چو لب بگشاید انسان با محبّت
سخن گردد چو مشک و بوی سنّت
دل اهلِخدا پُر نور گردد
اگر گفتارشان دستور گردد
زبان، آیینهی جان است، هشیار
به دل پیوند دارد، ای نگهدار
سخن چون نغمهی یاران صمیمیست
دل آرامد، صفا آید، قدیمیست
اگر بیجا شود، تیریست کاری
زند بر قلب انسان شرمساری
به وقت خشم اگر خاموش باشی
ز آتش دورتر، آرامباشی
سکوت از گفتگو خوشتر به هنگام
که دل را در امان دارد ز آلام
زبان چون وا کند بیفکر و تدبیر
دهد در خانهی ایمان ترک و تقصیر
چه خوش گفت آن نبیّ مهر و رحمت
«سکوت» اصل است در وقت خجالت
کسی کز قول خود گیرد تأنّی
نیارد شر، نگیرد شرّ و فتنی
سخن آنگه که آید از دل روشن
بود نورافکن جان در بیابان
ولیکن آنگهی کو دل پریشان
سخن گردد وبال جان انسان
سخن از نور عقل آید، چو از دل
بود بر اهل خانه چون مقابِل
به فرزندان اگر گفتار نیکوست
نشان مهر و هم آموز دین است
چو کودک بشنود گفتار پُر مهر
شود آیینهدار صدق و تدبیر
اگر در خانهای مهر است جاری
ز گفتار است این لطف و قراری
به فرزند آنچه گویی با محبّت
شود چون ریشه در جانش حقیقت
به فرزندت ادب آموز در دل
که گفتار تو آموزد همانچل
چه خوش باشد اگر مادر به لبخند
به کودک گوید از صدق و خردمند
پدر چون مهر دارد در بیانی
زند بر قلب فرزندش نشانی
دل کودک ز گفتار است رنگین
کند رفتار او را پاک و شیرین
اگر گفتار تو باشد الهی
کند پرواز جان را تا سِماهی
چو لب بگشایی از لطف و مروّت
در آید خانهات در نور و رحمت
چو فرزندت شود آگاه از دل
ز گفتار تو یابد راه منزل
به فرزند ار دهی دانش به نرمی
شود آن طفل فردا نور مردی
زبانت گوهر است، ای اهل عصمت
مبر گو جز سخنهای سلامت
اگر خانه شود گلزار گفتار
بهشت اینجاست، ای انسان هشیار
سخن آنگاه باشد چون عبادت
که آید از دل پاک و سعادت
دهد آرامشی شیرین و ژرفا
به جان اهل خانه چون مصفّا
پس ای اهل خرد، این نکته یابید
زبان را چون امانتدار دارید
که فردا میشود گفتارِ امروز
کتابی روشن از کردارِ پیروز
بیا با مهر گوییم آنچه زیباست
که دل را میبرد سوی خدا راست
وگر خاموش باشی وقت عصیان
نجاتات میدهد آن عهد پنهان
به فرزندان، ادب آموز و تقوا
سخنهای گهرگون و مصفّا
در آداب سخن با اهل خانه
نگر تا بر دهی نوری شبانه
بخوان آیین گفتار محمد
که هر واژه ز نور اوست سرمد
سخن را در سکوت هم میتوان گفت
اگر با مهر باشد، آتشی سوخت
سخن گر در دل آمد با صفایی
شود آرام دل، درمان جدایی
به یاد آر آن امامان هدایت
که گفتارشان همه نور و درایت
تو نیز آن را بیاموز از زبانشان
که در دل مینشیند مهرشان آن
اگر خواهی صفای خانه دائم
سخن نغز است، ای جان ناصمیم
وگر خواهی که جان گردد خدایی
زبانت را نما آیینههایی
سخن با لطف و مهر و حلم و تقوی
کند از خانهات گلزار و مأوی
خدا را شکر گوی از این زبانت
که دارد قدرتِ عشقِ نهانت
به فرزند ار دهی از مهر و الفت
جهان سازد به لبخند و محبت
پس آداب سخن را پاس بدار
که دارد خانه از آن اعتبار
پدر آیینهی مهر و کمال است
چراغ خانه و اصل وصال است
دل فرزند از او گیرد صفایی
اگر باشد زبانش آشنایی
پدر گر راست گوید با محبت
کند کودک رهی روشن به حکمت
اگر مادر بود سرچشمهی نور
کند روشن دل فرزند از آن دور
ز مهرش کودک آید در شکفتن
به ایمان و یقین یابد تَفَتُّن
کلام مادر آرام است چون چشمه
دمد از نرمیاش نور و تَرشُّحه
پدر باشد معلم در عمل هم
سخن گویش بود سرمایهی دم
اگر مادر دهد درس وقاری
شود فرزند اهل اعتباری
چو فرزند از پدر آموخت تقوا
کند در نوجوانی فخر و معنا
کلامی که ز دل باشد به ایمان
کند فرزند را اهل پریشان
ولی آنکس که آموزد به حکمت
زبانش میبرد تا عرش قدرت
پدر باید که باشد اهلِ گفتار
که آموزد پسر را راه بیدار
به فرزند ار دهد آداب تعلیم
کند او را سرافراز و کریم
به مادر چون که بنگرد ز مهرش
کند لبریز جانش از هنرهاش
دل کودک پر از مهر است اگر چه
کند پرواز با مهر پدر چه
اگر خانه شود مشعل به گفتار
شود نور خدا جاری به دیوار
چو لب بگشاید اهل مهر با نور
شود آن خانه پاینده چو طُور
پدر با مهر اگر گوید به آرام
شود فرزند او اهل خِرَد نام
چو مادر گویدش از عشق و ایمان
شود آن طفل نیکوکار و انسان
پس این گفتار را پیوسته یاد آر
که گفتار است مر آینه کردار
در این خانه اگر مهر است جاری
ز گفتار است، باشد افتخاری
- ۰۴/۰۱/۲۹