باسمه تعالی
مثنوی اعتماد
در حال ویرایش
مقدمه
مثنوی «اعتماد»، سرودهای عرفانی و تربیتی است که در آن، شاعر با زبانی ساده، موزون و دلنشین، به توصیف اهمیت توکل، تسلیم، رضا، و اعتماد به خدای متعال میپردازد. این منظومه نگاهی درونی دارد و راهکارهایی برای رهایی از اضطرابها، نگرانیها، فریبهای دنیا، و دلبستگیهای فانی ارائه میدهد. شاعر با استفاده از آموزههای دینی، قرآنی و عرفانی، خواننده را دعوت میکند که دل به خدا بسپارد، از ظاهر دنیا فراتر رود، و به پناهگاه امن الهی پناه آورد.
این سروده میکوشد قدمبهقدم، مخاطب را از تردید به یقین، از ترس به آرامش، و از وابستگی به رهایی سوق دهد.
فهرست موضوعی ابیات (۱–۳۰۰)
ابیات ۱ تا ۲۰: مقدمهای بر اضطراب انسان در زندگی، و نبودِ اعتماد به دیگران.
ابیات ۲۱ تا ۵۰: ضرورت تکیه بر خدای مهربان و نه امید بستن به مخلوق.
ابیات ۵۱ تا ۸۰: مقایسهی فناپذیری دنیا با بقای خداوند و بینیازی او.
ابیات ۸۱ تا ۱۱۰: بیان اینکه راه نجات و آرامش در یاد، توکل و اعتماد به خداست.
ابیات ۱۱۱ تا ۱۵۰: توضیح اینکه اعتماد واقعی، ویژگی برجستهی مؤمنان صادق است.
ابیات ۱۵۱ تا ۱۸۰: آثار اعتماد؛ از جمله آرامش دل، صفای باطن و استواری در بلاها.
ابیات ۱۸۱ تا ۲۱۰: ذکر نمونههایی از رحمت و یاری الهی به بندگان اهل اعتماد.
ابیات ۲۱۱ تا ۲۴۰: راهکارهای عملی برای تقویت توکل، تسلیم و اعتماد به خدا.
ابیات ۲۴۱ تا ۲۷۰: هشدار نسبت به فریب ظواهر دنیا و اعتماد به تظاهرکنندگان.
ابیات ۲۷۱ تا ۳۰۰: جمعبندی آموزهها؛ توصیه به توکل، رضا و سپردن دل به خدا برای رسیدن به وصال.
مثنوی اعتماد
به نام خداوند بخشایشی
که باشد پناه از همه خواهشی
همو خالق نور و نظم و کمال
پناه دل اهل صدق و وصال
در این دهر پرهایهوی فریب
نباشد رهی راست جز در حبیب
اگر دل شود تکیهگاه یقین
شود راه حق بر تو روشن، مبین
اعتماد است سرچشمهی اعتبار
بود مایهی وصل و لطف و قرار
کسی کو به حق داشت امید خویش
ندارد غم از دشمن و درد نیش
چو بنیاد بر خالق هستی نهد
نه طوفان غم را، نه زخم حسد
بود تکیهگاهش خدای کریم
که بخشد عطا، بیگناه و جریم
به صدق و صفا چون نهد پای خویش
شود خانهاش از دروغ وریش
اگر مرد گردد وفادار عهد
شود محترم در گذار زمان
چو در عهد و پیمان نباشد ثبات
نماند ز احوال مردم نجات
نه بازار گردد درست و روا
نه دانش شود پایبند وفا
اعتماد آورد وحدت و نور
بود مرهمی بر دلِ پرشکور
نهان است گویی، چو دُر در صدف
که بیاو نگردد کسی خوشهدف
سزد گر دل از شک و تردید رست
به سرچشمهی صدق و ایمان نشست
به نام خداوند لطف و صفا
که ما را دهد نور ایمان و جا
همو نور بخشد به جان و خرد
در او تکیه باید نه اندر سبد
اگر دل به درگاه او بستهایم
ز طوفان غمها نترسیدهایم
اعتماد است رمز دل عاشقان
پناه دل صادق و راستزبان
اگر دل ز شکها شود پاک و ناب
به چشم یقین بنگری آفتاب
چو تکیه کنی بر خدای بزرگ
شود در دلت ریشهی صبر و برگ
به هنگام سختی و خوف و خطر
به حق ده پناه و به باطل گذر
کسی کو نهد بر خدا اعتماد
شود رسته از وسوسه، از عناد
وفاداری و صدق در قول و کار
بود ز اعتماد دلاستوار
اگر دل تهی گشت از مهر و داد
نماند در آن ریشهای از رشاد
جهان بیوفا گرچه پر فتنه است
خدای وفادار ما را کَس است
در این دهر پرنیرنگ و فریب
نماند کسی جز خدای حبیب
به هر جا که باشی خدا با تو است
اگر دل به او داری، آنجا تو است
توکل بر او کن، رهت روشن است
که بیاو مسیرت پر از دشمن است
ندارد غم آن کو کند اعتماد
به آن خالقی کِز کرم بینهاد
نهان است اسرار تقدیر ما
ولی روشن است از ضمیر خدا
خدا داند احوال فردا و پس
به او کن امید و مدارش مس
به نام خداوند بخشندهدل
که با لطف او بسته گردد گسل
توکل کلید ره رستگاست
نخستین قدم در طریق خداست
اگر دل به دریای لطفش زند
ز طوفان غمها برون میزند
توکل چو شمشیری از نور پاک
برد تیر تردید از دل به خاک
کسی کو به یزدان یقین آورَد
دلش را ز هر رنج، ایمن برد
جهان بیثبات است و پر اضطراب
به یاد خدا دل شود بیشتاب
اگر خستهای از غم زندگی
برو سوی حق، باش با بندگی
خدا حامی بینیازان بود
پناه دل بیپناهان بود
به حق، اعتماد است سرمایهات
که آرام گردد در او سایهات
مشو بیخبر از صفای یقین
که بینور حق، ظلمت است این زمین
همه کار عالم به دست خداست
که او را نکو حکمتی بیخطاست
تو ای جان ز غیر خدا وا رهی
اگر دل به درگاه او آگهی
توکل کند مرد با همت است
که در سایهاش رنج بیزحمت است
مزن تکیه بر مال و بر منصبت
که روزی رسان هست بیواسطت
مشو غره بر عقل و تدبیر خویش
که تدبیر اوست برتر ز بیش
چو در دل درآید نسیم یقین
شود باغ دل پر گل یاسمین
اگر در پی عزتی جاودان
برو در پناه خدای جهان
به حق، اعتماد است رمز نجات
رها کن همه ترس و بیم و هراس
چو یوسف به چاه آمد از بام داد
توکل نمود و رسیدش نجات
چو موسی به دریا زد آن گام پاک
توکل نمود و شکافت آب چاک
تو هم گر به حق دل نهی بیریا
گشاید رهت را خدای جهان
به یاد خدا باش در هر مقام
که او میدهد رحمتی بیزکام
ز طوفان هراس آیدت گر به دل
بخوان نام حق، باش چون آب زلال
تو ای دل، مشو غمزده بیدلیل
خدا هست، رحمان و رحیم و جلیل
اگر تار گردد ره زندگی
خدا شمع باشد در آن تارگی
به هر جا که باشی، خدای تو هست
به هر حال، باشد رهت را نشست
مشو مأیوس از فضل پروردگار
که رحمت بود بیکران و شمار
اگر در دل شب فتادی به خاک
توکل نما، تا شود چارهساز
خداوند رزاق و هادی بود
به هر دل صفا و سعادت دهد
اگر خواهی از دام شیطان رهی
به نام خدا کن شروع به شهی
ندارد کسی جز خدا آن توان
که از هیچ، سازد جهانی عیان
تو را آفرید و نیکو سرشت
به تو قدرت داد و عقل و بهشت
پس ای بندهی حق، ز غیرش مبر
به غیر از خدا، تکیه کردن مپر
همه آفرینش، نشان از خداست
خدا در دل ماست، ما را رواست
اگر ره بمانی، توکل کن او
خدا راه بنمایدت از درِ خو
مشو بیخبر از دل اهل درد
که در اشکشان نور ایمان بهجَرد
اگر دل تو خانهی مهر اوست
همه کائناتاند در جستوجوست
به غیر از خدا هرچه داری، فناست
خدا ماند و بس، دیگران از قفاست
توکل دهد قوت صبر و عزم
کند دل سبکبال، بی بیم و رزم
اگر ذرهای مهر یزدان تو راست
تمام جهان نور ایمان تو راست
خداوند نزدیکتر از رگ توست
که لطفش همیشه روان در سبوست
تو با یاد او از هراس ایمنی
که بی یاد او، جان تو در فنی
به درگاه او حاجتی گر بری
بسی رحمتی بیعدد پروری
چو سر بر سجودی نهی شبنفس
توکل کن و باش روشننفس
چو نوری درون سحر میدمد
خدا دل ز ظلمت رها میکند
کسی کو به غیر از خدا دل نهاد
سزد گر بماند درون فساد
مشو دلنگرانِ جهان و زمان
که یزدان بود بهترین پاسبان
تو ای دل، اگر راست خواهی نجات
به درگاه او کن فقط اعتماد
بدان هر چه در سینه داری نهان
خدا میداند، ز تو نیست پنهان
جهانت اگر تار و تلخ آمدت
خدا هست، بنگر به حکمتش بدت
خدا بر همه حال داناست و بس
نبینی ولیکن بود با تو نفس
چه در کورهراهی، چه در قلهای
تو با یاد او داری آغوش وی
نماند به سختی کسی، تا که دل
به درگاه یزدان برد با خجل
خدا هست رزاق و یار فقیر
که از هیچ سازد هزاران مسیر
توکل به او کن، رها شو ز بار
که او میدهد شادی از روزگار
مزن ناله از ناتوانی خویش
خداوند تو هست، بیهمتای بیش
اگر دوست داری صفا در جهان
بسوزان هوا را، به مهر خدان
بیا تا دل از غیر یزدان شوی
ز قید هوسها پشیمان شوی
خدا هست نزدیکتر از خیال
به او کن توکل، مشو بیوصال
ز الطاف او لحظهای غافلست؟
نه، هرگز، که دائم به ما مایلست
اگر بر تو بار گناه آمدست
توکل کن و راه اصلاح آمدست
درون تو گنجیست از نور حق
مکش خود به دامان تردید و شک
خدا در دل هر فقیر است و پیر
به او دل سپار، ای برادر، دلیر
خدا راه بخشش بود بیکران
مشو نومید از مهر آن مهربان
چو بر عرش دل جای او شد پدید
از او جز عنایت نخواهی شنید
به دریا اگر موج سهمگین شود
توکل، سفینهست، ایمن شود
خدا را ببین در دل بیکسان
که یاری دهد در غم و امتحان
زبان را مزن بر شکایت چو خَرس
که شکر است کلیدِ درِ خیر و درس
تو ای بنده، در محضرِ کردگار
مگو: من ندارم دگر هیچ کار
اگر راه گم شد، دعا کن به دل
که یابد دلت نورِ راه از ازل
مشو تکیهبر زور و زر یا عدد
تو با رب خود باش، نیکو مدد
نهان است لطف خدا در بلا
که از کرب گردد صفایِ ولا
چو در دل بود نغمهی اعتمید
نباشد دلت بستهی بیم و کید
گشا دل، ببر درد خود پیش او
که داناست و بیناست، بی گفتوگو
تو گر بیپناهی، پناهت بود
همان لطف یزدان که راحت بود
میانِ بلا چون صبوری کنی
خدا را درونِ حضوری کنی
مزن تیر شک بر دلِ پر امید
که شیطان به شک دل کند ناپدید
به دریا اگر موج سهمگین شود
توکل، سفینهست، ایمن شود
خدا را ببین در دل بیکسان
که یاری دهد در غم و امتحان
زبان را مزن بر شکایت چو خَرس
که شکر است کلیدِ درِ خیر و درس
تو ای بنده، در محضرِ کردگار
مگو: من ندارم دگر هیچ کار
اگر راه گم شد، دعا کن به دل
که یابد دلت نورِ راه از ازل
مشو تکیهبر زور و زر یا عدد
تو با رب خود باش، نیکو مدد
نهان است لطف خدا در بلا
که از کرب گردد صفایِ ولا
چو در دل بود نغمهی اعتمید
نباشد دلت بستهی بیم و کید
گشا دل، ببر درد خود پیش او
که داناست و بیناست، بی گفتوگو
تو گر بیپناهی، پناهت بود
همان لطف یزدان که راحت بود
میانِ بلا چون صبوری کنی
خدا را درونِ حضوری کنی
مزن تیر شک بر دلِ پر امید
که شیطان به شک دل کند ناپدید
۱۲۱. به یزدان اگر دلسپاری یقین
شود جان تو در امان از کمین
۱۲۲. ز غوغای دنیا مشو بیقرار
خدا هست، با یاد او کن گذار
۱۲۳. به هنگام سختی، به یادش بمان
که لطفش بود سایهبان زمان
۱۲۴. درون دل خسته امیدی است
که از یاری حق پدیدی است
۱۲۵. اگر زخم داری، دوا هست او
اگر شب تو تار است، جا هست او
۱۲۶. خداوند بخشندهی بینهاست
که در سینهات نقش مهرش بپاست
۱۲۷. نباشد کسی بینیاز از خدا
چه بالا، چه پایین، چه این، چه آنجا
۱۲۸. ببین در دل کوچک مور چیست
که رزقش ز درگاه غفور است و بیست
۱۲۹. چو افتادهای، دل به دریا بزن
به لطف خدا کن تماشا و فن
۱۳۰. اگر رنج آمد، دل آرام دار
که یزدان دهد صبر و پاداش و کار
۱۳۱. مشو ناامید از عنایتگری
که او میبردت به سوی دگری
۱۳۲. در آغوش او هرکه پنهان شود
ز آسیب دوران گریزان شود
۱۳۳. نبینی، ولی هست در جان تو
اگر بشنوی صوت ایمان تو
۱۳۴. گرهگر فتادست، او وا کند
دل از تیرگی سوی فردا کند
۱۳۵. به اندوهها خنده آموز از او
که شادی دهد همچو روز نخست
۱۳۶. خدا در دل پاک منزل کند
اگر دیده با نورِ دل گل کند
۱۳۷. سحرگاه دل را به او بسپری
شود روز تو از همه برتری
۱۳۸. غم از جان ببر، شادمان زی، که هست
خدا یاور توست، بیشبهه و شست
۱۳۹. تو را گر گناهیست، توبه بجو
که رحمت کند پاک، بیهُو و هُو
۱۴۰. توکل بر او کن، مگو حرف کس
که او هست دانا، به گفتار و بس
۱۴۱. دلت را صفا ده، ز یاد خدا
که نورش کند دور تو را از جفا
۱۴۲. اگر هم زمینگیر باشی، ولی
خدا دست گیرد تو را از گِلی
۱۴۳. به محروم اگر رحم کردی، رسی
به لطف خداوند مهربسی
۱۴۴. تو از بیکسی، کس نپندار خود
که یزدان بود با تو در هر نَجُد
۱۴۵. اگر در دلت یک دعا موج زد
خدا میشنود، لب ز شکوه ببند
۱۴۶. بدی را به خوبی جوابش بده
که یزدان دهد خیر با این گِره
۱۴۷. اگر ثروتی نیست، دلدار باش
که دلدار تو هست پروردگار
۱۴۸. مشو غافل از یاد آن آشنا
که با یک نگاهش شود دل رها
۱۴۹. کسی کو به حق اعتمادش نبود
ز دل نور ایمان بهکلی زدود
۱۵۰. ولی آنکه دایم به یزدان گروست
دلش در حریم صفا، ماهروست
۱۵۱. کسی کو نهد دل به درگاه دوست
ز هر ترس و اندوه عالم برُست
۱۵۲. چو دریا شوی با دل آسودهحال
خداوند باشد تو را ذوالجلال
۱۵۳. ز گفتار مردم مشو بیقرار
خدا هست، کافیست پروردگار
۱۵۴. مزن تکیه بر خلق ناپایدار
که تنها خدا هست پایندهیار
۱۵۵. دل آرام باشد به ذکر خدا
اگر دل کند ساکن آن مصطفی
۱۵۶. ز افکار پَست و دغل دور شو
به صدق و صفا سینه را نور شو
۱۵۷. به راهش اگر اشکریزی رواست
که اشکِ دلت مژدهی رستگاست
۱۵۸. اگر باغِ دل خشک گردد ز درد
به باران لطفش شود باغ، خرد
۱۵۹. بخوان نام او را سحرگاهِ راز
که آن لحظه پر نور و پر سوز و ساز
۱۶۰. به هر جا که باشی، خدا با تو است
به هر کار، لطف و وفا با تو است
۱۶۱. درون دل شب چو یادی رسد
سحرگاه امید و شادی رسد
۱۶۲. اگر خستهای، اوست آرامشت
اگر گمشدهای، خدا رامشت
۱۶۳. نبندد در لطف، آن ذوالمنن
به سوی گنهکار هم هست، تن
۱۶۴. مشو ناامید از عنایتپذیر
که او هست بخشنده و دستگیر
۱۶۵. تو ای دل، به دنیا مبند این همه
که دنیا چو سایهست در پشت مه
۱۶۶. گره گر ز دل باز گردد به آه
دعایی ز دل میبرد در پگاه
۱۶۷. شبانگاه اگر چشم گریان شود
سحرگاه، لطفش نمایان شود
۱۶۸. درون دل اهل ایمان یقین
ز نور خدا شد چو مهر زمین
۱۶۹. به هنگام سختی، مدد میرسد
که الطاف حق بیعدد میرسد
۱۷۰. مبادا که تردید گیرد دلت
که با یاد حق صاف گردد دلت
۱۷۱. دل عاشق حق، پر از نور شد
ز هر ترس و اندوه مهجور شد
۱۷۲. خدا هست، بیدست و بیهمنظیر
که باشد برای تو یاریپذیر
۱۷۳. اگر بیکس و بیپناهی بُدی
خدا هست، گر راز خواهی بُدی
۱۷۴. ز هر رنج و سختی اگر نالهای
خدا بشنود از دل خستهای
۱۷۵. مبادا که دل را به غیرش دهی
که جز او ندارد کسی آگهی
۱۷۶. ز خوبی و خیرش بگو بیدریغ
که او میدهد بر تو از هر طریق
۱۷۷. اگر در دل شب دعایی کنی
خدا میرسد گر صدایی کنی
۱۷۸. به تسلیم باش و به تقدیر نیز
که آرام گردد دلت بیگریز
۱۷۹. نبندد در رحمتش را کسی
که هر لحظه لطفش بود بیکسی
۱۸۰. چو طفلی به آغوش مادر خوش است
دل مؤمن از لطف داور خوش است
۱۸۱. ببارد ز ابر عطایش همیشه
به دلهای بیکینه و بیریشه
۱۸۲. تو ای بندهی خاکی پرگنه
به لطفش بیا، ترک کن هر گنه
۱۸۳. خدا گر پناه تو باشد، بس است
ز دشمن، ز فتنه، ز غم، دست شست
۱۸۴. به هنگام فقر و فلا، یاد او
کند روشن این قلب ناشاد تو
۱۸۵. چو از دل برآید صدای توکل
شود دفع هر غصه با نورِ کل
۱۸۶. بسا دردها را دوا کرده است
به صد مرده امید وا کرده است
۱۸۷. نبینی ولی هست در جان تو
که بر میکشد آه پنهان تو
۱۸۸. خدای وفادار و بیکینه است
که بخشنده و یار دیرینه است
۱۸۹. تو ای بنده، دل بر خدای خودت
سپار و مشو خسته از عهد و خط
۱۹۰. جهان را چه باشد اگر بیخداست؟
همه تیرهروزی و ظلمتنماست
۱۹۱. ولی آنکه دارد به حق اعتماد
ز هر غم رهد با دلی بیعناد
۱۹۲. چه زیباست اگر دل تو روشن است
ز نوری که از نام او گلشن است
۱۹۳. به یزدان، اگر دلسپردی، خوشی
ز غم، درد، اندوه، یکسر رَوی
۱۹۴. در این راه اگر هم بلا شد رفیق
توکل کن و دل مکن بر دقیق
۱۹۵. خداوند داناست و بیناست نیز
به تو میرسد چون کنی ترک چیز
۱۹۶. ببخشای بر خویش، چون بندهای
که در راه رحمت خدا زندهای
۱۹۷. به خود مغرور مشو، که بیتوستی
تو هستی ز لطف خدا پرستی
۱۹۸. تمام وجودت ز فیض خداست
ز آغاز تا ختم تو با او رواست
۱۹۹. اگر نوری از او به دل بتابد
همه تیرگیها ز دل برتابد
۲۰۰. خدای وفادار و صادق بود
دل عاشق او، عاشق صادق بود
۲۰۱. مکن تکیه جز بر خدای سلیم
که او هست یارت به صبح و به نیم
۲۰۲. اگر دل پر از درد و اندوه شد
خدا مرهمی شد که همروح شد
۲۰۳. نباشد کسی جز خدا مونست
که او میبرد غم ز جان و جسد
۲۰۴. خدایی که حاکم بر افلاک شد
نگهدار شبهای چالاک شد
۲۰۵. زمین و زمان زیر فرمان اوست
همه نور دلها ز عرفان اوست
۲۰۶. مسیری که سوی خدا میرود
پر از نور، بیرنج و بیکینه بود
۲۰۷. اگر دل به درگاه حق شد رها
شود هر گره باز و بیمنتها
۲۰۸. به صدق و صفا گر قدم برنهی
به درگاه او آسمان بشکفی
۲۰۹. از او باش بیم و به او کن امید
که بی او بود جان تو ناامید
۲۱۰. ز نامش دل مؤمن آید به شور
شود زنگ دل پاک با آن حضور
۲۱۱. خدایی که رزقش به هر کس رسد
به بخشش، در لطف او کس نرسد
۲۱۲. اگر فقر باشد، غنا از خداست
دوای دل خسته آن مرتجاست
۲۱۳. مشو غافل از یاد آن آشنا
که بییاد او دل شود بیوفا
۲۱۴. درون دل شب چو نامش بری
به صبح امید و صفا بنگری
۲۱۵. خدای وفادار و یکتاست او
همان نور حق، صبح پیداست او
۲۱۶. اگر بیپناهی، پناهت دهد
اگر بینوایی، نگاهت دهد
۲۱۷. ز لطفش درون دلت نور شد
ز نامش زمین و زمان طور شد
۲۱۸. درون دل پاک، یقین میرسد
که الطاف او بیثمن میرسد
۲۱۹. اگر اشک باشد به دامان تو
خدا هست یار گریبان تو
۲۲۰. بر او کن تو تکیه در هر مقام
که او هست صادق، کریم و تمام
۲۲۱. چو آید بلایی، امیدش بجو
که بخشایش و لطف او هست نو
۲۲۲. به دریای لطفش شناور شویم
ز غمهای عالم برونتر شویم
۲۲۳. چو نامش بری، دل سبکبال گردد
گنهکار از او هم مُبَجَّل گردد
۲۲۴. گنه گر کنی، باز در میزند
که رحمتدرش، بیعدد میزند
۲۲۵. اگر دور باشی، بخواند تو را
اگر گم شوی، میرهاند تو را
۲۲۶. در این ره مکن ترس، تنها نباش
که یار تو هستی، به دنیا مباش
۲۲۷. جهان پر فریب است و راه خدا
بود ساده، روشن، پر از آشنا
۲۲۸. اگر دل به دنیا نبندی چو بند
شود خلوتت خانهی ارجمند
۲۲۹. ز طوفان غمها مشو بیقرار
که کشتیست لطفش به روی نگار
۲۳۰. ز هر درد و خوف و بلا میرهی
اگر بر خداوند دل میدهی
۲۳۱. چو بستی دل از خلق و از خود گسستی
بدانگاه با لطف داور نشستی
۲۳۲. دلی کز خدا شد پر از نور و مهر
نترسد ز تاریکی دهر و قهر
۲۳۳. ز یاد خدا دل بود باصفا
ز غیرش بود آینه پرخطا
۲۳۴. به هر جا که باشی، به دل یاد او
کند خستهدل را چو شمشاد نو
۲۳۵. چو موسی که در طور، با حق نشست
تو هم در دل شب، به حق دل ببند
۲۳۶. ز دل گر برآید دعایی صمیم
شود دشت جانت چو روضه، شمیم
۲۳۷. بزن دل به دریای بیپای او
که آرام گیرد دل از جای او
۲۳۸. مشو غافل از نور عرفان حق
که باشی در آن آسمان مطمئن
۲۳۹. جهان بیخدا چون غباری بود
دل اهل معنا، به یاری بود
۲۴۰. اگر عقل و عشق، آشتی میکنند
ز نور خدای است، که میآفرینند
۲۴۱. نباشد کسی چون خدای احد
که از هر خطا میکند ما رصد
۲۴۲. گنهکار اگر توبه آورد راست
خدا با کرامت، به دل مینواست
۲۴۳. مبادا گمان کنی نومیدی است
که در بحر لطفش، چه امیدی است!
۲۴۴. اگر در گناهی، مترس از قضا
که درب توبهاش هست همواره وا
۲۴۵. دلی را که امید حق پر کند
گمان بد از سینه بیرون زند
۲۴۶. خدا بهترین یار و همراه ماست
که از عشق او دل، پر از نور ماست
۲۴۷. اگر بندگیات بود در خفا
همان هم بود نزد او با صفا
۲۴۸. به ظاهر مشو، باطن آدمی
به نزد خدا هست ارزشگری
۲۴۹. ببین جان عاشق به اخلاص و مهر
که بیهیچ ادعاست در راه قهر
۲۵۰. همان عاشقی که بود بندهوار
به درگاه او بود پاک و نگار
۲۵۱. خدا با دل اهل صدق است و نور
ز غیرش مشو طالب و پرغرور
۲۵۲. دل ساده کن، جز به حق گو مباش
ز رنگ و ریا در گذر، پاک باش
۲۵۳. اگر سختی آید، شکیبا بمان
که این هم گذر میکند بیفغان
۲۵۴. چو رفتی به راهی، به توکل برو
ز یاد خدا هر زمانی بجو
۲۵۵. شبانگاه اگر اشک ریزی ز دل
خدا بشنود، گویدت "یا خُذِل"
۲۵۶. که یعنی نگیرم تو را بیوفا
ببینم تو را با دلی آشنا
۲۵۷. دعایت ز دل گر خلوص آورد
اجابت چو باران فرو میبرد
۲۵۸. چو کوهی پر از حلم و صبر و رضا
ببین بندهای را که شد اهل تا
۲۵۹. مشو ناتوان از عطای خدا
که آن را که خواهد، کند بینها
۲۶۰. هزاران در لطف دارد گشوده
به هر بندهای مهر خود آزموده
۲۶۱. چه زیباست نامش، چه شیرین صدا
به یادش شود دل رها، آشنا
۲۶۲. ز هر زخم دل مرهمش میرسد
ز هر ناله آهِ خوشش میرسد
۲۶۳. کسی کو بر او دل سپارد ز جان
شود در جهان بیغم و بیفغان
۲۶۴. همانکس که امید دارد به حق
شود عاقبت رسته از چاه شک
۲۶۵. به هر جا روی، نام او یاد کن
به ذکر و دعا، سینه آباد کن
۲۶۶. که هر کس به او دل سپارد ز جان
خدا میدهد صبر و عزت نشان
۲۶۷. بر او اعتماد است سرمایهها
که او میدهد فضل و عنایت جدا
۲۶۸. اگر در مسیرش گره شد پدید
ز لطفش گشاید، مشو ناامید
۲۶۹. مشو غره از علم و مال و مقام
که آن بیخدا گشت در انتقام
۲۷۰. ولی هر که دارد به حق اعتماد
شود در دلش نور ایزد نهاد
۲۷۱. نجات تو در یاد او ممکن است
که هر خیر از ذکر او روشن است
۲۷۲. توکل، توسل، تسلیم، رضا
چه زیبا صفاتیست اندر لقا
۲۷۳. دل از غیر حق گر تهی شد تمام
خدا میشود خانهات را مقام
۲۷۴. بخوان نام او را، ببین نور دل
که لبریز گردد وجود از امل
۲۷۵. مسیری که با حق رود در امان
ز آفات دنیا بود بیزبان
۲۷۶. دلت را به درگاه او باز کن
ره مهر و عرفان، سرافراز کن
۲۷۷. که او میدهد هر چه خواهد به تو
فقط باش بیدار در جستوجو
۲۷۸. خداوند رزاق و رحمان و نور
ز هر تار شب میبرد سوی سور
۲۷۹. بزن خیمه دل در حریم خدا
مجو جز رضایش در این ماجرا
۲۸۰. دل اهل تقوا به یادش خوش است
ز هر شر و شیطان جدا و خموش است
۲۸۱. چو ابری که در آسمان پر ز فیض
دعای سحرگاه باشد عزیز
۲۸۲. بگو "یا الهی" به هر آه دل
که پاسخ دهد با صفا بیگسل
۲۸۳. نترس از بلای زمانه دگر
که دارد خدا لطف بیمنتظر
۲۸۴. به ذکرش بگو جان خود را صفا
که روشن شود راه و درد و دوا
۲۸۵. کسی کو خدای وفادار خواست
ز هر غم رهید و ز هر دام رَست
۲۸۶. ببین آسمان را، زمین را نگر
که هر چیز باشد به حق مستمر
۲۸۷. دلت را ز غیر خدا پاک کن
به جانت ندا و صفا خاک کن
۲۸۸. تو بنده، خدا پادشاه جهان
ز او کن تمنا، ز او کن نشان
۲۸۹. جهان با همه وسعتش بیخدا
چو کوهیست از وهم بیسر، بلا
۲۹۰. ولی گر خدا با تو شد، نیکفکر
ز ظلمت شوی رسته چون نور بکر
۲۹۱. تمامت امید تو بر او نهد
که یادش دل و جان تو را بَرکشد
۲۹۲. نگو ناامیدم، که با یاد حق
شود هر مسیرِ پُر از درد، سبک
۲۹۳. چو داری امیدی به لطف خدا
گشایش رسد از دل مبتلا
۲۹۴. ز هر دام شیطان رها میشوی
اگر با خدای خود آمیشوی
۲۹۵. مشو خسته از صبر و راه یقین
که پایان دهد حق به دردِ حزین
۲۹۶. خدا بهترین مونس دلنواز
که باشد رفیق تو در سوز و ساز
۲۹۷. ز دل گر برآید ندای امید
خدا میرسد گرچه راهت بعید
۲۹۸. به امید او باش در هر مقام
که او هست یار تو در هر نظام
۲۹۹. نکو ختم کن این سخن را تمام
که با اعتماد است دل در سلام
۳۰۰. جهان گرچه پر فتنه و پر فریب
خدا هست، بس کن دگر از نسیب
تهیه و تنظیم
دکتر علی رجالی
- ۰۴/۰۲/۲۰