رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

خوبان

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل۵ _ بیت دوازدهم
خوبان

خوبان (ترکان) پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را

خوبان به دو منظور بکار می رود.یکی آن عده از افراد که خوب و دارای صفات نیک هستند.دیگر عده ای که روی خوب دارند ، آنها نیز دو دسته هستند.یکی عده ای که چهره زیبا دارند و عده ای که درون زیبا دارند.در اینجا منظور حافط از خوب رویان کسانی می باشد که دارایزیبایی باطنی هستند ، یعنی اولیای الهی می باشد.
پارسی گو،یعنی فارسی زبان.در اینجا منظور هم زبانی است.منظور از بشارت،دادن خبر خوش است.منظور از رندان ، افراد خوب هستند که هیچ ادعایی ندارند.پارسا به کسی گفته می شود که پاک دامن و صالح باشند.
حافظ می گوید ،اهل معرفت و اولیای الهی به انسانها با سخنان خود عمر دوباره می دهند.لذا از خدای متعال می خواهند که به چنین فرزانگانی بی ادعا و پاک دامن خبر های خوشی عطا کند.زیرا ما کاری که لایق آنها باشد را نمی توانیم انجام دهیم و تنها تویی که می توانی به آنها معرفت و کمال عطا کنی.

ظرف خود را پر کن از می یا شراب
تا نگردد پر ز میل و اضطراب
دل اسیر شهوت و نفس و گناه
معرفت جو تا نگردد دل خراب

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

آئینه اسکندر

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل ۵ _ بیت یازدهم

آئینه اسکندر

آیینه سکندر ،جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد، احوال ملک دارا

سکندر یک معنی داستانی دارد و یک معنی واقعی دارد. اسکندر واقعی پادشاه مقدونیه بود.او را فردی توانا در امور سیاسی و نظامی معرفی می کنند.همچنین مورخین او را فردی با اخلاق و هنر دوست و حامی ضعفا معرفی می کنند.اما در ادبیات ما او را فردی ظالم و آدم کش می شناسند.سکندر در اسکندریه برج بلندی بنا کرده بود که در بالای آن آینه بزرگی همچو جام نصب کرده بود که توسط آن می توانست کشتی های دشمن را رصد کند.
منظور از می ،معرفت الهی است.همانطوریکه شراب برای مدتی کوتاه فرد را از حالت معمولی خارج می کند.کسب معرفت نیز به انسان آرامش می دهد و انسان را از اضطراب های دنیوی بیرون می برد.لذا عرفا به آن می می گویند.
منظور از دارا ، پادشاه هخامنشی بنام داریوش سوم است. که ملک زیادی را در قلمرو خود داشت که به ملک دارا شهرت داشت.او بدست اسکندر کشته شد.
حافظ می گوید آئینه اسکندر که می توانست فاصله های دور را رصد کند مجازی است. تو معرفت کسب کن ، که حقیقی است.اگر آئینه محدوده کمی را می تواند به تو نشان دهد.کسب معرفت می تواند جهان هستی را به تو نشان دهد.
با آئینه اسرار بیرونی دشمن را می بینی.اما با کسب معرفت، اسرار درونی خود که ملک وجود خداوندی است را می بینی.

آخرین وارث امام غایب است
او که بر جمله حریفان غالب است
قدرت اعجاز دارد چون رسل 
صاحبان معرفت را نایب است

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

سرکشی انسان

کانال تحلیلی در آیات قرآن ، احادیث،اشعار حافظ و مولانا:

باسمه تعالی

برداشتهایی از اشعار حافظ

غزل ۵ _ بیت دهم

سرکشی


سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا


منظور از سرکش،یعنی سرپیچی و نافرمانی کردن است.غیرت داشتن،یعنی عدم تمایل به حضور غیر داشتن است.یکی از صفات خداوند غیور است.یعنی خدا دوست ندارد که در دل آدمی چیزی غیر از او قرار بگیرد.لذا در صورت مشاهده ناراحت و خشمگین می شود.

موم توسط زنبور عسل ایجاد می گردد و بسیار نرم است.سنگ خارا متقابلا بسیار سخت و زبر می باشد.بعلاوه به راحتی شکسته نمی شود.

حافظ می گوید اگر در دلت غیر از خدا چیزی را قرار دهی ،آنگاه همچون آتش که شمع می سوزاند.غیرت خدا هم تحمل حضور غیر را در دلت نمی دهد.حتی اگر سخت ترین سنگها چون سنگ خارا باشد،در دستان حق چون موم می ماند.

لذا در مقابل خداوند سرکشی مکن ،که غیرت خداوند همانند آتشی که شمع را می سوزاند تو را نابود می کند ،حتی اگر از سنگ خارا نیز سخت تر باشی.


من کیم،بنده ای عصیان گر و یاغی و شرور

منم آنکس که به خود غره و هستم  مغرور

من شدم خسته از این سرکشی بی حد و حصر

چه کنم ،تا که شوم خرم و شاد و مسرور


دکتر علی رجالی

@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تنگدستی

باسمه تعالی
برداشتهازی از اشعار حافظ
غزل ۵ _ بیت نهم
تنگدستی

هنگام تنگدستی ، در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را

تنگدستی از نظر لغوی به کسی گفته می شود که فقیر و نیازمند مادی باشد.اما در اینجا، منظور نیازمند معنوی است.منظور از عیش ، یعنی خوش گذرانی کردن است.مستی در اینجا به معنای شاد شدن است.
کیمیا به ماده ای افسانه ای گفته می شد که با افزودن به مس ،آنرا به طلا تبدیل می کند.با تلاش شیمی دان ها این امر ممکن شده است ولی مقرون به صرفه نیست و بسیار پر هزینه است.اما در عصر حافظ این کار را غیر ممکن می دانستند.
حافظ اعتقاد داشت که جوهر انسان همانند مس است.اگر کیمیای سعادت به آن زده شود میتواند وجود انسان را همانند طلا ارزشمند و گرانبها کند.کیمیای سعادت می تواند همنشینی با اولیای الهی ، داشتن اخلاق خوب، عشق،اخلاص،بندگی خدا و هزاران صفات پسندیده انسانی باشد.
قارون از اقوام حضرت موسی بود که دارای اموال و گنج های فراوان بود.در اینجا منظور حافظ از قارون به کسی گفته می شود که ثروتمند باشد.
حافظ می گوید اگر همانند نیازمند، چنانچه ظرف وجودی تو خالی از کبر و غرور و هوای نفس باشد برو خوش باش که خداوند آنرا از معرفت الهی پر می کند.همانند قارون که خداوند گنج های زیادی به او داد ،خداوند هم به تو گنج های معرفت زیادی می دهد.

غم مخور ، ناله مکن، راز مگو
  جز خدا ،دلبر و دلدار مجو
اکثرا غرق خود و امیال اند
   راه حق جو ،و مرو  ازهر سو

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

گلچین

دیوانه و اسیرم، در بند نفس خویشم
یارب نما ی لطفی، تا روی تو ببینم
در کوی و برزن ما، یادی ز دلبرم نیست
جامی ز می عطا کن، تا غیر تو نبینم
ای رهزن گران سنگ، گلچین کنی تو دلها
مجنون لیلی ام من، مدهوش روی یارم 
در می زنم مداوم، تا بلکه در گشایی
همچون گدا ی کویت، درمانده و فقیرم

شمع وجود ما را، روشن نما ز حکمت
ای نور هستی و جان، کن نور خود نصیبم

ای خالق شب و روز، دل را کنی تو افروز 

تقوا به ما عطا کن،باشد چراغ راهم

عاشق شده رجالی، معشوق من کجایی
بر ما نما نظر دمی کن،ای مونس و رفیقم


شوق دیدار

دان که در این روزگار ، نیست خلوص و قرار
یک نظری کن خدا، بر من بی صبر و یار
رخصت و اذنم بده، تا که شوم سوی تو
این دل مدهوش من ،کی بشود کوی تو
ای که مرا یار نیست،همدم و دلدار نیست
دیدن معشوق هم ، با دل بیمار نیست
چشم ونظرها به توست، فکر و اثر ها ز توست
لحظه ای بر ما نما، چونکه خبر ها ز توست
ای که شدم مست یار، عاشقم و بی قرار
یک نظری کن مرا، اسوه ی عشق و وقار
حق چو دهد معرفت، می دهد او منزلت
گر به خطا شد عمل ، می کند او مغفرت

راه نشانم بده ،  قادر بی منتها
چونکه رجالی بود،عاشق روی خدا



آتش عشق

آتش عشق کند، روح و روان را ویران
آتش عشق بود ،شعله ور و هم سوزان
عشق بی صبر و وفا،عشق مجازی باشد  
عشق ما هست هوس، چونکه دو روزی باشد
آتش عشق کند، کور و کر و دل لرزان

شعله ی عشق عطش دارد و باشد سوزان

مبدا عشق خدایی است، برد روح و روان

چون به مقصد برسد، عشق ندارد حرمان 

ای خدا هست مرا سعی عمل بر قرآن

نور آنرا به دل  عاشق بی کس  بنهان

بار الها دل من نور ترا می خواهد
نور قرآن و سعادت ز خدا می خواهد

عشق گنجی بی نظیر است و هویدا در وجود

عشق ذاتش بی نهایت باشد و جنسش ز جود

هر که عاشق نیست ، بی نور خداست

هر که عامل نیست،دور از کبریاست

عشق خورشید دل است و می دهد دل را صفا

چلچراغ دل شود روشن، چو می بیند وفا

هر که عاشق می شود، بی تاب روی دلیر است 

فرد عاشق بی قرار و عشق یارش در سر است

شد تجلی عشق حق،در دشت پاک کربلا

خاک صحرا دشت خونینی شد از جام بلا

ای رجالی،راه عاشق نیست هموار و روان

هست پر پیچ و خم، خواهد صبوری و زمان


عید سعید فطر


عید آمد و بلبل ز قفس نغمه زنان رست   

         

    طوطی دل از بند بدن رقص کنان جست


هر کس که در این ماه ز بیگانه جدا شد  

            

    با دلبر دیرینه خود طرح دگر بست


نا خورده طعام است و ننوشیده مى آب     

           

   هر کس که به این خوان کرم یک دله بنشست


فرهاد صفت تیشه زده کوه بدن را     

      

     آن گه که به یکباره ز امیال درون رست


هر کس که بنوشاند ورا ساقی کوثر       

   

    با جرعه ای از آب شود عاشق وسر مست


مزار


مرغ دل پر می زند سوی مزار فاطمه    

    

   گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه


روح و جانم میرود سوى بقیع ونینوا       


    بلکه بوسد تربت و جوید مزار فاطمه


یا رسول اله ببین آخر که همرنگ فلق  


         شد ز سیلی ستم گلگون عذار فاطمه


تربیت پاکش اگر بر چشم نابینا نهند    


     غرق اندر نور گردد در کنار فاطمه


هر کجا دل میرود مستانه اندر جستجوست   


     تا بجوید بینوا خاک و مزار فاطمه


روزها سر می برد در پشت دیوار بقیع      


    گریه و شیون کند چون چشم زار فاطمه


گه کنار احمد وگه در کنار مجتبی   


     تا بجوید دلبرش اندر دیار فاطمه


شیعیان در انتظار رجعت فرزند او  


     بلکه بنماید به عالم لاله زار فاطمه


میکنم وصف مزار بانوی اسلام و دین   


     تا که بخشد جرم من پروردگار فاطمه


قرآن


ره آورده شب قدر است قرآن         


    بود میراث احمد این گلستان


بود هر آیه اش رازی ز رحمان         


    به تعلیمش شود، دنیا چو رضوان


کتاب   زندگی   آیین  رحمت        


     قواعد  را ببین   در جامعیت


چگونه عام بودن، نظم و سامان        


    مبین مى شود، هر یک چه آسان


کتاب دین و دانش، سوى احمد     


    کتاب عشق باشد، نور سرمد


ستون محکم عرفان وایمان       


    بود رمزش قرایت، فهم قرآن


صفاتی مستتر در سینه ای آن      


   که نورانی شوی از پرتو ی آن


کتاب معرفت، سر چشمه ای نور         


   گشاینده بود، هر نقطه ای کور


به کام مومنان صهباست قرآن          


   به چشم کافران، تیر ی است فرقان


خدا یا کن هدایت هر مسلمان             


  گشایش  کن گره، از لطف و احسان


شفا ده ای طبیب درد انسان         


   همه مرضای جسم و روح پنهان


چو نعمتها ز رب العالمین است     


    کلام حق، بدان عالیترین است


که روشن مى کند قلب محبان     


    بود افضل تر ین منجی  انسان


شراب عشق، آن دریای جوشان     


   بود یک هدیه ای، از سوى سبحان


کلام جاودان، عالیترین ذکر       


  کتاب حق بود، سرچشمه ای فکر


خداوندا رجالی را ز رحمت       


  ببخشا هر گناه و جرم و غفلت


سوگ همسر


دریغا اسوه ای ایثارمان رفت   

 ز محفل محرم اسرارمان رفت

شفیق و رهنما فرزانه همسر   

  بهین استاد خوش گفتارمان رفت


مرامش در خور صد افرین​ بود    

   چو گل در جمع یاران بهترین بود

صبور و با صفا و با کرامت 

   دوای درد دلهای غمین بود


گل بی خار گلزار محبت  

  به حق سر چشمه ی انوار رافت

به هر سختی مرا آرامش  ​جان 

     چو باران بهاری با طراوت 


ز جان شیدای آل مصطفی بود

       گدای آستان مر تضی بود

شود محشور با زهرای اطهر    

    که عمری چاکر خیر النسا بود


   فلک از کف ربودی گوهرم را ​   

     شکستی بی وفا بال و پرم را

تو چیدی آن گل خوش عطر و بو را

    جدا کردی ز جانم دلبرم را


    دو صد افسوس جانم را ربودی​  

       صفای خانمان را ربودی

زهجرش محفل ما گشته خاموش  

    ز من روح و روانم را ربودی


  به یکباره گرفتی یار ما را​     

     جدا کردی ز ما دلدار ما را

ز ماتم ساغرم لبریز کردی 

      نکردی رحم حال زار ما را


بدیدم مرغک بشکسته بالی    

     کنار تربتش روزی رجالی

شنیدم با دل پر غصه می گفت 

  نماند از او به جز یک جای خالی


خدایا قبر او پر نور گردان      

  ورا با فاطمه محشور گردان

گذشتن از صراط و وادی حشر   

    برایش از کرم میسور گردان


 مطیع امر حق در هر غمی بود  

     عزیز و مهربان و گوهری  بود

نوای اهل حق را شد پذیرا    

     گل پر پر شده را همسری بود


   عجب رسمی خدا دارد بشر را ​

      که ما غافل ز اسرار و بصر را

اگر صاحب جمال و اقتداری 

     برد سوی خودش در یک نظر را


بیا ای اهل شور و با لیاقت   

    پذیرا می شوی روز قیامت

مکن حق را ز افکارت فراموش 

     چو خواهی نزد او لطف و سعادت


دل


این دل رها ومست است، در بند نفس پست است
یارب نما ی لطفی،چون دل خدا پرست است

کی می شود خدایا،آزادی و رهایی
بنما طریقتی را، چون نیست آشنایی

ای نور بی همتای من، ای عشق نا پیدای من

جانم شده مشتاق تو،ای قادر و یکتای من


دیوانه وشیدای تو، در باغ پر گلهای تو

دنبال یار است و رفیق،گم گشته در دریای تو



ای مونس و غمخوار من، ای لیلی ودلدار من
مجنون شده مجنون تو، ای حافظ اسرار من


 حیران و مست روی حق،در هستی و در کوی حق

آتش گرفته جان و  دل، کی پر کشد او سوی حق


بیرون شو از لاک  درون،از حبس خود پروانه  وار

تا یار خود پیدا کنی ، مجنون حق  دیوانه وار


ای همدم وای شاه جان ،ای خالق عرش وجهان
روی گسل باشم خدا، منجی تویی در هر زمان



میلاد امام حسن مجتبی

شد نیمه ماه رمضان جشن ولادت
باشد همه جا شور وصفا بهر عنایت

آورده به عالم گهر ی دخت پیمبر  
صورت چو علی، قد چو نبی،نور امامت

شد ماه مبارک، به قدوم مه طاها       
روشن به جهان دیده، آن رهبر ملت

  هم پاره تن احمد و هم  زاده حیدر
  گشته است حسن نور خدا پور ولایت

او صاحب کوثر بود  ونور دو عالم   
  بر خلق جهان شافع و او هادی امت

او سید وسالار حسین در ره دین است    
  با شیر خدا همره واو نور سعادت

او نور دل فاطمه و شافع محشر        
 پرورده زهرا ست حسن سبط رسالت 

طی کن ره جانان را، جانانه رجالی آن
هر گز نبود دشوار،چون نیست تو را 


امام حسن


سید و اولاد زهرا و علی شاه نجف

در ره و رسم پدر نستوه بود و با شرف


در شب میلاد احمد این غزل آمد به ذهن

کن غم ما را تو ای آقای ما هم برطرف


چون شهادت شد نصیب مقتدای مسلمین

شد حسن بعد از علی شایسته امر و خلف


پیرو مکری که دشمن با سران جبهه کرد

صلح کرد او از برای عدل و ایمان و هدف


در جهاد و رزم، او تنها ترین سردار شد

او بود فرزند یکتا دختر ی اندر صدف


دست پیغمبر ندیدند بر سر و موی حسن

تیر باران شد بدست نا کسان از هر طرف


سید و میر جوانان بهشتی پر گرفت از بین ما

پیرو زهری ،که آمد از امیری بی شرف


زهر دشمن سینه را مجروح و آن صد پاره کرد

بعد مرگش آن خبیثان کوفتند بر چنگ و دف


هر که در راه خدا اقدام بر کاری کند

در مصاف دشمنان، پیروز گردد، لا تخف


هر که خواهد عشق یزدان در درون و در ضمیر

با توسل با عبادت می توان آری به کف


فکر ما ،اعمال ما،در راه و مشی آن امام

خوش بحالت میثمی،عمرت نبوده بی هدف


خوی و افکار رجالی تا ابد در راه توست

با حسین و با حسن عمرش نمی گردد تلف


تکیه بر دنیا

مکن تکیه بر عقل تنها،  بشر

شود موجب کبر و اندوه و شر

اگرعقل تنها شود رهنما

نبینی تو حق را ورای نظر

شود موجب خسر هر آدمی

اگر تکیه گاهش به اموال و زر

به مقصد رسد هر که دارد خدا

هدایت کند خلق را در سفر

مکن تکیه برمنصب و قدرتت

اگر می توانی ز آن کن حذر

نکرده وفا بر کسی تا کنون

بود سخت این امتحان بر بشر

شوی خوار گر تکیه بر آن کنی

که  باشد فریبنده و پر خطر

چو تقوا نباشد مرو سوی آن

در این فتنه تقوا بباشد سپر

اگر خدمت خلق و مردم کنی

جزایش بهشت است و بینی ثمر

اگر کار کردن برای خداست

خدا می دهد اجر و پاداش و زر

چو باشی به دنبال کسب مقام

ندارد بجز زحمت و درد سر

هر آنکس فریبد تو را با حیل

نشاید که نامید کارش هنر

علی گفت بر خصم خود این سخن

فریبندگی نیست بر ما ظفر

تو در کسب دنیا ، بکن خود تلاش

مکن تکیه بر دیگران یا پدر

بپرداز حق یتیم و ضعیف

ادا کن به دنیا و با خود نبر

زمانی که کودک و کوچک بدی

بدون کمک، کی تو گشتی قدر

بود وقف تو روز و شب مادرت

همه جان، نلرزان دلش، شاه پسر

خدایا ند ارم بجز تو کسی

رجالی اسیر  دل است و بصر



وصف امام زمان


می کنم وصف امامم، مهدی صاحب زمان

او که لطفش دائم است و روی او از ما نهان


وصف او ممکن نباشد با زبان یا با قلم

هر چه گویم گوشه ای باشد، ز مهر بی کران


شرح عشق و شرح تو، در جمله ها مقدور نیست

تا سرائیم شعر ما ، در وصف تو ای مهربان


گفتگو


‌شب ها همیشه تا صبح، یاد تو را فراوان

مشعول شعر گفتن،در راه دین و قرآن


گفتم وصال رویت، کی می شود میسر

گفتا که پاک گردان، جان و دلت ز غفران


گفتم که از که پرسم، کوی و نشان محبوب

گفتا نگر به هرجا،در کوچه و بیابان


گفتم رجالیا پس، بر بندگیست امکان

گفتا که سر این راز، در پرده ایست پنهان


حضرت علی (ع)

دریای کرم، دست خدا، حامی قرآن 
  ای گنج سخا، روح نبی، مظهر ایمان

ای سالک حق ، یار نبی،روح ولایت
 ای عامل تقوا و عمل، شاه شهیدان

همسر بودت، دخت نبی، ام ابیها   
 بر خیل زنان اسوه و او مظهر خوبان

   تو راه خدا، همچو نبی، درک نمودی
   هارون زمان، نور خدا، مشعل سوزان

ای نفس نبی، دین خدا، حفظ نمودی 
 غم را بزدایی ز دل ختم رسولان

ای فاتح خیبر، ید تو، دست خدا بود 
 با آن همه تجهیز، عدو ساقط و حرمان

در عرصه پیکار تو سردار و امیری   
ای شخصیت یکه و تنهای دلیران

در سخت ترین جبهه عدو کرد جسارت 
بر پیکر آن شیر خدا اسوه ای انسان

از بهر خدا ترک نمودی  تو حریفت
با حمله دیگر، بدنش گشت چه لرزان

   نابود ز شمشیر تو آن خصم لعین گشت
مغلوب شد و شد شه دین غالب میدان

عبدالصمد و سید ابرار تو یی تو  
چون هادی انسانی و تو کاتب قرآن

     باب البلد و حافظ اسرار تویی تو
همراه نبی در همه ی عرصه و میدان

وصف تو کثیر است و بود بنده رجالی    

    قاصر ز بیان هدف و مقصد عالی

امام جعفر صادق (ع)

السلام ای صاحب تفسیر دین  و رهنما
عالم علم طبیعت ، عامل حکم خدا

حکمت و فقه و اصول و معرفت در محضرت
شد بیان و جملگی تبین نمودی آن جدا

صاحب تفسیر قرآن و نجومی و کلام
علم و دانش در جهان پاینده کردی مرحبا

       فاضلی و عابدی و طاهری، ای نور حق
دین جدت را دو باره زنده کردی، بی صدا

جعفری وصادقی وصابری ،در بحث دین
مذهب شیعه به نامت مفتخر شد، جان فدا

   چهار صد عالم ز علمت بهره ور شد آن زمان
پرچم اسلام را بر پا نمودی ، با علومت هر کجا

علم تو بی حدبود، ای چشمه سار معرفت
کی چشد آنرا رجالی، از دل و جان شما





باسمه تعالی
مادر

مادر ای در ثمین اندر صدف
با ادب بودی و داری تو هدف
تربیت کردی مرا هر روز و شب
قدر تو را کس نداند با شرف


مادر ای دردانه ی یکتای من
یاد دادی تا بگویم من سخن
هست جنت زیر پای مادران
ای که هستی پاره ا ی از جان و تن


پرورش دادی مرا هر روز وشب
خود نمودی بهرمند از لطف رب
سوختی مانند شمعی بهر ما
تا نسوزم من ز درد و سوز و تب


خواب خوش در شب نداری مادرم
من چرا غافل ز احوالت شدم
تو نبودی لحظه ای غافل زمن
تا نسوزد اندکی بال و پرم


مادرم دست رجالی را بگیر
از علی فرزند خود هم دستگیر
همچو دورانی که بودم کودکت
تا زمانی که گشتم پیر پیر


امام هادی(ع)


دلم خوش است که مدح اهل بیت می گویم

شفاعت حضرت هادی به روز قیامت می جویم


ز شادی دل هادی جهان به وجد آید

که خاک پاک تربت او را به عشق می بویم



هزار بار جامعه ی کبیره را خواندم


چه شد که معتز عباسی، شهید کرد امامم




باسمه تعالی
وصف همسر

گلی دارم چو مریم توی خانه
گهی نق می زند ، گیرد بهانه

زنی خوش چهره و زیبای رویی
خدا داده به ما، خوب و جوانه

نذارم وقت کافی بهر ایشان
خدایا صبر و اجرش ده دوگانه

رسیدن به زن و بچه چه سخته
ولی هر یک گلی در باغ جانه

خد ا داده دو دلبر وقت پیری
بماند دو اثر بهر نشانه

خدایا خانه ای ما گرم فرما
دو مرغک دارم اندر آشیانه

یکی باشد نیایش دختری ناز
یکی هم هانیه، همراه مانه

هانیه عشق وافر داره بر من
بخوابد در کنار و دوش و شانه

و دیگر دخترم پانیذ زیباست
گل معصوم ما بین، نو جوانه

پانیذ یک دختر زیبا و خوش رو
عزیز ما بود، او مهربانه

نیایش می برم روزانه در مهد
سپس گردم به کارم ، من روانه

زنم سخت گیر باشد،انضباطی
بود باهوش و نالان از زمانه

بود دانا و زیرک همسر من
برای همسرش، آرام جانه

دکتر علی رجالی
دی ماه ۱۳۹۷




باسمه تعالی
انقلاب اسلامی
غزل۱

چون صدای انقلاب آمد، جهان شد پر ز نور
کشور ایران ز ظلم و از سیاهی ها به دور

دست یزدان را ببین آن شاه را آواره کرد
چشم طاغوت زمان کور و نموده حق ظهور

با خدا بود و زهر چه بی خدایی دور بود
قطع کرد از بن خمینی، دست اندازی و جور

آدم ساده نمی داند چه کرده انقلاب
خشت خام و پله ی اهرام، نمی داند که مور

عاقبت آن شاه مانند پدر ، آواره شد
شاه را بنگر چگونه رفته او در کنج گور

مردم ایران چه ها کردند، دراین راه سخت
آن چنان مستکبران گشتند جمله مات و بور

چون پدر در دوره ی فرمانروایی ظلم کرد
پس بدان خیری نبیند مردم ایران ز پور

تا به کی فریاد و واویلا کنی از بهر شاه؟
انفجار انقلاب ما چهل منزل ز نور

از کنار جنگ تحمیلی تجارب کسب شد
از شهید آموز راه خوب و تحصیل سرور

نیمه ی خرداد شد، لبیک گفتی تو به حق
بنگری تشییع او، پر از غم و پر ز شور

از جماران نور روح الله بر کل جهان
میثمی بر مرقد ایشان سلام از راه دور

دان رجالی، از امامت تا ولایت راه تو
از ذلالت دور باش ونشنوی تو حرف زور

سروده شده توسط
علی رجالی و مهدی میثمی



Ali Rejali:

کی توان از دین و ایمان حرف زد ای عالمان

تا فساد وفقر برجا می شود در یک نظام


چند گویند رهبری اندر خصوص اختلاس

بی عمل کی اقتصاد جامعه گیرد قوام؟


کار اگر دولت کند در راه مردم روز و شب

عاقبت آن گفته های رهبری یابد نظام


چیزکی دیگر نمانده، سفره مردم تهیست

تا به کی مشغول دزدی و چپاول در طعام


کی توان از دین و ایمان حرف زد ای عالمان

تا فساد وفقر برجا می شود در یک نظام



Ali Rejali:

باسمه تعالی

فرهنگ ودین

غزل۱


سرودم بسی، دین و فرهنگ و اسلام را

خدا می دهد اجر و پاداش و انعام را


بسی رنج بردم، سرودم،غزل را نخست

بیان کرده ام دین و فرهنگ و احکام را


خدا بود حامی و من بی کس و بی پناه

ندانم چه باشد ، سر انجام وفرجام را


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی




Ali Rejali:

باسمه تعالی

فرهنگ ودین

غزل۱


سرائیم از دین و آیین و فرهنگ و اسلام را

دهد مزد مارا خدا، اجر و پاداش و انعام را 


بسی رنج دارد سرودن غزل اینچنین بهر عام

بیان کرده ایم گوهر دین و فرهنگ و احکام را


خدا بود حامی و ما پرتواش یک سخن گفته ایم

خدایا به دلها نشان حرف آخر ، سر انجام را 


سرودیم اصل و فروع پیام و کلام خدا

عنایت نما خادمین از خطا، روز فرجام را


تلاش عدو با حیل، شبهه در دین توست

سرائیم اشعار دین ، زداید شک و ابهام را


خدایا رجالی ندارد، صفای دل و نور تو

تقاضای او نور یزدان بود، جان آرام را


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی





چون آل محمدشد، غمدیده ی پیغمبر
تنها که نه پیغمبر، سوگ پسران باشد

سجاده ی خود بنداز، خالی بشو از گریه
صد نکته از این قصه، گفتیم همان باشد

هرچه که بگویی تو ، از قصه ی اهل البیت
شیرین تر از قند است، شکر به دهان باشد



Ali Rejali:

باسمه تعالی

فرازهایی از نهج البلاغه

جنگ صفین

غزل۸


جنگ صفین است جنگ خدعه و مکر و فریب

شد عیان در عرصه ی میدان صفین و رقیب


تا به زانو آورد بی جنگ و خون ریزی حریف

در صف لشکر شکاف انداخت،آن مکر رقیب


سروده شده توسط

علی رجالی و مهدی میثمی




Ali Rejali:

باسمه تعالی

حجت حق

غزل(۶)


گر حجت حق آید، نهی است خصومت ها      

  چون در ره قرآنی، نفی است ملامت ها


از بس که ستم دیدند، این مردم درمانده    

   بیزار شدند آری، از نقش حکومت ها


کی می شود ای مهدی، کز فیض ظهور تو      

    یکباره جهان گردد، آزاد ز نکبت ها


مردم همه مشتا قند، بینند رخ گلگونت 

  از بس که نفاق است و از بس که خیانت ها


وقت است که آیی تو، از غم برهانی مان     

  با گفتن جا الحق، ای منجی ملت ها


ای عاشق دلداده ،دیوانه و مجنون شو    

   گر عشق حقیقی شد ،نور است ولایت ها


چون وعده نموده حق، بر آمدن حجت      

     ما منتظرت هستم، ای مشعل امت ها


در آمدن مهدی ،هر گز نبود  تردید   

  آری تو رجالی دان، حق است رسالت ها


سروده شده توسط

دکتر علی رجالی


باسمه تعالی
باری تعالی
غزل (۲)

گر عشق  لقا باشد، سهل است مصیبت ها   
      چون در ره یزدانی، شهد است ملامت ها

گر مهر و صفا باشد، سخت است جدا یی ها    
 دل را سوى حق بر دن ، کافی است سعادت ها

بی نور خدا تار است، طى کردن این دنیا        
   بی هادی و پیغمبر، دور است مسافت ها

در محضر حق ما دام، دور ی ز گناهان کن       
   گر لذت آن بینی، زیباست عبادت ها

ای عاشق دلداده، طى کن ره جانان را        
    هرگز نبود دشوار، این طى طریقتها

بی اذن خدا هرگز، برگی نشود ریزان    
     پس قدرت حق را بین، پیداست ز آیتها

هرگز نبود ارزش، این منصب  دنیایی 
  حق میدهد ت جانا، این عزت و شوکت ها

گر اذن خدا نبود، هرگز نشود کاری 
  دل را به خدا بسپار، ای بنده قدرتها

در ماه مبارک هم، دلها سوى حق رفته      
 حالی تو رجالی دان، نور است ضیافت ها

سروده شده توسط
دکتر علی رجالی








  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

شوق دیدار

باسمه تعالی
شوق دیدار

دان که در این روزگار ، نیست خلوص و قرار
یک نظری کن خدا، بر من بی صبر و یار
رخصت و اذنم بده، تا که شوم سوی تو
این دل مدهوش من ،کی بشود کوی تو
ای که مرا یار نیست،همدم و دلدار نیست
دیدن معشوق هم ، با دل بیمار نیست
چشم ونظرها به توست، فکر و اثر ها ز توست
لحظه ای بر ما نما، چونکه خبر ها ز توست
ای که شدم مست یار، عاشقم و بی قرار
یک نظری کن مرا، اسوه ی عشق و وقار
حق چو دهد معرفت، می دهد او منزلت
گر به خطا شد عمل ، می کند او مغفرت

راه نشانم بده ،  قادر بی منتها
چونکه رجالی بود،عاشق روی خدا

دکتر علی رجالی
@alirejali


  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

عرش و سما

گر بخواهی کرسی عرش و سما
پیروی کن از نبی ، شمس الهدی
او شفیع است وامین است وحکیم
او کند اجرا فرامین خدا

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

تظاهر به تقوا

باسمه تعالی
برداشتهایی از اشعار حافظ
غزل ۵ _ بیت هشتم
تظاهر به تقوا

آن تلخ وش که صوفی ،ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی ، من قبله العذارا

وش به معنای همانند است و آن یک پسوند برای کلمات می باشد.مثلا مهوش به کسی گفته می شود که شبیه به ماه باشد. تلخ وش ،به چیزی گفته می شود که تلخ باشد .در اینجا منظور شراب است،که در هنگام خوردن تلخ می باشد.
صوف ،به معنای پشم می باشد.گروهی بودند که تظاهر به تقوا می کردند و لباس های پشمینه می پوشیدند.لذا به آنها صوفی می گفتند. و خود را اهل زهد و تقوا می دانستند.
ام به معنی مادر و خبیث به معنای زشت است.لذا منظور از ام الخبائث، یعنی ریشه و مادر همه بدیها و زشتیها می باشد.اشهی،به معنای لذیذتر است.لنا،یعنی برای ما.احلا،یعنی شیرین تر.من,به معنای از است.منظور از قبله،یعنی بوسه.عذرا،یعنی دوشیزه.در اینجا منظور حافظ از قبله العذارا،حوریان بهشتی است.
حافظ می گوید اگر این دغل کاران و نیرنگ بازان صوفی قرار است به بهشت موعود بروند و بر لبان حوریان بهشتی بوسه بزنند ،ما چنین بهشتی را نخواستیم.همین شراب تلخ را که آنها مادر تمام پلیدیها می دانند، از بوسه بر حوریان بهشتی ترجیح می دهیم.
حافظ می گوید حوریان بهشتی که نتیجه مکر و نیرنگ باشد،چه ارزشی دارد.این شراب نجس از آن حوریان بهشتی جایگاه بالاتری دارد و این شراب از آن حوریان لذیدتر و شیرین تر است.

گر بگردد آب دستی از طلا
جای آن دانی که با شد در کجا
کسب علم و معرفت کن ای بشر
گر بخواهی کرسی عرش و سما

دکتر علی رجالی
@alirejali

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

آب دستی

گر بگردد آب دستی از طلا
جای آن دانی که با شد در کجا
کسب علم و معرفت کن ای بشر
گر بخواهی کرسی عرش و سما

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

گلچین

گلچین

دیوانه و اسیرم، در بند نفس خویشم
یارب نما ی لطفی، تا روی تو ببینم
در کوی و برزن ما، یادی ز دلبرم نیست
جامی ز می عطا کن، تا غیر تو نبینم
ای رهزن گران سنگ، گلچین کنی تو دلها
مجنون لیلی ام من، مدهوش روی یارم
در می زنم مداوم، تا بلکه در گشایی
همچون گدا ی کویت، درمانده و فقیرم

شمع وجود ما را، روشن نما ز حکمت
ای نور هستی و جان، کن نور خود نصیبم

ای خالق شب و روز، دل را کنی تو افروز 

تقوا به ما عطا کن،باشد چراغ راهم

عاشق شده رجالی، معشوق من کجایی
بر ما نما نظر دمی کن،ای مونس و رفیقم



  • علی رجالی