رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۶۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
جایگاه عقل در قرآن کریم از منظر شهید علامه مطهری(بخش اول)


محمد خامه گر

رابطه عقل و دین ازمسائل جنجال برانگیز، در محافل علمی و پردامنه در جامعه بشری است. این مسئله از یک سو منجر به ایجاد فرقه ها و مکاتب فکری، فلسفی و سیاسی گردیده و از سوی دیگر منشأ بروز درگیری های اجتماعی، تکفیرها و نزاع های خونین شده است.
آنچه در این مقام مورد نظر است ارزیابی جایگاه عقل و ارزش آن در قرآن کریم است. آیا قرآن همانند برخی از فرقه های اسلامی و بسیاری از اندیشمندان غربی قائل به لجام گسیختگی و حجیت بی حد و حصر عقل است؟ و یا قرآن پای عقل را چوبین دانسته و آن را نه تنها از ورود در مسائل دینی بلکه از اندیشیدن در حوزه مسائل و مشکلات بشری نیز منع می کند؟ آیا عقل و فکر بشری برای یافتن راه کمال و سعادت دنیوی و اخروی او کافی است؟ آیا از نظر قرآن عقل تابع بی چون وچرای شرایط اجتماعی است و هر کس به مقتضای طبقه ای که در آن رشد کرده و شرایطی که پرورش یافته می اندیشد و یا قرآن به استقلال عقل در قبال شرایط اجتماعی قائل است؟
به منظور یافتن پاسخ هایی متقن ومستدل برای سؤالات فوق و استخراج نظرات قرآن در این زمینه در برابر مردی که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم، کم نظیر است. زانوی تلمذ می زنیم و از خداوند منان خواهانیم که توفیق بهره وری از این چشمه زلال معرفت را به همه پیروان قرآن عنایت فرماید.

تعریف عقل در فرهنگ دینی

مفهوم شناسی عقل

اولین گام در شناخت جایگاه عقل در قرآن تبیین مفهوم عقل و معنای مورد نظر از آن در مباحث دینی و مفاهیم قرآنی است. در روایات اسلامی وفرهنگ قرآنی منظور از تفکر و تعقل صرفاً تفکر منطقی و تعقل فلسفی نیست؛ زیرا این مورد در بین همه انسان ها مشترک است و هر انسانی چه موحد وچه کافر توانایی کنار هم گذاشتن معلومات و ترسیم سیمای کلی از واقعیت جهان و هستی هر چند به پندار غلط خود را دارد. در حالی که قرآن کریم کفار را فاقد تعقل دانسته و معتقد است که آنها از عقل خود هیچ استفاده ای نمی کنند چنان که می فرماید: «و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لایسمع الا دعاء و نداء صم بکم عمی فهم لایعقلون. مثل (دعوت کننده) کافران مثل کسی است که (حیوانات را برای نجات از خطر) صدا می زند ولی آن ها جز سر و صدا چیزی نمی شنوند، آن ها کر و گنگ و کورند از این رو چیزی نمی فهمند».
استاد مطهری پس از ملاحظه آیات و روایات مربوط به عقل و تعقل و مقایسه آنها با یکدیگر پیرامون مفهوم عقل در فرهنگ اسلامی می فرمایند:
عقل در روایات اسلامی آن نیرو و قوه تجزیه و تحلیل است و در غالب مواردی که می بینید اسلام جاهل را کوبیده، جاهل در مقابل عالم به معنای بی سواد نیست بلکه جاهل ضدعاقل است. عاقل کسی است که از خودش فهم و قدرت تجزیه و تحلیل دارد و جاهل کسی است که این قدرت راندارد. ما خیلی افراد عالم را می بینیم که عالمند ولی جاهلند. عالمند به معنای این که فراگرفته از بیرون زیاد دارند، خیلی چیزها یاد گرفته اند، اما ذهنشان یک انبار بیش نیست، خودشان اجتهاد ندارند، استنباط ندارند، تجزیه و تحلیل در مسائل ندارند، این طور اشخاص از نظر اسلام جاهلند یعنی عقلشان راکد است.
قرآن کریم برای ترسیم مفهوم دقیق «عقل» از تعبیر لطیف و معنادار «لب» استفاده می کند و با این روش هم عقل را تعریف می کند و هم مفهوم کمال عقل را بیان می نماید. استاد مطهری کلمه لب را از اصطلاحات قرآنی دانسته و در توضیح آن می فرمایند.
«لب» یعنی مغز (نه به معنی مخ، بلکه به معنی اعم که در مورد میوه ها مثلاً می گوئیم مغز بادام، مغز گردو) این اصطلاح شاید از اصطلاحات مخصوص قرآن باشد... و اگر هم اصطلاح مخصوص قرآن نباشد قرآن درباره عقل کلمه لب را زیاد به کار برده گوئی انسان را تشبیه به یک گردو و یا بادام کرده که تمام یک گردو و یا بادام پوسته است و آن اساسش مغزش می باشد که در درون آن قرار دارد. تمام هیکل و اندام انسان را در نظر بگیرید، آن مغز انسان، عقل و فکر انسان است، اگر بادامی مغز نداشته باشد چه می گوئیم؟ می گوئیم پوچ است و پوک و هیچ و باید دورش انداخت و انسانی که عقل نداشته باشد جوهر و مغز انسانیت و آن ملاک و مقوم انسانیت را ندارد. انسانی پوک و پوچ است، یعنی یک صورت انسان است و معنی انسان در او نیست، به حسب این تعبیر معنی انسان همان عقل انسان است، عقلی که در این حد باشد، عقل بودن عقل به استقلالش است. «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» از این بهتر اساساً دیگر نمی شود تعبیری پیدا کرد در مورد دعوت به این که انسان با عقلش بالاستقلال حاکم باشد، عقلش مستقل باشد، دارای قدرت نقد و انتقاد باشد و بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند. آدمی که از این موهبت بی بهره است هیچ است.
در عبارات فوق استاد علاوه بر اینکه معنای عقل را از نظر قرآن بیان می کنند به اهمیت و ارزش آن در اسلام نیز اشاره می فرمایند. از مجموع سخنان استاد استنباط می گردد که در منطق قرآن عقل عبارت است از نیروئی که با تجزیه و تحلیل مسائلی که در برابر او قرار دارد و سبک و سنگین نمودن آنها انسان را برای اخذ تصمیمی مستقل و آزاد از هوی و هوس و فشارهای اجتماعی و تاریخی یاری می رساند. و هر چه عقل انسان کامل تر باشد مستقل تر و آزادانه تر می داند نقد و انتقاد کند و تصمیم بگیرید و از این رهگذر انسان قادر خواهد بود از پوسته جهان به مغز آن نفوذ کند و سیطره و حاکمیت خدا را در همه ذرات هستی مشاهده نماید و با همه وجود حضور خدا را در تاریخ و جامعه ادراک کند.

ارزش و اهمیت عقل در قرآن

در دیباچه سخن به اقوال و نظرات کسانی که معتقد به جدائی دین از عقل بود. و ساحت دین را از آلودگی به استدلال ها و دریافت های عقلی منزه می دانستند، اشاره نمودیم. قرآن کریم بر خلاف پندارهای ناصواب این گروه رابطه عقل و دین را نه تنها رابطه شایسته بلکه ضروری و بایسته می داند و با تأکید بر ارزش و اهمیت عقل در اندیشه های دینی و تحکیم باورهای مذهبی هرگونه فکر یا عملی را که به گونه ای با عقل در تعارض باشد تخطئه و محکوم می نماید.
قرآن کریم با عبارات مختلفی از عقل تجلیل کرده و مؤمنان را به تفکر و تعقل در موضوعاتی تشویق نموده است و از همه مهم تر آنکه سنگ بنای اصول دین را عقل می داند و اعتقادی را که از طریق تقلید نه تحقیق بدست آید به رسمیت نمی شناسد. بنابراین ارزش و اهمیت عقل را در اسلام و قرآن از موقعیتی که تعقل و تفکر در مجموعه تعالیم اسلام بدست آورده است می توان کشف کرد. نمونه های زیر نشانه هائی از این جایگاه بلند است:

1- تعقل زیربنای اصول دین است

زیربنای تمامی عقاید دینی و احکام شرعی، اصول دین یعنی توحید، نبوت و معاد است. قرآن کریم معتقد است که مسلمان واقعی، کسی است که بنیان های اساسی تفکر دینی و اعتقاد قلبی خود را با عقل استوار و محکم ساخته باشد. استاد مطهری پیرامون نقش عقل در شناخت اصول دین می فرمایند:
یک حمایت فوق العاده ای از عقل را در متون اسلام می بینم و در هیچ دینی از ادیان دنیا به اندازه اسلام از عقل یعنی از حجیت عقل و از سندیت و اعتبار عقل حمایت نشده است. شما اسلام را با مسیحیت مقایسه کنید. مسیحیت در قلمرو ایمان برای عقل، حق مداخله قائل نیست. می گوید آنجائی که انسان باید به چیز ایمان بیاورد حق ندارد فکر کند، فکر ما عقل است و عقل در این نوع مسائل حق مداخله ندارد. آنچه را که باید به آن ایمان داشت، نباید درباره آن فکر کرد و نباید اجازه فکر کردن و چون و چرا کردن به عقل داد. وظیفه یک مؤمن، مخصوصاً وظیفه یک کشیش و حافظان ایمان مردم این است که جلوی هجوم فکر و استدلال و عقل را به حوزه ایمان بگیرند. اصلاً تعلیمات مسیحی بر همین اساس است. در اسلام قضیه درست بر عکس است. در اصول دین اسلام، جز عقل هیچ چیز دیگری حق مداخله ندارد، یعنی اگر از شما بپرسند که یکی از اصول دین شما چیست، می گوئید «توحید» وجود خدای یگانه، اگر دوباره بپرسند به چه دلیل به خدا ایمان آورده اید شما باید دلیل عقلی بیاورید اسلام جز از راه عقل از شما قبول نمی کند. اگر بگوئید من خودم قبول ندارم که خدا یگانه است دلیلی هم ندارم، تو چه کار داری؟ «خذ الغایات و اترک المبادی» تو نتیجه را بگیر، به مقدمه چکار داری؟ من از قول مادر بزرگم یقین پیدا کرده ام، بالاخره به یک حقیقتی یقین پیدا کرده ام، ولو از قول مادر بزرگم باشد، ولو خواب دیده باشم! اسلام می گوید نه، ولو به وجود خدای یگانه اعتقاد داشته باشی ولی آن اعتقادی که ریشه اش خواب دیدن است، ریشه اش تقلید از پدر و مادر یا تاثیر محیط است، مورد قبول نیست. جز تحقیقی که عقل تو با دلیل و برهان مطلب را دریافت کرده باشد، هیچ چیز دیگر را ما قبول نداریم.
اصول ایمان مسیحیت، منطقه ای ممنوع برای ورود عقل است و وظیفه یک مومن مسیحی حفظ این منطقه از هجوم قوای عقلی و فکری است ولی اصول ایمان در اسلام منطقه ای است که در قرق عقل است و غیر از عقل هیچ قدرت دیگری حق مداخله در این منطقه را ندارد.»

2- تشویق به تفکر و تعقل در قرآن و سنت

جلوه دیگری از توجه و اهمیت دادن اسلام به عقل و تعقل، اوامر و تاکیدهای قرآن مبنی بر تفکر در همه مسائل خصوصا تاریخ و خلقت و غیره می باشد. در روایات ماثوره تفکر در این گونه امور نوعی عبادت محسوب شده که باعث قرب به خدا و موجب کمال انسان می گردد. به اعتقاد استاد مطهری هیچ کتابی به اندازه قرآن به تفکر در مسائل مختلف امر نکرده و هیچ دینی مانند اسلام آن را عبادت به شمار نیاورده است. به سخنان استاد در این زمینه توجه فرمائید:
در قرآن راجع به تفکر و تعقل مطلب زیاد داریم. لزومی هم ندارد که بخواهیم آیات قرآن را در این زمینه جمع بکنیم. خیلی موارد داریم که قرآن دعوت به تفکر و تعقل کرده است. شما هیچ کتابی نه مذهبی و نه غیرمذهبی پیدا نمی کنید که به اندازه قرآن بشر را به سمت تفکر سوق داده باشد، تفکر در همه مسائل، در تاریخ، در خلقت، راجع به خدا، راجع به انبیاء و نبوت، راجع به معاد راجع به تذکرات و تعلیمات انبیاء و... که در قرآن کریم زیاد است.
مکرر شنیده اید احادیث زیادی را که به این عبارت است:«تفکر ساع خیر من عباده سنه تفکر ساع خیر من عباده سنتین، تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه» یک ساعت فکر کردن از یک ساعت عبادت کردن افضل است، از شصت سال عبادت کردن افضل است، از هفتاد سال عبادت کردن افضل است این نوع تعبیرات همان طور که بسیاری از علما گفته اند به واسطه این است که نوع و موضوع تفکرها فرق می کند یک تفکر است که انسان را به اندازه یک سال جلو می برد و یک تفکر است که انسان را به اندازه شصت سال عبادت جلو می برد و یک تفکر که او را به اندازه هفتاد سال جلو می برد.
]این احادیث نشان می دهد[ که از نظر اسلام عبادت منحصر نیست به عبادات مالی مانند خمس و زکات و یا عبادات بدنی مانند نماز و روزه نوعی دیگر از عبادات هم هست و آن عبادت فکری است تفکر یا عبادت فکری اگر در مسیر تنبه و بیداری انسان قرار گیرد از سال ها عبادت بدنی برتر و بالاتر است. ]چنانچه در بسیاری از روایات داریم که[ «افضل العباده التفکر» یا «لاعباده کالتفکر» یا «کان اکثر عباده ابی ذر التفکر»

3-حمایت قرآن از عقل در برابر عادات اجتماعی

قرآن کریم با هر چیزی که به نحوی باعث تضعیف عقل و کنار گذاشتن تعقل می شود مبارزه کرده است و از این رهگذر بر ارزش و اهمیت عقل در زندگی بشر تاکید کرده است. یکی از اموری که باعث تضعیف عقل است «سنت گرائی» و تبعیت کورکورانه از عادت ها و رسوم اجتماعی است. استاد مطهری با استناد به حدیثی از امام موسی بن جعفر (علیه السلام) که در آن امام هشام بن حکم را از دیدگاه قرآن نسبت به عقل آگاه نموده است. می فرمایند: مطلب دیگر مسئله آزاد کردن عقل است از حکومت تلقینات محیط و عرف و عادت و به اصطلاح امروز از نفوذ سنت ها و عادت های اجتماعی و به تعبیر عرب های امروز از ایحائات اجتماع (وحی های اجتماعی) حضرت این جور می فرماید:«یا هشام ثم ذم الذین لایعقلون فقال:«و اذا قیل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه ءاباءنا أولو کان ءاباؤهم لایعقلون شیاً و لایهتدون»
قرآن اساسش برمذمت کسانی است که اسیر تقلید و پیروی از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و فکر نمی کنند تا خودشان را از این اسارت آزاد بکنند. هدف قرآن از این مذمت چیست؟ هدف قرآن تربیت است یعنی درواقع می خواهد افراد را بیدار کند که مقیاس و معیار باید تشخیص عقل و فکر باشد نه صرف اینکه پدران ما چنین کرده اند ما هم چنین می کنیم این حالت تسلیم درمقابل گذشتگان یک حالت ضد عقل است.
قرآن می خواهد که انسان راه خودش را به حکم عقل انتخاب کند پس مبارزه قرآن با تقلید و به اصطلاح «سنت گرایی» مبارزه ای است به عنوان حمایت از عقل».

4-حمایت از عقل درمقابل اکثریت

یکی از اموری که باعث تضعیف عقل شده به گونه ای که عمل کردن و حجت دانستن آن درهمه موارد مساوی با کنار گذاشتن عقل واهانت به او است «رأی اکثریت» است. قرآن کریم به نفع عقل و درحمایت از آن به مذمت اکثریت برخاسته است.استاد مطهری مبارزه قرآن با اکثریت را از حدیث امام موسی کاظم چنین بیان می کنند:
باز حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) موضوع دیگری ذکر می کنند؛ می فرمایند: ثم ذم الله الکثره فقال:«وان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله»
خلاصه آزادی از حکومت عدد، و اینکه اکثر و اکثریت نباید ملاک باشد، و نباید انسان اینجور باشد که ببیند اکثر مردم کدام راه را می روند همان راه را برود و بگوید آن راهی که اکثر مردم می روند همان درست است. این مثل همان تقلید است. همان طور که انسان طبعاً به سوی تقلید از دیگران کشیده می شود. طبعاً به سوی اکثریت نیز کشیده می شود و قرآن مخصوصاً همان چیزی را که انسان طبعاً به سوی آن کشیده می شود انتقاد می کند، می فرماید:«اگر اکثر مردم زمینی را پیروی کنی تو را از راه حق منحرف می کنند» دلیلش این است که اکثر مردم پیرو گمان و تخمین اند نه پیرو عقل و علم و یقین و به تارهای عنکبوتی گمان خودشان چسبیده اند. همینکه چیزی در خیالشان پیدا می شود دنبالش می روند چون اکثر اینجور هستند پس به اکثر اعتماد نکن. این هم خودش نوعی دیگر استقلال بخشیدن به عقل است و دعوت به اینکه عقل باید معیار باشد.»
همانگونه که از سخنان استاد و نوع استدلال ایشان آشکار است.آنچه درقرآن با عنوان پیروی از اکثریت مذمت شده است اکثریت به عنوان «راه حق» است نه «راه حل» یعنی گرایش اکثریت جامعه را به یک فکر و یا رفتار خاص اجتماعی و یا مذهب دلیل و حجتی برحقانیت آن بدانیم و عقل خود را از اندیشه و کاوش دراین زمینه منع کنیم.
به گونه ای که اگر آن عمل را صد درصد مخالف عقل سلیم آدمی هم بدانیم صرفاً به دلیل پیروی اکثریت جامعه از آن،پیروی از چنین فکری را برای خود لازم بشماریم. دربرابر چنین پیروی مذمومی از اکثریت، درمواردی نیز پیروی از اکثریت به عنوان یک راه حل مورد تأیید قرآن است. و آن درجائی است که درانجام یک کار جمعی و عمومی تردید داشته باشیم و درجایی که ترک و انجام کار مباح و از نظر شرع جایز باشد. اما درانتخاب راه حل و چاره کار دچار شک و تردید هستیم. دراینجا به رأی گذاشتن یکی از شقوق کار و پیروی از نظر اکثریت قطعاً بلامانع است.

5- تجلیل از عقل درآیات و روایات

یکی از نمودهای بارز توجه به عنایت اسلام به عقل، تعابیر زیبا، رسا و بلندی است که درآیات و روایات شریفه درتجلیل از عقل به کار برده شده است. ارزش دادن به عاقل درمقابل جاهل، معرفی نمودن عقل به عنوان پیامبر درونی و اموری از این قبیل همگی نشانگر اهمیت فوق العاده عقل در دین اسلام است. به نمونه های بارز این تعابیر که از کلام استاد مطهری نقل شده است توجه فرمائید:
در اسلام و متون اسلامی سخنان فوق العاده بلند و عجیب درباره عقل گفته شده است اولاً خود قرآن دائماً دم از تعقل می زند گذشته ازاین، در اخبار و احادیث ما آنقدر برای عقل، اصالت و اهمیت قائل شده اند که وقتی شما کتاب های حدیث را باز کنید اولین بابی که می بینید کتاب العقل است. مثلاً اگر سراغ اصول کافی بروید- اصول کافی تمام ابواب حدیثی ما را دارد- اولین بابی که با باز کردن این کتاب می بینید، کتاب العقل است. در این «کتاب العقل» احادیث شیعه از اول تا به آخر به حمایت از عقل برخاسته است.
امام موسی بن جعفر (ع) تعبیر فوق العاده عجیب دارد، می فرماید: خدا دو حجت دارد، دو پیغمبر دارد: یک پیغمبر درونی که عقل انسان است و یک پیغمبر بیرونی که همان پیغمبرانی هستند که انسانند و مردم را دعوت کرده اند. خدا دارای دو حجت است این دو حجت مکمل یکدیگر هستند: یعنی اگر عقل باشد و انبیاء نباشند، بشر به تنهایی راه سعادت خود را نمی تواند طی کند و اگر انبیاء باشند و عقل نباشند، باز انسان راه سعادت خود را نمی پیماید عقل و نبی هر دو با یکدیگر یک کار را انجام می دهند. دیگر از این بالاتر در حمایت عقل نمی شود گفت.
تعبیراتی از این قبیل که شاید خیلی شنیده باشید، زیاد داریم. «خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است»، «خوردن عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است»، «سکوت و سکون عاقل از حرکت کردن جاهل بالاتر است» و «خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد مگر آنکه اول عقل آن پیغمبر را به حد کمال رساند، به طوری که عقل او از عقل همه امتش کامل تر بود. ما حضرت رسول را «عقل کل» می نامیم. این با ذوق مسیحیت هرگز جور درنمی آید. چون اصلاً ] در مسیحیت[ عقل با دین دو حساب جداگانه دارند ولی ما پیغمبر را «عقل کل» می نامیم و می دانیم.
بنابراین اهمیت و ارزش فوق العاده عقل در آیات و روایات اسلامی یکی از مسلمات و امور قطعی است که جای هیچگونه شک و تردیدی برای محقق با انصاف باقی نمی گذارد.
اکنون که اهمیت عقل از دیدگاه قرآن واضح و روشن شد این سوال مطرح می گردد که آیا قرآن اهمیت و ضرورت توجه به عقل و دستورات آن را فقط در محدوده مسائل فردی و زندگی روزمره مورد تاکید قرار می دهد و یا اصولاً قرآن برای احکام عقل سندیت و حجیت قائل است و حتی در مسائل شرعی و احکام دینی نیز آن را معتبر می شمارد؟ گرچه پاسخ این سوال بطور اجمال از مباحث گذشته روشن شده است اما بنا به ضرورت و اهمیت بحث فصل جداگانه را به آن اختصاص می دهیم.

حجیت و سندیت عقل از دیدگاه قرآن

مفهوم حجیت عقل

معنای لغوی «حجت» عبارت است از هر چیزی که بتوان با استفاده از آن بر دیگری احتجاج کرد. این احتجاج ممکن است به قبول عذر احتجاج کننده و یا ساکت کردن طرف مقابل بیانجامد.
بنابراین هنگامی که از حجیت عقل سوال می کنیم؛ درصدد یافتن پاسخ این مسئله هستیم که اگر عقل به چیزی حکم کرد آیا می توانیم به استناد حکم عقل آن عمل را انجام دهیم؟ آیا خداوند چنین عملی را از ما می پذیرد؟ معنای دقیق تر، مفهوم حجت عقل را از کلام استاد مطهری پی می گیریم:
باید ببینیم که آیا عقل از نظر قرآن سند است و به تعبیر علمای فقه و اصول آیا عقل حجت است یا خیر؟ و این بدان معنی است که اگر دریافتی واقعاً دریافت صحیح عقل باشد آیا می باید بشر به آن احترام بگذارد و برطبق آن عمل کند یانه؟ و اگر عمل کند و احیاناً در مواردی مرتکب خطا شود آیا خداوند او را معذور می دارد یا معاقب خواهد داشت؟ و اگر عمل نکند آیا خداوند به این دلیل که چرا با اینکه عقلت حکم می کرد، عمل نکردی، او را مجازات خواهد کرد یا خیر؟
دلایل سندیت عقل در قرآن مسئله سندیت و حجیت عقل از نظر اسلام در جای خودش ثابت است و علمای اسلام نیز از ابتدا تاکنون- جز گروهی اندک- هیچکدام در سندیت عقل تردید نداشته اند و آن را جزو منابع چهارگانه فقه به حساب آورده اند. ما چون درباره قرآن گفتگو می کنیم لازم است دلایل حجیت عقل را از خود قرآن استخراج نمائیم. قرآن به انحاء مختلف سندیت عقل را امضا کرده است که به مهم ترین آنها در اینجا اشاره می کنیم.

1- دعوت به تعقل از طرف قرآن

قرآن کریم از دو طریق مخاطبان خود را به تعقل دعوت نموده است و از این طرق ارزشمندی احکام صادره از سوی عقل را رسمیت بخشیده است. یکی به طریق مستقیم و به دلالت مطابقی و دوم به طریق غیرمستقیم و به دلالت التزامی.
در روش مستقیم قرآن صریحا دعوت به تعقل کرده است و کسانی را که عقل خود را به کار نمی گیرند مذمت نموده است. در قرآن کریم کلمه عقل و مشتقات آن 94 بار بکار برده شده است.
استاد مطهری پیرامون این دسته از آیات می فرمایند: تنها دریک مورد می توان از ده ها آیه قرآن نام برد که در آنها به این مسئله اشاره شده است که ما این موضوع را طرح کرده ایم تا درباره آن تعقل کنید. به عنوان مثال از یک تعبیر شگفت انگیز قرآن برایتان نمونه می آورم. قرآن می فرماید: «ان شر الدواب عند الله الصمم البکم الذین لایعقلون»
بدترین جنبده ها کسانی هستند که کر و گنگ و لایعقلند. البته واضح است که منظور قرآن از کر و لال، کر و لال عضوی نیست. بلکه منظور آن دسته از مردم است که حقیقت را نمی خواهند بشنوند و یا می شنوند و به زبان اعتراف نمی کنند. گویی که از شنیدن حقایق عاجز است و صرفا برای شنیدن مهملات و خزعبلات آمادگی دارد از نظر قرآن کر است و زبانی که تنها برای چرندگویی به کار می افتد به تعبیر قرآن لال است. لایعقلون نیز کسانی هستند که از اندیشه خود سود نمی گیرند. قرآن اینگونه افراد را که نام انسان زیبنده آنها نیست در سلک حیوانات و بنام چهارپایان مخاطب خویش قرار می دهد.
در یک آیه دیگر ضمن طرح یک مسئله تولیدی در مورد توحید افعالی و توحید فاعلی می فرماید: «و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله؛ هیچکس را نرسد که ایمان بیاورد مگر به اذن الهی.»
به دنبال طرح این مسئله غامض که هر ذهنی ظرفیت تحمل و درک آن را ندارد و براستی انسان را تکان می دهد آیه را چنین دنبال می کند: «ویجعل الرجس علی الذین لایعقلون؛ و بر آنانکه تعقل نمی کنند پلیدی قرار می دهد.»
در این دو آیه که به عنوان نمونه ذکر کردم، قرآن به اصطلاح اهل منطق به دلالت مطابقی دعوت به تعقل نموده است.
اما در روش غیرمستقیم، قرآن به نکاتی اشاره می کند که پذیرش آنها بدون به رسمیت شناختن عقل ممکن نیست و به عبارت دیگر لازمه منطقی اظهار اینگونه مطالب، اعتراف به حجیت و سندیت عقل است. استاد مطهری درباره این شیوه قرآن می فرمایند:
آیات بسیار دیگری نیز وجود دارند که قرآن به دلالت التزامی سندیت عقل را امضا می کند به عبارت دیگر سخنانی می گوید که پذیرش آنها بدون آنکه حجیت عقل پذیرفته شده باشد امکان پذیر نیست، مثلا از حریف استدلال عقل می طلبد: «قل هاتوا برهنکم»
به دلیل التزام می خواهد این حقیقت را بیان کند که عقل سند و حجت است و یا اینکه رسما برای اثبات وحدت واجب الوجود قیاس منطقی ترتیب می دهد؛ «لو کان فیهما ءالهه الا الله لفسدتا» در اینجا قرآن یک قضیه شرطیه تشکیل داده است؛ مقدم را استثناء کرده و تالی را نادیده گرفته است. این یک قیاس استدلالی و برهان صد درصد عقلی است. اگر قرآن استدلال و قیاس را معتبر نشمارد، دیگر خودش اقامه قیاس و برهان نمی کند و یا مثلا در مورد معاد می فرماید: «افحسبتم انما خلقنکم عبثا و انکم الینا لاترجعون» در این آیه به اصل خالقیت و اصل حکم باری تعالی تمسک جسته است. اگر معادی نباشد پس خلقت شما عبث خواهد بود و خلقت عبث هم محال است و به عبارت دیگر مگر ممکن است، خدای حکیم کار عبث کند؟ اگر معاد نباشد، خلقت عبث است، عبث محال است، پس خلقت ضروری است و بنابراین وجود معاد حتماً ضروری است. این خود اقامه برهان است. بنابراین طبق همین آیات کافی است که قرآن کریم ابزار استدلال و منبع عقل را معتبر بشمارد.

2- استفاده قرآن از نظام علی و معلولی

دلیل دیگری که استاد مطهری برای نشان دادن اصالت عقل در قرآن بیان می کنند، مسئله استفاده قرآن از نظام علی و معلولی است. استاد معتقد است که با توجه به آنکه رابطه علت و معلول و اصل علیت پایه تفکرات عقلانی است و هرگونه استدلال عقلی مبتنی بر پیش فرض وجود نظام علیت در جهان است بنابراین به کارگیری و استفاده از لازم به معنای اعتقاد و التزام به ملزوم است. از این رو استفاده قرآن از نظام علی و معلولی را نیز باید یکی از مواردی به شمار آورد که قرآن به دلالت التزامی به تعقل دعوت نموده و حجیت و سندیت آن را امضاء می کند. از آنجا که استاد به لحاظ اهمیت موضوع آن را جداگانه ذکر نموده است ما نیز آن را به عنوان دلیل دوم بیان می کنیم استاد مطهری در این رابطه دو مثال قرآنی ذکر می نمایند که دقت در آنها مراد ایشان را از عنوان فوق روشن تر می کند:
به عنوان مثال این آیه را درنظر بگیرید که می فرماید: «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» می خواهد بگوید درست است که همه سرنوشت ها به اراده خداست ولی خداوند سرنوشت را از ماورای اختیار و تصمیم و عمل بشر بر او تحمیل نمی کند و کار گزاف انجام نمی دهد، بلکه سرنوشت ها هم نظامی دارند و خدا سرنوشت هیچ جامعه ای را خود به خود و بی وجه عوض نمی کند ، مگر آنکه آنان خودشان، در آنچه که مربوط به خودشان است، مانند نظام های اخلاقی و اجتماعی و ... و آنچه مربوط به وظایف فردیشان است، تغییر دهند از سوی دیگر قرآن مسلمانان را تشویق می کند تا به مطالعه در احوال و سرگذشت اقوام پیشین بپردازند و از آن درس عبرت بگیرند. بدیهی است که اگر سرگذشت اقوام و ملت ها و نظام ها براساس گزاف و تصادف بود و اگر سرنوشت ها از بالا به پایین تحمیل می گردید دیگر مطالعه و پندآموزی معنی نداشت، قرآن با این تاکید می خواهد تذکر دهد که بر سرنوشت اقوام نظامات واحدی حاکم است. به این ترتیب اگر شرایط جامعه ای مشابه شرایط جامعه دیگر باشد سرنوشت همان جامعه در انتظارش خواهد بود.
در آیه دیگر می فرماید:«فکاین من قریه اهلکنها و هی ظالمه فهی خاویه علی عروشها و بئر معطله و قصر مشید¤ افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او ءاذان یسمعون بها؛ چه بسیار شهر و دیاری که ما اهلش را در آن حال که به ظلم و ستم مشغول بودند به خاک هلاک نشاندیم و اینک آن شهرها از بنیاد ویران است. چه چاه ها و قنات های آب که معطل بماند چه قصرهای عالی که بی صاحب گشت، اکنون مردم این زمان نمی خواهند در روی زمین گردش کنند و در احوال اقوام و ملل مطالعه نمایند واز آنها درس بگیرند...»
در انتها استاد از این آیات بر مدعای خود چنین استدلال می کنند که: در تمام این مطالب قبول نظامات به دلالت التزامی موید نظم علی و معلولی است و پذیرش رابطه علی و معلولی به معنای قبول سندیت عقل است.
در اینجا ممکن است سوالی مطرح شود که در آیات زیادی از قرآن وقوع حوادث و حدوث معلول ها مستقیماً به خدا نسبت داده شده است با همه این احوال چگونه می توان قبول کرد که قرآن نظام علیت را در جهان قبول دارد. مثلاً در برخی از آیات نزول باران، فرستادن بادها، رویش گیاهان و امور دیگر مستقیماً به خدا نسبت داده شده است. علاوه بر آن در آیه 17 سوره انفال اصولاً نسبت دادن حوادث و حتی اعمال بشر را به غیر خدا مردود و نادرست شمرده است آنجا که می فرماید: «فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی؛ ای مؤمنان شما کافران، را نکشید بلکه خدا کشت. وای رسول تو تیر نیانداختی بلکه خدا تیرانداخت.»
پاسخ کامل این سؤال را باید در مباحث مربوط به توحید افعالی یافت. بنا به اصل قرآنی «توحید افعالی» موجودات عالم همچنانکه در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و خدا به تعبیر قرآن قیوم همه عالم است، در مقام تاثیر و علیت نیز استقلال ندارد36 اما این مسئله هیچ منافاتی با پذیرش اصل علیت جهان و تأثیر و تأثر امور مادی در یکدیگر ندارد بلکه فقط مؤمنین باید توجه داشته باشند که علت و اسباب ظاهری در ذات و فعل خود مستقل نبوده علت العلل هستی خداوند سبحان است.
استاد مطهری با دقت و نکته سنجی خاص احتمال ایجاد سؤال فوق را در ذهن خواننده در نظر گرفته و در پاسخ آن می فرمایند:
با آنکه قرآن از جانب خدا سخن می گوید و خداوند نیز آفریننده نظام علت و معلولی است و طبعاً سخن از ماورائی است که علت و معلول مادون آن قرار دارند با این همه از این موضوع غفلت نمی کند که از نظام سببی و مسببی عالم یاد کند و وقایع و پدیده ها را مقهور این نظام بداند.
منبع:روزنامه کیهان

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

خوبان

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل۵ _ بیت دوازدهم
خوبان

خوبان (ترکان) پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را

خوبان به دو منظور بکار می رود.یکی آن عده از افراد که خوب و دارای صفات نیک هستند.دیگر عده ای که روی خوب دارند ، آنها نیز دو دسته هستند.یکی عده ای که چهره زیبا دارند و عده ای که درون زیبا دارند.در اینجا منظور حافط از خوب رویان کسانی می باشد که دارایزیبایی باطنی هستند ، یعنی اولیای الهی می باشد.
پارسی گو،یعنی فارسی زبان.در اینجا منظور هم زبانی است.منظور از بشارت،دادن خبر خوش است.منظور از رندان ، افراد خوب هستند که هیچ ادعایی ندارند.پارسا به کسی گفته می شود که پاک دامن و صالح باشند.
حافظ می گوید ،اهل معرفت و اولیای الهی به انسانها با سخنان خود عمر دوباره می دهند.لذا از خدای متعال می خواهند که به چنین فرزانگانی بی ادعا و پاک دامن خبر های خوشی عطا کند.زیرا ما کاری که لایق آنها باشد را نمی توانیم انجام دهیم و تنها تویی که می توانی به آنها معرفت و کمال عطا کنی.

ظرف خود را پر کن از می یا شراب
تا نگردد پر ز میل و اضطراب
دل اسیر شهوت و نفس و گناه
معرفت جو تا نگردد دل خراب

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

آئینه اسکندر

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل ۵ _ بیت یازدهم

آئینه اسکندر

آیینه سکندر ،جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد، احوال ملک دارا

سکندر یک معنی داستانی دارد و یک معنی واقعی دارد. اسکندر واقعی پادشاه مقدونیه بود.او را فردی توانا در امور سیاسی و نظامی معرفی می کنند.همچنین مورخین او را فردی با اخلاق و هنر دوست و حامی ضعفا معرفی می کنند.اما در ادبیات ما او را فردی ظالم و آدم کش می شناسند.سکندر در اسکندریه برج بلندی بنا کرده بود که در بالای آن آینه بزرگی همچو جام نصب کرده بود که توسط آن می توانست کشتی های دشمن را رصد کند.
منظور از می ،معرفت الهی است.همانطوریکه شراب برای مدتی کوتاه فرد را از حالت معمولی خارج می کند.کسب معرفت نیز به انسان آرامش می دهد و انسان را از اضطراب های دنیوی بیرون می برد.لذا عرفا به آن می می گویند.
منظور از دارا ، پادشاه هخامنشی بنام داریوش سوم است. که ملک زیادی را در قلمرو خود داشت که به ملک دارا شهرت داشت.او بدست اسکندر کشته شد.
حافظ می گوید آئینه اسکندر که می توانست فاصله های دور را رصد کند مجازی است. تو معرفت کسب کن ، که حقیقی است.اگر آئینه محدوده کمی را می تواند به تو نشان دهد.کسب معرفت می تواند جهان هستی را به تو نشان دهد.
با آئینه اسرار بیرونی دشمن را می بینی.اما با کسب معرفت، اسرار درونی خود که ملک وجود خداوندی است را می بینی.

آخرین وارث امام غایب است
او که بر جمله حریفان غالب است
قدرت اعجاز دارد چون رسل 
صاحبان معرفت را نایب است

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

سرکشی انسان

کانال تحلیلی در آیات قرآن ، احادیث،اشعار حافظ و مولانا:

باسمه تعالی

برداشتهایی از اشعار حافظ

غزل ۵ _ بیت دهم

سرکشی


سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا


منظور از سرکش،یعنی سرپیچی و نافرمانی کردن است.غیرت داشتن،یعنی عدم تمایل به حضور غیر داشتن است.یکی از صفات خداوند غیور است.یعنی خدا دوست ندارد که در دل آدمی چیزی غیر از او قرار بگیرد.لذا در صورت مشاهده ناراحت و خشمگین می شود.

موم توسط زنبور عسل ایجاد می گردد و بسیار نرم است.سنگ خارا متقابلا بسیار سخت و زبر می باشد.بعلاوه به راحتی شکسته نمی شود.

حافظ می گوید اگر در دلت غیر از خدا چیزی را قرار دهی ،آنگاه همچون آتش که شمع می سوزاند.غیرت خدا هم تحمل حضور غیر را در دلت نمی دهد.حتی اگر سخت ترین سنگها چون سنگ خارا باشد،در دستان حق چون موم می ماند.

لذا در مقابل خداوند سرکشی مکن ،که غیرت خداوند همانند آتشی که شمع را می سوزاند تو را نابود می کند ،حتی اگر از سنگ خارا نیز سخت تر باشی.


من کیم،بنده ای عصیان گر و یاغی و شرور

منم آنکس که به خود غره و هستم  مغرور

من شدم خسته از این سرکشی بی حد و حصر

چه کنم ،تا که شوم خرم و شاد و مسرور


دکتر علی رجالی

@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تنگدستی

باسمه تعالی
برداشتهازی از اشعار حافظ
غزل ۵ _ بیت نهم
تنگدستی

هنگام تنگدستی ، در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را

تنگدستی از نظر لغوی به کسی گفته می شود که فقیر و نیازمند مادی باشد.اما در اینجا، منظور نیازمند معنوی است.منظور از عیش ، یعنی خوش گذرانی کردن است.مستی در اینجا به معنای شاد شدن است.
کیمیا به ماده ای افسانه ای گفته می شد که با افزودن به مس ،آنرا به طلا تبدیل می کند.با تلاش شیمی دان ها این امر ممکن شده است ولی مقرون به صرفه نیست و بسیار پر هزینه است.اما در عصر حافظ این کار را غیر ممکن می دانستند.
حافظ اعتقاد داشت که جوهر انسان همانند مس است.اگر کیمیای سعادت به آن زده شود میتواند وجود انسان را همانند طلا ارزشمند و گرانبها کند.کیمیای سعادت می تواند همنشینی با اولیای الهی ، داشتن اخلاق خوب، عشق،اخلاص،بندگی خدا و هزاران صفات پسندیده انسانی باشد.
قارون از اقوام حضرت موسی بود که دارای اموال و گنج های فراوان بود.در اینجا منظور حافظ از قارون به کسی گفته می شود که ثروتمند باشد.
حافظ می گوید اگر همانند نیازمند، چنانچه ظرف وجودی تو خالی از کبر و غرور و هوای نفس باشد برو خوش باش که خداوند آنرا از معرفت الهی پر می کند.همانند قارون که خداوند گنج های زیادی به او داد ،خداوند هم به تو گنج های معرفت زیادی می دهد.

غم مخور ، ناله مکن، راز مگو
  جز خدا ،دلبر و دلدار مجو
اکثرا غرق خود و امیال اند
   راه حق جو ،و مرو  ازهر سو

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

گلچین

دیوانه و اسیرم، در بند نفس خویشم
یارب نما ی لطفی، تا روی تو ببینم
در کوی و برزن ما، یادی ز دلبرم نیست
جامی ز می عطا کن، تا غیر تو نبینم
ای رهزن گران سنگ، گلچین کنی تو دلها
مجنون لیلی ام من، مدهوش روی یارم 
در می زنم مداوم، تا بلکه در گشایی
همچون گدا ی کویت، درمانده و فقیرم

شمع وجود ما را، روشن نما ز حکمت
ای نور هستی و جان، کن نور خود نصیبم

ای خالق شب و روز، دل را کنی تو افروز 

تقوا به ما عطا کن،باشد چراغ راهم

عاشق شده رجالی، معشوق من کجایی
بر ما نما نظر دمی کن،ای مونس و رفیقم


شوق دیدار

دان که در این روزگار ، نیست خلوص و قرار
یک نظری کن خدا، بر من بی صبر و یار
رخصت و اذنم بده، تا که شوم سوی تو
این دل مدهوش من ،کی بشود کوی تو
ای که مرا یار نیست،همدم و دلدار نیست
دیدن معشوق هم ، با دل بیمار نیست
چشم ونظرها به توست، فکر و اثر ها ز توست
لحظه ای بر ما نما، چونکه خبر ها ز توست
ای که شدم مست یار، عاشقم و بی قرار
یک نظری کن مرا، اسوه ی عشق و وقار
حق چو دهد معرفت، می دهد او منزلت
گر به خطا شد عمل ، می کند او مغفرت

راه نشانم بده ،  قادر بی منتها
چونکه رجالی بود،عاشق روی خدا



آتش عشق

آتش عشق کند، روح و روان را ویران
آتش عشق بود ،شعله ور و هم سوزان
عشق بی صبر و وفا،عشق مجازی باشد  
عشق ما هست هوس، چونکه دو روزی باشد
آتش عشق کند، کور و کر و دل لرزان

شعله ی عشق عطش دارد و باشد سوزان

مبدا عشق خدایی است، برد روح و روان

چون به مقصد برسد، عشق ندارد حرمان 

ای خدا هست مرا سعی عمل بر قرآن

نور آنرا به دل  عاشق بی کس  بنهان

بار الها دل من نور ترا می خواهد
نور قرآن و سعادت ز خدا می خواهد

عشق گنجی بی نظیر است و هویدا در وجود

عشق ذاتش بی نهایت باشد و جنسش ز جود

هر که عاشق نیست ، بی نور خداست

هر که عامل نیست،دور از کبریاست

عشق خورشید دل است و می دهد دل را صفا

چلچراغ دل شود روشن، چو می بیند وفا

هر که عاشق می شود، بی تاب روی دلیر است 

فرد عاشق بی قرار و عشق یارش در سر است

شد تجلی عشق حق،در دشت پاک کربلا

خاک صحرا دشت خونینی شد از جام بلا

ای رجالی،راه عاشق نیست هموار و روان

هست پر پیچ و خم، خواهد صبوری و زمان


عید سعید فطر


عید آمد و بلبل ز قفس نغمه زنان رست   

         

    طوطی دل از بند بدن رقص کنان جست


هر کس که در این ماه ز بیگانه جدا شد  

            

    با دلبر دیرینه خود طرح دگر بست


نا خورده طعام است و ننوشیده مى آب     

           

   هر کس که به این خوان کرم یک دله بنشست


فرهاد صفت تیشه زده کوه بدن را     

      

     آن گه که به یکباره ز امیال درون رست


هر کس که بنوشاند ورا ساقی کوثر       

   

    با جرعه ای از آب شود عاشق وسر مست


مزار


مرغ دل پر می زند سوی مزار فاطمه    

    

   گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه


روح و جانم میرود سوى بقیع ونینوا       


    بلکه بوسد تربت و جوید مزار فاطمه


یا رسول اله ببین آخر که همرنگ فلق  


         شد ز سیلی ستم گلگون عذار فاطمه


تربیت پاکش اگر بر چشم نابینا نهند    


     غرق اندر نور گردد در کنار فاطمه


هر کجا دل میرود مستانه اندر جستجوست   


     تا بجوید بینوا خاک و مزار فاطمه


روزها سر می برد در پشت دیوار بقیع      


    گریه و شیون کند چون چشم زار فاطمه


گه کنار احمد وگه در کنار مجتبی   


     تا بجوید دلبرش اندر دیار فاطمه


شیعیان در انتظار رجعت فرزند او  


     بلکه بنماید به عالم لاله زار فاطمه


میکنم وصف مزار بانوی اسلام و دین   


     تا که بخشد جرم من پروردگار فاطمه


قرآن


ره آورده شب قدر است قرآن         


    بود میراث احمد این گلستان


بود هر آیه اش رازی ز رحمان         


    به تعلیمش شود، دنیا چو رضوان


کتاب   زندگی   آیین  رحمت        


     قواعد  را ببین   در جامعیت


چگونه عام بودن، نظم و سامان        


    مبین مى شود، هر یک چه آسان


کتاب دین و دانش، سوى احمد     


    کتاب عشق باشد، نور سرمد


ستون محکم عرفان وایمان       


    بود رمزش قرایت، فهم قرآن


صفاتی مستتر در سینه ای آن      


   که نورانی شوی از پرتو ی آن


کتاب معرفت، سر چشمه ای نور         


   گشاینده بود، هر نقطه ای کور


به کام مومنان صهباست قرآن          


   به چشم کافران، تیر ی است فرقان


خدا یا کن هدایت هر مسلمان             


  گشایش  کن گره، از لطف و احسان


شفا ده ای طبیب درد انسان         


   همه مرضای جسم و روح پنهان


چو نعمتها ز رب العالمین است     


    کلام حق، بدان عالیترین است


که روشن مى کند قلب محبان     


    بود افضل تر ین منجی  انسان


شراب عشق، آن دریای جوشان     


   بود یک هدیه ای، از سوى سبحان


کلام جاودان، عالیترین ذکر       


  کتاب حق بود، سرچشمه ای فکر


خداوندا رجالی را ز رحمت       


  ببخشا هر گناه و جرم و غفلت


سوگ همسر


دریغا اسوه ای ایثارمان رفت   

 ز محفل محرم اسرارمان رفت

شفیق و رهنما فرزانه همسر   

  بهین استاد خوش گفتارمان رفت


مرامش در خور صد افرین​ بود    

   چو گل در جمع یاران بهترین بود

صبور و با صفا و با کرامت 

   دوای درد دلهای غمین بود


گل بی خار گلزار محبت  

  به حق سر چشمه ی انوار رافت

به هر سختی مرا آرامش  ​جان 

     چو باران بهاری با طراوت 


ز جان شیدای آل مصطفی بود

       گدای آستان مر تضی بود

شود محشور با زهرای اطهر    

    که عمری چاکر خیر النسا بود


   فلک از کف ربودی گوهرم را ​   

     شکستی بی وفا بال و پرم را

تو چیدی آن گل خوش عطر و بو را

    جدا کردی ز جانم دلبرم را


    دو صد افسوس جانم را ربودی​  

       صفای خانمان را ربودی

زهجرش محفل ما گشته خاموش  

    ز من روح و روانم را ربودی


  به یکباره گرفتی یار ما را​     

     جدا کردی ز ما دلدار ما را

ز ماتم ساغرم لبریز کردی 

      نکردی رحم حال زار ما را


بدیدم مرغک بشکسته بالی    

     کنار تربتش روزی رجالی

شنیدم با دل پر غصه می گفت 

  نماند از او به جز یک جای خالی


خدایا قبر او پر نور گردان      

  ورا با فاطمه محشور گردان

گذشتن از صراط و وادی حشر   

    برایش از کرم میسور گردان


 مطیع امر حق در هر غمی بود  

     عزیز و مهربان و گوهری  بود

نوای اهل حق را شد پذیرا    

     گل پر پر شده را همسری بود


   عجب رسمی خدا دارد بشر را ​

      که ما غافل ز اسرار و بصر را

اگر صاحب جمال و اقتداری 

     برد سوی خودش در یک نظر را


بیا ای اهل شور و با لیاقت   

    پذیرا می شوی روز قیامت

مکن حق را ز افکارت فراموش 

     چو خواهی نزد او لطف و سعادت


دل


این دل رها ومست است، در بند نفس پست است
یارب نما ی لطفی،چون دل خدا پرست است

کی می شود خدایا،آزادی و رهایی
بنما طریقتی را، چون نیست آشنایی

ای نور بی همتای من، ای عشق نا پیدای من

جانم شده مشتاق تو،ای قادر و یکتای من


دیوانه وشیدای تو، در باغ پر گلهای تو

دنبال یار است و رفیق،گم گشته در دریای تو



ای مونس و غمخوار من، ای لیلی ودلدار من
مجنون شده مجنون تو، ای حافظ اسرار من


 حیران و مست روی حق،در هستی و در کوی حق

آتش گرفته جان و  دل، کی پر کشد او سوی حق


بیرون شو از لاک  درون،از حبس خود پروانه  وار

تا یار خود پیدا کنی ، مجنون حق  دیوانه وار


ای همدم وای شاه جان ،ای خالق عرش وجهان
روی گسل باشم خدا، منجی تویی در هر زمان



میلاد امام حسن مجتبی

شد نیمه ماه رمضان جشن ولادت
باشد همه جا شور وصفا بهر عنایت

آورده به عالم گهر ی دخت پیمبر  
صورت چو علی، قد چو نبی،نور امامت

شد ماه مبارک، به قدوم مه طاها       
روشن به جهان دیده، آن رهبر ملت

  هم پاره تن احمد و هم  زاده حیدر
  گشته است حسن نور خدا پور ولایت

او صاحب کوثر بود  ونور دو عالم   
  بر خلق جهان شافع و او هادی امت

او سید وسالار حسین در ره دین است    
  با شیر خدا همره واو نور سعادت

او نور دل فاطمه و شافع محشر        
 پرورده زهرا ست حسن سبط رسالت 

طی کن ره جانان را، جانانه رجالی آن
هر گز نبود دشوار،چون نیست تو را 


امام حسن


سید و اولاد زهرا و علی شاه نجف

در ره و رسم پدر نستوه بود و با شرف


در شب میلاد احمد این غزل آمد به ذهن

کن غم ما را تو ای آقای ما هم برطرف


چون شهادت شد نصیب مقتدای مسلمین

شد حسن بعد از علی شایسته امر و خلف


پیرو مکری که دشمن با سران جبهه کرد

صلح کرد او از برای عدل و ایمان و هدف


در جهاد و رزم، او تنها ترین سردار شد

او بود فرزند یکتا دختر ی اندر صدف


دست پیغمبر ندیدند بر سر و موی حسن

تیر باران شد بدست نا کسان از هر طرف


سید و میر جوانان بهشتی پر گرفت از بین ما

پیرو زهری ،که آمد از امیری بی شرف


زهر دشمن سینه را مجروح و آن صد پاره کرد

بعد مرگش آن خبیثان کوفتند بر چنگ و دف


هر که در راه خدا اقدام بر کاری کند

در مصاف دشمنان، پیروز گردد، لا تخف


هر که خواهد عشق یزدان در درون و در ضمیر

با توسل با عبادت می توان آری به کف


فکر ما ،اعمال ما،در راه و مشی آن امام

خوش بحالت میثمی،عمرت نبوده بی هدف


خوی و افکار رجالی تا ابد در راه توست

با حسین و با حسن عمرش نمی گردد تلف


تکیه بر دنیا

مکن تکیه بر عقل تنها،  بشر

شود موجب کبر و اندوه و شر

اگرعقل تنها شود رهنما

نبینی تو حق را ورای نظر

شود موجب خسر هر آدمی

اگر تکیه گاهش به اموال و زر

به مقصد رسد هر که دارد خدا

هدایت کند خلق را در سفر

مکن تکیه برمنصب و قدرتت

اگر می توانی ز آن کن حذر

نکرده وفا بر کسی تا کنون

بود سخت این امتحان بر بشر

شوی خوار گر تکیه بر آن کنی

که  باشد فریبنده و پر خطر

چو تقوا نباشد مرو سوی آن

در این فتنه تقوا بباشد سپر

اگر خدمت خلق و مردم کنی

جزایش بهشت است و بینی ثمر

اگر کار کردن برای خداست

خدا می دهد اجر و پاداش و زر

چو باشی به دنبال کسب مقام

ندارد بجز زحمت و درد سر

هر آنکس فریبد تو را با حیل

نشاید که نامید کارش هنر

علی گفت بر خصم خود این سخن

فریبندگی نیست بر ما ظفر

تو در کسب دنیا ، بکن خود تلاش

مکن تکیه بر دیگران یا پدر

بپرداز حق یتیم و ضعیف

ادا کن به دنیا و با خود نبر

زمانی که کودک و کوچک بدی

بدون کمک، کی تو گشتی قدر

بود وقف تو روز و شب مادرت

همه جان، نلرزان دلش، شاه پسر

خدایا ند ارم بجز تو کسی

رجالی اسیر  دل است و بصر



وصف امام زمان


می کنم وصف امامم، مهدی صاحب زمان

او که لطفش دائم است و روی او از ما نهان


وصف او ممکن نباشد با زبان یا با قلم

هر چه گویم گوشه ای باشد، ز مهر بی کران


شرح عشق و شرح تو، در جمله ها مقدور نیست

تا سرائیم شعر ما ، در وصف تو ای مهربان


گفتگو


‌شب ها همیشه تا صبح، یاد تو را فراوان

مشعول شعر گفتن،در راه دین و قرآن


گفتم وصال رویت، کی می شود میسر

گفتا که پاک گردان، جان و دلت ز غفران


گفتم که از که پرسم، کوی و نشان محبوب

گفتا نگر به هرجا،در کوچه و بیابان


گفتم رجالیا پس، بر بندگیست امکان

گفتا که سر این راز، در پرده ایست پنهان


حضرت علی (ع)

دریای کرم، دست خدا، حامی قرآن 
  ای گنج سخا، روح نبی، مظهر ایمان

ای سالک حق ، یار نبی،روح ولایت
 ای عامل تقوا و عمل، شاه شهیدان

همسر بودت، دخت نبی، ام ابیها   
 بر خیل زنان اسوه و او مظهر خوبان

   تو راه خدا، همچو نبی، درک نمودی
   هارون زمان، نور خدا، مشعل سوزان

ای نفس نبی، دین خدا، حفظ نمودی 
 غم را بزدایی ز دل ختم رسولان

ای فاتح خیبر، ید تو، دست خدا بود 
 با آن همه تجهیز، عدو ساقط و حرمان

در عرصه پیکار تو سردار و امیری   
ای شخصیت یکه و تنهای دلیران

در سخت ترین جبهه عدو کرد جسارت 
بر پیکر آن شیر خدا اسوه ای انسان

از بهر خدا ترک نمودی  تو حریفت
با حمله دیگر، بدنش گشت چه لرزان

   نابود ز شمشیر تو آن خصم لعین گشت
مغلوب شد و شد شه دین غالب میدان

عبدالصمد و سید ابرار تو یی تو  
چون هادی انسانی و تو کاتب قرآن

     باب البلد و حافظ اسرار تویی تو
همراه نبی در همه ی عرصه و میدان

وصف تو کثیر است و بود بنده رجالی    

    قاصر ز بیان هدف و مقصد عالی

امام جعفر صادق (ع)

السلام ای صاحب تفسیر دین  و رهنما
عالم علم طبیعت ، عامل حکم خدا

حکمت و فقه و اصول و معرفت در محضرت
شد بیان و جملگی تبین نمودی آن جدا

صاحب تفسیر قرآن و نجومی و کلام
علم و دانش در جهان پاینده کردی مرحبا

       فاضلی و عابدی و طاهری، ای نور حق
دین جدت را دو باره زنده کردی، بی صدا

جعفری وصادقی وصابری ،در بحث دین
مذهب شیعه به نامت مفتخر شد، جان فدا

   چهار صد عالم ز علمت بهره ور شد آن زمان
پرچم اسلام را بر پا نمودی ، با علومت هر کجا

علم تو بی حدبود، ای چشمه سار معرفت
کی چشد آنرا رجالی، از دل و جان شما





باسمه تعالی
مادر

مادر ای در ثمین اندر صدف
با ادب بودی و داری تو هدف
تربیت کردی مرا هر روز و شب
قدر تو را کس نداند با شرف


مادر ای دردانه ی یکتای من
یاد دادی تا بگویم من سخن
هست جنت زیر پای مادران
ای که هستی پاره ا ی از جان و تن


پرورش دادی مرا هر روز وشب
خود نمودی بهرمند از لطف رب
سوختی مانند شمعی بهر ما
تا نسوزم من ز درد و سوز و تب


خواب خوش در شب نداری مادرم
من چرا غافل ز احوالت شدم
تو نبودی لحظه ای غافل زمن
تا نسوزد اندکی بال و پرم


مادرم دست رجالی را بگیر
از علی فرزند خود هم دستگیر
همچو دورانی که بودم کودکت
تا زمانی که گشتم پیر پیر


امام هادی(ع)


دلم خوش است که مدح اهل بیت می گویم

شفاعت حضرت هادی به روز قیامت می جویم


ز شادی دل هادی جهان به وجد آید

که خاک پاک تربت او را به عشق می بویم



هزار بار جامعه ی کبیره را خواندم


چه شد که معتز عباسی، شهید کرد امامم




باسمه تعالی
وصف همسر

گلی دارم چو مریم توی خانه
گهی نق می زند ، گیرد بهانه

زنی خوش چهره و زیبای رویی
خدا داده به ما، خوب و جوانه

نذارم وقت کافی بهر ایشان
خدایا صبر و اجرش ده دوگانه

رسیدن به زن و بچه چه سخته
ولی هر یک گلی در باغ جانه

خد ا داده دو دلبر وقت پیری
بماند دو اثر بهر نشانه

خدایا خانه ای ما گرم فرما
دو مرغک دارم اندر آشیانه

یکی باشد نیایش دختری ناز
یکی هم هانیه، همراه مانه

هانیه عشق وافر داره بر من
بخوابد در کنار و دوش و شانه

و دیگر دخترم پانیذ زیباست
گل معصوم ما بین، نو جوانه

پانیذ یک دختر زیبا و خوش رو
عزیز ما بود، او مهربانه

نیایش می برم روزانه در مهد
سپس گردم به کارم ، من روانه

زنم سخت گیر باشد،انضباطی
بود باهوش و نالان از زمانه

بود دانا و زیرک همسر من
برای همسرش، آرام جانه

دکتر علی رجالی
دی ماه ۱۳۹۷




باسمه تعالی
انقلاب اسلامی
غزل۱

چون صدای انقلاب آمد، جهان شد پر ز نور
کشور ایران ز ظلم و از سیاهی ها به دور

دست یزدان را ببین آن شاه را آواره کرد
چشم طاغوت زمان کور و نموده حق ظهور

با خدا بود و زهر چه بی خدایی دور بود
قطع کرد از بن خمینی، دست اندازی و جور

آدم ساده نمی داند چه کرده انقلاب
خشت خام و پله ی اهرام، نمی داند که مور

عاقبت آن شاه مانند پدر ، آواره شد
شاه را بنگر چگونه رفته او در کنج گور

مردم ایران چه ها کردند، دراین راه سخت
آن چنان مستکبران گشتند جمله مات و بور

چون پدر در دوره ی فرمانروایی ظلم کرد
پس بدان خیری نبیند مردم ایران ز پور

تا به کی فریاد و واویلا کنی از بهر شاه؟
انفجار انقلاب ما چهل منزل ز نور

از کنار جنگ تحمیلی تجارب کسب شد
از شهید آموز راه خوب و تحصیل سرور

نیمه ی خرداد شد، لبیک گفتی تو به حق
بنگری تشییع او، پر از غم و پر ز شور

از جماران نور روح الله بر کل جهان
میثمی بر مرقد ایشان سلام از راه دور

دان رجالی، از امامت تا ولایت راه تو
از ذلالت دور باش ونشنوی تو حرف زور

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی



Ali Rejali:

کی توان از دین و ایمان حرف زد ای عالمان

تا فساد وفقر برجا می شود در یک نظام


چند گویند رهبری اندر خصوص اختلاس

بی عمل کی اقتصاد جامعه گیرد قوام؟


کار اگر دولت کند در راه مردم روز و شب

عاقبت آن گفته های رهبری یابد نظام


چیزکی دیگر نمانده، سفره مردم تهیست

تا به کی مشغول دزدی و چپاول در طعام


کی توان از دین و ایمان حرف زد ای عالمان

تا فساد وفقر برجا می شود در یک نظام



Ali Rejali:

باسمه تعالی

فرهنگ ودین

غزل۱


سرودم بسی، دین و فرهنگ و اسلام را

خدا می دهد اجر و پاداش و انعام را


بسی رنج بردم، سرودم،غزل را نخست

بیان کرده ام دین و فرهنگ و احکام را


خدا بود حامی و من بی کس و بی پناه

ندانم چه باشد ، سر انجام وفرجام را


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی




Ali Rejali:

باسمه تعالی

فرهنگ ودین

غزل۱


سرائیم از دین و آیین و فرهنگ و اسلام را

دهد مزد مارا خدا، اجر و پاداش و انعام را 


بسی رنج دارد سرودن غزل اینچنین بهر عام

بیان کرده ایم گوهر دین و فرهنگ و احکام را


خدا بود حامی و ما پرتواش یک سخن گفته ایم

خدایا به دلها نشان حرف آخر ، سر انجام را 


سرودیم اصل و فروع پیام و کلام خدا

عنایت نما خادمین از خطا، روز فرجام را


تلاش عدو با حیل، شبهه در دین توست

سرائیم اشعار دین ، زداید شک و ابهام را


خدایا رجالی ندارد، صفای دل و نور تو

تقاضای او نور یزدان بود، جان آرام را


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی





چون آل محمدشد، غمدیده ی پیغمبر
تنها که نه پیغمبر، سوگ پسران باشد

سجاده ی خود بنداز، خالی بشو از گریه
صد نکته از این قصه، گفتیم همان باشد

هرچه که بگویی تو ، از قصه ی اهل البیت
شیرین تر از قند است، شکر به دهان باشد



Ali Rejali:

باسمه تعالی

فرازهایی از نهج البلاغه

جنگ صفین

غزل۸


جنگ صفین است جنگ خدعه و مکر و فریب

شد عیان در عرصه ی میدان صفین و رقیب


تا به زانو آورد بی جنگ و خون ریزی حریف

در صف لشکر شکاف انداخت،آن مکر رقیب


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی




Ali Rejali:

باسمه تعالی

حجت حق

غزل(۶)


گر حجت حق آید، نهی است خصومت ها      

  چون در ره قرآنی، نفی است ملامت ها


از بس که ستم دیدند، این مردم درمانده    

   بیزار شدند آری، از نقش حکومت ها


کی می شود ای مهدی، کز فیض ظهور تو      

    یکباره جهان گردد، آزاد ز نکبت ها


مردم همه مشتا قند، بینند رخ گلگونت 

  از بس که نفاق است و از بس که خیانت ها


وقت است که آیی تو، از غم برهانی مان     

  با گفتن جا الحق، ای منجی ملت ها


ای عاشق دلداده ،دیوانه و مجنون شو    

   گر عشق حقیقی شد ،نور است ولایت ها


چون وعده نموده حق، بر آمدن حجت      

     ما منتظرت هستم، ای مشعل امت ها


در آمدن مهدی ،هر گز نبود  تردید   

  آری تو رجالی دان، حق است رسالت ها


سروده شده توسط

دکتر علی رجالی


باسمه تعالی
باری تعالی
غزل (۲)

گر عشق  لقا باشد، سهل است مصیبت ها   
      چون در ره یزدانی، شهد است ملامت ها

گر مهر و صفا باشد، سخت است جدا یی ها    
 دل را سوى حق بر دن ، کافی است سعادت ها

بی نور خدا تار است، طى کردن این دنیا        
   بی هادی و پیغمبر، دور است مسافت ها

در محضر حق ما دام، دور ی ز گناهان کن       
   گر لذت آن بینی، زیباست عبادت ها

ای عاشق دلداده، طى کن ره جانان را        
    هرگز نبود دشوار، این طى طریقتها

بی اذن خدا هرگز، برگی نشود ریزان    
     پس قدرت حق را بین، پیداست ز آیتها

هرگز نبود ارزش، این منصب  دنیایی 
  حق میدهد ت جانا، این عزت و شوکت ها

گر اذن خدا نبود، هرگز نشود کاری 
  دل را به خدا بسپار، ای بنده قدرتها

در ماه مبارک هم، دلها سوى حق رفته      
 حالی تو رجالی دان، نور است ضیافت ها

سروده شده توسط
دکتر علی رجالی








  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شوق دیدار

باسمه تعالی
شوق دیدار

دان که در این روزگار ، نیست خلوص و قرار
یک نظری کن خدا، بر من بی صبر و یار
رخصت و اذنم بده، تا که شوم سوی تو
این دل مدهوش من ،کی بشود کوی تو
ای که مرا یار نیست،همدم و دلدار نیست
دیدن معشوق هم ، با دل بیمار نیست
چشم ونظرها به توست، فکر و اثر ها ز توست
لحظه ای بر ما نما، چونکه خبر ها ز توست
ای که شدم مست یار، عاشقم و بی قرار
یک نظری کن مرا، اسوه ی عشق و وقار
حق چو دهد معرفت، می دهد او منزلت
گر به خطا شد عمل ، می کند او مغفرت

راه نشانم بده ،  قادر بی منتها
چونکه رجالی بود،عاشق روی خدا

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عرش و سما

گر بخواهی کرسی عرش و سما
پیروی کن از نبی ، شمس الهدی
او شفیع است وامین است وحکیم
او کند اجرا فرامین خدا

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تظاهر به تقوا

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل ۵ _ بیت هشتم
تظاهر به تقوا

آن تلخ وش که صوفی ،ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی ، من قبله العذارا

وش به معنای همانند است و آن یک پسوند برای کلمات می باشد.مثلا مهوش به کسی گفته می شود که شبیه به ماه باشد. تلخ وش ،به چیزی گفته می شود که تلخ باشد .در اینجا منظور شراب است،که در هنگام خوردن تلخ می باشد.
صوف ،به معنای پشم می باشد.گروهی بودند که تظاهر به تقوا می کردند و لباس های پشمینه می پوشیدند.لذا به آنها صوفی می گفتند. و خود را اهل زهد و تقوا می دانستند.
ام به معنی مادر و خبیث به معنای زشت است.لذا منظور از ام الخبائث، یعنی ریشه و مادر همه بدیها و زشتیها می باشد.اشهی،به معنای لذیذتر است.لنا،یعنی برای ما.احلا،یعنی شیرین تر.من,به معنای از است.منظور از قبله،یعنی بوسه.عذرا،یعنی دوشیزه.در اینجا منظور حافظ از قبله العذارا،حوریان بهشتی است.
حافظ می گوید اگر این دغل کاران و نیرنگ بازان صوفی قرار است به بهشت موعود بروند و بر لبان حوریان بهشتی بوسه بزنند ،ما چنین بهشتی را نخواستیم.همین شراب تلخ را که آنها مادر تمام پلیدیها می دانند، از بوسه بر حوریان بهشتی ترجیح می دهیم.
حافظ می گوید حوریان بهشتی که نتیجه مکر و نیرنگ باشد،چه ارزشی دارد.این شراب نجس از آن حوریان بهشتی جایگاه بالاتری دارد و این شراب از آن حوریان لذیدتر و شیرین تر است.

گر بگردد آب دستی از طلا
جای آن دانی که با شد در کجا
کسب علم و معرفت کن ای بشر
گر بخواهی کرسی عرش و سما

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

آب دستی

گر بگردد آب دستی از طلا
جای آن دانی که با شد در کجا
کسب علم و معرفت کن ای بشر
گر بخواهی کرسی عرش و سما

  • علی رجالی