یاد آن کوه بلند که در زیر آسمان
سایهاش را به دلهای پریشان میکنمیاد آن دریاچه آرام که در میان زمین
طراوت آبش را به جانان میکنمیاد آن باغ پر از گل که به زیر آسمان
عطرش را به لبهای تشنه میکنمیاد آن دشت وسیع که به زیر آسمان
نسیمش را به روحهای آشفته میکنمیاد آن جنگل سرسبز که به زیر آسمان
صدای برگهایش را به دلهای عاشق میکنم
وقتی می گویی وطن، یاد شهیدان در نبرد
وقی می گویی وطن، یاد سرداران ز جنگ
وقتی میگویی وطن، من یاد یاران میکنم
یاد آن مردان عاشق، مردمانِ با وفا
یاد شبهایی که در سنگر به عشقِ میهنم
میسرودم از شهامت، از غم و از ماجرا
یاد آن جانهای پاکی که به میدان رزم عشق
رفتند و جا ماند از آنها، خاطراتی بیصدا
یاد خاکِ خستهای کز خونشان رنگین شده
پرچم سبزِ رشادت، سرخ و پاک از هر جفا
وقتی میگویی وطن، من یاد یاران میکنم
یاد آن مردان عاشق، یاد کرمان می کنم
وقتی میگویی وطن، من یاد باران میکنم
اشکهایی کز غم هجران چکید از چشم ما
یاد آن مادر که از داغِ جوان خم گشته بود
دستِ پینهبستهاش بر تربتش آهسته پا
یاد آن کودک که در آغوش بابا خفته بود
ناگهان در آتش جنگ از پدر شد بینوا
یاد آن کوچه که بوی یاس میداد از حیا
اینک اما خالی از عطر حضور آشنا
وطنم! ای خانهی عشق و امید و اتکا
تا نفس در سینه دارم، با توام، ای باصفا
وقتی میگویی وطن، من یاد آتش میکنم
یاد آن شبهای سرد و روزهای پر بلا
یاد آن خاکی که در آغوش خود پرورده بود
لالههای سرخرنگی، مانده از خونِ وفا
یاد آن خمپارههایی کز زمین میجستند
آسمان میسوخت از داغِ تهاجم بر هوا
یاد آن سنگر که با مشت شهیدان بسته شد
تا که دشمن سر فرود آرد به غیرت، با حیا
یاد آن مردی که با دستی تهی از هر سلاح
با دلیرانهترین فریادها شد مقتدا
یاد چشمانی که در زیرِ غبار و دود و خون
بر فراز قلههای افتخار افتاد وا
وطنم! ای سنگر دلهای عاشق در نبرد
زنده باد آن جاننثارانی که گشتند اتکا
وقتی میگویی وطن، من یاد فریاد میکنم
یاد آن تکبیرهای از دل و جان، با صفا
یاد آن دستی که در میدان مین افتاده بود
تا که راهِ فتح بگشاید به سوی کربلا
یاد آن سرباز زخمی در میان دود و خون
که به لب زمزمه میکرد: "یا رب، یا خدا"
یاد آن دستی که با قرآن به دل پرواز کرد
اشک چشم مادرش بر سجدهگاهش شد گواه
یاد آن سردار پیری که به شوق وصل دوست
خاک جبهه را بویید از دل و جان بیریا
یاد آن تسبیح خونین بر سر سجادهها
کربلا را میسرود از جانفشانی تا بقا
وطنم! ای خاکِ پاکِ عشق و ایمان و جنون
تا ابد بر قلهها، پاینده باشی با وفا
وقتی میگویی وطن، من یاد دریا میکنم
یاد آن موجی که میغلتید بر خون شهدا
یاد آن غواصی از نسل شجاعت، بیامان
در دل مینها روان، با نغمهی "الله یا"
یاد آن پلهای از خون ساختۀ مردان مرد
تا گذرگاه خطر گردد طریقِ کبریا
یاد آن رزمندهای کز بیکسی در نیمهشب
با گلوی خشک میخواند دعای ربّنا
یاد آن گردان عاشق، بیپر و بیبال و پر
در دل آتش نشستند از حماسه تا فنا
یاد آن همسر که در ایوان چشم انتظاری
کودکش در آغوش، میگفت از مهر و وفا
یاد آن شبنامههایی در وداعِ آخرین
تا بماند از دلیران یک نشانی، یک صدا
وطنم! ای باغِ سبزِ سروهای استوار
تا ابد این سرزمین از خون یاران پا بر جا
وقتی میگویی وطن، من یاد کوهستان کنم
یاد آن قله که میلرزید از فریاد ما
یاد آن سنگر که با آتش چراغی ساخته
تا فروزان ماند از خونِ دلیران، این فضا
یاد آن سردار که با زخمهای بیشمار
خنده بر لب داشت و میگفت از خدا، از کربلا
یاد آن تکبیرهایی کز فراز دشت و کوه
میشتافت از هر کرانه تا دلِ دارالشفا
یاد آن مردان که با چفیه به دل طوفان زدند
غرق در دریای غیرت، با نوای یا اخا
یاد آن خونی که بر پیشانیام نقش انداخت
تا بماند یادگار عشق بر سنگر، رها
یاد آن فریادهای از دلِ شبهای پر دود
یاد قرآن، یاد سجاده، دعا تا صبحگاه
وطنم! ای چشمهی امید در صحرای درد
ماندهای تا جاودان، با مردمانت با صفا
وقتی میگویی وطن، من یاد خاکریز کنم
یاد آن جاده که میپیچید در قلبِ بلا
یاد آن گمنامهایی که به خاک افتادهاند
عطرشان پیچیده در دشتهای نینوا
یاد آن دستی که بر خاکِ زمین جا مانده بود
قلب خورشید از غمش لرزید با آه و نوا
یاد آن آتش که بر سنگر فرو میریخت سخت
لیک میخندید مردی با دلِ بیادعا
یاد آن نخل بلندِ سوخته در مرزِ عشق
ریشه در خون داشت و میرویید با شور و ندا
یاد آن سنگر که بر دوشِ جوانان استوار
پرچم عشق و شهادت را نگه میداشت وا
یاد آن فریادهای از دلِ کوه و درهها
"یا حسین" گویان بهسوی آسمانها، بیریا
یاد آن روزی که در رودِ فراتِ عاشقی
خون گلگون میشکفت از چشمهها با صد دعا
یاد آن کوچه که بینام و نشان، خاموش شد
لیک بوی یاس میآید هنوز از هر صدا
یاد آن سجادهای که خونی و گِلگون شده
در میانِ خیمهها از اشک چشمان خدا
یاد آن شبنامههایی که به خون آغشته بود
با کلامی از شهیدان، بیغرور و بیریا
یاد آن خونی که بر دیوار سنگر نقش بست
تا که فردا سبز گردد از حضور آشنا
یاد آن پیغامهایی کز دلِ شب میگذشت
از دلِ سنگر به سنگر، از حماسه تا وفا
یاد آن پرچم که از دستان سردِ یک شهید
اوج میگرفت و برافراشته میشد بر فضا
وطنم! ای چشمهی ایمان در این دشتِ بلا
تا ابد در قلب ما، پاینده باشی، باصفا
وقتی میگویی وطن، من یاد میدان میکنم
یاد آن جایی که دلها میتپید از ادعا
یاد آن مردی که با یک قمقمه، تشنه لب
پاس میداد آب را با عشق و شور از انتها
یاد آن زخمی که در گودال خون افتاده بود
با دعای "یاعلی" جان داد و رفت از این سرا
یاد آن سینه که با تیر ستم بشکافته
در گلوی خستهاش "لبیک یا رب" بود، رها
یاد آن تک تیرهایی که به شب میخفتند
در کمین عشق، بیپروا ز جان و از بلا
یاد آن مینهای غمگینی که زیر خاک سرد
میکشیدند عاشقان را تا به معراج بقا
یاد آن پلهای خونین روی رودِ انتظار
کز عبورِ عشق میخواندند از فتح و ندا
یاد آن سنگر که با تسبیح و ذکر عاشقان
میشکست از شور ایمان، خواب سرد اژدها
یاد آن گلهای سرخی که به خاک افتاده بود
باغِ ایمان سبز میشد از غبار کربلا
یاد آن سربندهایی که به نام عشق بود
روی پیشانیِ مردانِ خدا، بیمدعا
یاد آن خندق که با خونِ دلیران بسته شد
چشم دشمن خیره ماند از این حضور و از صفا
یاد آن تکبیرهایی که ز سینه پر کشید
تا فلک برخاست از این عزم مردانِ خدا
یاد آن شبهای آتش، زیر بارانِ گلوله
دیدهها از نور ایمان پر ز اشکِ ربّنا
یاد آن فرماندهای که با نگاه پر غرور
تا سحر میخواند از عشق و ز میدانِ بلا
یاد آن دستی که در دستان یاری جان سپرد
مردی از مرگش نترسید و نبودش هیچ باک
یاد آن خاکی که از اشکِ حماسه تر شده
رنگ غیرت بر تنش از اشک و خون، با اقتدا
یاد آن پلهایی از آتش، میان دود و خون
میگذشت از قلبِ دشمن، تا دیارِ آشنا
یاد آن فانوس روشن در دلِ سنگر که شب
مینوشت از رازهایی کز حماسه شد به پا
وطنم! ای سرزمینِ آسمانیِ شهود
زنده باشی تا ابد در دل، به عشقِ کبریا
وقتی میگویی وطن، من یاد صحرا میکنم
یاد آن خاکی که از خونِ شهیدان شد بپا
یاد آن گودالهایی که به داغ و درد و خون
سرخگون شد از تپیدنهای دلهای وفا
یاد آن رقصِ گلوله در هوای داغِ جنگ
بر زمین میریخت از هر سو شراری بیصدا
یاد آن رزمندهای که در میانِ خاک و خون
بر لبش ذکرِ علی بود و نگاهش رو به ما
یاد آن فریادهایی که ز جان برمیخاست
تا شود جاری به خون، پیغام عشق و اتکا
یاد آن زخمِ عمیقی که به سینه خورده بود
تا بماند جاودان، یاد شهیدی آشنا
یاد آن شبنامههایی که به اشک و خون نوشت
تا نماند خاطرات عشق در قلبِ جفا
یاد آن خمپارههایی که بر آغوشِ زمین
نقش میزد دردها را از سحر تا شامگاه
یاد آن چشمی که بر در، انتظارش مانده بود
تا که از میدان بیاید مردِ عشق و جانفزا
یاد آن دستی که با زخمِ فراوان مینوشت
تا بگوید عشق را باید به میدان زد، رها
یاد آن قایق که در آبِ فرات افتاد و ماند
تا بسوزاند دلِ دریا به داغِ آشنا
یاد آن مینهایی که در گوشهی این دشت سرد
میگرفتند از جوانان، یادگارِ کربلا
یاد آن فریادی از سنگر که میگفت از امید
از شقایق، از بهار، از لالههای خونفزا
یاد آن پهلوانی که به زخم آخرین
خنده زد بر آسمان و گفت: "لبیک ای خدا"
یاد آن خاکی که از خونِ شهیدان زنده شد
عاشقان را جایگاهی گشت در قلبِ بقا
یاد آن آغوشِ گرمِ مادران در نیمهشب
میسرود از لالههایی که شدند اهل وفا
وطنم! ای عشقِ دیرین، ای بهارِ جاودان
در دل ما زندهای، همپای عشقِ اولیا
وقتی میگویی وطن، من یاد آن گردان کنم
گرد آن مردان مردی که گذشتند از فنا
یاد آن کوهی که از ایثارشان گل کرده بود
ریشه در خون داشت و میرویید در خاکِ بلا
یاد آن تکتیرهایی که ز بام و برج و دشت
میکشیدند آسمان را تا حریم کربلا
یاد آن سرباز تنها در دلِ آتش که گفت:
"ای شهادت! مرحبا، ای عشق! ای رمزِ بقا"
یاد آن سنگر که در دل داشت فانوس امید
رو به میدان، در تلاطمهای آتش، بیصدا
یاد آن دستان گرمِ دو رفیقِ در نبرد
که پس از جان دادنِ یک تن، هنوز آید دعا
یاد آن لبخندِ آخر در دلِ آتش که گفت:
"مرگ ما پایان ندارد، زندهایم اندر خدا"
یاد آن پوتین که در خاکِ شلمچه مانده بود
چشم بر در دوخته، با آرزوی آشنا
یاد آن آوارگیها در دلِ اردو به شب
از غم و اندوه و عشق و یاد یاران تا صَبا
یاد آن پیکی که در گردوغبارِ انفجار
جان سپرد و نامهاش در خون شناور شد به جا
یاد آن بُقچه که بر دوشِ شهیدی جا بماند
عکس یک کودک، کمی نان، یک کتابِ ربّنا
یاد آن نخلِ خمیده در طلوعِ داغِ عشق
بر سر هر شاخهاش صد لالهی سرخِ ولا
یاد آن بچهکه در دستانِ مادر، خیره ماند
تا به سوی آسمانها پر کشیدند بیریا
یاد آن آوازهایی که ز سنگر میرسید
همچو مرغانِ بهاری، از غزل تا ربّنا
یاد آن گردنبندی که ز خاک افتاده بود
با عقیق سرخ و ذکر یا علی در انتها
یاد آن فرماندهای که بر تنش خونین رَدا
مینوشت از رمزِ فتح و راهِ عشق و کبریا
یاد آن جاده که میپیچید در اندوه و درد
تا بهخون خفته جوانان را رساند از قضا
یاد آن فانوس که در سنگرِ عشق افروختند
تا بسوزاند شبِ وحشت به نورِ آشنا
یاد آن گرد و غبارِ کاروانِ عاشقان
که ز هر کوی و گذر میرفت سوی کربلا
یاد آن تیرِ حسودی که به چشمِ مرد خورد
تا نبیند فتحِ فردا را، ولی دل را رها
وطنم! ای آسمانِ آبی و دریای نور
تا ابد در قلبِ ما، از عشق و ایمان پا بر جا
وقتی میگویی وطن، من یاد آن دشت کنم
یاد آن خاکی که از جانِ شهیدان شد به پا
یاد آن قهرمانانی که با دست خالی
دل به میدان زدند، بیدریغ، بیهیچ دعا
یاد آن جنگجویان که به شجاعت به پا
با دلهای آتشین در میان دشتها
یاد آن دستانِ بریده که در خون غرق شد
ولی هنوز به قلبِ ما نغمه میخواند تا خدا
یاد آن صحنهها که فریادِ "لبیک یا حسین"
میتراوید از دلِ زمین، از دلِ دشتها
یاد آن صحرای تفتیده که پر از خون بود
لیک هنوز از دلِ آن بوی ایمان میآمد، پا بر جا
یاد آن شیرمردانی که با ایثار و خون
دست در دستِ یکدیگر میزدند در میدانِ بلا
یاد آن چشمانی که در دل شبها میگریست
بر هر شهیدِ در خاک افتاده، بیصدا
یاد آن رزمندگانِ گمنامی که در دلِ شب
فریاد میزدند از دل، تا رسیدند به خدا
یاد آن سنگرهایی که از داغِ شبانه
بر دوش یاران، در دلِ غبارِ بیصدا
یاد آن دلاورانی که با لبهای خشک
باز میخواندند ذکر "یا رب" از دلِ بلا
یاد آن جسدهایی که در بیابان افتاد
تا بیصدایِ عروجشان از درد و خون جدا
یاد آن بوسههایی که در خاک میافتاد
چهرههای خونین را به یادِ خدا و کربلا
یاد آن لحظههایی که در دلِ شبها
بنیانِ ایمان را از دلِ خاک میساختند، تا ابد با خدا
یاد آن پرچمهایی که از خون سرخ بودند
همچو لالههایی که در دلِ زمین، بیپایان شکوفا
یاد آن لشکرهایی که با امیدِ بیپایان
به سمتِ فتح میرفتند، تا از عرش، لبیک شنوا
یاد آن زخمها و دردها که برایِ خدا
جانها فدایِ راهِ حق و عشقِ پاکِ خدا
یاد آن خانههایی که بیصدایِ مفقود
در دلِ شب، چراغِ عشق را روشن کردند، هرگز با خدا
یاد آن قافلههایی که در سرزمینِ خون
چندین شهید فدایِ وطن کردند، دست در دستِ خدا
وطنم! ای خاکِ پاک، ای سرزمینِ عشق
برایِ همیشه در دلِ ما زندهای، جاودانه تا خدا
وقتی میگویی وطن، من یاد آن لحظهها کنم
یاد آن دستانی که با خونِ دل از جان گذشتند
یاد آن صبحهای بیفروغ که صدای تیرها
در دل شب میچکید از قلبِ زمین، از هر کجا
یاد آن رزمندگانِ خاموش که دل به خاک سپردند
اما نامشان جاودانه شد در دلِ خاطرهها
یاد آن سنگرهایی که در زیر آسمان، پر از شمع
افروخته شد در دلِ شب، تا خدا را در دلها
یاد آن مردانِ بیادعا که تنها با دلی پر از ایمان
از مرگ نمیترسیدند، بلکه از جان میگذشتند
یاد آن لحظاتی که نفسها به شماره افتاده
ولی همچنان امید و ایمان در دلها موج میزد
یاد آن فریادهایی که در آسمانها میپیچید
با نامِ حسین (ع)، با نامِ حق، در دلِ غبار
یاد آن تپشهایی که در دلِ خاک میافتاد
تا دروازههای بهشت را باز کنند، بیهیچ شعار
یاد آن چشمهایی که در میدانِ نبرد
دیدند پایانِ جنگ را در نگاهِ خدا
یاد آن دلهایی که با خونِ خود نوشتند
داستانِ فداکاری در این خاکِ همیشه جاودان
یاد آن چهرههایی که با لبخند به استقبالِ مرگ
رفتن به سوی معراجِ عشق، بیهیچ باکی، با خدا
یاد آن شهیدانی که بر دوش خاک افتادند
ولی روحشان در دلِ تاریخ باقی ماند و پرچمها
یاد آن شبهایی که در چشمانِ سنگر
آسمان پر از داغِ دل بود، ولی ایمان سفتتر از کوهها
یاد آن صحنههایی که در خونِ زمین میرقصیدند
ولی در دلِ دشمن، بیمِ شکستِ خود را میکاشتند
یاد آن نامهایی که در زمین گم شدند
اما در قلبِ مردم، همیشه زنده ماندند، بیحذف و فضا
یاد آن کمرهایی که در برابرِ دشمن شکست
ولی روحِ ایستادهشان در دلِ تاریخ ایستاد تا خدا
یاد آن روزهایی که در گرد و غبارِ جنگ
فراموش شد نصر، ولی همیشه در دلِ ایمان باقی ماند
یاد آن شبهای سردی که در دلِ سنگر
نفسها به هم میپیچید، ولی جانها برایِ وطن آماده میشد
یاد آن پرچمهایی که در دستانِ سردِ شهیدان
افراشته شد در دستانِ فردا، تا بشکوفد در خاکِ وفا
یاد آن دشمنانی که از نبردِ با حق شکستند
و در دلِ زمین گم شدند، در خاکِ شهیدان جاودانه ماندند
وطنم! ای سرزمینِ یادگارانِ شجاع
که در دلِ هر قطره خون، فریادِ عشق و ایمان زندهای
جایگزین اول:
یاد دریای خزر، در امواجش دل شاد
با خلیجی نیلگون، سرنوشت ایران میکنم
جایگزین دوم:
یاد دریاچه خزر، در موجهای پر غرور
با خلیجی نیلگون، چون آفتاب ایران میکنم
جایگزین اول:
یاد دریای خزر، در موجهای بیکران
با خلیجی نیلگون، به قلب ایران میکنم
جایگزین دوم:
یاد خزر، در امواجش بیدار از افتخار
با خلیجی نیلگون، چون اقبال ایران میکنم
جایگزین سوم:
یاد دریای خزر، در موجهای پر از شور
با خلیجی نیلگون، چون افق ایران میکنم
جایگزین چهارم:
یاد خزر، در امواجش همچو شعلهای
با خلیجی نیلگون، بخت ایران میکنم
جایگزین پنجم:
یاد دریای خزر، در تلاطمش پرغرور
با خلیجی نیلگون، چون دشت ایران میکنم
شعر
وقتی میگویی وطن، یاد شهیدان در نبرد
یاد آن مردان عاشق، در شبستان میکنم
تا که میآید سخن از خاک پاک میهنم
یاد جانبازی مردان خراسان میکنم
میکشد تصویر آن سربازهای غرق خون
یاد ایثارگران روز پنهان میکنم
کوهها آواز غیرت را به گوشم میزنند
یاد آن مردان عاشق، در بیابان میکنم
یاد آن سرو سرافرازان دشت افتادهام
یاد آن گلهای پرپر در گلستان میکنم
شرح و تفسیر مصرعها
مصرع اول:
وقتی میگویی وطن، یاد شهیدان در نبرد
در این مصرع، «وطن» به معنای سرزمین و خاک مقدسی است که با خون شهیدان آبیاری شده است. مفهوم «نبرد» به میدان جنگ و مبارزه اشاره دارد که شهیدان برای دفاع از کشور و آرمانهای خود در آن حضور داشتهاند.
مصرع دوم:
یاد آن مردان عاشق، در شبستان میکنم
«مردان عاشق» کنایه از رزمندگانی است که با عشق به میهن و آرمانهای مقدس خود به جبهههای نبرد رفتند. «شبستان» نماد مکانی آرام و روحانی است که با ایثار و جانفشانی این مردان مزین شده است. این شبستان میتواند به مقابر شهدا یا حتی به میادین نبرد که به خون شهیدان معطر شده است، اشاره داشته باشد.
مصرع سوم:
تا که میآید سخن از خاک پاک میهنم
این مصرع با استفاده از «خاک پاک» مفهوم قداست سرزمین را به تصویر میکشد و نشان میدهد که وطن برای شاعر تنها یک مکان جغرافیایی نیست، بلکه مکانی مقدس است که با خون شهیدان بهدست آمده است.
مصرع چهارم:
یاد جانبازی مردان خراسان میکنم
اینجا «خراسان» بهعنوان نماد یکی از مناطق پرافتخار ایران که بسیاری از شهیدان را تقدیم کرده است، به کار رفته است. «جانبازی» به معنای فداکاری و ایثار جان در راه میهن است.
مصرع پنجم:
میکشد تصویر آن سربازهای غرق خون
این مصرع تصاویری از سربازانی که در میدان نبرد جان خود را از دست دادهاند، به تصویر میکشد. «غرق خون» کنایه از جانفشانی تا آخرین لحظه است.
مصرع ششم:
یاد ایثارگران روز پنهان میکنم
«روز پنهان» به روزهایی اشاره دارد که در تقویم و خاطرات ملی چندان ثبت نشده، اما رزمندگان در آن روزها نیز از جان خود گذشتند.
مصرع هفتم:
کوهها آواز غیرت را به گوشم میزنند
کوهها نماد استواری و پایداری هستند و در اینجا به ایستادگی مردم ایران اشاره دارند که با غیرت و شجاعت در برابر دشمنان ایستادهاند.
مصرع هشتم:
یاد آن مردان عاشق، در بیابان میکنم
بیابان نماد سختیها و مشقتهای جنگ است. یادآوری رزمندگانی که در شرایط دشوار بیابانی مبارزه کردند، نشاندهنده عشق بیپایان آنان به وطن است.
مصرع نهم:
یاد آن سرو سرافرازان دشت افتادهام
«سرو سرافراز» نماد آزادگی و استواری است. این مصرع به شهیدانی اشاره دارد که با قامتی استوار، در میدان نبرد افتادهاند.
مصرع دهم:
یاد آن گلهای پرپر در گلستان میکنم
گلهای پرپر به شهیدانی اشاره دارد که همچون گلهای زیبای وطن، پرپر شدهاند. «گلستان» هم بهعنوان نماد سرزمین یا میدان نبرد تعبیر میشود.
این شعر تصویری از فداکاری، عشق و ایثار مردان و زنان ایران در طول تاریخ است که برای دفاع از وطن و آرمانهای خود از جان گذشتند.
- ۰۴/۰۱/۱۲