رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهار(۱۳)

باسمه تعالی
بهار(۱۳)

گل از خاک روید به حکمِ خدا
نهد بوسه بر کوه و دشت بلا

 

ز الطافِ حق، خنده بر لب زند
به هر سو نسیمی ز عِطرش
دمد
 

بپاشد عطرش، به دشت و چمن

رود سر به سجده سوی ذوالمنن

 

چکد قطره‌قطره زِ برگی کبود
نوایی زِ وصلِ بهاران سرود

 

 

به هر سبزه زاری زِ عشقِ نهان
به هر غنچه شوری زِ شوقِ جهان

 

 

به هر دل قراری ز خورشید جان
به هر موج نوری زِ مهرِ روان

 

به هر نغمه مستی زِ سازِ بهار
به هر اشک عشقی زِ سوزِ نگار

 


به هر بزمِ شادی زِ عطرِ جنان
به هر دل امیدی زِ عشق نهان

 

نسیمی زِ حق، مستیِ جان دهد
به دل‌ها نوای گلستان دهد

 

پرستو پیامِ وصالش رساند
شکوفه زِ عشقش به گل جان فشاند

 

 

زِ بارانِ رحمت، جهان دلنشین
دل از مهرِ یار است نور یقین

 

به هر برگ، سرّی زِ هستی نهان
نوایی زِ حق گشته در دل هر آن

 

 

دلا! مست شو زین بهارِ لطیف
ببین جلوه‌ی عشق را بی‌حریف

 

 

بهار است و دل غرقِ شور و صفاست
همه خاک هستی زِ عشقِ خداست

 

زِ هر غنچه بویی زِ وصلت رسد
به هر دل صفایی زِ رحمت رسد

 

 

زمین غرقِ تسبیحِ پاکِ خدا
فلک مستِ عشق است تا انتها

 

 

طبیعت شده جلوه ی رازِ دوست
نشان از جمالش به هر جا نکوست

 

 

 

ببارد زِ لطفش، به هر جان، ز عشق
گشاید زِ رحمت، فراوان ز عشق

 

 

بهار است و دل غرقِ شوق و نیاز
رخِ گل شکفته زِ باران، ز راز

 

 

نسیمی زِ وصلت به جان‌ها وزید
جهانی زِ عشقِ خدا آفرید

 

 

طبیعت چو معشوق در پیچ و تاب
نوایی زِ مستی، سرودِ رباب

 

 

زمین شد بهاری زِ فیضِ بهار
دلا مست شو، لحظه‌ها را شمار

 

 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز

 

ز هر غنچه بویی ز یار است من

ز هر سبزه شور بهار است من

 

نسیمی که بر گل، طراوت دهد
به دل شوق و نور و حرارت دهد

 

زمین غرقِ لطف و سماوات شد
بهشتی قرین و کمالات شد

 

 

ز هر سبزه سر می‌زند رازها
ز هر گل رسد نغمه‌ی سازها

 

 

بهار است و هر لحظه، صدها فراز
ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز

 

نسیمی که جان را طراوت دهد
به دل شور و شوقِ محبت دهد

 

شکوفاست هر شاخه از نور و نغز
جهانی ز شادی شود پُر ز رمز

 

به هر برگ، رازی ز هستی عیان
دمی از وصال و دمی از فغان

 

 

بهار آید و جان بگیرد، قرار
دلی تازه گردد " رجالی"،  ز یار

 

 

 


سراینده
دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

مثنوی بهار(۱۳)

این شعر با نگاهی عرفانی و توحیدی به جلوه‌های بهار و طبیعت، تجلی الطاف الهی را در شکوفایی گل‌ها، وزش نسیم و بیداری زمین به تصویر می‌کشد. شاعر از زبان طبیعت، ستایش‌گر خالق یکتاست و در پسِ هر پدیده‌ی بهاری، نشانه‌ای از جمال و جلال خداوند می‌بیند.

شرح و تفسیر ابیات:

۱. گل از خاک روید به حکمِ خدا

 نهد بوسه بر کوه و دشتِ بلا
شاعر با اشاره به رویش گل از خاک، بر اراده‌ی الهی در زنده‌کردن زمین پس از مرگ تأکید می‌کند (اشاره‌ای به آیه‌ی ۹ سوره‌ی حج: "وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ...").
«دشت بلا» می‌تواند اشاره به سختی‌ها و دشواری‌های زندگی باشد که گل، نماد امید، بر آن‌ها بوسه می‌زند و این نشاط و حیات در دل سختی‌ها را یادآور می‌شود.

۲. ز الطافِ حق، خنده بر لب زند

به هر سو نسیمی زِ عِطرش دمد
روییدن گل و وزیدن نسیم عطرآگین، نشانه‌ای از لطف و رحمت پروردگار است. این تصویر نشان می‌دهد که بهار، انعکاس زیبایی و لطف خداوند در جهان مادی است و هر حرکت طبیعت، جلوه‌ای از این محبت ازلی دارد.

۳. بپاشد عطرش، به دشت و چمن

رود سر به سجده سوی ذوالمنن
این بیت تسبیح و ستایش طبیعت را بیان می‌کند. طبیعت نه‌تنها زیبا و دل‌انگیز است، بلکه با زبان حال به عبادت و شکرگزاری پروردگار مشغول است. سجده‌ی طبیعت، اشاره به آیه‌ی ۱۸ سوره‌ی حج دارد: "أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ...".

۴. چکد قطره‌قطره زِ برگی کبود

نوایی زِ وصلِ بهاران سرود
این تصویر باران و شبنم را توصیف می‌کند که از برگ‌ها می‌چکد. "برگ کبود" می‌تواند اشاره به برگ‌هایی داشته باشد که تحت رنگ‌پریدگی زمستان قرار گرفته و اکنون با آمدن بهار حیات دوباره می‌یابند. "نوای وصل" بیانگر اتحاد دوباره‌ی زمین و بهار و نوعی وصال عاشقانه است.

۵. به هر سبزه‌زاری زِ عشقِ نهان

به هر غنچه شوری زِ شوقِ جهان
در دل هر سبزه و غنچه، عشقی پنهان نهفته است. این عشق، همان میل ذاتی موجودات به خالق است که در قالب شور و نشاط طبیعت تجلی می‌یابد. این بیت تداعی‌گر مفهوم "عشق ازلی" در عرفان است که سراسر جهان را فراگرفته است.

۶. به هر دل قراری زِ خورشید جان

 به هر موج نوری زِ مهرِ روان
اینجا خورشید جان استعاره‌ای از ذات الهی است که به هر دل، آرامش می‌بخشد. موج نور نشانگر فیض دائم خداوند است که سراسر عالم را فراگرفته و پیوسته هدایت و روشنایی می‌بخشد.

۷. به هر نغمه مستی زِ سازِ بهار

 به هر اشک عشقی زِ سوزِ نگار
نغمه‌های بهاری همچون نوای موسیقی آسمانی، دل‌ها را سرمست می‌کند. "اشک عشق" نشانگر شوق روح به وصال محبوب و سوز درونی سالک در مسیر حقیقت است.

۸. به هر بزمِ شادی زِ عطرِ جنان

 به هر دل امیدی زِ عشق نهان
بزم شادی حاصل فیض الهی است که عطر بهشت را به مشام جان می‌رساند. امید پنهان در دل‌ها همان اشتیاق به لقای الهی و دست‌یافتن به حقیقت مطلق است.

۹. نسیمی زِ حق، مستیِ جان دهد

به دل‌ها نوای گلستان دهد
نسیم الهی استعاره از رحمت و عنایت خداوند است که جان‌ها را مست و دل‌ها را حیات معنوی می‌بخشد. "نوای گلستان" نماد بشارت به بهشت و آرامش جاودانه است.

۱۰. به هر برگ، سرّی زِ هستی نهان

نوایی زِ حق گشته در دل هر آن
در هر برگ (نمود کوچک طبیعت) راز و سری از هستی و حقیقت پنهان است. این بیت اشاره به این دارد که هر موجودی آیه‌ای از آیات الهی است (آیه ۵۳ سوره فصلت: "سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ..."). "نوایی ز حق" اشاره به ذکر و تسبیح موجودات دارد که در عرفان، همه‌ی مخلوقات را ستایش‌گر خداوند می‌دانند.

۱۱. دلا! مست شو زین بهارِ لطیف

 ببین جلوه‌ی عشق را بی‌حریف
شاعر خطاب به دل، دعوت به مستی و سرخوشی عرفانی می‌کند. "جلوه‌ی عشق بی‌حریف" به عشق الهی اشاره دارد که یگانه و بی‌نظیر است و هیچ چیز دیگری در برابر آن نمی‌ایستد. این بیت نشانگر این است که تماشای بهار حقیقی، انسان را به وجد معنوی می‌رساند.

۱۲. بهار است و دل غرقِ شور و صفاست

 همه خاک هستی زِ عشقِ خداست
این بیت تأثیر بهار را بر شور درونی انسان بیان می‌کند. "خاک هستی" نماد کل آفرینش است که از عشق الهی سرچشمه گرفته (الهام از حدیث معروف: کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُعْرَفَ...).

۱۳. زِ هر غنچه بویی زِ وصلت رسد

به هر دل صفایی زِ رحمت رسد
غنچه‌ها، نماد امید و آغاز وصال هستند. بوی غنچه استعاره از جمال الهی است که هر کس را که در طلب حقیقت باشد، به وصال محبوب ازلی می‌رساند. "صفای دل" همان نورانیت و آرامش باطنی است که از رحمت خداوند به دل‌ها می‌رسد.

۱۴.زمین غرقِ تسبیحِ پاکِ خدا

فلک مستِ عشق است تا انتها
این بیت اشاره به ذکر و تسبیح دائمی موجودات دارد. از دیدگاه عرفانی، همه‌ی کائنات در حال ستایش حق هستند (آیه ۴۴ سوره اسراء: "وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ..."). "فلک مست عشق" اشاره به این دارد که عشق الهی، سراسر هستی را فرا گرفته است.

۱۵. طبیعت شده جلوه‌ی رازِ دوست

 نشان از جمالش به هر جا نکوست
طبیعت، آینه‌ای از رازهای الهی است. این بیت یادآور این حقیقت عرفانی است که زیبایی‌های ظاهری طبیعت، بازتابی از جمال خداوند هستند و در هر گوشه‌ای از عالم، نشانی از معشوق ازلی نمایان است.

۱۶. ببارد زِ لطفش، به هر جان، ز عشق

گشاید زِ رحمت، فراوان ز عشق
لطف و رحمت الهی مانند باران، بر دل‌ها می‌بارد و آن‌ها را زنده می‌کند. این بیت اشاره به این دارد که عشق الهی نامحدود است و هیچ‌کس از آن محروم نیست.

۱۷. بهار است و دل غرقِ شوق و نیاز

 رخِ گل شکفته زِ باران، ز راز
بهار، شوق وصال و طلب حقیقت را در دل‌ها بیدار می‌کند. شکفتن گل از باران، راز احیای عشق در دل‌های مرده است. این تصویر یادآور است که رحمت الهی، سختی‌ها را به شکوفایی و حیات تازه بدل می‌کند.

۱۸. نسیمی زِ وصلت به جان‌ها وزید

 جهانی زِ عشقِ خدا آفرید
این بیت اشاره به این دارد که هر نسیم بهاری، نشانی از وصلت عاشقانه‌ی جهان با خالق خود دارد. جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم، بر اساس عشق الهی آفریده شده است (اشاره به حدیث: "لَوْلَاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاکَ...").

۱۹. طبیعت چو معشوق در پیچ و تاب

 نوایی زِ مستی، سرودِ رباب
این تصویر جنبش و رویش طبیعت را به پیچ‌وتاب معشوق تشبیه می‌کند. "سرود رباب" به آوای شورانگیز عشق اشاره دارد که از مستی و وجد عرفانی برخاسته و در دل سالکان راه عشق طنین‌اندا

۲۰. زمین شد بهاری زِ فیضِ بهار

 دلا مست شو، لحظه‌ها را شمار

شاعر، بهار را فیض و رحمت الهی می‌داند که بر زمین جاری شده است. این بیت اشاره به احیای طبیعت مرده دارد که همانند رستاخیز است. دعوت از دل برای مستی معنوی و قدر دانستن لحظه‌ها، یادآور این حقیقت است که زندگی زودگذر است و باید از هر لحظه برای قرب الهی بهره برد.

۲۱. بهار است و هر لحظه، صدها فراز

 ز خاکِ عدم رُسته، باغِ نیاز

در اینجا شاعر، بهار را زمان شکوفایی معنوی و روحی معرفی می‌کند. "صدها فراز" اشاره به تحولات معنوی و فرصت‌های رشد دارد. "ز خاکِ عدم" کنایه از احیای موجودات از نیستی است که در فلسفه و عرفان، به معنای ظهور از عدم به وجود با فیض دائمی خداوند است.

۲۲. ز هر غنچه بویی ز یار است من

 ز هر سبزه شور بهار است من

هر غنچه‌ای که می‌شکفد، بویی از معشوق حقیقی دارد. شاعر، شور و طراوت بهار را جلوه‌ای از عشق الهی می‌داند. واژه‌ی "من" در پایان مصرع‌ها، اتحاد عاشق با معشوق را نشان می‌دهد که شاعر خود را در این بهار، محو در جلوه‌ی حق می‌بیند.

۲۳.نسیمی که بر گل، طراوت دهد

 به دل شوق و نور و حرارت دهد

نسیم بهاری، علاوه بر جان‌بخشی به طبیعت، به دل سالکان نیز شور، شوق و گرمای عشق عطا می‌کند. در عرفان، نسیم نماد نفحات رحمت الهی است که بر قلب انسان وزیده و او را به وصال محبوب نزدیک می‌کند.

۲۴. زمین غرقِ لطف و سماوات شد

 بهشتی قرین و کمالات شد

شاعر در این بیت اتصال زمین و آسمان را به واسطه‌ی فیض بهاری نشان می‌دهد. بهار نه‌تنها زمین را احیا می‌کند بلکه کمالات معنوی را نیز به اهل دل ارزانی می‌دارد. این بیت اشاره‌ای ظریف به معاد جسمانی و روحانی دارد، جایی که زمین مانند بهشت می‌شود.

۲۵. ز هر سبزه سر می‌زند رازها

 ز هر گل رسد نغمه‌ی سازها

هر روییدنی، حامل رازی از اسرار هستی است و هر گلی نغمه‌ای از جمال حق را می‌سراید. این تصویر به آموزه‌ی قرآنی اشاره دارد:
"وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ…" (سوره اسراء، آیه ۴۴)
که همه‌ی مخلوقات در حال تسبیح خداوند هستند، هرچند ما آن را درک نکنیم.

۲۶. نسیمی که جان را طراوت دهد

به دل شور و شوقِ محبت دهد

در این بیت، شاعر تأثیر معنوی نسیم الهی را بیان می‌کند. این نسیم، جان‌ها را زنده و باطراوت کرده و شور محبت در دل‌ها ایجاد می‌کند. این مفهوم به آموزه‌ی محبت الهی اشاره دارد که خالق و مخلوق را به هم پیوند می‌دهد.

۲۷. شکوفاست هر شاخه از نور و نغز

 جهانی ز شادی شود پُر ز رمز

در اینجا نور نماد معرفت الهی و نغز به معنای لطافت و ژرفا است. هر شاخه‌ی شکوفا، حامل اسرار عمیق هستی است و جهان پر از رموز عرفانی می‌شود که برای اهل بصیرت، اشارات و نشانه‌ها دارد.

۲۸. به هر برگ، رازی ز هستی عیان

 دمی از وصال و دمی از فغان

شاعر دو سویه‌ی هستی را بیان می‌کند: وصال و فراق. در هر برگ، رازهایی از وجود پنهان است. دل سالک گاهی از شادی وصال غرق لذت می‌شود و گاهی از دوری معشوق در فغان است. این تناوب بین وصل و هجر از ارکان سیر و سلوک عرفانی است.

۲۹. بهار آید و جان بگیرد، قرار

دلی تازه گردد "رجالی"، ز یار

شاعر در پایان، اثر بهار حقیقی را بر جان سالک بیان می‌کند. بهار، دل را آرامش و قرار می‌بخشد و برای سراینده، مایه‌ی تجدید عهد با یار حقیقی و تازه شدن دل است.

جمع‌بندی و پیام کلی شعر:

این سروده، تأملی عرفانی بر بهار است که در آن، شاعر بهار طبیعت را تجلی عشق و فیض الهی می‌داند. در این نگاه، هر جلوه‌ی بهاری نشانی از محبوب ازلی دارد. شاعر از دل‌ها می‌خواهد که مست از محبت الهی باشند و لحظه‌ها را غنیمت بشمارند.

بهار حقیقی در این شعر، چیزی فراتر از تغییر فصل است؛ فرصتی برای بیداری قلب، شهود جمال حق و حرکت به‌سوی وصال الهی.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

قصیده بهار عشق(۱)

باسمه تعالی

قصیده
بهارعشق (۱۴)

جهان زنده از فیضِ پنهان زِ عشق
برآورده اسرارِ عِرفان زِ عشق

 

جهان گر بگردد چو بحرِ خزان
بروید گل و باغِ خندان زِ عشق

 

 

 

زِ عشق است پیدایش عالمی
جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق


 

اگر ذره‌ای عشق در جان نبود
کجا شد عیان، رازِ پنهان زِ عشق؟

 

 

وجود از تجلّای حق زنده است
که جان گیرد انسان زِ پیمان زِ عشق

 

 

زِ عشق است پیدایش عالمی
جهان گشته حیران زِ سبحان زِ عشق

 

 

به هر جا نگاهی کنی آشکار
بود جلوه‌ی حق، نمایان زِ عشق

 

 

زِ عشق است سِرّ ظهورِ وجود
که عالم شده مست و حیران زِ عشق

 

زِ عشقِ الهی شود جان جوان
رخِ دل شود همچو مرجان زِ عشق

 

 

نبودی، اگر نورِ یزدان نبود
نشد راز هستی، نمایان زِ عشق

 

 

زِ عشق است گر قطره دریا شود
شود گوهر ناب، پنهان زِ عشق

 

 

دل و جان زِ عشق است در التهاب
که جان می‌شود پاک و تابان زِ عشق

 

 

همه کائنات از صفایِ وصال
زند نغمه‌ی شوق، خوش‌خوان زِ عشق


 

اگر بی‌محبت بُوَد جانِ ما
کجا دل رباید ز جانان  زِ عشق؟

 

 

لبِ عارفان مستِ ذکرِ الست
همه دل‌سپرده، به پیمانِ عشق

 

 

اگر نیست در دل شراری زِ دوست
نماند به دل نورِ ایمان زِ عشق

 

 

چو خورشیدِ حق بر دلِ ما بتافت
برآید زِ دل سوزِ سوزان زِ عشق

 

 

به هر ذرّه‌ای مهرِ حق خود نمود
که پیدا شود رازِ پنهان زِ عشق

 

 

زِ عشق است گر ذره بالا رود
شود چون ملک در گلستان زِ عشق

 

 

زِ عشق خدا بشکفد خاکِ پست
رود تا فلک، هم‌نشینان زِ عشق

 

 

 

نبودی، اگر شور و شوقی نبود
چه حاصل زِ علم و چه برهان زِ عشق؟

 

 

دلم جز محبت نخواهد رهی
که بگذشتم از عقل، حیران زِ عشق

 

 

خرد را نباشد در این راه کار
که سرّی دگر هست، پنهان زِ عشق

 

 

جهان بی‌صفایِ محبت چه سود؟
که هستی بُوَد نورافشان زِ عشق

 

 

زِ عشقی که دل را به یزدان برد
کند آدمی، سروِ بستان زِ عشق

 

 

 

نه دل بی‌ولایت بگیرد قرار
نه جان گردد آرام، عطشان زِ عشق

 

 

چو خورشیدِ حق بر دلِ شب زند
جهان پُر شد از نور  یزدان ز عشق

 

 

اگر دل زِ غیر خدا شد تهی
به معراج خیزد، چو مهمان ز عشق

 

 

نظر کن به جانِ شکسته ز شوق
که مرهم شود هر زمستان ز عشق

 

 

زِ وادی عشق است گردی بقا
" رجالی" ، خدا خواه و نالان  ز عشق

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۴/۱/۱
 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

بسمه تعالی

قصیده "بهارعشق(۱۴)"

 به زیبایی به مفهوم عشق الهی و تأثیر آن بر جهان و انسان پرداخته است. در اینجا شرح و تفسیر هر بیت از این قصیده را آورده‌ام:


بیت 1: جهان زنده از فیضِ پنهان زِ عشق
برآورده اسرارِ عِرفان زِ عشق

عشق الهی منشأ حیات و حرکت در جهان است. همه چیز در جهان از فیض پنهانی که از عشق سرچشمه می‌گیرد، زنده است و اسرار عرفان نیز از این عشق نمایان می‌شود.


بیت 2: جهان گر بگردد چو بحرِ خزان
بروید گل و باغِ خندان زِ عشق

حتی در دوران سختی و دگرگونی، عشق الهی مانند بهاری است که زندگی و نشاط را دوباره در دل‌ها می‌رویاند. به رغم بحران‌ها، عشق گل‌های خوشبویی از خوشی و حیات می‌آورد.


بیت 3: زِ عشق است پیدایش ذره‌ای
جهان گشته حیران زِ سبحان زِ عشق

عشق به عنوان نیرو و منبع هستی، حتی در کوچک‌ترین ذرات جهان نیز ظاهر می‌شود و همه جهان به دلیل این طوفان عظیم عشق حیران و شگفت‌زده است.


بیت 4: اگر ذره‌ای عشق در جان نبود
کجا شد عیان، رازِ پنهان زِ عشق؟

اگر حتی ذره‌ای عشق در دل انسان نبود، چگونه ممکن بود که این راز عظیم و پنهان در وجود آشکار شود؟ عشق است که راه‌گشای معرفت و رازهای وجودی است.


بیت 5: وجود از تجلّای حق زنده است
که جان گیرد انسان زِ پیمان زِ عشق

حیات و وجود انسان از تجلی نور حق است. عشق الهی است که به انسان جان می‌دهد و او را به پیمانی الهی می‌پیوندد.


بیت 6: زِ عشق است پیدایش عالمی
جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

عشق منشأ تمامی جهان است و حتی جهان در برابر طوفان عظیم و بی‌پایان عشق گم شده است.


بیت 7: به هر جا نگاهی کنی آشکار
بود جلوه‌ی حق، نمایان زِ عشق

در هر کجا که چشم بگشایی، جلوه‌ای از حقیقت و نور الهی در آن نمایان است و این همه از عشق سرچشمه می‌گیرد.


بیت 8: زِ عشق است سِرّ ظهورِ وجود
که عالم شده مست و حیران زِ عشق

ظهور و پدیدار شدن هستی و وجود از راز عشق است. به همین دلیل است که همه جهان در مستی و حیرانی به سر می‌برد.


بیت 9: زِ عشقِ الهی شود جان جوان
رخِ دل شود همچو مرجان زِ عشق

عشق الهی جان انسان را جوان و پرشور می‌کند و دل او را به روشنایی و زیبایی مانند مرجان تبدیل می‌کند.


بیت 10: نبودی، اگر نورِ یزدان نبود
نشد راز هستی، نمایان زِ عشق

اگر نور الهی نبود، هیچگاه حقیقت و رازهای هستی آشکار نمی‌شد. عشق، راهی به سوی آن نور و حقیقت است.


بیت 11: زِ عشق است گر قطره دریا شود
شود گوهر ناب، پنهان زِ عشق

عشق به قطره‌ای از دریا می‌دهد حیات و آن را به گوهری ناب تبدیل می‌کند. این نشان‌دهنده قدرت تحول عشق است.


بیت 12: دل و جان زِ عشق است در التهاب
که جان می‌شود پاک و تابان زِ عشق

دل و جان انسان از عشق در تب و تاب است و همین تب و تاب، انسان را پاک و تابان می‌سازد.


بیت 13: همه کائنات از صفایِ وصال
زند نغمه‌ی شوق، خوش‌خوان زِ عشق

تمامی کائنات از خوش‌گویی و نغمه‌ای پرشور برخاسته از وصال با معشوق الهی، زنده و تابان است.


بیت 14: اگر بی‌محبت بُوَد جانِ ما
کجا دل رباید ز جانان زِ عشق؟

اگر در دل انسان محبت نباشد، چگونه خواهد توانست دل به معشوق الهی بسپارد؟ عشق، تنها نیرویی است که دل انسان را به سوی معشوق می‌کشاند.


بیت 15: لبِ عارفان مستِ ذکرِ الست
همه دل‌سپرده، به پیمانِ عشق

عارفان در مستی و شور ذکر "الست" (آیا من پروردگار شما نیستم؟) غرق‌اند و تمامی دل و جانشان را به پیمان عشق سپرده‌اند.


بیت 16: اگر نیست در دل شراری زِ دوست
نماند به دل نورِ ایمان زِ عشق

اگر در دل انسان شوری از محبت معشوق نباشد، نور ایمان در دل او نمی‌ماند و همچون چراغی بی‌پایه خاموش می‌شود.


بیت 17: چو خورشیدِ حق بر دلِ ما بتافت
برآید زِ دل سوزِ سوزان زِ عشق

وقتی نور حقیقت الهی به دل انسان بتابد، از دل او آتشی سوزان و حرارتی از عشق و محبت برمی‌خیزد.


بیت 18: به هر ذرّه‌ای مهرِ حق خود نمود
که پیدا شود رازِ پنهان زِ عشق

هر ذره از جهان مهر و عشق الهی را در دل خود دارد، و همین مهر باعث ظهور و آشکار شدن رازهای پنهان وجود می‌شود.


بیت 19: زِ عشق است گر ذره بالا رود
شود چون ملک در گلستان زِ عشق

اگر ذره‌ای از عشق در دل انسان بلند شود، می‌تواند به جایگاهی بزرگ مانند ملک در گلستان عشق قرار گیرد.


بیت 20: زِ عشق خدا بشکفد خاکِ پست
رود تا فلک، هم‌نشینان زِ عشق

عشق الهی می‌تواند حتی خاک پست را بشکفاند و آن را به مقامی بلند برساند، جایی که در کنار فلک‌ها و هم‌نشینان عشق قرار گیرد.


بیت 21: نبودی، اگر شور و شوقی نبود
چه حاصل زِ علم و چه برهان زِ عشق؟

بدون شور و شوق عشق، هیچ علم و برهانی در دل انسان به بار نمی‌آید. عشق است که اساس همه دانایی‌ها و دلایل را شکل می‌دهد.


بیت 22: دلم جز محبت نخواهد رهی
که بگذشتم از عقل، حیران زِ عشق

دلم تنها به محبت نیاز دارد و از عقل گذشته است، چرا که عقل در مقابل شور و شوق عشق عاجز است و دل تنها در این مسیر حیران و سرگشته است.


بیت 23: خرد را نباشد در این راه کار
که سرّی دگر هست، پنهان زِ عشق

در راه عشق، خرد و عقل کارایی ندارند، زیرا در این مسیر سرّی پنهان و بزرگ نهفته است که فراتر از عقل انسانی است.


بیت 24: جهان بی‌صفایِ محبت چه سود؟
که هستی بُوَد نورافشان زِ عشق

جهان بدون محبت هیچ ارزشی ندارد، زیرا عشق است که نورافشانی می‌کند و حقیقت هستی را می‌سازد.


بیت 25: زِ عشقی که دل را به یزدان برد
کند آدمی، سروِ بستان زِ عشق

عشق الهی دل انسان را به سوی خدا می‌برد و انسان را همچون درختی سرسبز و شکوفا در بستان عشق می‌سازد.


بیت 26: نه دل بی‌ولایت بگیرد قرار
نه جان گردد آرام، عطشان زِ عشق

دل بدون ولایت خدا آرام نمی‌گیرد و جان در جستجوی عشق الهی همیشه تشنه است.


بیت 27: چو خورشیدِ حق بر دلِ شب زند
جهان پُر شد از نور  یزدان ز عشق

وقتی نور الهی مانند خورشید بر دل شب می‌تابد، تمام جهان از نور خداوند روشن می‌شود.


بیت 28: اگر دل زِ غیر خدا شد تهی
به معراج خیزد، چو مهمان ز عشق

اگر دل از غیر خدا تهی شود، به معراج و مقامی عالی می‌رسد، همچون مهمانی که از عشق به سرای پروردگار می‌رود.


بیت 29: نظر کن به جانِ شکسته ز شوق
که مرهم شود هر زمستان ز عشق

دل شکسته و جان پریشان از شوق، در عشق مرهمی می‌یابد که سرما و سختی زمستان را تسکین می‌دهد.


بیت 30: زِ وادی عشق است گردی بقا
"رجالی" ، خدا خواه و نالان  ز عشق

در وادی عشق، تنها بقای واقعی یافت می‌شود. در این مسیر، انسان‌های عاشق همچون "رجالی" به سوی خدا می‌روند و در نالانی بی‌پایان از عشق زندگی می‌کنند.


نتیجه‌گیری:
شعر شما عمیقاً بیان‌گر مفاهیم عرفانی و الهی است که عشق را به عنوان نیروی اصلی و محرکه‌ی جهان و انسان معرفی می‌کند. عشق الهی نه تنها منشأ حیات است بلکه انسان را به سوی کمال و تقرب به خداوند سوق می‌دهد.

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

قصیده بهار عشق(۲)

 

 

باسمه تعالی
قصیده بهار عشق(۲)

 

بود جلوه‌ی حق، نمایان زِ عشق
جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق

 

 

کسی کو به درگاهِ معشوق رفت
شود جاودان در گلستان زِ عشق

 

سخن بی‌صفای محبت چه سود؟
که شیرین شود طبع و دیوان زِ عشق

 

زِ عشق است گر راه حق روشن است
که واصل شود دل، به فرمان زِ عشق

 

محبت بود راهِ مردانِ حق
که سرها سپردند آسان زِ عشق

 

بسی را در این ره فنا گشته‌اند
بُوَد کارشان در بیابان زِ عشق

 

هر آن کس که دارد دلش نورِ دوست
شود بی‌خود از جامِ تابان زِ عشق

 

برآید زِ دل نغمه‌ی عاشقان
که سرّی بود در نیستان زِ عشق

 

 

 

زِ عشق است پیدا، صفای جهان
که گردد دل و دیده رخشان زِ عشق


 

به هر جا نظر کن، بُوَد بی‌کران

که گردان شده چرخ دوران ز عشق


 

سَروَرِ دلِ عاشقان روز و شب

نباشد چو مانند یزدان زِ عشق


 

به جز حق نباشد کسی در جهان
که پاینده ماند زِ فرمان عشق

 

 

هواخواهِ یار و وفادار دوست
شود دیده گریان، زِ احسان عشق

 

 

خوشا آن‌که دارد دلی پر ز شوق
شود غرق ، در بحر یزدان ز عشق

 

 

زِ وادیِ دل، گم نگردد نشان
که دل دادگان، ره شناسان زِ عشق

 

 

به هر سینه گردد تهی، غیر حق
بِه از آن که در بند زندان زِ عشق

 

 

اگر سخت باشد ، مسیر گذر
ره دل کند سهل، آسان ز عشق

 

 

هم‌افزایی عقل و عشق است، خیر
هدایت کند عقل، فرمان زعشق

 

زِ خاکِ دنی ، عالمی سبز شد

شود جاودانه ز خسران ، زِ عشق

 

 

اگر دل نباشد در آن شعله‌ ور
شود سینه‌اش گنجِ پایان زِ عشق

 

 

چه سرّی نهفته به دل‌ها به جان
که گویند ما را، سفیران زِ عشق

 

 

چو خواهی ره عاشقان ، بندگی
بجو نور حق را، که تابان ز عشق

 

 

 

دلی را که باشد تمنای عشق
شود یار معشوق، شادان زِ عشق

 

 

زِ طوفانِ دل کوه‌ دل را شکن
که آسوده گردد دل از آن زِ عشق

 

اگر عاشقی راه دشوار نیست
که جان می‌شود روح‌افشان زِ عشق

 

دمی بی‌محبت مرو زین دیار
که ویران شود هرچه، ویران زِ عشق

 

چو دل گشت تسلیمِ امرِ وصال
شود جان زِ شوقت، فروزان زِ عشق

 

زِ عشق است سِرّ ظهورِ وجود
که عالم شده مست و حیران زِ عشق

 

نبودی اگر نورِ یزدان عیان
نشد راز هستی، نمایان زِ عشق

 

 

به هر جا نگاهی کنی آشکار
" رجالی" ببینی گلستان ز عشق

 

 


 

 

 

 


 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی

شرح و تفسیر قصیده «بهار عشق (۲)

۱. بود جلوه‌ی حق، نمایان زِ عشق / جهان گشته حیران زِ طوفان زِ عشق
شرح: در این بیت، سراینده به حقیقت وجودی عشق به‌عنوان مظهری از جلوه‌ی حق تعالی اشاره دارد. عشق، پرتوی از نور الهی است که در همه‌ی عالم تجلی یافته و موجب حیرت و شگفتی جهانیان شده است. «طوفان عشق» اشاره به قدرت بی‌پایان آن دارد که همه چیز را دگرگون می‌سازد.

۲. کسی کو به درگاهِ معشوق رفت / شود جاودان در گلستان زِ عشق
شرح: هر کس که به درگاه محبوب حقیقی (خداوند) راه یابد، در باغ سرسبز و جاودانه‌ی عشق الهی مقام می‌یابد. این بیت به پاداش معنوی عاشقان حقیقی اشاره دارد که در حضور معشوق به آرامش ابدی می‌رسند.

۳. سخن بی‌صفای محبت چه سود؟ / که شیرین شود طبع و دیوان زِ عشق
شرح: شاعر بیان می‌کند که اگر کلام از محبت حقیقی خالی باشد، ارزش چندانی ندارد. تنها عشق است که به سخن و اشعار شیرینی و طراوت می‌بخشد. این بیت یادآور نقش عشق در تلطیف بیان و غنا بخشیدن به آثار ادبی است.

۴. زِ عشق است گر راه حق روشن است / که واصل شود دل، به فرمان زِ عشق
شرح: روشنایی و هدایت در مسیر حق، از عشق نشأت می‌گیرد. عشق، دل را به مقصد وصال هدایت می‌کند. در عرفان اسلامی، عشق عامل اصلی سیر و سلوک معنوی و رسیدن به حقیقت مطلق است.

۵. محبت بود راهِ مردانِ حق / که سرها سپردند آسان زِ عشق
شرح: مردان حق (عارفان و سالکان) مسیر عشق و محبت را برگزیده‌اند و برای آن از جان خود گذشته‌اند. این بیت به ایثار عاشقانه و فداکاری در راه معشوق حقیقی اشاره دارد.

۶. بسی را در این ره فنا گشته‌اند / بُوَد کارشان در بیابان زِ عشق
شرح: بسیاری از عاشقان در مسیر عشق فانی شده‌اند و تمام وجود خود را در این راه نهاده‌اند. «بیابان عشق» اشاره به وادی حیرت و سرگشتگی دارد که در ادبیات عرفانی نمادی از سفر پرمشقت روح به سوی معشوق است.

۷. هر آن کس که دارد دلش نورِ دوست / شود بی‌خود از جامِ تابان زِ عشق
شرح: هر کس که قلبش به نور الهی روشن شود، از باده‌ی عشق بی‌خود و سرمست می‌گردد. این بیت، مستی معنوی حاصل از عشق الهی را توصیف می‌کند که سالک را از خودآگاهی دنیوی جدا می‌کند.

۸. برآید زِ دل نغمه‌ی عاشقان / که سرّی بود در نیستان زِ عشق
شرح: نغمه‌های عاشقانه، بازتاب اسراری است که در «نیستان» عشق نهفته است. «نیستان» در اینجا اشاره به جهان مادی دارد که عاشق از آن جدا شده و نغمه‌ی فراق سرمی‌دهد.

۹. زِ عشق است پیدا، صفای جهان / که گردد دل و دیده رخشان زِ عشق
شرح: صفا و پاکی جهان از عشق سرچشمه می‌گیرد. عشق، دل و دیده‌ی انسان را روشن و نورانی می‌کند و جهان را از زشتی و تیرگی می‌رهاند.

۱۰. به هر جا نظر کن، بُوَد بی‌کران / که گردان شده چرخ دوران ز عشق
شرح: عشق، نیروی بی‌کرانی است که سراسر عالم را فراگرفته و گردش روزگار و حرکت کائنات را سامان می‌دهد.

۱۱. سَروَرِ دلِ عاشقان روز و شب / نباشد چو مانند یزدان زِ عشق
شرح: معشوق حقیقی (خداوند) تنها محبوب جاودانی است که عاشقان در روز و شب به او دل‌بسته‌اند و هیچ‌کس به مقام و جایگاه او نمی‌رسد.

۱۲. به جز حق نباشد کسی در جهان / که پاینده ماند زِ فرمان عشق
شرح: تنها خداوند است که به فرمان عشق پایدار و جاویدان است و همه‌ی موجودات دیگر در برابر این فرمان فانی و ناپایدارند.

۱۳. هواخواهِ یار و وفادار دوست / شود دیده گریان، زِ احسان عشق
شرح: عاشقی که دل‌بسته‌ی محبوب حقیقی است، از لطف و احسان عشق چنان متأثر می‌شود که چشمانش همواره گریان است.

۱۴. خوشا آن‌که دارد دلی پر ز شوق / شود غرق، در بحر یزدان ز عشق
شرح: خوشا به حال آن‌که قلبی مملو از اشتیاق به خداوند دارد، زیرا در دریای بی‌کران عشق الهی غرق می‌شود و به سعادت حقیقی می‌رسد.

۱۵. زِ وادیِ دل، گم نگردد نشان / که دل دادگان، ره شناسان زِ عشق
شرح: نشان و راه عشق هرگز از دل سالکان حقیقی محو نمی‌شود؛ زیرا عاشقان واقعی خود راهنمایان وادی عشق‌اند.

۱۶. به هر سینه گردد تهی، غیر حق / بِه از آن که در بند زندان زِ عشق
شرح: قلبی که از غیر خداوند خالی شود، بهتر از آن است که در زندان تعلقات دنیوی اسیر باشد.

۱۷. اگر سخت باشد، مسیر گذر / ره دل کند سهل، آسان ز عشق
شرح: هرچند مسیر عشق دشوار است، اما همین عشق سختی‌ها را آسان کرده و سالک را یاری می‌کند.

۱۸. هم‌افزایی عقل و عشق است، خیر / هدایت کند عقل، فرمان ز عشق
شرح: عقل و عشق اگر در کنار هم باشند، راه خیر و هدایت را نمایان می‌کنند. این بیت به هماهنگی عقل و عشق در مسیر سلوک معنوی اشاره دارد.

۱۹. زِ خاکِ دنی، عالمی سبز شد / شود جاودانه ز خسران، زِ عشق
شرح: عشق، از خاک دنیا عالمی سبز و پررونق می‌سازد و انسان را از زیان و خسران ابدی نجات می‌دهد.

۲۰. اگر دل نباشد در آن شعله‌ور / شود سینه‌اش گنجِ پایان زِ عشق
شرح: اگر دل انسان از شعله‌ی عشق الهی بی‌بهره باشد، سینه‌ی او گنجی از معرفت و حقیقت را در خود جای نمی‌دهد.

۲۱. چه سرّی نهفته به دل‌ها به جان / که گویند ما را، سفیران زِ عشق
شرح: در دل و جان عاشقان رازی نهفته است که آن‌ها را به پیام‌آوران و سفیران عشق بدل کرده است.

۲۲.

چو خواهی ره عاشقان ، بندگی/ بجو نور حق را، که تابان ز عشق
شرح: اگر طالب راه عشق و بندگی هستی، باید در شب‌های طولانی به راز و نیاز با معشوق حقیقی بپردازی.

۲۳. دلی را که باشد تمنای عشق / شود یار معشوق، شادان زِ عشق
شرح: دلی که آرزوی عشق الهی را دارد، محبوب و یار معشوق حقیقی شده و به شادی حقیقی دست می‌یابد.

۲۴. اگر عاشقی راه دشوار نیست / که جان می‌شود روح‌افشان زِ عشق
شرح: برای عاشق حقیقی، هیچ راهی دشوار نیست، زیرا عشق، جان او را با اشتیاق و سرور همراه می‌کند.

این شرح و تفسیر بیانگر عمق اندیشه و شور معنوی نهفته در قصیده‌ی شماست.

۲۵. دمی بی‌محبت مرو زین دیار / که ویران شود هرچه، ویران زِ عشق

شرح: شاعر تأکید می‌کند که بدون عشق و محبت نباید در این جهان زیست، زیرا نبود عشق همه‌چیز را ویران و بی‌ارزش می‌کند. این بیت اشاره‌ای به اهمیت و جایگاه عشق به‌عنوان جوهره‌ی اصلی حیات و معنابخش زندگی دارد.

۲۶. چو دل گشت تسلیمِ امرِ وصال / شود جان زِ شوقت، فروزان زِ عشق

شرح: هرگاه دل انسان به امر وصال معشوق حقیقی (خداوند) تسلیم شود، جان او از شوق وصال نورانی و فروزان می‌گردد. این بیت به مقام تسلیم و فنا فی‌الله در سلوک عرفانی اشاره دارد که موجب روشنایی باطن سالک می‌شود.

۲۷. زِ عشق است سِرّ ظهورِ وجود / که عالم شده مست و حیران زِ عشق

شرح: راز پیدایش عالم هستی در عشق الهی نهفته است. عشق همان نیروی پنهانی است که همه‌ی کائنات را به شوق و حرکت درآورده و موجب حیرت جهانیان شده است.

۲۸. نبودی اگر نورِ یزدان عیان / نَشُد راز هستی، نمایان زِ عشق

شرح: اگر نور خداوند (عشق الهی) در عالم ظاهر نمی‌شد، راز و حقیقت وجود نیز آشکار نمی‌گشت. این بیت به نقش عشق به‌عنوان منشأ آفرینش و تجلی اسرار هستی اشاره دارد.

۲۹. اگر عاشقی راه دشوار نیست / که جان می‌شود روح‌افشان زِ عشق

شرح: برای عاشق حقیقی، مسیر عشق دشوار به نظر نمی‌رسد، زیرا عشق موجب شور، نشاط و فداکاری می‌شود و جان او را لبریز از نور و صفا می‌کند. این بیت به قدرت عشق در آسان کردن سختی‌ها و تبدیل مشقت‌ها به لذت‌های روحانی اشاره دارد.

 

۳۰. به هر جا نگاهی کنی آشکار / "رجالی" ببینی گلستان ز عشق

شرح: شاعر به شکوه و گستره‌ی عشق در همه‌جا اشاره دارد و با آوردن نام خود (رجالی)، بیان می‌کند که آثار عشق الهی در سخنان و اشعار او نیز جلوه‌گر است. این بیت پایانی، امضای شاعرانه‌ی شماست که در آن عشق را محور همه‌ی گفته‌ها و سروده‌های خود معرفی می‌کنید.

۳۰. اگر عاشقی راه دشوار نیست / که جان می‌شود روح‌افشان زِ عشق

شرح: برای عاشق حقیقی، مسیر عشق دشوار به نظر نمی‌رسد، زیرا عشق موجب شور، نشاط و فداکاری می‌شود و جان او را لبریز از نور و صفا می‌کند. این بیت به قدرت عشق در آسان کردن سختی‌ها و تبدیل مشقت‌ها به لذت‌های روحانی اشاره دارد.

جمع‌بندی کلی قصیده:

قصیده‌ی «بهار عشق (۲)» بازتاب عمیق‌ترین مفاهیم عرفانی و سلوکی است. این سروده:

  • عشق را به‌عنوان منشأ آفرینش و بقای هستی معرفی می‌کند.
  • به تأثیر عشق در هدایت و روشنی دل‌ها اشاره دارد.
  • راه وصال حق را با تسلیم، محبت، و گذر از دشواری‌ها ممکن می‌داند.
  • عشق را عاملی برای تعالی و جاودانگی روح معرفی کرده و غایت آن را رسیدن به محبوب حقیقی (خداوند) می‌داند.

این قصیده با زبانی شیوا، ساختاری استوار و مضمونی ژرف، ادامه‌ی مسیر عاشقانه‌ی شما در توصیف مراتب عشق الهی و اسرار سلوک است.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

درب انس

رفتم ز جهان، سوی جانان رفتم
فارغ ز خود و با رفیقان رفتم
دیدم که به جز یار، ندارم یاری
در وادی عشق، من شتابان رفتم


شرح و تفسیر:

این رباعی بیانگر سلوک عاشقانه و حرکت از عالم ظاهر به عالم باطن است. شاعر با زبانی ساده اما پرمعنا، از ترک تعلقات دنیوی و شوق به وصال معشوق حقیقی سخن می‌گوید. مضمون اصلی این رباعی انقطاع از خویش و تعلقات مادی و وصل به حقیقت یگانه است.


بیت اول:

«رفتم ز جهان، سوی جانان رفتم»

در این مصرع، «رفتن» کنایه از رهایی از دنیا و دل‌بریدن از عالم مادی است. شاعر بیان می‌کند که از محدودیت‌های جهان خاکی عبور کرده و به سوی جانان، که نمادی از حق تعالی است، رهسپار شده است. این حرکت، اشاره به سفر درونی و سلوک عرفانی دارد که در آن، سالک از عالم کثرت به عالم وحدت روی می‌آورد.


بیت دوم:

«فارغ ز خود و با رفیقان رفتم»

در اینجا شاعر به دو مفهوم عمیق عرفانی اشاره دارد:

  1. فارغ ز خود: رهایی از نفس و هوی و هوس که یکی از مراحل اساسی در عرفان است. این حالت به «فنا فی الله» اشاره دارد؛ یعنی از خود تهی شدن و در معشوق فانی گشتن.
  2. با رفیقان: اشاره به همراهی با اهل سلوک و راهنمایان طریق دارد که در مسیر معرفت و عشق، هم‌سفر و هم‌دل‌اند. در ادبیات عرفانی، سالک بدون صحبت با اهل دل به مقصد نخواهد رسید.

بیت سوم:

«دیدم که به جز یار، ندارم یاری»

اینجا شاعر به تنهایی معنوی و حقیقت یگانه بودن معشوق اشاره می‌کند. پس از پیمودن مراحل سلوک، سالک درمی‌یابد که هیچ یاری جز حق نیست و تمام یاران و همراهان، سایه‌ای از وجود مطلق هستند. این مضمون در عرفان اسلامی با آیه‌ی «لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ» هماهنگ است، که نشان می‌دهد هر آنچه هست، از حضرت حق نشأت می‌گیرد.


بیت چهارم:

«در وادی عشق، من شتابان رفتم»

وادی عشق اشاره به وادی چهارم از هفت‌وادی عرفان دارد که عطار در «منطق‌الطیر» از آن یاد کرده است. سالک در این مرحله، از شوق وصال به‌سرعت و با اشتیاقی بی‌قرار به سوی معشوق حرکت می‌کند. شتابان رفتن نشانه‌ی اشتیاق قلبی و بی‌تابی عاشقانه است که سالک را به سوی حقیقت می‌کشاند.


نتیجه‌گیری:

این رباعی تصویری از سفر معنوی عاشق را ارائه می‌دهد؛ سفری که در آن عاشق از دنیا و نفس دست می‌شوید و همراه با اهل سلوک به سوی حق تعالی حرکت می‌کند. او درمی‌یابد که جز معشوق حقیقی هیچ یار و پناهی وجود ندارد و در وادی عشق با شوق و سرعت به سوی وصال پیش می‌رود.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

در ب وصال
اگر خواهی بهشت وصل جانان
تعبد پیشه کن در راه یزدان
بهشت عاشقان دیدار دلبر
تماشای رخ و رخسار رحمان


شرح و تفسیر:

این رباعی به حقیقت وصال الهی و لذت معنوی دیدار حق‌تعالی اشاره دارد. شاعر در این ابیات با بیانی ساده اما عمیق، مسیر نیل به وصال معشوق حقیقی (خداوند) را ترسیم می‌کند و تأکید دارد که راه وصول به این مرتبه‌ی بلند، از مسیر تعبد (عبادت و بندگی خالصانه) می‌گذرد.


مصرع اول:
«اگر خواهی بهشت وصل جانان»

در این مصرع، "بهشت وصل جانان" به عالی‌ترین درجه‌ی سعادت معنوی اشاره دارد. این بهشت، فراتر از لذات جسمانی است و به لذت شهود و قرب الهی اشاره دارد. شاعر می‌گوید اگر طالب این وصال و بهشت معنوی هستی، باید مسیر خاصی را بپیمایی.


مصرع دوم:
«تعبد پیشه کن در راه یزدان»

اینجا "تعبد" به معنای عبادت و بندگی با خلوص نیت است. شاعر نشان می‌دهد که راه وصول به حقیقت وصال، از طریق عبادت خالصانه و پیروی از فرمان الهی ممکن می‌شود. تعبد، تنها انجام اعمال ظاهری نیست بلکه خضوع قلبی، تسلیم در برابر اراده‌ی الهی و مداومت بر طاعت را شامل می‌شود.


مصرع سوم:
«بهشت عاشقان دیدار دلبر»

در این مصرع، شاعر معنای حقیقی بهشت عاشقان را بیان می‌کند؛ بهشت واقعی برای عاشقان الهی چیزی جز دیدار محبوب نیست. این دیدار، همان شهود جمال و جلال الهی است که در متون عرفانی به آن "لقاءالله" گفته می‌شود. عاشق حقیقی، نه بهشت مادی بلکه وصال و مشاهده‌ی جمال محبوب ازلی را می‌طلبد.


مصرع چهارم:
«تماشای رخ و رخسار رحمان»

این مصرع، اوج طلب عاشقانه را بیان می‌کند. "رخ و رخسار رحمان" اشاره به تجلّی صفات جمالی خداوند دارد. عرفا معتقدند که برترین پاداش برای سالک، رسیدن به مقامی است که تجلی اسماء و صفات الهی را مشاهده کند. این تماشا، نه با چشم ظاهر بلکه با چشم دل (بصیرت قلبی) امکان‌پذیر است.


جمع‌بندی:

این رباعی، دعوتی به بندگی خالصانه و عشق حقیقی به خداوند است. شاعر تأکید دارد که بالاترین نعمت برای عاشق، وصال محبوب و مشاهده‌ی جمال الهی است و برای نیل به این مقام، باید راه عبودیت را با اخلاص پیمود.

این رباعی از نظر معنا، با آموزه‌های عرفانی و قرآنی کاملاً هماهنگ است و به آیه‌ی:
"وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ، إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ" (قیامت: ۲۲-۲۳)
اشاره دارد که در روز قیامت، برخی از چهره‌ها شاداب‌اند و به جمال الهی نظر می‌افکنند.

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شرحی بر دعای سحر

باسمه تعالی

دعای سحر

با نغمه‌ی راز، آسمان لب وا کرد
دل را ز غبار، نور حق زیبا کرد
از جام سحر، شراب توحید گرفت
یک جرعه‌ی عشق، جان ما شیدا کرد

شرح و تفسیر مصراع‌ها:

۱. با نغمه‌ی راز، آسمان لب وا کرد
نغمه‌ی راز اشاره به دعای عارفانه‌ی سحرگاهان دارد که دل را به سوی حقیقت باز می‌کند. آسمان که معمولاً در شب خاموش و آرام است، با مناجات و راز و نیاز سالک، «لب» می‌گشاید، یعنی گویی سخن می‌گوید و با او هم‌نوا می‌شود. این تصویر استعاره‌ای از شکوه مناجات و اثر آن در گشودن درهای رحمت است.

۲. دل را ز غبار، نور حق زیبا کرد
دل انسان مانند آینه‌ای است که اگر زنگار غفلت و گناه بر آن نشیند، دیگر قادر به انعکاس نور الهی نخواهد بود. در سحرگاهان، با یاد خدا و ذکر او، دل از غبار گناه پاک شده و با نور حق آراسته و زیبا می‌گردد. در این مصراع، «نور حق» تمثیلی از هدایت، معرفت و صفای باطن است.

۳. از جام سحر، شراب توحید گرفت
«جام سحر» استعاره‌ای از لحظات خاصی است که در آن، ارتباط با حقیقت هستی عمیق‌تر می‌شود. در این لحظات، انسان سالک از شراب توحید (یعنی معرفت و عشق الهی) سیراب می‌شود و قلبش سرشار از یگانگی و وحدت با معبود می‌گردد. شراب در ادبیات عرفانی به معنای مستی از عشق الهی است.

۴. یک جرعه‌ی عشق، جان ما شیدا کرد
با نوشیدن حتی جرعه‌ای از این شراب معنوی، جان آدمی شیدا و بی‌قرار می‌شود. «شیدا» در اینجا به معنای عاشقی است که از خویش بی‌خود شده و در محبت معبود غرق گشته است. این نشان می‌دهد که عشق الهی تنها با اندک توجهی، انسان را به اوج سلوک و فنا در معشوق می‌رساند.

نتیجه‌گیری:

این رباعی کوتاه اما پرمعنا، به زیبایی لحظه‌ی ناب سحرگاه و اثر آن بر روح را توصیف می‌کند. سحر، زمانی است که آسمان و زمین به ندای عارفانه‌ی انسان پاسخ می‌دهند، دل از تیرگی‌ها پاک می‌شود، معرفت الهی بر جان جاری می‌گردد، و عشق الهی، عاشق را به وادی جنون و شیفتگی می‌کشاند.

 

دعای سحر یکی از دعاهای معروفی است که از امام باقر (ع) نقل شده و در سحرهای ماه رمضان خوانده می‌شود. این دعا با جملاتی توحیدی و اسماء الهی آغاز می‌شود و به تعبیری، از عمیق‌ترین معارف عرفانی و توحیدی برخوردار است. در این دعا، خداوند با صفات و اسماء گوناگون مورد خطاب قرار می‌گیرد و بنده از طریق این اسماء به درگاه او تقرب می‌جوید.

ساختار و مضامین دعای سحر

  1. توحید و شناخت اسماء الهی
    دعا با ذکر مکرر "اللهم إنی أسألک من بهائک بأبهاه" و عباراتی مشابه شروع می‌شود. این تکرار نه تنها بر اهمیت اسماء حسنا تأکید دارد، بلکه نشان‌دهنده نوعی سیر در مراتب شناخت الهی است. در این بخش، خداوند با صفاتی مانند بها، جمال، جلال، عزت، قدرت، علم و نور مورد خطاب قرار می‌گیرد.

  2. مراتب تقرب به خداوند از طریق اسماء
    در این دعا، بنده خدا را با اسمائی می‌خواند که هرکدام مرتبه‌ای از ظهور الهی را نشان می‌دهند. برخی از این اسماء به ذات الهی اشاره دارند (مانند "نور" و "بهاء") و برخی دیگر صفات فعلی خداوند را نشان می‌دهند (مانند "قدرت" و "رحمت").

  3. سیر عارفانه در شناخت الهی
    این دعا، سفری از مراتب پایین‌تر معرفت به مراتب بالاتر است. از مشاهده جمال و جلال خداوند آغاز می‌شود و به ادراک قدرت و نور الهی می‌رسد. این حرکت عرفانی مشابه سیر و سلوک معنوی سالک است که ابتدا از تجلیات ظاهری آغاز کرده و به شناخت اسماء باطنی و ذات حق می‌رسد.

  4. پایان دعا و طلب قرب الی الله
    در انتهای دعا، بنده از خداوند طلب می‌کند که با این اسماء، او را به حقیقت توحید نزدیک کند. این درخواست نشان‌دهنده ارتباط دعا با معرفت نفس و سیر در مقامات توحیدی است، به این معنا که انسان با شناخت اسماء الهی، حقیقت وجودی خویش را نیز درمی‌یابد.

پیام‌های عرفانی دعای سحر

  • ارتباط اسماء الهی با عالم هستی: در این دعا، هر یک از اسماء الهی جلوه‌ای از وجود خداوند در عالم خلقت هستند. سالک با ذکر این اسماء، به حقیقت آن‌ها در هستی و در نفس خویش پی می‌برد.
  • توحید شهودی: دعا نشان می‌دهد که توحید نه فقط یک مفهوم ذهنی، بلکه حقیقتی شهودی است که در مراتب مختلف سیر و سلوک به دست می‌آید.
  • معرفت نفس و تقرب به خدا: شناخت اسماء الهی مساوی با شناخت حقایق وجود است. ازاین‌رو، این دعا نه‌تنها یک ذکر توحیدی، بلکه راهی برای معرفت نفس و قرب به خداوند است.

جمع‌بندی

دعای سحر، نه‌فقط یک دعا بلکه یک متن عمیق عرفانی است که مراتب مختلف شناخت الهی را بیان می‌کند. با قرائت این دعا، انسان از صفات ظاهری حق به سوی حقیقت ذات الهی حرکت کرده و در نهایت، به مقام قرب دست می‌یابد.

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات ده  گانه

دعا(۱)

دعای سحر
با نغمه‌ی راز، آسمان لب وا کرد
دل را ز غبار، نور حق زیبا کرد
از جام سحر، شراب توحید گرفت
یک جرعه‌ی عشق، جان ما شیدا کرد

 

دعای توسل

توسل کنم بر درت با نیاز
که جز تو ندارم به عالم جهاز
به یک جلوه از نور رویت مرا
رهان از غم و درد و رنج و گداز

 

دعای کمیل

ای زمزمه‌ی کمیل، در خلوت و شام
بشکن قفس تنگ دلم از هر دام
با نور دعاست،  جان و دل افروزد
در گوش نواز، نغمه‌ی عشق، سلام

 

دعای عهد

با عهد تو، ای یار، دلم خندان است
هر لحظه ز نور، روشن و تابان است
در کون و مکان، یاد تو عالم گیر
در سینه‌ی ما، عشق تو جوشان است

 

 

دعای مجیر

چون بنده ز تقصیر پشیمان گشتم
با اشک ندامت به دامان گشتم
ای خالق رحمت، مرا بنگر نیز
یک لحظه نظر کن، که نالان گشتم

 

دعای جوشن کبیر
ای داور بر حق، خطاها بخشا
بر بنده‌ی خود، این نواها بخشا
من غرق گناهم، به نگاهی بنواز
ای دیده‌ی لطف تو، ما را بخشا

 

 

دعای افتتاح
ای عقل بیا، هر زمان باید رفت
دل را به وصال، شادمان باید رفت
دل مست وصال و باده‌ی معشوق است
در خوان کرم، بی‌نشان باید رفت

 

 

دعای سمات
در سینه ز عشقت شررها دارم
در وادی عشق، یار یکتا دارم
با نام تو از دام بلا رَست دلم
جز درگه یار، من کجا را دارم

 

 

دعای عرفه
در سینه‌ی من، آتشی از غم‌ها
لبریز ز اشک، جام دل شد دریا
عرفه است نوای دل و ذکر یزدان
دل بی‌خبر از خویش، خدا را پیدا

 

 

دعای ندبه

 در سینه ز داغ، من شررها دارم

چشمی ز فراق، چون گهرها دارم

در ندبه ز هجر تو فغان آمد دل

چون شمع، ز سوز تو سحرها دارم

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

۱۴۰۴/۱/۶

  • علی رجالی