باسمه تعالی
نیایش خداوند
مقدمه:
در این مثنوی، شاعر با دل و جان در جستجوی حقیقت و نور الهی است و با کلمات و ابیات، در پی بیان عظمت و جلال خداوند و ارتباط انسان با او میباشد. این شعر از آن جهت که با بیانی ساده و صمیمی به ستایش خالق پرداخته است، در میان خوانندگان میتواند دلانگیز و تاثیرگذار باشد.
شاعر در این اثر سعی داشته است تا از زبان دل و در دل شبهایی که برای هر انسان غم و شادی میآید، مفاهیم بلند عرفانی و مذهبی را به طور ملموس و قابل درک به تصویر بکشد. این اشعار، دعوتی است به توبه، بندگی، و دعا و از همه مهمتر یادآوری بر جلال و جمال خداوندی که همیشه در کنار انسان است و به او راهنمایی میدهد.
در این مثنوی، از همان ابتداییترین مفاهیم اعتقادی آغاز میشود و تا لذت و آرامش در کنار خداوند، در دل هر لحظه ادامه مییابد. همچنین در این اشعار، نگاهی ویژه به بخشندگی و رحمت بیپایان خداوند صورت گرفته است که میتواند برای هر جوینده حقیقت، درس آموزندهای باشد.
فهرست مطالب
-
مقدمه
- معرفی اثر و هدف از سرودن آن
- جایگاه خداوند در شعر و نیایش
- بررسی زبان و سبک شعری
-
بیت اول تا بیستم
- آغاز نیایش با ستایش خداوند
- بیان عظمت خداوند در دل شب
- توصیف مسیر راستین و راه حق
-
بیت بیستم تا شصتام
- تاکید بر بندگی و خضوع در برابر خداوند
- چنگ زدن به حبل خداوند و بهرهمندی از عطایای الهی
- تفکر در دلالتهای معنوی و عرفانی
-
بیت شصتام تا صد
- اشاره به توکل و ایمان به قدرت خداوند
- بینهایت بودن رحمت الهی و اثرات آن بر دلها
- تبیین رابطه انسان با خدا در دعا و نیایش
-
بیت صد تا دویست
- گشایش دلها با یاد خداوند
- بخشندگی و هدایت الهی به سوی سعادت
- نیکویی مسیرهای خداوند برای بشریت
-
بیت دویست تا سیصد
- اشاره به تسلیم و فدای جان در برابر خداوند
- بیان پیوند میان انسان و خداوند در لحظات مختلف زندگی
- دعوت به یادآوری دائمی خداوند در تمام امور زندگی
-
نتیجهگیری
- جمعبندی مطالب
- تأثیرات شعر بر خواننده و بازتابهای روحانی آن
- فراخوان به پیروی از مسیر الهی در زندگی روزمره
ای خدا ، ای خالق و معبود ما
ای صفابخش دل و محمود ما
ای پناه دل شکست بینوا
ای امید خستهجان در ابتلا
در شب تاریک، روشن چون سحر
با تو داریم عهد عشق، از دل و سر
تو به دل نوری، به جان آرامشی
بیتو عالم چون قفس بیپرکشی
هر دلی کو در رهت افتاده است
از کرم لبریز و از غم، آزاده است
هر که با یاد تو گردد آشنا
از بلای عمر گردد بیگلا
بندهات گر نیست شایانِ عطا
تو عطا دادی به خصم بیدعا
چشم دل با اشک شوقت روشنیست
هر دمی با یاد تو، جان ایمنیست
گر گنهکارم، امیدم با تو است
رحمتت در هر دو عالم، جاود است
در خضوع و بندگی دارم امان
تا نگردم دور از آن لطف نهان
گر مرا خواهی، منم بیادعا
بسمل افتاده، به سوی تو بیا
چنگ زن بر رشتهی لطف خدا
دل مده بر وسوسه، زر، یا ریا
گر نظر خواهی، نظر کن بر دلم
جز رضایت تو نباشد حاصلم
ای خدای رحمت و لطف و وفا
ای که هستی همدم شبهای ما
جلوهی هر ذره از ذکر تو است
سینهی عاشق پر از فکر تو است
با تو عالم راز میگوید مدام
هر نباتی با تو دارد احترام
ای خدای آفرینشگر ز نور
عقل حیران است در ادراک طور
نام تو آرامش دلهای ماست
ذکر تو سرمایهی فردای ماست
چون بخوانم نام تو با اشک و آه
میرسد از عرش، نوری از پناه
در رکوع و سجدهات جان میدهم
در حضور تو، سر از تن میبرم
غرق در دریای مهر و بندگی
میزنم دل را به تو، با زندگی
ای که از لطف تو هستی پا گرفت
عقل در راه تو معنا یافت و رفت
خلقت ما آیتی از قدرتت
هر دلی آگاه از آن وحدتت
ذرهذره در بیابان و درخت
ذکر تو گوید، تویی تنها، نه سخت
هرچه باشد جز تو در حیرت رود
تا دلی عاشق شود، وحدت چشد
ای خدای رحمت و لطف و وفا
ای که هستی همدم شبهای ما
جلوهی هر ذره از ذکر تو است
سینهی عاشق پر از فکر تو است
با تو عالم راز میگوید مدام
هر نباتی با تو دارد احترام
ای خدای آفرینشگر ز نور
عقل حیران است در ادراک طور
نام تو آرامش دلهای ماست
ذکر تو سرمایهی فردای ماست
چون بخوانم نام تو با اشک و آه
میرسد از عرش، نوری از پناه
در رکوع و سجدهات جان میدهم
در حضور تو، سر از تن میبرم
غرق در دریای مهر و بندگی
میزنم دل را به تو، با زندگی
ای که از لطف تو هستی پا گرفت
عقل در راه تو معنا یافت و رفت
خلقت ما آیتی از قدرتت
هر دلی آگاه از آن وحدتت
ذرهذره در بیابان و درخت
ذکر تو گوید، تویی تنها، نه سخت
هرچه باشد جز تو در حیرت رود
تا دلی عاشق شود، وحدت چشد
ای خدای پاک بیهمتا و فرد
کس ندانَد وصف تو، جز آنکه مرد
نور تو پیداست در هر ذرهای
در دل گل، در صفای برکهای
هر دلی کز مهر تو آگاه شد
در ره عشق تو گمراه شد
گم شود در ساحت لطف و صفا
یابد از یاد تو کلّ ما سِوا
قدرتت بر عرش و فرش آشکار
رحمتت گسترده چون نوبهار
عرش و کرسی در تمکین توأند
هر دو عالم در تسخیر توأند
هر کجا بینی جمالی از صفا
میدرخشد آیتی از کبریا
ای خدای جان، خدای جانفزا
در رهت دل را کنم چون کهربا
هر که نامت برد، جانش زنده شد
در دل شب، از تو آهی بنده شد
ای خدای صلح و آرام دل
جاری از لطف تو باران و گل
سجدهگاه عاشقان، کوی تو است
خانهی دل روشن از روی تو است
هر که سوی غیر تو آورد دل
بینصیب افتد ز فیض کامل
در دعاها، ذکر تو جاری شود
چشمهی لطف تو، بیداری شود
لحظهای بینام تو بیجان شویم
چون نیایش نیست، حیران شویم
هر دمی محتاج لطف و مهر توییم
در پناه مهر، چون طفلان، شوییم
قلب اگر در سینه باشد زندهتر
با تو گردد سینهها روشنگر
ای خدای ماورای این و آن
بینیازی از همه، هم مهربان
آنکه رو دارد به درگاه تو باز
مینهد از دوش، غمهای دراز
گرچه آلودهست، میآید به تو
میگشایی در ز مهر خویش، او
خلق کردی ما و افلاک بلند
حکمتت آید ز حد فکر بند
دل شکسته، خسته از دنیا، تویی
ای که درمانی به هر درد و دویی
درد جان با نام تو درمان شود
عشق تو مایهی ایمان شود
هر که دل را پاک سازد از هوی
میرسد در ساحت قدس خدای
نور تو در شام جان، مهتاب شد
عاشقت در آتش شوقت، آب شد
عقل حیران است در کار تو، آه
کس ندانَد تا کجاست این بارگاه
رزق ما از لطف دائم میرسد
هر که شاکر شد، عطایش بیعدد
در خفا و جلوهها پیداییای
در همه احوال، همآواییای
دست ما گیر، ای خدای مهربان
تا نیفتیم از رهت، در بیامان
هر نفس با یاد تو تسکین شود
جان ما از نغمهات شیرین شود
گرچه دنیا پر ز غوغا و فریب
با تو، آرامیم و بیترس و شیب
ذکر تو قوت دهد بر جان ما
روشنایی بخشد این دوران ما
قلب عاشق، خانهی دیدار توست
حلقهزن در کعبهی اسرار توست
نقش عالم، آیتی از روی توست
هرچه داریم، از عطای خوی توست
کاش در هر دل تو منزل داشتی
کاش با ما عهد منزل داشتی
دل ز غیر تو برون افکندنیست
تا بماند با تو، جان پابندنیست
دل نمیخواهد جز این دلدادگی
بیتو بیجان است هر شادابگی
نام تو بر لب، دلم آرامتر
میبرد جان را ز خود، بیبام و در
در رهت جان دادهاند اهل صفا
خوشترین جانبازی از بهر خدا
آنکه باشد بندهی درگاه تو
بهر او گشوده گردد راه تو
ذکر تو آرام جان عاشق است
هر دلی بی یاد تو، نافارق است
ای خدایی کز تو هستی شد پدید
در حضورت هر چه غیرت ناپدید
موج دریا در خروشش نام توست
نور مهتاب شب آرام توست
هر نفس با عشق تو پرواز کن
دل به درگاه خدای باز کن
هر که دل از غیر تو خالی کند
در دلش صد دولت جاری کند
لطف تو بیمرز و بیپایان بود
مهرت ای رب، بر دل ایمان بود
در دل شب ذکر تو تسکین دهد
روح را از آتش دنیا رهی دهد
دل که با یاد تو آگاه است، خوش
سینهی پرنور از آن ماه است، خوش
اشک توبه، تحفهای در راه توست
هر که خندد از رضا، درگاه توست
قلب اگر خاشع شود در سینهها
میبرد ما را به سوی جنتا
نور تو در خلوت دل میرسد
با دلی شیدا، ابد میپرورد
در سکوت شب صدایی آشناست
ذکر یا رب، نور جانها و نواست
هر چه داریم از عنایتهای توست
کائنات آیینهی زیبای توست
دل تهی از کینه باید ساختن
خانهی حق را ز نو پرداختن
در رهت باید که سر افکنده بود
چشم دل را بر جهان، برکنده بود
عقل گر حیران شود در وصف تو
عذر گوید، چون نبیند جَرف تو
تا ابد در یاد تو باشیم ما
دور از اغیار و ریا باشیم ما
ذکر تو سازد دل ما را لطیف
دور گرداند ز ما فقر و حَیف
از تو آغاز است هر جنبش، نهاد
هر چه گویم باز کم گفتم، معاد
آنکه باشد بندهی درگاه تو
بهر او گشوده گردد راه تو
ذکر تو آرام جان عاشق است
هر دلی بی یاد تو، نافارق است
ای خدایی کز تو هستی شد پدید
در حضورت هر چه غیرت ناپدید
موج دریا در خروشش نام توست
نور مهتاب شب آرام توست
هر نفس با عشق تو پرواز کن
دل به درگاه خدای باز کن
هر که دل از غیر تو خالی کند
در دلش صد دولت جاری کند
لطف تو بیمرز و بیپایان بود
مهرت ای رب، بر دل ایمان بود
در دل شب ذکر تو تسکین دهد
روح را از آتش دنیا رهی دهد
دل که با یاد تو آگاه است، خوش
سینهی پرنور از آن ماه است، خوش
اشک توبه، تحفهای در راه توست
هر که خندد از رضا، درگاه توست
قلب اگر خاشع شود در سینهها
میبرد ما را به سوی جنتا
نور تو در خلوت دل میرسد
با دلی شیدا، ابد میپرورد
در سکوت شب صدایی آشناست
ذکر یا رب، نور جانها و نواست
هر چه داریم از عنایتهای توست
کائنات آیینهی زیبای توست
دل تهی از کینه باید ساختن
خانهی حق را ز نو پرداختن
در رهت باید که سر افکنده بود
چشم دل را بر جهان، برکنده بود
عقل گر حیران شود در وصف تو
عذر گوید، چون نبیند جَرف تو
تا ابد در یاد تو باشیم ما
دور از اغیار و ریا باشیم ما
ذکر تو سازد دل ما را لطیف
دور گرداند ز ما فقر و حَیف
از تو آغاز است هر جنبش، نهاد
هر چه گویم باز کم گفتم، معاد
ای خدا، ای خالق و معبود ما
ای صفابخش دل و محمود ما
آفریدی آسمان با کهکشان
در دلت پنهان شد اسرار جهان
قدرتت بر هر چه هست آشکار
هر چه گویم، باز باشد اندک است بار
نور دادی، ظلمت از ما دور شد
دل به یاد نام تو پرنور شد
در دل شب، چون مناجات آیدم
قطرهای از بحر رحمت چایدَم
با تو گویم راز دل، ای مهربان
دست گیر از ما، رها کن از گمان
هر که باشد در رهت دلباخته
رحمتت بر جان او افراخته
هر که با نامت کند آغاز کار
میبرد توفیق از پروردگار
هر که دل را پاک سازد ز اشتباه
یابد از لطفت پناه و نور راه
جز تو در عالم پناهی نیست، نیست
رحمتی چون رحم تو هرگز ندیدست
در دلت جز مهر عالم نیست، نیست
قدرتت بالاتر از هر دست و کیست
بندهام، گرچه خطاکارم ولی
توبهام بنگر، نگاهم کن، علی
عفو تو بر جرم ما پیشی گرفت
فضل تو بر حُسن ما تشنی گرفت
کعبه و محراب در ذکر تواند
هر دلی در سوز و اشک از آن تو ماند
هر که با یاد تو گیرد یک نفس
میبرد از جهل و باطل هر هوس
یا الهی، پردهام را برندار
جز به رحمت در گناهم وگذار
در دل من، مهر تو مأوا کند
هر شبم را با دعا زیبا کند
هر که در راهت رود بیادعا
میبرد توفیق از دریای وفا
هر کجا لطف تو تابان میشود
ظلمت شبها فروزان میشود
ذرهای از نور تو خورشید شد
قطرهای از مهر تو جاوید شد
در سکوت شب، صدایت میرسد
نغمهی یا رب، به دلها میچسد
دل تهی کن از هوس، پر کن ز تو
جان سپار و جان بستان، ای یار خو
ذکر تو در سینهام آتش زند
هر گره را در دلم وا میکند
هر که دل از غیر خالی کرده است
گنج مهر تو به دل آورده است
تو که بودی پیش از آغاز خاک
تو که هستی در همه افلاک پاک
هر چه هست و نیست، از فیض تو است
عرش و فرش آکنده از رقص تو است
هر کسی در راه تو قربان شود
در دلش نور خدا پنهان شود
خاک باشد سرمهی چشمان او
در رکوع افتاده ایمان او
دست ما گیر، ای خدای بینظیر
چشم ما بگشا، ز روی ما مگیر
آب دریا تشنهی دیدار توست
نغمهی مرغان، ز بیدار توست
هر صدایی در جهان، نام تو گو
هر دلی از مهر تو گردد نکو
ما کجاییم و کجا لطف شما
ما گداییم و تویی در مرتبا
جمله عالم آیت ذات تو است
آسمان آینهی هِیْهات تو است
ما نبودیم و تو ما را ساختی
در دل شب، شوق دیدار کاشتی
هر که را خواهی، تو بالا میبری
از دل ظلمت، به بالا میپری
در ضمیر ما نهانی، ای خدا
هر کجا هستیم، آنجایی، خدا
هر نفس با نام تو آرام شد
هر دلی بی یاد تو ناکام شد
پرده بردار از جمال کبریا
تا ببینم جلوهی وجه خدا
در دل ما کاش نوری برکنی
شمع جان را ز شرر پرکنی
هر دلی کو با تو پیوندی گرفت
از دو عالم دست افشاندی، گرفت
بندهایم و جز عطایت هیچ نیست
جز دعای ما رضایت هیچ نیست
در گناهان ما کرم آوردی
رحمتت از عدل هم بگذاردی
ما خطاکاریم، اما بندهایم
جز به لطف تو به جایی ماندهایم؟
هر چه داریم از عنایات توست
سایهبان ما، فقط ذات توست
چشم دل بگشا، که بینم روی تو
دل تهی سازم، که آید بوی تو
در دعا، در سجده، در ذکر و نیاز
میرسد از غیب، بارانی طراز
هم تویی آغاز و انجام امور
هم تویی خورشید و هم روشنظهور
جمله عالم سایهای از نور توست
عقل هم در سجدهی دستور توست
در دل دریا، تویی گوهر نهان
بر فراز عرش، پیدا در عیان
در دل هر موج، یاد روی توست
نغمهی هستی ز گفتوگوی توست
دل اگر خواهد صفا، یابد ز تو
آسمان هم سرفراز آید ز تو
قطرهای از مهر تو در جان ماست
سوز این دل از شعاع آشناست
هم تویی سرچشمهی افکار ما
رونق هر ذره از انوار ما
ذکر تو آرام جان خستههاست
نام تو درمان دل بشکستههاست
هر کجا رویم، در آنجایی تویی
هر که هر چه هست، پیدایی تویی
سینهای کو با تو دارد آشنایی
مینهد هر لحظه پا در کبریایی
بنده را گر در گنه افتد نفس
هم تویی در بخششت بی حد و بس
با تو گویم راز دل، ای بیمثال
بی تو گم گردد دلم در قیلوقال
جمله اسرار از آن روی توست
هر دلی کو نرم شد، سوی توست
سایهی رحمت بر این دل افکنم
در مسیرت، جان و دل را روشنم
چون صدا زنم تو را در نیمهشب
آسمان گردد پر از آواز تب
نور ده، تا دیدهام بینا شود
دل پر از انوار تو تنها شود
کِی توانم وصف ذاتت را کنم؟
جز به تسلیم و رضا دمها زنم
در دعا، دل را به تو وابستهام
از همه عالم، به تو دل بستهام
همه عالم ذکر نامت میکنند
ساکنان عرش، قامت میسپرند
ذکر تو آرامش جان میدهد
بر دل سرگشته درمان میدهد
هم ز رزق و هم ز علم و از نجات
همه از توست، ای خدای کائنات
گر نباشی، نیست هستی در حساب
تو که هستی، جمله عالم شد شهاب
یاد تو آرام جان عاشق است
بی تو بودن، رنج بیپایان و خست
چشم بگشا، تا ببینی نور حق
راه او بین، تا نبینی تیرگی
دست ما گیر و رها کن از هوس
بندهایم و دل نهاده در قفس
نالههایم را تو میدانی همه
هر چه گفتم، یا نگفتم، محرمه
بندگی از لطف تو شیرین شود
هر دلی با مهر تو زرّین شود
از عطای تو زبان قاصر بود
ذرهای از فضل تو کافی بود
تو کریمی، هر که خواندت، بینوا
نیست از درگاه تو محروم، لا
رحمتت پیش از عذاب آید به لب
نور تو از ظلمت آرد فتح شب
در سجودم، با تو گویم راز دل
جز تو، ای جانان، ندارم هیچ حل
بیتو در دل، همیشه دلتنگیم
از تو دورم، در دل میسوزیم و میسریم
تو در دل هر ذره هستی، ای خدا
جهان بیتو هیچ است، غمزا و بلا
در دل هر گل، نام تو پنهان است
در دل هر شمع، پرتو جانان است
دست ما گر، بسته و دلتنگ شود
با کرم تو، دل در کلبه روشن شود
سایهی لطف تو بر این دل افکنم
در مسیرت، جان و دل را روشنم
به نیاز آمدهایم از درگاه تو
بندهی فانیایم در درگاه تو
در دل شبها، دعای ما بلند است
صوت دلها با یاد تو شاد و مست
یاد تو در دل ما جاری و شفاف
مرهمی بر دردهایمان در این بیداد
هر که در راهت باشد با دل صاف
در دلش برکت است و در دنبالش شفاف
چونک دستمان دراز و دل پر از دعا
تو شفا میدهی، ای بخشنده، ای خدا
هر کسی گوید که در گناه غرق است
در دعا گوید که از تو میگذرد، درست
بر دلهای مستی که از تو جدا شدند
دست توست که به درون باز گرداند، خدایا!
آنکه در چاه گناه افتاده بود
تو کشیدیش به سوی نور و راه درست
با دل شکسته، چشم ما به درگاه توست
عشق ما در پی توست و دل در طلب توست
در دل شبها، نغمهی تو از دل به گوش
همه جا پر از مهر تو، پر از دل و سرور
در دعاها، نام تو در دل نشسته است
نور تو در دل جان ما جا گرفته است
در دل عالم، نام تو به زیبایی است
در هر پرتو از نور، آنی ز تو بر آمده است
جلال تو در درون همه جلوه دارد
هر گلی در دل، رنگ و بوی تو را دارد
تو بر دل ما در مسیر روشنایی
هر نفسی که میزنیم، تو در کنار ما خواهی
در درگاه تو همیشه باز است در
در دل، با یاد تو میآید هر سفر
تو در دلهای ما هستی و همیشه
هر که بیتو باشد، دلش بیچراغ است و بیچرخه
ای خدا، ای مهربان، ای بخشاینده
دست ما را به سمت رحمتت دراز کن، ای بخشنده!
ای خدا، ای بخشندهی بیکران
بر دلهای ما تویی نور جاودان
ما همه در دست توییم، ای تویی
رحمتت از هر گوشه بر ما میریزی
در دل هر قطرهی باران امید
پیش توست، ای خدا، راههای سعید
جاری است از دستهای تو آب حیات
که در دلها جاری شد، به هر ساعت و لحظات
یاد تو در دل، شوق دلانگیز است
در مسیرت، شادی به دلها فریاد است
تو که هستی، دل پر از شوق و عشق
یاد تو بماند در دلها، از هر جایی و هر کجا
در دل شب، صدای تو میآید
همه عالم از ذکر نامت میخندد
در درگاه تو هر دل مینالد
عشق تو بر دلها گام مینهد
همه در جستجوی روی تو هستند
در این راه، دستهایشان دراز است و مشتاق
تو در دلها حضور داری بهطور کامل
بیتو در دلها هیچ نوری نیست، چه اندازه تاریک است!
تو بر دلها تسکین و آرامش میبخشی
در دلهای مشتاق، چشمههای شادی میجوشی
با تو امید است، بیتو همیشه ترس
در قلب ما تنها نوری از توست و مهر
تو که در دلها همیشه برقرار
در هر لحظهای، امیدی به تو برای تمام عالمها
این دلهای در بهدر، در جستجوی نور
به دست تو رستگار میشوند از هر ظلمت و شک
تو از دلها عبور کردهای به دل من
تا مرا از راههای سخت به سوی آرامش برسانی
یاد تو در دلها همیشه تازه است
هر که یاد تو را در دل نگه دارد، به آرامش میرسد
راههای تو همیشه روشن و پاک است
دلهای عاشق در این راه همیشه شاد است
در دل هر صدای بلند، ندای توست
بر دلهای سوخته، آرامش روح توست
در دلها همیشه پرتو تو میتابد
در هر گوشهای از جهان، حضور تو همچنان شاداب است
در دل شب، راه روشن میشود
هر که به سوی تو رود، همواره پیدا میشود
تو در دلها چراغی بیپایانی
که هر که به تو رسید، نمیترسد از هر تاریکی
در دل هر مخلوق، تو حاکمی
در هر لحظهای، در دلهایشان مینشینی
در دل این جهان، در دل هر روز
یاد تو همیشه در دلها تازه و زنده است
در سکوت شب، همه یاد تو میکنند
در دلها همیشه صدای تو جاری است
تو که دلتنگیها را میزدایی
در دلهای مشتاق، عشقت را میسازید
همه عالم در خواب و بیداری
یاد تو مینوازد، هر قلبی به دلداری
گر ز تو دور شد دل از هر درخت
با یاد تو زنده است، میشود بهشت
تو به دلها جان میدهی و زندگی
همه کس با نام تو میسازد خوشبختی
در دل آسمانها، در دل زمین
پیش تو همیشه دلها شاد است و بهکمال رسید
این دلها پر از شوق به سوی تو
به تو امید دارند، چون تویی رحمان و تویی نور
هر که به سوی تو، از درد و غم برود
در دلش، نور امید و آرامش میخندد
دستمان در دست تو، ای خالق مهربان
رهبری کن، تا همیشه در کنار تو باشیم، خداوند
یاد تو همواره در دلها روشن است
راهات همیشه پر از نور است و دلها امیدوار است
در دل هر قلبی، تویی مصدر نور
شادی و سعادت از توست، ای مهربان، ای نگار نور
هر که از تو آگاهی یافت، زنده شد
در دلهایش، پر از امید و زندگی، پر از نور گشت
با دعای دل، همیشه در پی تو هستم
بیتو در این جهان، دریا، خشک و بیحس است
بیتو در دل، هیچ چیزی نمیماند
همه در دل، به یاد تو، شاداب و سرزندهاند
در کنار تو، همواره رهگشا است
هر که در دلش محبت تو باشد، غم را از دست میدهد
یاد تو در دل همیشه باقی است
تا همیشه در دلها، نور تو بماند، ای خداوند!
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۰