باسمه تعالی
دزدار یار(۲)
با اشک، صفای دل فراهم
از باغ امید تو نگاهم
یادت به دل آرزو بخشید
هر لحظه گل امید کاهم
ای روشنی جان عاشق من
هر دم دل ما تو را دعاهم
در هجر تو عمر شد پریشان
دردت به وجود من پناهم
بنگر به نوای دلشکسته
این سوز، حدیث اشک و آهم
ای یار، ببین ز حال زارم
این دل، ز غمت چه ماجراهم
عمری به وصال رویت ای دوست
چشمم ز فراقت استراهم
هر شب به خیال روی ماهت
جانم به فضا شد از گناهم
این درد نهفته در دل من
اشکم شهاب تیر و ماهم
باشد به صفای عشق پاکت
این عاشق خسته را پناهم
هر لحظه به یادت ای دلافروز
اشکم شبانگاه، چشمه راهم
دور از تو، دلم پر از غم هجر
اما ز وصال تو نگاهم
این دل به امید شوق رویت
چون پرنده گشوده پرواهم
ای یار، بیا که بی تو قلبم
در راه تو گم شد از گناهم
با اشک، صفای دل مهیا
هر لحظه ز باغ عشق زیبا
یادت چو نسیم صبحگاهی
هر دم به دلم دهد تمنا
ای روشنی جان عاشق من
بر لب شده نام تو مدامها
در هجر تو روزگار بر باد
غمها همه از دل مرا فناها
بنگر به دعای عاشقان، یار
این سوز نهان چه کرد غوغا
ای یار، ببین به حال زارم
دل از غم تو چه گشته شیدا
عمری به امید وصل رویت
چشمم شده اشک و آه پیدا
هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا
این درد نهفته در دل من
اشکم چو شهاب، شب چه زیبا
باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گشته رستا
هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
اشکم همه شب روان به دریا
دور از تو، دلم چو گشته پر خون
اما به امید وصل، گویا
از بس که غمت شراره افروخت
جسمم ز فراغ تو رها شد
این دل به هوای دیدن رویت
همچون پرنده سوی شما شد
ای یار، بیا که بیتو جانم
در راه تو گشته بیپناها
با اشک صفای دل شکوفا
هر لحظه ز باغ عشق غوغا
یادت چو بهار دلنشین است
آورد ز امید سبزه بر پا
ای روشنی جان و دل عاشق
هر دم به دعای دل، تو رؤیا
در هجر تو روزها چو شب شد
غم با دل من حدیث برپا
بنگر که نوای سوز عشقم
سوزد دل و سازد این تماشا
ای یار، به حال زار بنگر
دل گشته به عشق تو شکیبا
عمری به امید وصل رویت
چشمم شده اشک و آه رسوا
هر شب به خیال چهرهات، جان
سفر کرده زین زمین به بالا
این درد نهفته در دل من
اشکم چو شهاب، نور دنیا
باشد که ز لطف عشق پاکت
این خسته ز گرد غم رها شد
هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
اشکم چو روانه، قطرهها شد
دور از تو، دلم چو داغ دیده
هر لحظه به یاد تو، دعا شد
از بس که غمت به دل شرر زد
جسمم ز فراغ تو فنا شد
این دل به امید دیدن رویت
همچون پرنده، سوی شما شد
ای یار، بیا که بیتو قلبم
در راه تو گشته خاک پا شد
با اشک صفای دل شکوفا،
هر لحظه ز باغ آرزوها،
یادت به دل همچون نسیم،
آورد ز گلهای تازهها.
ای روشنی جان عاشق من،
بر لب همیشه نامت دعاها.
در هجر تو روزها به شب رفت،
غم، با دل من همیشه همراهها.
بنگر به دلهای سوخته، یار،
این سوز درون چه کرد غوغا؟
ای یار، به حال زار دل من
چون کوه ز غمت شکستهها.
عمری به امید وصل رویت،
چشمم به فراق، اشکها جاریها.
هر شب به خیال روی ماهت،
جانم ز شوق به آسمانها.
این درد نهفته در دل من،
اشکم چو شهاب، گریهها و غوغا.
باشد که به لطف عشق پاکت
این عاشق خسته را پناهیها.
هر لحظه به یاد تو دلم سوخت،
اشکم همچون دریا شد روانها.
دور از تو، دلم پر از غم هجر،
اما به امید وصال دعاها.
از بس که غمت دل را سوزاند،
جسمم ز فراق تو رها شد، جداها.
این دل به شوق دیدن رویت،
همچون پرنده، پر از پروازها.
ای یار، بیا که بیتو قلبم
در راه تو گم شد و فدا شد، جاها.
با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ امید تو شفا گرفت، راه
یادت به نسیم صبحگاهی
هر شاخه ز عشق، صفا گرفت، ماه
ای روشنی جان و دل عاشق،
دل از غم تو بقا گرفت، آه
در هجر تو، عمر رفته بر باد،
داغت دل ما فنا گرفت، آه
بنگر که فغان این دل زارت
هر لحظه ز سوز، پا گرفت، راه
ای یار، ببین ز اشکهایم،
دریا ز غمت، بها گرفت، ماه
عمری به امید وصل رویت،
چشمم ز فراقت، جفا گرفت، آه
هر شب ز خیال روی ماهت،
جانم ز غمت، رضا گرفت، آه
این درد که در دل است پنهان،
اشکم به ستاره جا گرفت، آه
باشد که به لطف مهر پاکت
دل خسته من صفا گرفت، راه
هر لحظه به یاد تو دلم سوخت،
اشکم همه شب فضا گرفت، آه
دور از تو، دلم چو گشت ویران،
هر ناله ز من، نوا گرفت، ماه
از بس که غمت دل مرا سوخت،
جسمم ز فراغ، رها گرفت، راه
این دل به امید دیدن رویت،
چون مرغ سبک، هوا گرفت، آه
ای یار، بیا که بی تو قلبم
از عشق تو، خون بها گرفت، راه
با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ امید تو بها گرفت، راه
یادت به سحر چو بوی گلها
بر شاخ خیال، جا گرفت، آه
ای روشنی جان و دل عاشق،
دل از غم تو دعا گرفت، راه
در هجر تو روزگار من سوخت،
غم شعله به جان ما گرفت، آه
بنگر به فغان دلشکسته،
این سوز نهان کجا گرفت، راه؟
ای یار، نظر به حال زارم،
این درد مرا صدا گرفت، آه
عمری به امید روی ماهت،
چشمم ز فراقت بلا گرفت، راه
هر شب ز خیال چهرهات، جان
پرواز ز خاک تا سما گرفت، آه
دردی که نهفته در دل من،
اشکم به سپهر جا گرفت، راه
باشد که ز لطف عشق پاکت،
دل، لطف ز عشق ما گرفت، آه
هر لحظه به یادت ای امیدم،
اشکم همه شب صفا گرفت، راه
دور از تو، دلم چو مرغ مجروح
در بال شکسته دعا گرفت، آه
از بس که غمت به سینه افروخت،
جسمم ز فراقت فنا گرفت، راه
این دل به هوای دیدن رویت
چون باد به دشتها گرفت، آه
ای یار، بیا که بی تو جانم
در کوچه عشق جا گرفت، راه
با اشک، دلم صفا گرفت، جان
از باغ امید تو نوا گرفت، جان
یادت چو بهار صبحگاهی
گل داد، ز شاخهها صفا گرفت، جان
ای روشنی جان و دل عاشق
هر لحظه دلم دعا گرفت، جان
در هجر تو روزگار پژمرد
غم در دل من بنا گرفت، جان
بنگر که دعای دلسپردن
از سوز نهان بها گرفت، جان
ای یار، نظر به حال زارم
این دل ز غمت وفا گرفت، جان
عمری به امید دیدن رویت
اشکم به رهت شفا گرفت، جان
هر شب ز خیال روی ماهت
جانم ز زمین رها گرفت، جان
دردی که نهفته بود درونم
اشکم به فلک جلا گرفت، جان
باشد به صفای عشق پاکت
این عاشق دل رها گرفت، جان
هر لحظه به یادت ای امیدم
اشکم همه شب خدا گرفت، جان
دور از تو، دلم شکسته در هجر
هر ناله ز من صدا گرفت، جان
از بس که غمت چو شعله افروخت
جسمم ز غمت فنا گرفت، جان
این دل به هوای دیدن رویت
بال از غم تو هوا گرفت، جان
ای یار، بیا که بیتو جانم
در راه تو انتها گرفت، جان
با اشک، صفای دل هویدا
هر لحظه ز یاد تو مسیحا
یادت چو بهار سبز و روشن
آورد ز شکوفهها تجلا
ای روشنی جان و دل عاشق
دل از غم تو گرفته معنا
در هجر تو، روزها چو شب شد
آهم ز جگر زبانه بر پا
بنگر که دل شکسته در هجر
سوزش به جهان فکند غوغا
ای یار، نظر به زخم جانم
این دل ز غمت شکسته صد جا
عمری به امید وصل رویت
چشمم ز فراقت اشک، دریا
هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا
دردی که به جان نشسته در دل
اشکم چو ستاره شد تماشا
باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گردد آقا
هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
آهم به خدا رسید بیتا
دور از تو، دل به هجر گریان
هر ناله ز من چو شد به نجوا
از بس که غمت چو آتشم زد
جسمم ز شراره شد ز خاکا
این دل به هوای دیدن رویت
پر زد ز زمین به سوی دریا
ای یار، بیا که بیتو قلبم
در راه تو داده شد فناها
با اشک، دلم صفا گرفت، آه
از باغ خیال تو، نوا گرفت، راه
یادت چو بهار، تازه و جانبخش
هر لحظه دلم شفا گرفت، ماه
ای روشنی دل، امید جانها
نامت به زبان دعا گرفت، آه
در هجر تو، روزها چو شب گشت
عمرم ز غمت فنا گرفت، راه
بنگر به دل شکستهی تنها
این سوز نهان کجا گرفت، آه؟
ای یار، نظر به حال زارم
این دل ز غمت بقا گرفت، راه
عمری به امید روی ماهت
چشمم ز فراقت بلا گرفت، آه
هر شب ز خیال روی ماهت
جانم ز غمت سما گرفت، راه
دردی که نهفته در دل من
اشکم چو ستاره جا گرفت، آه
باشد که ز لطف مهر پاکت
دل خستهی من رها گرفت، راه
هر لحظه به یاد تو، غمآلود
اشکم ز شبان صفا گرفت، آه
دور از تو، دلم چو داغ خورشید
ناله ز غمم صدا گرفت، راه
از بس که غمت چو شعله افروخت
جسمم ز غمت فنا گرفت، آه
این دل به امید دیدن رویت
چون مرغ، به اوج، هوا گرفت، راه
ای یار، بیا که بیتو قلبم
در کوچهی عشق فنا گرفت، آه
با اشک، صفای دل هویدا
هر لحظه ز یاد تو مسیحا
یادت چو بهار سبز و روشن
آورد ز شکوفهها تجلا
ای روشنی جان و دل عاشق
دل از غم تو گرفته معنا
در هجر تو، روزها چو شب شد
آهم ز جگر زبانه بر پا
بنگر که دل شکسته در هجر
سوزش به جهان فکند غوغا
ای یار، نظر به زخم جانم
این دل ز غمت شکسته صد جا
عمری به امید وصل رویت
چشمم ز فراقت اشک، دریا
هر شب به خیال روی ماهت
جانم ز غمت سفر به بالا
دردی که به جان نشسته در دل
اشکم چو ستاره شد تماشا
باشد که ز لطف عشق پاکت
این عاشق خسته گردد آقا
هر لحظه به یاد تو دلم سوخت
آهم به خدا رسید بیتا
دور از تو، دل به هجر گریان
هر ناله ز من چو شد به نجوا
از بس که غمت چو آتشم زد
جسمم ز شراره شد ز خاکا
این دل به هوای دیدن رویت
پر زد ز زمین به سوی دریا
ای یار، بیا که بیتو قلبم
در راه تو داده شد فناها
سراینده
دکتر علی رجالی
.
- ۰۳/۱۰/۱۵