باسمه تعالی
مثنوی اعتماد(۱)
به نام خداوند لطف و عطا
که ما را دهد نور و صبر و رضا
همو نور بخشد به عقل و ضمیر
به حق تکیه باید، که او بی نظیر
اگر تکیهگاهِ دل ما خداست
دل از رنج دنیا رها و جداست
دل آنگه بیابد صفای یقین
که برچیند از خویش تردید و کین
اگر دل ز شکها شود پاک و ناب
به چشم یقین بنگری آفتاب
اگر تکیه بر حب یزدان کنی
ز صبر و یقین دل فروزان کنی
صفای دل و حسن خلق نگار
بود از وفای به عهد و قرار
به هنگام سختی و خوف و خطر
به حق اعتماد و ز باطل گذر
کسی کو نهد بر خدا اعتماد
شود رسته از وسوسه، از عناد
خدا داند احوال فردای ما
به او کن توکل، ز غیرش جدا.
وفاداری و صدق در قول و کار
کند عهد و پیمان قوی ، استوار
اگر دل تهی شد ز مهر و وفا
نماند دگر عشق و لطف و صفا
خدایا! تویی یار و یاور، حبیب
جهان پر زفتنه است، مکر و فریب
به هر جا روی، با تو باشد خدا
اگر دل دهی، میشود آشنا
توکل بر او کن، که حق رهنماست
که بیاو رهت پرتگاهِ و خطاست
توکل چراغ ره کبریاست
نخستین قدم در طریق خداست
ندارد غم آن کو کند اعتماد
به آن خالقی کِز کرم جان نهاد
اگرچه نهان است تقدیر ما
هویداست بر خالق جان فزا
اگر دل به دریای لطفش زند
ز طوفان غمها برون میرود
توکل چو شمشیر در زندگی
برد شک و تردید، افسردگی
اگر دل به یزدان سپاری ز عشق
بیاید تو را، رستگاری ز عشق
جهان موج طوفان و بیم و شتاب
خدا را بخوان تا رهی از عذاب
اگر خستهای از غم زندگی
به تقوا پناهآور و بندگی
خدا حامی بینوایان بود
چراغ شب بی پناهان بود
به حق اعتماد است، آرامِ جان
که با بندگی میشود آن عیان
مشو بیخبر از صفای یقین
که بینور حق، ظلمت است و حزین
همه کار عالم به دست خداست
که او را نکو حکمتی بیخطاست
در این ره به جز حق کسی کار نیست
به جز رنج و غم، همدم و یار نیست
توکل بود مرد را زاد و توش
که در سایهاش حکمت آید به جوش
رجالی" مشو غره بر عقل خویش
که تدبیر یزدان فزون است و بیش
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۰