رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۱۱۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

پرسش و پاسخ(۲۹)

حکومت حضرت علی(ع)

سوال
حکومت حضرت علی (ع) ادامه دهنده حکومت اسلامی حضرت محمد( ص) بود و یا مشی حکومت خلفا را ادامه می نمود؟

پاسخ

این سوال  از دیرباز یکی از مباحث مهم در تاریخ اسلام و تفاسیر مختلف درباره خلافت و جانشینی پیامبر اسلام است. به طور کلی دو دیدگاه اصلی در این باره وجود دارد:

دیدگاه شیعی

  • جانشینی الهی و دعوت به ولایت: بر اساس نظر طائفه شیعه، حضرت علی (ع) توسط پیامبر اسلام (ص) به عنوان جانشین معین و وارث حقانیت دعوت شده بود. از این منظر، حکومت ایشان تنها تکمیل‌کننده‌ی حکومت اسلامی پیامبر (ص) بوده و خط پیروزی و حکومت الهی از پیامبر به امام معصوم انتقال یافت. شیعیان معتقدند که حضرت علی (ع) به واسطه‌ی منزلت الهی و معرفت عمیق به دین، اصل و محور واقعی اداره‌ی امور اسلامی بوده و حکومت ایشان از ذات خود حکومت پیامبر (ص) می‌باشد.

دیدگاه سنی

  • انتخاب جامعه مسلمان و خلافت راشدین: طبق دیدگاه اکثریت اهل سنت، پس از رحلت پیامبر اسلام (ص)، انتخاب خلافت از طریق مشورت (شورایی) و اجماع امت صورت گرفت. در این دیدگاه، حکومت حضرت علی (ع) به عنوان چهارمین خلیفه راشدین که پس از ابوبکر و عمر و عثمان میلادی به رشته تحریر درآمد، به عنوان ادامه‌ای از نظمی سیاسی و اجتماعی که پیامبر (ص) نهاد نهاد، محسوب می‌شود. از این زاویه، حکومت حضرت علی (ع) بخشی از دوره خلافت راشدین بوده و به نوعی، خطوط فکری حکومت اسلامی پیامبر (ص) را به جامعه منتقل کرده اما در قالب ساختاری که جامعه مسلمانان پس از رحلت پیامبر به آن اقدام نمودند.

نکاتی پیرامون بحث

  • پیوند بین حکومت الهی و خلافت: برخی محققان و مفسران سعی کرده‌اند تا پل ارتباطی میان هر دو دیدگاه ایجاد کنند. آن‌ها معتقدند که بدون شک پیامبر اسلام (ص) نمونه‌ی برتری از حکومت اخلاقی و دینی را ارائه نمودند، اما با رحلت ایشان، ضرورت وجود یک ساختار اجرایی در میان امت به منظور حفظ و ادامه ارزش‌ها و منش اسلام احساس گردید. از این نظر، می‌توان گفت که در حکومت حضرت علی (ع) هم عناصر حکومتی پیامبر (ص) و هم ویژگی‌های خلافت امتی وجود داشت.
  • ابعاد سیاسی و معنوی: در بسیاری از مطالب تاریخی، مسلمانان شاهد بر ورود ویژگی‌های متفاوتی در دوره خلافت حضرت علی (ع) بوده‌اند که هم جنبه‌های سیاسی (از جمله نبردها، مشورت‌ها و چالش‌های داخلی) و هم جنبه‌های معنوی (تأکید بر عدالت، معرفت دینی و اخلاق اسلامی) را در بر می‌گرفت.

جمع‌بندی

در نهایت، پاسخ به این سوال بستگی به نگرش دینی و تاریخی فرد دارد:

  • از دیدگاه شیعی: حکومت حضرت علی (ع) حقیقی‌ترین تداوم حکومت اسلامی پیامبر (ص) و انتقال ولایت از جانب خداوند به امام معصوم است.
  • از دیدگاه سنی: حکومت ایشان بخشی از خلافت راشدین بوده که از طریق انتخاب و اجماع امت به دوره‌ای از حکومت اسلامی بدل شد.

هر دو دیدگاه در بطن خود به ارزش‌ها و اصول اخلاقی و دینی پیامبر (ص) تاکید دارند، اما برداشت و تفسیر از رویدادهای تاریخی و جایگاه حضرت علی (ع) در اسلام ممکن است متفاوت باشد.

تهیه و تنظیم 

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی  قوم لوط
حکایت(۱۹)

 

خدا داد لوط نبی را وقار
ز گمراهی قوم ، جان را شرار

 

 

فرستاده شد نزد قومی تباه
که بستند دل ، بر هوای گناه

 

 

چنان گشته در شهوت و حرص و آز
که شرم و حیا گشت ، دل را نیاز

 

 

چو خورشید سر زد ز برج بلند،
نبی آمد و گفتگو کرد چند

 

 

چه آید به جان شما این چنین؟
که دوری ز وصل و ز راه یقین؟

 

 

مگر نیست، زن آیتِ کبریا؟
نماد صفات جمالِ خدا؟

 

 

زنی را که روح است و جانِ جهان
چه جویید از وی، جز از صدق و جان

 

 

زن آیینه‌ی ذاتِ یار و خداست
که سرچشمه‌ی مهر و لطف و وفاست

 

 

چرا مرد را می‌کنید اختیار؟
نه رسم شرافت، نه آن افتخار

 

 

به جای زنان، میل مردان چرا؟
ز پاکی بریدید و شیطان چرا؟

 

 

جهالت گرفت آن مزار و دیار
فساد آمد و رفت ایمان ز کار

 

 

 

 

به جای عفاف، آتش افروختید، 

ز شرم خدا، جامه‌ها سوختید

 

 

ز نور خدا هر دلی رخت بست
ز قانون یزدان برید و گسست

 

 

 ز فرمان یزدان گریزان شدید
همه سوی دوزخ شتابان شدید

 

 

جهان پر ز زشتی شد و تیرگی،
ز معنا تهی گشته شد زندگی

 

سخن گفت لوط از ره دین و داد
کسی گوش جان بر پیامش نداد

 

 

خدا دادتان فرصت روزگار
که شاید شوید اهل مهر و وقار

 

به پند نبی تن ندادند جمع
دل از حق بریدند و رفتند جمع

 

 

بیامد ز یزدان سه نور از سپهر
که بگرفتشان قهر، انداخت مهر

 

 

به سیمای مرد و نکو، دل‌فریب
به خانه رسیدند، در شب غریب

 

 

 نه اینان به سودای شهوت قعود
ز فرمان حق سوی دعوت فرود

 

 

به مهمان، طمع داشت نامحرمان
  نکردید از شرم و عصمت نهان

 

 

 

 

کسی کو رود سوی افعال زشت
ببیند سرانجام خواری و کشت

 

 

 

به گمراهی افتاد افعال جمع
به باطل برفتند امیال جمع

 

 


 

خدا گفت: "لوطا! روان شو ز جا
ببر خویش و یار و رهان جان ز ما

 

 

 

همان شب ز گردون فغانی بپاست
جهان در هراس و زمین را فناست

 

 

 

 

 

نه یک خانه ماند و نه کاخ و نه گور
همه خاک شد آنچه بود از غرور

 

به فرّ و قضا شهرشان واژگون

ز ابر آمد آتش، همه سرنگون

 

 

 

ز لوط این سخن ماند در باورم
که با حق برآی و به باطل نرم

 

 

به مهمان "رجالی" رسیدی، شتاب

ز اخلاق و حکمت شود فتح باب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی 

مثنوی  مقام  زن

 

. نبی گفت: زن را خدا آفرید،
که با مهر و عفت بود در پدید

 

زِ زن آفرینش پدید آمدست
به لطف و به عشق و امید آمدست

چو خورشیدِ مهر است در آسمان
فروغش بود مایهٔ جان و جان

حیا جوهر جان زن پاک‌دل
که با عفّت آید به او عزّ و حُل

زِ دامانِ پاکش رسد پرورش
شود نسل انسان پر از سرورش

زنی کو بود در ره پاکی استوار
بود هم‌طراز به فرّ و وقار

نه گوهر فزون‌تر ز عفّت بود
که آن رهنمای شرافت بود

ز زن آفرینش پدید آمدست
که مهر و وفا در تنش آمدست

جهان بی‌زنِ پاک، ویران بُدی
نه عشقی، نه نوری، نه ایمان بُدی

به دامانِ او پاک‌مردان شدند
به لب‌های او نغمه‌خوانان شدند

به چشمانِ او نور تقوا بتافت
دل از عفّت و مهر او شد شکافت

حیا گوهر ناب زن باشدی
که آیینه‌ی جان و تن باشدی

ز دامانِ او عزّت آدم است
هم او ریشه‌ی هر خرد، هر دم است

نه هر زادنی مادرِ جان شود
که مادر به تقوا نمایان شود

زنی کو شود با حیا همنشین
کند هر دلی را ز عصمت غمین

چو آیینه، پاک است و روشن‌دل است
که عفّت، لباس شرف بر تن است

به قرآن، مثالش چه زیبا بُوَد
که مریم به عصمت، مصفّا بُوَد

زنی کو بود آیتِ صبر و دین
بود بهتر از صد سپه‌بد زمین

اگر زهره باشد، زن عارفه‌ست
اگر مهر باشد، زن عاطفه‌ست

نه زیبنده‌تر از دلِ پاک اوست
نه والاتر از گوهر خاک اوست

به دستانِ او مهرِ ایمان رسد
ز آغوشِ او نورِ جانان رسد

چو زن پاک باشد، جهان پاک‌دل
شود هر دل آگاه از این کار و پل

حیا، قلعه‌ی زن بود در نبرد
که بی آن، شود سرنگون و نبرد

اگر عفّت افتد ز زن، مرگِ اوست
که بی آن نه جان است و نه آبروست

بدان، ای پسر، حرمتِ زن بدار
که زن معدنِ مهر و لطف و وقار

نه آن است زن تا شود بازی‌ات
که آتش زند بر سرِ رازی‌ات

زن اهلِ دل است و نه اهل هوس
زنی کو بود با حیا، محترس

به چشمِ شریعت، زنِ عارفه
بود برتر از صد شهِ دانسته‌

زنی کو کند از حیا خود نگه
بود نزدِ جان‌آفرین، پرشکوه

بدان عفّتِ زن ز سرمایه‌هاست
چراغی‌ست در بین ظلمت‌سراست

اگر جامعه زن نبیند درست
ز بنیان فرو ریزد این انجمن

زنی کو شود دختِ حوّا، نجیب
نباشد اسیرِ هوس‌های نایب

تو را مادرت درسِ انسان دهد
ز دامانِ او نورِ ایمان دهد

بزرگی ز زن ریشه گیرد همی
که بی‌زن، نتابد نه دل، نه دَمی

تهیه و  تنظیم 

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  نور خدا

در حال ویرایش

 

ز نور خدا هر دلی رخت بست
به بیراهه رفت و دلش شکست

نه جست از مهر، نه ره تقوا
که دل به هوس داد، بی وفا

ز نور خدا هر دلی دور شد
به تاریکی دل خموش شد

نه دانست راهِ نورِ پاک
که شد اسیر ظلمت و خاک

به جای مهر شد راه هوس
به جای وفا شد سودای غموس

نه دانست که عفّت زیور است
که پاکی روح و گوهر است

به هوس روی آورد دل‌ها
شد از جاده‌ی حق دور و بی‌صدا

ز نور خدا هر دلی گسست
که از عشق پاک تهی گشت

نه فهمید حکم ایزد داد
به راه خویش شاد بود یاد

در دل‌ها غوغا شد و بی‌قرار
ز ره نور گشت به هوس گرفتار

نه شناخت راه حق و دین را
به دام هوس و دل‌بستن‌ها

دل‌ها ز نور حق خالی ماند
که مهر در دل‌ها مرده بماند

ز نور خدا هر دلی رخت بست
ز عشق پاک خدا روی بست

نه داند که عفّت گوهر است
نه بداند که پاکی سر است

ز نور خدا هر دلی دور شد
به بیراهه رفت و سست و شور شد

اگر نبود نور و مهر و وفا
جهان شود تیره، بی‌سر و پا

ز نور خدا هر دلی گریخت
به جای آن هوس بر وی نشست

ز عشق خدا هر دلی دور شد
به بیراهه رفت و شور و کور شد

نه جست از دل، نه جست از جان
که شد اسیر زشتی و هوسِ نام

دل پاکی بود آیینه‌ی حق
اگر ز نور خدا روی برنگرد

اگر ز عشق پاک خدا روی
نکند دل در دامِ خویش روی

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی مجازات قوم لوط

 

که ای قوم بدخوی و آلوده‌کام

ز راه خرد دور گشتید باز
شدید از رهِ راستی بی‌نیاز

به مردان گرایید در نار و ننگ
بریدید از فطرت پاک، چنگ

به مهمان، طمع داشت هر ناپسند
نکردید از شرم و عصمت، کمند

ز فرمان حق روی برتافتید
به گرداب بیداد بشتافتید

خدا دادشان مهلتی روز و شب
ولی دل نبستند جز در غضب

چو آمد فرشته ز یزدان پاک
به لوط آمدند آن گروه هلاک

زمین زیر پای‌شان شد نگون
ز گردون فرو ریخت آتش و خون

همه سنگ شد تازیانه‌ی قهر
ز تقدیرشان گشت ویران سپهر

بجز لوط و یاران با ایمان
نماند از گروه‌شان هیچ جان

ز لوط نبی شد پیام حق آشکار
که ای قوم بی‌شرم و بی‌ذوق و کار

نه شرم از خدا مانده‌ات نه ادب
نه پرهیز از آتش، نه بیم از غضب

به جای زنان، میل مردان گرفت
ز پاکی بریدید و شیطان گرفت

جهالت گرفت آن دیار و دیار
فساد آمد و رفت ایمان ز کار

خدا دادتان فرصت روزگار
که شاید شوید اهل مهر و وقار

سخن گفت لوط از ره دین و داد
کسی گوش جان بر پیامش نداد

به مهمان اگر کس رسیدی شتاب
همی بردمی سوی ننگ و عذاب

فرستاد یزدان فرشته سه‌تن
که آیند بر قوم گم‌راه و زن

به سیمای مردم، نکو، دل‌فریب
به خانه رسیدند شب، بی‌حبیب

ز کردار مردم، دل لوط سوخت
ز چشمان شرم‌آورش اشک جوخت

بدو گفت قومش که ای نیک‌بخت
مکن خیره کاری، مپوی این درخت

نه اینان برای هوس آمدند
که از سوی یزدان به بس آمدند

ولی قوم بدخو، نپذرفت پند
به نادانی و کینه بستند بند

خدا گفت: "لوطا! روان شو ز جا
ببر خویش و یار و رهان جان ز ما

ز پشت ننگر، که آید بلا
نمانَد کسی زین گروه خطا"

ز جا خاست لوط، آن شب تار و تلخ
ببرد اهل دین را ز ویران درُخل

بجز زن که از کافران راز داشت
دلش با گروه ستم‌کار گاشت

همان شب ز گردون خروش آمد و
زمین زیر پای‌شان جوش آمد و

به فر و قضا شهرشان واژگون
بریخت آتش از ابر همچون زبون

ز بالا بیامد عذاب عظیم
که هر سنگ آن چون شهاب و سقیم

نه یک خانه ماند و نه کاخ و نه گور
همه خاک شد آنچه بود از غرور

ز کردارشان گشت عالم پُر از درد
مثالِ ستم، تا ابد ماند و سرد

کسی کو رود سوی افعال زشت
ببیند سرانجام خواری و کشت

ز لوط این سخن ماند یادآورم
که با حق برآی و ز باطل مَرَم

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر داستان قوم لوط

خداوند، حضرت لوط (ع) را به عنوان پیامبر و فردی باوقار به سوی قومی گمراه و فاسد فرستاد؛ قومی که دل‌هایشان را در شهوت و گناه غرق کرده بودند و هیچ شرم و حیایی برای آن‌ها باقی نمانده بود. وقتی خورشید از افق سر زد، لوط نزدشان آمد و با آن‌ها سخن گفت. او پرسید: چرا جان‌های خود را چنین در تباهی می‌اندازید؟ چرا از راه یقین و وصال دور افتاده‌اید؟

او به آن‌ها یادآور شد که زن، نشانه‌ای از خداوند و تجلی صفات جمال اوست؛ زنی که روح و جان عالم است و باید از او صداقت و مهر طلبید. زن، آیینه‌ی ذات الهی است و سرچشمه‌ی مهر و لطف و وفاست. پس چرا مردان را به جای زنان برمی‌گزینید؟ این کار نه رسم شرافت است و نه افتخار.

شما از پاکی بریدید و به شیطان گراییدید. آن شهر در فساد و گمراهی غرق شد. به جای عفاف، آتش گناه افروختید. از خدا شرم نکردید و لباس پرهیز را سوزاندید. نور الهی از دل‌ها بیرون رفت و ارتباطتان با قانون و فرمان خداوند گسسته شد. به جای رفتن به‌سوی نور و بهشت، شتابان به سوی دوزخ دویدید. زندگی‌تان تهی از معنا و آکنده از زشتی و تاریکی شد.

حضرت لوط از روی دین و عدالت با آنان سخن گفت، اما هیچ‌کس سخنان او را نپذیرفت. خداوند به آنان فرصت داد تا شاید اهل مهر و وقار شوند، اما به پند پیامبر گوش ندادند و از راه عدل الهی بریدند. پس خداوند سه فرشته‌ی نورانی را از آسمان فرستاد که با چهره‌هایی زیبا و دل‌فریب، شبانه به خانه‌ی لوط آمدند. اما مردمان آن شهر از روی شهوت قصد آنان کردند، نه از روی مهمان‌نوازی یا نیکی. آنان نه شرم کردند و نه از حرمت مهمان نگه‌داشتند.

کسی که به سوی اعمال زشت برود، سرانجامش خواری و نابودی است. مردم شهر از گمراهی و امیال باطل تبعیت کردند. پس خداوند به لوط فرمان داد: شبانه از شهر خارج شو و خانواده‌ات را نیز با خود ببر و جانت را نجات بده. همان شب، فریادی از آسمان برخاست و زمین را لرزاند. سراسر شهر نابود شد. هیچ خانه و کاخی باقی نماند و همه‌ی آثار غرور و گناه به خاک مبدل شد.

شهر زیر و رو شد و از آسمان، آتشی فرو ریخت که همه را سرنگون کرد. سخن عبرت‌آموز لوط این بود: «با حق باش، هرچند تنها باشی، و در برابر باطل نرم‌خو مباش.»

در پایان، شاعر (دکتر علی رجالی) می‌فرماید: اگر "رجالی" به مهمان اخلاق و حکمت توجه کند، درهای فتح و پیروزی بر او گشوده خواهد شد.

 تحلیل و تفسیر عرفانی، اخلاقی و الهیاتی

۱. نمادشناسی لوط و قوم او

در عرفان، هر پیامبر را می‌توان نماد عقل یا روح الهی دانست که برای هدایت جنبه‌های نفسانی انسان می‌آید. در این نگاه، قوم لوط نماد جنبه‌های شهوانی و حیوانی نفس است که عقل را نمی‌پذیرد و به هوس‌رانی گرایش دارد. نزول عذاب در این‌جا تمثیلی از سقوط کامل روح در تاریکی گناه و جدایی از حقیقت است.

۲. زن به‌مثابه تجلی جمال الهی

شاعر نگاه بلندی به زن دارد. زن در اینجا نه‌تنها موجودی شریف بلکه نماد «جمال الهی» است: آیینه‌ی ذات خدا، سرچشمه مهر، و واسطه فیض و روحانیت. تقلیل زن به ابژه شهوت، انکار وجه الهی اوست و این، انحرافی در نظام هستی است. این دیدگاه با آموزه‌های عرفانی ابن‌عربی و ملاصدرا هماهنگ است که زن را تجلی اسم «جمیل» خدا می‌دانند.

۳. مردگرایی منحرف به‌جای ازدواج شرعی

موضوع انتقاد شدید شاعر، جایگزینی غریزه‌ی هم‌جنس‌گرایانه به‌جای روابط مشروع با زنان است. این کار، در چشم شاعر، انکار فطرت و دستور الهی و شکستن مرزهای خلقت است. از دید او، چنین انحرافی، زایش تاریکی و بی‌معنایی در زندگی است.

۴. پرهیز از باطل و تسلیم در برابر حق

لوط، نماد کسی است که حق را می‌گوید، هرچند جمعیت مقابل او بسیار باشند. پیامش این است: "با حق باش، حتی اگر تنها بمانی." این پیام، در جهان امروز نیز بسیار کاربردی است، جایی که گاه باطل در اکثریت است و صدای حقیقت در اقلیت.

۵. تجلی مهمانان آسمانی

فرشتگان الهی، که به شکل مهمان ظاهر می‌شوند، نماد فرصت الهی برای اصلاح و توبه هستند. وقتی قوم نه‌تنها از این فرصت بهره نبرد، بلکه به سوءنیت در برابر آن‌ها برخاست، دیگر زمان عذاب فرا رسید.

۶. نکته پایانی شاعر: رجوع به حکمت و اخلاق

در پایان، شاعر با آوردن نام خود ("رجالی")، تلویحاً توصیه‌ای اخلاقی می‌کند: که در مهمانی‌های فکری و اجتماعی، اخلاق و حکمت را راه بده، تا درهای رحمت و هدایت بر تو گشوده شود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی
مثنوی  قوم شعیب

حکایت(۲۰)

 

به نام خداوند عرش و حکیم
جهان آفرین و خدایی عظیم

 

 

خدایی که بر عرش فرمانرواست
ز علم و ز حکمت، جهان را سزاست

 

 

نبی بندهٔ پاک و روشن‌سرشت
به مدین رسد در پی سرنوشت

 

 

شعیب است در مدین و نور جان
سخن‌های حق می‌زند هر مکان

 

 

ز نسل خلیل است آن نیک‌بخت
که بر کفر و باطل شتابید سخت

 

چو آمد به قومی که بدخو شدند

 ز عدل الهی به هر سو  شدند

 

 

نه در کارشان عدل و انصاف بود 

همه حیله و مکر و اجحاف بود

 

 

ز سودای زر چشمشان کور بود
دل از نور تقوا بسی دور بود

 

 

 

 


 

ز روزی بترسید، کآید حساب
که کردار بد باعثش شد عذاب

 

 

همی‌گفت با اشک و آه و نیاز
شبی تا سحر بود در سوز و ساز

 

 

مرا بر خدا تکیه است و پناه
نباشد به دل ظلم وکینه ، گناه

 

 

 

 

بدو گفت قومش: شعیبا، خموش!
سخن‌های بی‌حاصل آریم گوش؟

 

 

فکندی تو بازار ما را خراب
که شاید نبینیم آخر عذاب
 

 

 

کلامت چو گرد است و بادِ خزان
نبخشد به جان، نه صفا، نه امان

 

 

 

 

 

 

 

 

ز مردم ربودند حق بی‌صدا

 به بازار و محفل چو اهل ریا

 

 

 

شعیب آمد و گفت بر مرد و زن
ز عدل و محبت، فراوان سخن

 

 

خدا را پرستید، او پادشاست
که بی‌او جهان را نباشد بقاست

 

 

مکن کم‌فروشی و مردم فریب
که نفرین آنان تو را شد نصیب

 

 

به انصاف باید کنی زندگی
ره قرب و تقوا تو را بندگی

 

 

عذاب الهی ز ارض و سما
بر آید چو گردد جهان پر خطا

 

 

مپاشید تخم فسادِ نهان
مریزید خونِ دل بی‌امان

 

 

 

 

به انصاف باید که پیمانه زد

و گر نه، خدا ضربه جانانه زد

 

 

عذابی اگر هست، بنما به کار
مبادا به گفتار پوچت دچار

 

 

 

چو بگذشت حجت، برافروخت خشم
بدیدند آتش چو باران  به چشم

 

 

نمانده‌ست دل را پذیرای پند
ز رفتارتان گشته‌ام دردمند

 

 

نه بازار ماند و نه ثروت نه  زر
نه مکری، نه حیله، نه زرّین گوهر

 

 

مگر نیست این رزق پاک از خدای؟
چرا بر فقیران شود چون جفای؟

 

 

ستم‌پیشگان خوار و آلوده اند
ز بانگِ عدالت، نیاسوده اند

 

 

شد آن قوم در خاک ذلت، نگون
نکردند خشم خود از دل برون

 

بحق تکیه دارد "رجالی"  ز عشق
رهیده ز خود در معانی عشق

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی  قوم لوط
حکایت(۱۹)

در حال ویرایش

۱. خدا داد لوط نبی را وقار،
نبی پاک و پرهیزکار از دیار
۲. فرستاده شد سوی قومی پلید
، که بر نفس دون داده بودند امید
۳. چنان گشته در شهوت و نارِ آز،
که شرم و حیا گشت بر دل نیاز
۴. چو خورشید بر زد ز برج بلند،
نبی آمد و گفت: ای قوم پند
۵. شما را چه افتاده بر جان و دل؟
چرا دور گشتید از راه و صِل؟
۶. مگر نیست زن، نیمه دیگر شما؟
چه جویید مردی به جای وفا؟
۷. نبی گفت: زن را خدا آفرید،
که با مهر و عفت بود در پدید
۸. چرا مرد را می‌کنید اختیار؟
نه این است راهی، نه آن افتخار
۹. به جای عفاف، آتشی افروختید، ز شرم خدا، جامه‌ها سوختید
۱۰. نپذرفت کس نور ایزدی،
همه دل سپردند بر بدسَدی
۱۱. ز فرمان یزدان گریزان شدند،
همه سوی دوزخ شتابان شدند
۱۲. جهان پر ز زشتی شد و تیرگی،
ز گفتار حق، کس نیافت آگهی
۱۳. نبی بارها با دل پر سوز گفت:
که ای قوم گمراه، این راه جُفت؟
۱۴. ولی گوششان بسته چون سنگ بود، دل از مهر یزدان تهی‌رنگ بود
۱۵. یکی مرد روشن‌دل از نسل نور،
به شهری رسید از ره دور
۱۶. نبی آمد و ماند در بین قوم،
که شاید شود ظلم را گاه شوم
۱۷. سحرگاه تا شب، پیامش به لب،
به امید توبه، به اشک و طلب
۱۸. ولی قوم، در خنده و کبر و آز، نپذرفت گفتار آن مرد راز
۱۹. چو زن را رها کرده بودند همی، گرفتند راهی ز شیطان کمی
۲۰. نبی گفت: این فعل ناپاکتان،
برد در جهنم، شود خاکتان
۲۱. ولی خنده کردند و ریشخند ساخت، نبی را به مسخره‌شان خوش بساخت
۲۲. که این مرد دیوانه‌وار آمده‌ست، ز دین و ز دعوت، چه کار آمده‌ست؟
۲۳. نبی دل شکسته، زبان پر ز خون، به درگاه یزدان ندا کرد چون:
۲۴. که ای داور عدل بی‌چون و چگون، ببین قوم من را، ببین سرنگون
۲۵. چه راهی گرفتند، جز راه تو؟
ندارند پروای آگاه تو
۲۶. زن و مرد گمراه و کور و کری،
همه دل سپردند بر کافری
۲۷. خداوند فرمود: ای عبد پاک، تحمل نما تا رسد حکم خاک
۲۸. فرشتگ فرستم به‌سوی زمین، برآرم سر قوم کفر و جنین
۲۹. نبی گفت: پروردگارا شکیب،
مرا ده، که دل گشته‌ام در فریب
۳۰. ولی زار و بی‌یار بودم در این، نبودم جز از چند مومن یقین
۳۱. زنانی وفادار و مردان هشی، دل از نور پر، دور از هر خوشی
۳۲. که یزدان پرستند و با عقل و دین، جدا کرده راه از گناه زمین
۳۳. نبی با دل خون، زبان پر ز آه، همی کرد پروردگارش نگاه
۳۴. سحر بود و شب در سکوتی عمیق، که لوط آمد از سوی قومش به نیک
۳۵. بگفتا: که ای قوم نادان و خام، چرا دور گشتید از مهر و کام؟
۳۶. چرا بر درِ مرد تافتید روی؟ چرا بسته‌اید از دل آسمان کوی؟
۳۷. یکی دختران خدا داده است، که عفت و مهرش سراپرده‌است
۳۸. یکی همسران، چو گل در بهار، چرا دل سپردید بر کشتزار؟
۳۹. نگفتید از شرم، نگرید ز عار؟ نشد خام دل‌های‌تان آشکار؟
۴۰. نبی گفت: ای قوم ناپاک و دون، ز کردار خود شرم دارید، زبون
۴۱. مرا یار و یاور خداوند ماست، به اذن خدا آید آخر قضاست
۴۲. مرا نیست بیم از شما ای گروه، که یزدان من می‌دهد راه و روح
۴۳. چو بشنیدند این قوم، بر پای خاست، زبان‌ها ز کفر و جسارت گشاد ۴۴. تهدید کردند نبی را به زور، که یا بازگردی، وگرنه به گور
۴۵. نبی گفت: در راه حق جان دهم، برای رضای خدا سر نهم
۴۶. ولی آتشی در دلش شعله‌ور، که این قوم باطل نمی‌گردد از در
۴۷. فرستاد یزدان سه فرشته نکو، به صورت جوانانی از ماه‌رو
۴۸. گذرشان بر لوط شد ناگهان، به مهمان‌سرا بردشان مهربان
۴۹. چو دانست مهمانش از آسمان، شد آگاه بر فتنهٔ آن کسان
۵۰. به دل گفت: وایم ز قوم پلید، که خواهند آمد به ننگی شدید
۵۱. چنین بود آغاز آن واقعه، که بگذاشت بر قوم لوط، صاعقه
۵۲. کنون باش تا باز گویم تمام، که زین قوم، باقی نماند به نام...
در سرزمین لوط، فتنه زاده شد
دل مردمان به گناه چاده شد
قهر خدا بود در انتظار
که فتنه به سر رسید به بازار
چشم‌ها به هم‌جنس بود دوخته
و مردان ز زنان جدا رفته
پر شده بود شهر از شهوترانی
بی‌حیایی ز همه سوی جانی
هر خانه پر بود ز فساد و بیداد
گم کرده بودند حق و راه داد
لوط نبی بر سرشان داد زد
که این راه نیست و سراب است
ولی گوش نکردند آن قوم بد
رفتند به گناه، پر ز کد
زنان و مردان به فسق گرویدند
راه عفاف و پاکی دریدند
دریغ که دیگر نه رهی بود پاک
ز ظلم و فساد پر شد خاک
نبی ز خدا طلب کرد مدد
که این قوم شدند به نهایت بد
فرشتگان آمدند از آسمان
که برسانند عذاب بی‌زمان
به ناگه آتش و سنگ و باران
زدند به شهر لوط نشان
زمین بلرزید و شعله آمد
که هر گناهی را به پایان داد
چون از آتش زنده نماند کس
همه شدند درس عبرت پس
فتنه زادند و خود نابود شدند
بر همان دشت، خاک شدند
قصه قوم لوط باشد عبرت
که گناه و فساد شود سرقت
اگر ره را گم کنی ز راه حق
سرانجام شود زندگیت شکست
حافظ باش از راه پاک و نور
که زندگی پر شود از سرور
فساد، سرابی است پر از خون
که دهد به جان، تلخ‌ترین زخم و خون
پس بی‌راه مباش و پاک زیست کن
که شود راه تو همیشه بست کن
شهر لوط شد خراب و ویران
ز کردار آن مردمان
عبرت گیر ز این داستان‌ها
که باشد نجات جان‌ها
دست بردار ز گناه و هر بدی
که گردد جان تو ز آن رهایی
راه نیکی را تو همیشه بپوی
که رساند به سرای ابدی
چو نبی لوط بود پیغامبر
که از شرّ گناهان نترسید هر
وعده داد به آنان که ترک کنند
که بهشت جایگاه شوند کنند
پس ای دل، برگزین راه نیک
که دهد خدا رحمت بر نیک
نه فساد و نه گناه، نه دروغ
که دهد زندگی را پر از دوغ
گر بخواهی پاکی و صفا
برگزین راه حق از خدا
قوم لوط درس عبرت ماست
که راه بد، آخرش نیست کاست

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

سوال

تفاوت عقل و خرد چیست؟

پاسخ

۱. از دیدگاه لغوی و زبان‌شناختی

● عقل:

  • ریشه‌ی عربی دارد (عَقَلَ، یَعقِلُ)؛ به معنی "بستن، مهار کردن، نگه داشتن".
  • کاربرد اصلی آن در بازداشتن نفس از هوا و هوس و اندیشه‌های بی‌اساس است.
  • در عربی، مثلاً "عقال" به طنابی گفته می‌شود که شتر را با آن می‌بندند.

● خرد:

  • ریشه‌ی فارسی دارد.
  • به معنای توانایی تشخیص درست از نادرست، نازک‌بینی، و درک ظرایف امور.
  • بسیار نزدیک به "فراست" و "بصیرت" است.

 نتیجه زبانی:
"عقل" جنبه‌ی محدودکننده دارد؛ ولی "خرد" جنبه‌ی تشخیص‌دهنده و راهگشا.

 ۲. از منظر فلسفی

● عقل:

  • در فلسفه‌ی اسلامی، دو بخش دارد:
    • عقل نظری: درک حقایق کلی و امور هستی‌شناختی.
    • عقل عملی: سنجش کارها از حیث خوب و بد، باید و نباید.
  • ابزار استدلال، قیاس، استنتاج.

● خرد:

  • در متون فلسفی معادل عقل عملی یا "عقل تطبیقی" به کار می‌رود.
  • بیشتر در مسائل اخلاقی، تدبیر امور زندگی، تصمیم‌سازی، و حکمت کاربرد دارد.

 نتیجه فلسفی:
عقل ابزاری برای استدلال است، ولی خرد به معنای "حکمت کاربردی" یا تدبیر عقلانی در زندگی است.

 ۳. از منظر عرفانی و سلوک معنوی

● عقل:

  • در عرفان، گاه مذموم است؛ چون محدود به عالم ذهن و استدلال است.
  • عقل جزوی یا عقل معاش نمی‌تواند حقیقت را درک کند؛ مانع سلوک می‌شود.
  • در برابر عشق و شهود قرار می‌گیرد:

    عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
    شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت (مولوی)

● خرد:

  • در عرفان کمتر به کار می‌رود، ولی اگر به کار رود، معنای لطیف‌تر و شهودی دارد.
  • گاهی معادل "عقل کل" یا "عقل منوّر به نور الهی" است.
  • می‌تواند نوری باطنی برای تشخیص راه حق از باطل باشد.

 نتیجه عرفانی:
عقل حجاب راه حق است اگر جزئی باشد؛ ولی خرد اگر به شهود متصل باشد، نوری هدایتگر است.

 ۴. از منظر دینی و قرآنی

● عقل:

  • واژه‌ای است که در قرآن به صورت فعل (یَعقِلون، تَعقِلون) آمده، نه اسم.
  • نشانه‌ی اهل ایمان، تعقل و تفکر است.
  • پیامبران آمده‌اند تا "عقل‌ها را بیدار کنند".

● خرد:

  • به‌صورت مستقیم در قرآن نیامده، اما در تفاسیر فارسی به‌جای "تعقل" یا "حکمت" از واژه‌ی "خرد" استفاده شده است.
  • معادل با "فهم عمیق دینی" یا "بصیرت" در منابع فارسی.

 نتیجه دینی:
"عقل" در قرآن نیروی درک صحیح است. "خرد" ترجمان فارسی آن است، گاه نزدیک‌تر به حکمت و بصیرت.

 ۵. از منظر ادبیات فارسی

● عقل:

  • در اشعار عرفانی گاه در برابر عشق می‌ایستد.
  • حافظ، مولوی، عطار و سنایی گاه آن را محدود و مانع می‌دانند:

    عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
    عقل در آتش عشق آمد و خاکستر شد (اقبال)

● خرد:

  • ستوده‌ترین ویژگی انسان در آثار فردوسی، سعدی، نظامی، و حتی خیام است.
  • اساس تمایز انسان از حیوانات است.
  • در شاهنامه، آغاز و انجام با ستایش خرد است:

    به نام خداوند جان و خرد
    کزین برتر اندیشه بر نگذرد

 نتیجه ادبی:
"خرد" وجه والای عقل است؛ عقل اگر پاک، لطیف، و متصل به حقیقت شود، به مرتبه‌ی خرد می‌رسد.

 ۶. مقایسه جمع‌بندی‌شده

جنبه عقل خرد
ریشه عربی فارسی
معنای اصلی بازدارندگی، نگهداری نازک‌اندیشی، بصیرت
کارکرد فلسفی فهم کلیات، استدلال تدبیر عملی، حکمت
در عرفان حجاب راه حق (در صورت جزئی بودن) نزدیک به شهود، نور باطنی
در قرآن ابزار فهم و ایمان به‌صورت فعل (یَعقِلون) آمده
در ادبیات گاه در برابر عشق مبدأ همه نیکی‌ها
ویژگی اصلی ابزار تعقّل لطافتِ درک و نورانیت

تهیه و  تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

تحلیلی بر داستان گاو بنی اسرائیل


این مثنوی  درباره‌ی داستان گاو بنی‌اسرائیل بسیار سنجیده و زیبا سروده شده است و با زبانی شاعرانه، گوهر معانی قرآنی را بیان کرده‌اید. در ادامه، متن منظوم گاو بنی اسرائیل را به نثر روان تبدیل می‌کنم و سپس تحلیل و تفسیر عرفانی و تربیتی آن را نیز ارائه می‌دهم:

 متن نثرشده‌ی مثنوی «گاو بنی‌اسرائیل»

قرآن کریم داستانی درباره‌ی بنی‌اسرائیل نقل می‌کند که در میان آنان قتلی واقع شد و قاتل ناشناس ماند. مردم از حضرت موسی خواستند تا راهی برای کشف قاتل بجوید. خداوند به موسی وحی فرمود که راه کشف حقیقت، قربانی کردن گاوی خاص است. این فرمان الهی برای بنی‌اسرائیل سنگین و عجیب بود، و به جای اطاعت فوری، شروع به پرسیدن پرسش‌های بی‌پایان کردند.

ابتدا گفتند: این چه فرمانی‌ست؟ آیا خدا با ما بازی می‌کند؟ موسی فرمود: پناه می‌برم به خدا از اینکه سخن باطل بگویم. آن‌گاه پرسیدند: گاو چگونه باشد؟ موسی گفت: نه پیر باشد و نه جوان، بلکه میان‌سال و آرام. باز پرسیدند: رنگش چیست؟ موسی گفت: زرد درخشان که بیننده را شاد و خیره کند. باز پرسیدند: چه ویژگی‌هایی دارد؟ موسی گفت: نه برای شخم‌زدن رام شده و نه برای کشاورزی به کار رفته، پاک و سالم است.

چون ویژگی‌ها را دانستند، دریافتند که چنین گاوی کمیاب است و تهیه‌ی آن دشوار. اما چون یقین کردند، آن را یافتند و قربانی کردند. آنگاه خداوند فرمود: پاره‌ای از آن گاو را بر بدن مقتول بزنید تا او زنده شود و حقیقت را بگوید. چنان شد که مقتول زنده شد و قاتل را افشا کرد: از بستگان نزدیکش بود که طمع دنیا و شرارت، او را به قتل واداشته بود.

این قصه دربردارنده‌ی اسرار فراوان است. از جمله آن‌که بنی‌اسرائیل دل‌هایی مشکوک داشتند و با تردید، فرمان خدا را به تأخیر انداختند. خداوند می‌خواهد بندگانش بدون چون‌وچرا فرمانش را بپذیرند، که این راه یقین و نجات است.

تحلیل و تفسیر عرفانی، اخلاقی و تربیتی

۱. آزمون ایمان از دلِ اطاعت

در این حکایت، فرمان خدا ظاهری ساده دارد: قربانی کردن گاو. اما در پس این ظاهر، امتحانی سخت نهفته است. مؤمن واقعی کسی‌ست که «بدون تردید و بحث» فرمان خدا را می‌پذیرد؛ چراکه ایمان حقیقی، در اطاعت بی‌چون‌وچرا متجلّی می‌شود.

آیه‌ی کلیدی: "وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً..." (بقره، ۶۷)

۲. تأخیر در عمل، نتیجه‌ی شک

قوم بنی‌اسرائیل در برابر فرمان الهی واکنش نشان می‌دهند: سؤال پشت سؤال. این نشانه‌ی فقدان یقین است. وقتی یقین نباشد، ایمان ناپایدار است و نور الهی از دل آدمی می‌گریزد.

درس تربیتی: تردید، دشمنِ عمل به موقع است. بسیاری از فرصت‌های تربیتی، اخلاقی یا معنوی را انسان به سبب وسوسه و تردید از دست می‌دهد.

۳. رمز رمزها: راز خون گاو و جان مقتول

ماجرای زنده شدن مرده به دست تکه‌ای از گاو ذبح‌شده، نشانگر آن است که اطاعت از امر خدا، حتی اگر ظاهری غیرمنطقی داشته باشد، قدرت احیاگری دارد. فرمان خدا «زنده‌کننده‌ی حقیقت» است.

تأویل عرفانی: اگر دل انسان همچون گاو «رام دنیا و شخم‌زن مزرعه‌ی دنیا» نباشد، بلکه آزاد و پاک باشد، می‌تواند موجب «احیای حق» و آشکار شدن حقیقت در درون خود گردد.


۴. خطر بازی گرفتن دین

سؤال نخست قوم: «آیا خدا با ما بازی می‌کند؟» اشاره‌ای ظریف به بی‌ادبی در برابر امر الهی دارد. وقتی آدمی معنویت را سبک بشمارد، مسیر حقیقت را به سُخره می‌گیرد و خود را از نور محروم می‌کند.

۵. پیام نهایی مثنوی شما:

در پایان، با ظرافت خاصی از داستان عبری بنی‌اسرائیل عبور می‌کنید و آن را به مخاطب امروز پیوند می‌زنید:

🔹 اگر اطاعت از حق با اخلاص باشد، انسان «از عرش برتر» خواهد شد.
🔹 اما اگر با تردید و لجاجت همراه باشد، انسان از نور خدا محروم و دچار ضلالت می‌گردد.

 نتیجه‌گیری نهایی

این حکایت در قالب مثنوی شما، آموزه‌ای عمیق از قرآن را در زبان شعر به نحوی شفاف، روان و آموزنده بازگو کرده است. به‌ویژه در بیت‌های پایانی که روحی عرفانی و اخلاقی به شعر می‌دمند، اثر شما فراتر از بازگویی قصه و به عرصه‌ی «هدایت دل‌ها» وارد می‌شود.

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی