باسمه تعالی
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۳۲)
منزل انس
رفتم ز جهان، سوی جانان رفتم،
فارغ ز خود و با رفیقان رفتم.
دیدم که به جز یار، ندارم یاری
در وادی عشق، من شتابان رفتم
غریب آشنا
در خاک غریب و بینشانم، اما
لب تشنهی وصل جاودانم، اما
در جمع جهان، ولی ز دنیا دورم
مجنون تو و شکسته جانم، اما
سرّ مستور
گفتم که حقیقت ز کجا پیدا شد؟
گفتا ز دلِ صادق بی همتا شد
در خواب چو دیدم، به دلم گفت کسی
در خویش بجوی، عالمی بر پا شد
چشمخانه دل
از چشم دلم، دیدهی حق باز شود
پوشیده ز اغیار، سر افراز شود
هرجا نظر افکندم و دیدم، گفتم:
او هست و جهان، غرق اعجاز شود
وادی فنای فیالله
رفتم ز خود و به دلستان پیوستم
در بحر وجود، جاودان پیوستم
چون قطره ز خود گسستم و محو شدم
با نور ازل، بی نشان پیوستم
فجر معرفت
این چه فجری است که در جان و دل عشاق است؟
روشنیِ بخش دل و دیده ی هر مشتاق است
چون بتابد ز سحرگاه وصالت، ای دوست
شب رود، روشنی ات در دل و در آفاق است
زمزم معرفت
مجنونصفتان گر ز سرِ شوق بنوشند،
دل را ز غم و وسوسهی هوش بپوشند.
هر جرعه ز آن چشمهی عرفان که چشیدند
سرمست زان باده و بر غیر خروشند
لبیک عشق
لبیک به عشقی که دلم شاد از اوست
عالم همه ذکر است و همه یاد از اوست
به غنیمت شمر ای دوست صفای جانان
عاشقم برشه خوبان، که ارشاد از اوست
باغ اسرار
این چه باغی است که اسرار خدا در آنجاست؟
نور حق جلوهگر از عرش و سما در آنجاست
هر که از خویش گذر کرد، بیابد ره دوست
راهِ وصل است و نشان ره ما در آنجاست
خلوت دل
چون مرغ سبکبال ز غمها بگریز
از صحبت ناکسان و غوغا بگریز
در خلوت دل جز رخ یار مجوی
از غیر خدا و رنگ و رویا بگریز
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۱/۲۲
صیاد دل
صیاد دل است، در نهان و پیدا
محبوب دل است، جانفزا و والا
گر قصد کند، از تو گیرد جانت
راز دل اوست، بینشان و بینا
- ۰۳/۱۱/۲۰