب‌های بی‌ثمر سپری کرد.

۲۶. ناپایداری لذت‌های دنیوی

۲۶.
زندگی گر لحظه‌ای شیرین شود
دل بدان مشغول و بی‌پروا مکن

🔹 لذت‌های دنیا زودگذرند. اگر روزی خوشی و کامیابی پیش آمد، نباید چنان غرق در آن شد که از حقیقت و وظایف خود غافل شد.

۲۷. رازدار بودن در برابر اسرار دیگران

۲۷.
هر که را دیدی "رجالی" بی‌قرار
راز او را پیش کس افشا مکن

🔹 رازهای دیگران را نباید برملا کرد. بی‌قراری و ناآرامی هر کس دلیلی دارد و نباید اسرار او را فاش کرد، حتی اگر به نظر ما ناچیز باشد.

۲۸. ترک وابستگی‌های بیهوده

۲۸.
گر دلت را بسته‌ای بر غیر حق
دل به هر زنجیر و هر دعوا مکن

🔹 اگر انسان وابستگی‌هایی دارد که او را از خداوند دور می‌کند، باید آن‌ها را رها سازد و از درگیری‌های بی‌ثمر بپرهیزد.

۲۹. ارزش ایمان و توکل بر خدا

۲۹.
گر توکل کرده‌ای بر لطف حق
جز به مهرش، دل به دنیا وا مکن

🔹 اگر ایمان و توکل بر خدا داری، نباید دل به دنیا و ناپایداری‌های آن بسپاری. محبت الهی برای آرامش دل کافی است.

۳۰. درک حقیقت عمر و اجتناب از غفلت

۳۰.
عمر ما چون موج در دریای عشق
لحظه‌ها را غرق در دنیا مکن

🔹 عمر انسان مانند موجی در اقیانوس است که به‌سرعت می‌گذرد. نباید آن را در دلبستگی‌های بی‌ارزش دنیا هدر داد، بلکه باید آن را در مسیر عشق و حقیقت خرج کرد.
 

🔹 گذشته از دست رفته است. باید حال را دریابیم و حسرت نخوریم.

۳۱. حفظ اسرار دیگران
هر که را دیدی "رجالی" بی‌قرار
راز او را پیش کس افشا مکن

🔹 باید رازدار بود و از افشای اسرار دیگران پرهیز کرد.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرح تفصیلی قصیده‌ی "نصیحت"

سراینده: دکتر علی رجالی

این قصیده شامل ۳۰ بیت است که هر کدام حاوی نکات ارزشمند اخلاقی، عرفانی و اجتماعی است. در ادامه، هر بیت را به تفصیل شرح می‌دهیم.

۱. حفظ زبان و گفتار

۱. هر سخن را بی‌سبب افشا مکن
چشم بینا گر نداری، وا مکن

در این بیت، شاعر بر اهمیت کنترل زبان تأکید می‌کند. هر سخنی را نباید بی‌دلیل بیان کرد، زیرا ممکن است باعث فتنه و مشکل شود. همچنین، اگر انسان بینش و بصیرت کافی ندارد، نباید به تحلیل و قضاوت امور بپردازد.

۲. راه حق، بی عشق، رهزن می‌شود
نور دانش را ز دل، حاشا مکن

در اینجا شاعر اشاره می‌کند که راه حقیقت بدون عشق، مسیر گمراهی خواهد شد. دانش بدون عشق و معرفت، بی‌ثمر است و نباید نور آگاهی را از دل دور کرد.

۳. گر نداری طاقت اندیشه‌ای
جان خود را بی‌سبب شیدا مکن

فکر و تأمل، لازمه‌ی زندگی عاقلانه است. اگر کسی ظرفیت تفکر و اندیشیدن را ندارد، نباید خود را بی‌دلیل در مسیرهای دشوار و پرخطر گرفتار کند.

۴. در قضاوت، وقت را ضایع مساز
حرف را بی فکر و بی‌معنا مکن

شاعر توصیه می‌کند که قضاوت عجولانه نکنیم و وقت خود را بیهوده در امور نادرست هدر ندهیم. همچنین، نباید سخنی را بدون اندیشه و بی‌معنا بر زبان آورد.

۲. خودشناسی و پرهیز از عیب‌جویی دیگران

۵. هر که عیب خویش را بنمود، یافت
نقد را تنها به غیر، افشا مکن

شاعر بیان می‌کند که کسی که به عیب‌های خود آگاه شود، راه اصلاح را پیدا خواهد کرد. نباید تنها عیب دیگران را بیان کرد، بلکه ابتدا باید به اصلاح خود پرداخت.

۶. دوستی آیینه‌ی جان می‌شود
دل اگر بستی، دلت را وا مکن

در این بیت، شاعر دوستی را به آیینه‌ای برای روح انسان تشبیه می‌کند. همان‌طور که آیینه، چهره را نشان می‌دهد، دوست نیز حقایق انسان را آشکار می‌کند. پس باید در انتخاب دوست دقت کرد و اگر به کسی دل بستیم، نباید آن را بی‌جهت فاش کنیم.

۳. دنیاطلبی و فریب ظواهر

۷. سود دنیا، بی زیان آخرت
چون سرابی هست، پس اغوا مکن

دنیا، اگر بدون توجه به آخرت باشد، سرابی بیش نیست. ثروت و قدرت دنیوی نباید انسان را از مسیر اصلی منحرف کند.

۸. بی دلیل و حجت، ایمان را مجوی
بی تأمل، فتنه‌ای برپا مکن

ایمان باید بر پایه‌ی عقل و دلیل باشد، نه تعصب کورکورانه. همچنین، نباید بدون اندیشه، فتنه و آشوب ایجاد کرد.

۴. راه حق و اهمیت علم و تقوا

۹. علم، بی تقوا تو را رهزن کند
راه را بی نور آن، اجرا مکن

علم بدون تقوا، انسان را به بیراهه می‌کشاند. تنها دانستن کافی نیست، بلکه باید بر اساس اخلاق و معنویت عمل کرد.

۱۰. هر که در گفتار خود محکم‌تر است
حرف خود را با دروغ، معنا مکن

استحکام در سخن باید بر اساس حقیقت باشد. نباید برای تأیید گفته‌های خود، دروغ گفت.

۱۱. زندگی آیینه‌ی کردار ماست
چهره‌ی آن را به غم، رسوا مکن

اعمال ما بازتاب زندگی ما هستند. نباید با افکار و اعمال منفی، زندگی را تیره و غمگین کرد.

۱۲. رنج دنیا گر تو را طوفان شود
موج‌هایش را ز خود، احیا مکن

اگر سختی‌های دنیا مانند طوفان به سراغ انسان آمد، نباید خود نیز با نگرانی و ناامیدی، آن سختی‌ها را بزرگ‌تر کند.

۱۳. راز خود را با هر اهل کوی مگو
سینه‌ی اسرار را، دریا مکن

رازهای زندگی را نباید به هر کسی گفت. اگر کسی اهل حکمت نیست، بیان اسرار به او باعث پشیمانی خواهد شد.

۱۴. قدر یاران را بدان در زندگی
مهربانی را ز دل فردا مکن

محبت به دوستان را نباید به تأخیر انداخت. باید در همان لحظه‌ای که فرصت داریم، مهربانی کنیم.

۵. عمل به سخن و دوری از ریاکاری

۱۵. سخن از مهر و وفا بسیار هست
لیک در بی عملی، خار مکن

حرف زدن از محبت و وفا آسان است، اما اگر در عمل خلاف آن رفتار کنیم، باعث رنج دیگران می‌شویم.

۱۶. هر که را اندیشه‌ی بیدار نیست
در خطایش خیره شو، رسوا مکن

اگر کسی از آگاهی و اندیشه‌ی درست بی‌بهره است، نباید او را در برابر دیگران رسوا کرد. بهتر است با حکمت و مهربانی او را راهنمایی کنیم.

۱۷. هر که خاموشی به حکمت برگزید
راز خود را با کسی افشا مکن

کسانی که حکیمانه سکوت می‌کنند، ارزش بیشتری دارند. رازهای زندگی نیز نباید بی‌دلیل افشا شوند.

۱۸. دوستی را چون گلی باید شناخت
با غرور و کبر، بی‌پروا مکن

دوستی مانند گل، لطیف و ارزشمند است. نباید با غرور و خودبینی آن را از بین برد.

۱۹. هر که نان از رنج مردم خورده است
عمر خود بر این عمل یغما مکن

ظلم به دیگران، انسان را در نهایت نابود می‌کند. کسی که از رنج مردم سود می‌برد، عمر خود را به تباهی می‌کشاند.

۲۰. دشمنی با اهل معنا نارواست
دوست را با خوی بد رسوا مکن

دشمنی با افراد اهل معرفت، خطایی بزرگ است. همچنین، نباید با رفتار ناپسند، دوستان را در نظر دیگران بد جلوه داد.

۶. زندگی را غنیمت بشمار

۲۱. حرف حق را گر نباشد گوش دل
عمر خود را صرف این دعوا مکن

اگر کسی حاضر به شنیدن حق نیست، نباید وقت خود را با بحث‌های بیهوده تلف کرد.

۲۲. زندگی گر لحظه‌ای مهمان توست
فرصتش را صرف هر بی‌جا مکن

زندگی کوتاه است. نباید آن را با کارهای بیهوده تلف کرد.

۳۰. ای "رجالی" نور دانش رهنماست
بی تأمل، حرف بی‌پروا مکن

در پایان، شاعر خود را مورد خطاب قرار می‌دهد و تأکید می‌کند که نور دانش، راهنمای زندگی است و نباید سخن را بدون تفکر و دقت بر زبان آورد.

جمع‌بندی

این قصیده مجموعه‌ای از پندهای اخلاقی، عرفانی و اجتماعی است که با بیانی شیوا و روان، انسان را به تفکر، خودسازی، دوستی، دوری از غرور و فریب دنیا دعوت می‌کند.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرحی بر حجاب علم

۱. علمی که نداند ره بیداری ما
در این مصرع، «علم» به دانشی اشاره دارد که آگاهی‌بخش و روشنگر نباشد. «ره بیداری» کنایه از معرفت حقیقی و آگاهی معنوی است. شاعر می‌گوید دانشی که راهی به سوی بیداری و آگاهی معنوی نداشته باشد، ناقص و بی‌ارزش است.

۲. بند است و نبرده است ره یاری ما
اینجا «بند» به معنای محدودیت و مانع است. علمی که نتواند انسان را به بیداری برساند، در حقیقت خود یک قید و زندان است، نه راهی برای هدایت. چنین دانشی به جای اینکه انسان را یاری دهد، او را در قید و بندهای ذهنی و دنیوی نگه می‌دارد.

۳. هر نکته که از غیب نیاید به وصال،
«غیب» در اینجا به معنای حقیقت پنهان و دانش ماورایی است. منظور این است که هر معرفتی که از منابع الهی و حقایق غیبی سرچشمه نگیرد و به وصال (حقیقت نهایی) نرسد، ناقص و بی‌ثمر خواهد بود.

۴. چون پرده کند محو، دل‌آزاری ما
در این مصرع، «پرده» نماد حجابی است که میان انسان و حقیقت قرار دارد. اگر دانشی از غیب نیاید، فقط مانند پرده‌ای عمل می‌کند که ممکن است محو شود، اما نتیجه‌ای جز دل‌آزاری نخواهد داشت، زیرا انسان را به حقیقت نمی‌رساند، بلکه سرگردان و مضطرب می‌کند.

مفهوم کلی بیت‌ها:

این رباعی بیانگر دیدگاهی عرفانی درباره علم است. شاعر تأکید دارد که علمی که صرفاً محدود به ظواهر باشد و از معرفت حقیقی و الهی بی‌بهره باشد، نه‌تنها کمکی به انسان نمی‌کند، بلکه او را در بند می‌کشاند. چنین علمی، نه بیداری می‌آورد و نه یاری، بلکه تنها حجاب و پرده‌ای است که بین انسان و حقیقت فاصله می‌اندازد.

  • علی رجالی