باسمه تعالی
راه دوست
در حال ویرایش
دل از سودای خود بگذشت، راه دوست را دیدم
در آیینه نه خود، آن نورِ همراهِ خدا دیدم
نهان بودم ز خود عمری، ولی در یک نظر دیدم
که جز او نیست در هستی، منم گر جز، خطا دیدم
نه الفاظ و نه ادعا، نه تسبیح و نه اورادش
دلِ بشکستهای میخواست، و آن را در دعا دیدم
به یک آهی ز دل برخاست نوری، بیسخن گفتن
درون اشکم آن راز نهان را بیریا دیدم
مرا گفتند: «دل روشن شود گر از هوس بگذی»
ز خود تا بیخودی رفتم، در آنجا کبریا دیدم
میان خلوت دل، آتشی از عشق برخیزد
که من در شعلهی آن شوق، صد چشمه وفا دیدم
نشد از علم حاصل آنچه میجستم در این وادی
ولی یک اشک از چشمی، مرا تا انتها دیدم
چو افتم بر در آن دوست، ندانستم که کی هستم
خموش افتادم و نامی از این دلآشنا دیدم
به پایان آمد این دفتر، نه از حکمت، که از حالت
رجالی گفت، از احوال دل، این ماجرا دیدم
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۱۷