آرزو دارم که گردم یک نفس لحظه ای آزاد از بند قفس
همچو مرغی در میان آسمان بل ببینم جلوه ای از آن جهان
یا بجویم روی ماهت در لقا ز آنکه باشی غمزه ساز و دلربا
تا ببینم نور ذات ایزدی دل نهم بر آستان سرمدی
چونکه خود گفتی بسوی من با هر کجا باشی بیایم ای خدا
من که هیچم چون ترا پیدا کنم چون مگس قصد کوی عنقا کنند
گر چه راهت روشن است بر خالصان وان صراط مستقیم است در جهان
مرکب معراج من باشد نماز من گنه کارم عطا بنما جواز
چون مسافر سوى کوی دلبرم بی مجوز که توانم بگذرم
هادی این ره مرا پیغمبر است کاو مرادو مرشد است و رهبر است
چون چراغی راه را روشن کند خستگی بیرون ز جان و تن کند
این مسافر کی به مقصد می رسد تا دمی کاو دل بر این دنیا نهد
اندر این ره پستی و بالا بود کی رسد هر کس که بی تقوا بود
خود توانا هستی ای دریای نور بی عصا کی میتواند رفت کور
چون قیامت گشت و هنگام حساب روز فصل آید شود گاه جواب
من که دانم کرده ام با خود جفا شرمسارم در حضورت ای خدا
من گنه کار و خطا کار و فقیر تو عظیم و چاره ساز و دستگیر
گر چه من غرق معاصی گشته ام خود پرست وپست و عاصی گشته ام
گرچه شیطان هوس را بنده ام لیک در پیشت کنون شرمنده ام
من به خود افتاده ام در منجلاب نامه ام خالی بود از هر ثواب
لیک ای دریای رحمت ایزدا خود تو مى بخشی گناهان مرا
من به امید تو این ره آمدم در پی فضل تو آگه آمدم
چون رجالی بندگی را پیشه کرد از ازل وصل ورا اندیشه کرد
- ۹۴/۰۳/۱۶