رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

بایگانی

۱۴۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مثنوی امام رضا(ع)(۱)

باسمه تعالی
مثنوی(۱)
  امام رضا(  ع)

 

ای رضا، ای گوهرِ والا تبار
نام تو با اعتبار است، افتخار

 

 

هر که دارد با تو پیوندی نهان
می‌شود لبریز از عطر جنان

 

 

ای رضا، ایران ز خاکت سر فراز
یاد  تو آرام جان و دل‌نواز

 

 

در دل این خاک، نور حق دمید
راز خود در سینه‌ها آمد پدید

 

 

سینه‌ها آیینه‌ی اسرار شد
چشم‌ها سرشار از انوار شد

 


 

ای خراسان، نور تو مشرق‌فروز
قبله‌گاه عاشقان پرشور و سوز


 

جمله دل‌ها سوی مشهد در دعاست
چون ضریح پاک تو دارالشفاست

 

 

از نجف تا قم، ز مشهد تا حجاز
نغمه‌خوانت شد دل اهل نیاز

 

 

در دل این خاک، خورشیدی نهان
  دل بر او بگسست از قیدِ جهان

 

 

مشهد از عطر تو سرشار صفاست
  در دلش هر لحظه عطر آشناست

 

 

بر فراز منبر دل، بانگ عشق
می‌رود تا عرش با آهنگ عشق

 

 

سایه‌ی مهر تو ایران بر سَر است
هر که آید، پرگشا در محضر است

 

 

دل به دامان رضا آراسته است
چشم عالم سوی او پیوسته است

 

 

آفرین بر مشهد نور و وقار
کز رضا شد قبله‌ی اهلِ دیار

 

 

هر که دارد شوق روی دلربا

 می‌شتابد سوی صحن کبریا

 

 

هر که دارد در دلش عشق رضا
می‌رود با اشک، تا صحن و سرا

 

 

عشق تو در سینه‌ی ایران نهان
صحن دل‌ها قبله‌ی اهلِ جهان

 

 

چند خورشید از دلت شد شعله‌ور
تا بسوزد ریشه‌ی ظلم و خطر

 

 

در دل ایرانیان عشق و وقار
از تو دارد جلوه‌ ی مهر و نگار

 

 

هم خراسان با تو شد فخر دیار
هم وطن با یاد تو شد استوار

 

 

در دل طوس از صفایت نغمه‌هاست
در حریمت جلوه‌ی صد آشناست

 

 

 

ملت ایران به تو دارد امید
با دعای تو ز هر رنجی رهید

 

 

ملت ایران به مهرت دلخوش است
با دعایت سرفراز و سرخوش است

 

 

مهر تو در خون ما جاری شده
ذکر نامت، جان و دل  یاری شده

 

 

ای رضا، ای سید کون و مکان
با تو ما را فخر باشد جاودان

 

 

در مسیر عاشقان نوری ز دوست
هر چه آید در دل و جان، هم ز اوست

 

 

ای فروغ شامِ اهل دل‌نشان
ای دعای گریه‌های بی‌امان

 

 

صحن تو آیینه‌ی جان‌ها شده
چشمه‌ی تطهیر ایمان‌ها شده

 

هر غریبی چون رسد سوی رضا
می‌شود مهمانِ حضرت از سخا

 

 

تو رضای دل، رضای ما شدی،
 باعث  آرامش دل ها شدی

 

 

 

هر کجا  باشد " رجالی"،  ای امام
دل به صحن و گنبدت دارد مدام

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی تواضع(۳)

باسمه تعالی
مثنوی  تواضع(۳)
 
تواضع زینت اهل صلاح است
که این ره مایه ی عزّ و فلاح است


 
تواضع، گنج پنهانِ دل ماست
که اوجِ عزتِ انسان از آنجاست

 

 
تواضع، خلعت اهل کرامت
در این ره، رستگاری و سعادت


 
 
خدا خواهد که بنده خاکسار است
که این رمز بقا در روزگار است

 
 

 
تواضع، عین تسلیمِ خداوند
رهی باشد به افلاک و به پیوند


 
 
به درگاه تو جان ما پذیرا
که جز تو نیست ما را هیچ مأوا

 

 

کلید رستگاری در خضوع است
درِ رحمت به دل‌های خشوع است

 
 
 
تواضع مشعل روح و روان است
کلید گنج عرفان جهان است
 
 
 
تواضع، گنج بی‌پایانِ جان است
نشانِ اهل دل در هر زمان است

 

 


 

غرور و کبر، راه شوم شیطان
کند انسان جدا از لطف یزدان

 

 
 
تواضع، تاج اهل سرّ و راه است
که بار معرفت، بر جان گواه است
 


 
خدا فرموده در قرآن، تو را چند
تواضع کن، مشو بیهوده خرسند

 


 
 
 
تواضع، جام جان را نور بخشد
به دل آرامش شب، شور بخشد
 


 
هماره خاضعان در پیشگاهت
رسانند جان و دل در بارگاهت

 

 

تواضع، زینت دل‌های پاک است
نشانی روشن از عرش و سماک است

 

 

 

تواضع، سایه‌ی رحمت ز یزدان
کلید وصل با عرشِ درخشان

 

 

تواضع ریشه‌ی عشق و صفا شد
که دل بی‌وحشت از روز جزا شد

 

 

 

تواضع، پایه‌ی عزّ و کمال است
کلیدِ بندگی در لامکان است

 

 

 

دل اهل تواضع، پر ز نور است
که نور حق در آن دل‌ها حضور است

 

 

کسی کو با تواضع زنده گردد
ز دام خویش بیرون، بنده گردد

 

 

به خاک افتادن از عشق خدا باش
در این ره، جوهر عشق و وفا باش

 

 

 

 

خموشی، با تواضع هم‌نوا شد
دل از فریاد دنیا، بی‌صدا شد

 

 

 

تواضع گوهر عشق نهانی‌ست
کلید سِرّ ارباب معانی‌ست

 

 

 

تواضع ابرِ رحمت در شب تار
دهد در سینه ها آن شوق دیدار

 

 

 

 

 

تواضع، دل ز تاریکی رهاند
چراغ صبحِ جان را برفشاند

 

 

 

به زیر سایه‌ی اهل تواضع
نبینی هیچ جا شور تنازع

 

 

تواضع راه تسلیم و رضا شد
سفر از خود به حق، آغاز ما شد

 

 

تواضع، زینتِ اهلِ یقین است
که دلِ با جان مومن در قرین است

 

 

 

تواضع گر به دل منزل کند راست
خدا در دل بهشت خود بیاراست

 

 

 

ز حکمت رو "رجالی" سوی دیدار
که رحمت می‌رسد بی‌شک ز پندار

 



 
سراینده
دکتر علی رجالی 
۱۴۰۴/۲/۱۳
 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی تواضع(۲)

باسمه تعالی

مثنوی تواضع (۲)

 

چو از خویش رستی، شود دل بهار
که خودبینی آرد بلا، بی شمار
 
 
 
تواضع کند بنده را بردبار
شود مایه‌ی عزت و افتخار
 
 
سکوتِ خضوع است گفتار عشق،
تواضع، نشان است از کار عشق
 
 
تواضع بود صبح جان‌باوران
که باشند در کوی حق رهروان
 
تواضع بود نور صبح وصال
روان سوی صاحب مبام و جلال
 
 
 
هر آن کس که فخری به مردم فروخت،
ز ساحت‌رسانِ الهی بسوخت
 
 
تواضع دهد آدمی را وقار
نهد در دلش عطر گل‌ریز یار

تواضع بود شمعِ راه وصال
که بخشد دلم را فروغِ کمال
 

تواضع بود عطر گل‌های عشق
صفای دل و بزم زیبای عشق
 

تواضع شود باعث بندگی
نشان ره و رسم فرزانگی
 

تواضع بود حلقه‌ی وصل جان
که بگشاید این قفل را ناگهان

اگر دل شود خم ، شود راست جان
که از جام یزدان، دلت شادمان
 

تواضع بود لطف پاک خدا
که بخشیده بر بنده‌ی باوفا
 
 
فروتن بود آن‌که دارد مقام،
به درگاهِ محبوب یابد سلام
 
 
 
 
تواضع بود بال پرواز جان
که پر می‌کشد تا جنان بی‌کران

 

 

تواضع گشاینده‌ی رحمت است
نشان کمال و ره عزت است

 

 

به خاک افتد آن‌کس ز روی ادب
شود بر دل خلق، چون ماه شب

 

 

تواضع چو خورشید در زیر خاک
ولی پرتوش بشکفد خاک، چاک

 

 

 

درختی که پربار و سرشار شد
فروتن‌تر از پیش و بیدار شد

 

 

تواضع، نشان دل عارفان‌
که بگسسته‌اند از غرور و فغان‌

 

 

 

 

 

دلِ بنده چون گشت آیینه‌وار
نمایان شدش نورِ پروردگار

 

 

تواضع در این راه، سرمایه‌ست
تکبر در آن جز خطا، سایه‌ست

 

 

مگو "من"، که این دامِ شیطان بُوَد
دلِ ره‌روان را پریشان بُوَد

 

تواضع، گره وا کند از ضمیر
برآرد دعا را به عرش منیر

 

 

بیا تا چو خاکیم، خاکی شویم
ثنا گوی یزدان به پاکی شویم

 

خدا را رضا در دلِ بی‌نشان
ره قرب، دور از غرور و فغان

 

تو با مردمان ، خلق نیکو گزین
که این است آیین اهل یقین

 

 

مبین عیب مردم، مکن دل سیاه
مبادا که بینی خودت را جدا

 

 

ز نرمی بجو لطف و مهر و رضا
که با خُلقِ نیکو ببینی خدا

 

 

 
خضوع  و تواضع  " رجالی" نکوست
گواهی دهد هر که دانا و دوست

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی 
 
 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی تواضع(۱)

باسمه تعالی
مثنوی  تواضع(۱)

 

تواضع زینت اهل صلاح است
که این ره مایه ی عزّ و فلاح است

 

تواضع، گنج پنهانِ دل ماست
که اوجِ عزتِ انسان از آنجاست


 

تواضع، خلعت اهل کرامت
در این ره، رستگاری و سعادت

 

 

خدا خواهد که بنده خاکسار است
که این رمز بقا در روزگار است

 

 


 

تواضع، عین تسلیمِ خداوند
رهی باشد به افلاک و به پیوند

 

 

به درگاه تو جان ما پذیرا
که جز تو نیست ما را هیچ مأوا

 

کلید رستگاری در خضوع است
درِ رحمت به دل‌های خشوع است

 

 

 

تواضع مشعل روح و روان است
کلید گنج عرفان جهان است

 

 

 

تواضع، گنج بی‌پایانِ جان است
نشانِ اهل دل در هر زمان است

 

 

غرور و کبر، راه شوم شیطان
کند انسان جدا از لطف یزدان

 

 

تواضع بود شمعِ راه وصال
که بخشد دلم را فروغِ کمال

 

 

تواضع، تاج اهل سرّ و راه است
که بار معرفت، بر جان گواه است

 

 

خدا فرموده در قرآن، تو را چند
تواضع کن، مشو بیهوده خرسند

 

 

تواضع بود عطر گل‌های عشق
صفای دل و بزم زیبای عشق

 

 

 

 

تواضع، جام جان را نور بخشد
به دل آرامش شب، شور بخشد

 

 

هماره خاضعان در پیشگاهت
رسانند جان و دل در بارگاهت

 

 

تواضع شود باعث بندگی
نشان ره و رسم فرزانگی

 

 

تواضع بود حلقه‌ی وصل جان
که بگشاید این قفل را ناگهان

 


اگر دل شود خم ، شود راست جان
که از جام یزدان، دلت شادمان

 

 

 

تواضع بود لطف پاک خدا
که بخشیده بر بنده‌ی باوفا

 

 

فروتن بود آن‌که دارد مقام،
به درگاهِ محبوب یابد سلام

 

 

 

 

تواضع بود بال پرواز جان
که پر می‌کشد تا جنان بی‌کران

 

 

چو از خویش رستی، شود دل بهار
که خودبینی آرد بلا، بی شمار

 

 

 

تواضع کند بنده را بردبار
شود مایه‌ی عزت و افتخار

 

 

سکوتِ خضوع است گفتار عشق،
تواضع، نشان است از کار عشق

 

 

تواضع بود صبح جان‌باوران
که باشند در کوی حق رهروان

 

تواضع بود نور صبح وصال
روان سوی صاحب مقام و جلال

 

 

 

هر آن کس که فخری به مردم فروخت،
ز ساحت‌رسانِ الهی بسوخت

 

 

تواضع دهد آدمی را وقار
نهد در دلش عطر گل‌ریز یار

 

 

 

خضوع  و تواضع  " رجالی" نکوست
گواهی دهد هر که دانا و دوست

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مثنوی معراج دل

در حال ویرایش

۱. گهی دل شود نغمه‌ی روح و جان
برد سوی معراج تا کهکشان

۲. گهی آینه‌دار نور خداست
گهی شعله‌ی سرکش از نارِ پاست

۳. شود مرکب عقل و پرّ فرشت
گهی بنده‌ی شهوت و دام و کِشت

  1. گهی نور سرّ ازل در دل است
    گهی غرقه در ظلمتِ جاهل است

  2. شود قبله‌گاه شهود و صفا
    گهی کعبه‌ی نفس و خشم و ریا

  3. گهی چشمه‌ی اشک و آهِ درون
    گهی خنده‌ی زهر و خواب جنون

  4. دل آگاه باشد اگر حق شناس
    شود بنده‌ی عشق و رَهبر شناس

  5. گهی بال و پر در فضای یقین
    گهی خفته در چاه وسواس و کین

  6. دل آگاه گردد چو نور بتافت
    ز ظلمت رهاند و بالا شتافت

  7. چو آیینه پاک است، نور آورد
    وگر تیره گردد، شرر زاید

  8. گهی خنده‌اش بوی ایمان دهد
    گهی نعره‌اش خاک شیطان دهد

  9. چو آبی ز چشمه‌ی لطف خداست
    گهی موج و گه نیز طوفان‌نماست

  10. گهی با صفا چون نسیم سحر
    گهی چون شرر بر جگر، بی‌خبر

  11. دل ار پاک گردد ز هر آرزو
    شود راه عشق و طریقِ سبو

  12. چو دریا شود، پر ز گوهر شود
    وگر مرده گردد، مکدر شود

  13. دل آگاه، آیینه‌ی لامکان
    دل گمراه، آواره‌ی خاکیان

  14. گهی دل شود چشمۀ راز ناب
    گهی کور گردد ز غفلت شتاب

  15. دل آنگه‌که با یاد حق آشناست
    چو شمسی درخشان در آسمان‌هاست

  16. ولی گر شود بنده‌ی نفس خویش
    شود گم در اعماق شب، بی‌دریغ

  17. پس ای دل، ز هر دَم به هوش آی و بین
    که باشی چو روح، نه چون خاک و کین

 

پس ای دل، ز غفلت برون آی و بین
مباش از زمین، شو چو روح برین


ای دل! ز هر لحظه آگاه باش
مکن خانه‌ات را به کین، نقش‌پاش


پس ای دل، ز هر نفْس آگاه شو
ز خاکیّ خود، سوی الله شو


دل آگاه باش از نسیم حضور
مکش جام غفلت، مریز اشک دور


ببین هر دمت را چو جانِ عزیز
مشو خاک‌وار، ای دل سرفراز


ز هر لحظه برخیز و بگشا دو چشم
که باشی چو روح، نه در خاک و خشم

مزن بال جان را به زنجیر تن
مپیچان دل از راه صاحبدلن

مپوشان رخ خویش در گرد و دود
ببین جلوه‌ی حق در آیینه‌ی بود

دل آنگه شود چون سحر روشن است
که از خویش رَه یابد و بی‌من است

میازار خود را به وسواس پوچ
که هر لحظه در توست راهی به اوج

مپندار دوزخ برون از تو نیست
که آتش ز خشم تو خیزد، نه بیست

اگر دل شود پاک و روشن چو نور
بهشت است در تو، نه جایی صبور

پس ای دل، به هر دم بکن انتخاب
که باشی چو خورشید یا سایه‌تاب

 

تهیه و تنظیم

دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی معراج دل(۱)

باسمه تعالی
مثنوی معراج دل(۱)

 

گهی دل شود نغمه‌ی روح و جان
برد سوی معراج تا کهکشان

 

دل آیینه‌دار جمال خداست
گهی شعله‌ی سرکش از نارِ هاست

 

چو آیینه باشد دلت بی‌غبار
نشیند در آن نورِ حق آشکار

 

 

اگر تیره گردد ز سودای خویش
بیابد صفا در تمنای خویش


 

شود مرکب عقل و بالِ یقین
گهی بنده‌ی شهوت و دامِ کین


 

گهی نور سرّ ازل در دل است
گهی غرق در ظلمتِ و غافل است

 

 

گشاید درِ نور و وجد و صفا
اگر دور گردد ز خشم و ریا

 

گهی با شهودِ حقیقت قرین
گهی با خیالات، وهم‌آفرین

 

اگر دل چو آیینه بی‌زنگ شد
نشان رخ دوست صد رنگ شد

 

 

 

دل آنگه‌که خندد، پیامِ وفاست
چو گرید دلت، اشکِ بی‌منتهاست


 

گهی چشمه‌ی اشک و آهِ درون
شود خنده‌ی زهر و خواب جنون

 

 

دل آن‌گه رسد در مقام وصال
که شوید ز خود هر غبار و خیال

 

 

چو دل با صفا شد ز نور خدا
شود بنده‌ی عشق و اهل وفا

 

 

پس ای دل! ز هر لحظه آگاه باش
تو هر دم به درگاهِ الله باش

 

 

میاویز جان را به زنجیر تن
که این دام باشد ز راه منن

 

 

مپوشان رخ دل ز انوار حق
مکش پای دل را ز دیدار حق

 

 

برون کن غبار هوس از دلت
ببر نور توحید در منزلت

 

 

 

مده دل به سوداگه این جهان
که هر لحظه گیرد تو را در فغان

 

 

 

 

 

دل آبی ز سرچشمه‌ی لامکان،
گهی نور گردد، گهی پر فغان

 

 

 

هر آن کس که دل بست بر کبریا
شود نور حق بر دلش رهنما

 

 

دل ار پاک گردد ز هر آرزو
شود لایقِ وصلِ جانانه‌ او

 

 

گهی دل شود مستِ جامِ وصال
گهی اشک ریزد ز هجرِ جمال

 

 

دل آنگه که با یاد حق خوش‌نواست،
چو خورشید تابان به ارض و سماست

 

دل آنگه‌که خندد، نسیم وفاست،
نوای یقین و صفای دعاست

 

 

اگر بنده‌ی نفس گردد روان
شود محو ظلمت، نمانَد نشان

 

 

دلِ زنده، دریای گوهر شود
دلِ مرده، زندانِ پیکر شود

 

 

دل آگاه، راهش کبریایی است
دل گمراه، در فکر جدایی است

 

 

ببین جلوه‌ی حق در آیینه‌ بود
که ذرات هستی ثنایش  سرود

 

 

اگر دل شود پاک و روشن چو نور
برآید ز جان نغمه‌ای با شعور

 

 

" رجالی"، به هر دم بکن انتخاب
نه راهی که ختمش بود یک سراب

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

Jj9

سعدی، یکی از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان ادب فارسی، در قرن هفتم هجری می‌زیست. نام کامل او مشرف‌الدین مصلح بن عبدالله شیرازی بود و در حدود سال ۶۰۶ هجری قمری در شیراز دیده به جهان گشود. در خانواده‌ای اهل علم و ادب پرورش یافت. پس از مرگ پدر، برای تحصیل به نظامیه بغداد رفت که یکی از معتبرترین مراکز علمی جهان اسلام در آن زمان بود.

سفرها و تجربیات:

سعدی پس از تحصیل، حدود سی سال به سفر پرداخت و به مناطق مختلفی چون شام، حجاز، عراق، آسیای صغیر، هندوستان و شمال آفریقا رفت. او در این سفرها با انواع فرهنگ‌ها، طبقات اجتماعی و شرایط گوناگون زندگی آشنا شد و همین تجارب عمیق انسانی را در آثارش منعکس کرد. برخی از اشعارش حاکی از آن است که حتی در اسارت مغولان بوده است.

آثار مهم:

سعدی دو اثر بزرگ دارد:

  1. گلستان (به نثر مسجّع و آمیخته با شعر): مجموعه‌ای از حکایات اخلاقی، تربیتی، عرفانی و اجتماعی.
  2. بوستان (به نظم): اثری تعلیمی در ده باب دربارهٔ اخلاق، عدل، عشق، توکل و...

او همچنین غزل‌های عاشقانه و عارفانه بسیار پرمغز و لطیفی سروده که در دیوانش گرد آمده‌اند. سبک غزل سعدی ساده، روان، خوش‌آهنگ و آکنده از احساس است.

ویژگی‌های فکری:

سعدی انسانی واقع‌گرا، اخلاق‌گرا، عارف‌مشرب و مردم‌دوست بود. او به اعتدال، حکمت عملی، نوع‌دوستی، حقیقت‌جویی و ادب تأکید داشت. جهان را با دیدی عمیق و انسانی می‌نگریست؛ همین باعث شده آثارش فراتر از زمان و مکان، دل‌نشین و پرمعنا باقی بماند.

وفات:

سعدی به احتمال زیاد در حدود سال ۶۹۰ هجری در شیراز درگذشت. آرامگاه او در باغی در شمال شرقی شیراز (سعدیه) قرار دارد و از زیارتگاه‌های ادبی و فرهنگی ایران است.

اگر مایل باشید، می‌توانم تحلیل مختصری از سبک شعری یا اندیشه اخلاقی او نیز ارائه کنم. علاقه‌مند به کدام جنبه‌اید؟

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

مثنوی بهشت عاشقان(۱)

باسمه تعالی
بهشت عاشقان(۱)

 

بهشت عاشقان، دیدار یار است
نوای عاشقی، عطر بهار است

 

 

نه باغ و سبزه‌ی زاهدپسند است
که آن رویا سرابی در کمند است

 

 

بهشت عاشقان، آن چشم پر راز
که شب، دل را برد بی‌هیچ آواز


 

نگاه یار شد، آیینه‌ی راز
جدایی از وصال و  شوق پرواز

 

 

بهشت عاشقان، یک لحظه‌ی راز
که لبخندش کند دل را سرفراز


 

به هر سویی روم تا پای جان را
به امیدی که یابم آن نهان را

 

 

نوای وصل بی‌آوا دهد راز
که جان را می‌برد تا اوج پرواز

 

 

بهشت عاشقان، شورِ نگاه است
که از چشمان یار جان پناه است

 

 

 

نه در فردا، نه در باغ خیال است
که در حال دلِ عارف وصال است

 

 

بهشت عاشقان، دیدار یار است
دوای عاشقان، چشم خمار است

 

 

به زاهد وعده‌ی عیش جنان است
ولی عاشق دلش در لا مکان است

 

 

بهشت عاشقان، شور نهان است
که در دل شعله‌ور، چون آشیان است

 

 

ولی عاشق نخواهد باغ و جنت
که در جانش بود دلبر چو رافت

 

 

بهشت او رخ دلدار و یار است
که جان را سوی دیدارش دچار است

 

 

بهشت عاشقان راز و نیاز است
رضای حق وصالِ بی‌نیاز است

 

 

هر آن‌کس کو ز وصل حق جدا گشت
ز بحر عشق دور و در خطا گشت

 

 

گرفتارِ حجابِ خویش گردید
تهی از معرفت در پیش گردید

 

دلش شد خانه‌ی وهم و خیالات
بریده از حضورِ حق، کمالات

 

 

بهشت عاشقان، آتش‌فشان است
که از چشمان دلبر درفشان است

 

 

 

 

بهشت عاشقان، دانی حقیقی است
فنا در حق، رها از خود، طریقی است

 

 

بهشت عاشقان، لبخند خون است
رهیدن از خود و شور و جنون است

 

بهشت عاشقان، چشمان مست است
که صد شور و شرر در یک نشست است

 

 

طلوع بی‌کران در اعتدال است
بهشت اهل دل، راز وصال است

 

 

بهشت عاشقان، دیدار یار است
طریق عاشقی، راهش قرار است

 

 

نه در باغ است و نه در خواب رویت
که دنیای پر از عشق است جنت

 

بهشت عاشقان، لبخند جان است
که در یک بوسه، خورشیدی نهان است

 

 

 

بهشت آن نیست که از باغی شود یاد
که در دل‌های عاشق شور و فریاد

 

 

بهشت عاشقان، آیینه‌ی یار

که چشم دل ببیند راز و اسرار

 

 

هر آن دل پا گذارد خانه ی عشق
به آرامش رسد در سایه ی عشق

 

 

بهشت عاشقان، دانی "رجالی"

فروغی از تجلّی‌های عالی

 

 

 

 

 

 

 

 

سراینده
دکتر علی رجالی‌ 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

زندگی نامه سعدی

سعدی، یکی از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان ادب فارسی، در قرن هفتم هجری می‌زیست. نام کامل او مشرف‌الدین مصلح بن عبدالله شیرازی بود و در حدود سال ۶۰۶ هجری قمری در شیراز دیده به جهان گشود. در خانواده‌ای اهل علم و ادب پرورش یافت. پس از مرگ پدر، برای تحصیل به نظامیه بغداد رفت که یکی از معتبرترین مراکز علمی جهان اسلام در آن زمان بود.

سفرها و تجربیات:

سعدی پس از تحصیل، حدود سی سال به سفر پرداخت و به مناطق مختلفی چون شام، حجاز، عراق، آسیای صغیر، هندوستان و شمال آفریقا رفت. او در این سفرها با انواع فرهنگ‌ها، طبقات اجتماعی و شرایط گوناگون زندگی آشنا شد و همین تجارب عمیق انسانی را در آثارش منعکس کرد. برخی از اشعارش حاکی از آن است که حتی در اسارت مغولان بوده است.

آثار مهم:

سعدی دو اثر بزرگ دارد:

  1. گلستان (به نثر مسجّع و آمیخته با شعر): مجموعه‌ای از حکایات اخلاقی، تربیتی، عرفانی و اجتماعی.
  2. بوستان (به نظم): اثری تعلیمی در ده باب دربارهٔ اخلاق، عدل، عشق، توکل و...

او همچنین غزل‌های عاشقانه و عارفانه بسیار پرمغز و لطیفی سروده که در دیوانش گرد آمده‌اند. سبک غزل سعدی ساده، روان، خوش‌آهنگ و آکنده از احساس است.

ویژگی‌های فکری:

سعدی انسانی واقع‌گرا، اخلاق‌گرا، عارف‌مشرب و مردم‌دوست بود. او به اعتدال، حکمت عملی، نوع‌دوستی، حقیقت‌جویی و ادب تأکید داشت. جهان را با دیدی عمیق و انسانی می‌نگریست؛ همین باعث شده آثارش فراتر از زمان و مکان، دل‌نشین و پرمعنا باقی بماند.

وفات:

سعدی به احتمال زیاد در حدود سال ۶۹۰ هجری در شیراز درگذشت. آرامگاه او در باغی در شمال شرقی شیراز (سعدیه) قرار دارد و از زیارتگاه‌های ادبی و فرهنگی ایران است.

اگر مایل باشید، می‌توانم تحلیل مختصری از سبک شعری یا اندیشه اخلاقی او نیز ارائه کنم. علاقه‌مند به کدام جنبه‌اید؟

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

 

باسمه تعالی
مجموعه رباعیات دوزخ
در دست ویرایش

دوزخ ز شرار نفس ما می‌سوزد
از آتش خشم و حرص، جا می‌سوزد
گویی که جهنم آینه‌ی باطن ماست
هرکس چو نبیندش، خدا می‌سوزد

۱. دوزخ ز ستیز ما برانگیخته است
از فتنه‌ی آز، شعله بر افروخته است
جایی‌ست که هرچه سوز در جان ماست
تصویر شده، به ما نمایان گشته است

۲. آن آتش قهر نیست بیرون از ما
دوزخ شرری‌ست در درون ماجرا
هر غیظ که در دل است، زنجیر شود
هر شهوت کور، شعله‌ی بی‌انتها

۳. گفتند که آتش است آن قعر جحیم
دیدم که ز ماست آن شرار قدیم
دانی که چرا نمی‌رسد بوی بهشت؟
چون سینه‌ی ما پر است از دود سقیـم

۴. در دوزخ اگر هزار آتش باشد
بی‌برگ رضای حق، خلایق باشد
آتش نه ز هیزم است و نه از آسمان
کز خشم دل بشر شعاعش زاید

۵. هیزم‌کش دوزخم منم با کردار
آتش به دل خودم زنم شب و نهار
دوزخ نه در آن جهان، که این‌جاست پدید
هر لحظه که باشم از صفا بی‌دیار

۶. هر فتنه که از غرور برخاست، جحیم است
هر خنده‌ی بی‌خدا، درونش سقیـم است
دوزخ نه شرر، که حسرتی بی‌پایان
بر عمر به‌باطل‌رفته، تعظیم است

۷. دوزخ، نه فقط برای بدکاران است
آیینه‌ی گم‌گشتگی یاران است
هر کس که جدا شد از صفای احد
سوزش نفسش، لهیب نیران است

۸. پنداشتی آتش است بیرون ز تو؟
آن آتش پنهان شده در خون ز تو
هر نیت ناپسند و بی‌نور دل
هیزم‌کش شعله‌ی درون ز تو
۹. گر دوزخ ما ز ماست، درمان ز ماست
هر زخم اگر ز ماست، مرهم ز ماست
باید که بتازیم سوی نور حق
کز لطف خداست، ایمن آنجا ز ماست

۱۰. این آتش و دود، داغ حسرت‌هاست
از حرص و دروغ، شعله‌ی دل‌هاست
دوزخ به جهنم و جحیم است، ولی
آغاز، در این زمینِ اعمال ماست
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی 

 

 

  • علی رجالی