باسمه تغالی
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۲۳)
ذکر جلی
ذکر تو مرا مست و شکیبا میکرد
دل را ز غم و وسوسه احیا میکرد
هر دم بزنم نعره که حق باشد و حق
این بانگ رسا ، راه دل وا می کرد
نورایمان
ایمان چو ستونِ دین و قرآن باشد
آرامش جانِ هر مسلمان باشد
هر کس که به راه حق قدم بردارد
در سایهی نور او، درخشان باشد
ظلمت جهل
جهل است که دل ز نور محروم شود
دل از ره حق غافل و مغموم شود
با علم شود دل تو سیراب ز نور
تاریکی و جهل، محو و معدوم شود
حدیث قدسی
قدسی سخنی چو نور قرآن باشد
سرچشمهی نور و عشق جانان باشد
چون زمزمهای ز آسمان میبارد
نجوای خدا به اهل ایمان باشد
اسم جامع
یک نام چو "اللّه"، هزاران معناست
هر جلوهی او، بی نظیر و یکتاست
ما در طلب اسم، رسیدیم به حق
هر نام خدا، جلوهای از اسماست
نور الهی
هر جا که بود نورِ خدا، ظلمت نیست
آنجا که بود عشق، دگر غفلت نیست
چشمی که ز دنیا برَهَد از همه دام
بیند که بهجز نورِ ازل، خلقت نیست
رویت حق
آن کس که خدا دید، جهان دید
با چشمِ دلش، نورِ عیان دید
در پردهی جان جلوهی حق پنهان است
هر کس که خدا خواست، نشان دید
فقر معنوی
آن کس که دل از غیر خدا کرد برون
با نور خدا گشت دلش پاک و مصون
غم رفت ز دل، هر چه در این خاک فِگَند
در فقر و فناست، عاشقی گشت فزون
استغنا
آن کس که به غیر حق نهد دل را بیش
افتاده به بند و دام، سرگشته ی خویش
جز حق طلبد هر که، ز خود بیخبر است
در وادی وهم خویش، درمانده و ریش
سوز دل
دل، خانهی سوز و درد و آه است هنوز
در آتش عشق، سر به راه است هنوز
افتاده ز خویش گشتهام در ره دوست
جانم ز فراق او، تباه است هنوز
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۱/۱۰