باسمه تعالی
مجموعه رباعیات واژه های عرفانی(۳۰)
نفس اماره
این چه نفسی است که آتش زده در باور من؟
میزند خنجر خود بر دل و بر پیکر من
میفریبد دلِ ما را به خیالی ز هوس
نفس امّاره بُوَد راهزن و رهبر من
نفس مُلْهَمه
این چه نفسی است که آرام کند سودا را
میبرد از دلِ من وسوسه و غمها را
مینماید ره حق، در دل و بر احوالم
ملهمه هدیهی یزدان بُوَد و تقوا را
نفس راضیه
این چه نفسی است که انسان به رضا میبالد؟
در بلا خرم و از عشق خدا می بالد
نه غمی دارد و نه بیم ز فرمان قضا
در ره عشق، به مهر و به وفا میبالد
نفس مرضیه
این چه نفسی است که مرضیِّ خدا در آن است؟
نور حق در دل آن جلوهگر از ایمان است
بندهای گشته که معشوق ز او خشنود است
راه او، راه یقین، مقصد او سبحان است
نفس کامله
هرکس که زجان، نور حکمت جوید
در خلوت خویش، رنگ وحدت جوید
هر دم ز لبش ذکر حق میجوشد،
در ساحل عشق، نور رحمت جوید
عقل هیولانی
در وادی جهل، عقل خام است هنوز
در چنگ غرایز است و رام است هنوز
تا نور خرد به جان او راه نیافت
چون سایهی وهم، ناتمام است هنوز
عقل بالملکه
عقلی که بود پر ز انوار یقین
بیزار ز بحث و ز جدال است، متین
دریای یقین است ، بود صادق و پاک
هر گفتهی او نور جان است، نگین
عقل بالفعل
عقلی که شده ز علم و دانش به کمال
بگسسته ز اوهام و ز غوغا و جدال
چون آینهای ز نور روشن گردید
تابندهتر از مهر به اعلای خصال
عقل مستفاد
عقلی که رسد به قلهی علم و کمال
بگذارد ازین عالمِ اوهام و خیال
چون نورِ الهی به ضمیرش تابید
بیواسطه بیند رخِ معشوق، جلال
عقل قدسی
عقلی که زحق نشانه دارد، قدسی ست
در سینهی خود خزانه دارد، قدسی ست
چون آینه ی عرش خدا می تابد
نوری که ز عشق خانه دارد، قدسی ست
سراینده
دکتر علی رجالی
- ۰۳/۱۱/۱۷