باسمه تعالی
مجموعه رباعیات بغض
بغض(۱)
بغضی که ز عشق حق چو طوفان گردد
هر اشک و فغان ، چو جوی باران گردد
دل گفت: ببر مرا به آغوش، ز عشق
این بغض، چراغ دل و جوشان گردد
بغض(۲)
بغضی به دلم نشست، خاموش شدم،
از سیل غم و حزن، فراموش شدم.
نوری ز امید در دلم گشت شکفت
از شدت عشق، مست و مدهوش شدم.
بغض(۳)
بغضی که ببارد ز غم و غصه ی یار
با ذکر خداست، چاره ساز ی جبار
یزدان به دلم نوید آرامش داد
چون ذکر شفاست، بر روان و افکار
بغض (۴)
اگر بغضت بود در راه یزدان
بری از دشمن دینی و قرآن
نکوهیده بود هر بغض شخصی
که از کینه بود یا مکر شیطان
بغض(۵)
بغضی که ز دل چو شعله بالا گردد
این سینه به عشق دوست دریا گردد
آن کس به غمش نالد و گوید ای دوست
دل را ز فراق، غرق معنا گردد
بغض(۶)
بغضی که در آن شوق خدا می باشد
دل را به هوای آشنا میباشد
عاشق ز فراق یار، محزون گردد
با صبر رهش، در رضا می باشد
بغض(۷)
بغضی که ز شور عشق، دل را بشکافت،
نوری به دل عاشق محبوب بتافت
گفتم که خدا، تو را طلب کردم و بس،
بغضم به دعای وصل حق راهی یافت
بغض(۸)
بغضی که شکسته شد، در نیمه ی شب
چشمی که گشوده شد، بر آیه ی رب
فرمود خدا: ز حق مدد جو اسرار
باشد که شوی رها، ز هر دام و تعب.
بغض(۸)
بغضم همه از فراق رویت باشد،
دل خسته ز هجرت و به سویت باشد.
سوزد دل من، چو شمع در آتشِ غم،
آغوش نجات، سوی کویت باشد.
بغض(۹)
بغضم ز غمی است ، از تو دورم هنوز
شوقی است به دیدار تو، کورم هنوز
دل گفت صبوری کن و از حق بطلب
این بغض تو، خود نشان نورم هنوز
بغض(۱۰)
بغضم چو چراغی است در خلوت دل،
شوری است دمد ز عشق در ظلمت دل.
گفتم به دلم : که این غم آسان گردد؟
گفتا: به خدا سپار، این غربت دل
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۰/۱۳