رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

اشعار روزه

در باغِ وصال، ماهِ ایمان آمد
عطری زِ بهارِ لطفِ یزدان آمد

دل را به صفای روزه، پرنور کنید
این سفره زِ خوانِ حق، فراوان آمد

سحرگه زِ دعا، دلِ ما بیدار است
افطار، به یادِ یار، دل بیمار است

در بندِ هوس نباش، آزاد شوی
با روزه، به قربِ حق، دلْ پُرکار است

هر لحظه به نورِ عشق، جان تازه شود
روزه، رهِ وصل را، چو طوفان آمد

 

در سایه‌ی لطف حق، سلیمان آمد
از سفره‌ی عشق، رزقِ جانان آمد

دل پاک نما ز گردِ عصیان ای دوست
کایّامِ کرامتِ پشیمان آمد

شب‌های دعا ز نور، روشن گردد
اشکی زِ نگاهِ دل، فروزان آمد

قرآن به دلِ خموش، طوفان انگیخت
هر آیه، پیامِ مهرِ رحمان آمد

روزه سپری شد و بقا شد حاصل
چون لطفِ خدا، به جانِ انسان آمد

دل را به صفای عشق، بیدار کنید
کز باغ وصال، مهرِ یزدان آمد
در محفل عاشقان، بهاری دیگر
از نورِ سحر، صفای جانان آمد

هر کس که زِ جامِ وصل، ساغر گیرد
با روزه، به قربِ حق، شتابان آمد

دل بسته‌ی خاک را گسستن باید
کز عالم قدس، بانگِ جانان آمد

طاعت بپذیر از این گدایِ درگاه
کز لطفِ تو، بوی باغِ رضوان آمد

این ماه، پیام‌آورِ تطهیر است
چون چشمه‌ی عشق، سوی عطشان آمد

هر لحظه اگر زِ شوق، نالی در دل
رحمت زِ کرانه‌های پنهان آمد

 

ای ماهِ خدا، چراغِ دل‌ها گشتی
از نورِ تو، ظلمتِ شبانان رفتی

در مدرسه‌ی صیام، حکمت جویم
کز سفره‌ی حق، صفای ایمان رفتی

دل را زِ غبارِ نفس پاکی باید
کز فیضِ خدا، نسیمِ رحمان رفتی

چون مرغِ شکسته‌بالِ عصیان بودم
رحمت چو نسیم، سوی درمان رفتی

هر لحظه زِ اشکِ شوق، جانی یابد
چون لطفِ تو بر دلِ پریشان رفتی

این ماه، نشانِ وصلِ جانان باشد
کز باده‌ی عشق، مستِ یزدان رفتی
 

ای روزه، تو نورِ جانِ بیداران
سرچشمه‌ی وصلِ یارِ عُشّاقان

در سینه‌ی عاشقان، تو نوری دادی
آرامِ دلِ خموش و حیرانان

هر کس که به عشقِ دوست، رو آورْد
یابد زِ کرم، امیدِ غفرانان

بشکست قفس، دل از هوس‌ها رَست
پرواز کند به سویِ جانانان

لب‌بسته به مهرِ حق، سخن می‌گوید
خاموش ولی زِ رازِ پنهانان

افطار چو بوی وصل جان‌پرور شد
روشن شده قلبِ اهلِ عرفانان

ای ماهِ خدا، نسیمِ رحمت داری
سرچشمه‌ی پاکی و صداقت داری

هر لحظه زِ فیضِ روزه، جان می‌گیرد
در سینه، صفای بی‌نهایت داری

دل را به چراغِ ذکر، روشن سازیم
کز عرش، سلامِ خاصِ حضرت داری

هر کس که زِ بندِ نفس، آزاد شود
در محفلِ عشق، نورِ عزّت داری

شب‌ها به دعا، دلِ شکسته جوید
کای ماه! تو رازِ عفو و توبت داری

روزه سپری شود، بقا می‌ماند
زیرا زِ وصال، عهدِ همّت داری

ای ماهِ خدا! پیامِ یزدان داری
سرچشمه‌ی عفو، لطفِ پنهان داری

در سایه‌ی روزه، دل سبکبار شود
کاندر دلِ خود، امیدِ غفران داری

افطار، نوای وصلِ جانان آرد
در سینه، شرارِ شوقِ جانان داری

چشمی که به اشکِ شوق، تر می‌گردد
در بزمِ خدا، نشانِ عرفان داری

هر کس که زِ دامِ نفس، بیرون آید
بر سفره‌ی تو، مقام و ایوان داری

از نورِ سحر، دلِ سیه روشن کن
کای ماه! به دل، هزار درمان داری

هر لحظه، نوای رحمتت می‌آید
در جامِ سحر، شرابِ ایمان داری

روزی که به عید، راه یابد عاشق
در کوی وصال، تاجِ سلطان داری
ای ماهِ خدا! چراغِ تقوا باشی
آیینه‌ی پاکی و تولا باشی

با روزه، دل از هوس رها می‌گردد
تو مدرسه‌ی صفای اعلا باشی

هر شب به دعا، درِ بهشت است باز
تو راهبرِ قلوبِ شیدا باشی

لب بسته شود زِ طعمِ دنیا، اما
تو لذتِ وصلِ حق تعالی باشی

چون نورِ سحر، زِ دل غبار افشانی
آمرزشِ خلق را تمنا باشی

چشمی که زِ شوقِ عشق، تر می‌گردد
در رحمتِ حق، سرای رؤیا باشی

افطار، پیامِ وصلِ یار آورده
بر جانِ خراب، لطفِ بینا باشی

هر کس که زِ بندِ نفس بیرون آید
در کوی وفا، رهِ مسیحا باشی

ای ماهِ صیام، بوی جنّت داری
در عرشِ خدا، صفای مولا باشی

این روزه درونِ جان، اثر می‌سازد
تو مرهمِ دل، به دردِ تنها باشی

هر دل که زِ دردِ خود تهی می‌گردد
تو مژده‌دهِ امیدِ فردا باشی
 

ای ماهِ خدا! صفای ایمان داری
در سینه‌ی ما شرابِ عرفان داری

هر لحظه زِ نورِ روزه، دل را سازی
بر جانِ خراب، لطفِ پنهان داری

چون چشمه‌ی پاک، جانِ ما را شویی
سرّی زِ مقامِ قدس و رضوان داری

با روزه، حجابِ نفس برمی‌داری
در پرده‌ی دل، هزار کیهان داری

شب‌های دعا، به نورِ حق روشن شد
تو محرمِ رازهای پنهان داری

در سفره‌ی تو زِ مهر، رزقی جاری است
لطفی زِ خدای حیّ سبحان داری

هر کس که دل از هوس تهی می‌سازد
در سینه‌ی خود صفای رحمان داری

افطار، پیامِ وصلِ جانان آرد
تو ساقیِ جامِ مهرِ جانان داری

ای ماهِ دعا! چراغِ دل‌ها هستی
بر تشنه‌دلان، زلالِ باران داری

این دل که تهی زِ غیرِ معبود گردد
در محفلِ عشق، نورِ ایمان داری

هرکس که زِ بندِ نفس آزاد آید
در کوی وصال، مقامِ انسان داری

با اشکِ سحر، دل از غبار افشانیم
تو وعده‌ی باغ‌های رضوان داری
 

ای ماهِ خدا! چراغِ توحید آری
آیینه‌ی رازهای جاوید آری

هر لحظه زِ نورِ حق، تو لبریز شوی
بر خاک‌نشینان، عطْرِ امید آری

در سجده‌ی شب، زمین چو دریا گردد
از فیضِ دعا، نسیمِ تسکین آری

هر کس که زِ بندِ نفس بیرون آید
او را به وصالِ دوست، تو بید آری

دل با تو زِ خاک، تا سما پر گیرد
از سفره‌ی لطف، رزقِ جاوید آری

در وادیِ عشق، ره‌نما تو باشی
از ظلمتِ شب، سحر به تأیید آری

افطارِ تو باده‌ی حضور آورد
در ساغرِ دل، شرابِ توحید آری

ای ماهِ وصال! رازِ هستی با توست
بر بنده‌ی خسته، مهرِ امید آری

هرکس که دل از هوس تهی می‌سازد
بر جانِ خراب، عطرِ تجرید آری

چشمی که به اشکِ شوق تر می‌گردد
پیغامِ وصالِ دوست، به دید آری

با روزه، دل از هوس تهی کن ای جان
کز جامِ صفا، شرابِ جاوید آری

هر لحظه به نورِ حق، رها می‌گردی
در وادیِ عشق، باغِ توحید آری









 

در باغِ وصال، ماهِ ایمان آمد
عطری زِ بهارِ لطفِ یزدان آمد

دل را به صفای روزه، پرنور کنید
این سفره زِ خوانِ حق، فراوان آمد

سحرگه زِ دعا، دلِ ما بیدار است
افطار، به یادِ یار، دل بیمار است

در بندِ هوس نباش، آزاد شوی
با روزه، به قربِ حق، دلْ پُرکار است

هر لحظه به نورِ عشق، جان تازه شود
روزه، رهِ وصل را، چو طوفان آمد

 

در سایه‌ی لطف حق، سلیمان آمد
از سفره‌ی عشق، رزقِ جانان آمد

دل پاک نما ز گردِ عصیان ای دوست
کایّامِ کرامتِ پشیمان آمد

شب‌های دعا ز نور، روشن گردد
اشکی زِ نگاهِ دل، فروزان آمد

قرآن به دلِ خموش، طوفان انگیخت
هر آیه، پیامِ مهرِ رحمان آمد

روزه سپری شد و بقا شد حاصل
چون لطفِ خدا، به جانِ انسان آمد

دل را به صفای عشق، بیدار کنید
کز باغ وصال، مهرِ یزدان آمد
در محفل عاشقان، بهاری دیگر
از نورِ سحر، صفای جانان آمد

هر کس که زِ جامِ وصل، ساغر گیرد
با روزه، به قربِ حق، شتابان آمد

دل بسته‌ی خاک را گسستن باید
کز عالم قدس، بانگِ جانان آمد

طاعت بپذیر از این گدایِ درگاه
کز لطفِ تو، بوی باغِ رضوان آمد

این ماه، پیام‌آورِ تطهیر است
چون چشمه‌ی عشق، سوی عطشان آمد

هر لحظه اگر زِ شوق، نالی در دل
رحمت زِ کرانه‌های پنهان آمد

 

ای ماهِ خدا، چراغِ دل‌ها گشتی
از نورِ تو، ظلمتِ شبانان رفتی

در مدرسه‌ی صیام، حکمت جویم
کز سفره‌ی حق، صفای ایمان رفتی

دل را زِ غبارِ نفس پاکی باید
کز فیضِ خدا، نسیمِ رحمان رفتی

چون مرغِ شکسته‌بالِ عصیان بودم
رحمت چو نسیم، سوی درمان رفتی

هر لحظه زِ اشکِ شوق، جانی یابد
چون لطفِ تو بر دلِ پریشان رفتی

این ماه، نشانِ وصلِ جانان باشد
کز باده‌ی عشق، مستِ یزدان رفتی
 

ای روزه، تو نورِ جانِ بیداران
سرچشمه‌ی وصلِ یارِ عُشّاقان

در سینه‌ی عاشقان، تو نوری دادی
آرامِ دلِ خموش و حیرانان

هر کس که به عشقِ دوست، رو آورْد
یابد زِ کرم، امیدِ غفرانان

بشکست قفس، دل از هوس‌ها رَست
پرواز کند به سویِ جانانان

لب‌بسته به مهرِ حق، سخن می‌گوید
خاموش ولی زِ رازِ پنهانان

افطار چو بوی وصل جان‌پرور شد
روشن شده قلبِ اهلِ عرفانان

ای ماهِ خدا، نسیمِ رحمت داری
سرچشمه‌ی پاکی و صداقت داری

هر لحظه زِ فیضِ روزه، جان می‌گیرد
در سینه، صفای بی‌نهایت داری

دل را به چراغِ ذکر، روشن سازیم
کز عرش، سلامِ خاصِ حضرت داری

هر کس که زِ بندِ نفس، آزاد شود
در محفلِ عشق، نورِ عزّت داری

شب‌ها به دعا، دلِ شکسته جوید
کای ماه! تو رازِ عفو و توبت داری

روزه سپری شود، بقا می‌ماند
زیرا زِ وصال، عهدِ همّت داری

ای ماهِ خدا! پیامِ یزدان داری
سرچشمه‌ی عفو، لطفِ پنهان داری

در سایه‌ی روزه، دل سبکبار شود
کاندر دلِ خود، امیدِ غفران داری

افطار، نوای وصلِ جانان آرد
در سینه، شرارِ شوقِ جانان داری

چشمی که به اشکِ شوق، تر می‌گردد
در بزمِ خدا، نشانِ عرفان داری

هر کس که زِ دامِ نفس، بیرون آید
بر سفره‌ی تو، مقام و ایوان داری

از نورِ سحر، دلِ سیه روشن کن
کای ماه! به دل، هزار درمان داری

هر لحظه، نوای رحمتت می‌آید
در جامِ سحر، شرابِ ایمان داری

روزی که به عید، راه یابد عاشق
در کوی وصال، تاجِ سلطان داری
ای ماهِ خدا! چراغِ تقوا باشی
آیینه‌ی پاکی و تولا باشی

با روزه، دل از هوس رها می‌گردد
تو مدرسه‌ی صفای اعلا باشی

هر شب به دعا، درِ بهشت است باز
تو راهبرِ قلوبِ شیدا باشی

لب بسته شود زِ طعمِ دنیا، اما
تو لذتِ وصلِ حق تعالی باشی

چون نورِ سحر، زِ دل غبار افشانی
آمرزشِ خلق را تمنا باشی

چشمی که زِ شوقِ عشق، تر می‌گردد
در رحمتِ حق، سرای رؤیا باشی

افطار، پیامِ وصلِ یار آورده
بر جانِ خراب، لطفِ بینا باشی

هر کس که زِ بندِ نفس بیرون آید
در کوی وفا، رهِ مسیحا باشی

ای ماهِ صیام، بوی جنّت داری
در عرشِ خدا، صفای مولا باشی

این روزه درونِ جان، اثر می‌سازد
تو مرهمِ دل، به دردِ تنها باشی

هر دل که زِ دردِ خود تهی می‌گردد
تو مژده‌دهِ امیدِ فردا باشی
 

ای ماهِ خدا! صفای ایمان داری
در سینه‌ی ما شرابِ عرفان داری

هر لحظه زِ نورِ روزه، دل را سازی
بر جانِ خراب، لطفِ پنهان داری

چون چشمه‌ی پاک، جانِ ما را شویی
سرّی زِ مقامِ قدس و رضوان داری

با روزه، حجابِ نفس برمی‌داری
در پرده‌ی دل، هزار کیهان داری

شب‌های دعا، به نورِ حق روشن شد
تو محرمِ رازهای پنهان داری

در سفره‌ی تو زِ مهر، رزقی جاری است
لطفی زِ خدای حیّ سبحان داری

هر کس که دل از هوس تهی می‌سازد
در سینه‌ی خود صفای رحمان داری

افطار، پیامِ وصلِ جانان آرد
تو ساقیِ جامِ مهرِ جانان داری

ای ماهِ دعا! چراغِ دل‌ها هستی
بر تشنه‌دلان، زلالِ باران داری

این دل که تهی زِ غیرِ معبود گردد
در محفلِ عشق، نورِ ایمان داری

هرکس که زِ بندِ نفس آزاد آید
در کوی وصال، مقامِ انسان داری

با اشکِ سحر، دل از غبار افشانیم
تو وعده‌ی باغ‌های رضوان داری
 

ای ماهِ خدا! چراغِ توحید آری
آیینه‌ی رازهای جاوید آری

هر لحظه زِ نورِ حق، تو لبریز شوی
بر خاک‌نشینان، عطْرِ امید آری

در سجده‌ی شب، زمین چو دریا گردد
از فیضِ دعا، نسیمِ تسکین آری

هر کس که زِ بندِ نفس بیرون آید
او را به وصالِ دوست، تو بید آری

دل با تو زِ خاک، تا سما پر گیرد
از سفره‌ی لطف، رزقِ جاوید آری

در وادیِ عشق، ره‌نما تو باشی
از ظلمتِ شب، سحر به تأیید آری

افطارِ تو باده‌ی حضور آورد
در ساغرِ دل، شرابِ توحید آری

ای ماهِ وصال! رازِ هستی با توست
بر بنده‌ی خسته، مهرِ امید آری

هرکس که دل از هوس تهی می‌سازد
بر جانِ خراب، عطرِ تجرید آری

چشمی که به اشکِ شوق تر می‌گردد
پیغامِ وصالِ دوست، به دید آری

با روزه، دل از هوس تهی کن ای جان
کز جامِ صفا، شرابِ جاوید آری

هر لحظه به نورِ حق، رها می‌گردی
در وادیِ عشق، باغِ توحید آری

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی













  • ۰۳/۱۲/۲۴
  • علی رجالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی