باسمه تعالی
مثنوی گوساله سامری
حکایت(۱۱)
برون شد نبی، موسیِ دادخواه
ز قومش جدا، سوی میعادگاه
چو سوی خدا شد، جهان را نهاد
به هارون، پیام خداوند داد
که ای جانشینم، بپا دار پیش
مگو با کسی کو نداند ز خویش
چو موسی ز خلوت برآمد ز طور
گروهی دچار گژی و غرور
دلش پر ز درد است و آه و فغان
که قومش گرفتار وهم و گمان
به سوی برادر شتابان برفت
غضب بر دل و جان او چیره گشت
فسونی عجب سامری ساز کرد
ز زرهای فرعون،سرآغاز کرد
بتی ساخت، گوسالهای خوشبیان
به ظاهر حقیقت، به باطن گمان
ز گوساله آوا چو آمد پدید
خرد را ندانست قوم عنید
کسی کو ندارد یقین در نهان
شود طعمهی دیو وهم و گمان
بگفتند موسی، که معبود ماست
ندیدی چه نوری در آن نقشِ هاست؟
ولی قوم سرکش دچار غرور
ز یزدان و ایمان به کلی به دور
بگفتند موسی: خدایت کجاست؟
بگفتا که در جان هر یک شماست
خدا را بجو در صفای درون
نه در گاو دستی، نه آیین دون
خدا در دل پاک پیدا شود
نه در جلوهٔ زر هویدا شود
بگفت این و با خشم و بانگ بلند
برافکند آن بت، در آتش، چو بند
چو سامر شنید آن خطاب جلال
که باید شود دور، بیقیل و قال
ز موسی گریزان شد و بینشان
به جایی که تنها بود ، بیامان
ز شرمِ گناه و ز داغِ ستم
همه سر به زیر و تنافکنده غم
همه سوی موسی شدند از هراس
که ای ناصح ما، تویی بیقیاس
دعا کن، که ما خسته از درد و آه
نداریم، جز گریهی شب، پناه
دعا کرد موسی به پروردگار
که ای رازدانِ شب و روزگار
اگر قوم جاهل گنه کردهاند
مرا از جزایش مکن دردمند
ندا آمد از لطفِ ربّ کریم
که هستم غفور و رحیم و حلیم
سپس حق فرستاد الواح نور
که آیینِ حق بود در آن سطور
به موسی عطا شد کتابی مبین
که بنوشت از حق، به خطّ یقین
همان حکم و آدابِ دین در نهان
که روشن کند راه شب را عیان
به قومش رسانید این لوح نور
حقیقت عیان شد، فرا سوی طور
بگفتا: بخوانید آئین حق
خدا را پرستید، در دین حق
خدایی که دریا " رجالی" گسست
عدو را به طوفان قهرش شکست
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۱