باسمه تعای
هفت شهر عشق
۱.طلب
در سینه شرارهای ز عشقت پیداست
هر لحظه دلم سوی مهرت شیداست
ای عشق، مرا ز خویش بیدار نما
این دل ز تمنای لقایت رسواست
۲.عشق
در وادی عشق، هر که حیران گردد
چون ذرهی نور، محو یزدان گردد
گر قطره ز دریای محبت نوشد
در بحر فنا، وصل جانان گردد
۳.معرفت
آن کس که دلش ز معرفت شیدا شد
در وادی عشق بینشان، والا شد
چون قطره که بر بحر فنا افتد او
آن دم به حقیقتِ خدا، پیدا شد
۴.استغفار
ای دل، ز جهان بینیازم کردی
در وادی نور، سرفرازم کردی
جز روی تو نیست در دلم مقصودی
از بند جهان، بیجوازم کردی
۵.توحید
از کثرت خویش، دل رها باید کرد
با یار یکی شد و فدا باید کرد
هر نقش که جز یار تو بیند دیده
آن را ز دل خویش جدا باید کرد
۶.حیرت
در محضر عشق، جز خدا نوری نیست
در محفل یار، جز وفا نوری نیست
هر دم که مرا در رهت میخوانی
جز حیرت تو، در سرا نوری نیست
۷.فنا
رفتم ز وجود و بینشان گشتم من
در وادی عشق، لامکان گشتم من
هر لحظه ز خود گذشتم و دیدم نور
در ذات تو گم، بیکران گشتم من
سراینده
دکتر علی رجالی
۱۴۰۳/۱۱/۳۰
- ۰۳/۱۱/۳۰