باسمه تعالی
مثنوی مقام زن
. نبی گفت: زن را خدا آفرید،
که با مهر و عفت بود در پدید
زِ زن آفرینش پدید آمدست
به لطف و به عشق و امید آمدست
چو خورشیدِ مهر است در آسمان
فروغش بود مایهٔ جان و جان
حیا جوهر جان زن پاکدل
که با عفّت آید به او عزّ و حُل
زِ دامانِ پاکش رسد پرورش
شود نسل انسان پر از سرورش
زنی کو بود در ره پاکی استوار
بود همطراز به فرّ و وقار
نه گوهر فزونتر ز عفّت بود
که آن رهنمای شرافت بود
ز زن آفرینش پدید آمدست
که مهر و وفا در تنش آمدست
جهان بیزنِ پاک، ویران بُدی
نه عشقی، نه نوری، نه ایمان بُدی
به دامانِ او پاکمردان شدند
به لبهای او نغمهخوانان شدند
به چشمانِ او نور تقوا بتافت
دل از عفّت و مهر او شد شکافت
حیا گوهر ناب زن باشدی
که آیینهی جان و تن باشدی
ز دامانِ او عزّت آدم است
هم او ریشهی هر خرد، هر دم است
نه هر زادنی مادرِ جان شود
که مادر به تقوا نمایان شود
زنی کو شود با حیا همنشین
کند هر دلی را ز عصمت غمین
چو آیینه، پاک است و روشندل است
که عفّت، لباس شرف بر تن است
به قرآن، مثالش چه زیبا بُوَد
که مریم به عصمت، مصفّا بُوَد
زنی کو بود آیتِ صبر و دین
بود بهتر از صد سپهبد زمین
اگر زهره باشد، زن عارفهست
اگر مهر باشد، زن عاطفهست
نه زیبندهتر از دلِ پاک اوست
نه والاتر از گوهر خاک اوست
به دستانِ او مهرِ ایمان رسد
ز آغوشِ او نورِ جانان رسد
چو زن پاک باشد، جهان پاکدل
شود هر دل آگاه از این کار و پل
حیا، قلعهی زن بود در نبرد
که بی آن، شود سرنگون و نبرد
اگر عفّت افتد ز زن، مرگِ اوست
که بی آن نه جان است و نه آبروست
بدان، ای پسر، حرمتِ زن بدار
که زن معدنِ مهر و لطف و وقار
نه آن است زن تا شود بازیات
که آتش زند بر سرِ رازیات
زن اهلِ دل است و نه اهل هوس
زنی کو بود با حیا، محترس
به چشمِ شریعت، زنِ عارفه
بود برتر از صد شهِ دانسته
زنی کو کند از حیا خود نگه
بود نزدِ جانآفرین، پرشکوه
بدان عفّتِ زن ز سرمایههاست
چراغیست در بین ظلمتسراست
اگر جامعه زن نبیند درست
ز بنیان فرو ریزد این انجمن
زنی کو شود دختِ حوّا، نجیب
نباشد اسیرِ هوسهای نایب
تو را مادرت درسِ انسان دهد
ز دامانِ او نورِ ایمان دهد
بزرگی ز زن ریشه گیرد همی
که بیزن، نتابد نه دل، نه دَمی
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۳/۱۹