رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۷۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شمس تبریزی

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات: ۱۷۲۳ تا ۱۷۲۶
شمس تبریزی

ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
چون زنم دم کآتش دل تیز شد
شیر هجر آشفته و خون‌ریز شد
آنک او هشیار خود تندست و مست
چون بود چون او قدح گیرد به دست
شیر مستی کز صفت بیرون بود
از بسیط مرغزار افزون بود

در اینجا مولانا از اینکه شمس خود در پشت ابر ها پنهان شده است، افسوس های بسیاری می خورد.
مردم از شیر می ترسند و عاشقان از فراق یار می ترسند.مولانا می گوید فراق یار، دارد جان مرا می گیرد و چون شیری که حمله می کند دارد خون مرا می ریزد.
مولانا می گوید من مست روی حق تعالی بودم.وقتی در کنار شمس خود باشم، مثل این است که قدحی از شراب در دست دارم.لذا مستی در این حالت کجا و مستی معمولی کجا.
مولانا می گوید، وصف شمس من همانند شیری می ماند که توصیفش در این مقال امکان ندارد.او از قفسی کوچک به یک مرغزار سبز و خرم و دشت وسیع رها شده بود.

آتش عشق کند، روح و روان را ویران
آتش عشق بود، شعله‌ ور و هم سوزان 
عشق بی صبر و وفا عشق حقیقی نبود  
آتش عشق کند، کور و کر و دل لرزان

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تاریکی و روشنایی

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۷۱۱ تا ۱۷۱۵
تاریکی وروشنایی

ای دریغا نور ظلمت‌سوز من
ای دریغا صبح روز افروز من
ای دریغا مرغ خوش‌پرواز من
ز انتها پریده تا آغاز من
عاشق رنجست نادان تا ابد
خیز لا اقسم بخوان تا فی کبد
از کبد فارغ بدم با روی تو
وز زبد صافی بدم در جوی تو
مولانا صبح را ظلمت سوز می داند. با آمدن صبح ،چادر سیاه شب به آتش کشیده می شود.با آمدن صبح، مرغ دل مولانا به آتش کشیده می شود.مولانا می گوید،تاریکی شب با طوطی دل روشن می شد.با آمدن روز،تاریکی دل فرا می رسد . مشعل روز با آمدن صبح روشن می شود. اما مشعل شب ، با نور دل روشن می شود.
مولانا می گوید، انسانها بخاطر جهالت و نادانی و کم عقلی، خود را دررنج و عذاب قرار می دهد.گویا آنها عاشق رنج و زحمت هستند. انسان نادان همیشه خلاف مصلحت خویش قدم بر می دارد.در نتیجه موجباب رنج خود را فراهم می کند.شاید به خاطر این است که وقتی پا به این دنیا نهاد،آمدنش همراه با گریه و درد بوده است.خداوند در قرآن مجید در سوره بلد می فرمایند ،که ما انسانها را با رنج آفریده ایم.
مولانا می گوید، وقتی که در کنار روشنایی طوطی دل خود هستم،آسوده خاطر هستم و آرامش دارم.همانند آب خالص در جوی بدون زباله و خش و خاشاک در حرکت می باشم.

گر بخوانی حق ز اعماق وجود
استجابت می کند دریای جود
نور مطلق صاحب فیض و کمال
در قیام و در رکوع و در سجود

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

غیرت

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۷۱۶ تا ۱۷۱۹
غیرت

این دریغاها خیال دیدنست
وز وجود نقد خود ببریدنست
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست
غیرت آن باشد که او غیر همه‌ست
آنک افزون از بیان و دمدمه‌ست
ای دریغا اشک من دریا بدی
تا نثار دلبر زیبا بدی
مولانا راز افسوس خوردن انسان را می گوید.او می گوید، وقتی انسان عزیزی را از دست می دهد دلش نمی خواهد که از ذهنش پاک گردد.لذا با دریغا گفتن های خود، یاد و خاطرات او را درذهن می آورد.با تصورات خود، گویا احساس می کند که او رادر کنار خوددارد.همه این افسوس خوردن ها، بخاطر این است که انسان عاشق محبوب و یار خود است.او می خواهد از این اتفاق و حالتی که دارد جدا شود و به یاد گذشته ها در کنار معشوق خود باشد.انسان عاشق هر آنچه دارد می خواهد به پای معشوق خود بریزد.
مولانا می گوید، همانطوریکه انسانها تحمل غیر را نمی کنند که به معشوق و محبوب خود نظر کند.خداوند متعال نیز که صاحب غیرت کامل است، نمی تواند تحمل کند که انسانهای خوب خود نگاهشان به غیر از او باشد.لذا خداوند عکس العمل نشان می دهد و انسانهای خوب ها را گلچین می کند و به کنار خود می برد.
مولانا می گوید، هر دلی می خواهد که کنار معشوق خود باشد.طوطی دل من هم مایل است که از بند این قفس و زندان بدن رهایی پیدا کند و پیش یار خود پرواز کند.
مولانا می گوید می خواهی بدانی که غیرت خدا چیست.یعنی خداوند متمایز و غیر و متفاوت از سایر مخلوقات خویش است.او قابل توصیف نیست و غیر از دیگران است.شهرت و آوازه او در همه جا هست.هیچ چیزی مانند خدا نمی شود.لذا خدا حق دارد که نسبت به مخلوقات خوبش غیرت
داشته باشد و اجازه ندهد که غیر از خدا به چیز دبگری توجه کنند.
مولانا می گوید، کاشی دریایی از اشک داشتم و نثار دلبر زیبا روی خود ، خدای متعال می کردم.

از آن روز نفس و هوس اصل شد 
که ایمان و باور زما فصل شد 
غرور و تعصب به بیگانگان 
شعار مقدس بر این نسل شد 

دکت. علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

روشنایی

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۷۲۰ تا ۱۷۲۲

روشنایی

ای که جان را بهر تن می‌سوختی
سوختی جان را و تن افروختی
سوختم من سوخته خواهد کسی
تا زمن آتش زند اندر خسی
سوخته چون قابل آتش بود
سوخته بستان که آتش‌کش بود

بدن انسان همانند چوب کبریتی می ماند که باید فانوس جان انسان را روشن کند.چوب کبریت برای روشن بودن نیست، بلکه برای روشن کردن است.خداوند انسان را خلق نمود، تا روح ملکوتیش به درجات عالی رشد و نمو کند. بدن ما ایجاد شده تا فدایی روح و روان ما شود.متاسفانه بر عکس شده ، تمام دغدغه ما این تن خاکی شده است و روح خود را فدای آن می کنیم.
مولا نا می گوید، عمری روح خود را برای جسم خود سوزاندی ، در صورتی که باید عکس آنرا انجام می دادی.جان خود را سوزاندی تا بدن تو فربه گردد.او می گوید من همانند فتیله فانوس می مانم، اگر کسی روشنایی و یا گرمایش می خواهد به سراغ من بیاید و مرا به آتش بکشد تا توسط آن روشنایی ایجاد گردد.
در حقیقت مولانا می خواهد بگوید اگر کسی بخواهد هوای نفس خود را که همانند خار و خاشاک می ماند بسوزاند، باید پیش من بیاید تا با از بین بردن هیزم های هوای نفس ،زمینه رشد و تعالی معنوی فرد فراهم گردد.
مولانا می گوید فتیله چراغ وسیله ای است که می تواند آتش را برای تو جابجا کند، تا امکان شعله ور شدن هیزم فراهم گردد.لذا هر کجا که فانوسی دیدی ، به سراغش برو تا با سوختنش امکان روشنای برایت مقدور گردد.
در حقیقت مولانا می خواهد بگوید، اگر به طرف اولیای الهی بروی، آنها عشق و آتش الهی را برایت شعله ور می کنند و به برکت نور الهی امکان دید و حرکت به سوی حق را پیدا می کنی.

چو خواهی سعادت در این روزگار
مشو غافل از مرگ و از کردگار
توسل، تضرع، به درگاه حق
شود موجب رشد و یابی قرار

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

طوطی دل

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۷۲۰ تا ۱۷۲۴
طوطی دل

طوطی من مرغ زیرکسار من
ترجمان فکرت و اسرار من
هرچه روزی داد و ناداد آیدم
او ز اول گفته تا یاد آیدم
طوطیی کآید ز وحی آواز او
پیش از آغاز وجود آغاز او
اندرون تست آن طوطی نهان
عکس او را دیده تو بر این و آن
می برد شادیت را تو شاد ازو
می‌پذیری ظلم را چون داد ازو
در اینجا مولانا، از روح خود بعنوان طوطی یاد می کند.او می گوید ای روحی که زیرک و هوشیار هستی.ای طوطی که ترجمان افکار و اسرار من هستی و نظرات من توسط تو باز گو می شود.
مولانا در اینجا مطلبی را از قرآن اشاره می کند. روح است که خوبی و بدی را به انسان نشان می دهد.همینطور او همه گذشته ها را به خاطر من می آورد.روح است که هر ظلم و عدلی را برای ما معین و مشخص می کند.
مولانا می گوید که روح ما ریشه در وحی و الهام از طرف خدای متعال دارد.قبل از اینکه این روح در بدن ما بیاید، وجود داشته است.این روح در یک عالم ملکوتی بوده است.حافظ می گوید:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند بر بدنم
مولانا می گوید که این مرغ ملکوتی در بدن ما نهان است.هر از چند گاهی جلوه هایی از آن همانند خوشی ها و ناراحتی ها تجلی می کند.این روح گاهی شادی و خوشحالی را از ما می گیرد ولی ما از او بیزار نمی گردیم.گاهی به ما ظلم می کند ولی آن را چون عدل از او پذیرا می شویم.

این دل رها و مست است 
 در بند نفس  پست است
یارب نما تو لطفی
چون او خدا پرست است


دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

صدای جان

ای مرغ دیار بی کرانم
روح و نفس و صدای جانم
در روی زمین  اسیر مایی

ای طوطی خوب و خوش بیانم







  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

نقش زبان

این زبان دارد عملکردی دو جور
گاه می گردد چو آتش در تنور 
آن بسوزاند هر احسانی و جود
گاه گردد مشعلی از عشق و نور

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۷۰۳ تا ۱۷۱۰
نقش مثبت و منفی زبان

ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش درین خرمن زنی
در نهان جان از تو افغان می‌کند
گرچه هر چه گوییش آن می‌کند
ای زبان هم گنج بی‌پایان توی
ای زبان هم رنج بی‌درمان توی
هم صفیر و خدعهٔ مرغان توی
هم انیس وحشت هجران توی
چند امانم می‌دهی ای بی امان
ای تو زه کرده به کین من کمان
نک بپرانیده‌ای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا ز اسباب شادی یاد ده

مولانا می گوید که زبان هم می تواند نقش آتش را داشته باشد و هم نقش خرمن را بازی کند.زیرا اگر حرف تو با ارزش باشد، با سخنانت خرمنی از حسنات ایجاد می شود.اما اگر سخنان بیهوده بزنی، آنگاه آتشی ایجاد می کنی که خرمن حسنات را به آتش می کشد و آنها را خاکستر می کنی.ای زبان از بس که اذیت می کنی،جان من از دست تو به فغان و ستوه آمده است.همین جانی که سرا پا گوش و تسلیم تو می باشد.
مولانا می گوید که زبان می تواند با سخنانی گهر بار چون گنجی باشد و هم می تواند با سخنان بیهوده موجب رنج و عذاب شود و دلهایی را بشکند بطوریکه دیگر قابل جبران و تر میم نباشد.
مولانا می گوید همانطوریکه صیادان با تقلید صدای پرندگان، آنها را بسوی خود می کشانند و به دام می اندازند.توی زبان نیز گاهی با مکر و حیله هایی که بکار می بری، دیگران را بدام می اندازی و اذیت می کنی.گاهی هم با سخنان خوش خود، موجب شادی روح و روان دیگران را فراهم می کنی.بعبارت دیگر، ای زبان تو با سخنانت هم می توانی موجبات رهایی و هم موجبات اسارت و ناراحتی دیگران شوی.
مولانا می گوید، ای زبانی که در امان نیستی.کی به من امان و فرصت می دهی که بتوانم در آرامش باشم.ای وجودی که آماده زیان زدن به من هستی و چون تیری در کمان هستی که آماده پرتاب می باشد.ای زبان تو روح و روان مرا کشته ای.بیا و دست از این کارها بردار.
مولانا می گوید، ای زبان بیا و راه و علاج اینکه از دست تو چگونه در رنج و بلا نباشم را به من یاد بده.من چه کنم تا دست از سر من برداری و مرا رها کنی و از اسارت بیرون آیم.بیا و اسباب شادی روح و روان را برایم فراهم کن.تو که می توانی خوب هم سخن بگویی.بیا و رازهای شادی را به من بیاموز.

این زبان دارد عملکردی دو جور
گاه می گردد چو آتش در تنور
آن بسوزاند هر احسانی و جود
گاه گردد مشعلی از عشق و نور

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

ضرر و زیان زبان

 بر سرم آرد بلا، هر دم زبان
این کند شرها به پا ،در هر زمان
ای خدا ما را ز شرش کن رها
تا نجنبد نابجا، اندر دهان


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار مولانا
ابیات : ۱۶۹۳ تا ۱۷۰۲
طوطی و بازرگان(۶)

چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
خواجه چون دیدش فتاده همچنین
بر جهید و زد کله را بر زمین
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید
خواجه بر جست و گریبان را درید
گفت ای طوطی خوب خوش‌حنین
این چه بودت این چرا گشتی چنین
ای دریغا مرغ خوش‌آواز من
ای دریغا همدم و همراز من
ای دریغا مرغ خوش‌الحان من
راح روح و روضه و ریحان من
گر سلیمان را چنین مرغی بدی
کی خود او مشغول آن مرغان شدی
ای دریغا مرغ کارزان یافتم
زود روی از روی او بر تافتم
ای زبان تو بس زیانی بر وری
چون توی گویا چه گویم من ترا

همین که بازرگان ماجرای رفتن خود به هند و رساندن پیام طوطی خود را به دوستان او رساند ومتعاقبا یک طوطی لرزید و افتاد.طوطی در قفس با شنیدن آن ، او هم لرزید و در قفس افتاد.
بازرگان با دیدن این صحنه و به خاطر مصیبتی که برایش اتفاق افتاد، کلاه خود را برداشت و به روی زمین پرتاب نمود.بازرگان از جای خود بلند شد و گریبان پاره کرد و گفت ای طوطی خوش آواز و سخن من، چرا اینگونه شدی.
بازرگان مرتب افسوس می خورد از اینکه مرغ خوش الحان خود را از دست داده است.دریغا که طوطی خوش سخنم را از دست دادم.او باعث مستی جان و روح من می شد.اگر سلیمان نیز چنین مرغی داشت، دیگر به سایر مرغان اطراف خود توجه نمی کرد.افسوس از اینکه چنین مرغ خوش الحان را که براحتی بدست آورده بودم، زود از دست دادم.
در اینجا مولانا گریزی به نقش زبان دارد.او می گوید ای زبان تو باعث ضر و زیان من شدی.تو گوینده هستی، من چه می توانم به تو گویم.چیزی که مطمئن هستم تو باعث شدی که طوطی زیبا سخنم را از دست بدهم.

تا توانی کن زبان، در بند خود ، اندر دهان
می زند آتش به عالم، می کند ویران جهان
آن چو تیراست در کمان، باید نگردد آن رها
چون رها گردد به ناحق، می خورد بر این و آن

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی