باسمه تعالی
مثنوی دوستی(۱)
دل چو با مهرِ رفیقی همدم است
کعبه و دیر و حرم را محرم است
دوستی نوریست از سرچشمهها
می برد دل را به سوی کبریا
بی خدایی شد عذابی در قفس
بیوصالش، جان به زنجیر هوس
دوستی شرحی ز توحید دل است
جز تجلّیِ خدا، بیحاصل است
مهر او قبلهست و کعبه پیش آن
چون یکی تصویر بر دیوار جان
از نسیمش، دشت جان گلزار دوست
دل ز غفلت های خود بیدار دوست
دوستی، جامیست از انگورِ نور
بادهاش بخشد دل و جان را سرور
گر بنوشی جرعهای از شرب عشق
جان شود آگه ز سرّ قرب عشق
رازها گوید به دل، بیگفتوگو
میبرد دل را به مستی، بیسبو
دوست آیینهست، در اعجاز عشق
بنگری در گوهر دل، راز عشق
هر که راه عشق را پرواز کرد
سیر خود را با صفا آغاز کرد
آنکه دل را با صفا همراه ساخت
دل به آیینِ وفا آگاه ساخت
خندهاش آیینهی راز نهان
اشک او دریایِ سوز عاشقان
همدلی یعنی رها از جان شدن
محو در آیینهی جانان شدن
دوستی، آیینهٔ ذات خداست
روشنیبخشِ دل اهل ولاست
هر دلی چون آینه بیکینه شد
زنگ دل از سینه اش بر چیده شد
نور یزدان رهنمون سازد تو را
سوی معبودی که باشد دلربا
هر که عاشق شد وفا دار به دوست
جان فدای یار و جان دادن نکوست
دوستی پیوندِ جان با جانِ ماست
همدمِ جان است و روح آشناست
درد دل با یار، مرهم میشود
سینهات با مهر، خرّم میشود
دوستی آیینهی حسنِ خداست
پرتوش در دیدهی اهلِ ولاست
دل چو بیند روی یار، آیینهوار
شکر گوید از حضور آن نگار
در دل یاران، صفا افشانه شد
با حضور دوست، دل دیوانه شد
دوستی با راستی شد جاودان
بیریایی، نور آن در هر زمان
دوستی با راستی دارد بقا
بیریایی میدرخشد هر کجا
دوستی چون با صفا گردد قرین
دل شود لبریز از نور یقین
بیریایی، نور صبح صادق است
شمع شام عاشقان خالق است
دوستی آتشفشانِ سینههاست
گرمیش، آغوش جانِ آشناست
بیرخ یار، این جهان زندان شود
با نگاهی، جان چو گل خندان شود
چون " رجالی" مهرِ جانان برگزیـد
صد بهار از گلشن معنا بچیـد
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۱۸