رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

در این وبلاگ ،اشعار و مطالب علمی و فرهنگی اینجانب آمده است .

رسالت

به سایت شخصی اینجانب مراجعه شود
alirejali.ir

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۸۲ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیدار یار(۳)

باسمه تعالی

دیدار یار(۲)

با اشک، صفای دل فراهم
از باغ امید تو نگاهم

یادت به دل آرزو بخشید
هر لحظه گل امید کاهم

ای روشنی جان عاشق من
هر دم دل ما تو را دعاهم

در هجر تو عمر شد پریشان
دردت به وجود من پناهم

بنگر به نوای دل‌شکسته
این سوز، حدیث اشک و آهم

ای یار، ببین ز حال زارم
این دل، ز غمت چه ماجراهم

عمری به وصال رویت ای دوست
چشمم ز فراقت استراهم

هر شب به خیال روی ماهت
جانم به فضا شد از گناهم

این درد نهفته در دل من
اشکم شهاب تیر و ماهم

باشد به صفای عشق پاکت
این عاشق خسته را پناهم

هر لحظه به یادت ای دل‌افروز
اشکم شبانگاه، چشمه راهم

دور از تو، دلم پر از غم هجر
اما ز وصال تو نگاهم

این دل به امید شوق رویت
چون پرنده گشوده پرواهم

ای یار، بیا که بی تو قلبم
در راه تو گم شد از گناهم

سراینده

دکتر علی رجالی

 

 

باسمه تعالی

دیدار یار(۳)

با اشک، صفای دل مهیا
هر لحظه ز باغ عشق زیبا

یادت چو نسیم صبحگاهی
هر دم به دلم دهد تمنا

ای روشنی جان عاشق من
بر لب شده نام تو مدام‌ها

در هجر تو روزگار بر باد
غم‌ها همه از دل مرا فناها

بنگر به دعای عاشقان، یار
این سوز نهان چه کرد غوغا

ای یار، ببین به حال زارم
دل از غم تو چه گشته شیدا

عمری به امید وصل رویت
چشمم شده اشک و آه پیدا

هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا

این درد نهفته در دل من
اشکم چو شهاب، شب چه زیبا

باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گشته رستا

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
اشکم همه شب روان به دریا

دور از تو، دلم چو گشته پر خون
اما به امید وصل، گویا

از بس که غمت شراره افروخت
جسمم ز فراغ تو رها شد

این دل به هوای دیدن رویت
همچون پرنده سوی شما شد

ای یار، بیا که بی‌تو جانم
در راه تو گشته بی‌پناها

سراینده

دکتر علی رجالی

باسمه تعالی

دیدار بار(۴)

با اشک صفای دل شکوفا
هر لحظه ز باغ عشق غوغا

یادت چو بهار دل‌نشین است
آورد ز امید سبزه بر پا

ای روشنی جان و دل عاشق
هر دم به دعای دل، تو رؤیا

در هجر تو روزها چو شب شد
غم با دل من حدیث برپا

بنگر که نوای سوز عشقم
سوزد دل و سازد این تماشا

ای یار، به حال زار بنگر
دل گشته به عشق تو شکیبا

عمری به امید وصل رویت
چشمم شده اشک و آه رسوا

هر شب به خیال چهره‌ات، جان
سفر کرده زین زمین به بالا

این درد نهفته در دل من
اشکم چو شهاب، نور دنیا

باشد که ز لطف عشق پاکت
این خسته ز گرد غم رها شد

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
اشکم چو روانه، قطره‌ها شد

دور از تو، دلم چو داغ دیده
هر لحظه به یاد تو، دعا شد

از بس که غمت به دل شرر زد
جسمم ز فراغ تو فنا شد

این دل به امید دیدن رویت
همچون پرنده، سوی شما شد

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در راه تو گشته خاک پا شد

سراینده

دکتر علی رجالی

باسمه تعالی

دیدار یار(۵)

با اشک صفای دل شکوفا،
هر لحظه ز باغ آرزوها،

یادت به دل همچون نسیم،
آورد ز گل‌های تازه‌ها.

ای روشنی جان عاشق من،
بر لب همیشه نامت دعاها.

در هجر تو روزها به شب رفت،
غم، با دل من همیشه همراه‌ها.

بنگر به دل‌های سوخته، یار،
این سوز درون چه کرد غوغا؟

ای یار، به حال زار دل من
چون کوه ز غمت شکسته‌ها.

عمری به امید وصل رویت،
چشمم به فراق، اشک‌ها جاری‌ها.

هر شب به خیال روی ماهت،
جانم ز شوق به آسمان‌ها.

این درد نهفته در دل من،
اشکم چو شهاب، گریه‌ها و غوغا.

باشد که به لطف عشق پاکت
این عاشق خسته را پناهی‌ها.

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت،
اشکم همچون دریا شد روان‌ها.

دور از تو، دلم پر از غم هجر،
اما به امید وصال دعاها.

از بس که غمت دل را سوزاند،
جسمم ز فراق تو رها شد، جداها.

این دل به شوق دیدن رویت،
همچون پرنده، پر از پرواز‌ها.

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در راه تو گم شد و فدا شد، جاها.

سراینده

دکتر علی رجالی

باسمه تعآلی

دیدار یار(۶)

با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ امید تو شفا گرفت، راه

یادت به نسیم صبحگاهی
هر شاخه ز عشق، صفا گرفت، ماه

ای روشنی جان و دل عاشق،
دل از غم تو بقا گرفت، آه

در هجر تو، عمر رفته بر باد،
داغت دل ما فنا گرفت، آه

بنگر که فغان این دل زارت
هر لحظه ز سوز، پا گرفت، راه

ای یار، ببین ز اشک‌هایم،
دریا ز غمت، بها گرفت، ماه

عمری به امید وصل رویت،
چشمم ز فراقت، جفا گرفت، آه

هر شب ز خیال روی ماهت،
جانم ز غمت، رضا گرفت، آه

این درد که در دل است پنهان،
اشکم به ستاره جا گرفت، آه

باشد که به لطف مهر پاکت
دل خسته من صفا گرفت، راه

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت،
اشکم همه شب فضا گرفت، آه

دور از تو، دلم چو گشت ویران،
هر ناله ز من، نوا گرفت، ماه

از بس که غمت دل مرا سوخت،
جسمم ز فراغ، رها گرفت، راه

این دل به امید دیدن رویت،
چون مرغ سبک، هوا گرفت، آه

ای یار، بیا که بی تو قلبم
از عشق تو، خون بها گرفت، راه

سراینده

دکتر علی رجالی

---

باسمه تعالی

دیدار یار(۷)

با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ امید تو بها گرفت، راه

یادت به سحر چو بوی گل‌ها
بر شاخ خیال، جا گرفت، آه

ای روشنی جان و دل عاشق،
دل از غم تو دعا گرفت، راه

در هجر تو روزگار من سوخت،
غم شعله به جان ما گرفت، آه

بنگر به فغان دل‌شکسته،
این سوز نهان کجا گرفت، راه؟

ای یار، نظر به حال زارم،
این درد مرا صدا گرفت، آه

عمری به امید روی ماهت،
چشمم ز فراقت بلا گرفت، راه

هر شب ز خیال چهره‌ات، جان
پرواز ز خاک تا سما گرفت، آه

دردی که نهفته در دل من،
اشکم به سپهر جا گرفت، راه

باشد که ز لطف عشق پاکت،
دل، لطف ز عشق ما گرفت، آه

هر لحظه به یادت ای امیدم،
اشکم همه شب صفا گرفت، راه

دور از تو، دلم چو مرغ مجروح
در بال شکسته دعا گرفت، آه

از بس که غمت به سینه افروخت،
جسمم ز فراقت فنا گرفت، راه

این دل به هوای دیدن رویت
چون باد به دشت‌ها گرفت، آه

ای یار، بیا که بی تو جانم
در کوچه عشق جا گرفت، راه

سراینده

دکتر علی رجالی

باسمه تعالی

دیدار یار(۸)

با اشک، دلم صفا گرفت، جان
از باغ امید تو نوا گرفت، جان

یادت چو بهار صبح‌گاهی
گل داد، ز شاخه‌ها صفا گرفت، جان

ای روشنی جان و دل عاشق
هر لحظه دلم دعا گرفت، جان

در هجر تو روزگار پژمرد
غم در دل من بنا گرفت، جان

بنگر که دعای دل‌سپردن
از سوز نهان بها گرفت، جان

ای یار، نظر به حال زارم
این دل ز غمت وفا گرفت، جان

عمری به امید دیدن رویت
اشکم به رهت شفا گرفت، جان

هر شب ز خیال روی ماهت
جانم ز زمین رها گرفت، جان

دردی که نهفته بود درونم
اشکم به فلک جلا گرفت، جان

باشد به صفای عشق پاکت
این عاشق دل رها گرفت، جان

هر لحظه به یادت ای امیدم
اشکم همه شب خدا گرفت، جان

دور از تو، دلم شکسته در هجر
هر ناله ز من صدا گرفت، جان

از بس که غمت چو شعله افروخت
جسمم ز غمت فنا گرفت، جان

این دل به هوای دیدن رویت
بال از غم تو هوا گرفت، جان

ای یار، بیا که بی‌تو جانم
در راه تو انتها گرفت، جان

سراینده 

دکتر علی رجالی

باسمه تعالی

دیدار یار(۹)

با اشک، صفای دل هویدا
هر لحظه ز یاد تو مسیحا

یادت چو بهار سبز و روشن
آورد ز شکوفه‌ها تجلا

ای روشنی جان و دل عاشق
دل از غم تو گرفته معنا

در هجر تو، روزها چو شب شد
آهم ز جگر زبانه بر پا

بنگر که دل شکسته در هجر
سوزش به جهان فکند غوغا

ای یار، نظر به زخم جانم
این دل ز غمت شکسته صد جا

عمری به امید وصل رویت
چشمم ز فراقت اشک، دریا

هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا

دردی که به جان نشسته در دل
اشکم چو ستاره شد تماشا

باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گردد آقا

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
آهم به خدا رسید بی‌تا

دور از تو، دل به هجر گریان
هر ناله ز من چو شد به نجوا

از بس که غمت چو آتشم زد
جسمم ز شراره شد ز خاکا

این دل به هوای دیدن رویت
پر زد ز زمین به سوی دریا

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در راه تو داده شد فناها

سراینده

دکتر علی رجالی

باسمه تعالی

دبدار یار(۱۰)

با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ خیال تو، نوا گرفت، راه

یادت چو بهار، تازه و جان‌بخش
هر لحظه دلم شفا گرفت، ماه

ای روشنی دل، امید جان‌ها
نامت به زبان دعا گرفت، آه

در هجر تو، روزها چو شب گشت
عمرم ز غمت فنا گرفت، راه

بنگر به دل شکسته‌ی تنها
این سوز نهان کجا گرفت، آه؟

ای یار، نظر به حال زارم
این دل ز غمت بقا گرفت، راه

عمری به امید روی ماهت
چشمم ز فراقت بلا گرفت، آه

هر شب ز خیال روی ماهت
جانم ز غمت سما گرفت، راه

دردی که نهفته در دل من
اشکم چو ستاره جا گرفت، آه

باشد که ز لطف مهر پاکت
دل خسته‌ی من رها گرفت، راه

هر لحظه به یاد تو، غم‌آلود
اشکم ز شبان صفا گرفت، آه

دور از تو، دلم چو داغ خورشید
ناله ز غمم صدا گرفت، راه

از بس که غمت چو شعله افروخت
جسمم ز غمت فنا گرفت، آه

این دل به امید دیدن رویت
چون مرغ، به اوج، هوا گرفت، راه

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در کوچه‌ی عشق فنا گرفت، آه

باسمه تعالی

دیدار یار(۱۱)

با اشک، صفای دل هویدا
هر لحظه ز یاد تو مسیحا

یادت چو بهار سبز و روشن
آورد ز شکوفه‌ها تجلا

ای روشنی جان و دل عاشق
دل از غم تو گرفته معنا

در هجر تو، روزها چو شب شد
آهم ز جگر زبانه بر پا

بنگر که دل شکسته در هجر
سوزش به جهان فکند غوغا

ای یار، نظر به زخم جانم
این دل ز غمت شکسته صد جا

عمری به امید وصل رویت
چشمم ز فراقت اشک، دریا

هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا

دردی که به جان نشسته در دل
اشکم چو ستاره شد تماشا

باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گردد آقا

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
آهم به خدا رسید بی‌تا

دور از تو، دل به هجر گریان
هر ناله ز من چو شد به نجوا

از بس که غمت چو آتشم زد
جسمم ز شراره شد ز خاکا

این دل به هوای دیدن رویت
پر زد ز زمین به سوی دریا

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در راه تو داده شد فناها

---


 

.
 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

دیداریار(۲)

باسمه تعالی

دزدار یار(۲)

با اشک، صفای دل فراهم
از باغ امید تو نگاهم

یادت به دل آرزو بخشید
هر لحظه گل امید کاهم

ای روشنی جان عاشق من
هر دم دل ما تو را دعاهم

در هجر تو عمر شد پریشان
دردت به وجود من پناهم

بنگر به نوای دل‌شکسته
این سوز، حدیث اشک و آهم

ای یار، ببین ز حال زارم
این دل، ز غمت چه ماجراهم

عمری به وصال رویت ای دوست
چشمم ز فراقت استراهم

هر شب به خیال روی ماهت
جانم به فضا شد از گناهم

این درد نهفته در دل من
اشکم شهاب تیر و ماهم

باشد به صفای عشق پاکت
این عاشق خسته را پناهم

هر لحظه به یادت ای دل‌افروز
اشکم شبانگاه، چشمه راهم

دور از تو، دلم پر از غم هجر
اما ز وصال تو نگاهم

این دل به امید شوق رویت
چون پرنده گشوده پرواهم

ای یار، بیا که بی تو قلبم
در راه تو گم شد از گناهم

با اشک، صفای دل مهیا
هر لحظه ز باغ عشق زیبا

یادت چو نسیم صبحگاهی
هر دم به دلم دهد تمنا

ای روشنی جان عاشق من
بر لب شده نام تو مدام‌ها

در هجر تو روزگار بر باد
غم‌ها همه از دل مرا فناها

بنگر به دعای عاشقان، یار
این سوز نهان چه کرد غوغا

ای یار، ببین به حال زارم
دل از غم تو چه گشته شیدا

عمری به امید وصل رویت
چشمم شده اشک و آه پیدا

هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا

این درد نهفته در دل من
اشکم چو شهاب، شب چه زیبا

باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گشته رستا

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
اشکم همه شب روان به دریا

دور از تو، دلم چو گشته پر خون
اما به امید وصل، گویا

از بس که غمت شراره افروخت
جسمم ز فراغ تو رها شد

این دل به هوای دیدن رویت
همچون پرنده سوی شما شد

ای یار، بیا که بی‌تو جانم
در راه تو گشته بی‌پناها

با اشک صفای دل شکوفا
هر لحظه ز باغ عشق غوغا

یادت چو بهار دل‌نشین است
آورد ز امید سبزه بر پا

ای روشنی جان و دل عاشق
هر دم به دعای دل، تو رؤیا

در هجر تو روزها چو شب شد
غم با دل من حدیث برپا

بنگر که نوای سوز عشقم
سوزد دل و سازد این تماشا

ای یار، به حال زار بنگر
دل گشته به عشق تو شکیبا

عمری به امید وصل رویت
چشمم شده اشک و آه رسوا

هر شب به خیال چهره‌ات، جان
سفر کرده زین زمین به بالا

این درد نهفته در دل من
اشکم چو شهاب، نور دنیا

باشد که ز لطف عشق پاکت
این خسته ز گرد غم رها شد

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
اشکم چو روانه، قطره‌ها شد

دور از تو، دلم چو داغ دیده
هر لحظه به یاد تو، دعا شد

از بس که غمت به دل شرر زد
جسمم ز فراغ تو فنا شد

این دل به امید دیدن رویت
همچون پرنده، سوی شما شد

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در راه تو گشته خاک پا شد

با اشک صفای دل شکوفا،
هر لحظه ز باغ آرزوها،

یادت به دل همچون نسیم،
آورد ز گل‌های تازه‌ها.

ای روشنی جان عاشق من،
بر لب همیشه نامت دعاها.

در هجر تو روزها به شب رفت،
غم، با دل من همیشه همراه‌ها.

بنگر به دل‌های سوخته، یار،
این سوز درون چه کرد غوغا؟

ای یار، به حال زار دل من
چون کوه ز غمت شکسته‌ها.

عمری به امید وصل رویت،
چشمم به فراق، اشک‌ها جاری‌ها.

هر شب به خیال روی ماهت،
جانم ز شوق به آسمان‌ها.

این درد نهفته در دل من،
اشکم چو شهاب، گریه‌ها و غوغا.

باشد که به لطف عشق پاکت
این عاشق خسته را پناهی‌ها.

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت،
اشکم همچون دریا شد روان‌ها.

دور از تو، دلم پر از غم هجر،
اما به امید وصال دعاها.

از بس که غمت دل را سوزاند،
جسمم ز فراق تو رها شد، جداها.

این دل به شوق دیدن رویت،
همچون پرنده، پر از پرواز‌ها.

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در راه تو گم شد و فدا شد، جاها.

با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ امید تو شفا گرفت، راه

یادت به نسیم صبحگاهی
هر شاخه ز عشق، صفا گرفت، ماه

ای روشنی جان و دل عاشق،
دل از غم تو بقا گرفت، آه

در هجر تو، عمر رفته بر باد،
داغت دل ما فنا گرفت، آه

بنگر که فغان این دل زارت
هر لحظه ز سوز، پا گرفت، راه

ای یار، ببین ز اشک‌هایم،
دریا ز غمت، بها گرفت، ماه

عمری به امید وصل رویت،
چشمم ز فراقت، جفا گرفت، آه

هر شب ز خیال روی ماهت،
جانم ز غمت، رضا گرفت، آه

این درد که در دل است پنهان،
اشکم به ستاره جا گرفت، آه

باشد که به لطف مهر پاکت
دل خسته من صفا گرفت، راه

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت،
اشکم همه شب فضا گرفت، آه

دور از تو، دلم چو گشت ویران،
هر ناله ز من، نوا گرفت، ماه

از بس که غمت دل مرا سوخت،
جسمم ز فراغ، رها گرفت، راه

این دل به امید دیدن رویت،
چون مرغ سبک، هوا گرفت، آه

ای یار، بیا که بی تو قلبم
از عشق تو، خون بها گرفت، راه

با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ امید تو بها گرفت، راه

یادت به سحر چو بوی گل‌ها
بر شاخ خیال، جا گرفت، آه

ای روشنی جان و دل عاشق،
دل از غم تو دعا گرفت، راه

در هجر تو روزگار من سوخت،
غم شعله به جان ما گرفت، آه

بنگر به فغان دل‌شکسته،
این سوز نهان کجا گرفت، راه؟

ای یار، نظر به حال زارم،
این درد مرا صدا گرفت، آه

عمری به امید روی ماهت،
چشمم ز فراقت بلا گرفت، راه

هر شب ز خیال چهره‌ات، جان
پرواز ز خاک تا سما گرفت، آه

دردی که نهفته در دل من،
اشکم به سپهر جا گرفت، راه

باشد که ز لطف عشق پاکت،
دل، لطف ز عشق ما گرفت، آه

هر لحظه به یادت ای امیدم،
اشکم همه شب صفا گرفت، راه

دور از تو، دلم چو مرغ مجروح
در بال شکسته دعا گرفت، آه

از بس که غمت به سینه افروخت،
جسمم ز فراقت فنا گرفت، راه

این دل به هوای دیدن رویت
چون باد به دشت‌ها گرفت، آه

ای یار، بیا که بی تو جانم
در کوچه عشق جا گرفت، راه

با اشک، دلم صفا گرفت، جان
از باغ امید تو نوا گرفت، جان

یادت چو بهار صبح‌گاهی
گل داد، ز شاخه‌ها صفا گرفت، جان

ای روشنی جان و دل عاشق
هر لحظه دلم دعا گرفت، جان

در هجر تو روزگار پژمرد
غم در دل من بنا گرفت، جان

بنگر که دعای دل‌سپردن
از سوز نهان بها گرفت، جان

ای یار، نظر به حال زارم
این دل ز غمت وفا گرفت، جان

عمری به امید دیدن رویت
اشکم به رهت شفا گرفت، جان

هر شب ز خیال روی ماهت
جانم ز زمین رها گرفت، جان

دردی که نهفته بود درونم
اشکم به فلک جلا گرفت، جان

باشد به صفای عشق پاکت
این عاشق دل رها گرفت، جان

هر لحظه به یادت ای امیدم
اشکم همه شب خدا گرفت، جان

دور از تو، دلم شکسته در هجر
هر ناله ز من صدا گرفت، جان

از بس که غمت چو شعله افروخت
جسمم ز غمت فنا گرفت، جان

این دل به هوای دیدن رویت
بال از غم تو هوا گرفت، جان

ای یار، بیا که بی‌تو جانم
در راه تو انتها گرفت، جان

با اشک، صفای دل هویدا
هر لحظه ز یاد تو مسیحا

یادت چو بهار سبز و روشن
آورد ز شکوفه‌ها تجلا

ای روشنی جان و دل عاشق
دل از غم تو گرفته معنا

در هجر تو، روزها چو شب شد
آهم ز جگر زبانه بر پا

بنگر که دل شکسته در هجر
سوزش به جهان فکند غوغا

ای یار، نظر به زخم جانم
این دل ز غمت شکسته صد جا

عمری به امید وصل رویت
چشمم ز فراقت اشک، دریا

هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا

دردی که به جان نشسته در دل
اشکم چو ستاره شد تماشا

باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گردد آقا

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
آهم به خدا رسید بی‌تا

دور از تو، دل به هجر گریان
هر ناله ز من چو شد به نجوا

از بس که غمت چو آتشم زد
جسمم ز شراره شد ز خاکا

این دل به هوای دیدن رویت
پر زد ز زمین به سوی دریا

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در راه تو داده شد فناها

با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ خیال تو، نوا گرفت، راه

یادت چو بهار، تازه و جان‌بخش
هر لحظه دلم شفا گرفت، ماه

ای روشنی دل، امید جان‌ها
نامت به زبان دعا گرفت، آه

در هجر تو، روزها چو شب گشت
عمرم ز غمت فنا گرفت، راه

بنگر به دل شکسته‌ی تنها
این سوز نهان کجا گرفت، آه؟

ای یار، نظر به حال زارم
این دل ز غمت بقا گرفت، راه

عمری به امید روی ماهت
چشمم ز فراقت بلا گرفت، آه

هر شب ز خیال روی ماهت
جانم ز غمت سما گرفت، راه

دردی که نهفته در دل من
اشکم چو ستاره جا گرفت، آه

باشد که ز لطف مهر پاکت
دل خسته‌ی من رها گرفت، راه

هر لحظه به یاد تو، غم‌آلود
اشکم ز شبان صفا گرفت، آه

دور از تو، دلم چو داغ خورشید
ناله ز غمم صدا گرفت، راه

از بس که غمت چو شعله افروخت
جسمم ز غمت فنا گرفت، آه

این دل به امید دیدن رویت
چون مرغ، به اوج، هوا گرفت، راه

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در کوچه‌ی عشق فنا گرفت، آه

با اشک، صفای دل هویدا
هر لحظه ز یاد تو مسیحا

یادت چو بهار سبز و روشن
آورد ز شکوفه‌ها تجلا

ای روشنی جان و دل عاشق
دل از غم تو گرفته معنا

در هجر تو، روزها چو شب شد
آهم ز جگر زبانه بر پا

بنگر که دل شکسته در هجر
سوزش به جهان فکند غوغا

ای یار، نظر به زخم جانم
این دل ز غمت شکسته صد جا

عمری به امید وصل رویت
چشمم ز فراقت اشک، دریا

هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا

دردی که به جان نشسته در دل
اشکم چو ستاره شد تماشا

باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گردد آقا

هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
آهم به خدا رسید بی‌تا

دور از تو، دل به هجر گریان
هر ناله ز من چو شد به نجوا

از بس که غمت چو آتشم زد
جسمم ز شراره شد ز خاکا

این دل به هوای دیدن رویت
پر زد ز زمین به سوی دریا

ای یار، بیا که بی‌تو قلبم
در راه تو داده شد فناها

 

سراینده

دکتر علی رجالی

 

.
 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

دیدار یار(1)

بایمه تعالی

دیدار یار

عشقت به دلم چه ها که نا کرد

از دوری تو، جگر چه ها کرد

هر لحظه به یاد تو بسوزم

با نفس دنی و دون وداع کرد

دم‌دم به خدا خدا کند دل
از درد تو او چه مبتلا کرد

بی تاب تو شد دلم رفیقا

در نیمه ی شب تو را صداکرد

ای یار، تویی صفای قلبم
دوری تو دل ز غم رها کرد

در سایه لطف و مهر رویت
این عاشق جان ز خود فنا کرد

هر صبح به شوق تو بخوانم
نامی که دلم به عشق ادا کرد

زین بعد چه غم، اگر ندیدم
یادت به دلم چراغ‌ها کرد

پایان ره غم است دیدار
وصل تو مرا به حق رضا کرد

ای کاش به دل تو ره نمایی
این جان ز غمت تو را صدا کرد

چشمم به امید وصل رویت
شب‌ها همه را ز غصه جا کرد

بی‌نور جمال تو، سیه‌پوش
هر لحظه دل از سکوت، حیا کرد

ای همدم روح خسته ی من
یادت دل ما چه باصفا کرد

تا لحظه آخرین نفس‌ها
این عشق مرا به اوج خدا کرد

ای یار، بیا که بی‌قرارم
شوق تو مرا ز خویش جدا کرد

هر لحظه به یاد تو شکفتم
غم‌های جهان مرا رها کرد

دل خسته‌تر از نسیم صحرا
هر گوشه تو را صداصدا کرد

با اشک زلال شوق دیدار
نامت به زبان دعا دعا کرد

ای روشنی روزهای تارم
عشقت همه جا مرا فنا کرد

هر لحظه ز شوق دیدن تو
دل راه به سوی بی‌نها کرد

چون شمع بسوخت در هوایت
با اشک فراق، دعا دعا کرد

ای مهر تو مونس دل شب
دوری ز تو درد بی‌دوّا کرد

آخر به نگاه لطف و رحمت
این خسته دل از غمت رضا کرد

چشمم به رهت نشسته دائم
تا عشق تو شام من صفا کرد

هر ناله ز شوق تو دمادم
آتش به دل و جان مبتلا کرد

دل در طلبت چو موج دریا
بر صخره غم ز خود رها کرد

این دیده ز هجرتو نبارید
دریای امید را فنا کرد

ای روشنی راه شب تار
یادت به دلم خدا خدا کرد

جانم ز غمت به لب رسیده
دوری تو آخرم چه‌ها کرد

هر گوشه ز نام تو نشانی
در خلوت خ ویش دل صفا کرد

یادت همه جا چو عطر گل بود
در جان و دلم خانه بنا کرد

غم نیست اگر که دوری از تو
این عشق مرا ز غم جدا کرد

تا لحظه آخرین نفس‌ها
دل عهد به عشق تو وفا کرد

ای دوست، شبی تو نیز بی‌تاب
راهی سوی قلب ما چرا کرد؟

چشمم به رهت شکسته خوابم
ای کاش که باز، به من وفا کرد

ای نور امید قلب عاشق
از درد فراق، مرا رها کرد

این دل که اسیر بند عشقت
هر لحظه به نام تو دعا کرد

دل خسته ز جور این جدایی
با اشک به عشق تو صفا کرد

هر لحظه ز باغ آرزوها
یاد تو شکوفه‌ها به پا کرد

ای روشنی جان عاشق من
هر دم دل ما تو را دعا کرد

در هجر تو عمر رفت بر باد
اما غم تو مرا زجا کرد

بنگر به دعای عاشقان، یار
این سوز درون چه ماجرا کرد

ای یار، نظر به حال زارم
این دل ز غمت چه مبتلا کرد

عمری به امید وصل رویت
چشمم ز فراق، گریه‌ها کرد

هر شب به خیال روی ماهت
جانم سفر از زمین ، سما کرد

این درد نهفته در دل من
اشکم چو شهاب در فضا کرد

باشد که به لطف عشق پاکت
این عاشق بی‌کسی خدا کرد

هر لحظه به یاد تو دل پر ز غم
در دل شب، اشک‌ها به دریا کرد

دور از تو، دل پر از درد و هجر
اما به امید وصال دعا کرد

از بس که به یاد تو دل سوخت
جسمم ز فراق تو رها کرد

این دل به شوق دیدن رویت
همچون پرنده، پر از پروازا کرد

ای یار، بیا که بی‌تو دل من
در راه عشقت، خود را فدا کرد

سراینده:
دکتر علی رجالی

 

 

 

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات بغض


بغض(۱)
بغضی که ز عشق حق چو طوفان گردد
هر اشک و فغان ، چو جوی باران گردد
دل گفت: ببر مرا به آغوش، ز عشق
این بغض، چراغ دل و جوشان گردد

 


بغض(۲)
بغضی به دلم نشست، خاموش شدم،
از سیل غم و حزن، فراموش شدم.
نوری ز امید در دلم گشت شکفت
از شدت عشق، مست و مدهوش شدم.

 


بغض(۳)
بغضی که ببارد ز غم و غصه ی یار
با ذکر خداست، چاره ساز ی جبار
یزدان به دلم نوید آرامش داد
چون ذکر شفاست، بر روان و افکار

 


بغض (۴)

اگر بغضت بود در راه یزدان
بری از دشمن دینی و قرآن
نکوهیده بود هر بغض شخصی 
که از کینه بود یا مکر شیطان

 

 


بغض(۵)
بغضی که ز دل چو شعله بالا گردد
این سینه به عشق دوست دریا گردد
آن کس به غمش نالد و گوید ای دوست
دل را ز فراق،  غرق معنا گردد

 

 


بغض(۶)
بغضی که در آن شوق خدا می‌ باشد
دل را به هوای آشنا می‌باشد
عاشق ز فراق یار، محزون گردد
با صبر رهش،  در رضا می‌ باشد

 


بغض(۷)
بغضی که ز شور عشق، دل را بشکافت،
نوری به دل عاشق محبوب بتافت
گفتم که خدا، تو را طلب کردم و بس،
بغضم به دعای وصل حق راهی یافت

 


بغض(۸)
بغضی که شکسته شد، در نیمه‌ ی شب
چشمی که گشوده شد،  بر آیه ی رب
فرمود خدا: ز حق مدد جو اسرار
باشد که شوی رها، ز هر دام و تعب.

 


بغض(۸)
بغضم همه از فراق رویت باشد،
دل خسته ز هجرت و به سویت باشد.
سوزد دل من، چو شمع در آتشِ غم،
آغوش نجات، سوی کویت باشد.

 


بغض(۹)
بغضم ز غمی است ، از تو دورم هنوز
شوقی است به دیدار تو، کورم هنوز
دل گفت صبوری کن و از حق بطلب
این بغض تو، خود نشان نورم هنوز

 


بغض(۱۰)
بغضم چو چراغی است در خلوت دل،
شوری است دمد ز عشق در ظلمت دل.
گفتم به دلم : که این غم آسان گردد؟
گفتا: به خدا سپار، این غربت دل

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات کمک رسانی

 

کمک(۱)

اگر خواهی سکون و قلب آرام
کمک کن خلق را، با عشق و بی‌نام
بگو در گوش دل: یاری یتیمان
رضای حق بود، انجام و فرجام

 

کمک(۲)
اگر خواهی رضای حق و انسان
خدا فرمود: یاری کن ضعیفان
بهشت است اجر و پاداش الهی
شود دل‌ها یکی، با مهر و احسان


کمک (۳)

خدا فرمود: یاری بینوا را

بود اجر تو در دنیا و عقبا

کلیدِ جنت است نیکی به مردم
پسندیده است خدمت، کار والا


کمک (۴)

کمک بر بندگان باشد کمالات
خدا فرمود: پاداشش بشارات

نماند آن ز یاد خلق، هرگز
دهد یزدان ز لطف و از عنایات

 

کمک(۵)

کمک بر مستمند و بی‌بضاعت
به دل سازد رضای حق، حمایت

دل انسان شود آیینه‌ ی فام
ز داید زنگ غفلت تا قیامت


کمک(۶)
کمک بر ماندگان در راه خدمت
بود تأکید بر یاری و همّت
رضای حق تعالی، کار خیر است
نشان عشق یزدان، لطف و رحمت

 

کمک(۷)

کمک بر سالمندان و فقیران
بود آیینه‌ی ایمان و وجدان

به دستی کز امیدی می‌نوازد
خدا بخشد دو عالم اجر چندان


کمک(۸)
کمک بر دردمند و بر مریضان
نشانی از کمال اهل ایمان
که هر کس مرهمی بر درد بخشد
خدا بخشد به او عشقی فراوان


کمک (۹)

بود لطف خدا همراه انسان
دهد بر خلق عالم مهر و احسان
به هر دستی دهی، خیری ببینی

خداوند جهان، معبود و رحمان

 


کمک (۱۰)
کمک بر بندگان، ما را رهایی‌ست
به فرمان خدا و دلربایی‌ست
در این ره عشق یزدان شد هویدا
چراغ راه انسان و خدایی‌ست

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات آرامش


آرامش(۱)
آن کس که پناه در خدا دارد دل
هر لحظه سکینه‌ای به جا دارد دل
هر رنج و بلا ز لطف حق آسان است
چون یاد خدا تو را صفا دارد دل


آرامش (۲)
آن کس که به مهر حق صفایی دارد
آرامش جاودان، رهایی دارد
هر درد و بلا ز لطف حق گردد محو
یادش به دل شکسته، جایی دارد


آرامش (۳)
آرامش دل ز بندگی حاصل شد
با نور یقین، روح و جان کامل شد

گر یاد خدا ز دل به پا برخیزد
غم‌های جهان ز آدمی زایل شد


آرامش(۴)
آرامش دل ز یاد یار است همه
بی‌ذکر خدا، جهان غبار است همه
سالک چو به قرب دوست پیوست دمی
دل در حرم عشق مزار است همه

 


آرامش(۵)
آرامش دل ز قرب یار است فقط
بی‌یاد خدا، بیقرار است فقط
آن لحظه که جان ز خود رها می‌گردد
آرامش جان در قرار است فقط

 


آرامش(۶)
آرامش جان در وصال است تو را
در ذکر خدا و در کمال است تو را
دل در ره یار رهسپارش گردان
چون عشق و صفا در جمال است تو را

 


آرامش(۷)
دل زنده به یاد حق چو آرام شود
در خلوت جان، سکینه هم‌گام شود
هر لحظه که دل ز غیر حق دور کند
آرامش جان پدید و در کام شود

 

آرامش(۸)
آن دم که دل از بند هوا آزاد است
جان و دل ما ز نور یزدان شاد است
در سجده‌ی شوق گر رها شد دل ما
این دل به مقام قدس یکتا یاد است


آرامش(۹)
آرامش دل ز نور ایمان باشد
هر درد و بلا برون و پنهان باشد
هر کس که به یاد حق سکینه جوید
روحش به کرانه‌های رحمان باشد

 

آرامش(۱۰)

آرامش دل به لطف یزدان باشد

چون دل به یقین سوی ایمان باشد

هرجا که خدا سکینه نازل بنمود

غم از دل ما، اسیر و زندان باشد

 

 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰


باسمه تعالی

مجموعه رباعیات حرص


حرص (۱)
قناعت، کلید رهایی،  نجات
چو گنجی است پاینده در هر حیات
که هر کس رها شد ز دنیا و حرص
رسد بی‌غم و خوف دارالحیات

 


حرص (۲)
رها کن طمع را، قناعت گزین
که حرص است دام شیاطین و کین
طمع آتشی در دل و جان زند
به ظلمت  کشاند، به جای یقین

 


حرص(۳)
رها کن جهان را که دریای عشق
برد سوی یزدان ، به فردای عشق
که دل صاف گردد ، ز حرص و طمع
برد سوی معشوق، سودای عشق

 


حرص(۴)
قناعت نشان است از عشق پاک
برد عاشقان را سوی حق ز خاک
دل از یاد حق، لحظه‌ای بر متاب
که حرص و طمع می کند جان هلاک

 


حرص(۵)
حرص است که انسان ز خدا دور کند
درگیر خود و غفلت و مجبور کند

عالم به زر و زینت خود محو شود
دل را ز ره حقیقتی کور کند

 

حرص (۶)
حرصی که درون خود به جان می‌ریزد
در دیده‌ی ما خیال فان می‌ریزد
چون دانه‌ی گندمی به اعماق درون
عمری به هدر، بی‌امان می‌ریزد

 


حرص(۷)
دل در طلب زر و نگین می‌سوزد
در بند هوا و سرزمین می‌سوزد
این حرص که هست بندگی را بنیاد
چون شمع به باد آتشین می‌سوزد

 


حرص(۸)
حرصی که دلت به خویش مسحور کند
چون مار تو را، به جان مستور کند
از هر چه طلب کنی فزون‌تر خواهد
این خواهش دل فریب، مغرور کند

 


حرص (۹)
زندانی حرصیم و رها گشتن نیست،
دل را ز طمع به جز بلا گشتن نیست.

تا کی دل ما در این قفس زندانی؟

در راه خرد، جز خدا گشتن نیست

 


حرص(۱۰)
در حرص جهان، کسی رها ناگردد
از جام طمع، کسی جدا ناگردد
آن کس که رضای حق کند او راضی
در طول حیات، بی صفا ناگردد

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات ریا


ریا(۱)
ریا چون کفر باشد سوی انسان
نهان در دل بود، شرکی است پنهان
جدا سازد بشر را از خداوند
نظر دارد خدا بر قلب پاکان

 


ریا(۲)
ریا در دل چون زنگار است بر دل‌
که سازد هر عمل را حبط و باطل
کند تاریک اذهان بشر را
ملاک است نیت و اعمال حاصل

 


ریا(۳)
ریا در دل چو آتش در نهان است
بود سوزان و باطل در جهان است
هر آن کس بهر دنیا آن نماید
ندارد ارزشی و گفتمان است

 


ریا(۴)
ریا در دل بود آتش به انسان
که باشد چون گنه در نزد یزدان
ریا کاری چو آفت بر خلایق
بود میزان خلوص و نیت جان

 


ریا (۵)
هر آن کس نیتش باشد عدالت
رهایی یابد از رنج قیامت
ریا گردد سبب خشم الهی
مسیر جنت است راه صداقت

 


ریا(۶)
ریا دامی‌ست در کوی حقیقت
مسیر جنت است  صدق و عدالت
هر آن کس مهر عدل آرد به سینه
رهاند جان ز تاریکی ز غفلت

 


ریا(۷)
ریا خاری‌ست در گلزارِ ایمان
که ره بندد ز انسان تا به رحمان
ریا چون دام در باغ صداقت
صداقت گوهری بر تاج جانان

 

ریا(۸)

ریا تیغی ست در باغ دل و جان

ببندد ره میانِ جان و یزدان

صداقت نورِ یزدان است بر دل،
رهاند آدمی، از درد و هجران.

 

 


ریا(۹)
ریا خاری‌ست در پای حقیقت
بود چون دام در باغ صداقت
ریا چون مار زهرآگین در دل
که دوری موجب ایمان و رحمت

 


ریا(۱۰)

عبادت از برای حق تعالی ست

عبادت غیر حق خالی ز معناست

ریا کاری نباشد حق پرستی

تعبد باعث رشد است و تقواست


 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات عذاب


عذاب(۱)
عذاب دل بود دوری ز یزدان
نبیند جز تالم ، درد و خسران
وصال حق کند روشن دل ما
رهایی از شیاطین دل و جان

 


عذاب(۲)
عذاب حقیقی ز نفس است و جان
برد مهر حق را ز دل بی امان
نباشد عذابی به دلهای پاک
اگر نور یزدان بتابد به آن

 

 

عذاب (۳)
عذاب الهی، عذاب دل است
نه در دوزخ است و نه آن حاصل است
که دوری ز یار است تلخ و گران
همان درد ما، چون که دل غافل است

 

 


عذاب(۴)
عذاب خداوند، در جان ما
که غفلت مزید است حرمان ما
اگر در جوار خدا دل بود
به رحمت رسد جمله پایان ما

 


عذاب(۵)
بود دوری حق عذابی مبین
عذابی بود سخت، ما را حزین
دو عالم گرفتار آن می شوی
رهایی به ذکر است، احکام دین

 


عذاب(۶)
عذاب بشر روحی و معنوی است
توجه نکردن به حق، سرکشی است
خداوند سر چشمه ی نور و عشق
که راه رهایی جان، پیروی است

 

عذاب(۷)

عذاب از خدا نیست، افعال ماست
که در ظلم و جهل است، اعمال ماست
اگر در گناهی، تعدی، فساد
بدان ثبت و آتش به دنبال ماست

 

 


عذاب(۸)
عذاب گنه کار در آتش است
ز افعال و افکار و از بینش است
نباشد عذابی ز سوی خدا

خداوند اهل کرم، بخشش است

 

 


عذاب (۹)

مراتب در این عالم و روزگار
به اعمال ما باشد و جهد و کار
مدارج به جنت به نیکی بود
به ایمان و احسان و لطف و قرار

 



عذاب(۱۰)
مراتب در این خاک، علم است و کار
به ایمان و احسان شود استوار
به نیکی شود  راه جنت گشود
به اخلاص و تقوا شود پایدار

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی
  • ۰
  • ۰

باسمه تعالی

مجموعه رباعیات تبعیض


تبعیض(۱)
عاشق ز جهان و بند خود آزاد است
فارغ ز جفا و ظلم و هر بیداد است
تبعیض به چشم او خیالی باطل
عاشق به خدا و راه حق دلشاد است



تبعیض (۲)
تبعیض چو زنگار نشیند دل ما

دور از ره حق، خالی از هر معنا
در وحدتِ نور، گشته عالم  یکسان
از نور حقیقت است حهانی بر پا

 


تبعیض(۳)
آن کس که به وحدتِ ره حق را پیمود
از عشق خدا، دل زجهان را بربود
تبعیض خلاف است میان من و تو
هر کس که خدا یافت، دل از غم بزدود

 


تبعیض(۴)
از دیده‌ی سالک ، جهان یکسان است
هر دل که خدا یافت، ورا انسان است
تبعیض ز ظلمت است و اجحاف و ستم
آن کس که خدا دید، رها از جان است

 


تبعیض(۵)
تبعیض، رهی در جدایی باشد
هر ظلم، دلی ز بی وفایی باشد
آن کس که به نور حق نگاهی دارد
بینش ز خدا، ره رهایی  باشد

 


تبعیض(۶)
تبعیض ز غفلت است و از جهلِ بشر
منجر  به جدال است، آسیب و خطر
در  دیده ی سالکان، جرم است و خطا
بیگانه ز رحمت است و از فیض اثر


تبعیض(۷)
دین گفت که راه حق، عدالت باشد
دل دور ز تبعیض و حسادت باشد
فرمود خدا: به عدل رفتار کنید
چون عدل کلید هر سعادت باشد

 


تبعیض(۸)
عدل است که رهنمای ایمان باشد
پر نور چو مهر، بهر انسان باشد
تبعیض رهی به ظلمت و تاریکی
عدل است که نور و مهر یزدان باشد

 


تبعیض(۹)
عاشق ز جهان و بند خود آزاد است
فارغ  ز جفا و ظلم و هر بیداد است
چشمش به عطا و لطف یزدان باشد
بر راه حقیقت به خدا دلشاد است

 


تبعیض(۱۰)
تبعیض ز نفس و خودپرستی آید
با ظلمت و جور، بخل و پستی آید
در دیده‌ی اهل دل، جهان یکسان است
هر ذره ز نور حق، ز هستی آید
 

 

 

 

سراینده

دکتر علی رجالی

  • علی رجالی